`  

دريافت نسخه پى‌دى‌اف

`
`

تفسير سوره بينه

بسم الله الرحمن الرحيم

سوره‌ي «بيّنه»، پس از سوره‌ي «قدر» قرار گرفته است، آنچه در شب قدر بر پيامبر نازل شد، كتاب روشن و «بیِّن» و چراغ هدايتي بود براي بشریت که مسير رستگاری او را روشن كرد. بنابراين، ارتباط سوره‌ي «قدر» با سوره‌ي «بيّنه»، در همین «بین» بودن هدایت است. و این حکم درباره همه ۱۱۴ سوره قرآن صدق می‌کند، یعنی میان همه سوره‌ها ارتباط وثیقی است. این تصور که فرقی نمی‌کرد سوره‌ی «بیّنه» در اینجا می‌آمد یا پنج سوره جلوتر یا عقب‌تر، تصور نادرستی است. سوره‌های قرآن پیوندی جدانشدنی با یکدیگر دارد، مثل فصول کتاب است که شما نمی‌توانید آنها را جابه‌جا کنید. خواننده اگر درست مسیر و محور اصلی کتاب را دریافته باشد، می‌بیند هر یک از فصول آن در جای خود آمده است. بنابراین، ارتباط هر سوره در قرآن با قبل و بعدش، یکی از نکات بسیار جالب توجه در این کتاب آسمانی است. در روزگار ما مفسران کمتر به این مسئله توجه دارند؛ ولی در قرون گذشته، قرون چهارم و پنجم و تاحدودی بعد از آن، این مسئله در میان قرآن‌شناسان از مسائل اساسی به شمار می‌رفته و مناسبات و ارتباط بین سُوَر کاملاً برای آنها مطرح بوده است. این مناسبت، هم میان سوره‌هاست و هم میان آیات هر سوره. آیات هر سوره را هم نمی‌شود پس و پیش کرد. آنها هم مثل دانه‌های زنجیر به هم پیوسته‌اند و ارتباط دارند. البته در اینجا من نمی‌خواهم وارد بحث ارتباط سوره‌ها بشوم. در کتاب نظم قرآن در این باره توضیح مفصل داده‌ام. ولی اجمالاً خواستم یادآور شوم كه به‌هرحال اين موضوعی بسیار درخور توجه است.

نام اين سوره «بیّنه» خود بيانگر محور و محتواي آن است. «بيّنه» يعني آنچه روشن و واضح و آشكار است- چيزي آشكار كه در مقابل چشم قرار گرفته باشد؛ در وسط باشد، نه طرف چپ ، نه راست، کاملاً در وسط. به تعبیر دیگر، هر چيزي كه متعادل و در حد وسط است و نه افراط است ، نه تفريط؛ نه چپ‌روي است، نه راست‌روي، نه شرقي است نه غربي. در میانه قرار دارد و آشکار است و همه آن را می‌بینند، بینه است. «بیّنه» چیزی است که از هر نوع انحراف و کژی بر کنار است. بیّنه خود ملاک تشخیص است. برای مثالِ قطب‌نما را تصور کنید ناخدای کشتی، دایماً موقعیت کشتی را با قطب‌نما می‌سنجد و مقصد را با آن پیدا می کند. پس، قطب‌نما برای ناخدا «بیّنه» و با آن می‌فهمد که در مسیر درست پیش می‌رود یا نه. او دایماً کشتی را با آن تنظیم می‌کند. قطب‌نما قطب زمین را نشان می‌دهد. قطب، مرکز مغناطیس زمین است. مسلمان‌ها در سفر معمولاً همراه خود قبله‌نما دارند تا در هنگام نماز بفهمند که قبله در کدام سمت واقع شده. مثلاً در تهران با ۳۷ درجه گردش به سمت راست به طرف قبله قرار می‌گیریم و در جاهای دیگر این درجه فرق می‌کند. در هر جای دنیا که باشیم، جهت قبله را قبله‌نما به ما نشان می‌دهد. پس، برای تعیین جهت، قبله‌نما ملاک و معیار است. جهان هم قطبی دارد و مرکزی که همه‌ی شعاع‌های معنوی از آنجا می‌آید. مقصود از «بیّنه» هم همین است: چیزی که جهت هدایت را نشان می‌دهد و می‌فهماند چه‌قدر به سمت چپ یا راست منحرف شده‌ایم تا خودمان را با آن تنظیم کنیم، تورات، انجیل یا قرآن. اینها همه «بیّنه» است. خداوند برای هر قومی کتابی فرستاده که قطب‌نمای هدایت آنهاست.

می‌فرماید: لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ مُنفَكِّينَ. يعني واقعیت این است كه كساني از اهل‌كتاب و مشركان، و نه همه‌ي آنها- از راه خود دست بردار نیستند: منفکّین. «منفک» چیست؟ «فکّ» یعنی کندن و جدا کردن. «انفکاک» هم از همین ریشه است. می‌گویند این دو از هم منفک نمی‌شوند. یا تفکیک زمین، یعنی کسی زمینش را قطعه قطعه کند و برای هر کدام سند جداگانه بگیرد. می‌گوید بعضی از اینان از افکار پوسیده‌شان و وابستگی‌هایشان جدا و کنده نمی‌شوند؛ چنان به آنها خو کرده‌اند که به جانشان پیوسته شده و زنگار بر دلشان نشسته. تا کی؟ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ. تا آنكه بيّنه‌اي برایشان بيايد. یعنی چیزی مثل همان قطب‌نما که دقیقاً حق را برایشان روشن و واضح کند؛ یعنی آن‌قدر قوی و روشن و واضح باشد که جای انکار باقی نگذارد. غیر از آن، فایده‌ای ندارد. ولی آن بیّنه چه چیزی می‌تواند باشد؟ آیا فیلسوفی باید بیاید و مسائل و نظریاتی فلسفی مطرح کند؟ خوب، فیلسوفانی در بین مسلمان‌ها ظهور کردند، آیا آنها، یا دانشمندان و هنرمندان، می‌توانند «بیّنه» بیاورند؟ چه کسی می‌تواند؟ رَسُولٌ مِّنَ اللَّهِ. رسولي از جانب خدا. «رسول» يعني كسي كه رسالتی و پیامی با خود مي‌آورد، اما پيام متعلق به خودش نيست؛ خودجوشيده نيست. «رسول» کسی نیست که در باب معضلات و مشکلات اجتماعی تحقیق و تأمل کرده و به راه‌‌حلی برای مسائل روز رسیده باشد، در آن صورت تابع زمان و مکان خود می‌شود و مسلماً تعصبات قومی و نژادی در اندیشه او اثر خواهد داشت و وابسته به محیط و مسائل محیط خود خواهد شد. رَسُولٌ مِّنَ اللَّه فرستاده‌ی خداست، نه رسالت‌دارِ خاک و خون، او از اینها فراتر است و آن بیّنه غیر از این امور است.

رَسُولٌ مِّنَ اللَّهِ يَتْلُو صُحُفًا مُّطَهَّرَةً. این فرستاده الهی، يتلو، تلاوت می‌کند و بر مردم می خواند و بیان می‌کند. چه چیزی را؟ صحفاً. «صُحُف» جمع «صحیفه» است و صحیفه به کاغذ و کتاب و نامه گفته می‌شود و به‌طورکلی به هر چیزی که در آن مطالبی یا حقایقی درج شده باشد. البته در زمان پیامبر نوشتن روی کاغذ معمول نبوده است. بنابراین منظور صفحه یا صفحات مشخصی نیست، یا لوحی که بر آن نوشته‌ای باشد یا پوست مثلاً آهو. مقصود آن است که حقایقی به آنها نشان می‌دهد، نه الزاماً کاغذی که آن را بخوانند. فرهنگ دیگري، فضای دیگری، تصویر و تصور دیگری در آنها و محیط آنها پدید می‌آورد. یعنی رسول ذهنیت و روح مردم را با صفحات و افق‌‌هایی از حقایق آشنا می‌کند. چه‌‌گونه صفحاتی؟ مُّطَهَّرَةً، چیزی که هم پاک است و هم پاک‌کننده. هر طرحی، هر تئوری و اندیشه‌ای که هر کس در هر جامعه‌ای ارائه کرده، از ذهنیات خودش جوشیده و در رابطه با مسائل و مشکلات جامعه خودش بوده است که البته معلوم نیست پاک و پاک کننده باشد. می‌بینیم که چنین نبوده است. ولی پیامی که فرستاده‌ خدا آورده است، می‌تواند جامعه بشریت را تغییر دهد و مردم با رو کردن به آن می‌توانند از آنچه به آن وابسته شده‌اند کنده و منفک شوند.

اما در این صحیفه‌ها چه آمده است؟ فِيهَا كُتُبٌ قَيِّمَةٌ. در اين صحيفه‌ها كه پيامبران از جانب خدا آورده اند؛ كُتُبٌ قَيِّمَةٌ، نوشته‌هایی برپا دارنده و نگهبان است. «كُتُب» فقط به معناي كتاب‌های خطی نیست. به‌طورکلی، هر مطلبي كه به ثبت و ضبط درآید و به صورت قانون مدون شود، به آن می‌توان «کتاب» گفت. در قرآن مي‌گويد: كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ (۱) روزه بر شما نوشته شد. «نوشته شد» یعنی قانون شد، فرض و مقرر شد. یا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ. (۲) «قصاص» بر شما نوشته شد، یا جهاد نوشته شد. پس، مکتوب شدن، یعنی مقرر شدن. حالا مقررات طبیعت و جهان است، که قوانینی نانوشته دارد، مثل کهکشان‌ها که همه از روی «کتاب» و قانون دارند می‌گردند. یعنی همین نظامات و قوانینی که بر دنیا حکم فرماست و بعضی مثل قوانین شریعت، که قوانین نوشته شده و تدوین یافته‌ای است به نام «شریعت»، در مقابل قوانین «طبیعت»، که به قوانین تکوینی معروف است.

پس، این «صُحُف مُطَهَّرَة» قوانینی است که از جانب خدا آمده. صفت این قوانین چیست؟ قَيِّمَة. که با کلمات «قائم» و «قیام» هم ریشه است. این قوانین «قَيِّمَة» است، یعنی راست و برپا دارنده است. اگر فردی یا جامعه‌ای به آنها عمل کند، از حالت رخوت و خمود و عقب‌افتادگی و ارتجاع به پا خواهد خاست. مثل گل و گیاهی که از بی‌آبی پژمرده شده و در حال خشک شدن است، اما وقتی آب به آن ‌برسد، پس از چند ساعت از حالت پژمردگی خارج می‌شود و نشاط می‌یابد و به پا می‌ایستد. آدم‌ها هم همین‌طورند. آنها هم آب حیات می‌خواهند. همه جوامع همین حکم را دارند، پیوسته از جانب خدا رسولانی برانگیخته می‌شوند و کتبی می‌آورند که جوامع را برپا ‌دارد و تعالی ‌بخشد، و از شرک و کفر و عناد و دشمنی و جهالت و عقب‌ماندگی و حرص و حسد و رذیلت‌های دیگر نجات ‌بخشد. این نقش پیامبران است.

در سوره‌ی «جمعه» هم به همین نکته اشاره می‌کند، می‌گوید: هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ، خدا رسولي از میان مردم بر می انگیزد كه: يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ، یعنی اولين وظيفه‌ي پيامبر این است که آيات خدا را بر مردم بخواند. وظیفه دوم او: يُزَكِّيهِمْ است. وقتي كسي خدا را با صفاتش شناخت و آن عظمت‌ها و پاكي‌ها و قداست‌ها را در او ديد، خودش هم تزكيه مي‌شود و درصدد برمی‌آید از همه‌ي آلودگي‌ها و منيّت‌ها خود را پاك كند. وظیفه سوم: يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَه،(۳) تعلیم کتاب و حکمت است. در اینجا هم: يَتْلُو صُحُفًا مُّطَهَّرَةً. مُّطَهَّرَةً ، اشاره به همان تزکیه است. در آنجا: وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ بود و در اينجا: فِيهَا كُتُبٌ قَيِّمَةٌ. نوشته‌هائی قیّم كه انسان‌ را به پا ‌دارد و بر ‌خیزاند. منحرفان و مرتجعان و کسانی كه حقايق را مي‌پوشانند سخت و لاينفك به عاداتشان چسبيده‌اند تا آن حد که جزء وجودشان شده است. پس، چه‌گونه می‌شود تکانشان داد؟ پاسخ این است که باید از جانب خدا پیام روشنی بیاید که به حرکت شان درآورد.

حال، جای مطرح کردن این سئوال است که پس چرا تورات و انجیل همه مردم را از جا برنخیزاند؟ یا چرا قرآن چنین تأثیری در ما ندارد و عقب مانده هستیم؟. من در اینجا به بحث درباره کتب ادیان دیگر نمی‌پردازم و آن را به فرصت دیگری وا می‌گذارم، اما در باب خودمان باید بگویم که تا قرن پنجم و ششم واقعاً جوامع اسلامی از محیط سابق خود کنده شده بود و به رشد بزرگی دست یافته بود. جوامع اسلامی چندان پیشرو به‌شمار می‌آمدند که دانشگاه‌های اروپا از دانشگاه‌های جهان اسلام، از جمله ایران و بغداد و اندلس (اسپانیای سابق) الگو می‌گرفتند. کتابخانه‌های کشورهای اسلامی در آن موقع چهارصد پانصد هزار کتاب داشت، درحالی که همان وقت در دانشگاه‌های بزرگ اروپا حداکثر دو سه هزار جلد کتاب بیشتر وجود نداشت. در روش علم آموزی هم باز از مسلمانان پیروی می‌کردند. این‌ها چیزهایی است که خودشان نوشته‌ اند. شما کتاب «روژه گارودی» نویسنده فرانسوی را بخوانید، نوشته آرزوی جوانان غرب در آن دوران این بود که به کشورهای اسلامی سفر کنند، چون در غرب از تمدن خبری نبود. اینها حتی حمام نداشتند و از نظافت و بهداشت خبری نبود. در آن روزگار کشورهای اسلامی حکم کشورهای امروز غرب را داشت که ذهن جوان‌های مشرق زمین و مسلمان‌ها متوجه و مفتون آنهاست. در آن زمان قضیه کاملاً برعکس بود. در تمام رشته‌های علمی، مثل شیمی، فیزیک، فلسفه، نجوم، مسلمان‌ها سرآمد بودند. و این نبود مگر اثر «كُتُب قَيِّمَةٌ» که آنها را به پا داشت.

عرض کردم، کتاب‌های ابن‌سینا شش قرن در اروپا تدریس می‌شده. شما در دانشگاه‌ پزشکی پاریس مجسمه‌ی دو نفر را می‌بیند که به عنوان پدران علم پزشکی جهان نصب شده است: یکی زکریای رازی و دیگری ابن‌سینا. این دو در تمام جهان پایه‌گذاران اصلی علم پزشکی شناخته می‌شوند. علم شیمی را اصلاً مسلمان‌ها پایه‌گذاری کردند و در بسیاری از رشته‌های علمی مسلمان‌ها مقام مؤسس را دارند. حالا خود مسلمان‌ها خیلی از گذشته خودشان خبر ندارند، ولی به‌هرحال، مورخان و اهل تحقیق آگاه‌اند و اینها را می‌دانند و در کتاب‌های خود نوشته‌اند. اما این وضع فعلی مسلمان‌ها که می‌بینیم دچار رکودند، مسبّبش همین وضع فعلی دین‌داری خود آنهاست، نه دینشان، دین که عوض نشده. پس اینکه واپس مانده‌ایم، به نوع دین‌داری ما برمی‌گردد و دین‌داری کنونی ما را زیر سؤال می برد. نوع دین‌داری ماست که عقب‌افتادگی به بار آورده است. دفعه‌ی پیش عرض کردم، آمار جامعه‌شناسان و محققان غربی نشان می‌دهد کشورهایی که در آنها مسیحیت قوی‌تر است، به خصوص کاتولیک ها، از نظر اخلاقی از کشورهای لائیک اروپایی، مثل کشورهای اسکاندیناوی عقب‌ترند. شاید نوبت گذشته بود که به آمارش اشاره کردم که مثلاً سقط جنین و اعتیاد به شرب خمر و دزدی و سرقت و فساد اخلاقی در آنجاها به مراتب بیشتر است. یعنی هر چه مسیحی‌ترند، به جای آن که در اخلاق و انسانیت بالاتر رفته باشند، پایین‌تر آمده‌اند. پس، این تلقی از مسیحیت و این روش‌ و شیوه‌ای که دستگاه‌های کلیسایی امروز پیش گرفته‌اند، نتیجه‌ی مطلوب به بار نیاورده است. اگر این تعالیم کلیسائی همان تعالیم انجیل و تورات، و این نوشته‌ها «صُحُف مُطَهَّرَة» و «كُتُبٌ قَيِّمَةٌ» است، پس اینها باید یک سر و گردن بالاتر از دیگران باشند. درباره ما هم همین حکم صادق است. ما مسلمان‌ها هم همین‌طور. پس، یا باید بگوییم مطالب کتب آسمانی و آموزه‌های دینی اشتباه است، یا اینکه ما اشتباه می‌ کنیم و درکمان از دین غلط است. اما تاریخ گذشته نشان داده همیشه این‌طور نبوده و در دورانی قضیه کاملا برعکس بوده است. در گذشته، چنین وضعی نداشتند چون به دین خود پای‌بندی نشان می‌دادند و مؤمنانه به آن عمل می‌کردند، پس چه شده که اوضاع امروز وارونه شده؟ اگر در دین خود شکی نداریم، باید در خودمان شک کنیم؛ شک در درک و برداشتمان از دین و تعریفی که از دین کرده‌ایم و عملی که به نام دین‌داری انجام می‌دهیم. این دین‌داری نیست. این چیزی که به نام دین عرضه شده «قَيِّمَةٌ» نیست، به پا دارنده نیست، جامعه را رشد نمی‌دهد.

حالا توضیح می‌دهد که چرا. چه علتی موجب شد که اهل کتاب، بالا نرفتند و رشد نکردند. اول آنکه میانشان اختلاف پیدا شد: وَمَا تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ کسانی كه به آنها كتاب داديم، بيّنه‌ داديم، یعنی يهودي‌ها و مسيحي‌ها، وَمَا تَفَرَّقَ، متفرق نشدند، پراكنده نشدند، إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَيِّنَةُ، مگر بعد از اينكه بینه برای ایشان آمد. قرآن در آيات ديگر نشان داده كه چرا گرفتار اختلاف شدند. چند جا توضيح مي‌دهد، از جمله اینکه: بَغْيًا بَيْنَهُمْ. (۴) «بَغْي» يعني تجاوز و زياده‌‌خواهی، ستم و بدخواهی؛ از اینکه هر كسي مي‌خواهد رئيس باشد، جاه‌طلبي، قدرت‌طلبي، ثروت اندوزی‌، يعني همه آن خصلت‌هاي بشری، نه اينكه حق و باطل را ندانند و بي‌خبر باشند؛ اختلاف‌ها ناشي از اين نبوده كه مطلب برایشان روشن نبوده و ابهام داشته تا عذر بیاورند كتابی که برای ما فرستاده شده قابل فهم نیست. مي‌گويد خیر، اشكال از كتاب نيست، اشكال از خودشان است، همه‌شان عالماً و عامداً سودای قدرت دارند. قرآن بارها به مسلمان‌ها گفته که: وَلَا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ. از مشركان نباشيد. مشركان چه كساني‌اند؟ مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ كساني كه در دين خود دچار تفرقه شدند و آن را پراکنده ساختند. وَكَانُوا شِيَعًا (۵) شيعه شيعه و گروه گروه شدند. «شيعه» يعني پيرو. اين پيرو اين آقا، آن پيرو آن آقا، اين در خط فلان، آن در خط بهمان. یکی دنبال اين پيش‌نماز است، دیگری دنبال آن پيش‌نماز. شيعه و سني، نمي‌دانم حيدري و نعمتي، معتزله و اشاعره و صدها فرقه دیگر. درواقع هفتادودو ملت. وَلَا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ. مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ. هر حزب و دسته‌اي هم به آنچه دارد خوش است. ما طرفدار كتابيم؛ ما طرفدار ولايتيم؛ من پيرو اين آقا هستم، من پيرو آن آقا هستم. هر كس به چيزي چسبيده و دل خود را به آن خوش کرده است. قرآن مي‌گويد: وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعًا. همگی‌‌به قرآن چنگ بزنید. به «حبل» خدا، «حبل خدا» يعني ریسمانی كه خدا براي نجات شما فرو افکنده. همه‌ آن را بگيريد. وَلاَ تَفَرَّقُواْ (۶) و پراکنده و متفرق نشويد. مسئله را شخصي نكنيد، قومي نكنيد، قبيلگي نكنيد، ملّی نكنيد. اين ملت عراق است و ما ایرانی هستيم؛ اين در جبهه ماست، آن در اردوگاه دیگر. اينها را بگذاريد كنار. يك هدف، يك ريسمان، همه به آن چنگ بزنید. بارها در قرآن اين مسئله‌ي تفرقه آمده كه حالا من بعضي‌ها را يادداشت كرده‌ام و برایتان می‌خوانم:

وَلاَ تَكُونُواْ كَالَّذِينَ تَفَرَّقُواْ وَاخْتَلَفُواْ مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْبَيِّنَاتُ (۷) به مسلمان‌ها بارها گفته كه شما مثل قبلي‌ها نباشيد كه پس از دریافت تعالیم و دلایل روشن باز هم اختلاف کردند. در سوره «بیّنه» هم می‌خواهد بگوید که با وجود آمدن بیّنه باز اینها به پا نخاستند، یا بعد از به‌پا خاستن دو باره شستند و از راه باز ماندند، برای اینکه دچار همین منیّت‌ها شدند.

مشکل اصلی چه کسی است یا در کجاست؟ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ وَمَا أُمِرُوا کسانی که به آنها کتاب داده شده، موظف نشده‌اند: إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ، مگر اینکه خالصانه خدا را عبادت کنند. یعنی آنچه خدا فرمان داده و خواسته و شرطی که قرار داده، این است که دین را خالصانه برای او بخواهند. چه‌طور ممکن است عده‌ای بخواهند جامعه را رشد بدهند و تعالی ببخشند، ولی من و شما خالص نباشیم و هم خدا را بخواهیم و هم خرما را؟ خود را خداپرست بدانی، ولی مرید فلان آقا باشی، دنبال او باشی، دنبال منیّت‌های خودت باشی، تعصبات حزبی و گروهی و نژادی و ملی داشته باشی. اینکه دینِ خالص نیست. دین را باید برای او خالص کرد. خلوص در دین یعنی همه یک دل و یک جهت، رو به سوی یک هدف؛ همه «قُربَةً اِلی الله»، برای نزدیک شدن به خدا، برای حقیقت، برای عدالت، نه برای نفس و شخص خود یا برای قوم و قبیله خود. به کرّات قران تذکر داده است که شما الگو و اسوه مردمان باشید. پیرو حق باشید و حق مدار باشید، ولو برضد خودتان، پدر و مادرتان، خویشاوندانتان. مگر نگفته؟ می‌گوید شما باید در پی عدالت باشید ولو به ضرر خودتان. شما باید برای خدا شاهد باشید.

منشأ اختلافات ما این است که خلوص در کارمان نیست. مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَاء. «حُنَفَاء» جمع «حَنِيف» است، «حنیف» به كسي مي‌گويند كه متمايل به حق است و دایماً از باطل فاصله می‌گيرد. حنیف ريشه‌اش «حَنَف» است. حَنَف و جَنَف ضد هم‌اند. جَنَف صفت کسی است که آهسته آهسته تمايل به باطل پيدا مي‌كند. ولي حنيف كسي است كه دایماً، طبق برنامه‌ای، روز به روز خودش را پاك مي‌كند و به سمت توحید مي‌رود، به سوی توحيدي فكر كردن و برای خدا خالص شدن. «حَنِيف» يعني حق‌گرای دایم؛ کسی که پیوسته در زندگ خدا را در نظر دارد. این صفت گمان کنم ده یازده بار در قرآن ذکر شده که نه یا ده بار آن در مورد حضرت ابراهیم است: حَنِيفًا مُّسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.(۸) ابراهيم «حنيف» بود؛ یعنی با تمام وجود تسليم حق بود. هيچ انگيزه‌ي ديگري هرگز در او نبود و برای خداوند شریک قایل نمی‌شد و جز رضا و خواسته خداوند چیزی نمی‌خواست. جز همین یک هدف و انگیزه واحد در او نبود. هرگز نمی‌شود که هم آدم بخواهد کار خدایی بکند و هم توجه به خواسته نفسش داشته باشد. در خدمات اجتماعی به قصد قربت شرکت کند، ولی به محض اینکه قدرش را ندانستند، قهر کند و بگذارد برود. یا دلش بخواهد در آن کار رئیس باشد و همه از او دستور بگیرند. اینها همه مصداق شرک است. هم می‌خواهم در کار دینی شرکت کنم و هم خودخواهی‌های خود را حفظ کنم. هم می‌خواهم قربةً الی الله کار کنم و هم وقتی وارد مجلس می‌شوم در آن بالا بالاها جایم بدهند.

اینها مثال‌های ساده‌ای است که می‌زنم. ما فکر می‌کنیم وقتی در یک کار دینی وارد شدیم، این دیگر درش شرک نیست. این‌طور نیست. شرک برای مؤمنان است، نه غیر مؤمنان. اتفاقاً کسی دچار شرک می‌شود که در کار دینی وارد شده است. شرک آفت ایمان است. پیامبر می‌گوید شرک در وجود مؤمن چنان پنهان است که راه رفتن مورچه در شب تاریک بر روی سنگ سیاه. مسئله شرک این اندازه حساس است. در هر کار خدایی که آدم انجام می‌دهد باید مواظب باشد که فقط و فقط برای خدا باشد و منیّت‌های خودش را در آن دخالت ندهد. اگر مثلاً بنایی می‌سازد، تمایلش این نباشد که اسمش را آنجا تابلو کند که من این مدرسه یا مسجد را ساخته‌ام. این کتاب را بنویسم تا همه بفهمند من آدم خیلی باسوادی هستم. این سخنرانی را ایراد کنم تا بدانند پایه فضل و علمم تا چه اندازه بالاتر از دیگران است. این پول را می‌دهیم تا همه بدانند که من هم آدم خیّری هستیم. همه‌ی اینها آلودگی است. این هم نیست که بگوییم که خوب حالا بالاخره اگر ده درصدش هم شرک بود، مهم نیست. نه، همان ده درصد کار را خراب می‌کند، چون شرک آفت عمل خالص است.

بنابراین، مسئله اصلی همیشه برای مؤمن مسئله‌ی شرک است. می‌گوید علتی که به پا نخاستند یا متوقف ماندند، این بود که خالصانه در پی اطاعت خدا نبودند. به آنها گفته شده بود: لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَاء وَيُقِيمُوا الصَّلَاةَ وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ. صلات را بر‌پا داريد و زكات بدهید. «زکات» عامل «تزکیه» و پاک شدن از حرص مال و زندگی است و آزاد شدن از دنیاطلبی. وَذَلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ. اين است آیین راست و استوار که شما را بالا می‌برد. پس، به نام دین کار خود را کردن و خود را به دین بستن آدم را بالا نمی‌آورد، جامعه را بالا نمی‌‌برد. دین قیّمه آن است که اگر خالصانه و در جهت حقیقت به آن عمل شود، تأثیر بزرگی در زندگی بشر خواهد داشت. منطق مؤمن این است که چون کاری حق است من آن را انجام می‌دهم، نه اینکه چون به نفع من یا به نفع قوم و گروه من است. این هم که می‌گوییم «برای خدا»، باید توجه کنیم که خدا نیازی به کار ما ندارد. پس، اگر گفته می‌شود کار فقط باید برای خدا انجام بگیرد، منظور این نیست که برای ذات خدا باید کار کرد. معنیِ «برای خدا» این است که به خاطر اصول و اخلاقیات و ارزش‌ها باید کار را انجام داد. اینها را باید ملاک عمل قرار داد. ایثار خوب است، گذشت خوب است، رحمت و لطف خوب است. اینها ارزش‌هاست. شرف را پاس داشتن خوب است. علم و حکمت آموختن خوب است. ملاک تصمیم گیری انسان در زندگی باید این چیزها باشد، نه مسائل قومی و محدود و بسته و درواقع شخصی.

حالا برگردیم به دین‌داری‌هایی که در جامعه خودمان داریم.خوب، اینها چه‌قدر خالصاً برای خداست؟ وقتی که آدم بچسبد به ضریح، به سنگ، نمی‌دانم برود جمکران و نیازها و حوایجش را بنویسد و در چاه بیندازد، اینها همه یعنی برای خدا شریک گرفتن. پیوند داده‌ایم اینها را به خدا. خوب، مستقیم برو سراغ پروردگارت. خدا چه نیازی دارد که انسان دعاها و حاجاتش را ته چاه بیندازد یا به اشخاص متوسل شود. این بزرگواران الگو هستند؛ نمونه‌ی عملی هستند؛ اسوه‌های زندگی‌اند، نه اینکه هنگام حاجت سراغشان را بگیری.

واژه‌ی «دین» اصلاً یعنی جزا و پاداش. اصل معنای «دین» یعنی همین. یعنی هر چه می‌خواهی و هر پاداش و نعمتی که امید می‌بری، مستقیم به خدا چشم داشته باش و از او بخواه. دینی که همه‌اش شده آداب و تشریفات صوری، چیزی را حل نمی‌ کند، مشکلی با آن چاره نمی‌شود. من اشاره کردم که چرا در این روزگار دین‌داران عقب افتاده‌اند، حالا چه یهودیت چه مسیحیت چه اسلام، همه مشکل در نسبتی است که ما با دین پیدا کرده‌ایم. الان بزرگ‌ترین متفکران دینی بیرون از حوزه‌های رسمی دین هستند. اثرگذارترین و بهترین کتاب‌های خداشناسی و معارف دینی و توحیدی به قلم همین متفکران نوشته می‌شود، یعنی دانشمندان بیرون از کلیسا و کنیسه. چرا دین‌داران رسمی فرسنگ ‌ها عقب‌اند، برای اینکه این دینی که فعلاً ما می‌بینیم و به این شکلی که امروز در دنیا درآمده، از جامعه‌ی امروز بشری عقب افتاده. دین در صورت فعلی‌اش پاسخگوی نیازهای امروز بشر نیست؛ نه آن‌که اصل دین جوابگو نباشد، نه، این دینی که ما این بلاها را سرش آورده‌ایم و تا این‌ حد آلوده‌اش کرده‌ایم و افکار و آراء خودمان را به نام آن به مردم قالب کرده‌‌ایم، حالا چه یهودیش و چه مسیحیش و چه مسلمانش، چه شیعه‌اش و چه سنی‌اش. این دین دیگر از عملکردش افتاده است و توانایی‌هایش را از دست داده. خدا خودش باید به داد ما برسد و یک پاک‌سازی و تصفیه‌ای در دین بشود و دین‌داری به سرچشمه‌های اصلی و اصل و اساس خود و درواقع به خلوص خود بازگردد.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ فِي نَارِ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أُوْلَئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ.

آن‌گروه از اهل‌كتاب و مشركان‌كه حقايق را مي‌پوشانند، بدترین آفریدگان‌اند. نمي‌گويد همه اهل‌ كتاب، بلکه: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ. آنهایی از اهل‌کتاب و مشرکان که پنهان کننده حقیقت و نادیده گیرندگان آن هستند، اینها سرنوشتشان سرنوشت آتشین و دوزخی است. خَالِدِينَ فِيهَا، و براي هميشه در آن‌‌اند. «خلود» يعني مدت طولانی و متمادی. أُوْلَئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ. اينها بدترين «بريّه» هستند. «بريّه» ريشه‌اش با کلمات «تبرئه» و «برائت» و «تبرّي» یکی است. وقتی می‌گویند کسی از فلان اتهام تبرئه شد، یعنی آن اتهام دیگر به او نمی‌چسبد، از آن برائت پیدا کرده یا مبرّا شده است. «بریّه» هم یعنی آفریده‌ا ی که از هر عیب و نقصی مبرّاست. یعنی خدا شما را بی‌عیب و نقص، آفریده و دین و پیامبر و کتاب کاملی به شما داده است. خوب، پس چرا چنین وضعی برای ما پیش آمده؟ خدا که انسان را «خیرُ البریّه» آفریده، پس چرا «شرُّ البریّه» شده است؟ چرا بدترین آفریدگان می‌شود؟ أُوْلَئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ. بارها در قرآن آمده که خداوند به انسان نعمت چشم و گوش و عقل بخشیده است، ولی كساني از آنها بهره نمی‌برند. و أُوْلَئِكَ كَالأَنْعَامِ و اينها مثل چهارپايان‌اند، بَلْ هُمْ أَضَلُّ (۹) بلكه گمراه‌تر. اینها بدتر از چارپایان هستند. نمي‌خواهد بگويد چهارپايان بدند. مي‌گويد انسان که مقامش بالاتر از چارپایان است، اگر شناخت نداشته باشد و نخواهد بصيرت پيدا كند، در حقیقت از چارپان پایین‌تر است. تو که انسانی و این نعمت‌ها و امکانات را داری و به جایی نمی‌رسی، پس تو گمراه‌تر از آنها هستی. اگر محصل با استعدادی مردود شود، به او گفته می‌شود تو با آن محصلی که سطح هوشش پایین تر از تو و از خانواده‌ی فقیر و بی‌سوادی بود فرق داری، آخر تو چرا با این همه استعداد و داشتن خانواده‌ی تحصیل کرده و این همه امکانات مردود شدی؟ پس تو پایین‌تر از او هستی. بنابراین، کسی که این همه امکانات در اختیار دارد و از آنها استفاده نمی‌کند، طبعاً بدترین آفریدگان باید شمرده شود. چون از هیچ کدام از آن عوامل بیرونی نتوانسته استفاده کند.

اما برعکس: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ. آنهايي كه در نزهتگاه ايمان و امنيت وارد شدند و به کارهای نیک و شایسته پرداختند، بهترین آفریدگان‌اند. بارها عرض كرده‌ام معنی «آمنوا» نه اين‌ است كه فقط بگويند ايمان آورديم و اسممان مسلمان است. مسلمان يا مسيحيِ شناسنامه‌ای، مسلمان یا مسیحیِ واقعی نيست. ایمان آوردن راستین و واقعی یعنی در محيط ايمان وارد شدن. یکی از اسم‌های خدا «مؤمن» است: الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ (۱۰) و اسم دیگر او «سلام» است، که در همان آیه ما قبل آخر سوره «حشر» آمده. با توجه به این نام‌های الهی، ایمان آوردن، یعنی خود را در معرض پرتو ایمان الهی قرار دادن و نمونه‌ی صلح و سلام و امنیت شدن. آدم «مؤمن» یعنی کسی که هیچ کس از او در هراس و بیمناک نیست، از او شرّی نمی‌بیند. أُوْلَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ. چنین بندگانی بهترين بندگان خدا هستند. توجه کنید که آنها را «بدترين» مي‌گويد و اينها را «بهترين»: خَيْرُ الْبَرِيَّةِ. يعني ظاهراً حتی از فرشتگان هم بالاترند. بنابراین، انسان در هر دو مسير خیر و شر در نهایت است: نهایت خوبی و نهایت بدی. او بدترین بریّه‌ی و خلق خدا و نیکوترین و بهترین آنهاست یا می‌تواند باشد. به قول مرحوم شریعتی، هم استعداد اوج‌گیری تا روح خدا را دارد و هم سقوط کردن و به لجن درآمدن را: صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ.(۱۱) انسان، آفریده شده از لجنی است که زمان بر آن گذشته و بویناک و گندیده شده. می‌گوید انسان را ما از این «صَلصال» یا لجن ساخته‌ایم. یعنی از یک طرف منشأش در أَعلَي عِلِّيين است و می‌تواند در آن جایگاه قرار بگیرد: وَأَنتُمُ الأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ (۱۲) و از سوی دیگر در أَسْفَلَ سَافِلِينَ. (۱۳) یا به پایين‌ترين درجات سقوط ‌‌كند يا به «أعلي علّيّين» و بالاترين مقام عُلُوّ پيدا ‌كند.

جَزَاؤُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ، جزاي اينها چيست؟ نمي‌گويد «جزاءٌ لَهُم». قرآن در موارد بسیاری مي‌گويد «لَهُم» یعنی براي آنهاست پاداشی پيش پروردگار شان. اما اينجا مي‌گويد جَزَاؤُهُمْ و «جزا» را به «آنها» (صاحبان جزا) اضافه می‌کند. یعنی پاداششان همان نتیجه‌ی عمل خود آنهاست و مزدشان را کامل می‌گیرند. و بعد عِندَ رَبِّهِمْ و نه «عَلی رَبِّهِم». «عَلی رَبِّهِم» یعنی خدا بر عهده‌ی خود گرفته که پاداشی به آنها بدهد؛ اما عِندَ رَبِّهِمْ یعنی پاداششان پیش خداوند آنهاست. یک وقت هست که شما مثلاً به فرزندتان می‌گوئید که اگر چنین کنی، من هدیه‌ای ان‌شاءالله برایت می‌خرم، یا ان‌شاءالله یک کاری برایت می‌کنم. و او از «ان‌شاءالله» شما می‌فهمد که «حالا شاید هم نکردم». ولی وقتی می‌گویید پاداشت پیش من است، همین جاست، تو این کار را بکن تا به تو بدهم، یعنی اینکه آن پاداش حاضر است، نه آنکه شما بر ذمّه گرفته باشید که بعد از کار او آن را برای او تهیه کنید. اما: جَنَّاتُ عَدْنٍ. بهشت‌های عدن. مرحوم آقای طالقانی گفته است که مراد از «عدن» همان «معدن» و منبع هر چیزی است. یعنی بهشت گویی معدن سرسبزی و خرمی است نه آنکه فقط به معنای باغ باشد. درواقع «جنات عدن» هر آن چیزی است که باعث رویش و تربیت و پدید آوردن محیط‌های بهشتی است. بعضی هم «عدن» را به معنای بسیار ژرف گرفته‌اند. درهرحال، «معدن» یعنی محل ثبات و دایمی بودن چیزی. مثلاً معدن طلا یعنی جایی که طلا در آنجا ثابت است و موقت نیست که گاهی آنجا باشدو گاهی جایی دیگر. چیزی که معدنی است، یعنی در جایی همیشگی است.

خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا، آنها در جنّات عدن «خالد» خواهند بود. قید «ابد» را هم به «خالد» اضافه کرده است. ناگفته نماند که این «ابد» را برای خلود در جهنم نیاورده. و شاید نشان دهد که در معنای «خالد» نتوان زمان «بی‌نهایت» را اخذ کرد، چون اینجا صفت «ابد» را هم آورده است. و مهم‌تر آنکه قرآن برای مؤمنان راستین پاداشی بالاتر از بهشت را هم ذکر می‌کند: رَّضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ. (۱۴) و این معنی بارها در قرآن آمده: آنها از خدا راضي و خشنودند و خدا نیز از آنها خشنود است. این نعمت و پاداش بزرگ درواقع همان رضايت و لبخند معشوق است که آن را بزرگ‌ترين اجر عاشق شمرده‌اند. تقريباً شبيه آن مطلبي كه از حضرت علي نقل شده كه بعضي خدا را از ترس جهنمش عبادت مي‌كنند که اين عبادت بردگان است؛ و بعضي‌ به اشتياق بهشتش، که اين هم عبادت تاجران و پیشه‌وران است؛ و بعضي‌ هم چون خدا را شایسته‌ی عبادت می‌دانند عبادتش می‌کنند، که این عبادت احرار است. یعنی عبادت حقیقی، عبادت از سر دلدادگی و حبّ و عشق است. البته نمی‌خواهد بگوید که از خدا نباید ترس و خوف داشت، بلکه مراتب را دارد می‌گوید. خود حضرت، در «دعای کمیل»، نشان داده که بیش از هر کس دیگر خوف از خدا و شوق به او دارد. وقتی دعا می‌ کند که اَللَّهُمَّ ارْزُقْنا خَوفَ العِقابِ الوَعيدِ و شوقَ الثَّوابِ المَوعودِ، خدایا، ما را خوف از آنچه بیم داده‌ای و شوق به آنچه وعده داده‌ای روزی فرما. یعنی در درون ما باید هم خوف از خدا و هم شوق به او بیدار و زنده باشد، پس بیم و امید را تأیید می‌کند و حتی رزق الهی می‌شمرد؛ ولی از نعمت‌های الهی هر چه بیشتر داشته باشیم بهتر است و بالاتر از نعمت بهشت، درواقع نعمت «رضایت ربّ» است. در قرآن به کرّات این تعبیر آمده است که: ذَلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ. اين پاداش از آنِ كسي است كه نسبت به ربّش «خشيت» دارد. در سوره ديگری هم آمده است: إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاء.(۱۵) إنّما يعني جز اين نيست که فقط بندگان دانشمند خداوند نسبت به او خشیت دارند. یعنی عظمت بی‌کران خدا و صفات بی‌نهایت او را تنها دانشمندان درک می‌کنند، تنها با دانش و شناخت و معرفت یافتن است که حیرت ناشی از درک عظمت پروردگار به انسان دست می‌دهد و خاضع و فروتن می‌شود و در مسیر حق قرار می‌گیرد؛ با این معرفت است که به جایی می‌رسد که می‌گوید:

خدایا چنان کن سرانجام کار   تو خوشنود باشی و ما رستگار

پروردگارا، چنان کن که هم تو از ما راضی باشی و هم ما از تو راضی باشیم.

يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً. (۱۶) اي انساني كه به آرامش رسيده‌اي و از همه دغدغه‌هاي زندگي و آشوب‌ها و بالا و پایين رفتن‌ها و نگراني‌های آن رهایی یافته‌ای و بر خود تسلط پیدا کرده‌ای، ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ، به سوی پروردگارت باز گرد.

بارها گفته‌ام که در قرآن ۹۸۰ بار نام «ربّ» آمده است ولی حتي يك بار هم با «الف و لام» نيامده؛ یعنی «الرّب» نداريم. در نودونه و هشت دهم درصد کاربرد این کلمه- یعنی تقریباً در همه موارد کاربرد آن- این کلمه مضاف واقع شده است؛ یعنی «رب» با چیزی همراه شده: ربّنا، ربّكم، ربّهم، يا «ربُّ السّماوات والأرض. همه جا، ربّ، ربّ چیزی است. و این بحث مهمی است که در وقت دیگری مفصل باید باز کنیم تا روشن شود که ارتباط ما با «الله» درواقع با «ربّ» ماست، یعنی با صاحب اختیار و ارباب و رئیس ما؛ با آن کسی که روز و شب با او سر و کار داریم. «ربّ» با ما معنا پیدا می‌کند و رابطه‌ی دو طرفه است و عبادت کنندگان واقعی کسانی‌اند که در برابر این تنها رئیس و سرور و صاحب اختیار و همه کاره خود احساس خشیت می‌کنند.

صدق الله العليّ العظيم.


۱)   بقره(۲) / ۱۸۳

۲) بقره(۲) / ۱۷۸

۳) جمعه(۶۲) / ۲

۴) بقره(۲) / ۲۱۳

۵) روم(۳۰) / ۳۱ و ۳۲

۶) آل‌عمران(۳) / ۱۰۳

۷) آل‌عمران(۳) / ۱۰۵

۸) آل‌عمران(۳) / ۶۷

۹)  اعراف(۷) / ۱۷۹

۱۰) حشر(۵۹) / ۲۳

۱۱) حجر(۱۵) / ۲۶ و ۲۸

۱۲) آل‌‌عمران(۳) / ۱۳۹

۱۳) تين(۹۵) / ۵

۱۴) نهج‌ا لبلاغه، «کلمات قصار»، کلمه ۲۳۷

۱۵) فاطر(۳۵) / ۲۸

۱۶) فجر(۸۹) / ۲۷ و ۲۸
 

`