` `
`

شرحى بر سوره مدثر (۷۴)


بسم الله الرحمن الرحيم

نام این سوره از اولین آیه‌ی آن گرفته شده: يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ. «مدّثّر» به کسی گفته می‌شود که جامه بر خود پیچیده و خود را پوشانده است. می‌گویند هفت آیه‌ی اول این سوره، که جنبه‌ی مقدماتی دارد، بلافاصله بعد از پنج آیه اول سوره‌ی «عَلق»، که نخستین آیات نازل شده بر پیامبر محسوب می‌شود، بر پیامبر فرو فرستاده شده است، بنابراین دومین گروه از آیات قرآن مطابق ترتیب نزول می‌باشد.

برحسب آنچه در شرح حال پیامبر آمده است، رسول خدا در اولین مواجهه با وحی مضطرب و آشفته می‌شود و می‌‌ترسد که مبادا دچار حالاتی روانی شده باشد. طبیعی است کسی که هرگز تجربه‌ی نبوت نداشته و چیزی از آن نمی‌دانسته، دچار هراس شود. مطابق آنچه در قرآن آمده است، پیامبر از وحی انبیاء و کتب آسمانی پیشین مطلقاً خبری نداشته و نمی‌دانسته کتاب چیست و ایمان کدامست (شوری ۵۲).

پیامبر به تعبیر قرآن «اُمّی» بود، «اُمّی» به معنای واقعی کلمه، یعنی سواد نیاموخته و خط ننوشته بود. باری، او با دریافت اولین پیام‌ آسمانی، سراسیمه و به حالت تب و لرز از کوه حراء سرازیر می‌شود و به سوی خانه می‌شتابد. همسر مهربانش، خدیجه، او را می‌پوشاند و دلداری‌اش می‌دهد که نگران نباش، خداوند برای انسان پاک و صادق و امینی چون تو چنین حادثه‌ی ناگواری، یعنی زوال عقل، پیش نخواهد آورد و او را آرام می‌کند. این گزارشی است که تاریخ از ماوقع به‌دست داده است. اما این روایت با آنچه قرآن گزارش می‌دهد چندان مطابق نیست.

يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ. ای که خود را پوشانده و جامه بر سر کشیده‌ای، ای که خود را در کنج انزوا پناه داده‌ای؛ قُمْ، برخیز! یعنی اینک زمان انزوا و در خود فرو رفتن نیست، برخیز و مأموریت خویش بشتاب.

هفت آیه‌ی اول این سوره- که خودِ هفت هم عدد کاملی است- هر یک معنای خاصی دارد و ارتباط وثیقی میانشان برقرار است. «قُمْ» به پا خیز. برای چه کاری؟ فَأَنذِرْ. انذار ده! «انذار»، ترساندن و بیم دادن نیست،هشدار دادن از خطر نزدیک است. ما نند آژیر خطر که در حمله‌ی هوایی به صدا درمی‌آورند. به مردم اعلام خطر کن. هشدار بده که این نوع زندگی، این بت‌پرستی‌ و این جهل و نادانی‌ عواقب شومی در پی دارد.

وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ. و پروردگارت را به بزرگی یاد کن. نمی‌گوید الله را، بلکه «ربوبیت» یعنی ارباب و گرداننده جهان و قدرت قاهر بر آن را یاد کن. فَكَبِّرْ، او را بزرگ بشمار. عظمت او و بی‌کرانی قدرت او را دریاب.

وَثِيَابَكَ فَطَهِّرْ. و جامه‌ی خویش پاک گردان. ظاهر آیه، پاکیزه داشتن لباس از آلودگی است، بدیهی است در سرزمینی که آب در آن بسیار کمیاب بوده و مردم کمتر لباسِ شسته و پاکیزه به تن داشتند، این سخن بی‌وجه نیست، اما این معناییِ ظاهری آیه است؛ «ثیاب» می‌تواند معنایی باطنی هم داشته باشد. همان‌طور که در زبان فارسی، کلمه‌ی «دامن»، هم به معنی پوشش ظاهری است و هم پوشش باطنی. بنابراین «جامه‌ی پاک داشتن» را می‌توان کنایه از برکناری و دوری از زشتی‌ها و پلشت‌کاری‌ها گرفت.

وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ. و از پلیدی‌ها دوری گزین. «رُجز» به هر چیز پلید گفته می‌شود، چه ظاهری و چه باطنی. از پلیدی «هجرت» کن. «هجرت» یعنی از جایی دور شدن و آن را ترک گفتن. خود را برکنار دار، در ظاهر و باطن، از هر پلیدی و زشتی و ناروایی در اخلاق و رفتار و کردار.

وَلَا تَمْنُن تَسْتَكْثِرُ. اگر کار نیکی برای کسی کردی، لَا تَمْنُن، بر او منت مگذار و به رُخَش نَکِش. تَسْتَكْثِرُ، یعنی نیکی خود را زیاد مشمار و آن را کار مهمی به حساب نیار. فعل تَسْتَكْثِرُ از ریشه‌ی «کثرت» است. و «استکثار» تمایل به کثرت و زیاد انگاشتنرا می‌رساند. انسان وقتی خدمتی و کار مفیدی انجام ‌دهد، می‌خواهد به هر صورتی که شده آن را مطرح کند، بفهماند که من مشکلت را حل کردم. اما واقعیت این است که هرچه هست از خداست، اوست که توفیق کار خیر می‌دهد. به قول مولوی، «بی‌عنایات خدا هیچیم هیچ».

و هفتمین: وَلِرَبِّكَ فَاصْبِرْ. و به‌خاطر پروردگارت و برای او و به پاس عظمت او: فَاصْبِرْ، شکیبا و استوار باش.

خوب، نیاز به گفتن ندارد که به اجرا درآوردن این آخرین فرمان چه قدر بر پیامبر دشوار بوده است. با این حال، تاریخ گزارش کرده است که پیامبر در برابر آن همه دشمنی و کینه‌توزی و آزار و شکنجه‌، چه قدر بردباری و تحمل نشان داد. و البته کسی که می‌خواهد برای اصلاح معتقدات غلط و خرافی جامعه‌ی خود قیام کند، با شدت عمل‌ و دشمنی‌هایی سخت مواجه خواهد شد و باید تاب تحمل داشته باشد و پایداری نماید.

هفت آیه‌ی نخستین سوره، که هر یک مرکب‌ از دو کلمه است (بی‌احتساب حروف و ضمایر)، بخش اول سوره را تشکیل می‌دهد. سه آیه‌ی بعدی، که هر یک سه کلمه‌ای است، (باز با همان حساب پیشین)، با فاصله‌ی زمانی یک ساله در سال دوم بعثت نازل شده است.

فَإِذَا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ. پس، روزی که درناقور دمیده ‌شود، «نقر» یعنی کوبیدن بر چیزی. «منقار» از همین کلمه است. «نقّاره» هم همین‌طور. به نوک پرنده چون با آن بر چیزی می‌کوبد و آن را سوراخ می‌کند «منقار» می‌گویند. سخت کوبیدن بر طبل را، چنان که نزدیک است پاره شود، «نقر» ‌گویند. می‌گوید با چنان کوبشی که نزدیک است پرده گوش را پاره کند. «بیگ‌بنگ»، یا به فارسی؛ «مهبانگ»، اصطلاحی که امروز برای انفجار آغازینی که جهان ماده را پدید آورد به‌کار می‌برند، چنین کوبیدنی است؛ صدایی بس مهیب که در پایان جهان برای رستاخیز و تجدید حیات برخواهد خاست که «نفخه‌ی صور» نیز نامیده شده. این طبلی است که در پایان عمر جهان می‌کوبند. برای عرب بی‌سواد ساده‌ی بیابانی هزاروچهارصد سال پیش، با چه زبانی جز زبان تمثیل و تشبیه به طبلی که کوبیده می‌شود، امکان داشت این معانی را بیان کرد؟

فَذَلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ. و آن روز، روز سخت و دشواری است. برای چه کسانی؟ عَلَى الْكَافِرِينَ غَيْرُ يَسِيرٍ. بر کافران آسان نیست. «کافر» کیست؟ کسی که عملا حقیقت را می‌پوشاند. تحمل چنان روزی و چنان انفجار وحشتناکی بر آنها آسان نیست.
این دو آیه اشاره است به آینده‌ی سهمگینی که در پیش‌روی انسان‌هاست و از این روی به پیامبر می‌فرماید مردم را از این حادثه مهم «انذار» کن که سخن را سرسری نگیرند و به اعمال امروز، که سازنده آینده‌شان می‌باشد نیک بنگرند و بدانند یکایک آینده‌ای خواهند داشت‌که باید از آن مراقبت کنند.

از این آیه به بعد، سخن درباره‌ی کسی است که منکر این حقایق و به آن کافر بوده است. می‌دانیم که در آغاز دعوت پیامبر مخالفت‌های سختی با ایشان می‌شد. چرا که با نظام بت‌پرستی در افتاده بود و به مردم می‌گفت: بت‌هایتان رارها کنید! این سنگ و چوب‌ها نقشی در زندگی‌تان ندارند، همه‌تان غرق گمراهی هستید! واز این هشدارها... مسلّم است که به چنین کسی دشنام‌ها خواهند داد و افتراها خواهند بست و به ریاست‌طلبی یا جنون متهمش خواهند کرد. اما در عین حال مشرکان مکه تا مدت‌ها در منشاء و ماهیت آیات تکان دهنده‌ای که پیامبر آورده بود سردرگم بودند. آیات اولیه‌ی قرآن نوعی سجع و قافیه شعرگونه دارد و عرب جاهلی هم تنها هنر و سرگرمی‌اش شعر بود. شعر و شراب و شبیخون‌زدن با زندگی عرب سرشته بود. عرب با شعر زندگی می‌کرد و فهم و درک و احساس این قوم با شعر پیوند خورده بود. در روزگار ما شاعری یکی از ده‌ها هنر است، ولی در میان عرب جاهلی، هنرمند و شخصیت برجسته‌ی جامعه کسی بود که می‌توانست شعر بگوید ، آنها اشعار شاعران معروف را بر دیوارهای کعبه می‌آویختند که بعضی از آن آنها هنوز محفوظ مانده و بسیاری از مفسران و مورخان برای تحقیق و تفسیر در اسلام و قرآن به آنها استناد می‌کنند و اشعار و ادبیات جاهلیت عرب برای شناخت زبان عربی کهن و تحول معنایی واژه‌های این زبان از غنی‌ترین و مهم‌ترین منابع به‌شمار می‌رود.

باری، در زمان پیامبر، در مکه و در میان قریش شعرشناسی بود به نام ولیدبن مغیره، که به عقل و درک و درایتش خیلی معتقد بودند و به اصطلاح، ملا و با سواد قوم به حساب می‌آمد. مشرکین می‌روند سراغ او و می‌خواهند نظرکارشناسی‌اش را درباره‌ی پیامبر اعلام کند. او پس از مدتی اندیشه و تأمل و سبک و سنگین کردن و بررسیِ آیات قرآن، به آنها می‌گوید: این سخنانی که محمد آورده، سخنان جادوگران است که از جایی به او تعلیم داده‌اند. ولید آدم ثروتمند و قدرتمندی بود و جزو سه چهار تن سرشناسان و بزرگان و سردمداران قریش به حساب می‌آمد. درهرحال، او نظر داد که قرآن سحر است ولی البته سحر مؤثری است. و حالا قرآن در اینجا دارد نظرکارشناسانه! او را تحلیل می‌کند.

ذَرْنِي وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِيدًا. به پیامبر می‌گوید: ذَرْنِي او را (ولید را) به من بسپار یا واگذار، «ذر» یعنی آزاد گذاشتن و رها کردن. ذَرْنِي، یعنی مرا آزاد بگذار، اما این گفته را نباید به این معنی گرفت که خدا از سوی پیامبر در تنگنا قرار داشت. این تعبیری است مجازی و همانند این تعبیر در زبان فارسی است که «با او کاری نداشته باش، او حسابش با من است». یا «من می‌دانم و او». وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِيدًا، مرا با کسی واگذار که او را به تنهایی آفریده‌ام. یعنی او را خالق دیگری نیست. اما چنان‌که گفتم، بعضی‌ها وَحِيدًا را حال برای مفعول ذَرْنِي گرفته‌اند، که همان معنی «حساب او تنها با من است» از آن مستفاد می‌شود.

وَجَعَلْتُ لَهُ مَالًا مَّمْدُودًا. و مال بی‌حساب برای او قرار داده‌ام، «مَمدود» یعنی هر چیزی که امتداد پیدا بکند؛ از ریشه‌ی «مدّ» به معنی کشیده شدن. کلمه‌ی «مداد» هم از همین ریشه است که با آن می‌توان اثری ممتد بر صفحه کاغذ گذارد.

وَبَنِينَ شُهُودًا. و پسرانی حاضر. قبلاً هم اشاره کردم که فرزند پسر برای عرب بسیار اهمیت داشته است. در جامعه‌ای که حکومتی نداشته و قانونی بر آن حاکم نبوده، قدرت اشخاص وابسته به تعداد پسران بوده است. بنابراین هر چه شمار پسران کسی بیشتر بوده، به همان نسبت تضمین حقوق او در جامعه بیشتر می‌شده است. این در طول تاریخ واقعیتی طبیعی و پذیرفته شده بوده که حتی امروز هم کم و بیش آثارش باقی است و همچنان در بعضی خانواده‌ها ارزش پسر بیش از دختر است. و این گویی ناخودآگاه تاریخی ماست. وَبَنِينَ شُهُودًا. یعنی پسران حاضر و آماده و کمر به خدمت بسته. چون ممکن است همیشه نزد پدر حاضر و آماده به خدمت نباشند، سفر رفته، یا بیمار باشند، یا به هر سبب نتوانند پدر را مدد برسانند. بنابراین «بَنین شهود» دلالت بر قدرت موجود و حاضرآماده می‌کند.

و دیگر: وَمَهَّدتُّ لَهُ تَمْهِيدًا. و نعمت دنیا را برای او به تمام و کمال فراهم ساختم. مَهَّدتُّ از «مَهد»، به معنی گهواره است. طفل در گهواره آرامش پیدا می‌کند و به خواب می‌رود. گاه زمین را هم، چون حرکت دارد و جای آرام یافتن انسان است، مهد می‌گویند و به آن تشبیه می‌کنند. می‌گوید وسایل آرامش و رفاه و راحتش را هم فراهم کردم. و او: ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ. باز هم طمع دارد نعمت را بر او زیادتر کنم. یعنی هنوز سیر نشده و همچنان بیشتر می‌خواهد.

كَلَّا إِنَّهُ كَانَ لِآيَاتِنَا عَنِيدًا. هرگز ( این شیوه درستی نیست)؟ او خیلی جدی با آیات و نشانه‌های ما سَرِ ستیز دارد. با وجود همه‌ی نعماتی که به او داده‌ام، با آیات من عناد می‌ورزد. یعنی با آیات نازل شده بر پیامبر و با خود او، که آیت و نشانه‌ی خدا بود.

سَأُرْهِقُهُ صَعُودًا. «سَ» یعنی به‌زودی. و «اِرهاق» یعنی چیزی را فرا گرفتن و پوشاندن؛ یا حالت تسلط و چیرگی بر کسی یا چیزی پیدا کردن. «صُعود» هم بالا رفتن است. یعنی او را به زودی در سختی و دشواری می‌افکنم. زبان، زبان مجاز است. صَعُودًا در اینجا به مجاز دلالت بر دشواری دارد. یعنی به‌زودی مجبورش خواهم کرد که سربالایی برود و نفسش به شماره بیفتد؛ چون مثل اینکه خیلی الان در سرازیری و به قول معروف ترمز بریده است.

إِنَّهُ فَكَّرَ وَقَدَّرَ. فکر کرد و اندیشید و ارزیابی و اندازه کرد. آیات ما را با سخنان بشر سنجید و آن را به زعم خودش در ترازوی نقد گذاشت و عیارگیری کرد و عاقبت آن را سخنان ساحران خواند!

فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ. پس مرگ بر او! عجب ارزیابی کرد! جمله‌ی اصطلاحی است و مشابه این تعبیر فارسی که «خاک بر سرش، اظهارنظرش را ببین»! ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ. بمیرد این آدم! چه‌گونه ارزیابی می‌کند! یا، این چه ارزیابی است که می‌کند؟! البته چنین برداشتی ازفعل «فقتل»، مشروط بر این است که مفهوم شعاری بشرگونه از آن استنباط کنیم، اما در زبان عربی مفهوم متوقف و خنثی شدن هم در ریشه کلمه قتل وجود دارد، چنانکه گرفتن تیزی و تندی شراب را «قتل‌الخمر» گویند. در این صورت می‌توانیم بگوییم خدا جلوی مخالفتش را بگیرد!

ثُمَّ نَظَرَ. سپس اندیشه و نظاره کرد. ثُمَّ عَبَسَ وَبَسَرَ. سپس اخم کرد و روی درهم کشید. ثُمَّ أَدْبَرَ وَاسْتَكْبَرَ. سپس پشت کرد و تکبر ورزید. فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ. در نهایت گفت: این جز سحری که تاثیرمی‌گذارد نیست. یعنی در گذشته هم از این سخنان گفته شده و حرف تازه‌ ای نیست؛ اما به‌هرحال سخنانی است مؤثر و جذاب و عوام فریب.

پس از آنکه مدتی درباره‌ی آیات ما اندیشید، آخرش آنها را بی‌ارزش خواند و گفت: إِنْ هَذَا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ. این‌ها جز گفتاری بشری نیست.

سَأُصْلِيهِ سَقَرَ. به‌زودی در سَقَر درخواهد آمد. «سَقَر» یعنی سوختن. در عربستان، چون هوا داغ و سوزان بود، اگر چیزی، مثلاً غذایی، را در هوای آزاد می‌گذاشتند، آفتاب آن را می‌سوزاند و دگرگون و متلاشی‌ می‌کرد.در بازی کودکان هم سوختن به معنای از دور خارج شدن و باختن است. اصلیه از «صَلَیَ»، یعنی پیوستن و درآمدن در چیزی. می‌گوید رفتار او در برابر آیات خدا او را به سَقَر خواهد کشاند. کسی که در برابر حقیقت بایستد، بازی سرنوشت را باخته و و نوبتش را سوخته و سوختگی دامنگیرش خواهد شد.

وَمَا أَدْرَاكَ مَا سَقَرُ. و تو چه می‌دانی که سَقَر چیست. در قرآن هر جا تعبیر «ما أدراک» آمده، می‌خواهد بگوید مطلب پیچیده‌تراز آن است که آسان به فهم کسی درآید، یا اصلاً به فهم بشرمحدود در هوش و حواس درآید. این جمله عمدتاً در قرآن در موارد مربوط به آخرت و نشئات دیگر آمده است؛ مانند: وَمَا أَدْرَاكَ مَاهِيَهْ.(۱) ، یا: وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ.(۲) یعنی ما اکنون اطلاعات مقدماتی لازم را نداریم تا این مسائل را بفهمیم. نه تنها ما، که پیامبر هم نمی‌توانست بداند ماهیت سقر چگونه است! و این واقعاً سئوال به‌جایی است، چون غالباً تصور ما از دوزخ و سقر این است که در جایی هیزم تل انبار کرده، آتش زده‌ و حریق به پا کرده‌اند!

لَا تُبْقِي وَلَا تَذَرُ. همین قدر بدان که آن سقر نه چیزی باقی می‌گذارد و نه رها می‌کند. خوب، این صفت در آتش دنیایی که نیست؛ آتش وقتی چیزی را می‌سوزاند تمام می‌شود. انسان هم اگر در معرض آن قرار بگیرد،ممکن است بتواند بگریزد و خود را نجات دهد، این چه آتشی است که نه باقی می‌گذارد و نه رها می‌کند؟ آیا شبیه حالت افسردگی و پریشان حالی نیست که دست برنمی‌دارد و هر چند گاهی دوباره سراغ آدم می‌آید؟ می‌خواهد بگوید آن حالت عذاب‌آور وقتی عارض ‌شود، درون آدمی را گرفتار خود می‌کند، چون از ذات و ضمیرشخص می‌جوشد، بیرونی نیست که بتوان چاره کرد.

لَوَّاحَةٌ لِّلْبَشَرِ. «لَوّاح» از ماده‌ی «لوح» جا به معنی صفحه است که چهار بار در قرآن به‌کار رفته. دو بار از «الواحِ» حضرت موسی که آیات تورات بر آن حک شده بود، یک‌بار از تخته‌های صاف کشتی نوح که به وصف قرآن: ذَاتِ أَلْوَاحٍ وَدُسُرٍ(۳) کشتی او دارای تخته‌های صاف و میخ‌هایی بود. چهارمین مورد،«لوّاح» آیه‌ی مورد بحث ماست.

کلمه‌ی «بشر» هم تا جایی که به یاد دارم ۳۷ بار در قرآن آمده و همه جا به معنای انسان است که برخلاف حیوانات پشم‌دار، دارای «بشره»یعنی پوست است.

عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ. بر آن نوزده گماشته است. دقت کنید تنها جایی در قرآن به عدد ۱۹ اشاره شده همین‌جاست. اما نگفته نوزده یعنی چه! عدد را گفته، ولی معدود را مشخص نکرده است. چون آیات قبل راجع به عذاب است، مفسرین گفته‌اند نوزده فرشته‌ی برعذاب گمارده شده اند! بشر را هم به معنای پوست گرفته و گفته‌اند عذاب آتش پوست را بریان و رنگش را دگرگون می‌سازد.

در دهه‌های اخیر با کشف عدد ۱۹ به عنوان کد ریاضی قرآن، به کمک کامپیوتر توسط رشاد خلیفه محقق مصری ، برداشت دیگری از این آیه مطرح شد که بر قرآن عدد ۱۹ گماشته شده است، یعنی حاکم بر تناسبات آماری آن است، «لواحه للبشر» را هم دگرگون و منقلب کننده بشریت با این کشف مهم ترجمه و تفسیر کردند (والله اعلم).

وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلَّا مَلَائِكَةً، ما «اصحاب نار»، یعنی ملازمان آتش و نگهبانان دوزخ را جز «ملایک» قرار نداده‌ایم. ماهیت ملایک را البته ما نمی‌شناسیم اما به زبان قابل فهم ما، ملائکه و شیطان را، که اتفاقا تعداد کاربردشان در قرآن هم کاملا مساوی است (۶۸ بار)، شاید با اغماض بتوان گفت انرژی‌های مثبت و منفی جهان نسبت به انسان. ظاهراً در اینجا سخن از نیروهایی منفی است که دامن خلافکاران را می‌گیرد.

در ضمن تصریح این آیه و آیه بعدی برعدد فرشتگان دوزخ، نشان‌دهنده صحت برداشت مفسرین می‌باشد، هرچند کشف رابطه آماری عدد ۱۹ در قرآن به‌جای خود کشف بسیار مهم و انکار ناپذیری است.

وَمَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَةً لِّلَّذِينَ كَفَرُوا. و شمار آنان‌را جز آزمونی برای کسانی‌که حقیقت را انکار کردند قرار نداده‌ایم. یعنی خود این عدد نوزده مردم را به کنجکاوی درباره‌ی آن برمی‌انگیزد و واکنش‌های مختلفی خواهند داشت. سپس چهار واکنش را برمی‌شمارد:

لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ. اولین هدف، یا نتیجه و غایت طرح این مسئله را از ناحیه اهل‌کتاب- یهودی‌ها و مسیحی‌ها- نشان می‌دهد که در مورد حقانیت این آیات به یقین خواهند رسید و از طریق همین کُد و کلید به وحیانیت قرآن پی خواهند برد، و این پیش‌بینی مهمی برای آینده است.

دوم: وَيَزْدَادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيمَانًا، مؤمنان به این آیین، یعنی مسلمان‌ها، بر ایمانشان افزوده خواهد شد. آنهایی که به این کتاب ایمان داشتند، وقتی که از حقیقت این آیه با خبر ‌شوند، ایمانشان افزوده خواهد شد.

سوم: وَلَا يَرْتَابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْمُؤْمِنُونَ. و دیگر کسانی که به آنها کتاب داده شده (یهودیان و مسیحیان) و مؤمنان شک و تردیدی به خود راه نمی‌دهند که این آیات وحیانی و الهی است.

وبالاخره چهارم: وَلِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْكَافِرُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلًا،

تا آنهایی که در دلشان مرضی است، یعنی منافقان، و نیز کافران؛ یعنی کسانی‌که دل حق را به‌خاطر منافع شخصی‌شان می‌پوشانند و نادیده می‌گیرند، در مقام استخفاف و انکار بگویند: خدا از این مسئله چه منظوری داشته، نوزده یعنی چه؟ پس، در برابریک حقیقت مواضع مردم متفاوت است.

كَذَلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَن يَشَاء وَيَهْدِي مَن يَشَاء، بدین‌گونه است که خدا کسانی را که بخواهد گمراه می‌کند و کسانی را که بخواهد هدایت می‌کند. نه اینکه خدا خواسته باشد بی دلیل آنها را هدایت یا گمراه ‌کند؛ از آنجا که همه‌ی قوانین و نظامات عالم به‌دست خداست، چنان مقرر کرده که هر که منکرانه با آیات او برخورد کند به گمراهی می‌افتد. چون فاعل نهایی همه‌ی پدیده‌های جهان خداست، هدایت و گمراهی را به او نسبت می‌دهد.

وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُو وَمَا هِيَ إِلَّا ذِكْرَى لِلْبَشَرِ و شمار نیروهای پروردگارت را جز او هیچ کس نمی‌داند و اینها فقط تذکر و پندی است برای بشر، ذکر مقابل نسیان است، بشر فراموش کار است و این سخنان یادآوری است برای او.

كَلَّا وَالْقَمَرِ. هرگز چنین نیست، سوگند به ماه. وَاللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ. و سوگند به شب آن‌گاه که پشت کند و برود. یعنی سوگند به آخرین لحظات شب. یا دم دمای صبح که شب دارد می‌رود. قبلاً هم بحثی در این باره داشتیم که سوگندهای قرآن عمدتا در باره اوقات شبانه‌روز است: اول شب، وسط شب، آخر شب، آغاز روز، نیمه‌ی روز وعصر. قرآن با این سوگندها می‌خواهد ما را متوجه اهمیت بسیار زیاد تفاوت این اوقات کند.

وَالصُّبْحِ إِذَا أَسْفَرَ. و سوگند به صبح آن‌گاه که رو نماید و روشن شود. أَسْفَرَ از ریشه «سَفر» است، «تفسیر» هم که روشن کردن مطلب است، از همین ریشه است. در «سفر» گویی از تنگنای خانه و زندگی خارج می‌شویم و طبیعت برای ما گشوده می‌گردد، و در «تفسیر»، پرده‌ای از روی متن کنار زده می‌شود. صبح هم وقتی روشنایی می‌تابد، پرده‌ی تاریکی از چهره‌ی طبیعت کنار می‌رود و طبیعت روشن می‌شود. پس، اول سوگند به ماه می‌خورد. چرا؟ چون آنگاه که تاریکی‌ شب همه جا را فرا گرفته تنها نور ماه است که می‌درخشد. و سپس به صبح سوگند می‌خورد که تاریکی را می‌زداید. به همین‌سان، خداوند نور حقیقت را در شب تاریک جامعه‌ای می‌تاباند و آن را روشن می‌سازد. و روند تدریجی بیرون آمدن از تاریکی به روشنایی است. در شب تاریک دوران جاهلیت، نقش ماه را کتاب خدا و سنت پیامبر او ایفا کرد که در طی زمان، با روشن شدن حقایق علمی، صحنه‌ی جهان روشن و روشن‌تر می‌گردد، تا آنکه خورشید می‌دمد و صبح عالم آغاز می‌شود و حقایق پوشیده برملا می‌گردد.

اما نتیجه‌ای که می‌گیرد چیست؟ إِنَّهَا لَإِحْدَى الْكُبَرِ. صبح یکی از پدیده‌های بزرگ و معنادار است. «کُبَر» جمع «کبیر» است. بعضی بر آن‌اند که إِنَّهَا به همان عدد نوزده برمی‌گردد و این کد ریاضی قرآن است که یکی از شگفتی‌های بسیار مهم است. بعضی‌ هم آن را به «قیامت» باز می‌گردانند، چون معتقدند محور این سوره قیامت است.

اما این انذار خطاب به چه کسی است؟ لِمَن شَاء مِنكُمْ أَن يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ. خطاب به کسی که بخواهد پیشی جوید یا واپس بماند. پس، اگر کسی نخواهد هدایت شود ، این سخنان برایش فایده‌ای ندارد. معنی ضمنی آن این است که هدایت و گمراهی به اراده و اختیار و انتخاب خود انسان است. آنگاه نشان می‌دهد که بشر چه‌گونه در گرو عمل خویش است:

كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ. هر کسی در گرو کاری است که کرده، درست مثل کسی که خانه خود را از طریق وام بانکی خریداری کرده است و به نسبتی که اقساط بانک را می‌پردازد، خانه از رهن خارج شده و مالک آن می‌شود. در دنیا هم آدمی در رهن و رهین رفتار و کردار خود است و با ایمان و عمل صالح می‌تواند شخصیت حقیقی خود را به دست بیاورد. مانند کودک شش هفت ساله‌‌، به اصطلاح صفر کیلومتری که هنگام اسم نویسی در مدرسه، جزاستعداد یادگیری، هیچ دانشی ندارد و به تدریج و صفحه به صفحه استعدادش شکوفان می‌شود و علوم و معارف در نهادش تحقق می‌یابد. انسان نیز آمادگی و استعداد رشد و تعالی معنوی دارد و با اعمالی که در دنیا انجام می‌دهد آن استعداد را به فعلیت می‌رساند.

إِلَّا أَصْحَابَ الْيَمِينِ. مگر «اصحاب یمین». یمین یعنی دست راست. دست راستی‌ها کسانی‌ هستند که با راستی مصاحبت دارند و با آن همراه شده‌اند، با راستی زندگی می‌کنند و راستی در وجودشان تحقق و عینیت یافته است، به تعبیری مجسمه راستی شده اند. خود را با راست بودنشان از رهن خارج کرده و مالک و مسلط برخود در خشم و شهوت و آز و انواع تمایلات ناحق شده اند.

فی جنات يَتَسَاءلُونَ عَنِ الْمُجْرِمِينَ مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ. آنها در بهشت‌هایی که ساکنند، از گناهکاران می‌پرسند چه چیزی شما را در سَقَر سوق داد؟ مجرمان چه کسانی هستند؟ «مجرم» از ریشه جَرَمَ است. جَرَمَ یعنی برید و قطع کرد. مجرم مثل گیاهی است که رابطه‌اش را با خاک و آب و هوا و نور قطع کرده و خشک و پژمرده شده است، یا کامپیوتری که ارتباطش با اینترنت قطع شده و موبایلی که آنتن نمی‌دهد! در زبان قرآنمجرم کسی است که از خدای جهان و نظام حق بریده است.

در پاسخ بهشتیان، از زبان مجرمان چهار علت را ذکر می‌کند، همانند چهار عامل ارتباطی گیاه با آب و خاک و نور و هوا.

اول، قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ. می‌گویند ما هیچ‌گاه از مُصلّین نبودیم. «مصلین» را نمازگزاران ترجمه کرده‌ و می‌کنند، ولی توجه ندارند که اولاً بیشترمسلمان‌ها نماز می‌خوانند، ثانیاً این آیه درباره کل انسان‌هاست و نماز مختص مسلمانان است. پس منظور از «مصلّین» را در اینجا باید به همان معنای لغوی، یعنی روی آوردن به خداوند و خالق جهان گرفت. یعنی می‌گویند ما کاری به خدا و نظامات و قوانین جهان و پدید آورنده‌ی آن نداشتیم. اصلاً به طرف او نمی‌رفتیم. قبله‌ی ما و روی دل ما به سوی منافع و هوا و هوس‌هایمان بود. عبارت نُكَ- از فعل کانَ- اشاره دارد به آنکه ما هیچ‌گاه خدا باور نبودیم.

دوم، وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ. و هیچ‌گاه مسکین و بینوا را اطعام نمی‌کردیم. در زندگی به فکر سیر کردن گرسنگان نبودیم. این فقط مثال است. یعنی اگر آدم این حداقل نوع دوستی و انسانیت را در زندگی نداشته باشد که آدم گرسنه‌ی درمانده را سیر کند، جای او در سَقَر است. اهل سقر کسی است که کمترین عاطفه و احساس انسانی در او نیست و از تهی‌دستان و درماندگان جامعه‌اش بی‌خبر است. پس، هم با خدا قطع رابطه کرده‌اند، هم با خلق خدا.

سوم، وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِينَ. و با فرو رفتگان فرو رفته بودیم. «خُوض» یعنی در چیزی فرو رفتن. مثل کبک سرمان را زیر برف کرده بودیم، سرمان گرم کار و زندگی خودمان بود و غرق خوش‌گذرانی و برنامه‌های خودمان بودیم. اینکه در جامعه‌مان چه می‌گذرد و مردم چه می‌کنند و چه مشکلات و گرفتاری‌هایی دارند، به این چیزها اصلاً فکر نمی‌کردیم. در عالم خودمان سیر می‌کردیم و از مسئولیت‌ها و تعهدات انسانی و اجتماعی‌ بریده بودیم. مثل آدم‌های ایزوله که از محیط زمان و مکان خود دور افتاده و جدا هشده‌اند.

چهارم، وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ. و ما دین را تکذیب می‌کردیم. معنای اصلی «دین» جزا و پاداش است. البته به آئین و عقاید هم دین گفته می‌شود، چون پاداش و کیفر باورمندانش بر اساس نظامات همان آیین تعیین می‌گردد. کافران«دین»، به معنی روز جزا و پاداش را دروغ می‌انگاشتند. آنها باور نداشتند که انسان در آینده جزای عمل امروزش را خواهد گرفت، آنها از آخرت بریده‌ و مجرم‌ بودند.

می‌گویند ما مجرم بودیم. تا کِی؟ حَتَّى أَتَانَا الْيَقِينُ. تا وقتی که مرگ ما فرا رسید، تا دم مرگ! «یقین» در این‌جا به معنای مرگ است. چون در هر چه بتوان تردید کرد، در مرگ نمی‌توان، با مرگ، پرده‌‌ از برابر چشم انسان کنار می‌رود و به آن یقین پیدا می‌کند.

نتیجه‌ی نهایی که از این اعترافات می‌گیرد بسیار در خور تأمل و توجه است:

فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ. «فاء» تفریع است، یعنی بنابراین، برای آنها شفاعتِ شفاعت کنندگان سودی نخواهد داشت. و این از آیاتی است که دلالت دارد بر آن‌که قرآن شفاعت را قبول دارد و بر آن صحه نهاده است. ولی مهم این است که بفهمیم منظور از شفاعتی که قرآن می‌گوید چیست؟ عده‌‌ای برای اثبات شفاعت اولیاء دین به این‌گونه آیات قرآن استناد و ادعا می‌کنند هر که هر گناهی کرده باشد، اگر متوسل به پیامبر و امامان شود، با شفاعت آنان از عذاب آخرت نجات خواهد یافت. اما دراین آیه می‌بینیم اصلا سخن از شفاعت کسی در میان نیست؛ بلکه سخن از مجرمان پیوند بریده است؛ «شفع» یعنی جفت شدن و پیوستن. مجرمی که از خدا بریده، شفاعت خدا شامل حال او نمی‌شود. از مردم هم بریده، پس شفاعت مردم هم دست او را نمی‌گیرد. آخرت را هم انکار کرده، پس عملی ندارد تا شفیعش شود. همه‌ی اینها «شافعین» هستند. درست مثل همان گیاه که از آب و خاک و نور و هوا گسسته و هیچ کدام از اینها شفیع او نیستند، او نیز از هیچ سو کمک و دستگیری و شفیعی ندارد. حالا برمی‌گردد به زمان حاضر.

فَمَا لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ. خوب، حالا که چنین خطرهایی درپیش است و سرنوشت آدمیان تابع پیوندهای امروزشان است، فَمَا لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ. پس چیست آنها را که از این تذکرها و بیدارباش‌ها اعراض می‌کنند و رو برمی‌تابند؟؟
كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُّسْتَنفِرَةٌ. فَرَّتْ مِن قَسْوَرَةٍ. انگار گورخرانی هستند که از مقابل شیر می‌گریزند. «حُمُر» جمع «حمار» است که در اینجا منظور الاغ وحشی یا همان گورخر است. «گور» یعنی دشت، و گورخر یعنی خر دشتی یا خر وحشی که با دیدن شیر می‌رمد و پا به فرار می‌گذارد.

به‌هرحال، منظور این است که اینها (مجرمان) انگار از کلام خدا ، که امنیت آور و به سودشان است، احساس خطر می‌کنند و مانند گورخر در برابر حمله‌ی شیر پا به فرار می‌گذارند. «قَسورَه» یعنی هر موجودی که خشن و مهاجم است و غلبه دارد. و معنی دیگر آن زورمند است.

بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ أَن يُؤْتَى صُحُفًا مُّنَشَّرَةً. بلکه مسئله این است که هر کدام از آنها انتظار دارد این کتاب بر خود او نازل شود. صُحُفًا مُّنَشَّرَةً یعنی نامه‌ یا کتاب گشاده. اینها به‌قدری خودخواه و خودبین‌ هستند که جزآنکه قرآن برخود آنها نازل شود، این سخنان را نمی‌پذیرند. اینها نمی‌خواهند حقایق را از زبان دیگری بپذیرند، چون این را کسر شأن خود می‌دانند، می‌خواهند خدا مستقیما با خودشان سخن بگوید!

كَلَّا بَل لَايَخَافُونَ الْآخِرَةَ. مشکل این نیست؛ مسئله این است که از آخرت نمی‌ترسند. محصلی که از امتحان آخر سال نترسد، دلیلی ندارد که درس خواندن را جدی بگیرد.

كَلَّا إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ. چنین نیست، همانا این قرآن تذکر و یادآوری و پند است. البته این سخنانِ آگاهی‌بخشی است. پس:

فَمَن شَاء ذَكَرَهُ. هر که خواهد پند بگیرد. این سخنان قرص نیست که هر کس بخورد چه از آثارش آگاهی داشته باشد، چه نداشته باشد در او تأثیر بگذارد، دارو و درمان‌ الهی چون قلبی است، تا قلب آدم نخواهد و تمایل نشان ندهد، اثر گذار نخواهد شد. بنابراین این تذکرات برای کسی است که به بیداری و آگاهی رو آورده باشد.

و نیز بدانید که: وَمَا يَذْكُرُونَ إِلَّا أَن يَشَاء اللَّهُ، نمی‌توانند تذکر بگیرند و بیدار شوند، مگر آنکه خدا خواسته باشد. یعنی هر چه در جهان رخ می‌دهد در چهارچوب مشیت الهی است. شما در هر جایی که بخواهید فعالیت کنید- هر نوع فعالیتی- ناچارید با قوانین و نظامات آن‌جا آشنایی پیدا کنید و آنها را رعایت کنید. یعنی اراده و مشیت آدمی مطلق نیست. انسان در حدی که خدا به او درک و فهم و شعور داده و محیط و امکانات آن اجازه می‌دهد می‌تواند رفتار کند. شما در چهارچوب مشیت الهی می‌فهمید، بیدار می‌شوید، رو می‌آورید. چشم و گوش و بصیرت را او به شما داده و شما با خواست او آگاه می‌شوید.

هُوَ أَهْلُ التَّقْوَى وَأَهْلُ الْمَغْفِرَةِ. خدا اهل تقوا و مغفرت و آمرزش است. گمان نکنیم که فقط بشر تقوا دارد، یا باید داشته باشد، خدا هم اهل تقوی است. «تقوا» یعنی نگهداری و حفظ خویشتن، یعنی در گارد و حفاظت قرار دادن. خدا اهل تقوی است ، یعنی بر آن است که انسان را حفظ کند و این از اهلیت خدا و صفات اوست، البته اگر خود انسان بخواهد.

مختصر آنکه محور این سوره، هشدار نسبت به آثارعذاب‌آور اعمال در آینده است، عذاب هم نتیجه محرومیت از نعمت است، مثل عذاب گرسنگی، تشنگی، خستگی و امثال آن، یا عذاب نعمت‌های غیر مادی، مثل فقدان: امنیت، آزادی، احترام و غیره . با این‌حال می‌گوید خدا اهل نگهداشت و آمرزش نیز هست. خدا می‌خواهد انسان را از انحراف و تلف شدن عمر حفظ کند، ولی تا خود انسان نخواهد این سعادت تحقق نخواهد یافت. پروردگار اهل حفظ و حمایت تو است و می‌خواهد پاکیزه‌ات کند و در پناه آمرزش خود جای دهد، ولی تو نمی خواهی حفظ شوی و پاک شوی.

سوره با ذکر «مغفرت» به پایان می‌رسد. اصل و اساس در برنامه‌ی آموزشی مکتب هستی پاک شدن آدمی است. «غفران» یعنی پاک شدن از گناهان. خواست خداوند این است که ما محافظت شویم و مشمول رحمت او و غفران او قرار بگیریم. اما همه‌ی اینها در صورتی است که خودمان بخواهیم. اگر ما خود نخواهیم، به زور پاکمان نخواهند کرد.

به خدایی که اهل تقوا و مغفرت است از عواقب اعمالمان پناه می‌بریم و از او مسئلت داریم ما را از شرّ نفسمان در امان بدارد و در پوشش و پرده‌ی مغفرت خود جای دهد.

در قنوت نمازهای اعیاد فطرو قربان می‌خوانیم:

اَللَّهُمَّ أَهلَ الکِبریاءِ والعَظَمةِ و أَهلَ الجودِ و الجَبَروتِ و أَهلَ العَفوِ و الرَّحمَةِ و أَهلَ التَّقوا و المَغفَرةِ.

در این دعا هم می‌بینیم که خدا اهل تقوا و مغفرت معرفی شده است. امیدوارم همه‌ی ما مشمول غفران خداوند غفور و رحیم قرار بگیریم..

صدق الله العلي العظيم


۱- قارعه(۱۰۱) / ۱۰

۲- قدر(۹۷) / ۲

۳- قمر(۵۴) / ۱۳
 

`