` `
`

شرحى بر سوره مجادله (۵۸)


نام این سوره برگرفته از نخستین آیه‌ی آن است. شأن نزول آیات ابتدا‌ی این سوره مجادله یک زن و شوهر است و سوره با اشاره به یک دعوای خانوادگی آغاز می‌شود. «جدال» یعنی گشودن چیزی که در هم تابیده شده است؛ مثل نخی که در پیچیده باشد. در «مجادله» هر یک از طرفین بحث می‌کوشد تا پیچیدگی تصمیم و اراده طرف مقابل را باز و سست کند و بر او غلبه پیدا نماید.

سوره در سال‌های آخر دوران مدینه، یعنی در سال بیست‌ودوم بعثت، نازل شده است، یعنی یک سال قبل از رحلت پیامبر(ص). پس، زمانی نازل شده که جامعه‌ی اسلامی شکل گرفته و قوانین و احکام زندگی فردی و جمعی بیان شده و جامعه‌ی اسلامی قوام پیدا کرده است.

نام «الله» در این سوره شاید به‌طور نسبی با توجه به حجم آن از همه‌ی سوره‌های قرآن بیشترباشد. سوره «مجادله» دارای ۲۲ آیه است که جمعا ۳۸ بار نام الله در آن تکرار شده است، یعنی به‌طور میانگین در هر دوازده کلمه یک بار نام «الله» آمده است. سوره‌ی «طلاق» هم که درباره جدایی و متارکه‌ی زن و شوهر است، این نام به وفور به کار رفته است. مرحوم پدر می‌گفتند که توصیه به تقوا در قرآن درباره‌ی دو چیز بیش از همه است؛ یکی درباره‌ی جنگ و جهاد، و دیگری درباره‌ی دعوای میان زن و شوهر و طلاق، چون در این دو مورد دشواری تقوا از هر جای دیگر بیشتر است. در جنگ گویی خون جلوی چشم انسان را می‌گیرد و به هیچ چیز جز کشتن و غلبه کردن بر دشمن فکر نمی‌کند، در اختلاف با همسر و دعواهای خانوادگی نیز احساسات و عواطف بر عقل و مصلحت غلبه معمولا غلبه می‌کند. بنابراین در این دو مورد است که یاد خدا و مهار نفس بسیار مهم است و بیش از هر وقت دیگر ضرورت دارد.

دیگر آنکه در این سوره، مانند سوره‌ی «حجرات»، جمله‌ی: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ زیاد تکرار شده است. پس خطاب به کسانی است که در جامعه ایمانی به سر می‌برند، با این تذکر که لازمه‌ی زندگی ایمانی رعایت این مسائل به ظا هر جزئی است.
موضوع سوره یکی از آفات مهم جامعه به شمار آورد. ریشه‌ی آن هم خودخواهی و خودبینی است. اما چرا در جامعه‌ای که براساس ایمان به خدا تأسیس شده است، همچنان خودخواهی‌ و خودمحوری‌ وجود دارد؟ در این سوره به این پرسش پاسخ داده شده و خودخواهی‌های آدمی را در پنج جلوه‌ بر شمرده است. سخن از رابطه‌ی دو تن، یعنی زن و شوهر و مجادله‌ی آنها آغاز می‌کند، سپس از نجوا و در گوشی صحبت کردن‌های دو نفری و چند نفری. حال آنکه در جامعه‌ی ایمانی باید همه با هم برادر و همفکر و همدل باشند و صحبت از خودی و غیرخودی میانشان نباشد؛ در بند منافع گروهی ماندن و خود را از بقیه جدا کردن، از خودخواهی گروهی آدمی سرچشمه می‌گیرد.

بعد از آن، سخن از سوءاستفاده از مقام رهبری جامعه به میان می‌آید. سخن از عده‌ای است که می‌خواهند رابطه‌ی خصوصی با مقام یا مقامات مسئول جامعه، و رأس آنها، رهبر آن، برقرار کنند و به او نزدیک شوند. می‌خواهند با آنها خصوصی صحبت کنند، تا به مردم نشان دهند به کانون قدرت نزدیک‌اند، و این، یعنی فریب مردم. این هم یک نوع خودخواهی است. و آخرینش بر قراری ارتباط با بیگانگان است. در زمان پیامبر، بعضی از کسانی‌که مسلمان شده یا اظهار اسلامیت می‌کردند، چون مطمئن نبودند که اسلام فراگیر‌ و همه‌ی مردم شبه‌جزیره مسلمان ‌شوند، دایماً احساس نگرانی می‌کردند که مبادا در خطر بیفتند. این بود که می‌خواستند هم این طرف را داشته باشند و هم آن طرف را؛ فرصت‌طلب و به قول معروف عضو «باد» بودند و پاندول‌وار! عمل می‌کردند. این هم از خودخواهی‌های آدمی است که همواره منافع خود را مدّنظر داشته و با دیگران صادق و صریح و صمیمی نباشد. سوره از آغاز تا آیه‌ی ششم درباره‌ی همان مسئله‌ی نجوا و روابط خصوصی برقرار کردن است:

قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجَادِلُكَ فِي زَوْجِهَا وَتَشْتَكِي إِلَى اللَّهِ، وَاللَّهُ يَسْمَعُ تَحَاوُرَكُمَا هر آینه خدا گفتار آن زن را که درباره‌ی شوهرش با تو گفت‌وگو و مجادله می‌کرد و شکایت نزد خدا می‌برد شنید و خداوند همواره گفت‌وشنود شما را می‌شنود.

فعل سَمِعَ که در آغاز آمده ماضی است و نوعی قطعیت را نشان می‌دهد؛ اما دومی، يَسْمَعُ، مضارع است؛ یعنی خدا همیشه حاضر و ناظر گفت‌وشنودهای شماست. چون خداوند «سمیع» است، هر گفت و شنید و چون و چرایی می‌شنود، پس زن و شوهرباید خدا را این‌طور ببینند و او را شاهد و مراقب خود بدانند.

اما مجادله بر سر چه بوده است؟ این را آیه‌ی بعدی توضیح می‌دهد؛ مسئله بر سرطلاقی مرسوم در دوران جاهلیت بوده که آن را «طلاق ظِهار» می‌گفتند. به این معنی که اگر مردی از روی عصبانیت به زن خود می‌گفت: «انتِ کَظَهرِ اُمّی»، یعنی از این پس رابطه‌ی من و تو مثل رابطه‌ی من و مادرم است، زن بر او حرام می‌شد، زیرا فرد با محارمش نمی‌تواند رابطه‌ی زناشویی داشته باشد. البته با این حرف، زن مطلقه نمی‌شد، بلکه در وضعی بلاتکلیف می‌ماند، نه طلاق داده می‌شد تا بتواند با کسی دیگر ازدواج کند، و نه رسماً همسرآن مرد به حساب می‌آمد. در دوران جاهلیت، این طلاق نوعی تنبیه به شمار می‌رفت و نمی‌دانست به کجا پناه ببرد و زندگی او و فرزندانش یکباره با همین یک کلمه، که از روی عصبانیت بر زبان می‌آمد، از هم می‌پاشید و نابود می‌شد. اینک زنی این‌گونه طلاق داده شده پیش رسول خدا آمده و از وضع خود شکایت می‌کند. پاسخ خداوند به چنان مردان بی مسئولیتی چنین است:

الَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِنكُم مِّن نِّسَائِهِم مَّا هُنَّ أُمَّهَاتِهِمْ کسانی از شما که زنان خویش را ظهار می‌کنند، آن زنان مادرانشان نیستند. إِنْ أُمَّهَاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِي وَلَدْنَهُمْ، وَإِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنكَرًا مِّنَ الْقَوْلِ وَزُورًا وَإِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ.. مادران آنها جز همان کسانی که آنها را زاییده‌اند نیستند و همانا آنها سخنی ناشایست و دروغ می‌گویند و خداوند صاحب عفو و مغفرت است.

می‌گوید آخر با یک حرف که تو بگویی «پشت تو مثل پشت مادر من است»، که زنِ تو مادر تو نمی‌شود! حروف «إن» و «لَ» در: لَيَقُولُونَ، هر دو برای تأکید است. یعنی مسلماً این حرف یاوه‌ای است. «زور» یعنی حرفی که از حق منحرف باشد. با این‌حال خدا از گناه کسانی که پیش از این دستور زنانشان را ظِهار کرده‌اند در می‌گذرد و می‌آمرزد. به قول معروف، قانون عطف به ما سبق نمی‌شود.

وَالَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِن نِّسَائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِمَا قَالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِّن قَبْلِ أَن يَتَمَاسَّا، و اما آن کسانی که زنان خود را ظِهار می‌کنندو سپس از آنچه گفته‌اند پشیمان شده و باز می‌گردند، باید پیش از آنکه با هم تماس یابند، برده‌ای آزاد کنند.

و این مجازات کسی است که با گفتن یک حرف موجب پریشانی همسر خود و آسیب روانی بزرگی به او شده باشد. پس کیفر او این است که یک اسیر آزاد کند. و این البته تاوانی بسیار پرهزینه بوده است که مردی برای مباشرت مجدد با همسر خود ناگزیر باشد بهای یک انسان را پرداخت کند.

ذَلِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ. خداوند این چنین شما را پند می‌دهد و خدا به آنچه می‌کنید خبیر است. یعنی به تمام جزئیات اعمالتان آگاه است؛ کمترین قیافه گرفتن‌ها، کمترین نیش‌زبان‌ها، کمترین نگاه‌ بی‌اعتنایی و... همه را خدا زیر نظر دارد و می‌داند.

حال که صحبت از آزاد کردن برده شد، بد نیست اشاره‌ای هم به برده ‌داری در اسلام بکنم. می‌دانیم این مسئله‌ای است که هنوز هم عده‌ای به آن اعتراض دارند و می‌پرسند چرا اسلام برده‌داری را روا شمرده است؟ این معترضان از یک نکته ساده و روشن غفلت دارند و آن اینکه اگر آیینی بخواهد بر برده‌داری صحه بگذارد و آن را رواج دهد که دیگر به آزاد کردن برده تشویق نمی‌کند، آیا در همین امریکا و اروپای متمدن، که جوانان را از افریقا می‌دزیدند و برده‌شان می‌کردند، کسی مردم را تشویق به آزاد کردن بندگان می‌کرد؟ یا بردگان سرمایه‌ی برده‌داران بودند؟ اسلام فرمان داده که اگر سوگند ناروا خوردید، باید برده آزاد کنید، اگر در حج رعایت محرمات را نکردید، باید برده آزاد کنید، اگر مرتکب قتل شدید، باید برده آزاد کنید. کیفر بسیاری از خطاها و جرم‌ها را آزاد کردن بردگان تعیین کرده است. ایراد می‌گیرند که چرا اسلام از همان اول برده‌داری را لغو نکرد. این ایرادِ کاملاً ناموجهی است، چون در آن زمان برده گرفتن امر کاملاً رایج و مقبولی در همه جای جهان، اعم از جوامع متمدن و غیرمتمدن بوده است. همه‌ی اقوام در جنگ‌ها اسیر و برده می‌گرفتند. اگر اسلام این قانون را ملغی می‌کرد، مسلمان‌ها کلاه سرشان رفته بود! چون در جنگ‌ها گاه اسیران را مبادله می‌کردند. پس، آیا معقول بود که کافران اسیر بگیرند ولی مسلمان‌ها از این کار منع شوند. وانگهی، اسلام به مسلمانان دستور داده است که اسیران را در خانواده‌های خود نگهداری و تربیت کنید، و بعد هم فرمان صریح داده که با آنها قرارداد برای آزادی ببندید و با بودجه بیت المال آنها را بخرید و آزاد کنید. بنابراین کاملاً واضح است که قصد شارع اسلام الغای تدریجی- رسم ناروای برده‌داری است، نه القای بخشنامه‌ای آن ،‌که نه ممکن بود و نه مطلوب.

فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ فَمَن لَّمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعَامُ سِتِّينَ مِسْكِينًا مِن قَبْلِ أَن يَتَمَاسَّا ، و اگر کسی برده نمی‌یابد، یا توانایی مالی‌ ندارد، پس پیش از آنکه با زن خود مباشرت کند، باید دو ماه پیاپی روزه بگیرد، و اگر کسی استطاعت این را هم نداشت، پس، باید ۶۰ مستمند را طعام بدهد.

توجه کنید که مجرم میان این سه مجازات مخیر نشده است تا هر کدام برایش راحت‌تر بود انتخاب کند، بلکه آیه در مقام بیان اولویت‌بندی این سه کیفر برحسب شرایط و توانایی مالی و جسمانی مجرم است. در هر صورت، برای یک کلمه حرف ناروا، کیفری سخت‌ مقرر شده تا از این عمل زشت پیشگیری شود.

ذَلِكَ لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ، و این کیفر برای آن است که به خدا و رسولش ایمان بیاورید.

اما مسلمانان که به خدا و رسولش مؤمن بودند، پس روی سخن با چه کسانی است؟ معنی این سخن جز این نیست که ایمان ادعا و حرف نیست؛ مگر ممکن است که تو به خدا و رسول ایمان داشته باشی، ولی بی‌محابا سخن بگویی و با حرفت دل انسانی را بلرزانی و یک خانواده را از هم بپاشی؟ پس، معلوم می‌شود که ایمان به خدا و رسولش نداری. این تنبیه برای همین است که به درستی ایمان بیاوری.

این جریمه برای چنان جرمی ممکن است به نظر خیلی سنگین بیآید؛ ولی مثل جریمه‌ی هزار دلاری آشغال ریختن در جاده و خیابان در امریکاست. کسی که در معبر عمومی آشغالی می‌ریزد که مجبور نیست و می‌تواند آنرا نگه دارد و در زباله دان خانه خود بریزد، با این کار نشان می‌دهد که اخلاق و قانون و مقررات برایش مهم نیست و می‌خواهد هر طور که راحت‌تر است عمل کند. این است که نقره داغش می‌کنند تا بفهمد که باید به مقررات و قوانین احترام بگذارد، و به تعبیری به آن ایمان داشته باشد.

حالا خدا هم نه برای خودش، بلکه برای دفاع از حقوق زن و خانواده چنین حکم سنگینی را مقرر کرده است. توجه کنید که این حکم سنگین برای این نیست که چرا نماز نخواندی؛ برای این است که چرا در مورد همسرت به ناروا عمل کردی.
وَتِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ و این مرزهای خداست. تکرار می‌کنم، مرزها و احکام الهی ناظر به مناسبات مؤمنان با یکدیگر است. به این می‌گوید مرزهای خدا. ما معمولاً اگر مومن باشیم، به روابط مان با خدا اهمیت می‌دهیم. برایمان چندان مهم نیست که با خلق خدا چه‌گونه روابطی داریم و آیا این روابط و مناسبات براساس حق است یامنافع شخصی خودمان.

وَلِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ أَلِيمٌ. و برای کافران عذاب دردناکی است. کافران در اینجا همان مسلمانان زبانی هستند که این مرزها را نادیده می‌گیرند و به آنها کفر می‌ورزند. طرف خطاب یا ایها الّذین آمنوا است. بنابراین روی سخن با مؤمنانی است که کفر می‌ورزند، یعنی به مرزهای الهی تجاوز می‌کنند. کفر یعنی پوشاندن و نادیده گرفتن حق. این قانون خداست که بیان شده. پس، اگر تو این قانون را زیر پا بگذاری و طوری رفتار کنی که انگار نه انگار مرزی وجود دارد، به کفر رو کرده‌ای و خود را در کنار کافران قرار داده‌ای.

إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ، و آنهایی که با خدا و رسولش دشمنی و مخالفت می‌کنند. یعنی کسانی که این چنین حقوق زن را پایمال می‌کنند، گویی می‌خواهند با خدا بجنگند. چنین کسانی كُبِتُوا، یعنی سرکوب و خوار و ذلیل خواهند شد.

کسی که بخواهد به زور وارد خانه‌ی شما شود و حریم شما را بشکند، شما او را «منکوب»، یعنی نگونسار می‌کنید و به قول معروف پوزه‌اش را به خاک می‌مالید؛ مثلاً کتکش می‌زنید و از خانه بیرونش می‌اندازید. این خوارو ذلیل کردن جزای کسی است که بخواهد با زور حق مسلم کسی را سلب کند. آنگاه است که باید منکوب و مغلوبش کرد. کسی که با خدا و رسول در بیفتد، برمی‌افتد.

كَمَا كُبِتَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ، هم‌چنان‌که کسانی که پیش از آنها بودند خوار و نگونسار شدند. در نسل‌ها و عصرهای گذشته هم تجربه تاریخی همین را نشان می‌دهد. جوامعی که قوانین الهی را زیر پا گذاشتند، عاقبت به خواری افتادند. رعایت حرمت خانواده وظیفه‌ی بشراست، وگرنه نظام هستی عکس‌العمل نشان می‌دهد. پس اینکه می‌گوید خدا آنها را منکوب می‌کند، نه اینکه دفعتاً از آسمان بر آنها عذاب نازل ‌کند. بلکه طبق قوانینی که آفریدگار در اجتماعات انسانی نهاده، چنان اجتماعی رشد نمی‌کند و محکوم به زوال می‌شود.

وَقَدْ أَنزَلْنَا آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ وَلِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ مُّهِينٌ. و ما آیاتی روشن و هویدا فرو فرستادیم- که منظور همین نشانه‌ها و دستورهای روشن است- و کافران را عذابی خوار کننده است. در آیه‌ی قبل گفته شد: وَلِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ أَلِيمٌ، در اینجا می‌گوید: عَذَابٌ مُّهِينٌ. «مُهین» با کلمات «اهانت» و «توهین» از یک ماده است. اما چرا عذاب خوار کننده؟ زیرا زورگویی ناروای مرد در حق زن، ریشه در تکبر دارد. این است که «مُهین» و پست و خوار می‌شود.

يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا أَحْصَاهُ اللَّهُ وَنَسُوهُ، در روزی که خداوند همه‌ آنها را برمی‌انگیزد، بدانچه کرده‌اند آگاهشان می‌سازد. خدا همه‌ی اعمالشان را، که خود از یاد برده‌اند، احصاء کرده است. احصاء همان ثبت و ضبط کردن است. روزی حقیقت تمام رفتارهای آدمی برملا خواهد شد. آری وقتی سال‌ها بگذرد، اینکه چه گفته و چه کرده، همه فراموش می‌شود. ولی آدمی فراموش کرده‌ است، نه خدا. چرا؟ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ. برای آنکه خدا بر هر چیزی شاهد و گواه است. او مراقب همه‌ی کارهای ماست.

تا این آیه بخش نخست بود. ممکن است این سئوال مطرح ‌شود که مسئله طلاق ظِهارکه موضوعیت خود را امروز از دست داده چرا در قرآن آمده است؟ پاسخ این است که این مسئله و احکام آن، مانند بعضی دیگر از احکام قرآن، روح و فلسفه‌اش را باید مورد توجه قرار داد. پیام این است که کانون خانواده، که اولین و اصلی‌ترین واحد اجتماعی و زیربنای جامعه است، ممکن است با یک احساس آنی و در یک لحظه خشم فرو بپاشد. درست است که در جوامع امروز ظِهار نیست، ولی حقیقت آن به‌گونه‌های دیگر وجود دارد. هنوز بسیاری سنت‌ها در میان ما هست که آشکارا ضد اسلامی است و این نشان می‌دهد وقتی رسمی در جامعه‌ای ریشه دوانید، هرچند به ظاهر مسلمان باشند، هنوز فرهنگ جاهلیت بر آن حاکم است. چنان‌که می‌بینیم، با وجود آنکه مخاطبان آنروز این آیات مسلمان بودند، سنت‌های جاهلی در میان برخی از آنان رواج داشت.

اکنون هم در بیشتر جوامع اسلامی، با وجود آنکه قرآن روی سخنش با انسان است، مردسالاری حاکم است. چرا پسر نزد برخی خانواده‌ها عزیزتر از دختر است؟ آیا این یادگار همان فرهنگ جاهلی نیست؟ یا همین مهریه‌های سنگین که امروزه رسم شده است. تمام اینها مانع ازدواج صحیح اسلامی و مایه‌ی رواج انواع فسادها می‌گردد. آیا این رسم‌ها اسلامی است؟ ببینید چه قدر شرایط ازدواج در مملکت ما دشوار و سنگین شده است. بسیاری از این آداب و رسوم در جامعه‌های اسلامی به‌هیچ‌وجه اسلامی نیست؛ مثل همین که زن باید دوشیزه‌ و باکره باشد. درحالی‌که در میان همسران پیامبر فقط یکی‌ باکره بود؛ بقیه، از جمله خدیجه، اولین همسر پیامبر، پیش از ایشان شوهر کرده بود و پیامبراسلام شوهر سوم ایشان بود. او که پیامبر خدا بود برایش اهمیت نداشت که همسرش قبلاً زن دو نفر دیگر و سنش هم پانزده سال از ایشان بزرگ‌تر بوده است. ولی در جامعه‌ی ما آیا کسی حاضر است با زنی که قبلاً ‌دو شوهر داشته و از او بزرگ‌تر است ازدواج کند؟ اینها رسم‌هایی است که ما برای خودمان ساخته‌ایم و به آنها پایبندیم. پس، می‌بینید که فرم و نوع ظِهار عوض شده، ولی ماهیتش همچنان باقی است. همیشه یک سلسله سنت‌ها و عادات و آداب بر جامعه حاکم می‌شود که صریحاً مخالف و مغایر احکام دین مردم آن جامعه است.

در قرآن تکلیف نشوز زن و تکلیف مرد در سوره نساء روشن شده است، عده‌ای می‌پرسند تکلیف زن چیست اگر شوهرش نشوز کند؟ این آیه می‌تواند پاسخی برای آنها باشد. به این نکته هم لازم است اشاره کنم که در جامعه‌ معاصر پیامبر، که هنوز دولت و دستگاهی قضایی وجود نداشته، پیامبر می‌بایست داوری و حکم کند. اما وقتی دستگاه قضایی شکل گرفت، رسیدگی به این مسائل آسانتر می‌شود.

اما موضوع دوم، از پنج موضوع این سوره، که اکنون می‌خواهیم به آن بپردازیم، موضوع نجوا و درگوشی صحبت کردن و روابط خصوصی با مرکز قدرت برقرار کردن در جامعه‌ای است که همه با هم برادر و خواهر دینی هستند. موضوع اول اختلاف میان دو نفر بود و خودخواهی‌هایی که در مناسبات میان دو نفر بروز می‌کند. اما موضوع دوم گسترده‌تر است و به کل جامعه مربوط می‌شود. در جامعه‌ی ایمانی، اصل بر این است که همه با هم برادرند، بنابراین چیزی را نباید از هم پوشیده و پنهان بدارند؛ همه به هم اعتماد دارند؛ همه با هم صادق و یک‌رو هستند؛ هیچ کس ریاکاری نمی‌کند؛ هیچ کس قصد فریب دیگران را ندارد و منافقانه رفتار نمی‌کند. در چنین اجتماعی اگر دو نفر با هم در گوشی صحبت کنند، معنای آن چیست؟ آیا جز این است که دیگران نامحرم‌اند و نباید حرف آنها را بشنوند؟ آیا این توهین به برادران و خواهران ایمانی نیست؟ اصولاً و مطابق موازین اخلاقی در گوشی حرف زدن و نجوا کردن در حضور دیگران رفتاری زشت و غیراخلاقی است. دیگران این را نوعی توهین به خود تلقی می‌کنند، و حق هم دارند. حتماً دیده‌اید که در مجالس و مهمانی‌ها وقتی دو نفر درگوشی با هم صحبت می‌کنند به دیگران برمی‌خورد؛ ناراحت می‌شوند که این دو نفر چه دارند با هم می‌گویند. آیا دارند در دل به کسی می‌خندند یا توطئه‌ای می‌چینند. نجوا در حضور جمع کاملاً صف برادران را از هم جدا می‌کند. پس، این تذکاری است که کسی حق ندارد در جامعه‌ای که همه با هم برادرند، در حضور آنها رابطه‌ی خصوصی برقرار کند.

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ، وَلَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلَا أَدْنَى مِن ذَلِكَ وَلَا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُوا، آیا ندیده‌ای و نمی‌دانی که خدا آنچه را در آسمان‌ها و زمین است می‌داند؟ از جمله، راز گفتن و نجوای هیچ سه تنی نیست، مگر آنکه خداوند چهارم آنان است، و هیچ پنج نفری نیست که با هم نجوا کنند مگر آنکه خدا ششمی آنهاست و نه کمتر از آن و نه بیشتر از آن، مگر آنکه او با آنهاست هر جا که باشند خدا همراه آنهاست.

پس، چون خدا همراهتان است، گمان نکنید هیچ کس نفهمید که چه گفتید،. اینها البته تمثیل است. یعنی هر اندازه هم پنهان کار باشی، از خدا چیزی را نمی‌توانی پنهان کنی

ثُمَّ يُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ. سپس، در روز قیامت آنها را بدانچه کرده‌اند، آگاه می‌کند. چه خدا به همه چیز داناست. و بازخواستتان خواهد کرد که چرا پنهان کاری کردید و به دیگران بی‌اعتمادی نشان دادید. گفتیم، این‌گونه پنهان‌کاری‌ها و پرده‌پوشی‌ها نشان می‌دهد که شخص به دیگران بدبین است و به چشم بیگانه به آنها می‌نگرد.

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوَى ثُمَّ يَعُودُونَ لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَيَتَنَاجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَمَعْصِيَتِ الرَّسُولِ.

(ای پیغمبر) آیا ننگریستی به آن کسانی که از نجوا کردن نهی شدند، سپس به آنچه از آن باز داشته شده‌اند باز می‌گردند و نجوایی گناه آلود، متجاوزانه و خلاف خواست رسول می‌کنند؟

یعنی \با آن‌که از درگوشی صحبت کردن نهی شده‌اند، با هم نجوا می‌کنند، انگیزه‌ آنها سه چیز است:

اول، إثم. یعنی خودخواهی‌ها و منافع شخصی‌ که نمی‌خواهد کسی از آن با خبر شود. فرض کنید می‌خواهد چیزی را بخرد، اما نمی‌خواهد دیگران بدانند، دیگران را از آن منفعت محروم می‌کند تا فقط خودش از آن برخوردار شود. این یکی از انواع خودخواهی‌هاست که بعضی‌ها به آن دچارند.

دومی، عُدوان. یعنی تعدی و تجاوز به حقوق دیگران. نجوا می‌کند، چون می‌خواهد کاری علیه دیگری انجام دهد، مخفی‌اش می‌کند تا کسی از آن مطلع نشود. این خودخواهی از آن اولی بدتر است.

سومی، معصیه‌الرسول. نافرمانی پیامبر. نافرمانی کسی که رهبر جامعه است. پس قضیه جنبه‌ی سیاسی و اجتماعی دارد و خلاف و خطا و خیانتی است که با سرنوشت جامعه ارتباط پیدا می‌کند.

وَإِذَا جَاؤُوكَ حَيَّوْكَ بِمَا لَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اللَّهُ، و چون نزد تو ‌‌آیند، چنان تحیت و درودی نثارت می‌کنند، که خدا هم چنین تعریفی از از تو نکرده است. چنان مخلصیم و چاکریم و جان نثاریم تحویل می‌دهند و چنان تملق و چاپلوسی می‌کنند که خدا هم این گونه از تو تقدیر و تجلیل نکرده است! این روحیه‌ای است بسیار رایج در میان برخی از مردم که ازنوعی خودخواهی ناشی می‌شود. پس، درغیاب نافرمانی از رسول است و در حضورمجیزگویی از او.

وَيَقُولُونَ فِي أَنفُسِهِمْ لَوْلَا يُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِمَا نَقُولُ حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصْلَوْنَهَا فَبِئْسَ الْمَصِيرُ و در دل خود می‌گویند: پس چرا خدا به خاطر این حرفی که می‌زنیم ما را عذاب نمی‌کند؟ کافی است ایشان‌را همان دوزخی که به آن درآیند، که بد مصیر و بازگشتگاهی است! یعنی مسخره می‌کنند که ما در ظاهر از پیامبر تعریف می‌کنیم و پشت سر او هر چه دلمان می‌خواهد می‌گوییم و هیچ اتفاق بدی هم برایمان نمی‌افتد. پس معلوم می‌شود که خبری نیست، چون اگر او پیامبر بود، خدا ما را عذاب می‌کرد! اینها منافق صفت، دورو، متملق و متقلب‌اند و این بد سیر و سرنوشتی است.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا تَنَاجَيْتُمْ فَلَا تَتَنَاجَوْا بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَمَعْصِيَتِ الرَّسُولِ، ای کسانی که ایمان آورده‌اید، اگر( به‌ناچار خواستید) با یکدیگر نجوا ‌کنید، سخنی نگویید که به گناه و تجاوز و نافرمانی پیامبر آلوده باشد.

وَتَنَاجَوْا بِالْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ. و (بلکه) با یکدیگر به نیکوکاری و پرهیزگاری نجوا کنید و تقوای خدایی را که به سوی او برانگیخته خواهید شد پیشه سازید. یعنی می‌توان خصوصی سخن گفت، اما برای رفع مشکل دیگری تا آبروی او محفوظ بماند. فرضا اگر زن و شوهری با هم اختلاف دارند، مانعی نیست که کسی، بی‌آنکه دیگران‌ از اختلاف آنها با خبر شوند، این موضوع را محرمانه با دیگری در میان ‌نهد و از او بخواهد که بینشان آشتی دهد. آنچه مهم در نجوا، قصد و نیت است. غرض از سخن خصوصی، نه خودخواهی، بلکه باید خدمت به دیگران باشد. این تقوای الهی است که مؤمن باید همیشه در نظر داشته باشد که روزی به سوی خداوند باز می‌گردد و باید پاسخ‌گوی اعمال خود باشد.

إِنَّمَا النَّجْوَى مِنَ الشَّيْطَانِ لِيَحْزُنَ الَّذِينَ آمَنُوا، جز این نیست که به نجوا سخن گفتن (ناشی) از شیطان است. در یک جمع و گروهی که همفکر و هم‌باورند، در گوشی صحبت کردن کار شیطان است تا موجب رنجش مؤمنان شود. برای آنکه ممکن است کسی فکر ‌کند چرا نمی‌خواهند من بدانم چه می‌گویند، آیا مرا قابل اعتماد نمی‌دانند و نامحرم می‌شمارند؟

ببینید، این محرمانه حرف زدن که برای ما یک کار عادی است، چه‌قدر اختلاف درفعالیت‌های اجتماعی به‌وجود آورده و می‌آورد، و چه رنجش‌ها و دل آزردگی‌ها و قهرها و جدایی‌ها را باعث شده است. این سفارش صریح قرآن است که از این کار شیطانی خودداری ‌کنید.

وَلَيْسَ بِضَارِّهِمْ شَيْئًا إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ. اما جز به اذن خدا این نجوا کردن‌ها هیچ زیانی به کسی نمی‌رساند. اذن خدا قانون و مکانیسمی است که مثل رادار چراغ راهنمایی، که باید ماشین نزدیک شود تا سبز گردد، دو طرف دارد؛ یعنی رنجش پیداکردن دیگران به میزان حساسیت آنان و ضعف صبر و شکیبائی‌شان در برابر سخن دیگران بستگی دارد. این همان اذن الله است که در نهاد ما تعبیه شده است. و کسانی که اهل ایمان‌اند باید در این‌گونه موارد بر خدا توکل کنند.

این هم بحث دوم که دستور اخلاقی مهمی است. پس هر کس موظف است شخصیت دیگران را رعایت کند و تا مبادا دیگران آزرده شوند. موضوع گفتار اول ناظر به رابطه‌ی دو تن بود، موضوع دوم ناظر به رابطه‌ی چند نفر و بالاخره موضوع سوم درباره‌ی گروه و جمع است.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجَالِسِ فافسحوا، ملاحظه می‌کنید که باز هم دستور درون گروهی یک جامعه‌ی ایمانی است: وقتی درمجالس (سخنرانی و...) به شما گفته می‌شود جا باز کنید. پس (بی‌درنگ) جا باز کنید.

کسانی‌که به مجلس پیامبر که می‌آمدند، بعضا طوری گشاد می‌نشستند که جایی برای تازه واردان نمی‌ماند و سایر کسانی‌که می‌خواستند به سخن پیامبر گوش کنند یا سؤال داشتند، باید بیرون جلسه و زیر آفتاب یا سرما و باد می‌ایستادند و این کار برایشان زحمت داشت. این است که می‌گوید وقتی به شما گفته می‌شود که جمع و جورتر بنشینید، فوراً اطاعت کنید و برای دیگران جا باز کنید.

يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ، تا خدا هم بر شما جای بگشاید. بعضی‌ها این آیه را چنین تفسیر کرده‌اند که خدا هم بهشت را به روی شما بگشاید. اما به گمان ما، مقصود آیه کلی است. به این معنی که وقتی تو این تنگ نظری را، که فقط راحت خودت را می‌بینی، رها کنی، نگاهت به دنیا و دیگران باز می‌گردد، وسعت نظرو افق بلند و شخصیت فراگیرپیدا می‌کنی و در نظام خدایی دنیا و آخرتت فراخی می‌یابد. اما این‌که فکر کنی چون من نیم ساعت زودتر آمده‌ام، پس حق دارم هر طور که دوست دارم و راحت‌ترم بنشینم، با بی‌توجهی به حقوق و شخصیت دیگران، دید و دنیای خودت را تنگ و بسته کرده‌ای.

وَإِذَا قِيلَ انشُزُوا فَانشُزُوا، و وقتی هم که به شما گفته می‌شود برخیزید؛ یعنی دیگر مجلس تمام شده، برخیزید و بروید، جا خوش نکنید. در سوره‌ی «حجرات» هم خوانده‌ایم که چون به خانه‌ی پیامبر برای صرف غذا رفتید، پس از صرف غذا برخیزید و بروید تا برای پیامبر و خانواده اش مزاحمت ایجاد نکنید. می‌گوید پیامبر شرم می‌کند به شما بگوید تشریف ببرید! ولی خدا که از گفتن حق شرم نمی‌کند!

شاید به نظر بیاید که اینها برای امروز مسائل ساده و پیش پا افتاده‌ای است. اما نه تنها در آن موقع اهمیت داشته، بلکه امروز هم، اگربه روح مطلب توجه کنیم، همچنان مهم است. این هم یک نوع خودخواهی است که آدم بی توجه به وضعیت صاحب خانه، تمایل خودش را ترجیح دهد. روح این تمایل نوعی بی‌تقوایی و بی‌پروایی است.

يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ، خداوند کسانی از شما را که (واقعاً) ایمان آورده‌اند و کسانی را که دانش داده شده‌اند، به درجاتی بالا می‌برد و خدا به آنچه می‌کنید خبیر است. این‌گونه مجالس در حقیقت برای عمل است، نه برای گپ زدن. در این مجالس انسان عمل و ایمان خود را باید تقویت کند. پس باید امکان دهد که همه در مجلس حضور یابند.

آیه‌ی بعدی باز هم درباره‌ی نجواست، ولی این‌بار از زاویه دیگر موضوع چهارمی را مطرح کرده و آن انحرافی است که می‌توان همیشه در هر جامعه‌ای دید؛ همواره کسانی سعی دارند به انواع تشبثات خودشان را به کانون قدرت نزدیک نشان دهند تا مردم بدانند که اینها مهم هستند. می‌خواهند تبلیغ کنند که ما با قدرت مرتبط هستیم و نفوذ و اعتبار داریم و همین برای فریب دادن توده کافی است. دوست دارند با آدم‌های مهم عکس بگیرند و همه جا نشان دهند که بله ما متن امورهستیم! مردم هم که خبر ندارند؛ همین که عکسی را می‌بینند، می‌پندارند که لابد طرف شخصیت مهمی است. موضوع آیه‌ای که خواهیم خواند همین است.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً، ای کسانی که ایمان آورده‌اید، اگر می‌خواهید با رسول نجوا کنید، یعنی کاری خصوصی با او دارید، پیش از اینکه نجوا کنید، صدقه‌ای بدهید.

ذَلِكَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَأَطْهَرُ فَإِن لَّمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ، این برای شما بهتر است و به نفع خودتان است، نه وقت رهبر جامعه بی‌جهت گرفته می‌شود و نه مردم را به اشتباه می‌اندازید. در عوض خودتان هم یک کار خیری کرده‌اید. پاک‌تر هم هست. چون خودخواهی‌هایتان را کمتر می‌کند. اگرهم چیزی نداشتی صدقه بدهی، همانا خدا آمرزگار و بخشنده و مهربان است. یعنی اجباری در کار نیست؛ ولی در عین حال توصیه‌ای است تا هر کسی هر وقت دلش خواست مجاز نباشد به صحبت شخصی و خصوصی با پیامبر بپردازد. البته نگفته به‌هیچ‌وجه اجازه ندارید، اما همین توصیه که آمد، عده‌ای که نمیخواستند صدقه بدهند، از این کار منصرف شدند و دیگر برای نجوا کردن پیش پیامبر نرفتند.

أَأَشْفَقْتُمْ أَن تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَتَابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ، آیا ترسیدید- خیلی برایتان دشوار آمد- که پیش از محرمانه حرف زدن با پیامبر صدقه‌هایی بدهید؟ دیدید خیلی پرخرج است؟ پسحالا که این کار را نکردید و خدا هم از شما درگذشت، پس درعوض، اقامه‌ی صلات کنید (ارتباطتان را با خدا تقویت کنید) و زکات بدهید و از خدا و رسولش پیروی کنید و (بدانید)خدا بدانچه می‌کنید کاملاً آگاه است.

ببینید این سومین بار است که بر صفت «خبیر» بودن خداوند، یعنی آگاه بودن او از جزئیات رفتار انسان اشاره می‌کند. می‌گوید بدان و یقین داشته باش که خدا از جزئیات رفتارت و کوچک‌ترین گامی که برمی‌داری وآنچه در نیت داری آگاه است. خدا می‌داند که می‌خواستی محرمانه با پیامبر صحبت کنی تا نشان دهی که با ایشان ارتباط نزدیک دارم و با این کار مردم را اغفال کنی. پس چنان‌که گفتم، این‌هم نوعی خودخواهی است، ولی در شکل گسترده‌ترش. توجه دارید که پله به پله مسئله پیچیده‌تر و مهم‌تر می‌شود و شکل گسترده‌تری به خود می‌گیرد.

موضوع پنجم باز هم دامنه‌ی وسیع‌تر دارد و مربوط به ارتباط داشتن با بیگانگان می‌شود. یعنی نوعی دیگر از خودخواهی که می‌اندیشد اگر روزگاری ورق برگشت و اهل ایمان مغلوب کفار و معاندان شدند، آنها را از دست نداده باشد. و بنابراین با حیله‌گری و پنهان‌کاری هوای هر دو طرف مخالف را داشته باشد، تا ببینند عاقبت کدام یک موفق خواهند شد و پیروزی قطعی و نهایی با کدام طرف خواهد بود.

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ تَوَلَّوْا قَوْمًا غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِم مَّا هُم مِّنكُمْ وَلَا مِنْهُمْ، آیا ندیدی کسانی را که با قومی که خدا بر آنها خشم گرفته دوستی می‌ورزند؟ این‌ کسان( منافقان) ‌نه از شما هستند و نه از آنها. آنها در واقع به‌دنبال منافع خودشان‌اند و در این وسط می‌خواهند ببینند منافعشان کجا چرب‌تر است!

وَيَحْلِفُونَ عَلَى الْكَذِبِ وَهُمْ يَعْلَمُونَ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا إِنَّهُمْ سَاء مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ. و در حالی که می‌دانند، به دروغ سوگند می‌خورند. یعنی به دروغ به خدا سوگند می‌خورند که همفکر شما و پشتیبان شما هستند. (با این ریاکاری‌ها) خدا برای آنها عذابی سخت (در نظام عمل وعکس‌العمل) آماده کرده است، به راستی چه زشت است آنچه می‌کنند.

اتَّخَذُوا أَيْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللَّهِ فَلَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ ، اینها قسم‌هاشان (ادعاهای ایمانی‌شان) را سپر گرفته‌اند، در نتیجه (با فریبکاری‌شان) مردم را از راه حق باز داشتند، پس برای آنان عذابی خوار کننده است.

در اسلام، هر کسی که شهادتین را بر زبان جاری کند، مسلمان محسوب می‌شود و هیچ کس حق ندارد او را نامسلمان یا منافق بخواند. به این ترتیب می‌تواند از تمام منافع اجتماع اسلامی بهر‌ه‌مند شود. این است که اهل نفاق پشت این سپر خود را در امان نگه می‌دارند.

لَن تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُم مِّنَ اللَّهِ شَيْئًا، مال‌ها و فرزندانشان (که به آنها تکیه کرده‌اند) در برابر عذاب خدا هیچ سودی برایشان ندارد.

اموال و اولاد در آن زمان نماد ثروت و قدرت بوده است. یعنی این‌ها آدمی را از پیروی اخلاق و حق بی‌نیاز نمی‌سازد. با داشتن قدرت و ثروت ممکن نیست خلأ وجودی انسان پر شود.

أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعًا فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَمَا يَحْلِفُونَ لَكُمْ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلَى شَيْءٍ أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْكَاذِبُونَ. اینها دوزخیان‌اند که در آن جاودانه خواهند ماند. در رستاخیزی که خدا آنها را بر‌انگیزد، برای خدا، چنان‌که امروز برای شما سوگند می‌خورند، سوگند خواهند ‌خورد و پیش خود می‌پندارند که بر چیزی هستند (کسی و کاره‌ای هستند). آگاه باشید که اینها همان دروغگویان‌اند.

اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُوْلَئِكَ حِزْبُ الشَّيْطَانِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ. شیطان برایشان سوار است؛ همچون سواری که با شلاق و مهمیز به مرکب خود می‌زند و آن را به تاختن وا می‌دارد، شیطان هم اینها را مدام تحریک می‌کند تا در راه باطل تاخت بزنند. در نتیجه، شیطان‌ذکر خدا را از یادشان برده است (حقیقت و درستی را فراموش کرده‌اند). اینها حزب شیطان‌اند و حزب شیطان همان زیانکاران‌ا‌ند.

إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَئِكَ فِي الأَذَلِّينَ. به‌یقین آنها که با خدا و رسولش دشمنی می‌کنند و می‌جنگند در میان ذلیل‌ترین مردمان‌اند. در اینجا منظور از جنگ، نوع مسلحانه آن نیست،‌ بلکه جنگ روانی و تبلیغاتی است.

كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ. خداوند چنین نوشته است، یعنی این حکم و قانون خداست، که من و فرستادگانم البته غلبه خواهیم کرد. همانا خدا قوی و صاحب عزت است. این قانون هستی و نظام ساری و جاری در جهان است که حق سرانجام بر باطل پیروز می‌شود و با خدعه‌گری، گرچه ممکن است چند صباحی احساس کنند موفق شده‌اند، ولی سرانجامشان شکست و خواری و زبونی است.

آیه‌ی بعدی هم دنباله‌ي همان مطلب و اشاره‌ای است به شکل چهارم خودخواهی، که گفتیم از اشکال دیگر بغرنج‌تر و دامنه‌دارتر است. یعنی ارتباط منافقانه با بیگانگان و از پشت خنجرزدن به مومنان. این چهارمی را چه بسا باید نتیجه‌ی همان خودخواهی‌ها و منیت‌های قبلی دانست و شاید به همین جهت است که خطاب به پیامبر، یا مؤمن به‌طورکلی، می‌گوید:

لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءهُمْ أَوْ أَبْنَاءهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ، ممکن نیست مردمی را بیابی که به خدا و آخرت داشته ایمان باشند، با این‌حال با کسانی که با خدا و رسول او دشمنی و پیکار می‌کنند دوستی بورزند، حتی اگرپدران، فرزندان، برادران و خویشاوندانشان باشند... یومنون را مضارع آورده، تا برساند ایمان زبانی مورد نظر نیست ، مومن کسی است که زندگی‌اش توأم با ایمان به خدا و آخرت است. شما اگر کسی را دوست داشته باشید، با کسانی هم که او را دوست دارند، به طور طبیعی، دوست و همدل خواهید شد. شما اگر عشق به هنر داشته باشید طبعاً به همه‌ی هنرمندان هم علاقه نشان می‌دهید. ممکن نیست کسی مثلاً عاشق موسیقی باشد،‌ ولی با موسیقیدانان دشمنی بورزد. البته اگر کسی یا چیزی را برای منافع خود دوست داشته باشد، مسئله فرق می‌کند.

وقتی اولویت با حق و حق‌پرستی است، اگر در جبهه‌ی جنگ با خدا و رسول پدر تو در مقابلت ایستاده باشد، در دو راهی انتخاب قرار گرفته‌ای. البته خداوند فرمان داده است که اگر پدر و مادرت اعتقاد به خدا و دین نداشته باشند و بخواهند تو را به شرک وادارند، البته در این مورد از آنان اطاعت نکن ولی باید با نهایت ادب و مدارا و محبت با آنها رفتار کنی؛ حتی می‌گوید کلمه‌ی «اُف» هم، که حداقل لفظ نارضایی است، نباید به آنها بگویی، چون مسئله مسئله‌ی اعتقاد است و کاریش نمی‌شود کرد؛ ولی یک وقت هست که دشمن جامعه‌ی ایمانی است و به جنگ آن آمده است؛ اینجاست که دیگر نمی‌توان و نباید ملاحظه کرد که او پدرم یا پسرم است. اینجا دیگر پای دفاع از حق در برابر باطل در میان است. وقتی باید میان خدا و راه او و راه باطلی که پدر یا فرزندان یا خانواده در آن قدم نهاده‌اند یکی را انتخاب کنی، در انتخاب راه اول درنگ نباید کرد. کسی که اهل ایمان است هیچ‌گاه ارزش‌های الهی و حق را فدای عواطف و احساسات و تعلقات خانوادگی خود نمی‌سازد.

أُوْلَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ، اینها هستند که خداوند ایمان را در دل‌هاشان نوشته، یعنی حَک کرده است. یعنی ایمانشان سطحی نیست و در قلبشان راسخ و متمکن شده است. و آنها را به روحی از نزد خویش نیرومند گردانیده است ،یعنی روحیه‌ی خدایی پیدا کرده‌اند و ایمانشان مؤید به تأیید الهی است. وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا. و در آخرت آنها را در بهشت‌هایی وارد می‌کند که از زیر آنها جوی‌ها روان است. این‌ها وعده‌هایی است که به زبان تمثیل مطابق درک و فهم مخاطبان به مؤمنان داده است.

رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُوْلَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ، هم خدا از آنها خشنود است و هم آنها از خدا. آنها حزب الله هستند، در مقابل حزب شیطان که کارشان ریاکاری و تملق و دروغ است. حزب‌الله فقط حق و حقیقت برایش مطرح است، حتی اگر بر ضد خانواده و خویشانش باشد. حزب‌الله در هیچ حال حقیقت را فدای منافع شخصی و خانوادگی و گروهی خود نمی‌کند. متاسفانه این کلمه هم مثل بسیاری کلمات و اصطلاحات، مصادره به مقصود سیاسی شده و آن احساس با شکوهی را که باید در شنونده برانگیزد، تحت‌الشعاع عملکرد مدعیان قرار می‌دهد.

أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. آگاه باشید که حزب خدا همان رستگارانند. در قرآن دو بار سخن از حزب الله آمده است. یکی در این سوره و یکی هم در سوره‌ی «مائده» که می‌گوید: حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ.(۱)

حزب‌الله کسی است که با بصیرت و شناخت به خدا و حقیقت رو کرده است؛ نه هر مقلد بی‌سوادی که یک خط قرآن هم نمی‌تواند بخواند و نه تنها حقوق مردم، که جان مردم هم برای او ارزشی ندارد. حزب‌الله‌ حقوق‌بگیرحاکمیت و چماق قدرت، «حزب شیطان» است، نه حزب‌الله. خداوند همه‌ی ما را از پیروان کتاب و رسول خود و در جرگه حزب‌الله واقعی قرار دهد.

صدق الله العلی العظیم


۱-مائده(۵) / ۵۶
 

`