` `
`

تفسير سوره ممتحنه (۶۰)

بسم الله الرحمن الرحيم

نام این سوره از آیه‌ی دهم آن گرفته شده است. «ممتحنه» هم‌ریشه است با کلمه‌ی «امتحان». محور این سوره امتحان انسان است و اینکه حب و بغض و باورهایش براساس چه انگیزه‌هایی است. داستان آزمون و امتحان همه‌ روزه ماست، که در زندگی واقعاً در پی چه اهدافی هستیم؟ مثلاً در دوستی‌هایمان ؛ آیا هرگز از خود پرسیده‌ایم که با چه کسانی و چرا دوستی می‌کنیم؟ آیا در ضمیر خود کاویده‌ایم که مثلاً چرا از کسی خوشمان می‌آید و از دیگری بدمان می‌آید؟ و با یکی دوست داریم معاشرت کنیم و از دیگری فراری هستیم؟ اگر در این باره درست و دقیق بیندیشیم،‌ می‌بینیم در اکثر قریب به اتفاق موارد، ریشه‌ی دوستی‌ها و دشمنی‌ها خودمان هستیم. چرا از این شخص بدم می‌‌آید؟ چون به من اعتنا نمی‌کند و تحویلم نمی‌گیرد؛ چون به خانه‌ام نیامده است؛ چون درجشن تولدم کادو نیاورد؛ چون حاضر نشد با من همکاری کند. یعنی همه‌اش منیت و «من» است، چرا با این رفیق هستم و دوست دارم با او کار کنم، چون با من خوب تا می‌کند، چون از من تعریف می‌کند؛ چون ... یعنی تمام دوست‌داشتن‌ها و دشمن داشتن‌ها و نزدیک شدن‌ها و دور شدن‌هایمان از دیگران تابع این است که چه سودی از ناحیه‌ی آنها عاید ما می‌شود. اگر این منافع در خور توجه باشد دوستشان داریم؛ وگرنه از آنها دوری می‌کنیم. همه‌ی ما به نزدیکان خود علاقه داریم: پدر، مادر،خواهر، برادر، فرزند؛ اگر فرضاً کسی به آنها توهین کند، با او دشمن می‌شویم. در بعضی جوامع- مثل ایران- اگر به مادر یا همسر کسی اهانت کنند، ممکن است چاقو بکشد و طرف را بکشد. چرا؟ برای اینکه به کسی که خیلی دوستش دارد اهانت شده است،‌ حالا اینکه حق با کدام بوده به ما ربطی ندارد. اگر یکی از دوستان ما کسی را به مسخره بگیرد یا در حق او ستم کند، چه واکنشی نشان می‌دهیم؟ هیچ. می‌گوییم کار او به من ربطی ندارد. من ارتباطم را با دوستم به‌خاطر کسی که نمی‌شناسم به‌هم نمی‌زنم، درحالی‌که گاه ما با نزدیکان خود بر سر مسائل بسیار جزئی قطع رابطه می‌کنیم. درهرحال، امتحان ما این است که آیا دوستی‌های ما به‌خاطر منافعی است که از طریق این ارتباط عایدمان می‌شود و دشمنی‌هایمان نیز به خاطر این است که منافع ما نادیده گرفته شده، یا نه، مهم برای ما حق و باطل است و دوستی‌ها و دشمنی‌های ما بر این اساس است؟

آدم خداپرست ، حُب و بغضش فقط برای خداست. کسی را دوست دارد که دوستدار حق باشد؛ کسی را دشمن دارد که دشمن حق باشد، دشمنی با خدا یعنی دشمنی با ارزش‌های خدایی، کسی که به خلق خدا ستم می‌ورزد و حقوقشان را پایمال می‌کند دشمن خداست. محور این سوره همین اولویت بخشیدن‌هاست. از اول تا آخرسوره همین مسئله راتعقیب می‌کند. حدیثی است از پیامبر که کسی که دوستی و دشمنی‌اش برای خدا باشد ایمانش کامل است. اما خدا که نیازی به دوستی ما ندارد ، منظور کسی است که دوستدار حق باشد و دشمنی‌اش هم برای حق باشد، نه برای منافع خودش. حتی در کمک نکردن‌هایش هم حق را در نظر بگیرد. چنین کسی به فرموده پیامبر ایمانش کامل است. کسی که از «خود» و خودبینی بیرون آمده و حقیقت‌بین باشد.

اما شأن نزول این سوره که در سال دهم هجرت یعنی اواخر سال بیست‌وسوم بعثت نازل شده است- سال‌های پایانی عمر پیامبر. مسئله‌ی بسیار مهمی که در آن مطرح شده،«ولایت» است. «ولایت» یعنی دوستی. روشن می‌کند که دوست داشتن مؤمن باید بر چه اساس و ملاک‌هایی باشد. این مسئله‌ی مهم ضمن ماجرایی بیان شده که پیامبر و مسلمان‌ها، پس از حدود سیزده سال اقامت در مدینه، آهنگ تصرف مکه کردند. سیزده سال پیش از آن، کفار مکه خانه و اموال آنها را تاراج و مجبور به ترک زادبوم و موطنشان کرده بودند. این ترک دیار را «هجرت» نامیده اند. هجرت یعنی دوری گزیدن. پیامبربا احساس خطر جانی، در نیمه‌های شب از مکه گریختند و آن شب حضرت علی برای فریب دشمن در بستر پیامبر خوابیدند، خطر آن اندازه به پیامبر نزدیک شده بود که اگر یک شب دیگر در مکه‌ می‌ماندند او را می‌کشتند. کافران به محض آنکه فهمیدند حضرت مکه را ترک کرده به تعقیب او پرداختند تا قصد خود را عملی سازند. در چنین شرایط و اوضاع و احوالی، مسلمانان به تدریج از خانه و کاشانه‌ی خود دل بریدند و از مکه بیرون آمدند و به مدینه هجرت کردند.

این سوره دهسال بعد در شرایطی نازل شده که مسلمانان موقعیتی کسب نموده و قصد کرده‌اند ازموضع قدرت به شهرشان باز گردند. اما نه صرفاً برای اینکه به خانه‌های خود برگردند؛ بلکه می‌خواهند مردمشان را از ستم مشرکان آزاد کنند و به آنها حق انتخاب بدهند که اگر خواستند راه خدا را انتخاب کنند، ترسی از مشرکین نداشته باشند. می‌خواهند هر کسی در ایمان و عقیده‌اش آزاد است و کسی نتواند از ایمان آوردن دیگری، اگر بخواهد مسلمان و یکتاپرست شود، ممانعت کند. داستان از این قرار بوده است.

باری، یکی از مسلمان‌ها- به نام «حاطب‌بن ابی ملتبه»- نامه‌ای از مدینه برای مکیان می‌نویسد و توسط زنی مخفیانه به مکه می‌فرستد و به آنها خبر می‌دهد که پیامبر و مسلمان‌ها در تدارک عزیمت به مکه‌اند و بهتر است خود را برای مقابله با آنها آماده کنید. حاطب خود مسلمانی درست اعتقاد و جنگاور بود و در جنگ بدر هم شرکت داشت و دلیری‌های بسیاری از خود نشان داده بود، اما از بیم آنکه مبادا گزندی در این رویارویی دو سپاه به همسر و فرزند و خویشان او برسد، دست به این کار زده بود و در واقع می‌خواست دل آن کافران را به دست آورد و به نوعی خوش خدمتی کند تا هوای خانواده‌اش را داشته باشند. خانواده‌ی او همه از مشرکان بودند و تنها خود او مسلمان شده و به مدینه هجرت کرده بود.

باری، پیامبر از کار او مطلع می‌شود و دستور می‌دهد آن زن را تعقیب کنند و نامه را پیش از آنکه به دست مکیان برسد از او بگیرند. چند تنی که مأمور این کار بودند موفق می‌شوند او را در میانه‌ی راه متوقف کنند و نامه را، که میان گیسوانش مخفی کرده بود، به دست آورند. حاطب در بازجویی اعتراف می‌کند که این کار را فقط به خاطر حفظ جان نزدیکان خود از آسیب مکیان کرده است. پس از این ماجرا آیات این سوره نازل می‌شود و هشدار می‌دهد مسلمانی که ایمان آورده‌ و با رها کردن همه‌ی زندگی خویش در راه خدا، حق را برگزیده است شایسته نیست با دشمنان خود و خدا دوستی و نامه نگاری کند. می‌گوید مشرکان مکه شما و پیامبرتان را از خانه و شهرتان بیرون کرده‌ و عده‌ای از شما را کشته‌اند و اگر بر شما تسلط پیدا کنند بر هیچ کدامتان رحم نمی‌کنند و همه‌ی شما را از دم تیغ می‌گذرانند، آن وقت شما با آنها اظهار دوستی می‌کنید و می‌خواهید هم این طرف را داشته باشید و هم آن طرف را؟

در واقع این ملامت‌ها در درجه‌ی اول متوجه مسلمان‌هایی است- در همه‌ی زمان‌ها و مکان‌ها- که هنوز ارتباط‌ها و دوستی و دشمنی‌شان ناشی از روابط خانوادگی و قبیلگی است، نه عقیدتی. یعنی هنوز به آن مرحله‌ نرسیده‌اند که بدانند این دو رشته‌ی دوستی وقتی با هم تعارض پیدا کند، کدام یکی از آنها اولویت دارد. همه‌ی ما با کسانی در ارتباط هستیم. شما حتماً در بعضی مهمانی‌ها به کسانی برخورد کرده‌اید که دین و اعتقاد شما را به تمسخر می‌گیرند. فکر می‌کنم برای خیلی از ما این تجربه پیش آمده است. در این‌گونه محافل و مجالس، اعتقادات دینی را سوژه‌ می‌کنند و دست می‌اندازند، بی‌‌آنکه به کسی بربخورد و در رابطه‌ی دوستی با آنها اثر منفی بگذارد. ولی خدا در سینه‌ی انسان دو قلب قرار نداده است تا با یکی از آنها هواخواه حق و ارزش‌های اخلاقی باشد و با دیگری هواخواه و موافق ضد این ارزش‌ها. چه‌گونه است که اگر کسی به ما یا خانواده‌ی ما توهین کند، دوستی و رفت و آمدمان را با او قطع می‌کنیم، ولی اگر حقوق بندگان خدا را پایمال کند و ارزش‌های اخلاقی و دینی را زیر پا بگذارد و به مسخره بگیرد، برای ما انگار نه انگاراتفاقی افتاده است؟ آیا این نشانه‌ی آن نیست که در اعتقاد و درک و فهم ما از دین مشکلی وجود دارد؟ آیا این نشانه‌ی نفاق نیست؟

در سوره‌ی «مجادله» خواندیم که: لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءهُمْ أَوْ أَبْنَاءهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُوْلَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ (۱) به پیامبر می‌گوید که تو پیدا نمی‌کنی مردمی را که به خدا و آخرت اعتقاد داشته باشند، با این حال با کسانی که دشمن خدا و رسول‌اند دوستی کنند، حتی اگر آنها پدر یا فرزند یا برادر یا همشهری آنها باشند؛ همچنان که کسی را پیدا نمی‌کنید که هم پدر و مادرش را دوست داشته باشد و هم دشمن آنها را. من این مطلب را تکرار کردم تا بگویم خدا و رسول از پدر و مادر برای ما مهم‌تر و به ما نزدیک‌تراند، ولی ما توجه نداریم.

ايَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاء، ای کسانی که ایمان آورده‌اید (پس مخاطب آیه جامعه‌ی ایمانی است)، دشمنان من و دشمن خودتان را به دوستی مگیرید، آنها دشمن دین‌اند؛ دشمن اخلاق‌اند. دشمن شما هم هستند، برای اینکه شما را از خانه و زندگی‌تان آواره کرده‌اند و اموالتان را به غارت برده‌اند و اگر دستشان برسد همه‌تان را قتل‌عام می‌کنند. پس، چرا با اینها که به آن حقی که بر شما آمده کافر شده‌اند و وحی و نبوت را منکرند طرح دوستی می‌ریزید؟. تُلْقُونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ. وَقَدْ كَفَرُوا بِمَا جَاءكُم مِّنَ الْحَقِّ. اگر شما مؤمن و مسلمانید، چه‌گونه می‌توانید با کسی که دشمن شما و دینتان است دوست باشید؟

يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِيَّاكُمْ کسانی که پیامبرتان و شما را از شهرتان بیرون می‌کنند چنان‌که دربه‌درِ شهرهای دیگرهستید. چرا و به چه جرم و گناهی؟ أَن تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ، از آن رو که به خدایی که رب و صاحب اختیارتان است ایمان آورده‌اید. به جرم اینکه به ارباب‌های دنیا "نه" گفته‌اید و در مقابلشان تسلیم نشده‌اید؛ به امثال ابوسفیان‌ها گفته‌اید که ارباب و صاحب اختیار ما الله است، نه شما. گناهتان این است. کاری که بزرگ‌ترین افتخار شماست، در نظر آنها بزرگ‌ترین جنایت است. آنها بزرگ‌ترین جرم شما را ایمان به ربوبیتِ الله می‌دانند. حال باز هم با اینها دوستی می‌کنید؟ باز هم می‌خواهید با اینها ارتباط داشته باشید؟

إِن كُنتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَادًا فِي سَبِيلِي وَابْتِغَاء مَرْضَاتِي اگر شما واقعاً برای جهاد در راه خدا و طلب رضایت و خشنودی او ترک دیار و خانمان کرده‌اید، از شهر و زادگاهتان مهاجرت کرده‌اید، در پی رضای حق هستید، در زندگی هدفدار شده‌اید، نباید روابط گذشته‌ را، که براساس شرک و کفر است، حفظ کنید. تُسِرُّونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ شما مخفیانه به کافران و دشمنان دین اظهار مودّت و دوستی می‌کنید، وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَيْتُمْ وَمَا أَعْلَنتُمْ و من به آنچه پنهان کنید یا آشکار کنید داناترم. می‌گوید من پنهان و آشکار شما را بهتر از خودتان می‌دانم. وَمَن يَفْعَلْهُ مِنكُمْ هر که از شما چنین کند، فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِيلِ، همانا راه عدالت و راستی را گم کرده و منحرف شده است: سَوَاء السَّبِيلِ یعنی از راه تعادل. نه چپ‌روی یا راست‌روی.

إِن يَثْقَفُوكُمْ اگر اینها بر شما تسلط پیدا کنند. «ثقافِه» یعنی کاری را با مهارت و تسلط انجام دادن. «ثِقاف» یعنی سُلطه. به فرهنگ برتر هم «ثقافة» می‌گویند. یعنی اگر ورق برگردد و اینها بر شما چیرگی پیدا کنند، يَكُونُوا لَكُمْ أَعْدَاء، دشمن شما خواهند بود. وَيَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَأَلْسِنَتَهُم بِالسُّوءِ، و دست‌ها و زبان‌هاشان را به بدی یعنی به گزند و آزار بر شما دراز می‌کنند. وَوَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ. و دوست می‌دارند که کاش شما هم مانند آنها کافر می‌شدید. حال شما دلسوزی می‌کنید برای اینها و خبرشان می‌کنید که مسلمان‌ها قصد آمدن به سوی شما را دارند؟ اینها اگر قدرت پیدا کنند به صغیر و کبیر شما رحم نمی‌کنند و زبان و دستشان را در انواع بدی رساندن بر شما می‌گشانید.

و امروزه شما شاهدید که پیش‌بینی قرآن درست درآمده است و غیرمسلمانان بر مسلمانان سلطه‌ی فرهنگی و نظامی و سیاسی پیدا کرده‌اند. مگر الان ابرقدرتها به مسلمان‌ها رحم می‌کنند؟ نمونه‌اش زندان «ابوغریب»، که شاهدیم چه‌طور در آنجا مسلمان‌ها را عریان روی هم می‌ریزند و به طرزی وحشیانه‌ با آنها رفتار می‌کنند، افسار به گردنشان می‌اندازند و می‌دهند دست یک کودک امریکایی که دنبال خود بکشاندشان! اگر می‌بینید که کم و بیش ملاحظاتی می‌کنند، ملاحظه افکار عمومی جهان است که مجبورند قدری رعایت کنند. مگر اسرائیل به اعراب رحم می‌کند؟ این دولت غاصب اگر دستش کاملاً باز باشد و ملاحظه‌ی افکار عمومی را نکند، مسلمانان را در همه‌ی جای جهان قلع و قمع می‌کند. بگذریم.

لَن تَنفَعَكُمْ أَرْحَامُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ. خویشان و فرزندانتان در روز قیامت هرگز برایتان سودی ندارند و خداوند بین شما و آنها جدایی می‌افکند. و خدا به آنچه می‌کنید بیناست.

کسی که آن نامه را به دشمن می‌نویسد، هدف و انگیزه‌اش چیست؟ اگر به انگیزه‌ی حمایت از خانواده‌ی خود درصدد جلب دوستی دشمنان خدا برآمده،‌ آیا نمی‌داند که در روز رستاخیز خانواده‌ی او هیچ نفعی به حال او نخواهند داشت و میانشان فاصله خواهد افتاد و هر کس نامه‌ی عمل خود را خواهد داشت؟ همان‌طور که در آخر سال هیچ محصلی نمی‌تواند جای محصل دیگر امتحان بدهد؟

وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ. و خدا به آنچه می‌کنید بصیر است. پس خیانت نکنید! خدا داناست که هر یک از شما چه می‌کند. توجه کنید همین خدایی که توجه به همسر و خانواده و خویشاوند را واجب شمرده و از قطع رابطه با آنها هشدارداده(۲) و به صله‌ی رحم توصیه کرده، می‌گوید اگر فی‌المثل کسانی از آنها ظلم و ستم کردند و جانب باطل را گرفتند، اولویت در این موارد با موازین حق است، نه پیوندهای خانوادگی و خویشاوندی.

پس، چنان‌که ملاحظه شد، در این سوره مسئله‌ی ولایت مطرح است و انگیزه دوست داشتن‌ها و دشمن داشتن‌های ما که تا چه اندازه بر پایه‌ی حق یا براساس منافع ما و وابستگان ما است. آیه‌ی بعدی الگوی دوستی‌و دشمنی‌ را به ما ارائه می‌دهد، چون بشر همیشه احتیاج به الگو و اسوه دارد. در اینجا به داستان حضرت ابراهیم می‌پردازد. اساساً، الگوی انسان کامل در قرآن، حضرت ابراهیم است. اسوه‌ی دینداری و توحید و یکتاپرستی ابراهیم است. در قرآن ۶۹ بار نام ابراهیم آمده و در ۲۵ سوره، به تناسب موضوع و محور آن، نکته ای از زندگی و خلقیات آن پیامبر نقل شده است. ابراهیم نخستین انسانی است که همه‌ی آزمون‌های الهی را با موفقیت پشت سر نهاد و اولین امام، یعنی الگوی انسان گردید.

وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا.(۳) و آن‌گاه که خداوند ابراهیم را به انواع کلمات آزمود و او همه آن‌ها را به اتمام رسانید، خداوند گفت اینک تو را پیشوای مردم قرار می‌دهم.

اکنون می‌توانی الگو و نمونه و اسوه‌ی بشریت باشی. در این سوره، چون مسئله‌ی ولایت و تولّی و تبرّی مطرح است، باز از حضرت ابراهیم الگو می‌آورد و می‌گوید: قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ همانا برای شما در زندگی ابراهیم و کسانی که با او بودند اسوه‌ی نیکویی است، در چه کارشان؟ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَاء مِنكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ، آن‌گاه که به قومشان گفتند: ما از شما بَری هستیم، ما هیچ ارتباطی با شما نداریم، حسابمان از شما جداست، افکار و اعتقادات‌مان با شما فرق دارد و از کارهای شما تبری می‌جوییم. وقتی کسی از فکر یا عملی تبری می‌جوید، یعنی از آن بری است. پس «بری» بودن «بیزاری» نیست، بلکه جدایی و شکاف پر ناشدنی است.

كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاء أَبَدًا، ما به عقاید شما ناباوریم. ما این اعتقادات را باطل می‌دانیم و اررزش و اعتباری برای آن قایل نیستیم. با پرستش سنگ و چوبی که به شکل بت درآورده‌اید کاملاً مخالفیم و این کار را باطل محض می‌شمریم، و میان ما و شما با تضاد میان خداپرستی و بت پرستی برای همیشه دشمنی و کینه پدید آمده است. منظور این نیست که ما به‌طورکلی و درهرحال با شما دشمن هستیم، بلکه می‌گوید این بت‌پرستی شماست که میان ما و شما بغض و دشمنی پدید آورده است. اگر فرضاً کسی برای نجات و آزادی مردمش مبارزه کند و گروهی با کار او مخالفت کنند و مانعش شوند، خوب، طبیعی است که در این صورت میان آنها دشمنی در می‌گیرد. شما مؤمنان که با کافران دشمنی شخصی ندارید، آنها شما را به‌خاطر ترک نظام بت پرستی و ایمان به خدای واحد از شهر و دیارتان اخراج و آواره کرده‌اند، در این شرایط دیگر نمی‌توانید با آنها دوست باشید، چون این شرایط شرایط دوستی نیست. حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ، مگر به خدای واحد ایمان بیاورند. روشن است که شرک و توحید در تعارض با یکدیگرند. پس، لاجرم مشرک و موحد نمی‌توانند دوست هم باشند.

إِلَّا قَوْلَ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَمَا أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ، به استثنای سخن ابراهیم به پدرش، ‌که گفت: من برای تو استغفار خواهم کرد، ولی در مقابل خدا توان هیچ کاری برای تو را ندارم، یعنی اگر تو به بت پرستی ادامه دهی، هرچند پدر من هستی، اما کاری از دست من در برابر خدا ساخته نیست، من فقط می‌توانم برای تو طلب آمرزش کنم، همین. هیچ اختیار دیگری ندارم و نمی‌توانم روز قیامت مانع عذاب تو شوم.

حال ممکن است این سؤال پیش بیاید که اگر ما باید با دشمنان حق مخالف و دشمن باشیم، چرا ابراهیم با پدرش، که بت‌تراش بود، دوستی نشان می‌دهد و می‌گوید من از خدا می‌خواهم که تو را ببخشد؟ پاسخ این پرسش را قرآن در سوره‌ي «توبه»، آیه‌ی ۱۱۴ داده است: وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلاَّ عَن مَّوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ. و آمرزش خواستن ابراهیم برای پدرش جز به این دلیل نبود که به او وعده‌ آن را داده بود، اما وقتی بر او آشکار گشت که پدرش دشمن خداست، از او تبرّی جست.

ماجرا از این قراراست که ابراهیم، در آغاز دعوت، وقتی با پدرش گفت‌وگو می‌کند، به او وعده می‌دهد از خدا برایش آمرزش بخواهد، و چون چنین قولی داده بود، و عمل به قول و وعده هم در اسلام بسیار مهم است، برای پدرش استغفار می‌کند، اما چنان‌که آیه‌ی قبل توضیح می‌دهد، وقتی مطمئن شد او دشمن حق است، از پدرش جدایی و فاصله گرفت.

رَّبَّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنَا، پروردگارا، ما به تو توکل می‌کنیم. انسان کِی توکل می‌‌کند؟ وقتی خیالش راحت و از زندگی‌اش مطمئن است که توکل نمی‌کند؛ وقتی دودل و نگران است که چه خواهد شد، آن وقت توکل می‌کند. "حاطب" هم که آن نامه را نوشت، بوی خطر به مشامش خورده بود، ولی غفلت کرد که درست در همین هنگام است که باید به خدا توکل کرد. این فرمان به او و امثال او و در واقع به همه‌ی ماست که در تمام مواقع باید به خدا توکل کرد و در راه حق ثابت قدم و استوار بود. باید این فکر را از سر بیرون کرد که همه را برای خود نگه داشت؛ هم خدا را، هم دشمن خدا را، هم جانبدار ملت و آزادی و امنیت مردم بود، و هم هوای دشمنان آنها را داشت. بعضی از ما این طوریم که می‌خواهیم در همه‌جا به‌هرحال دوستانی داشته باشیم که اگر شرایط تغییر کرد و به طرف دیگر گشت، جایی برای خود ذخیره کرده باشیم. به این طور آدم‌هاست که می‌گوید نترسید و به جای خلق خدا، به خدا توکل کنید.

وَإِلَيْكَ أَنَبْنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ. بار الها، ما به سوی تو باز گشتیم و بازگشت همه به سوی تو است. «توبه» یعنی بازگشت. یعنی ما به سمت تو آمده‌ایم و از باطل اعراض کرده‌ایم و به‌سوی تواست مصیر. «مصیر» یعنی شدن، یعنی به سوی کمال رفتن. جهان به سوی او روان است و نهایت همه‌ی تلاش‌ها به سوی اوست. آیا دانشجو می‌تواند در دانشگاه برخلاف مسیر علم‌آموزی حرکت کند؟

رَبَّنَا لَا تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِّلَّذِينَ كَفَرُوا وَاغْفِرْ لَنَا رَبَّنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ پروردگارا، ما را فتنه‌ی کافران مکن. یعنی ما را عمله و اکره‌ی اینها قرار مده. مگذار سیاهی لشکر آنها بشویم، بار خدایا ما را بیامرز، همانا تویی که صاحب عزت و حکمتی.

ممکن است کسی خود را طرفدار حق بداند، ولی عملاً همه‌ی زندگی‌اش در راه باطل صرف شود. این بسیار مهم است که آدم چه راهی را انتخاب می‌کند و وقت و عمر و سرمایه‌اش را در چه کاری می‌گذارد.

لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ، قطعاً برای شما در روش ابراهیم و پیرونش برای کسی که امیدوار به پاداش خدا و آخرت باشد اسوه‌ای نیکوست.

از او باید بیاموزد که با چه کسانی رابطه‌ی دوستی نزدیک و صمیمانه داشته باشد و با چه کسانی نداشته باشد. این نمی‌شود که ملاک و مرز دوستی و دشمنی مسلمان مؤمن روشن و مشخص نباشد.

وَمَن يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ. حال اگر کسی از پیام و دستور خدا روی بگرداند، خداوند بی‌نیاز و ستوده است. یعنی خدا به فرمانبری شما احتیاج ندارد، این تذکرات تماما برای خودتان است. اگر شما وحدت کلمه داشته باشید و با همدیگر دوست و هم‌پیمان باشید، دشمنان نمی‌توانند بر شما غلبه پیدا کنند. و خداوند «حمید» است، یعنی ذات او حَمد شده و ستوده است و نیازی به حمد و شکر و سپاس شما ندارد. پس، تمام این فرمان‌ها برای حفظ و قوام جامعه‌ی ایمانیِ خودتان است، که حدّ و مرز دوستی و دشمنی‌ها را درست نگاه دارید.

عَسَى اللَّهُ أَن يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ الَّذِينَ عَادَيْتُم مِّنْهُم مَّوَدَّةً، امید است که خداوند میان شما و کسانی از مشرکین که دشمنی پیدا کرده اید دوستی و مودت پدید آورد. یعنی تصور نکنید که دشمنی میان شما و آنها و این صف‌بندی‌ها همیشگی و ابدی است. نه، شما اگر در کار خود جدیت نشان دهید و به آرمان خود وفادار و در راه آن استوار باشید و راهتان را ادامه دهید، دیری نمی‌گذرد که آنها با شما آشتی و صلح خواهند کرد، ولی آن‌گاه شما دیگر شخصیت خود را دارید و میان شما مرزها مشخص است. پس، هیچ مانعی ندارد که مسلمانی جدی در اعتقاد و ایمان و مسیحی مؤمن و استوار در عقیده‌ی خود دوست صمیمی هم باشند. این دو درواقع می‌توانند با هم مبادله فکری داشته باشند. ولی وقتی معلوم نباشد که دو طرف چه اعتقاداتی دارند و با چه چیزی موافق و با چه مخالف‌اند، صلح واقعی هم مشکل میان آنها پدید می‌آید.

وَاللَّهُ قَدِيرٌ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ، و خداوند اندازه‌گذار است. «قَدیر» با کلمات «مقدار» و «قَدر» همریشه است. یعنی بر جهان نظم و اعتدال حاکم است. تو به راه حق برو و از آن منحرف مشو، آن‌گاه می‌توانی از موضع برتر با دیگران برخورد کنی، ‌نه از موضع ضعف و زبونی و مغلوبیّت و خداوند غفور و رحیم است. یعنی اگر در راه حق دچار خطا و اشتباهی هم شدی خداوند از آن در می‌گذرد.

اما دو آیه‌ی بعدی از آیات بسیار مهمی است درباره‌ی ارتباط مسلمانان با غیر همدینان خود. توصیه می‌کنم که در این دو آیه دقت بفرمایید، چون اساساً رابطه‌ی هر دینداری با غیر همدین خود رابطه‌ی بسیار حساسی است. همه‌ی می‌دانیم که شبکه‌هایی تلویزیونی بسیاری روز و شب کارشان دشنام دادن و افترا بستن به قرآن و پیامبر اسلام است، در یکی از این برنامه‌ها گوینده می‌گفت در قرآن آمده است که: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاء(۴) و چنین ترجمه می‌کرد و توضیح می‌داد که قرآن مسلمان‌ها را از اینکه یهودیان و مسیحیان را دوست خود بگیرند منع کرده و فرمان داده تا دشمن آنها باشند. بعد هم با آب و تاب توضیح می‌داد که بله، قرآن به همه‌ی پیروانش دستور داده مسیحیان و یهودیان و اساساً هر مخالف با اسلام را بکشند و رحم به صغیر و کبیرشان نکنند! هر شب این اکاذیب را دارند در شبکه‌هایشان تبلیغ می‌کنند.

حالا شما درست به این دو آیه توجه کنید و ببینید قرآن درباره‌ی رفتار مسلمان‌ها با مسیحیان و یهودیان و به‌طورکلی غیر مسلمانان چه سفارشی کرده است.

لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ ، خداوند شما را نهی نمی‌کند که با کسانی که به‌خاطر دین با شما نمی‌جنگند، و شما را از شهرهایتان بیرون نرانده‌اند نیکی کنید.
فعل تبرّوا از ریشه «برّ»، نیکی عادی و متعارف نیست، بلکه نیکی سرشار و بی‌حد و مرز است. شما اگر فقط به پدر و مادر و خانواده‌تان نیکی کنید، حدی برای نیکی کردن خود گذاشته‌اید. حالا اگر این حد را توسعه دادید و علاوه بر آنها در حق خویشاوندان هم نیکی کردید، در آنجا متوقف شده‌اید و هنوز نیکی شما «برّ» به شمار نمی‌آید. ولی اگرهمسایگان، همشهری‌ها و هموطنان را از نیکوکاری خود برخوردار کنید و، حتی بالاتر، در حق هر انسانی، بدون توجه به اینکه با شما نسبت دارد یا نه، همشهری و هموطن شما هست یا نیست، نیکی کنید و دایره‌ی شمول نیکی به دیگران را تا این حد فراخ بگیرید،‌ به این می‌گویند «برّ».

حالا این آیه می‌گوید کِی خدا شما را نهی کرده که نسبت به غیر مسلمان‌ها نیکی نکنید؟ اسلام هرگز پیروانش را منع نکرده با کسانی که به جنگ اعتقادی با مسلمانان برنخاسته‌ و آواره‌شان نکرده‌اند نیکی کنند. هرگز ما شما را منع‌ نکرده‌ایم که با آنها به دادگری رفتار کنید. «قسط» یعنی دادگری و عدالت. و این عدالت بیشتر در روابط اقتصادی است؛ یعنی معاملات اقتصادی و تجاری و صادرات و واردات مسلمانان با غیر مسلمانان، با آن شرطی که ذکر شد، هیچ‌گاه ممنوع نشده است، همانا خدا مقسطین و دادگران را دوست دارد.

و اما آیه‌ی بعدی: إِنَّمَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَأَخْرَجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ وَظَاهَرُوا عَلَى إِخْرَاجِكُمْ أَن تَوَلَّوْهُمْ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ ، إِنَّمَا یعنی این است و جز این نیست، به عبارت دیگر، فقط و فقط، خداوند شما را از این نهی کرده که با کسانی که به خاطر دینتان با شما کارزار کردند و از شهرهایتان بیرون و آواره‌ی بیابان‌ها کردند، و در بیرون کردنتان نیز به پشتیبانی هم آمدند بخواهید دوستی کنید.

یعنی برای شما این آزادی را قایل نیستند که اختیار دینی غیر از بت پرستی کنید؛ چنان‌که مشرکین در مکه، بعضی از کسانی را که اسلام آورده بودند کشتند و بعضی‌را شکنجه و وادار به ترک خانه و کاشانه کردند.همین و بس. پس، نگفته با آنها بجنگید تا مسلمان شوند وگرنه آنها را بکشید. بلکه با آنها دوستی نکنید. و مگر می‌شود کسانی را که همدل و همفکر و برادر دینی شما را کشته‌اند یا شکنجه و آواره کرده‌اند از دوست داشته باشید؟ اینکه با عقل جور در نمی‌آید؛. معنای تولّوا، از ریشه «ولایت»، بیش از دوستی است. «ولایت» نوعی تحت سرپرستی و حمایت کسی رفتن است.

وَمَن يَتَوَلَّهُمْ و هر که با آنها رابطه‌ی دوستی برقرار کند،. پس اینان‌اند که ظالم و ستمکارند. چرا؟ برای اینکه به ستمگر کمک می‌کنند.

پس، می‌بینیم که خداوند هیچ‌گاه ما را نهی نکرده با کسانی که مسلمان نیستند، چه یهودی و چه مسیحی یا اهل هر دین و مذهب دیگر، و یا اصلاً بی‌دین، در صورتی که با ما به خاطر عقیده نمی‌جنگند و آواره‌مان نکرده‌اند- مثل فلسطینی‌ها که آواره‌شان کرده‌اند- و پشتیبان آواره کنندگان ما هم نیستند، به نیکی و دادگری رفتار کنیم. بلکه برعکس می‌گوید در حق آنها نیکی و دادگری کنید. حتی نگفته با آنها فقط سلام و علیک ساده داشته باشید؛ بلکه در حق آنها "برّ" نمایید. و بِرّ نیکی یک طرفه است. یعنی نه اینکه در مقابل نیکوکاریتان متقابلاً از آنها توقع نیکی داشته باشید، بلکه تا آنجا که از دستتان برمی‌آید در حقشان خوبی کنید و با آنها داد و ستد داشته باشید. بنابراین، مسلمان فقط نسبت به کسانی نباید ولایت داشته باشد که به جنگ اسلام و مسلمانان آمده‌اند، یعنی نباید بی‌غیرت و بی‌حمیت بود. بالاخره انسان باید در برابر حق و باطل و درست و غلط، حساسیت نشان بدهد.

این آن دو شرط است که قرآن برای ما مشخص کرده است. حال، اگر کسی به شما اعتراض کرد که قرآن دستور داده مسلمان‌ها با هر غیر مسلمانی باید دشمنی کنند، این دو آیه را نشانش دهید تا ببیند قرآن به چه روشنی تکلیف رابطه‌ی مسلمان‌ها با غیر آنها را معلوم و معین کرده است.

آیه‌ی دهم ظاهراً به موضوعی دیگر می‌پردازد، ولی این تغییر ظاهری است و موضوع عوض نشده و در همان ارتباط است. چنان‌که گفته شد، کسانی از زنان، که شوهرانشان مشرک بودند، می‌خواستند به مسلمان‌های مهاجر بپیوندند. و این برای شوهران آنها در آن دوران که زن هیچ حق و حقوقی از خود نداشته و مرد برای او تصمیم می‌گرفته بسیار دشوار می‌آمده است. دنیا همیشه همین‌طور بوده است و همیشه مردسالاری حکومت داشته است. در همین امریکا فقط پنجاه سال است که به زن‌ها حق رأی داده‌اند- پنجاه سال هم نیست. اوایل قرن بیستم بود که در دنیا زن‌ها حق رأی پیدا کردند. درانگلستان هم‌زمان با آغاز نهضت فمینیسم، که کم کم داشت پا می‌گرفت در سال ۱۹۱۸ قانونی به تصویب رسید که زنان سی سال به بالا، به پاس فعالیت‌ها و خدمات زنان در پرستاری از مجروحان جنگ جهانی دوم، حق داشته باشند رای بدهند. بعدها فرانسه و آلمان، و با تأخیر خیلی زیاد امریکا، قانون رأی زنان را به رسمیت شناختند و تصویب کردند.

خانم سوزان مولر آکین ، استاد فلسفه‌ی سیاسی دانشگاه استنفورد، کتابی نوشته است به نام «زن در فلسفه‌ی سیاسی غرب»، که من به کسانی آن را معرفی و خواندنش را توصیه کرده‌ام. نویسنده از فمینیست‌های معروف دنیاست. در این کتاب شرح می‌دهد که از افلاطون و ارسطو تا ژان‌ژاک روسو و تامس هابز و جان لاک و خلاصه تمام بزرگان فلسفه‌ی غرب تا دوره‌ی جدید به زن چگونه نگاه می‌کرده‌‌اند. و بیان می‌کند که چرا زن هنوز هم در جامعه‌ی امریکا شهروند درجه دو به حساب می‌آید. در کشور امریکا، که مظهر تمدن دنیاست، هنوز هم نسبت به زنان چنین نگاهی دارند، آن وقت مرتب تبلیغ می‌کنند که اسلام حقوق زن را پایمال کرده است. ۱۴۰۰سال پیش، در جامعه‌ای جاهلی و قبیلگی، که زن را آدم حساب نمی‌کردند و نوزاد دخترشان را در خاک می‌کردند، قرآن به چنین جامعه‌ای می‌گوید که زن حق رأی دارد و مستقل از پدرش یا برادرش یا شوهرش می‌تواند انتخاب دین کند و با پیامبر بیعت نماید. موضوع آیه‌ی دهم دقیقا همین است.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا جَاءكُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ، ای کسانی که ایمان آورده‌اید، هرگاه زنان با ایمان ( از مکه به مدینه) به نزد شما هجرت کردند، پس، امتحانشان کنید. یعنی آنها را بیازمایید که با شوهرانشان قهر نکرده باشند و برای مقاصد مادی و دنیایی یا برای جاسوسی پیش شما نیامده باشند، و اگر مطمئن شدید که به خاطر اسلام و ایمان نزد شما آمده‌اند، بازشان نگردانید.

به یاد داریم که در صلح حدیبیه میان پیامبر و کفار، دو طرف پیمان بستند که هر که از مکه به مدینه بگریزد و پیش مسلمان‌ها بیاید و اسلام بیاورد، آنها موظف‌اند که او را تحویل بدهند، ولی اگر کسی از مسلمان‌های مهاجر خواست به مکه برگردد، مسلمان‌ها حق ندارند مانع او شوند و او را نزد خود نگاه دارند. این تعهد به بعضی از مسلمان‌ها سخت برخورده بود و به پیامبر اعتراض می‌کردند که چرا باید چنین خفتی به مسلمان‌ها تحمیل شود. معروف است که عمر بسیار برآشفته شد که ما چنین بی‌غیرتی و خفت را بر خود هموار نمی‌کنیم؛ چرا باید کسی را که مسلمان شده و برادر ماست و به ما پناه آورده تحویل مشرکان بدهیم؟ یا چرا باید به کسی از ما که می‌خواهد به مکه بازگردد اجازه‌ی چنین کاری داده شود؟

پیامبر در جواب اعتراضات می‌گفت اولاً ایمان اجباری نیست. ثانیاً کسی که مسلمان شده اگر به میان مشرکان بازگردد، خداوند پشتیبان اوست و راهی پیش پای او می‌گذارد. ثالثاً خود او سخنگویی می‌شود برای ما در میان قریش و دیگر مردم مکه.

درهرحال، چون در قرارداد قید نشده بود که اگر زنان مکه را رها کرده و به مدینه آمدند باید بازگردانده شوند، این آیات نازل می‌شود و آنها را مستثنا می‌کند. این آیات، چنان‌که اشاره شد، به روشنی دلالت دارد که اسلام حق انتخاب عقیده و آزادی مذهب را برای زنان قایل است، وگرنه می‌گفت هر زنی فقط با اجازه‌ی شوهرش یا پدرش یا هر کسی که ولایت او را بر عهده دارد می‌تواند تغییر مذهب بدهد و مسلمان شود. همچنانکه می‌بینیم در قرن ۲۱ در کشور خودمان خروج زن از کشور بدون رضایت رسمی همسرش ممنوع است!

اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَانِهِنَّ، خداوند به ایمان آنها داناتر است. یعنی خیلی در امتحانشان سخت نگیرید، چه خدا بهتر می‌داند که چه کسی واقعاً ایمان آورده و چه کسی نیاورده است. همین قدر تحقیق کنید و مطمئن شوید که برای مسلمان شدن آمده‌اند. فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ، آنگاه که شناختید به قصد اسلام آوردن آمده، فَلَا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ، آنها را به سوی کافران باز نگردانید. لَا هُنَّ حِلٌّ لَّهُمْ، نه این زنان برای آن کافران حلال‌اند- چون مسلمان شده و بر شوهر مشرکش حلال نیستند. وَلَا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ، و نه شوهرانشان برای اینها حلال‌اند. یعنی عقد ازدواجشان باطل و فسخ شده است. وَآتُوهُم مَّا أَنفَقُوا، و به آن شوهران مشرک، خرجی را که برای ازدواج با این زنان مهاجر کرده اند بپردازید. یعنی مهر و کابینی که آن مرد پرداخت کرده به او بازپس دهید.

دقت بفرمایید که این دستور هنگامی به مسلمانان داده شده که در جنگ با کفار بودند. نکته‌ی مهمی است که نباید به سادگی از کنارآن گذشت. شرایط عادی نیست؛ دو طرف در حال جنگ با یکدیگرند، اما کسی که برای برقراری حق و عدالت می‌جنگد، فقط به پیروزی فکر نمی‌کند می‌جنگد تا ارزش‌ها و فضایل انسانی و اخلاقی را حاکم و برقرار سازد. پس، نباید حق کسی را پایمال کند؛ شوهر زنی که مسلمان شده، حق دارد هزینه‌ای را که برای ازدواج با او کرده است مطالبه کند، پس حق او باید استیفا شود. از طرفی، آن زن هم حق دارد راه زندگی‌اش را خود انتخاب کند، به او نیز باید این حق را داد.

وَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ أَن تَنكِحُوهُنَّ، و گناهی بر شما نیست که آنها را به همسری خود درآورید. چون این زنان دیگر مطلقه به شمار می‌آیند. که البته پس از گذشت سه ماه دوران عِده این ازدواج مشروع می‌شده است.
إِذَا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ، البته مشروط بر آنکه مهر‌ آنها را بدهید. پس، یعنی همین‌طوری مفتی نه! مفت چنگ خود ندانید که آنها را مثلاً از کفار به غنیمت گرفته‌اید! بلکه «اجر» آنها، یعنی کابین آنها را باید بدهید. این «اجر» (که «اجور» جمع آن است) اصطلاح قرآنی است.

وَلَا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوَافِرِ، و (شما مسلمانان) به عصمت زنان کافر شده متمسک نشوید. یعنی اگر تو مسلمان شدی، ولی همسرت فرار کرد رفت پیش کافران، یا اگر با همسرِ غیرمسلمانت به مدینه هجرت کرده‌ای و او می‌خواهد نزد کافران بازگردد، یا نه، در همان مکه مانده و کفر اختیار کرده، چندان ناراحت نباش و سعی نکن که حتماً دوباره او را به چنگ خود بیاوری. او راهش را از راه تو جدا کرده و شرک و بی‌ایمانی را انتخاب کرده است؛ پس تو به ادامه‌ی زناشویی با او آنقدر فکر نکن.

وَاسْأَلُوا مَا أَنفَقْتُمْ، و شما نیز(اگر زنانتان شما را ترک کرده و به سوی کافران رفتند) می‌توانید آنچه هزینه کرده‌اید، از آن کافران طلب کنید. یعنی اصرار به برگرداندن آنان به هر قیمت و ادامه زندگی مشترک نداشته باشید. تو فقط خرجی که کرده‌ای بازپس بگیر. در ازدواج باید آرمانی مشترک میان زن و شوهر باشد.

بعضی‌ها می‌پرسند آیا مانعی ندارد که یک زن مسلمان با یک مرد مسیحی، یا اهل دین دیگر، ازدواج کند؟ در پاسخ باید گفت که این ازدواج، یعنی ازدواج با اهل کتاب (یهودیان و مسیحیان)، علی‌الاصول مطابق صریح قرآن اشکالی ندارد. ولی اگر این دو هر کدام در دین و اعتقاد خود جدی باشند، پیداست که از فردای ازدواجشان اختلاف‌ میانشان شروع می‌شود. این یک می‌خواهد بچه‌شان را به کلیسا ببرد، آن یک می‌خواهد روانه‌ی مسجد کند. این می‌خواهد فرزندش را غسل تعمید بدهد، آن می‌خواهد بچه را به آداب مسلمانی بار بیاورد، و هزار اختلاف دیگر. (البته اگر یکی از آنها، یا هر دوشان، سست ایمان و لاابالی باشند، قاعدتا اشکال زیادی پیش نمی‌آید). این‌که گفتیم، در موردی است که هر دو طرف اعتقاد دینی جدی داشته باشند، وگرنه اگر یک طرف کافر و مشرک و طرف دیگر موحد و خداپرست باشد، که دیگر معلوم است چه پیش خواهد آمد. مسئله این است که در این موارد باید عشق و عاطفه و احساس را کنار گذاشت. در زناشویی همراهی‌ و همدلی مهم است.

وَلْيَسْأَلُوا مَا أَنفَقُوا، و آنها هم حق دارند آنچه هزینه کرده‌اند از شما بخواهند و حق از دو طرف است. ذَلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ، این حکم خداست، يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ، که میان شما حکم می‌کند. وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ. و خدا دانا و با حکمت است. کار خدا از روی حکمت است. پس، این فرمان‌ها برای این است که نظم جامعه به هم نخورد و حقوق اقتصادی و مادی هر کس محفوظ و محترم بماند.

وَإِن فَاتَكُمْ شَيْءٌ مِّنْ أَزْوَاجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ، و اگر کسی از همسران شما به سوی کافران رفت، فَعَاقَبْتُمْ، و شما روزی از آنها غنیمتی به دست آوردید، فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْوَاجُهُم مِّثْلَ مَا أَنفَقُوا، به آن کسانی که زنانشان به سوی کافران رفتند و به آن‌ها پیوستند، برابر آنچه هزینه‌ کرده‌اند پرداخت کنید. یعنی جامعه‌ی اسلامی موظف است که مهریه‌ای که مردان مسلمان پرداخت کرده‌اند، پس از آنکه زنانشان را از دست دادند، به آنها بازگرداند. به بیان دیگر، اگر آنها که کافر و مشرک‌اند به درخواست شما وقعی نمی‌گذارند- چون با شما در حال جنگ‌اند- شما مسلمانان، اگر شرایط تغییر کند، موظف به بازپرداخت آن هزینه‌ها هستید. یعنی دلیل ندارد که کسی حتا در حال جنگ حقش پایمال شود. حالا در زمان ما بیمه‌ها جبران زیانکرد می‌کنند؛ ولی در آن زمان که نه دولتی وجود داشته و نه بیمه، جامعه‌ی اسلامی، یعنی پیامبر و مؤمنان، باید ضامن جبران ضررها و خسارت‌ها می‌شده‌اند. مِّثْلَ مَا أَنفَقُوا، یعنی درست معادل مقداری که خرج شده است. یعنی در عین حال جلو سوءاستفاده را هم باید گرفت که مثلاً اگر هزار درهم هزینه کرده مدعی نشود که ده هزار درهم باید به او بدهند.

وَاتَّقُوا اللَّهَ، و خدا را در نظر بگیرید و یکدیگر را فریب ندهید. چون درواقع ثابت کردن اینکه چه کسی دقیقاً چه قدر خرج کرده دشوار است. وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنتُم بِهِ مُؤْمِنُونَ. از آن خدایی که به او ایمان آورده‌اید پروا کنید.

دو آیه‌ی آخر هم باز راجع به همین موضوع است: يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذَا جَاءكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أَن لَّا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئًا وَلَا يَسْرِقْنَ وَلَا يَزْنِينَ وَلَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَلَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ، ای پیامبر، هرگاه زنان مؤمن برای بیعت نزد توآمدند با این تعهد ‌که دیگر شرک نورزند و چیزی را با خدا انباز نگیرند و دزدی و زنا و سقط جنین نکنند، دروغی از خود نسبت به وضعیت (حاملگی) خود نبافند

این اشاره نشان می‌دهد که زنان مستقلاً با پیامبر بیعت می‌کردند و بیعت همان رأی دادن به شمار می‌آمده است. در اینجا باید این نکته را یادآوری کنیم که مردان در بیعتشان با پیامبر و مسلمان شدنشان متعهد به جهاد در راه اسلام هم می‌شدند، چون جهاد و در راه حق از جان و مال خود گذشتن مجاهد را پالایش می‌کند و این در اسلام از بزرگ‌ترین عبادات به شمار می‌رود؛ اما زنان از جنگیدن و جهاد معاف بودند، ولی در عوض متعهد می‌شدند که اخلاق و آداب و عقاید خرافی جاهلیت را کنار بگذارند. می‌گوید زنان بیعت کنند که دزدی نکنند. منظور از سرقت فقط دزدی اموال مردم نیست. در جاهلیت، بیشتر زنان از جیب شوهرانشان یا از خانه‌ی خود سرقت می‌کردند. نوشته‌اند وقتی که هندِ جگرخوار، زن ابوسفیان، برای بیعت حاضر شد- و ابوسفیان هم همراهش بود- اعتراف کرد که خیلی وقت‌ها از اموال ابوسفیان دزدی می‌کرده است. و پیامبر به او فرمود که گذشته‌ها گذشته است، ولی از این به بعد بدان که اموال و حقوق زن و شوهر هر کدام فقط متعلق به خودشان است و هیچ یک بی‌اذن دیگری حق برداشت و تصرف در مال دیگر را ندارند. اینکه امروز معمول شده است که زن و شوهر به هم می‌گویند مال من و تو ندارد و فرقی نمی‌کند و ما زندگی مشترک داریم، توافقی است و ربطی به اسلام ندارد.

این که زنا نکنند. و فرزندان خود را نکشند، منظور سقط جنین است، چون فقط مردان بودند که دخترانشان را زنده به گور می‌کردند. «قتل» را اغلب مفسران در این آیه به سقط جنین تفسیر کرده‌اند. و بُهتان و افترا نبندند. یعنی برای ضدیت با کسی دروغ بافتن. می‌گوید این دشمنی‌ها و دوستی‌ها و خاله‌زنک‌بازی‌های جاهلیت را کنار بگذارید و بر ضد یکدیگر توطئه نکنید.

تعبیر بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ (در میان دست‌ها و پاهایتان) ،اصطلاح است، شبیه آنچه ما «مسائل پیش پا افتاده» می‌گوییم که ترجمه‌ی لفظ به لفظ آن به زبان دیگر مشکل است و مفهوم را نمی‌رساند. شما اگر بخواهید تحت اللفظی آن را مثلاً به انگلیسی ترجمه کنید، انگلیسی زبان نمی‌فهمد یعنی چه؟ البته تعبیری معادل و برابر با «پیش پا افتاده» در زبان انگلیسی داریم، ولی نه عیناً و واژه به واژه.

باری، می‌گوید به خاطر مسائل عادی و پیش پا افتاده، مثلاً سر لباس و اثاث خانه یا حرف‌های هر روزتان، دعوا و اختلاف راه نیندازید. البته گاهی بحث و اختلاف بر سر مسائل اساسی و زیربنایی زندگی پیش می‌آید که از آن چاره‌ای نیست و این اختلافات مهم هم هست؛ ولی در اینجا منظور این اختلافات نیست. و در اینجا بد نیست اشاره کنم که کسانی افترا بستن در این آیه را به دروغ نسبت دادن فرزندی را به شوهر، که گاه زنان مرتکب می‌شده‌اند، تعبیر کرده‌اند.

وَلَا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ و در هیچ کار «معروف»، یعنی نیکو و پسندیده‌ای، از تو (پیامبر) نافرمانی نکنند. ببینید، نگفته است که مطلقاً از پیامبر فرمان ببرند. بلکه می‌گوید در آنچه حق و درست است از تو نافرمانی نکنند. و این چه نکته‌ی بس حساس و ظریفی است. یعنی خدا نخواسته که مردم حتی از پیامبر او دربست و بی‌چون و چرا اطاعت کنند. می‌گوید از آنها بخواه که با تو بیعت کنند که در هر کار خوبی که از آنها می‌خواهی نافرمانی تو را نکنند. البته معنی‌اش این نیست که پیامبر ممکن است که فرمان ناحقی صادر کند؛ ولی بیان مهم است. یعنی تأکید خداوند بر کار خوب و پسندیده است. وگرنه پیامبر که به کسی نمی‌گفت که مثلاً تو امروز با همسرت قهر کن.

فَبَايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ پس، اگر نزد تو آمدند، با آنها بیعت کن و برایشان آمرزش بخواه.

اما بیعت زنان با پیامبر، چنان که نقل کرده‌ا ند، با بیعت مردان فرق داشته است. مردان در بیعت دست پیامبر را می‌فشرده‌اند؛ چون در آن روزگار رسم بر این بوده است که طرفین بیعت و پیمان با یکدیگر دست می‌دادند.

این را هم به‌عنوان جمله‌ی معترضه بگویم که در روزگار گذشته عهدشکنی و خیانت در عهد و پیمان ننگ بزرگی به شمار می‌رفته، تا جایی که داغ این ننگ در خانواده‌ی عهدشکن هم باقی می‌مانده است. آن غیرت‌ها و حمیت‌هایی که در آن روزگار وجود داشته امروزه از میان ما رخت بربسته است. آنها سرشان اگر به باد می‌رفت، عهد و پیمانشان را نمی‌شکستند.

باری، می‌گویند که زنان برای بیعت با پارچه‌ای دستشان را می‌پوشاندند، مثل دستکش، و با پیامبر دست می‌دادند. بعضی‌ها هم گفته‌اند که تشت آبی می‌گذاشتند و پیامبر و آنها دستشان را در آب فرو می‌بردند و به این صورت بیعت می‌کردند. درهرحال، در آن زمان دست دادن مردان با زنان رسم نبوده است و برداشت دیگری از آن می‌شده است.

اما آخرین آیه این سوره به آیه‌ی اول آن باز می‌گردد و شروع و ختم سوره حول محور یک موضوع است. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَوَلَّوْا قَوْمًا غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ، ای مؤمنان، با گروهی که خداوند بر آنها خشم گرفته دوستی نکنید. باز هم تکرار می‌کنم، منظور از این دوستی سلام و علیک عادی داشتن با مردم نیست. ما روزی با چندین و چند نفر سلام و علیک داریم. منظور «ولایت» است که در قرآن به معنی دوستی عمیق و صمیمانه‌ای است که سبب تسلط می‌شود.

اما آنها که مشمول غضب خدا شده‌اند چه کسانی‌اند؟ در قرآن چند جا درباره‌ی یهودیان آمده که به غضب خدا گرفتار شدند، با آنکه خداوند به آنها نعمت بخشید و موسی را فرستاد تا آنها را از شرّ فرعون نجات دهد و رود نیل را برایشان گشود، به جای آنکه در مقابل این نعمت‌ها خدا را بپرستند، به گوساله‌پرستی رو آوردند و بسیاری از پیامبران را هم هلاک کردند. ولی این درواقع به عنوان مصداق ذکر شده است. چون در مورد منافقان هم گفته است که خداوند خشم خود را بر آنها نازل کرده است، چون دشمن خدا هستند و بر ضد اهل ایمان توطئه‌چینی می‌کنند. باید به یاد داشته باشیم که خدا از کار بشر تأثیر نمی‌پذیرد و خشم نمی‌گیرد یا خشنودی نمی‌یابد. بلکه اگر بشر راهی ضدّ راه خدا را پیش گرفت، دچار سوء عاقبت خواهد شد. و این به معنی خشم گرفتن خدا بر اوست.

قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ، آنها از آخرت نومیدند. یعنی به آخرت اعتقادی ندارند. و هر که به آخرت اعتقاد نداشته باشد، منطقا پاسخ عقلانی برای فداکاری خود ندارد، هرچند از نظر عاطفی و احساسی یا تربیت اجتماعی چنین کند، که البته می‌کنند. بدیهی است که اگر حیات ما منحصر به همین زندگی دنیا باشد و وقتی شخص مُرد در کام نیستی محض فرو ‌رود، در آن صورت چرا تمایلات نفسانی خود را مهار کند؟ اگر قرار است که انسان فقط یکبار زندگی کند، چرا باید آن را برای کسی یا چیزی فدا کند؟ چرا باید کشته شود تا دیگران زندگی راحتی داشته باشند؟ آیا این منطقی است؟ چرا من باید ایثار کنم؟ چرا باید انفاق کنم؟ چرا باید نسلی فدا شود که نسلی دیگر راحت زندگی کند و سعادتمند شود؟ این دو نسل چه فرقی با هم دارند؟ این هم می‌خواهد از زندگی‌ لذت ببرد و بهره‌مند شود.

كَمَا يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحَابِ الْقُبُورِ. چنان که کافران از زنده شدن مردگان خود نومیدند. کافران باور ندارند که اهل گورها زنده می‌شوند. اعتقاد دارند کسی که مُرد مرده است. حال، شما که می‌بینید اینها نگاهشان به جهان و انسان چنین است، چه‌گونه می‌توانید آنها را دوست همراز خود بگیرید و رابطه‌ی سلطه آور با آنها داشته باشید؟ شروع سوره هم با همین مضمون بود، آخر سوره هم همین را گفته و سخن را به پایان برده است.

باز هم تکرار می‌کنم که دوستی با کسانی نفی شده است که عملاً با مسلمان‌ها دشمنی می‌ورزند و با آنها وارد جنگ مستقیم یا غیرمستقیم شده‌اند، وگرنه دوستی‌ها و روابط عادی و در حدّ متعارف منع نشده است. و باز برای اینکه موضوع‌ روشن‌تر شود، از قرآن شاهد دیگر می‌آورم. در سوره‌ی «آل‌عمران» می‌گوید: لاَ تَتَّخِذُواْ بِطَانَةً مِّن دُونِكُمْ(۵) از غیر خودتان «بطانه» نگیرید. «غیر خود» یعنی یهود و نصارا. اما «بطانه»، با کلمه‌ی «بطن» همریشه‌ است ، در زبان عربی امروز به زیرپیراهنی بطانه گفته می‌شود که به تن می‌چسبد، برخلاف لباس رو، نیمه تنه یا پالتو،. بنابراین «بطانه» کنایه از همدل و همراز و محرم اسرار است؛ یعنی کسی که بسیار به انسان نزدیک است و همه چیز زندگی او را می‌داند و از این حیث بر او تسلط دارد. پس، بحث بر سر این است، نه اینکه با غیر مسلمان‌ها روابط دوستانه متعارف نداشته باشید.

 در جایی دیگر می‌گوید: وَلَمْ يَتَّخِذُواْ مِن دُونِ اللّهِ وَلاَ رَسُولِهِ وَلاَ الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً.(۶) و «ولیجه» یعنی دوست خاص و برگزیده و طرف اعتماد. «ولوج» هم، که با این کلمه هم‌ریشه است، نفوذ را می‌رساند. پس، کسی که می‌خواهد در زندگی و تشکیلات شما نفوذ کند و از همه‌ی مسائل محرمانه‌ی شما سر درآورد، باید طرف اعتماد شما باشد نه بیگانگان.

پیش از این هم گفته‌ام که ما برای تشکیل ارتش و ژاندارمری و غیره از بیگانه کمک گرفتیم و مستشار نظامی و مدیر و برنامه‌ریز و سازمان دهنده از کشورهای بیگانه آوردیم. برای سامان دهی به اقتصادمان هم مشاور و کارشناس از فرنگ آوردیم. شالوده‌ی تمام این وزارتخانه‌های ما را بیگانگان ریخته‌اند. مستشار خارجی که بیاید ارتش کشوری را سازمان دهد، آیا این ارتش می‌تواند در برابر ارتش کشوراو مقاومت کند؟ امروز نیروی هوایی ترکیه را متخصصان اسرائیلی آموزش می‌دهند. تمام لوازم یدکی مورد نیاز ترکیه، از جمله همین فانتوم‌ها را اسرائیل به ترکیه می‌دهد. خلبان‌های ترکیه باید بروند اسرائیل آموزش ببینند. خوب، ترکیه کشوری است مسلمان، اما با کشوری رابطه دوستی نزدیک دارد که با مسلمانان در ستیز است. این‌گونه روابط است که خدا گفته مسلمان‌ها نباید با غیر خود داشته باشند. اگر مسلمانان می‌خواهند ارتش داشته باشند، خودشان باید آن را درست کنند. اگر نهادهای اجتماعی می‌خواهند، خودشان باید آنها را سامان بدهند. اقتصاد هم همین‌طور؛ حقوق هم همین‌طور؛ و هکذا مسائل دیگر. اگر همه چیز شما را بیگانگان برایتان طراحی و سازماندهی کنند،پس شما چه‌کاره اید؟. بحث ولایت در واقع در این روابط است.

من واقعاً تأسف می‌خورم از این‌که در بعضی از این شبکه‌های ماهواره‌ای کسانی درباره‌ی اسلام اظهارنظر می‌کنند که ابداً صلاحیت آن را ندارند. کسی در یک کشور عربی یک دو سالی زندگی کرده و چهار تا کلمه‌ی عربی یاد گرفته حالا شده مفسر قرآن. مخاطبانش هم خیال می‌کنند آدم با سوادی است! بر می‌دارد قرآن می‌خواند و «تفسیر» می‌کند که مسلمان‌ها به دستور قرآن باید غیر مسلمان‌ها را بکشند! این آدم که حتی یک آیه‌ی قرآن را درست نمی‌تواند ترجمه کند چه‌طور می‌تواند بفهمد معنی ولایت چیست؟ در زبان عربی به دوست «صدیق» می‌گویند. «صاحب» و «مصاحب» هم یعنی دوست؛ «قرین» و «خلیل» هم یعنی دوست. شاید ده واژه در زبان عربی به معنی دوست به کار رفته است، در حالی که همه اینها با هم تفاوت‌های معنایی دارند؛ ولی در زبان فارسی همه‌ی اینها را «دوست» ترجمه می‌کنند. به دوستی‌های عادی در زبان عربی «مودت» می‌گویند، نه ولایت. این آقای «مفسر قرآن» نمی‌داند که ولایت به دوستی بسیار گرم و صمیمانه گفته می‌شود؛ یا به قول ما، دوستی جان جانی. دوستی ولایی دوستی سلطه‌آور است؛ مثل رابطه‌ی عربستان سعودی با امریکا که رابطه‌ی ولایت است، چون همه امورعربستان را امریکایی‌ها دارند اداره می‌کنند و پادشاهی عربستان در تمام امور سیاسی کشورش از آنها خط‌مشی می‌گیرد: نفتشان را چه‌قدر بفروشند، در امور بین‌الملل چه سیاستی پیش بگیرند؛ کدام رابطه‌ها را تقویت و کدام‌ها را تضعیف کنند، و هکذا. از خودشان اختیاری ندارند. حداقل نود درصد کشورهای اسلامی، برخلاف این سخنان و فرمان‌های صریح قرآن، ولایت غیرمسلمانان را بر خود پذیرفته‌اند. تا وقتی که اتحاد جماهیر شوروی بر سرکار بود، بعضی از دول اسلامی تابع آن بودند؛ مثل مصر و سوریه، که هواپیما و تانک و سلاح از او می‌خریدند و خلبان‌هایشان را برای آموزش به شوروی می‌فرستادند و همان سیاست‌های اقماری ابرقدرت‌ شوروی را پیروی می‌کردند؛ تعدادی دیگر از کشورهای اسلامی هم سیاست‌های غرب را در منطقه به اجرا در می‌آوردند. هیچ کدام از خودشان استقلالی نداشتند و ندارند. این است که قرآن فرمان می‌دهد که این‌گونه دوستی و ولایت را با یهود و نصارا و اساساً هیچ بیگانه‌ای نداشته باشید. پس، این مسائل را باید از هم جدا کرد تا بتوان درک درستی از اسلام و قرآن داشت و راه فهم حقایق رایافت.

صدق الله العليّ العظيم.....


۱) مجادله(۵۸) / ۲۲

۲) نساء(۴) / ۱

۳) بقره(۲) / ۱۲۴

۴) مائده(۵) / ۵۱

۵) آل‌عمران(۳) / ۱۱۸

۶) توبه(۹) / ۱۶  

`