`   `
`


شرح كوتاهى بر سوره صفّ
(۶۱)
(۱)


«سَبَّحَ للهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ »
(۲)

ااين سوره نيز مثل دو سوره‌‌اى كه قبلاً خوانديم ، يعنى سوره‌هاى «حديد» و «حشر» ، با يك عبارت آغاز مى‌شوند، يعنى آيه اول هر سه سوره مانند هم در بارﮤ مسائل جهادى است و هر سه سوره نيز نام نظامى دارند.

«حديد» آهن است. آهن وسيله‌ايست كه هم در جنگ به كار مى‌رود و هم در صلح. يعنى به دليل استحكامى كه در آن موجود است ، هم قابليت ساخت شمشير و نيزه و سپر را دارد، و هم در صنعت و ساختمان و خيلى چيزهاى ديگر از آن استفاده مى‌شود.

اولين سوره، در بارﮤ «حديد» است و سورﮤ بعدى در بارﮤ «حشر» ، «حشر» يعنى بسيج كردن ، يعنى جمع شدن و گردآمدن گروهى از مردم در اردوگاه نظامى يا مكانى براى حركتى جهادى. سورﮤ حشر در بارﮤ اولين گردهم‌آيى و بسيج مسلمانان براى يك حركت دفاعى بود. نام سوره سوم هم كه از آيه سوم آن گرفته شده «صف» است. «صف» يعنى رديف منظّم ، جمعيتى كه به‌طور منظم در كنار هم قرار مى‌گيرند و یک صف را تشكيل مى‌دهند. در ارتش همه سربازان به صف مى‌ايستند. وقتى آدم‌ها در صف قرار گرفتند، كسى پس و پيش نيست ، منظمند. گاهى يك نفر مى‌جنگد و دفاع مى‌كند، ولى اغلب يك جمعيت به صورت متشكل و هماهنگ در كنار يكديگر قرار مى‌گيرند، چنين حالتى را صف مى‌گويند. مفهوم صف يك نوع پيوستگى و اتحاد و هماهنگى را مى‌رساند. ديوار مستحكمى را در برابر تهاجم دشمن تشكيل دادن است.

هر سه سوره با اين آيه شروع مى‌شوند.

«سَبَّحَ للهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ » (۳)

براى خداوند تمامى آنچه در آسمان‌ها و زمين است تسبيح مى‌كنند.

تسبيح يك حركت منظم هدفداراست. شناگرى را كه بسوى ساحل معينى انجام ميشود سباحت میگويند. قرآن در مورد ستاره‌ها هم‌گفته است: «كُلَّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ» (۴) ‌، يعنى ماه و خورشيد و ستاره‌ها در يك مدارى در حال شناورى هستند، درست مثل كارخانه‌اى كه ده‌ها هزار كارگر از صبح تا شب در آن كار مى‌كنند ، مهندس تكنيسين‌ و كارگر همه در جهت هدفى كه آن كارخانه براى آن تاسیس شده تلاش مى‌كنند. اين مفهوم تسبيح است. بطورى ‌كه اگر يكنفر را حذف كنيم، اشكالى به وجود مى‌آيد. يعنى هركسى نقشى ايفا مى‌كند كه به هدف آن كارخانه كمك مى‌كند.

تمام اجزاء جهان نيز كارى مى‌كنند ونقشى دارند، شما هر جزئى را از آن برداريد، خللى به‌وجود مى‌آيد. حذف هر حشره‌اى، هر كرمى و يا هر موجودى كه به نظرمان بى‌اهميت مى‌رسد، در نظام هستى اشكالى به‌وجود مى‌آورد. بنابراين همه دارند در جهت يك هدف اصلى حركت مى‌كنند. «وَ هُوَ الْعَزِيزُ الحَكِيم» (۵) خداوند صاحب عزّت است ، عزّت يعنى بلند مرتبه‌گى.

در زبان فارسى به‌كسى‌كه دوست داشتنى باشد، عزيز مى‌گوئيم، ولى در عربى، به‌كسى كه قدرت داردو شكست ناپذير است عزيز مى‌گويند. از آنجايى كه قدرتمندان عموماً زورگو بوده‌اند،‌ چرا كه قدرت فساد مى‌آورد ، عزت خداوند را با صفت حكيم معرّفى مى‌كند، يعنى خداوند ابرقدرتى نيست كه به بندگان ظلم و ستم كند، بلكه كارش سرشار از حكمت است ، روى فرزانگى است. اين آيه كه در مقدمه سوره آمده است، نشان مى‌دهد جهان هستى در خدمت هدف واحديست كه خداوند اراده كرده، انسان‌ها نيز بايد خودشان را با اين نظام هماهنگ كنند. آيا مى‌شود آدمی ‌ساز خودش را بزند؟ در حالى‌كه بقیه موجودات در خدمت سيستمى كه او قرار داده هستند و سر خود عمل نمى‌كنند؟ در واقع در سمفونى جهان هستى، سازِ هر كسى بايد هماهنگ با ساز بقيه باشد، جهان يك اركستر هماهنگ است، همه از روى يك نُت مى‌زنند، كسى سرخود ساز نمى‌زند. اين مفهوم تسبيح است. حالا با اين مقدمه، دنبالش اين مطلب را به مؤمنين می گويد. جمله «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا» (۶) ، كه در اين سوره سه بار تكرار شده است نشان مى‌دهد توصيه‌ايست مربوط به گروه مؤمنان ، يك توصيه درون گروهيست ، مربوط به جامعه ايمانسيت. «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ» (۷) اى مؤمنين چرا حرفى مى‌زنيد كه به آن عمل نمى‌كنيد؟ اين يك حرف ، مى‌تواند خيلى چيزها باشد. آدم صبح تا شب خيلى حرف‌ها مى‌زند و وعده‌ها مى‌دهد كه خلافش عمل مى‌كند. هميشه حرف‌هاى ما با عملمان يكى نيست. ولى در اينجا نمى‌خواهد به طور كلى بيان كند، چيزى را مى‌گويد كه در رابطه با جنگ است ، در رابطه با دفاع است. مى‌گويد : «كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللهِ أَن تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ» يعنى در حساب خدايى كارى بسيار زشت است كه حرفى بزنيد كه به آن عمل نمى‌‌كنيد.

همين‌طوركه عرض كردم، اين يك دستور كلى است، البته خداوند مثل انسان‌ها دچار خشم و غضب و چنين حالت‌هاى نفسانى نمى‌شود. اين استعاره است، در واقع آنچه موجب رضايت خداوند می شود چيزيست كه با ساختار وجودى ما و با مشيت خالق ماانطباق دارد و آنچه موجب خشم خدا و خلاف رضايتش است ، خلاف هماهنگى وجودماست. پس نبايد تصوركرد اعمال ما خداوند را تحت تأثير قرار مى‌دهد و او را دچار خشم يا رضايت مى‌كند. اگر به دنباله آيات توجه كنيم، مى‌بينيم مطلبى كه هدف اين مقدمه است دفاع است ، قتال و جهاد است . در قرآن آمده است: مردم مى‌گويند ما ايمان آورديم ، ولى آنگاه كه دچار مشكل و گرفتارى مى‌شوند معلوم مى‌شود چه كسانى راست مى‌گويند و چه كسانى ادعا كرده‌اند. زيرا ادعاى ايمان كارى مهم نیست، همینکه كسى شهادتش را بدهد ، يعنى «اَشْهَدُ اَنَّ لا اِلٰه اِلاَّ الله ، اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَداً رَسُولَ الله» را بگويد، مسلمان مى‌شود. از كجا معلوم كه ما مسلمان هستيم؟ اگر کسی حاضر باشد در راه ایمانی که اظهار كرده و به اسلامى كه به‌او عرضه شده تسليم شود، واقعاً ايمانش با عملش هماهنگ شود، مى‌شود او را يك مؤمن واقعى ناميد. ولى اگر غير از اين باشد، ادعای ایمان او را ريا، نفاق، كذب، يعنى دروغ مى‌نامند.

حالا مى‌پردازيم به مورد خاصى كه در این سوره مطرح مى‌شود.

«إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ »

خدا دوست دارد كسانى را كه مى‌جنگند در راه او.

چگونه مى‌جنگند؟ « صَفًّا » ، به صورت صف ، به صورت ارتش، يك بدنه ، يك مجموعه، نه تك تك و پراكنده. این حالت اتحاد و انسجام و يكپارچگى را نشان مى‌دهد.

« كَأَنَّهُم بُنيَانٌ مَّرْصُوصٌ » انگار اينها يك بنيان ، يعنى يك شالوده و يك پى هستند. «مرصوص» يعنى سرب ريخته شده. اگر يادتان باشد در گذشته در ملات بين آجرهاى ساختمان‌هاى بزرگ دولتى سرب مذاب مى‌ريختند تا آجرها را بهتر با هم وصل ‌كند. ملات ساختمان‌هاى روستایی در گذشته گل بود، اگر مى‌خواستند كمى قوى‌تر باشد ، گل آهك درست مى‌كردند. وقتى كه سيمان ساخته شد، ساختمان‌ها را با ملات سيمان و ماسه می ساختند كه بسيار قوى‌تر و محكم‌تر بود، از آن محكم‌تر سُرب مذاب بود.
دبيرستان البرز يكى از ساختمان‌هايى بود كه امريكائى‌ها ساخته بودند که به كالج البرز معروف بود. براى بنده كه در دوران تحصیل چند سالی دانش‌آموز اين مدرسه بودم، شگفت‌انگيز به نظر می رسید که چرا سرب در بندهاى آجرها ريخته‌اند؟ چنين ساختمانى ديگر مجموعه‌اى از چند صد هزار آجر نيست، بلكه يكپارچه است. ساختمانى كه ملاتش سرب است، انسجام ، اتصال و چسبندگى کامل دارد. مسلمان واقعى در نبرد بايد بداند كه در يك بدنه واحد قرار دارد، نباید از دشمن فرار كند، يا اگر تيرى آمد جا خالى كند تا به دوستش بخورد، اينها يك روحند در چند بدن، يك بنا شده‌اند. خدا دوست دارد در راه او، اين چنين نبرد كنند. البته نبردى كه در قرآن آمده، دفاعيست، يك پارچه مثل يك سد، سدّ سكندر. مسلمان واقعى وقتى در برابر دشمن قرار مى‌گيرد، اگر خطرى متوجه برادرش شود، خودش را از صحنه بيرون نمى‌كشد، همه مواظب همديگر هستند. اين آيه اتفاق و اتحاد مسلمان‌ها را براى دفاع متشكل نشان مى‌دهد.

در آيه بعدى يك مثال تاريخى مى‌آورد، می گوید تنها در زمان شما نيست كه عده‌اى مى‌گويند ما مسلمان و مؤمن هستيم ولى نبرد نمى‌كنند و حاضر نيستند از همسر و فرزندانشان ، از خانه و زندگيشان و از ايمانشان و آرمان‌هايشان دفاع كنند. در طول تاريخ همواره چنين بوده است. مى‌گويد «وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ». «اِذْ» مفهوم به ياد آوريد دارد. موقعى كه موسى به قومش گفت: اى قوم من، هموطنانم، «لِمَ تُؤْذُونَنِي» چرا مرا مى‌آزاريد ؟ آنها انواع آزارها را عليه موسى روا مى‌داشتند، او را متهم كرده بودند كه با زن بدكاره‌اى ارتباط دارد!؟ يا اينكه برادرش را مى‌خواسته بكشد و خيلى اتهامات ديگر، دائماً برچسب به او مى‌زدند.

«وَقَد تَّعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللهِ إِلَيْكُمْ» شما كه مى‌دانيد كه من رسول خدا به سوى شما هستم، چرا مرا اذيت مى‌كنيد؟ چرا برخورد شخصى مى‌كنيد؟ «زاغ» يعنى از خط مستقيم خارج شدن، افراط و تفريط كردن و منحرف شدن. «فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللهُ قُلُوبَهُمْ » وقتى كه اينها منحرف شدند و عملشان خلاف حق شد، نتيجتاً خدا دلشان را منحرف كرد و قلبشان نيز تيره شد، اين است كه مى‌گويد خدا اين‌كار را كرد، يعنى نظامات خدا و قوانين خدا چنين‌كرد، همين‌طوركه در‌نحوﮤ غذا خوردن ما مشهود است، كه اگر رعايت نكنيم آثارش در وجودمان از نظر چربى و ترى‌گليسيريد و‌ كلسترول و چيزهاى ديگر نمايان مى‌شود . روح و روانمان نيز همين‌‌طور است ، وقتى كه رعايت معيارهاى حق را نكنيم، نظامات خدا عكس‌العمل نشان مى‌دهد و قلبمان از آن حالت مستقيم و مصفّا و پاك بودن، خارج مى‌شود.

«وَاللهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ» خدا مردم فاسق را هدايت نمى‌كند . «فسق» در فارسى فقط به انحرافات جنسى گفته مى‌شود. ولى در عربى خروج از مقررات و شريعت را فسق مى‌گويند. معناى لغوى «فسق» ، پاره شدن پوسته محافظ است. وقتى كه پوسته يك ميوه پاره مى‌شود، راه ورود ميكروب را باز مى‌كند و دچار فسق مى‌شود. به همین نحو انسان لازم است حلال و حرامى ، مرز و محدوده‌اى داشته باشد. وقتى اين مرزها را كنار مى‌زند، پوسته را پاره مى‌كند ،این آغاز فساد است. پوسته محافظ ما چيست؟ آن چيزى است كه پيرامون ما را گرفته ، يعنى حدود الله ، همان مرزهاى خدائيست . بنابراين قوم فاسقين ، يعنى كسانى كه اين مقررات را رعايت نمى‌كنند و اينها را نديده مى‌گيرند ، در نتيجه هدايت نمى‌شوند.

مثال بعدى از حضرت عيسى است: «وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ» به ياد آوريد موقعى كه عيسى پسر مريم گفت : «إِنِّي رَسُولُ اللهِ إِلَيْكُم». اى بنى‌اسرائيل من رسول خدا به‌سوى شما هستم. عيسى هم رسول بنى‌اسرائيل بود، يعنى همان قوم موسى كه براى تكميل شريعت موسى آمده بود. بنابراين رسالت حضرت عيسى هم محدود به‌قوم بنى‌اسرائيل بود. اسرائيل لقب يعقوب است. يعقوب ۱۲ پسر داشت كه يكى از آنها يوسف بود. وقتى حضرت يوسف در مصر به قدرت رسيد، والدين و خواهر و برادرهاى او به مصر رفتند، هر چند در آغاز فقط يك خانواده بودند، اما بعد از چند نسل جمعيت قابل ملاحظه‌اى پیدا کردند و قوم بنى‌اسرائيل را به وجود آوردند كه منشاء و نقطه آغازش حضرت يعقوب بود، بنى‌اسرائيل يعنى بچه‌هاى اسرائيل، بچه‌هاى يعقوب، نوه و نتيجه‌ها و به اصطلاح دنباله‌هاى او كه خاستگاه رسولان و پيامبران بزرگى شدند.

«مُّصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ» من تصديق كنندﮤ آن چيزى هستم كه در برابرتان است، يعنى تورات. من نيامده‌ام بگويم تورات را رها كنيد، يا حرف‌هاى تازه‌اى مطرح كنم، يا مكتب جديدى، يا دين تازه‌اى بياورم، آمده‌ام همان را تقويت كنم، تصديق كنندﮤ آن هستم.

«وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اِسْمُهُ أَحْمَدُ» بشارت دهنده هستم به يك رسولى كه «يَأْتِي مِن بَعْدِي» بعد از من خواهد آمد. «اِسْمُهُ أَحْمَدُ» اسم او احمد خواهد بود. يعنى از يك طرف من گذشته را تأييد مى‌كنم، از طرف ديگر به آينده بشارت ميدهم به ‌كسى كه بعد از من خواهد آمد. شما مى‌دانيد تورات و انجيلى كه در دست مردم است، همان چيزى نيست كه حضرت موسى و عيسى آوردند. آن موقع صنعت چاپ نبودو مردم نمى‌نوشتند. نقل قول‌هايى از حواريون است. سخنان پيروان حضرت عيسى است، يعنى ديگران نقل كرده‌اند كه عيسى اين را گفته، عيسى در كوه كه بود، اين چنين به ما موعظه مىكرد. پتروس چيزى گفته، يوحنا چيزى ديگر، لوقا چيز ديگر. اينها همه در يك كتاب جمع شده است.در قرون گذشته بيش از سيصد انجيل وجود داشته كه به دلیل اختلافات حاصله آنها را در چهار انجيل خلاصه كرده‌اند. نه می توان گفت هيچ كدامشان بوئى از كلام عيسى نبرده، و نه اينكه همه صد درصد مطابق تعالیم مسیح است. مطالب زيادى هست از جمله بشارت در بارﮤ حضرت محمد كه از آن حذف شده است. هم سخنان تقلبى در آن وجود دارد و هم واقعى و درست و حكمت‌آموز. با وجود اين، در سه بخش انجيل فعلى آمده است ، كتاب يوحنّا باب ۱۴ بخش ۱۶ :

"من از پدر خواهم خواست و او تسلى دهندﮤ ديگرى به شما خواهد داد كه تا ابد با شما خواهد بود. "

كلمه تسلى دهنده در انجيل‌هاى فعلى آمده است، ولى در نسخه اصلى، كه به زبان يونانى يعنى به زبان سريانى است، صريح‌تر اسم او، يعنى احمد را مى‌آورد. «احمد» ، به‌معناى از همه شايسته‌تر و سزاوارتر است. در باب ۱۵ بخش ۲۶ انجيل يوحنا مى‌گويد : چون آن تسلى‌دهندﮤ بيايد (به جاى احمد تسلى‌دهنده گفته‌اند)، روح راستى كه از طرف پدر مى‌آيد ، در باره من شهادت خواهدداد، يعنى مرا تأييد خواهد كرد.

در باب ديگر مى‌گويد : ليكن به شما راست مى‌گويم كه شما را مفيد است كه من بروم كه اگر نروم آن تسلى‌دهنده نخواهد آمد، اما اگر بروم او را به نزد شما خواهد فرستاد.

يعنى اين اشارات هم هست، اما عنوان احمد را به تسلى‌دهنده تغيير داده‌اند. ولى به‌هر‌حال فرق نمى‌كند، اشاره به‌اين است‌كه تسلى‌دهنده‌اى خواهد آمد.

هم از حضرت موسى (ع) و هم از حضرت عيسى (ع) شاهد مى‌آورد كه چگونه توسط پيروانشان مورد نافرمانى قرار مى‌گرفتند و آزار می ديدند.

«فَلَمَّا جَاءهُم بِالْبَيِّنَاتِ » وقتى كه احمد با بينّات آمد، «قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ» گفتند اينها بى‌ترديد سحر و جادوست و محمد اينها را خودش ساخته. اما اينكه چرا اسمش محمد نيست و احمد است، بعضى ها گفته‌اند پيامبر را هم احمد صدا مى‌كردند، هم محمد: ولى تصور من اين است كه منظور از لفظ نيست، هر كدام ما يك اسمى داريم، اسمى كه پدر و مادر ما روى ما گذاشته‌اند، سليقه‌ايست . بعضى‌ها هم اسمشان را عوض مى‌كنند ولى آيا اسمى هم كه خدا مى‌گذارد سليقه‌ايست؟ مثلاً وقتى تولد يحيى را به زكريّا بشارت مى‌دهد مى‌گويد من اسمش را يحيى گذاشتم و اضافه مى‌كند كه : «لَم نَجعَل لَهُ مِن قَبلُ سَميا» يعنى من پیش از این چنین نامی را روى كسى نگذاشته بودم ، منظور چيست؟ آيا مى‌خواهد بگويد اين يك نام ابتكارى و بى‌سابقه است كه كسى تا كنون روى فرزندش نگذاشته است؟ يا منظور خداوند از انتخاب نام يحيى چيز ديگريست. يحيى از حيات مى‌آيد. يعنى حيات بخش است، وجودش براى جامعه منشأ حيات است. حيات معنوى ، حيات اخلاقى . همچنين اسمى كه روى عيسى مى‌گذارد ، يا روی مريم مى‌گذارد آن‌گاه كه مى‌گويد : «اِنّي سَمَيتُها مَريَم» من نامش را مريم گذاشتم. اسامى كه خداوند مى‌گذارد، لفظ نيست ، بلكه صفت و ويژگى ذاتى است. اينكه خداوند مى‌گويد ما ابراهيم را با كلماتى آزموديم. يا وقتى مى‌گويد ، آدم‌ را خداوند با اسمائى تعليم داد. «عَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهٰا» (۸) خداوند اسماء را به آدم تعليم داد يعنى چه؟ وقتى مى‌گويد اين سنگ است، اين درخت است، اين خورشيد است، آيا منظور ماهيت درخت يا سنگ يا خورشيد است يا لفظ آنها ؟ اينكه مى‌گويد كسى خواهد آمد كه اسمش احمد است، يعنى صفتش ، اخلاقش و ويژگى‌هايش احمد است. احمد يعنى ستوده‌تر، شايسته‌تر. احمد صفت تفضيلى است. احمد يعنى بالاتر، مثل اكبر ، كبير يعنى بزرگ. اكبر، يعنى بزرگ ‌تر. يعنى من بشارت مى‌دهم به كسى كه شخصيتش و ويژگى‌هايش برترين است، برترين انسان‌ها خواهد آمد. حالا بعضى‌ها رفته‌اند دنبال اينكه او نام احمد هم داشته است. اينكه خداوند در باره پيامبر گفته : «إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ» (۹) تو داراى اخلاق عظيمى هستى. پروردگار كه اهل غلوّ و زياده روى نيست. او اخلاق پيامبر را با صفت عظيم ستوده است. نبى‌الرحمه، پيام‌آور رحمت است. «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللهِ لِنتَ لَهُمْ» (۱۰) به خاطر رحمت ويژﮤ خداوند بود كه تو آن‌قدر مهربان شدى. به اين ترتيب قرآن شخصيت برترى را مطرح مى‌كند. مى‌گويد وقتى براى آنها حقايقى آورد، گفتند اين سحر است.«قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ» (۱۱)

«وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللهِ الْكَذِبَ» واقعاً چه ستمى بزرگ‌تر است از اينكه آدم به دروغ، چيزى را به خداوند نسبت دهد.

دنباله آيات مربوط به غلوّ شخصيت است. آنها مى‌گويند عيسى پسر خداست. مى‌گويند اگر عشق او در دل تو باشد قطعاً نجات پيدا كرده‌اى. آنها تثليت را از خود درست كرده‌اند. اين به تعبير قرآن «افترا» يعنى مطالب من‌درآوردى و بافته شده است كه ظلم است. چقدر آدم بايد ظالم باشد كه چنين دروغى را به خدا نسبت دهد «وَهُوَ يُدْعَى إِلَى الإِسْلَامِ» در حالى‌كه اينها به سوى خدا دعوت مى‌شوند. اما دنبال سخنان من‌درآوردى و فلسفه‌هاى ساخته شدﮤ بشرى مى‌روند.

«وَاللهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ» خداوند مردمى را كه ستمكارند هدايت نمى‌كند.

«يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُوا نُورَ اللهِ بِأَفْوَاهِهِمْ» آنها مى‌خواهند نور خدا را با دهان‌هايشان خاموش كنند. اين اصطلاح است، گويى مى‌خواهند با فوت كردن نور خدا را خاموش كنند.

«وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ» اما خداوند نورش را تمام مى‌كند. آيا مى‌توان نور خورشيد را با فوت‌كردن خاموش‌كرد؟ در حالى‌كه ميليون‌ها خورشيد در كهكشان‌ها مى‌درخشند؟ آنها فكر مى‌كنند مىتواننند معنويت يا نور حقيقت خدائى را خاموش كند.

«وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ» اما خداوند نور خود را تمام مى‌كند هر چند كافران كراهت داشته باشند. منظور از كافران مردمان خاصى نيستند، كفر يعنى پوشاندنِ حق. كسانى كه نمى‌خواهند حقيقت قرآن ، حقيقت اسلام را درك كنند و با بد گفتن به خدا و قرآن و پيامبر و ائمه و با به‌كار بردن بدترين فحش‌ها و لجن‌ترينِ القاب، مذبوحانه تلاش مى‌كنند نور حقيقت را خاموش‌كنند، آنها هرگز نمى‌توانند اين نور را خاموش كنند.

«هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَ دِينِ الْحَقِّ» خدا آن كسى است كه رسولش را همراه با هدايت فرستاد و دين حق ، «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ» تا آن‌را بر همه افكار‌ و آئين‌هاى باطل و بافته شده چيره‌گرداند، اگرچه مشركين‌كراهت داشته باشند. آيا منظور اين است كه خدا اسلام را يعنى شريعت پيامبر ما را فرستاده تا با آنها بجنگد و بر آنها پيروز شوند؟ يهوديان و مسيحيان را از بين ببرند؟ البته چنين نيست، قرآن در آيات بسيارى خلاف اين را گفته است. گفته است كه با آنها نهايت مسالمت را داشته باشيد. همچنين شانزده بار در قرآن آمده است‌كه اين‌كتاب تصديق كننده تورات و انجيل است.

در قرآن اصلاً كلمه اديان نداريم، يك دين‌ بيشتر نيست.

«شَرَعَ لَكُم مِّنَ الدِّينِ» (۱۲) از آن دين واحد يك شعبه براى شما جدا كرديم. كما اينكه براى ابراهيم يك شعبه، براى موسى يك شعبه و براى عيسى يك شعبه. يعنى اين يك درخت است كه اسمش اسلام است. اسلام يعنى تسليم خدا بودن. يك درخت، شاخ و برگ‌هاى فراوان دارد. اسلام آخرين شاخه‌اش مى‌باشد كه در امتداد ساقه است. يك دين بيشتر نيست ، يعنى اينكه همه انسان‌ها به جاى خودخواهى‌ها و تعصبات گروهى بايد تسليم حق باشند . تسليم حق بودن شكل‌هاى مختلف دارد . يك بار حضرت ابراهيم آمد و گفت چگونه تسليم حق شويد . يك بار حضرت موسى، يك بار حضرت عيسى. همه‌اش يك دين است. پس اينكه خدا مى‌گويد من اين شريعت را فرستادم كه بر همه دين‌ها غلبه كند،‌ منظور مقابله با شاخه‌هاى ديگر اين درخت نيست، بلكه علف هرزه‌ها و گياهان مسموم و مزاحم را بايد حذف كند.
شريعت پيامبر آمده است تا مفهوم تسليمِ خدا بودن را تقويت‌كرده وبه‌كرسى بنشاند و بر تعصبات و خودخواهى‌ها غلبه‌كند، حالا چه يهودى باشد، چه مسيحى و چه مسلمانى‌كه تسليم خدا نباشد.

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا» اين سومين دستور درون‌گروهيست.

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ» اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد مى‌خواهيد شما را دلالت كنم، راهنمايى كنم، هدايت كنم، «عَلَى تِجَارَةٍ» به‌يك تجارتى‌كه «تُنجِيكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ» اين تجارت شما را از گرفتارى‌هاى دردناك و سخت نجات دهد؟
در قرآن ‌كلمه تجارت زياد به‌كار رفته است. علتش اين است كه مردم مكه‌ كارشان تجارت بود. آنجا نه صنعتى بود، نه كشاورزى، نه دامدارى. مكه سرزمينى بود خشك و بى‌آب و علف. شغل اصلى مردم مكه تجارت بود: بنابراين واژه‌هاى مربوط به تجارت را خوب مى‌شناختند. مثل خسران (ضرر)، ربح (سود)، مطففين(كم فروشان) و ... .

قرآن از واژه‌هايى كه مردم مى‌شناختند استفاده كرده، ولى مفاهيم عميق‌ترى را روى اين واژه‌ها سوار كرده است. همه دنبال تجارت بودند، همه دنبال سود بودند، قرآن مى‌گويد مى‌خواهيد من شما را به تجارتى راهنمايى كنم كه نجاتتان دهد؟ هرگز گرفتارى يا ضررى نداشته باشيد؟ آن تجارت چيست؟ «تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَرَسُولِهِ» باور كنيد خدا و رسول را. «وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ» و مجاهده و تلاش كنيد در راه خدا. «فِي سَبِيلِ اللهِ» يعنى در راه حق. حق نيز يعنى از موجوديت و موقعيت خودتان دفاع كنيد. از همفكرانتان، برادران و خواهران دينى‌تان. «بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ» هم با مالتان و هم با جانتان.

معناى جهاد فقط جنگيدن نيست، اگر اين طور بود، جهاد با مال معنا پيدا نمى‌كرد. جهاد يعنى زحمت كشيدن، تلاش كردن و تحمل محروميت داشتن. يعنى از مالتان مايه بگذاريد، جانتان را هم ريسك كنيد و به خطر بيندازيد. «ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ» اين به نفع شماست اگر علم داشتيد، يعنى ممكن است از كشته شدن بترسيد ، ولى اگر جهاد نكنيد خيلى بيشتر كشته مى‌شوید. وقتى كه جامعه متشكل و يكپارچه باشد و از خودش دفاع كند بالاخره تعدادى كشته مى‌شوند، ولى كل جامعه حفظ مى‌شود و سلامت مى‌ماند. اگر بدن ما گلبول سفيد نداشته باشد و ميكروبى وارد بدن شود، محل زخم چرك مى‌كند. اين چرك در واقع همان گلبول‌هاى سفيدى است كه كشته شده‌اند، ولى اين كشته شدگان كل بدن را حفظ كرده‌اند. در واقع اينها در مقايسه با كل بدن انسان، قابل فدا شدن هستند. بدن باز گلبول سفيد توليد مى‌كند. جامعه نيز در واقع چنين بدنه‌اى است. قرآن مى‌گويد اگر علم داشته باشيد به نفعتان است كه جهاد كنيد. «يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ» در عوض گناهتان پاك مى‌شود. «ذنوب» يعنى آثار و عوارض خطاها . دم حيوان را ذنب مى‌گويند. كارهاى خلاف و خطايى‌كه ما مى‌كنيم از بين نمى‌رود. آثار و عوارضشان همواره دامن‌گيرمان است. بنگريد آثار و عوارض خطاهايتان كه مثل يك ميدان مغناطيسى شما را همواره همراه دارد. جهاد آنها را پاك و خنثى مى‌كند.

«وَيُدْخِلْكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ» خداوند شما را وارد بهشت‌هاى همواره سبز و خرم مى‌كند. «وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ» و جايگاه‌هاى پاكى در بهشت‌هاى جاويد. «ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ » اين يك فوز عظيمى است كه كسى براى ابد جايگاهش در بهشت باشد. البته به زبانى مى‌گويد كه براى ما و عرب‌هاى آن دوره قابل درك باشد.

«وَأُخْرَى تُحِبُّونَهَا» چون ممكن است انسان‌ها تصور كنند كه اينها وعده‌هاى نسيه است ، مى‌گويد همچنين چيزى كه شما دنبالش هستيد «أُخْرَى» چيز ديگرى كه «تُحِبُّونَهَا» شما آن را دوست داريد. آن چيز چيست؟ «نَصْرٌ مِّنَ اللهِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌ» آن مژده يارى خدا، نصرت خدا و پيروزى نزديك است. «وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ» پيامبر، به مؤمنين بشارت بده، مى‌گويد نه تنها بهشت برين، كه ممكن است باور نكنيد و بگوئيد: آخرت؟ ! چه كسى از آنجا آمده؟ اين وعده‌اى نسیه است، بلكه در اين دنيا هم آثارش را مى‌بينيد. آن چيزى كه شما به آن دلبسته‌ايد كه پيروزى در جنگ است، اگر ايمان به خدا و رسول و مجاهده در راهش داشته باشيد، نصرت خدا خواهد آمد و فتح نزديكى به زودى خواهيد داشت.
آخرين آيه در واقع از جهتِ مثبت وارد مى‌شود. هم پيروان حضرت عيسى را نشان میدهد كه او را چطور اذيت مى‌كردند و هم پيروان حضرت موسى را. در آخرين آيه جنبه تشويقى قضيه را مطرح مى‌كند. مى‌گويد : «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، «كُونوا أَنصَارَ اللهِ» شماها انصار خدا باشيد، البته خداوند احتياجى به كمك و يارى ما ندارد. يعنى اگر شما به همديگر كمك كنيد و جامعه‌تان را حفظ كنيد، به خودتان كمك كرده‌ايد. «كَمَا قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوَارِيِّينَ»آن طورى كه عيسى‌ابن مريم به حواريون گفت: «مَنْ أَنصَارِي إِلَى اللهِ» چه كسانى مرا در راه خدا كمك مى‌كنند؟

« قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللهِ » حواريون گفتند ما ياران خدا هستيم. در اينجا نكته بسيار جالبى وجود دارد. حضرت عيسى مى‌گويد چه كسانى مرا در راه خدا كمك مى‌كنند؟ جواب ساده اين است كه ما تو را كمك مى‌كنيم ! ولى آنها نمى‌گويند ما ياران تو هستيم،‌ مى‌گويند ما ياران خدا هستيم. اين نشان مى‌دهد كه چقدر موحد بوده‌اند. پاسخ، خيلى حساب شده است. نمى‌گويند «نَحْنُ أَنصَارُكَ فِي اللهِ» . مى‌گويند «نَحْنُ أَنصَارُ اللهِ».

«فَآَمَنَت طَّائِفَةٌ مِّن بَنِي إِسْرَائِيلَ وَكَفَرَت طَّائِفَةٌ» وقتى اعلام موضع مى‌شود كه چه كسى كمك مى‌كند و چه كسى نمى‌كند، عده‌اى به حمايت عيسى مى‌آيند و عده‌اى شانه خالی می کنند. طايفه‌اى ، گروهى از بنى‌اسرائيل ايمان مى‌آورند و عده‌اى هم حقيقت را مى‌پوشانند و نديده مى‌گيرند، پس درگيرى آغاز مى‌شود.

«فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آَمَنُوا» ما تأييد كرديم. «اَيَدناه» ، «يَد» يعنى قدرت، پشتيبانى و نيرومندى. «آَمَنُوا عَلَى عَدُوِّهِمْ» ما مؤمنين را در برابر دشمنانشان تأييد كرديم. «فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِينَ» اين شبِ سختِ شكنجه و اعدام را چگونه به صبح رساندند؟ «اَصبَحَ» هم به معنى شب را به صبح رساندن است و هم مفهوم «شدن» و به سرانجام رسيدن دارد. اين دوران سختِ شب‌گونه را كه چندين قرن طول كشيد، چگونه به صبح پيروزى رساندند؟ «ظاهرين» يعنى پيروز. حضرت عيسى كه در دوران اقتدار قيصر روم كه ابرقدرت جهانى بود ظهور كرد. در آن زمان پيروان او را جلو شیر می انداختندو طعمه حيوانات درنده مي‌كردند. در جائى پيامبر به مؤمنين مى‌گويد: آيا مى‌دانيد پيروان پيامبران گذشته را در ميان تنه درختان مى‌گذاشتند و از وسط، آنها را دو نيم مى‌كردند و يا با ارّه آنها را از فرق سر مى‌بريدند؟ در سورﮤ بروج آمده است كه چگونه آنها را در گودال‌هائى مى‌انداختند و مى‌سوزاندند.

«وَالسَّمَاء ذَاتِ الْبُرُوجِ. وَالْيَوْمِ الْمَوْعُودِ. وَشَاهِدٍ وَمَشْهُودٍ. قُتِلَ أَصْحَابُ الأُخْدُودِ.» (۱۳) كشته شدگان را اصحاب اُخدود نامیده که درون آتش‌هاى زبانه كشيده «النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ» در آتشى عظيم و شعله‌ور. «اِذ ْهُمْ عَلَيْهَا قُعُودٌ» سوزانده می شدند. آنها هم آن بالا نشسته بودند و سوختن اينها را نظاره مى‌كردند. «وَمَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاَّ أَن يُؤْمِنُوا بِاللهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ» اينها چه گناهى داشتند؟ تنها گناهشان اين بود كه عزت را از آن خداوند عزيز و حميد مى‌دانستند و حمد را شايسته او، اینها حاضر نبودند تملّق كسى را بگويند. جرمشان اين بود كه به جاى امپراطور و قيصر روم ، به آن اللهِ عزيز و حميد ايمان آورده بودند.

ميگويد آنهايى ‌كه مؤمنين را شكنجه مى‌دهند و مى‌كشند كيفرش را در آخرت خواهند ديد.
سورﮤ بروج داستان كشته شدن پيروان حضرت عيسى را شرح مى‌دهد. مى‌گويد ما اينها را كمك كرديم. كمك خدا هم كه يك روز و دو روز نيست، در نهايت آن امپراطورى روم، آن قيصرها، آن نظام قدرتمند ، آن گلادياتورها همگى برچيده شدند. هم روم غربى، هم روم شرقى، همه در زباله‌دان تاريخ افتادند! ولى پيروان عيسى سرانجام پيروز شدند. الان هم بخش عمده‌اى از دنياى امروز، در يد قدرت پيروان حضرت عيسى است.
مى‌گويد «فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِينَ» سرانجام آنها پيروز شدند. اين داستان در سورﮤ آل‌عمران هم آمده است.

«فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَى مِنْهُمُ الْكُفْرَ» (۱۴) يعنى وقتى عيسى احساس كرد كه اينها ديگر ايمان نمى‌آورند، به اصطلاح كارد به استخوانش رسيد، «قَالَ مَنْ أَنصَارِي إِلَى اللهِ» گفت چه كسانى ياران من به سوى خدا هستند؟ مسيحى‌هاى امروز مى‌گويند كه عيسى هرگز نجنگيده است. حتى در كنفرانس مشترك ميان اديان (Interfaith) يك كشيش مسيحى اين ايراد را مطرح كرد و گفت : پيامبر شما جنگ‌هاى فراوانى داشته ولى عيسى اصلاً نجنگيده است. يك پيامبر كه نبايد دست به شمشير ببرد ! گفتم اگر عيسى نجنگيد و نبايد جنگ كرد، پس چگونه مسيحيان در طول تاريخ اين همه جنگيده‌اند؟ جنگ‌هاى جهانى را مسيحيان بپاکرده و اين همه هواپيما و تانك و توپ و زره‌پوش را آنها مى‌سازند. نود و پنج درصد از تسليحات جهان را مسيحيان مى‌سازند. اگر نبايد جنگيد، چرا اين همه جنگ افروزى در جهان مى‌كنند؟ و اتفاقاً عيسى هم جنگيده است. البته چون موقعيتى به دست نياورد تا جامعه‌اى را بنيان گذارد و نظامى سياسى برپا كند و در دوران جوانى از دنيا رفت، رسالتش رنگ جهاد گسترده پيدا نكرد و بعد از او فراگير شد. ولى پيامبر ما، مسلمان‌ها را هجرت داد و از مكه به مدينه برد و شهرى ، حكومتى و زندگى اجتماعى تشكيل دادند و چون با حمله و هجوم دشمنان مواجه شدند مجبور به دفاع شدند.

حضرت عيسى دائماً از اين روستا به آن روستا مى‌رفت و همچون يك چريك انقلابى مخفيانه زندگى مى‌كرد. پيروانش نيز همه مخفى بودند. سرانجام گزارش دادند كه عيسى در خانه‌اى با تعدادى از حواريون گرد آمده‌اند. سربازان روم شرقى با كمك خاخام‌هاى يهودى آنجا را كشف و محاصره مى‌كنند و حواريون را دستگير مى‌كنند. در واقع حركت آن حضرت يك حركت زيرزمينى بود، ولى وقتى كار سخت مى‌شود، بر حسب آنچه در اين سوره و هم در سورﮤ آل‌عمران آمده است، حضرت عيسى اعلام مى‌كند چه‌كسانى حاضرند دفاع‌كنند، اتفاقاً در انجيل نيز هست كه عيسى گفت هر‌كس پيراهن دارد، پيراهنش را هم بفروشد و شمشير بخرد. اشاراتى كه در انجيل فعلى نيز هست كه حضرت عيسى آمادگى و فرمان آماده باشى براى دفاع داده است و هماهنگ آن، در آيه ۵۲ تا ۵۸ سورﮤ آل‌عمران موجود است.

«فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنصَارِي إِلَى اللهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللهِ آمَنَّا بِاللهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ .
رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنزَلَتْ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ .
وَمَكَرُواْ وَمَكَرَ اللهُ وَاللهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ .
إِذْ قَالَ اللهُ يَا عِيسَى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَيَّ وَمُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ جَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ ثُمَّ
إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ .
فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُواْ فَأُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ .
وَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَاللهُ لاَ يُحِبُّ الظَّالِمِينَ .» 
(۱۵)


۱. خلاصه متن از نوار پياده و تصحيح و ويراستارى شده شرح سوره صف
۲. حديد (۵۷) / ۱ يا حشر (۵۹) / ۱ يا صف(۶۱) / ۱ : هر چه در آسمان‌ها و زمين است [با تبعيّت گريز ناپذير خود از قوانين عمومي تكوينی] خداى را تقديس مى‌كنند ؛ و اوست فرادست و فرزانه
۳. صف (۶۱) / ۱
۴. يس (۳۶) / ۴۰ : ... هر يك [از كرات] در مسیرى شناورند.
۵. صف (۶۱) / ۱ : ... و اوست فرادست و فرزانه.
۶. صف(۶۱) / ۲ : اى مؤمنان ... .
۷. صف(۶۱) / ۲ : اى مؤمنان ، چرا چيزى را مى‌گوئيد كه عمل نمى‌كنيد .
۸. بقره (۲) / ۳۱
۹. قلم (۶۸) / ۴
۱۰. آل‌عمران (۳) / ۱۵۹
۱۱. نمل (۲۷) / ۱۳ و صف (۶۱) / ۷
۱۲. شورى (۴۲) / ۱۳
۱۳. بروج (۸۵) / ۱ تا ۴
۱۴. آل‌عمران (۳) / ۵۲
۱۵. آيات ۵۲ تا ۵۸ سوره آل‌عمران (۳) : عيسى چون احساس ناباورى از آنها كرد، گفت : ياوران من در راه خدا چه‌كسانى‌اند؟ حواريون گفتند: ما ياوران [دين] خداييم ؛ خدا را باور داريم و گواه باش كه تسليم [فرمان او] هستيم.
پروردگارا،ما به آنچه نازل كرده‌اى باور داريم و پيرو اين پيامبر هستيم، پس ما را در زمره گواهى دهندگان به شمار آر.
[يهوديان] دسيسه كردند ، خدا هم [با] دسيسه [آنان مقابله] كرد، و خدا از همه دسيسه‌گران قوى‌تر است.
[به ياد آر] زمانى‌كه خدا گفت: اى عيسى، تو را برگرفته، به سوى خويش فرا مى‌برم و از [اتهام‌هاى ناروا] انكارورزان پيراسته گردانم و پيروان تو را تا روز رستاخيز، برتر از انكارورزان قرار مى‌دهم‌؛ آنگاه بازگشت شما به پيشگاه من است و در موارد اختلافتان ميان شما داورى خواهم كرد.
و انكارورزان را در دنيا و آخرت به سختى عذاب مى‌كنم و آنها [براى نجات خود] ياورى ندارند.
اما پاداش مؤمنان نيكوكار را [خدا] به طور كامل خواهد داد ؛ و خدا ستمگران را دوست ندارد.
اين [سخنان] را كه از آيات ‍[الهى] و گفتار حكمت‌آميز است ، بر تو ميخوانيم.

`