` `
`

تفسير سوره واقعه (۵۶)

بسم الله الرحمن الرحيم

همان‌طور که می‌دانید، قیامت در قرآن اسامی مختلفی دارد و برحسب آنکه از چه زاویه‌ای از آن سخن گفته شده باشد، نام‌های مختلفی می‌یابد و در اینجا «واقعه» نامیده شده است. خداوند این واقعه و خبر را نه برای تهدید بشر، بلکه برای آگاهی از حادثه‌ای که وقوع آن حتمی است اعلام کرده است.

إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ. آن‌گاه که آن واقعه رخ دهد،

لَيْسَ لِوَقْعَتِهَا كَاذِبَةٌ. که در وقوعش دروغی نیست و صد درصد اتفاق خواهد افتاد،

خَافِضَةٌ رَّافِعَةٌ. در خود فرورفتنی وبرآمدنی، انقباضی و انبساطی. درشرح این آیه بیشتر مفسران گفته‌اند که مراد بالا بردن و عزت و رفعت دادن به پرهیزکاران و خوارو ذلیل کردن گناهکاران در روز قیامت است. یعنی کسانی که در دنیا جاه و مقام و ثروت داشتند و بر بقیه مسلط بودند، ذلیل خواهند شد و برعکس، کسانی که مستضعف و حقشان پایمال شده‌ بود، عزت خواهند یافت و به مقامات بالا خواهند رسید. خلاصه، روزگار هر دو زیرو زبر خواهد شد.

ولی به گمان ما این تفسیر درست به نظر نمی‌رسد، چون ربطی با آیات قبل و بعد خود ندارد. علاوه بر آن، اصطلاح «خفض جناح»، به معنای مجازی «بال محبّت و فروتنی» برای والدین و مومنین انداختن، که سه بار در قرآن تکرار شده (حجر۸۸، اسراء ۲۴ و شعراء ۲۱۵)، تداعی کننده حالت پرندگان در جمع کردن بال و زیر پر گرفتن جوجه‌ها می‌باشد که مقابل بال گشایی و ارتفاع گرفتن در پرواز است. نسل گذشته ما نیز به کسانی‌که، برخلاف خودنمایان، خدمات و فضایل خود را می پوشاندند و نمی‌خواستند مطرح کنند، می‌گفتند فلانی «خفض جناح» می کند! البته این معنای مجازی خفض است و معنای حقیقی آن، همان جمع شدن و انقباضی است که مقابل انبساط و ارتفاع گرفتن می‌باشد. آثار این «خفض» و «رفع» در خورشید را در آیه‌ی بعد چنین توضیح می‌دهد:

إِذَا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا. آن‌گاه که زمین سخت به لرزه درآید. «رَجّ» لرزیدن بسیار شدید است، نه همین هفت، هشت یا حداکثر نُه ریشتری که ما می‌شناسیم.

وَبُسَّتِ الْجِبَالُ بَسًّا. و کوه‌ها خرد و منفجر شوند و به صورت غبار درآیند. سنگ‌های عظیم پر صلابت در آن واقعه‌ی هولناک همچون آرد الک شده خواهند گشت. در زبان عربی به آردی که با آب مخلوط و نرم شده باشد. «بُست» گفته می‌شود. کوه نماد عظمت و صلابت و پایداری و استواری است، عظمت هر چیزی را به کوه تشبیه می‌کنند. می‌گوید کوه‌ها با این عظمت متلاشی خواهند شد.

فَكَانَتْ هَبَاء مُّنبَثًّا. پس، چون گرد و غبار پراکنده گردند. «هباء» یعنی ذرات خرد. هر ماده‌ای که منفجر ‌شود تکه‌هایش، هر اندازه هم کوچک، بر زمین فرو می‌ریزد؛ اما در واقعه‌ی قیامت، کوه‌ها از شدت انفجار، چنان خرد و متلاشی می‌شوند که مثل گرد و غبار در هوا معلق می‌مانند؛ شبیه ذرات ریز معلقی که وقتی پرتو خورشید در تاریکی مثلاً به اتاق می‌تابد دیده می‌شوند.

در سوره‌ی «قارعه» آمده است: وَتَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ.(۱) و کوه‌ها مثل پشم حلاجی شده گردند. و در سوره‌ی «تکویر»آمده است:: وَإِذَا الْجِبَالُ سُيِّرَتْ.(۲) و آن‌گاه که کوه‌ها از جای کنده و رانده شوند؛ یعنی چنان از هم فرو می‌پاشند که به حرکت در می‌آیند و همچون رود جریان می‌یابند. یا در سوره‌ی «حاقّه» می‌گوید: وَالْجِبَالُ فَدُكَّتَا دَكَّةً وَاحِدَةً.(۳) و کوه‌ها یک باره در هم خواهند شکست. همچنین در سوره‌ی «مزمّل» می‌گوید: وَكَانَتِ الْجِبَالُ كَثِيبًا مَّهِيلًا.(۴) و کوه‌ها مثل توده‌ی شن و ریگ روی هم ریخته و روان گردند. یعنی انسجام و ارتباط و یکپارچگی قطعات کوه چنان از هم گسیخته می‌شود که گویی هیچ‌گاه با هم پیوند نداشته است.

نمونه‌ی بسیار کوچک حادثه‌ای که در آینده رخ خواهد داد، آتشفشان کوهی در «سِنت هِلِن» است که بر اثر انفجار کلاهک کوه، مواد مذاب درون آن تا ارتفاع چهارصد متر به هوا پرتاب شد و پانزده مایل دورتر از کوه بر زمین ریخت. حال تصور کنید اگر نظم فیزیکی کل جهان بر هم ‌خورد، چه اتفاقاتی خواهد افتاد. قرآن می‌گوید دریاها در آن واقعه آتش خواهند گرفت. می‌دانید که اگر ترکیب آب، یعنی اکسیژن و هیدروژن، از هم جدا شوند، هر کدام به شدت اشتعال پذیرند. یا می‌گوید: إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ. آن‌گاه که خورشید در هم پیچیده و تیره شود. وَإِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ. و آن‌گاه که ستارگان تیره گردند و فرو ریزند، وَإِذَا الْجِبَالُ سُيِّرَتْ.(۵) و آن‌گاه که کوه‌ها روان شوند. یا در سوره‌ی «انفطار» می‌گوید: إِذَا السَّمَاء انفَطَرَتْ.وَإِذَا الْكَوَاكِبُ انتَثَرَتْ.(۶) آن‌گاه که آسمان بشکافد و آن‌گاه که ستارگان پراکنده شوند. یعنی جاذبه‌ای که مثل رشته‌ای این ستاره‌ها را به هم پیوند داده گسیخته شود و آنها از هم بپاشد، یا در سوره‌ی «قارعه»: الْقَارِعَةُ. مَا الْقَارِعَةُ.(۷) آن کوبنده! چیست آن کوبنده؟

وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى. و ه«قارعه» هم یکی از اسامی قیامت است. چکش را هم در عربی «مقرع» می‌گویند. در این سوره، از قیامت به ضربه‌ای ناگهانی و انفجاری و کوبنده تعبیر شده است. یا در سوره‌ی «زلزال»: إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا. آن‌گاه که زمین سخت به لرزه درآید، آن لرزش ویژه خود را. وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا.(۸) و زمین بارهای گرانش را بیرون آورد. تمامی آن ‌مواد مذاب زیر زمین بیرون بریزد، با تمام ثقل و سنگینی‌اش، یعنی آتش‌فشان‌هایی عظیم که در سراسر کره‌ی زمین رخ خواهد داد. شاید حدود پانزده سوره‌ی قرآن با این سخنان و بیم دادن‌ها آغاز شده است. در بعضی از سوره‌ها بخشی راجع به‌همین تحولات فیزیکی زمین است که در آستانه‌ی قیامت روی خواهد داد.

اما چرا خدا از این حوادث خبر می‌دهد؟ چرا در قرآن این مسائل مطرح شده است؟ شگفت آنکه نزدیک به پنجاه درصد آیات دو سال اول بعثت درباره‌ی قیامت است که برای مردم عصر جاهلیت هیچ جاذبه‌ای نداشت و اصلاً به این مسائل فکر نمی‌کردند. اگر پیامبر اسلام شخص قدرت‌طلبی بود و می‌خواست مرید و هوادار جمع کند، باید از چیزهایی سخن می‌گفت که مردم بپسندند؛ ولی می‌بینیم که در ابتدای رسالت از نا آشناترین مسائل با آنها سخن گفته است. به‌طوری که‌همه حیرت کرده بودند که این سخنان چیست؟ مردمانی بی‌سواد درجامعه‌ای قبیله‌ای که دست چپ و راستشان را نمی‌شناختند، چگونه ممکن بود این سخنان را درک کنند که هنوز هم از نظر علمی چندان روشن نشده است. بنابراین، آشکار است که قرآن قصد خاصی ازبیان این سخنان هشدار آمیز داشته و می‌خواسته مخاطلبانش را تکان دهد و توجهشان را به خود جلب کند. دیده‌اید که در شروع بعضی از فیلم‌ها ناگهان صحنه‌ی تکان دهنده‌ای نمایش داده می‌شود تا رشته‌ی افکار تماشاچی یکباره گسسته شود و با تمام حواس به تماشای فیلم بپردازد. سخن قرآن تا سه چهار سال نخست عمدتاً از قیامت بود، تا مشغولیت و عادات ذهنی مردم را بشکند و از آن بیرونشان بکشد. مادام که انسان یکسره به دنیا می‌اندیشد و اسیر مادیات است، و معیارش همین زندگی دو روزه‌ی دنیاست، نمی‌تواند مسائل توحید و اخلاق و دین و نبوت را درک کند. اصلاً اگر ملاک و معیار ما همین زندگی دنیایی باشد، دانستن این مطالب به چه درد ما می‌خورد؟ انسان اگر پذیرفت که مسافر راهی طولانی به سوی ابدیت است و زندگی دنیا که به آن دلبسته است، قرار و دوامی ندارد و انسان برای آخرت و ابدیت آفریده شده ‌است، اگر فهمید که دنیا فقط منزلگاهی است که چند صباحی در آن درنگ می‌کنیم و سپس از آن می‌گذریم و روانه‌ی جایی که مقصد اصلی ماست می‌گردیم، و در دنیاست که باید خود را برای مرحله‌ی پس از آن بسازیم، به فکر می‌افتد که چه باید بکند و تکلیفش چیست.

اوج آیات توحید در قرآن سال سیزدهم هجری است. پس ابتدا سخن از قیامت در قرآن به میان آمده، سپس توحید. البته این آیات قدری به هم آمیخته است؛ اما من میانگینش را در نظر دارم. در کتاب «سیر تحول قرآن» نمودار این مطلب نشان داده شده که چگونه قرآن با سخن گفتن درباره‌ی قیامت آغاز شده و بعد به توحید پرداخته و بعد از آن داستان انبیاء و امت‌ها، یعنی جریانات تاریخی را آورده است، و سرانجام مسائل فقهی شرعی و به اصطلاح «آیات‌الاحکام» را، که در سال‌های آخر بعثت نازل شده‌اند. پس احکام شریعت که جنبه حقوقی دارد، نازک‌کاری‌ها و روبنای ساختمان دین است. زیربنایی‌ترین مسئله دین توحید و آخرت است. تا این اعتقاد محکم نشود، بنای دین استروار نخواهد بود، به عبارت دیگر، ضمانت اجرای بقیه‌ی مسائل اعتقادی، اعتقاد به توحید و آخرت است، چون اگر معاد و آخرت نباشد، همه چیز مجاز است. اگر آخرتی در کار نباشد، چه دلیلی دارد که من نوعی برای دیگران، مثلاً در راه توده‌ی محروم فداکاری کنم؟ اگر آینده و اجری در کار نباشد، چرا من باید در راه میهن کشته و نابود شوم؟ اصلاً نمی‌شود اینها را توجیه منطقی کرد، اگر هیچ حساب و کتابی و ناظری بر عالم نباشد، از نظر عقلی و فلسفی رجحان دادن خیر بر شر هیچ وجهی ندارد و غیر ممکن است و اصلاً خیر و شر معنی پیدا نمی‌کند. چرا باید ایثار کرد؟ بدون اعتقاد به آخرت، هیچ جواب متقاعد کننده‌ای برای این پرسش‌ها وجود ندارد. آخرت را اگر برداریم، هر کاری مجازمی‌شود. مگر با زور قانون یا تربیت فطری بتوان نیروی شر و ستمکاری را تا حدودی مهار کرد. این است که قرآن با ذکر و یاد آخرت آغاز می‌شود.

بعد از مقدمه که کمی مفصل شد، باز گردیم به خَافِضَةٌ رَّافِعَةٌ. همان‌طورکه اشاره کردم، در ترجمه‌ها و کتاب‌های تفسیر آمده است که در آن روز (قیامت) نظمی که قدرتمندان برقرار کرده‌اند از هم می‌پاشد و زیر و رو می‌شود و بالایی‌ها پایین و پایینی‌ها بالا می‌روند. ولی اگر به آیات قبل و بعد توجه کنیم، می‌بینیم که این آیه هم باز درباره‌ی یک تحول فیزیکی و مادی است. «خافضه» اشاره به انقباض، و رافعه اشاره به انبساط دارد. مرگ هر ستاره‌ای دقیقاً با انقباض ناشی از غلبه جاذبه آغاز می‌شود و با انبساط قشر بیرونی موجه می‌گردد. این مطلب از نظر اخترشناسی به ثبوت رسیده است که ذرات پراکنده در آسمان‌ در اثر حرکات دورانی کیهانی، مدام به یکدیگر نزدیک و نزدیک‌تر می‌شوند و به تدریج در اثر فشردگی و چگالی فوق تصور، دمای آنها به شدت بالا می‌رود. مثل خورشید که ما با پانزده میلیون درجه سانتی‌گراد حرارت درهسته آن، در هر ثانیه پانصد میلیون تن هیدروژن را می‌سوزاند و تبدیل به هلیوم می‌کند، در واقع همچون بمب هسته‌ای عظیمی است که هر لحظه منفجر می‌شود. دو نیروی جاذبه، و دافعه ناشی از فعل و انفعالات هسته‌ای، ستاره‌ها را به حالت تعادل در می‌آورد تا روزی که هیدروژن درون ستاره، که سوخت آن محسوب می‌شود، به اتمام می‌رسد و آنگاه با غلبه نیروی جاذبه، تعادل قبلی به هم می‌خورد و ستاره سخت در خود فشرده می‌شود، و درعکس العمل نسبت به انقباض درونی، پوسته بیرونی منبسط می‌شود وستاره به اصطلاح پُف می‌کند و گاه حجم آن به چند هزار برابر قبل می‌رسد. در این هنگام است که آن واقعه رخ می‌دهد و با انفجاری که ابعاد و شدت آن برای ما تصورناپذیر است، کوه‌ها متلاشی و غبار می‌شوند. چنان‌که گفتم، این‌ خبرها برای آگاهی دادن به بشر است که دنیا ارزش دل بستن ندارد، بلکه سکویی است برای اعمال صالح در پرواز به اوج معنویات و آخرت باقی و ابدی.

وَكُنتُمْ أَزْوَاجًا ثَلَاثَةً. و شما، در آن روز سه گروه خواهید شد: فَأَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ ، گروهی دست راستی، چه گروهی خجسته!. «یمین» یعنی خجستگی. ولی از آنجا که انسان همیشه با دست راست بهتر کار می‌کند، «دست راست» به صورت کنایه به مفهوم خوبی و بهروزی به کار رفته است. گروه یا اصحاب دست راست، یعنی خجستگان و سعادتمندان که با یُمن و نیکی و خجستگی مصاحبت و ملازمت داشته‌اند. در اینجا اشاره کنم که من بعید نمی‌دانم اصطلاحات سیاسی «دست راستی» و «دست چپی»، یا «چپ» و «راست»، از همین تعبیرات قرآن گرفته شده باشد.

وَأَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ. و گروه شومی و بدبختی و شگفت از گروه آنان! چه اصحاب و گروه شومی! کسانی که با شومی و نحوست وجود خود را ساخته‌اند. در قرآن این گروه گاهی اصحاب «شِمال» نیز خوانده شده‌اند.

و گروه سوم: وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ. پیشی گیرنده\ترینِ پیشی گیرندگان. آنها که پیشتازان‌اند. یعنی نفرات اول مسابقه‌ی دینداری و یکتاپرستی؛ یعنی انبیاء و اولیاء حق که راه به سوی خدا را گشودند و در این راه پیشگام و پیشتاز بودند. همان خط مقدم نبرد حق بر ضد باطل .أُوْلَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ. آنها مقربان واقعی درگاه‌اند. البته نیاز به توضیح ندارد که منظور تقرب مکانی نیست؛ سخن از مقام و موقعیت انسان و رشد و تعالی او است. فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ. آنها در بهشت‌های پر نعمت خواهند بود.

ثُلَّةٌ مِّنَ الْأَوَّلِينَ. بسیاری ازمقربان از پیشینیان‌اند. «ثُلّه» یعنی جمع بسیار. پس، سراغ مقربان را باید بیشتر در میان گذشتگان گرفت. ولی در آینده؛ وَقَلِيلٌ مِّنَ الْآخِرِينَ. و اندکی از پیشینیان‌اند. یعنی در میان نسل‌های بعد مقربان تعدادشان اندک است. چرا؟ آیا جهان رو به تباهی دارد و انسان‌های بزرگ الهی همچنان شمارشان رو به کاهش می‌رود؟ به نظر می‌رسد که در ادوار گذشته انسان‌ها چنان زمینه و آمادگی، که در دنیای امروز برای درک و فهم معنویات دارند، نداشته‌اند و بنابراین لازم می‌آ‌مده که معلمان و هدایتگران بیشتری برایشان فرستاده شود. در تاریخ گذشته شمار پیامبران بسیار بوده است، حال آن‌که رشته نبوت با خاتم پیامبران به انتها رسیده است، همچنان که دوره تحصیلات در دانشگاه‌ها پس از مرحله دکترا به انتها می‌رسد، ولی با اتکاء به کتاب آموزش‌های قبلی و خِرد رشد یافته خود تحقیقات علمی را ادامه می‌دهند. بدین ترتیب، می‌توان گفت در نسل‌های آینده با گسترش امکانات آموزشی و اینترنت و ابزار دیگری که امروز برای ما ناشناخته است، تقریباً همه از نظر دانش و اطلاعات لازم به هم می‌شوند. در دنیای قدیم می‌بینیم امثال فارابی و ابن‌سینا و ابوریحان و خوارزمی‌ استثناء به‌شمار می‌رفتند و فاصله‌ی فکریشان با جامعه و مردمشان بسیار زیاد بود. فرضانزدیک شش قرن کتاب «قانون» ابن‌سینا در دانشگاه‌های اروپا تدریس می‌شد. حال آنکه امروز کتاب‌های درسی، به خصوص در سطوح بالا، اگر مثلاً پنج سال هم تدریس شود، مؤلفش بسیار راضی و خوشحال خواهد شد. دنیا به سرعت عوض می‌شود و علم پیشرفت می‌کند و همه‌گیر می‌شود و فاصله‌ی محققان علمی با مردم نزدیک‌تر می‌گردد.

عَلَى سُرُرٍ مَّوْضُونَةٍ. مُتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ. در برابر هم برتخت‌های قرار داده شده تکیه زده اند.

از این آیه به بعد، وعده‌هایی درباره‌ی بهشت خواهد آمد. چنان‌که بارها اشاره کرده‌ام، آیات مربوط به بهشت و جهنم از متشابهات قرآن محسوب می‌شوند و به زبان متعارفِ عامه فهم گفته شده است. و اصولاً واژه‌های وحی برساخته نیست، بلکه همان زبان و کلماتی است که عرب بیابانی دشت‌ نشین با آنها سخن می‌گفته و در زندگی روزمره خود به کار می‌برده است. خدا زبان جدید برای مردم نساخته و با همان زبان خودشان با آنها سخن گفته است تا بتوانند به راحتی مقصود را بفهمند. اصولا واژه‌های قرآنی همان واژه‌ها و زبان عرب بیانگرد یا عرب بادیه نشین است؛ چنان‌که بسیاری از مردم مکه و مدینه، که به مدنیت نزدیک‌تر بودند، معنی برخی از این واژه‌ها را نمی‌فهمیدند و گاه از اعراب بادیه می‌پرسیدند یا از پیامبر توضیح می‌خواستند. در واقع زبان وحی زبان کاملاً بدوی و اولیه بوده است. بنابراین، درباره‌ی بهشت موعود و نعمت‌های آن یا دوزخ و دردهای آن واژ‌گانی وجود نداشته است و ندارد تا این معانی را، چنان‌که باید، برساند و در خور درک و فهم عامه‌ی مردم کند. باز هم تکرار می‌کنم که اگر منظور از این سخنان و وعد و وعیدهای قرآن همین چیزهایی باشد که برای ما شناخته شده و برآوردن حوایجی باشد که آدمی به‌طور طبیعی دارد، گیرم به بهترین نحو ممکن، دیگر معنی نداشت که قرآن متذکر شود که هیچ نفسی نمی‌تواند واقعیت نعماتی را که خداوند به نیکوکاران وعده داده درک کند: فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِيَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَاء بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ.(۹) (هیچ کسی نمی‌تواند واقعیت آن چشم روشنی‌هایی را که خدا، به پاداش آنچه می‌کردند، به آن‌ها وعده داده درک کند). در واقع می‌گوید آن نعمات اصلاً پدیده‌ای دیگر است که در آخرت به انسان داده می‌شود. همچنان‌که به کودکان وعده اسباب بازی داده می‌شود و اگر وعده پیشرفته‌ترین کامپیوتر را هم به او بدهند، اصلا درک نمی‌کند و خوشحال نمی‌شود! وعده خداوند بهشتی است که: عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ(۱۰) فراخنای آن آسمان‌ها و زمین است. البته باید به یاد داشت که هر کس در پی هر چه باشد، به همان می‌رسد. انسان‌ها به نسبت بالا رفتن سطح علم و درکشان، خواسته‌ها و حوایجشان هم بالا می‌رود. البته بسیاری از چیزهایی که قرآن وعده داده، امروز برای ما تأمین شده است. ولی نکته‌ای که باید به یاد سپرد، ذاتی و عَرَضی بودن مطالب قرآن است، که دوست گرامی ما، دکتر سروش، در‌ آثار خود مفصلاً توضیح داده‌است. بخشی از مطالب قرآن ذاتی است، به این معنی که پیام اصلی قرآن است و بدون آنها قرآن دین توحید و تسلیم نیست؛ ولی بخشی از قرآن ظرف انتقال آن حقایق است. مانند کاسه آب که در قدیم در ظروف گِلی و چوبی می‌آشامیدند و امروز مثلاً در ظروف چىنی، شیشه‌ای، پلاستیکی یکبار مصرف و انواع مختلف آن. اینکه ظرف آب از چه جنسی باشد مهم نیست، این آب است که برآورنده‌ی نیاز ما و برطرف کننده‌ی عطش ماست. بنابراین، ما نباید بر سر ظروف بحث و نزاع کنیم. یکی از عرضیات قرآن، زبان آن یعنی زبان عربی است. یکی دیگر جغرافیا، یعنی محیط زندگی و فرهنگ مردمی است که قرآن در میان آنها نازل شده است. من به این نکته از آن جهت اشاره کردم که درباره‌ی وعده‌هایی که قرآن راجع به بهشت می‌دهد دقت بیشتری بکنیم.

می‌گوید مقربین عَلَى سُرُرٍ مَّوْضُونَةٍ. بر تخت‌هایی با بافت محکم تکیه زده‌اند. اگر یادتان باشد، در قدیم رسم بود که گوشه‌ی حیاط‌ها یک تخت چوبی می‌گذاشتند، و یکی از تفریحات مردم این بود که در حیاط آبی بپاشند و فرشی روی تخت بیندازند و روی آن بنشینند و سماوری روشن کنند و چای بنوشند و سرگرم صحبت شوند. منظور از «سریر»، جای راحت و دلپذیر و با صفایی است که دوستان در آنجا گرد هم می‌آیند. پس نباید روی کلمه‌ی «تخت»، تکیه و بحث کنیم و بخواهیم آن را با تخت‌هایی که می‌شناسیم قیاس کنیم. «موضونه» هم یعنی چیزی که تار و پود محکم دارد. به عبارت دیگر، استحکامی در آن هست. پس، معنی سخن این است که جایگاه مقربان لغزنده نیست و استوار و محکم است.
مُتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ. آنها روبه‌روی هم بر این پایگاه‌ها تکیه کرده‌اند. مُتَقَابِلِينَ. یعنی در جوار هم‌اند، روبه‌روی هم‌اند، نه آن‌که به هم پشت کرده ‌باشند، آنها در صلح و صفا با یکدیگر به سر می‌برند، دوستدار هم‌اند و با هم انس و الفت دارند.
يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدَانٌ مُّخَلَّدُونَ. پسرانی همواره نوجوان پیرامون‌شان به خدمت می‌گردند. نزد مردم آن دوران نهایت برخورداری از آسایش و ر احتی این بود که بنشینند و نوجوانانی از آنها پذیرائی کنند، مثلاً شربت و میوه برایشان بیاورند و خدمت کنند. اینها اشاراتی است به پذیرایی‌هایی متشابه در عالمی که کیفیت آن بر ما مجهول است.
بِأَكْوَابٍ وَأَبَارِيقَ وَكَأْسٍ مِّن مَّعِينٍ. با قدح‌ها و کوزه‌ها و جام‌هایی از می صافی گوارا و لبریز. کلمه «اباریق» جمع اِبریق است و به کوزه‌هایی گفته می‌شود که دسته و لوله دارد. کلمه‌ی فارسی «آب ریز» در عربی شده «ابریق». و «کأس» هم جامی است که لبریزش کرده باشند، و «مَعین» هم یعنی چشمه‌ی جاری. پس، گویی که ظرفی است که دایماً لبریز است و هیچ‌گاه تمام نمی‌شود تا نیاز به پر کردن داشته باشد. ظرفی که در آن مِی بهشتی می‌نوشند، یکسره جاری و تمام نشدنی است. در سوره‌ی «انسان» هم می‌گوید: قَدَّرُوهَا تَقْدِيرًا.(۱۱) آن ظرف را خود به اندازه کرده‌اند. یعنی بزرگی و کوچکی، و به‌طورکلی ظرفیت آن جام در دنیا اندازه شده است. از آن جهت که ظرف دلالت بر مقدار هر چیزی می‌کند، می‌گوید این جام اندازه‌اش به دست خود آن‌ها و تابع زندگی دنیائیشان است.

لَا يُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَلَا يُنزِفُونَ. از شرابی می‌نوشند که سر درد نمی‌گیرند و لایعقل و بی‌خرد نمی‌شوند. می بهشتی شراب انگوری نیست که هر که نوشید تسلط از دست بدهد و بی‌خود شود. این شرابِ مستی‌آور بیمار کننده و هذیان‌آور نیست.

وَفَاكِهَةٍ مِّمَّا يَتَخَيَّرُونَ. و از هر میوه‌ای که برگزینند در اختیارخواهند داشت. میوه خوراکی است که دیدنش به انسان شادی می‌بخشد. «فکاهی» هم از همین ریشه است و به سخن خنده‌آور و شادی‌بخش گفته می‌شود.

وَلَحْمِ طَيْرٍ مِّمَّا يَشْتَهُونَ. از گوشت پرندگانی(نا شناخته) که هر چه خواهند و اشتها کنند، در اختیار خواهند داشت. چنان‌که قبلاً اشاره کردم، همه‌ی اینها به صیغه‌ی نکره آمده است، که نمودار کیفیت نامعلوم آنهاست. کلمات: طَيْرٍ، فَاكِهَةٍ، كَأْسٍ تماما نامعلوم و نکره و نامشخص است، در عین حال، نکره آمدن چیزی، عظمت و شرافت و والایی آن نعمت‌ها را نیز می‌رساند.

وَحُورٌ عِينٌ كَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ. دوشیزگانی با چشمان سیاه و درشت. همچون مرواریدی پنهان در صدف.

جَزَاء بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ. به پاداش آنچه می‌کردند. اینها نتیجه‌ی عمل خود آنها و دستاورد خودشان است.

لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا وَلَا تَأْثِيمًا. در آن‌جا سخن بیهوده و گناه‌آلود نمی‌شنوند. این حقیقتاً نعمت بزرگی است که انسان مجبور نباشد وراجی و حرف پرت و پلا بشنود. انسان طبعاً دوست دارد هر چه در گفت و شنود می‌آورد حاصلی برایش داشته باشد؛ برخلاف حرافی‌های برخی که فقط تلف کردن وقت و انرژی است.

إِلَّا قِيلًا سَلَامًا سَلَامًا. مگر گفتاری سلام، سلام. یعنی هر چه می‌شنوند سلامتی است و سلامت‌بخشی.

این‌ها همه گزارشی است از عالمی که چگونگی آن و کم و کیف آن در ذهن انسان نمی‌تواند بگنجد. اما این را می‌دانیم و می‌فهمیم که کما بیش همه‌ی انسان‌ها همین علایق و حوایج را دارند. فی‌المثل دوست داشتن غذای مطبوع و لذیذ، یا همسر وفادار و زیبا و نجیب چیزی نیست کهمحدود به زمان و مکانی محدود باشد. البته کسانی ممکن است به زبان تظاهر کنند که این چیزها برایشان مهم نیست، ولی خودمان می‌دانیم که همه‌ی ما در زندگی کم و بیش دنبال همین‌ها هستیم. نود و نه درصد تلاش آدم‌ها برای پاسخ دادن به همین نیازهای طبیعی است. اینها غرایزی است که ریشه در وجود ما دارد، پس چه باک اگر در این کتاب از این نوع برخورداری‌ها سخن به میان آمده باشد. ولی باز هم باید تأکید کنم که زبان زبان سملیک است و دارای معانی باطنی.

اما گروه دوم: وَأَصْحَابُ الْيَمِينِ مَا أَصْحَابُ الْيَمِينِ. و یاران دست راست. و عجب یارانی و چه انسان‌های شریفی! فِي سِدْرٍ مَّخْضُودٍ. در زیر سدرهایی بی‌خار. سِدر، یا «کُنار»، درخت خاصی است در مناطق گرمسیری، گاه با ارتفاع نزدیک به چهل متر، که عمری طولانی هم دارد. بعضی‌ها گفته‌اند که تا دو هزار سال هم عمر می کند. برگ این درخت کوچک است. «مخضود» یعنی خار آن گرفته شده. کُنار سمبل درخت بلند و پر سایه است. در نزد عرب جاهلی تنها عیب این درخت خارهای آن شمرده می‌شد، که اینجا اشاره می‌کند که سدرهای بهشت مخضود و بدون خار است.

وَطَلْحٍ مَّنضُودٍ. طَلح، یعنی درخت دیگری که برگ‌های آن بر هم چیده و متراکم و بلند است. بعضی‌ها «طلح» را درخت موز ترجمه کرده‌اند. در هر حال منظور نوعی از درخت است که برگ‌های بلند سبز و متراکم دارد. خلاصه این آیه نمایش دهنده‌ی انواع درخت‌ها و پوشش‌های گیاهی محیطی بهشتی است.

وَظِلٍّ مَّمْدُودٍ. و سایه‌اش کشیده و پیوسته است. و این وصف، مؤید همان نکته‌ای است که گفتیم محیط طبیعی و جغرافیایی عربستان در آیات قرآن انعکاس یافته و این کتاب در ظرف فرهنگ عرب شکل ظاهری خود را گرفته است. فرضا اگر شما به مردم کشورهای اسکاندیناوی بگویید که در بهشت درختانی بسیار پرسایه است، می‌گویند این بهشت ارزانی خودتان، در آنجا همه دلشان می‌خواهد آفتاب داشته باشند. ولی برای مردم شبه‌جزیره عربستان که زیر آفتاب سوزان منطقه‌ی استوایی به سر می‌برند، بهشت جایی است پر از درختان سایه دار، سایه‌شان هم پیوسته و ادامه دار است، نه آنکه وقتی که جهت تابش آفتاب تغییر کرد سایه‌ها هم ازمیان برود. وَمَاء مَّسْكُوبٍ. و آبی همواره روان. «مسکوب» یعنی آبی که از بلندی فرو می‌ریزد. در بهشت صفای آبشار هست و در کنارش سایه‌ی درختان سر به هم کشیده، و همه‌گونه نعمت فراهم است.

وَفَاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ. و میوه‌های بسیار. فراموش نکنید که سخن از بهشتی می‌رود که یک پله پایین‌تر از بهشت پیشین است. برای قبلی‌ها گفت: وَفَاكِهَةٍ مِّمَّا يَتَخَيَّرُونَ. و از هر میوه‌ای که بخواهند؛ ولی در بهشت اینها فقط می‌گوید میوه‌های فراوان است.
لَّا مَقْطُوعَةٍ وَلَا مَمْنُوعَةٍ. این میوه‌ها و نعمت‌ها نه تمام می‌شود، و نه درباره‌ی آنها ممنوعیتی وجود دارد؛ هیچ‌گاه از آنها بازداشته نمی‌شود و همیشه در دسترس آنهاست. می‌بینید که همه به زبانی است قابل فهم برایمخاطبان زمان نزول. شما تصور کنید که مثلاً صد سال پیش آیا کسی می‌توانست باور کند یا حتی بفهمد که وسیله‌ای اختراع خواهد شد که بدون داشتن سیم می‌توان با آن از این طرف دنیا با آن طرف صحبت کرد؟ آیا می‌توانستند تصور کنند که امواج فرستنده و گیرنده آن در عرض کمتر از یک ثانیه از کره زمین خارج می‌شود و به آن باز می‌گردد؟ بنابراین، درباره‌ی چیزهایی که مربوط به آینده است و امروز برای ما قابل فهم نیست به چه زبان می‌توان سخن گفت؟

وَفُرُشٍ مَّرْفُوعَةٍ. إِنَّا أَنشَأْنَاهُنَّ إِنشَاء فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْكَارًا. و فرش‌هایی برافراشته و مرتفع. یعنی با ارزش، ما اینها را آفریده‌ایم، آفرینشی نو. یعنی پیدایشی است جدید متناسب با آن شرایط، چیزی است نو پدید. و آنها را دوشیزگانی بکر ساخته‌ایم. «بکر» اشاره به نوعی اختصاص دارد. هم زن و هم مرد می‌خواهند و در فطرتشان است که همسرشان فقط متعلق به خودشان باشد. در آنجا هم چنین است و به‌طورکلی هر کس شرایطش و محیطش متناسب با خود اوست و اختصاص به خود او دارد.

عُرُبًا أَتْرَابًا. خوش صحبتانی همسر‌دوست و همسال. به معنای زوج‌هایی هم‌شخصیت و کفو هم که به یکدیگر مهر می‌ورزند.

لِّأَصْحَابِ الْيَمِينِ ثُلَّةٌ مِّنَ الْأَوَّلِينَ وَثُلَّةٌ مِّنَ الْآخِرِينَ.. برای یاران دست راست. اینها همه متعلق به اصحاب یمین است. «اصحاب» یمین گروهی بسیار از گذشته‌ و گروهی بسیار در آینده‌اند.. یعنی برخلاف «مقربان»، یعنی انبیاءو اولیاء الهی‌اند که در گذشته بسیار و در آینده اندک شمارند، اصحاب یمین در همه‌ی ادوار تاریخ شمار زیادی خواهند داشت.

اما گروه سوم: وَأَصْحَابُ الشِّمَالِ مَا أَصْحَابُ الشِّمَالِ. اما اصحاب شِمال، چه اصحاب شمالی! «شِمال» یعنی چپ. آنها که وجودشان چپ است، خبیث‌اند و وجود خود را با بدی‌ها سرشته‌اند.

فِي سَمُومٍ وَحَمِيمٍ. در بادی سوزان و آبی جوشان. «سَموم» چیزی است که‌ در «مسامات» یعنی منافذ پوست نفوذ می‌کند. باد بسیار نافذ و مرگبار را «سَموم» می‌گویند. «سَم» هم همین‌طور است و در تمام سلول‌های بدن نفوذ می‌کند. یاران شمال در جایی و وضعی به سر می‌برند که هیچ حفاظی در برابر آن سموم ندارند و بدی و آلودگی سراسر وجود آنها را فرا گرفته است.

وَظِلٍّ مِّن يَحْمُومٍ. و سایه‌ای از دودی سخت سیاه. دودی همچون قیر. آنها زیر دودهای آتش افروزی‌هایشان در دنیا زندگی می‌کنند- زیر سایه‌های آنها. «سایه» کنایه از پناه است. ما در زبان خودمان هم داریم که «سایه‌تان کم نشود» یا «سایه‌ی عالی مستدام».

لَّا بَارِدٍ وَلَا كَرِيمٍ. نه خُنک است و نه سودمند. یعنی مانع گرما که نمی‌شود هیچ، خاصیت هم ندارد.

إِنَّهُمْ كَانُوا قَبْلَ ذَلِكَ مُتْرَفِينَ. اینان پیش از این سرمست از کامرانی بودند. «مُترَف» به کسی گفته می‌شود که خوشی و نعمت سر مستش کرده و به ورطه‌ی غرور و طغیانش انداخته باشد. سخن از کسی نیست که صرفاً زندگی مرفهی دارد. «مترف» کسی است که قدرت و برخورداری از نعمت‌های دنیا او را به فراموشی و انکار حق و حقیقت و لاجرم به تجاوز به حقوق دیگران کشانده باشد. یاران شمال در دنیا بسیار متنعم و متکبر و گردنکش بوده‌اند.

وَكَانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنثِ الْعَظِيمِ. و آنها بر گناه بزرگ پا می‌فشردند. یعنی گستاخی نشان می‌دادند. «حِنث» در اصل سوگندشکنی و پیمان‌شکنی است. و اینها پیمان‌شکنی بزرگی کرده‌اند. ممکن است شما در رانندگی از سرعت مجاز تجاوز کنید، ولی شتابتان به این سبب باشد که می‌خواهید خود را به بیمارستان و بر سر بیماری که در شرف مرگ است برسانید؛ این کار همیشگی شما نیست و اصراری هم بر آن ندارید و اگر به شما تذکر بدهند می‌پذیرید که خطا کرده‌اید و می‌خواهید که عذرتان را بپذیرند؛ ولی یک وقت هست که اصلاً اصرار دارید از چراغ قرمز رد شوید و می‌خواهید با قانون لجبازی کنید و مخصوصاً آن را زیر پا بگذارید. «حِنث» همین است؛ نه قانون‌شکنی عادی، بلکه ضدیت با قانون، و این بدترین گناه آدمی است. خداوند می‌گوید من به شما نعمت عقل بخشیدم و شما با من قرارداد امضاء کرده‌اید: أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ وَأَنْ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ.(۱۲) ای فرزندان آدم، آیا من با شما عهد نکرده‌ بودم که وجود خود را تسلیم و رام شیطان نکنید، بلکه من، یعنی حقایق معنوی و اخلاقی و صفات خدایی را بپذیرید و جاذب و گیرنده‌ی آنها باشید؟ این است صراط مستقیم.

درک و فهم و عقل و شعور آدمی، امضایی است که پای قرارداد با خدا گذاشته شده است. آیا آدمی می‌خواهد این قرارداد را نقض کند؟ عالماً و عامداً با حق ضدیت کند و با حقیقت و هر چه راستی و درستی و امانت و صداقت است در افتد؟ این به راستی دور ازعقل و انصاف است.

وَكَانُوا يَقُولُونَ أَئِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا وَعِظَامًا أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ أَوَ آبَاؤُنَا الْأَوَّلُونَ.. می‌گفتند آیا چون بمیریم و خاک و استخوان شویم، بار دیگر زنده و برانگیخته خواهیم شد؟! كَانُوا يَقُولُونَ، به تکوین شخصیتی و استمرارشان در انکار حقیقت اشاره دارد. یعنی یک عُمر انکار می‌کردند- همان کسانی که در دنیا برتری طلب بودند و خودبینی و اصرار بر جرایم و گناهان داشتند و آخرت را انکار می‌کردند. از روی انکار می‌گفتند آیا ما و پدران در گذشته‌ی ما زنده و برانگیخته خواهیم شد؟
قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ لَمَجْمُوعُونَ إِلَى مِيقَاتِ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ. ای پیامبر، به آنها بگو هم نسل‌های گذشته‌تان که پوسیده و خاک شده‌اند، و هم نسل‌های بعدیتان. همگی درآن روز معین گردآوری می‌شوید. اینکه حج را «میقات» می‌گویند، چون تاریخ و مکانش مشخص و دانسته شده است. آخرت هم «میقات» و زمان و جای ملاقات معلوم در علم الهی است.

ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ لَآكِلُونَ مِن شَجَرٍ مِّن زَقُّومٍ. و آن‌گاه شما، ای گمراهان تکذیب کننده. خطاب به همان اصحاب شِمال است که نه تنها گمراه‌ بودند، بلکه به تکذیب حقایق هم می‌پرداختند و باعث گمراهی دیگران هم می‌شدند، می‌گوید شما بی تردید از درخت زَقّوم خواهید خورد. قبلاً هم اشاره کرده‌ام که کلمه «شَجَر» در قرآن همیشه به معنی درخت نیست، در سوره‌ی رحمن هم داشتیم که از منظومه‌ی شمسی‌ و کهکشان‌ها تعبیر به «شجره» شده است. هر چیزی که به صورت سیستم و شبکه‌ باشد، مفهوم شجر را می‌رساند. در عالم گیاهی، شجر درخت است، ولی در عوالم دیگر شجر معانی دیگر دارد. شجر و شجره یک نوع ارتباط سیستماتیک را نشان می‌دهد. «زقّوم» هم چیزی است تلخ و ترش و بدبو و متعفن، و از آنجا که خوردن و تغذیه باعث رشد و ادامه‌ی حیات می‌شود، اینها در دوزخ از چیزی که بر ما روشن نیست، ولی با فرهنگ و زبان مأنوس ما می‌توان آن را به «زقّوم» تشبیه کرد، تغذیه می‌کنند.

فَمَالِؤُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ. و شکم‌ها از آن پُر می‌کنند. این تشبیهی است برای حرام خوردن‌های دنیایی. در قرآن آمده است: کسانی که ظالمانه مالِ یتیم را می‌خورند، جز این نیست که آتشی را در بطن خود می‌خورند که به‌زودی شعله ور خواهد شد. در مورد رهبران دکاندار دین، از پیروان شرایع گذشته، نیز همین وصف را بیان کرده است. در حقیقت وضع اینان در آخرت تبلور و تجسم و تحقق یافتن حقیقت زندگی خود آنها در دنیاست.

فَشَارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَمِيمِ فَشَارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ.. آن‌گاه روی آن غذا، آب جوشان می‌آشامند. کلمه‌ی «حمّام» از ریشه‌ی همین «حمیم» است. چنان می‌آشامند که شتران دچار تشنگی شدید می‌آشامند و سیراب نمی‌شوند.

پس، هم خوردنشان را می‌گوید که شکمشان را از زقوم پر می‌کنند، و هم آشامیدنشان را که از آن سیرایی ندارند. تشبیهی است به حرص آدمی به دنیا در ارضای شهوات.

هَذَا نُزُلُهُمْ يَوْمَ الدِّينِ. این است پیشکش و پذیرایی‌شان در روز پاداش؛ روز جزای عمل.

سوره «واقعه» حدود سه چهارمش درباره‌ی قیامت است. در این سوره فقط نام «ربّ» با صفت «عظیم» آمده، و بیشتر هم در اشاره به تحولات عظیمی که در آخر زمان اتفاق خواهد افتاد.

ان‌شاءالله در روز واقعه آن عذاب‌ها و مصیبت‌ها دامنمان را نگیرد و همه‌ی ما در پناه امنیت و لطف و احسان خدا قرار بگیریم و مشمول مغفرت و رحمت او باشیم، ان‌شاءالله.

اما آیه‌ی بعد پاسخ کسانی است که در آ‌یات ۴۷ و ۴۸ سخنشان در انکار معاد و آخرت نقل شد؛ این مطالب یک سلسله استدلال‌ برای فهم بعث و نشور و زنده شدن مجدد آدمی پس از مرگ است. دلایلی که قرآن برای این مسئله آورده، هیچ کدام فلسفی، فقهی، کلامی،عرفانی و ادبی، به معنایی که امروزه می‌فهمیم، نیست. اشاراتی است بسیار ساده و واقعی و عملی به چیزهایی که همه با آن آشنایی داریم؛ تولد، خاک، آتش و آب؛ دعوتمان می‌کند که به پیرامونتان نگاه کنیم تا حیات پس از مرگ را به روشنی در‌یابیم.

نَحْنُ خَلَقْنَاكُمْ فَلَوْلَا تُصَدِّقُونَ این ماییم که شما را آفریده‌ایم، پس چرا تصدیق نمی‌کنید؟. دو ضمیر منفصل و متصل «نحن» و «نا» (نحن خَلَقْنَا)، برای تأکید آمده است. یعنی کس دیگری آفریننده‌ی شما نیست و این ما هستیم که شما را آفریده‌ایم. کسی که چیزی را ساخته باشد، دوباره ساختن آن برای او دشواری ندارد. نجاری که میزی ساخته باشد، بدیهی است که دوباره ساختن آن برای او ساده‌تر است. سپس شروع می‌کند به استدلال از آنچه در طبیعت پیرامون ماست.

أَفَرَأَيْتُم آیا دیده‌اید. منظور از دیدن، دیدن به چشم نیست. یعنی آیا دقت و تأمل لازم کرده‌اید به: مَّا تُمْنُونَ. آن نطفه‌ای را که در رحِم می‌ریزید؟ یعنی آیا به مبدأ پیدایش خودتان توجه کرده‌اید، به آن اسپرمی که با اوول در رحم ترکیب می‌شود، نظرعقلی کرده اید؟. أَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ؟ آیا شما در حال خلق مستمر آن هستید، یا این ماییم که مدام در حال آفریدنیم؟ تَخْلُقُونَهُ فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد. می‌دانیم که در یک نزدیکی زن و مرد، حدود ۵۰۰ میلیون اسپرم آزاد می‌شود و آنگاه که یکی از آنها وارد تخمک (اوول) می‌شود، به‌نحو سرسام‌آوری تکثیر انواع سلول‌ها آغاز می‌گردد؛ سلول قلب، سلول ریه، سلول استخوان، پوست، گوشت و انواع سلول‌های دیگر. این مراحل تکثیر و تکوین را چه کسی مقدر کرده است؟ در تمام مدت شکل‌گیری جنین، از بدو پیدایش تا رشد نهایی آن، هر لحظه‌اش آفرینشی تازه است: از قطره‌‌ای ناچیز، در ابعادی حدود یک سانتی‌متر مکعب، که ذخیره‌ی انبوهی از اطلاعات در خود دارد، تا رشد کامل جنین، آیا این مراحل را شما مدیریت کرده‌اید؟ همین سیر پیدایش موجود زنده وفرآیند آفرینش یکی از بزرگ‌ترین دلایل وجود آفریدگار یکتاست.

نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ، ما مرگ را در میان شما مقدر کرده‌ایم. یعنی اندازه زمانی نهاده‌ایم. پس برنامه‌ای در کار است که مرحله به مرحله به اجرا درمی‌آید. اگر مرگی نبود، ما به دنیا می‌آمدیم و تا ابد هم زنده می‌ماندیم. این چه سرّی است که خدا وقت و اندازه‌ای برای زندگی دنیایی گذاشته و مرگ را مقدر کرده است؟ آیا همین نشان نمی‌دهد که این حیات موقت دنیایی هدف غایی از حیات نیست؟

وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ. و از ما کسی پیشی نگرفته است. در چه چیز؟ عَلَى أَن نُّبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ وَنُنشِئَكُمْ فیما لاتعلمون، در اینکه اولا محدود و مقدر بودن مدت عمر را نقض کند و ابدی بماند و مانع از این شود که نسل بعدی را به جای شما بیاوریم، ثانیا مانع شود که شما را در خلقتی نو، در عالمی دیگر، که فعلا آگاهی وعلمی به آن ندارید، دوباره زنده کند و آفرینشی تازه دهد. بنابراین، مشیتی در کار است که آدمیان این دوران را طی کنند و سپس با حالت و صورتی دیگر از نو پا به عرصه‌ی حیات بگذارند.

وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَى، وهرآینه که شما آفرینش نخست راشناخته‌اید. منظور از آفرینش نخست، یا نشئه‌ی اولی، همین حیات دنیایی است که ما را از خاک انشاء و ابداع کرد و آفرید. آفرینشی که نمونه‌اش پیش از این در جهان نبوده و سابقه نداشته است. انسانی به‌وجود آمد که پیش از آن وجود نداشت.

فَلَوْلَا تَذكَّرُونَ. پس، چرا این حقیقت را یاد نمی‌کنید و بیدار نمی‌شوید؟ چرا متذکر نمی‌شوید؟ امروزه که پیشرفت‌های علم ژنتیک بر بخشی از عظمت جهان آفرینش و نحوه‌ی پیدایش بشر پرتو افکنده است، چرا باید آدمی همچنان در خواب غفلت بماند؟ اینها را که شناخته‌ایم و دانسته‌ایم، پس چرا همچنان بر سر انکاریم؟ «تذکر» مقابل نسیان و فراموشی است. چرا یادمان رفته و توجه نمی‌کنیم که از کجا آمده‌ایم؟ چرا باور نمی کنیم که خدا از نو ما را زنده کند؟

پس، دلیل اول اینکه خدا ما را خلق کرده و خلق مجدد برای او آسان‌تر است، دلیل دوم اینکه مراحل رشد و کمال نطفه اثبات کننده‌ی وجود پروردگار است. نطفه‌ای که دایماً مراحل آفرینش را سپری می‌کند. آیا شگفت‌آور نیست که در یک گرم D.N.A به اندازه‌ی چندین میلیارد کد اطلاعاتی ذخیره شده است؟

دلیل سوم اینکه وجود مرگ خود نشان می‌دهد که هدف آفرینش بقای در دنیا نیست و مقصودی پشت این حیات دنیایی نهفته است و ما برای زیستن ابدی در دنیا آفریده نشده‌ایم. مولوی می‌گوید:
«کدام دانه در زمین فرو رفت و نرُست
چرا به دانه‌ی انسانت این گمان باشد»

هر دانه که در زمین فرو می‌رود، با اطلاعاتی را که در ژن‌هایش وجود دارد، در بهاران خود را بازسازی می‌کند. اینها را ما در این دنیا، که نشئه‌ی اُولی است، شاهد هستیم. سراسر این دنیا برای ما مدل‌ و نمونه‌های فراوانی برای فهم رستاخیز به دست می‌دهد. طبیعیون و دهریون می‌گویند که جهان قدیم است و تا بوده همین بوده و پیدایش موجودات جز ناشی از ذات خود طبیعت و دهر نیست، بنابراین لزومی ندارد که به‌وجود صانع و خالقی برای موجودات قایل شویم. حال آنکه به قول مولانا، بوی گل در بهار، به رغم انکار منکران، جهان را از رایحه‌ی این حقیقت که آفریننده‌ی جهان است که آن را می‌میراند و زنده می‌گرداند، پر می‌کند. نور این حقیقت، مثل همان بوی گل، در همه جا پراکنده است و دیدگان اهل بصیرت را به‌وجود آفریدگار روشن می‌کند. در هرحال، در همین دنیا و نشئه‌ی اُولی دلایل کافی برای فهمیدن و باور آخرت وجود دارد.

أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ. آیا به آنچه می‌کارید و کشت می‌کنید نظرکرده‌اید؟ یعنی در آن دقت کرده‌اید؟ کشتگر در زمین تخمی می‌پاشد یا نهالی می‌نشاند. نقش او فقط همین است، رویاندن گیاه از توانایی او خارج است. درست مثل همان نطفه‌ای که در رحم جفت ریخته می‌شود اما به صورت انسان درآمدن نطفه به دست خداست.

أَأَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ. آیا شما آن را به بار می‌آورید و می‌رویانید، یا ما رویاننده و زارع آنیم؟ «زراعت» یعنی برآوردن و بالا آوردن و بر کشیدن. آیا شما زراعت می‌کنید؟ یعنی به عمل می‌آورید؟ مثل همان نطفه‌ای که در رحم در کار به عمل آمدن است و رفته رفته مبدل به موجود انسانی شدن. زارع واقعی کیست؟ شما هر چه را در خاک دفن کنید می‌پوسد و از میان می‌رود و فاسد می‌شود، چه‌گونه است که دانه را چون در خاک ‌کنیم، تبدیل به درختی تناور می‌گردد؟ چه تفاوتی وجود دارد؟ همان دانه اگر گندم شود و آن را تبدیل به نان کنید و نان را در خاک چال کنید، می‌پوسد و از بین می‌رود. چرا در موردی خاک فاسد کننده است و در مورد دیگر پروراننده؟ آیا هیچ دیده‌اید که چگونه نیروی حیاتی دانه حتی آسفالت را سوراخ می‌ کند، تا خودش را به نور و هوا برساند. این چه دستی است که دانه را می‌رویاند؟ این نیرو از کجاست؟ ما چنین می‌کنیم یا او؟ قرآن گاه که به نظامات و قوانین نهاده شده از سوی خداوند اشاره می‌کند، از جمله همین استعدادی که در دل خاک و گیاه نهفته است، می‌گوید: لَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَاهُ حُطَامًا، اگر بخواهیم، آن را گیاهی خشک و پوسیده می‌گردانیم. پس، اگر مشیت او، یعنی قوانین او غیر از این بود که هست، دانه به جای اینکه سبز شود و رشد کند، می‌پوسید.

فَظَلَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ. آنگاه حیرت‌زده تمام زحماتتان به هدر می‌رفت. ولی مشیت او بر این قرار گرفته است که هر جای زمین که کشت کنید محصول بردارید.

در جای دیگر می‌گوید: وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ(۱۳) زمینی که پاک است، یعنی هر خاک پاک، نه خاکی که آلاینده‌ای بر آن ریخته‌اند و فاسدش کرده‌اند، گیاه آن به خواست پروردگارش بیرون می‌آید. یعنی دانه بر طبق قانون خدا ثمر می‌دهد. اگر غیر از این بود، گاه ثمر می‌داد و گاه نمی‌داد؛ این طرف دنیا سبز می‌شد، آن طرف دنیا نمی‌شد. آن وقت می‌گفتید: إِنَّا لَمُغْرَمُونَ بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ. ما به‌کلی ضررکردیم و غرامت دیدیم و محروم وبی‌بهره شدیم، این همه زحمت کشیدیم و تلاش کردیم و سر آخر هیچ چیز دستگیرمان نشد! پس چرا، در حالی که با اطمینان و اتکا به همین قوانین در دنیا کار می‌کنید و از آن بهره‌مند می‌شوید، این نعمت را نادیده می‌گیرید ؟آیا این نظام خود دلیل وجود پروردگار نیست؟

أَفَرَأَيْتُمُ الْمَاء الَّذِي تَشْرَبُونَ. آیا به همین آبی که می‌نوشید توجه کرده‌اید؟ ملاحظه می‌کنید که همه‌ی این مثال‌ها روشن و ساده است و لازم نیست کسی درس خوانده و دانشگاه رفته باشد تا آنها را بفهمد.

أَأَنتُمْ أَنزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنزِلُونَ، آیا شما این آب را از ابر فرو آورده‌اید یا ما نازل کننده‌ی آنیم؟ «مُزن» ابرهای پرباران را می‌گویند. اینکه می‌گوید «ما»، یعنی مجموعه‌ی قوانین و نظامات عالم که خداوند نهاده و برقرار کرده است. یعنی همین باد که بر اثر اختلاف جذب تابش خورشید بر دریا و زمین پدید می‌‌آید و ذرات آب را، که به صورت ابر متراکم شده، با خود می‌برد و بر سرزمین‌های خشک می‌باراند، و از آن آب تلخ و شور دریاها، رسوبات و تلخی‌ها و آلودگی‌هایش را وا می‌گذارد و فقط آن بخش خالص و گوارایش را حمل می‌کند، آیا قابل تامل و توجه و عبرت‌گیری نیست؟

در سوره‌ی «ذاریات» آمده است که:وَالذَّارِيَاتِ ذَرْوًا. سوگند به بادهای دمنده که ذره‌های رطوبت را از سینه‌ی اقیانوس‌ها می‌پراکنند. فَالْحَامِلَاتِ وِقْرًا. سوگند به ابرهایی که بار سنگینی، معادل میلیون‌ها تن، را حمل می‌کنند. فَالْجَارِيَاتِ يُسْرًا. و سوگند به نیروهایی، یعنی همان باد که نماد سستی است! که چنان بار سنگینی را به جریان در می‌آورد و هزاران کیلومتر دورتر به سوی سرزمین‌های تشنه و تفتیده حرکت می‌دهد، فَالْمُقَسِّمَاتِ أَمْرًا.(۱۴) و سوگند به تقسیم و توزیع کنندگان کار، یعنی رساندن رزق باران و احیاء زمین‌های مرده و افسرده.

می‌دانیم نزولات جوی نسبت ثابتی دارد؛ اگر به شدت ببارد، خاک زراعتی را می‌شوید و اگر کمتر ببارد، ً تبخیر می‌شود و به‌کار زراعت نمی‌آید. پس باران هم، همچون بقیه امور،‌ اندازه و حساب و کتابی دارد. اگر ما به همین آبی که می‌آشامیم توجه کنیم، می‌بینیم هزاران عامل دست به دست هم داده تا این آب خالص و گوارا به دست ما برسد. میلیون‌ها سال است که آب چشمه‌ها و رودخانه‌ها شیرین و گوارا است، در حالی که منشأ آن، یعنی آب دریا تلخ و شور است و این دو آب، دایم با یکدیگر در می‌آمیزند، ولی همچنان آب دریاها تلخ و شور و آب رودخانه و چشمه ها که در اختیار ماست، شیرین و گوارا می‌باشد.

لَوْ نَشَاء لجَعَلْنَاهُ أُجَاجًا فَلَوْلَا تَشْكُرُونَ ، اگر می‌خواستیم، یعنی اگر قوانین و مشیت ما به گونه‌ی دیگر بود، آن را تلخ و شور می‌گردانیدیم، طوری‌که آشامیدنش عذاب آورمی‌شد. پس، چرا سپاس نمی‌گذارید و شکر نعمت به جا نمی‌آورید؟ چرا نمی‌اندیشید که چه قوانینی سبب شده که آبی چنین گوارا و زلال در اختیار شما قرار بگیرد و چه کسی آن را تصفیه کرده است؟ و باز دلیل دیگر:

أَفَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي تُورُونَ أَأَنتُمْ أَنشَأْتُمْ شَجَرَتَهَا أمْ نَحْنُ الْمُنشِؤُونَ. آیا به آتشی را که برمی‌افروزید، توجه کرده‌اید؟ آیا شما درخت آن را پدید آورده‌اید، یا ما پدید آورنده‌ی آنیم؟

توجه دارید که مرتب ضمیر «نحن» (ما) می‌آورد، که دلالت بر مجموعه‌ی نظامات و قوانین الهی دارد. این درخت، که با گرفتن نور و حرارت از خورشید سر به آسمان می‌کشد، در طول پنجاه سال، صد سال، در درون خود این انرژی را به صورت کربن ذخیره می‌کند. پوست و تنه‌ی درخت مجموعه‌ی انباشته‌ای از کربن است. این خود یک نوع رستاخیز است؛ یعنی واقعه‌ای که یک عمر در درخت رخ می‌دهد و به چشم کسی هم نمی‌آید، مگر وقتی که درخت آتش بگیرد، یا هیزمش را بسوزانند، آن‌گاه همه‌ی آن انرژی‌ها را پس بدهد. می‌گوید این فعل و انفعال‌ها به فرمان چه کسی رخ می‌دهد؟ آیا جز به هدایت و قدرت الهی است که درخت چنان تحولاتی پیدا کند که بعد در عرض یک ساعت حرارت ذخیره شده‌ی پنجاه ساله‌ی خود را در اختیار انسان قرار ‌دهد و به او روشنی و گرما ‌بخشد؟

نَحْنُ جَعَلْنَاهَا تَذْكِرَةً وَمَتَاعًا لِّلْمُقْوِينَ. می گوید: ما این‌ نعمت را برای یادآوری شما، و انرژی آنرا برای بهره‌مندی نیازمندان، به روشنایی و پخت و پز، قرار داده‌ایم. از همین آتش می‌توانید معرفت پیدا کنید و به سوی خدا راهیابی کنید. این متاعی است برای «مُقوین». مقوین از کلماتی است که دو معنای متضاد دارد؛ یکی به معنی صحراگردان و صحرانشینان فقیر که آتش وسیله‌ای است برای طبخ و گرم کردنشان در سرما، و دیگر به معنی نیرومندان است. در این صورت، آتش انرژی حرارتی درهمه امور از جمله صنعت محسوب می‌شود؛ چنان‌که فی‌المثل در قدیم ماشین‌های بخار یا کشتی‌های بخار با این انرژی کار و حرکت می‌کردند. و جهان صنعت قرن‌ها از آن استفاده کرده است و می‌کند. خوب، این انرژی از کجا آمده؟ انرژی‌ها در هم نیز ادغام و به هم منتقل می‌شوند. همین انرژی حرارتی که پایین‌ترین نوع انرژی‌ است ببینید تا چه اندازه در زندگی بشر تأثیر داشته است و تمدن‌آفرین بوده است.

در سوره‌ی «یس» ازجمله نعمات و آیات خدا، به همین انرژی حاصل از سوختن چوب اشاره کرده است: الذی جَعَلَ لَكُم مِّنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَارًا(۱۵) همان خدایی که از درخت سبز برای شما آتش پدید آورد. آب و آتش ضد هم هستند، آیا عجیب نیست که از درخت سبز، که آمیخته با آب است، در فرآیند فوتوسنتز ضد آن، یعنی آتش، پدید بیآید؟

اینها استدلال‌های قرآنی است بر وجود پروردگار. ما خیال می‌کنیم که همیشه باید استدلال عقلی و فلسفی آورد تا بتوان خدا را اثبات کرد. حال آنکه هیچ جای قرآن نگفته است که وجود خدا را باید «اثبات» کرد. اصلاً هیچ جای قرآن نیامده که باید به خدا اعتقاد داشت. این کلمه «اعتقاد» حتی یک بار هم در قرآن نیامده است. ولی ما می‌گوییم که باید مردم را به خدا معتقد کرد. اعتقاد از «عقد» می‌آید، و «عقد» یعنی گره خوردن، مثل عقد ازدواج. این از اصطلاح‌های فلسفی است و فیلسوف‌ها آن‌را ساخته‌اند. ما از هم می‌پرسیم که تو به چه چیزی معتقدی؟ یعنی تو به کجا بسته شده‌ای و به چه چیز گره خورده‌ای! اینها اصطلاحاتی است که بشر ساخته است، قرآن از ما «اعتقاد» به خدا نخواسته؛ «ایمان» خواسته. «ایمان» یعنی در محیط امن در آمدن و به امنیت ایزدی رسیدن. «مؤمن» شدن، یعنی از دست و زبان شخص دیگران در امان باشند.

بنابراین برای پی بردن به‌وجود خدا، به دور و برت نگاه کن؛ استدلال علمی و فنی نیست، فقط چشمت را باز کن و طبیعت را درست و با دقت ببین. همین کافی است. همین نگاه کردن به نطفه، خاک، آتش، آب و... کفایت می‌کند و روشنت می‌سازد.

فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ. پس، نام پروردگار بزرگ خود را به پاکی یاد کن. این «فاء» در فَسَبِّحْ، برای تفریع است. یعنی بنابراین، حال که چنین است، حال که نظاره‌گر جهان انرژی‌ها هستی، به جهان گیاهان و شگفتی‌های ژنتیک و سلول و به عظمت پدیده‌هایی که نعمت آب را به تو بخشیده است می‌نگری، پس عظمت خدا را بشناس و یاد کن. «اسم» لفظ نیست، ویژگی و صفت است. یعنی آن ربوبیت و گردانندگی و مدیریت عظیم را به پاکی یاد کن. این می‌شود «ربّ». فرقش با «الله» این است که الله ذات مورد پرستش است؛ ذاتی که بندگان پاک واله و شیدا و عاشق او می‌شوند؛ ولی «ربّ» یعنی رئیس و گرداننده، یعنی همان ارباب و صاحب اختیار کله با آن آشنا هستیم. بنگر که ربّ این جهان کیست و چه کسی جهان را می‌گرداند، چه ربوبیت عظیمی در کار جهان آفرینش است که به هر طرف که نگاه می‌کنی به حیرت می‌افتی.

سبّح، یعنی پروردگار را بی‌عیب و نقص بدان. آیا کسی می‌تواند بگوید که اگر آب چنین می‌بود، بهتر می‌شد و انسان بیشتر از آن بهره می‌برد؟ اما برای مصنوعات بشری تا بخواهید می‌شود عیب پیدا کرد. مثلاً برای همین «دیو سفید»، یعنی شکر که در سراسر جهان آن را مصرف می‌کنند، و همه هم می‌دانند که برای سلامتی انسان چه‌قدر مضر است. پس بی‌عیب و نقص بدان و سر تعظیم فرود بیاور در برابر شگفتی‌های آفرینش پروردگار.

فَلَا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ. پس، به افول ستارگان سوگند نمی‌خورم که این سوگندی است که اگر علم داشتید می‌دانستید چه‌قدر بزرگ است. یعنی آنچه در آیات قبل از دنیای پیرامون شما و پدیده‌های ملموس و محسوس شما مثال آوردم، کافی است و به آسمان‌ها قسم نمی‌خورم، چون علمش را ندارید. البته بعضی از مفسرین حرف «لا» در «لااُقسم» را به معنای تاکید گرفته و گفته اند، موکدا قسم می‌خورم.

اما درباره‌ی «مواقع نجوم»، در اول سوره (إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ)، اشاره‌ای کردم: «مواقع» از همان ریشه‌ی «واقعه» است. «مواقع» یعنی زمان‌ها و مکان‌های وقوع. در ابتدای سوره گفته شد که آن واقعه کِی اتفاق می‌افتد، علامتش همان «خافضة رافعة» یعنی انقباض خورشیدی و پس از آن انبساط پوسته بیرونی آن، و به زبان علمی امروز، پدیده‌ی سوپرنُوا است. می‌گوید به آن قسم نمی‌خورم، با آنکه جای قسم خوردن دارد. «مواقع» ستارگان یعنی غروب ستارگان و پایان عمر آن‌ها. امروزه تا حدی فهمیده‌ شده که چه عظمتی در پدیده‌ی سوپرنُوا وجود دارد. اما این قسم‌ها برای چیست؟

إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ. برای این‌که بگوید: هر آینه این قرآن، متن خواندیی بس ارجمندی است. همه‌ی مقدمات و سوگندها برای همین بود؛ به شگفت‌انگیزی رشد و تکامل نطفه انسان و حیوانات، به شگفتی خاک و عالم گیاهان، به شگفتی پیدایش انرژی آتش، به شگفتی تشکیل باران و آب گوارا و به شگفتی همه‌ی پدیده‌های شگفت آسمانی و و شگفتی فروپاشی و حیات مجدد و حالات حیرت‌آور ستارگان سوگند که این قرآن کتابی کریم است. همه‌ی آن مقدمات برای باوراندن ماست به این حقیقت ‌که این کتاب دستاورد بشری نیست. این کتاب «کریم» یعنی گرامی‌ترو نفیس‌تر از آن‌چیزی است که شما تصور می‌کنید.

فِي كِتَابٍ مَّكْنُونٍ. این قرآن در کتابی پوشیده و نگاه داشته است. یعنی اصلش در جایی محفوظ است. اصل این کتاب در«ام الکتاب»، یعنی منشاء قوانین و نظامات نزد خداوند است و از آن سرچشمه گرفته است. مثل این‌که گفته شود: اصل کتاب حساب یا هندسه‌ی سال اول دبستان در علم ریاضیات است و از آن به صورت ساده و ابتدایی ناشی شده است. شاگرد سال اول دبستان چگونه می‌تواند ریاضیات عالی را درک کند و بفهمد در روابط و مناسبات اعداد با یکدیگر چه مسائل و نکات ژرف و شگرف و حیرت‌آوری وجود دارد؟ می‌گوید این قرآن از منشأ علم بی‌نهایت خدا در حد درک و فهم و نیاز بشرنازل شده و اصل آن «مَکنون» و نزد خداست و فقط پرتوی از آن به ما رسیده است.

لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ. که جز پاک شدگان به آن دست نمی‌یابند. یعنی جز کسانی‌که تزکیه نفس کرده و از شر وسوسه‌های آلوده کننده شیطانی خود را محفوظ داشته‌اند، به فهم پیام‌های این کتاب نمی‌توانند نائل شوند. اینکه سفارش کرده‌اند جز با وضو دست به قرآن نزنید، ظاهر مطلب است، که البته درست است و باید رعایت کرد و به کتاب خدا احترام گذاشت، ولی آیا هر که با وضو باشد می‌تواند روح و جانش را با این کتاب زنده کند؟ آیا همه‌ی کسانی که سراغ این کتاب می‌روند روح آن را درک می‌کنند؟ آیا هر که استاد علوم و فنون قرآنی باشد حقایق آن را درک می‌کند؟ حقیقت این است که تا خود را پاک نکنیم به حقیقت قرآن نمی‌رسیم. در هیچ جای قرآن نیامده است که این کتاب حافظان و قاریان و عالمان دینی و فقیهان را هدایت می‌کند؛ بلکه آمده است: ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ.(۱۶) این کتاب راهبر متقیان است؛ «متقی» کسی است که بتواند هوای نفس خود را مهار و کنترل کند. پس من اگر آدم آلوده‌ای باشم، هرچند حافظ و محقق هم باشم، نمی‌توانم از این کتاب بهره هدایتی ببرم، جز برای دنیا و سوار شدن برگرده مردمان ساده که فریب ظواهر را می‌خورند! و مگر کم دیده‌ایم؟ دین و مذهب و اعتقادات معنوی، هم می‌تواند موجب هدایت شود، هم موجب گمراهی خود و هم دیگران. به قول مولوی
زانکه ازقــــرآن بسی گمـــره شدند
زآن رسن قومی درونِ چَه شدند
مر رسن را نیست جُرمی ای عنود
چون تو را سودای سَربالا نبود

پس، تا پاک نشوی و سودای بیرون آمدن از چاه دنیا را نداشته باشی، قرآن از آن بیرونت نمی‌آورد. فقط آن که میل به پاکی دارد و نفس خود را تزکیه می‌کند، با این کتاب می‌تواند انس بگیرد و همین انس با کتاب است که به «تماس» گرفتن با آن تعبیر شده است. «تماس» با قرآن، یعنی یگانه شدن با آن و در راه دادنش در وجود خود. بدون صافی و طاهر شدن از خودخواهی‌ها و خودبینی‌ها و آلودگی‌های نفسانی، چه‌گونه می‌توان توقع داشت نور قرآن در دل بتابد؟

تَنزِيلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ. قرآن فروفرستاده‌ای است از پروردگار جهانیان. «تنزیل» قرآن یعنی پایین آمدن آن در حد درک و فهم ما انسان‌ها. خداوند این کتاب را برای فهم ما آسان کرده است. چون ما در عالم کودکی به سر می‌بریم، این کتاب هم به همین زبان با ما سخن گفته است. «رب العالمین»، یعنی صاحب اختیارعالمیان، همان که راهنمای همه‌ی مردم جهان است و خواسته ما را تربیت کند، پس در حد درک و فهم ما مطالبی را که به آن نیاز داریم برای ما تنزیل و بیان کرده است.
أَفَبِهَذَا الْحَدِيثِ أَنتُم مُّدْهِنُونَ. پس، آیا شما به این سخنان تازه بی‌توجهی و در آن سهل‌انگاری می‌کنید؟ «حدیث» به سخن نو و مطلب جدید گفته می‌شود. حادثه هم که ناگهان اتفاق می‌افتد، از همین ریشه است. مُّدْهِنُونَ هم از «دُهن»، به معنی روغن است. وقتی دو چیز سخت را می‌خواهند در تماس و اصطکاک با هم قرار دهند به آنها روغن می‌زنند، چون روغن خشونت و اصطکاک ماده‌ی سخت را کمتر می‌کند. این تعبیر را ظاهرا به‌این دلیل به‌کار برده است تا نشان دهد کسانی از کنار مسئله‌ای به این مهمی سهل‌انگارانه می‌گذرند و آن را جدّ نمی‌گیرند؟ قرآن خطاب به یهودیان می‌گوید: خُذُواْ مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ(۱۷) کتابی را که به شما دادیم با تمام نیرو و توان بگیرید. البته منظوراین نیست که آن‌را با دست محکم بگیرند؛ منظور همان جدی گرفتن است. در سوره جمعه در باره آن‌ها آمده است: مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا،(۱۸) یعنی ماجرای کسانی که تورات به آنها داده شده و باید حامل و عامل آن می‌شدند، ولی حملش نکردند، همچون داستان خری است که بار کتاب حمل کند! پس، کتاب داشتن کافی نیست، بلکه باید آن‌را در وجود خود برد و جان و روح خود را متحمل معانی آن کرد. البته شبیه این مضمون در باره مسلمان‌هایی که درکتاب آسمانی خود سهل‌انگاری می‌کنند نیز در قرآن آمده و ذکرتجربه امت‌های پیشین صرفا برای تذکر و عبرت‌گیری است.

وَتَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ. وشما بهره‌تان از این کتاب را همین قدر گرفته‌اید که تکذیبش می‌کنید! از این نعمت عظیم، روزی شما بی‌بهره‌گی است!

فَلَوْلَا إِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ وَأَنتُمْ حِينَئِذٍ تَنظُرُونَ. پس چرا وقتی جان به حلقومتان می‌رسد، در آن هنگام این سو و آن سو را می‌نگرید و منتظردست نجاتی هستید؟ مانند بیمار در آستانه‌ی مرگ بر تخت بیمارستان، که با همه‌ی آن تجهیزات و دستگاه‌های پیشرفته و با آنکه همه‌ی عزیزان هم اطرافش را گرفته‌اند، وقتی جان به گلوگاهش می‌رسد، با چشم‌هایی که از ترس مرگ به دو دو افتاده است، با حالتی متضرعانه به آنها نگاه می کند و منتظر کمکی است. خوب، آن را چه می‌گویید؟

وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنكُمْ وَلَكِن لَّا تُبْصِرُونَ. در حالی که ما از شما خویشاوندان به او نزدیک‌تریم، ولیکن نمی‌بینید. آیا حتماً باید مرگ به سراغتان بیاید تا باور کنید؟ چشم بصیرت ندارید تا نزدیک بودن خدا به خودتان را، که او از خودتان و دیگران به شما نزدیک‌تر است، ببینید؟

فَلَوْلَا إِن كُنتُمْ غَيْرَ مَدِينِينَ تَرْجِعُونَهَا إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ. اگر فکر می‌کنید شما کیفری از کارتان داده نمی‌شوید، یعنی اگر معتقدید که حساب و کتاب و جزا و پاداشی در کار نیست، پس چرا اگر راست می‌گویید او را به زندگی باز نمی‌گردانید؟ چرا اجل را عقب نمی‌اندازید؟ اگر اختیار به دست شما نیست؟ پس معلوم می‌شود که صاحب اختیاری وجود دارد که همه، چه بخواهند چه نخواهند، تحت قوانین او هستند.

فَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ. حال اگر از «مقربان» باشد، فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّةُ نَعِيمٍ. پس نسیم و بوی خوش رحمت فراروی اوست. و این وعده البته تمثیل است. وقتی کسی در حال خفگی است و نفسش در نمی‌آید، اگر یک باره راه نفسش باز شود، احساس راحتی و آسایش بزرگی به او دست می‌دهد. این راحت و آسایشی است که از نسیم رحمت و عفو خدا بر مؤمن می‌رسد.

در نهج‌البلاغه در وصف بیداردلان ذاکر آمده است: يَتَنَسَّمُونَ بِدُعَائِهِ رَوْحَ التَّجَاوُزِ(۱۹) آنها با خواندن خدا نسیم گذشت و آمرزش او را استشمام می‌کنند. درست همان‌طور که ما با تنفس هوا احساس راحتی می‌کنیم. اما نیاز ما که تنها به اکسیژن هوا نیست؛ چیزهای مهم تری هم هست که باید تنفس کنیم و به مشام جان خود برسانیم. می‌گوید خوش به سعادت کسانی‌ که هنگام مرگ بوی خوش بهشتی سرشار از نعمت را می‌شنوند. و همه این نام‌ها، مثل «روح» و «ریحان»، به صیغه‌ی نکره، یعنی نامشخص است. ما تا وقتی که در دنیا به سر می‌بریم، از نشئه‌ی بعد از آن کاملاً بی‌خبریم.

وَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ أَصْحَابِ الْيَمِينِ. و اما اگر از یاران دست راست باشد، یعنی آدم نیکی باشد، فَسَلَامٌ لَّكَ مِنْ أَصْحَابِ الْيَمِينِ. پس سلامی است بر تو از یاران دست راست. ظاهراً یعنی سلامی است بر تو از جانب اصحاب یمین. هر که وارد بهشت می‌شود همه به او سلام می‌کنند و درود می‌فرستند. درهرحال، درود بر کسانی است که اهل یمین و اصحاب راست هستند. شاید هم ضمیر «ک» درباره پیامبر و سلام اصحاب یمین به رسول مکرمی باشد که با ابلاغ پیام الهی موجب سعادت آنها گردید (والله اعلم).

وَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّالِّينَ. و اما اگر از دروغ انگاران گمراه باشد، یعنی از کسانی که این سخنان را تکذیب می‌کرند و مانع راه حق می‌شدند و اصراربه باطل داشتند، فَنُزُلٌ مِّنْ حَمِيمٍ وَتَصْلِيَةُ جَحِيمٍ. پس پذیرایی از آنها با آبی جوشان و در آمدن به دوزخ است. بدیهی است همه این عذاب‌ها بازتاب عمل خودشان، به زبان قابل فهم دنیایی است، وگرنه ماهیت نتایج محرومیت از رحمت خدا برای ما ممکن نیست.

إِنَّ هَذَا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ. بی‌گمان این سخن راست و درست است، شوخی نیست، حقیقت یقینی است. خدا نمی‌خواهد ما را مثل بچه‌ها بترساند. اینها بیان حقیقت است، آن هم حق یقین.

بارها گفته‌ام خدا دشمن بندگان خود نیست که آن‌ها را به دوزخ بفرستد. این قانون جهان است که به ما یادآوری می‌شود. همان‌طورکه اگر غذای مسموم بخوریم دچار عوارض آن می‌شویم، در روح خود هم اگر باور غلط بنشانیم و مسمومش کنیم، روزی آثار و عواقب ناگوارش را خواهیم چشید. البته ما عادت کرده‌ایم که به آنچه می‌خوریم اهمیت به مراتب بیشتری از آنچه جذب روحمان میکنیم بدهیم. این واقعیتی است که نمی‌توان انکار کرد. آیا پدر مادرها آنقدر که به تغذیه‌ی سالم فرزندانشان اهمیت می‌دهند، آیا به تغذیه روح و روان و تربیت معنوی آنان اهمیت می‌دهند که مثلا با چه کسانی دوست و معاشر هستند و با آنان رفت و آمد می‌کنند و چه آموزش‌هایی می‌گیرند؟ در حالی که آنچه در روح و روان فرزندانشان وارد می‌شود، اگر باطل و فاسد باشد، به مراتب از غذای فاسد بدتر و بیماری‌زاتر است. ما همیشه ظاهر را می‌بینیم و از آنچه در باطنمان می‌گذرد غافلیم. با آنکه این عذاب‌های دنیوی را تجربه کرده‌ایم، ولی به آنچه نفس‌مان را به آن عادت داده‌ایم، بی‌توجه و از آن غافلیم که در بلندمدت چه بلایی بر سرمان خواهد آورد.

فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ. پس، نام پروردگارعظیم خود را به پاکی یاد کن. بدان که چنین نیست آن‌ که به راه حق می‌رود با آن‌که راه باطل می‌پیماید سرنوشتی مساوی داشته باشد. وقتی این سوره نازل شد، پیامبرمکرم فرمود: این ذکر را در رکوع‌ نماز بخوانید. پس: سبحان ربّی العظیم و بحمده.

خلاصه آنکه پس از معرفی عناصر طبیعت، ازنطفه و خاک و آتش و آب و عظمت‌های عالم کلان، از عظمت کتابی که برای ما فرو فرستاده یاد کرد؛ سپس از خطیر بودن و عظمت سرنوشت انسان در جهان دیگر. ما در رکوع، به قول مرحوم طالقانی، چشممان را بر نیمی از جهان می‌بندیم و در برابر عظمت جهان و خالقی که آن را پدید آورده است تعظیم می‌کنیم و در سجود آنگاه که پیشانی بر خاک می‌گذاریم، از بقیت جهان هم در می‌گذریم و از همه‌ي عالم چشم می‌پوشیم و خاکسار می‌شویم و می‌گوئیم: سبحان ربی الاعلی و بحمده.

«عظیم» اشاره به بزرگی‌ها دارد، و «اعلی» اشاره به کیفیت‌های عالی و برتر. مثل خانه‌ی بزرگی که ارزش و اهمیتش وقتی بیشتر می‌شود که معماری و دکوراسیون عالی هم داشته باشد. جهان هم عظیم است و هم عالی. ما در رکوع نماز پروردگار جهان را به‌لحاظ عظیم بودنش تجلیل می‌کنیم، و در سجود، قدرت برتر آفرینش او را می ستاییم. پس، چه غم از زندگی در جهانی که همه چیزش زیبا و نیکو و بی‌عیب و نقص است، با این اوصاف کیست که اندوهگین باشد؟ آیا جز تسلیم و تفویض و توکل به خدا کار بهتری هست که انجام دهیم؟

سُبْحَانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ.وَسَلَامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ.وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.(۲۰)

صدق الله العليّ العظيم......


۱) قارعه(۱۰۱) /۵

۲) تکویر(۸۱) / ۳

۳) حاقه(۶۹) / ۱۴

۴) مزمل(۷۳) / ۱۴

۵) تکویر(۸۱) / ۱ تا ۳

۶) انفطار(۸۲) / ۱ و ۲

۷) قارعه(۱۰۱) / ۱و ۲

۸) زلزله(۹۹) /۱۱ و ۲

۹) سجده(۳۲) / ۱۷

۱۰) آل‌عمران(۳) / ۱۳۳

۱۱) انسان(۷۶) / ۱۶

۱۲) یس(۳۶) / ۶۰ و ۶۱

۱۳) اعراف(۷) / ۵۸

۱۴) ذاریات(۵۱) / ۱ تا ۴

۱۵) یس(۳۶) / ۸۰

۱۶) بقره(۲) / ۲

۱۷) بقره(۲) / ۶۳

۱۸) جمعه(۶۲) / ۵

۱۹) نهج‌البلاغه خطبه ۲۲۲ بند ۱۴، در وصف ذاکرین

۲۰) صافات(۳۷) / ۱۸۰تا ۱۸۲
 

`