`  

دريافت نسخه پى‌دى‌اف

`
`

تفسير سوره‌ى ضحى (۹۳)

بسم الله الرحمن الرحيم

دو سوره‌ی «ضحی» و «انشراح» را خیلی‌ها یک سوره حساب می‌کنند، البته با حذف «بسم اللهِ» آغاز سوره‌ی «انشراح»، می‌گویند در نماز می‌توان هر دو را در یک رکعت خواند. یعنی این‌قدر به هم ارتباط دارند که یکی حساب می شوند. بعضی از سوره‌های قرآن ارتباطشان با هم خیلی تنگاتنگ است؛ مثل سوره‌های هشتم و نهم، «انفال» و «توبه». بعضی از سوره‌های پشت سرهم بیانگر یک مطلب‌اند، نهایت از دو یا چند زاویه متفاوت. این دو سوره هم درباره‌ی پیامبراند و هر دو در اوایل سال دوم بعثت نازل شده‌اند. اول «والضحی» و بلافاصله بعد «انشراح». به بیان دیگر، در ترتیب نزول، این دو سوره چسبیده به‌هم‌اند. در سوره‌ی اول، روی سخن با پیامبر است و ضمیر «کَ» (تو) خطاب به رسول ده بار در آن تکرار شده، مثل: وَدَّعَکَ، رَبُّکَ، خیرٌلکَ، یُعطیکَ، یَجِدکَ، وَجَدَکَ ، سه بار هم خطاب مستقیم به پیامبر شده است: فلا تَنهَر، فلا تَقهَر، فَحَدِّث. در سوره‌ی بعدی (انشراح)، هم باز نُه بار پیامبر مخاطب وحى قرار گرفته است. این دو سوره، به صورت واضح و روشن، نهایت لطف و محبّت و عنایت پروردگار را نسبت به پیامبر نشان می‌دهد.

در سوره‌ی «ضُحی» سخن از دوران کودکی، نوجوانی و جوانی پیامبر است. در سوره‌ی بعدی از دورانی سخن گفته می‌شود که پيامبر به‌ رسالت رسیده‌اند و با مشکلاتی‌ مواجه شده‌اند. سوره‌ی «ضُحی»، پس از یک دوران تعطیل و وقفه در فرو فرستادن وحی، که به دوران «فَترَت» معروف است، یعنی دورانی که وحی برای مدتی قطع شده بود نازل شده است. رسالت پیامبر با نزول همان پنج آیه‌ی اول سوره‌ی «علق»، که در غار حرا بر پیامبر الهام شد، آغاز گرديد و تا چند ماه دیگر وحی بر پیامبر نیامد. آن پنج آیه،  اولین پیام‌های الهى است:

 اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ. خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ. اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ. الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ. عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ. نخستین نزول وحی تا همین جا  تمام می‌شود. پیامبر وقتی‌ که این ندا و پیام را دریافت می‌کنند، سخت سراسیمه و نگران می‌شوند، چون نمی‌دانند چه اتفاقی برای ایشان افتاده است. از غار شتابان و هراسان و نگران از اینکه مبادا دچار مالیخولیا یا حالت از خود بی‌خودی شده‌ باشند، در حالى كه تب و لرز به ایشان دست داده بود به خانه بر مى‌گردند، طوری‌ که همسرشان خدیجه، نگران می‌شود و پتویی می‌آورد و دور پيامبر می‌پیچد. در همان حالت تشویش، سوره‌ی «مزّمّل» نازل می‌شود: يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ. یا شاید سوره‌ی «مُدّثر». «مزّمّل» یعنی کسی که جامه به خود پیچیده. و «مُدّثر» یعنی آن‌که در جامه‌ى خواب خفته است. يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ. قُمْ فَأَنذِرْ. ای خفته در جامه‌ى خواب، برخیز! بلند شو و بیم بده؛ انذار کن.

از نظر تاریخی چندان روشن نیست که بعد از این دو سوره، یا شاید بعضی سوره‌های دیگر، که پس از آن آمده، چه مدتی در نزول وحی تأخیر افتاده است. درهرحال، مدت زیادی نبوده. طبق محاسبات کتاب سیر تحوّل قرآن، که از طريق ریاضی و آمار سال نزول هر سوره‌، يا بخش‌هاى مختلف هر سوره را بررسی‌ كرده، سوره «ضحی» بعد از حدود یک سال تعطيل وحی نازل شده است. خوب، در این مدت، پیامبر بسیار نگران و آشفته بودند که چرا دیگر وحی بر ایشان نازل نمی‌شود. بالاخره عاشقی که ارتباط با معشوق و محبوب خود پیدا کرده و وصالی حاصل شده، دل‌تنگ و بیقرار مى‌‌شود و احساس مى‌كند معشوق از او دور شده است. خصوصاً اینکه رسالت خود و پیام وحی را به اطرافیان منتقل کرده بود. به اين ترتيب احساس ترس و وحشت و تنهایی سر و پای وجود پیامبر را فراگرفته بود. تقریباً همه‌ی مفسران،  ونيز روایت و اخباری که وارد شده، تماماً براين حكايت دارند كه نزول این دو سوره بعد از دوران فترت و براى دلداری و تسلی خاطردادن به پیامبر و تقویت روحی ایشان بوده است.

سوره با دو سوگند آغاز می‌شود: سوگند به آفتاب و برآمدن روز. وَالضُّحَى. «ضُحی» یعنی روشنایی خورشید، تابش خورشید. این یک سوگند، دوم، وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى. قسم به شب آن‌گاه که فرا می‌گیرد یا فرو می‌پوشاند. «شب» گاهی به همان آغاز آن گفته می‌شود که دَم غروب است و هوا کم کم دارد تاریک می‌شود، و گاهی به يكى دوساعتى از غروب گذشته كه تاریکی کاملاً مسلط شده و شب آرام گرفته، در عربی به آن «سُجُوّ» می‌گویند، «سَجا اللّیل» یعنی شب با تاریکی‌اش همه چیز را فرو پوشاند. پس یک سوگند به پرتو نور و یکی هم به ظلمت شب است. این دو پدیده متضاد یکدیگرند. از سوی دیگر، روز وقت کار و تلاش است و در پایان آن، وقتی از کار روزانه خسته شده‌ایم و بعد از آن‌که تاریکی هوا همه جا را می‌گیرد، هنگام استراحت و آسایش تن و جان و برطرف کردن خستگی فرا می‌رسد. پس، دو سوره‌ در مقام بیان دو مطلب‌اند که در تناوب و تداوم يكدیگر است.

اما نتیجه ای که می‌خواهد بگیرد: اول آنکه مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ. «وَدَّعَ» با «وداع» هم ریشه است. «وداع» یعنی دوری، وداع کردن با کسی یا چیزی، یعنی از او دور شدن. وداع گاه برای همیشه است و گاه موقت. ما هم معنای «لا» می‌دهد. «مَا وَدَّعَكَ» یعنی خدا با تو وداع نکرده و تو را رها نساخته است. پس چرا نگرانی؟ چرا ناراحتی؟ چرا غم می‌خوری؟ یار با تو قهر نکرده؛ ترکت نکرده. وَمَا قَلَى. با تو بدی هم نکرده، بر تو خشم نگرفته. یک وقت هست که شما کسی را بدون آنكه مشكلى با او داشته باشيد ترک می‌کنيد،  ولی  یک وقت از دست او ناراحت و خشمگین هستيد و به این خاطر او را ترک مى‌كنيد. می‌فرماید چنین نیست، ناراحت نباش. خدا نه تو را رها کرده و نه از تو ناخشنود و خشمگین است. این نتیجه اول.

نتیجه دوم: وَلَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَّكَ مِنَ الْأُولَى. «آخرت» از «آخِر» است و با «آخَر» فرق دارد. «آخَر» یعنی «دیگر» يا «بَعد»، ولی «آخِر» یعنی انتها و پایان. «اُولی» هم یعنی اوّل. می‌گوید آخِرت، یعنی آنچه فردا خواهد آمد، برای تو بهتر از امروز خواهد بود؛ یعنی مشکلاتی که الان برای تو پیش آمده، این موج مخالفت‌ها، درگیری‌ها، دشنام‌ها، فشارها، آزارها، رفته رفته فروکش خواهد کرد و وضع بهتر خواهد شد. «آخرت» را در اینجا بعضی‌ها به معنای روز آخرت و جهان دیگر، که در برابر دنیاست گرفته‌اند. ولی به گمان ما در اینجا «آخرت» در برابر «أُولی» يعنى «آغاز» است، نه دنیا. می‌گوید این نهضتی که تو شروع کرده‌ای، در آغاز مشکلات زیادی خواهد داشت، ولی بعداً به تدریج مشکلات کم و کمتر خواهد شد.

نتیجه سوم: وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى. «سَوف» یعنی به‌زودی. آن را با «لام» تأکید هم آورده است، یعنی حتماً و قطعاً و بدون هیچ شک و تردید، يُعْطِيكَ رَبُّكَ پروردگارت به تو بخشش خواهد کرد. فَتَرْضَى. به گونه اى كه از آن راضی و خشنود خواهی شد. امروز اگر با مشکلات و مصایبی روبه‌رویی و گرفتار دشمنان هستی، بدان که به زودی همه آنها به پایان خواهد رسید. و این بشارت ممکن است اشاره به پذیرفتن رسالت پیامبر از سوی مردم و حل مشکلات راه رسالت‌ باشد، یا ممکن است به همان معنای آخرت باشد، در اينصورت می‌گوید امیدوار باش که این جهان، که به سرعت برق می‌گذرد، آخرتی در پی دارد و در آن تو به پاداش زحماتت خواهی رسید، چندانكه که تو را راضی و خشنود خواهد کرد.

چنان که ذكر شد، زمانی که وحی بر پیامبر نازل می‌شد، حضرت دچار سنگینی و خستگی می‌شدند، چنان که عرق بر پیشانی ایشان می‌نشست. کسی که در مدت عمرش چنین چیزهایی نشنیده و از وحی و این مسائل بی‌خبر و به تعبیر قرآن «اُمّی» است، ناگهان با چنين پديده‌اى مواجه شود. قرآن به پیامبر می‌گوید تو پیش از این نمی‌دانستی کتاب و ایمان چيست: مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ.(۱) پیامبر با این مسائل آشنا نبود، البته انسان بسيار پاکی بود که هيچ آلودگی به شرک نداشت، ولی از کم و کیف ایمان همچيزى نمى‌دانست و حالا یک مرتبه وجودش از وحی و القائات عالم بالا سرشارشده است. طبعاً این حادثه برای او بسیار دشوار و سنگین می‌آمده است.

 اگر دقت کرده باشید، سوره‌های اولیه‌ی قرآن با دو کلمه یا سه کلمه آغاز می‌شود، در نهایت اختصار. سوره‌های اولیه‌ی قرآن همه چنین‌اند، چون پیامبر بیشتر از این را نمی‌توانسته تحمل کند. مثل وزنه‌برداری که هنوز خودش را آماده نکرده و کم‌کم می‌خواهد خود را گرم کند. سه یا حداکثر پنج کلمه. اما بعدها که توانایی و تحمل پیامبر در اخذ وحی و گرفتن پیام الهی بیشتر می‌شود، آیه‌ها گاهی به ده‌ها کلمه می‌رسد، شما آیه‌ی ۲۸۲ سوره‌ی بقره را بخوانید؛ یک صفحه است. شاید بالغ بر صد و سی چهل کلمه بشود. طول متوسط آیات قرآن هر چه زمان گذشته بیشتر شده است. این توانایی و آمادگی كه پیامبر ‌توانست ضربان طولانی‌تر را هم تاب بیاورد، به تدريج در طول 23 سال حاصل گرديد. درسوره اسراء (آيه ۷۹) خداوند به پیامبر توصيه مى كند پاره‌ای از شب را بیدار شود و به عبادت بپردازد. درعبادت‌هاى شبانه است که مؤمن ساخته می‌شود: وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَى أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَّحْمُودًا.(۲) پاسی از شب را بیدار باش. باشد که خدا تو را به مرتبه‌ای شایسته بدارد و بالا برد. یا: إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ، آنچه در شب پدید می‌آید، هِيَ أَشَدُّ وَطْءًا وَأَقْوَمُ قِيلًا.(۳) گام‌هایت را استوارتر و سخنت را پخته‌ترخواهد کرد و تو را خواهد ساخت. و در آیه قبل از آن می‌گوید: إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا.(۴) به‌زودی ما گفتار سنگینی بر تو القاء خواهیم کرد. پس، معلوم می‌شود که پیامبر از همان اول نمی‌توانسته «قول ثقیل» را دریافت کند. قلبش یا قوای ادراکی‌اش، یا هر چه تصور کنیم، توانایی پذیرش و تحمل اینها را نداشته و ظرف وجودش به‌تدریج آماده و آماده‌تر شده است.

ما هر کدام در دوران تحصیل‌مان اگر حساب بکنیم، به‌تدریج و مرحله به مرحله جلو آمده‌ایم؛ از دبستان به دبیرستان و بعد به دانشگاه، بعضى تا مقطع لیسانس خود را بالا كشيده‌ايم و بعضى تا فوق‌لیسانس و دکتری و مراحل تخصصی بعد از آن. پس، شاید حدود بیست سال تلاش کرده‌ایم تا در طی زمان علومی را فرا بگیریم. خوب، این چقدر خستگی و سختی و رنج داشته. اما پیامبر می‌بایست در مدتی کوتاه، معارفى بلند را هضم و جذب می‌کرد. پس كار به این سادگی نبود، ظرفیت سلول‌های مغزی انسان، قلب او، يا هر چه فرض كنيد، تدریجاً رو به افزایش می‌رود. بنابراین می‌توان فهمید که پس از آن پیام‌های اولیه، مدتی می‌بایست پیامبر استراحت و تجدید قوا و تمدد اعصاب مى كرد تا ساخته شود. و این بود که یک دوران قطع وحی پیش آمد. به قوم مولوى:

مدتى اين مثنوى تأخير شد                مهلتى بايست تـا خون شيـــــــر شـد
تا نزايد بخت تو فرزند نـو                خون نگردد شير شيرين خوش شنو

حالا در پرتو این تحلیل، می‌توان سوگندها را چنین تعبیر کرد که نخست پرتو و نور هدایتی می‌آید: وَالضُّحَى. بعد، مانند شب، كه در پی آن آرامشی فرا می‌رسد: وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى. توقف و تعطيلى موقت پيش مى‌آيد، کسی دقیقاً نمی‌داند که سرّ حکمت این دوران چه بوده است. آنچه حدس زده‌اند، عمدتاً همین است که خداوند به پیامبر فرصت تجدید قوا و انرژی داد تا بتواند خود را برای دریافت پیام‌های جدید آماده کند. بعضی‌ها هم گفته‌اند خدا می‌خواسته به منکران بفهماند که این‌ها سخنان من است و اگر آن را قطع کنم، او هیچ سخن پیامبرانه‌ای نخواهد داشت. پس، بدانید که این کلام او نیست و از منبع دیگر می‌آید. اگر وحی فرستاده نشود، او دست خالی است و پیامی از خود ندارد، این نظربه گمان من، بسيار قابل تأمل است، به خصوص در دوران ما که بعضی‌ها بر این عقیده‌اند که پیامبر خود آفرینندة قرآن است و اين كتاب سخنان خود اوست. درحالی‌که این حادثه «فترت» به روشنی نشان می‌دهد که در آن چند ماه قطع شدن وحی، پیامبر به عنوان نبیِ صاحب رسالت حرف تازه‌اى برای گفتن نداشته است.

و حالا خداوند می‌خواهد از حوادث گذشتة زندگی پیامبر شواهدی بیاورد. چنان که بعضی وقت‌ها ما هم به کسی که غم و غصه‌ای دارد و گرفتار است و مأیوس و سَرخورده شده، به عنوان دلداری می‌گوییم  که مثلاً مگر دفعه‌ی اولت است؟ مگر یادت نیست که آن همه در زندگی مشکلات و گرفتاری داشتی؟ مگر یادت رفته که گاهی پولى نداشتی که حتی نان شبت را فراهم کنی؛ اما خدا رساند و دستت را گرفت. یعنی ما هم معمولاً برای اینکه به کسی روحیه بدهیم، حوادث ناامید کننده در تجربیات گذشتة او را به یادش می‌آوریم. حالا خداوند هم پس از آن سه سوگند، سه دلداری به پیامبر می‌دهد.

اول: أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيمًا فَآوَى. آیا تو کودک یتیمى نبودی كه ما پناهت دادیم؟ آیا همین کافی نیست؟ می‌دانیم که پیامبر پیش از تولد، پدرشان از دنیا رفته بود و پیامبر یتیم متولد شده بود. مادرشان هم، حالا یا در اثر غصه از دست دادن شوهر یا مشکلات دیگر، شیر نداشتند به نوزاد خود بدهند. بنابراین کودک را می‌فرستند به  صحرا، به بادیه، تا زنی به نام حلیمه‌ی سعدیه،‌که زن فقیری بوده، در ازای مزدی، به کودک شیر بدهد. پس، این طفل در واقع از مادر هم دور می‌شود. پس از دو سه سالی هم که او را از صحرا برمی‌گردانند، ظاهراً مصادف می‌شود با زمانی که در مکه وبا آمده بود. ناچار دوباره طفل را برمی‌گردانند به صحرا و تا پنج سالگی در آنجا نگه می‌دارند. یعنی این کودک خردسال نه محبت پدر دید و نه مادری بالای سرش بود. در شش سالگی هم مادرشان وفات پیدا می‌کند و کودک فقط یک سال محبت مادر به خود می‌بیند. از آن به بعد پدربزرگش عبدالمطّلب، عهده‌دار سرپرستی‌اش می‌شود، که او هم دو سال بعد، یعنی در هشت سالگی پیامبر، از دنیا می‌رود و این طفل برای بار سوم یتیم می‌شود. پس از درگذشت عبدالمطّلب، عموی‌شان، ابوطالب، پدر حضرت علی، طفل را در حمایت خود می‌گیرد. بدین گونه است که دوران خردسالی پیامبر می‌گذرد: یتیمی پشت یتیمی. و این به گفتن آسان است. خانواده ابوطالب با آنکه به شدت فقیر بود، سرپرستی برادرزاده‌اش را پذیرفت. آغاز تولد پیامبر که همه‌اش در صحرا و دور از خانواده گذشت و بعد هم تا آمد سر و سامانی بگیرد، مادر و پدربزرگ را از دست داد. و شما می‌دانید که در دنیا کم اتفاق نیفتاده که کودکان بر اثر یتیمی و فقر و گرسنگی ناشی از آن از بین رفته‌‌اند. در همین دنیای امروز، طبق آمار جهانی، روزی سه هزار کودک در آفریقا و جاهای دیگر از گرسنگی می‌میرند. باری، خداوند به یاد پیامبرش می‌آورد که با وجود سه بار یتیمی، باز او را پناه داده و از پناهگاهی به پناهگاه دیگر برده است. می‌فرماید  ما سایه حمایت خود را بر سر تو گستردیم تا توانستی سختی‌ها را پشت سر بگذاری. پس نخستین دلداری یادآوری دوران شیرخوارگی و طفولیت پیامبر است.

دوم: وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَى. «ضالّ» یعنی گمراه. می‌فرماید ما تو را ره گم کرده یافتیم و هدایتت کردیم. در اینجا من لازم می‌دانم به نظریه بسیاری از مفسران اشاره کنم که می‌گویند انبیاء، همه‌شان از آدم تا خاتم، پدر در پدر و جد اندر جد موحّد بوده‌اند و اصولاً موحد متولد ‌شده‌اند. درحالی‌که این آیه به‌طور روشن به پیامبر می‌گوید که تو گمراه بودی و ما هدایتت کردیم. برخى از مفسرانى که نمی‌توانستند بپذیرند پیامبر گمراه بوده و نمى‌توانستند دست از این اعتقاد بردارند که انبیا نسل اندر نسل و پیش از تولد هدایت شده بوده‌اند، چون دیده‌اند این آیه با تئوریشان نمی‌خواند، گفته‌اند که منظور گم شدن پيامبردر زمان کودکی در اطراف مکه بوده است. یکی از همین مفسران هفت واقعه‌ی تاریخی را ذکر کرده (و یکی دیگر حتی تا بیست واقعه و احتمال) که بله، یک وقتی که دایه پیامبر او را به جایی می‌برده، در بین راه گم شده بوده و در صحرا، بین قبیله مثلاً هوازِن، راه را اشتباهی رفته است. بعضی‌ها هم نوشته‌‌اند که نه، در کوچه پس کوچه‌های مکه گم شده بوده است!

 خوب، آیا واقعاً راه گم کردن این اندازه مهم بوده است که وحی قرآن از آن یاد کند؟ بیشتر ما یا همه ما در بچگی یا بزرگ‌سالی برایمان اتفاق افتاده که راه را گم کرده باشيم و بعد دوباره آن را پیدا کنیم، یا پیدایمان کنند. این چیزی نیست که خدا بخواهد در قرآن آن را به رخ پیامبرش بکشد؟ بعضی‌ها هم «ضالّ» را در این آیه به معنای «گمشده دیگران» دانسته‌اند. یعنی مقصود این است که تو مثل گوهری نایاب و ناشناخته بودی که کسی از تو خبر نداشت، تا آنکه ما تو را به همه شناساندیم و قدر تو را شناختند و شناسای گوهرت شدند.

اما بايد از خود قرآن معنی و تفسیر «ضالّ» را جویا شویم، قرآن بارها گفته که پیامبر اُمّی بوده و از کتاب و ایمان خبر نداشته است: اصلاً تو چه می‌دانستی کتاب چیست: مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ و لا الإیمان.(۵) و گفتیم که «کتاب» یعنی نظامات و قوانین الهی، پیامبر اصلاً چیزی از اینها نشنیده بود و نمی‌دانست که مثلاً کتاب‌هایی به نام تورات و انجیل وجود دارد و اینها وحی آسمانی بوده ‌است، به خصوص که مدت زیادی هم در شهر اقامت نکرده بود. مرحوم دکتر شریعتی سخنی دارد که حتماً شنیده‌اید، می‌گوید پیامبر به معنای واقعی کلمه «بى‌تربیت» بود، چون نه تربیت پدری گرفته بود، نه تربیت مادری و نه تربیت مکتب و مدرسه؛ نه کتاب خوانده بود و نه کسی می‌توانست ادعا کند که مربی و معلم او بوده است. درواقع روحی دست نخورده و بکر بود. خوب،‌عنوان «اُمّی» هم یعنی همین. از همان اول خدا او را تربیت کرد و مربی او شد.

از خود پیامبر نقل شده که اَدَّبَنی رَبّی فَأَحْسَنَ تَأدیبی.(۶) یعنی پروردگارم مرا ادب كرد، خوب هم ادبم كرد. انسان‌ها در بچگی هر چه بیاموزند، مثل نقش در سنگ، در ذهنشان حک می‌شود. بسیار سخت است آموخته‌های کودکی را از ذهن کسی درآوردن. اگر کسی بد تربیت شود و بد بار بیاید و آموزش‌هایی که در دوران کودکی به او داده‌اند غلط باشد، همان‌ها به شخصیت او شکل می‌دهد. بنابراین، این خود توفیق بزرگی بود برای پیغمبر که تحت تأثیر جاهليت زمانه خود قرار نگرفت و کسی مربی او نشد و به تربيت او نپرداخت. او که رنگ زمانه را نگرفت و بی‌رنگ بود، او فقط رنگ خدائى گرفت كه بى رنگى از همه تعلقات دنيائى است، مگر در قرآن نيامده است كه: «چه كسى از خدا در رنگ آميزى هنرمندتر است؟» (بقره ۱۳۸). پیامبر هرگز از بُعد مذهبى فکر نکرده بود که فلان سخن یا عمل، کفر یا شرک یا نفاق است و اقتضای ایمان آوردن چنین و چنان است، چرا كه در معرض آموزش هاى هيچ شريعتى قرار نگرفته بود. او مردی درست کار، امین، پاک‌دامن و دوستدار مردم بود. به محرومان می‌رسید و مستمندان را یاری می‌کرد و البته هیچ‌گاه در آیین مذهبی مشركان مکه هم شرکت نمی‌کرد، گفته شده با آئين ابراهيم خليل آشنائى داشت و با گروهى در اين باور رفت و آمد داشت، ولى اين سخن چندان پايه روشنى ندارد ، به علاوه با تصريحات قرآن در باره عدم آشنائى او با كتاب و ايمان نمى خواند.

 وانگهی، اگر کسی فطرتاً پاک و ذات و ضمیرش عاری از هرگونه آلودگی باشد، از آن جهت نیست که مثلاً کتاب خوانده و آموزش او را از رذایل دور کرده است. نه، مى‌تواند ذاتاً آدم مهربان و خوب، بر کنار از بدی و هواخواه حق باشد. پیامبر ذاتاً شیفته‌ی خیر و خدمت به مردم بود. بنابراین، «ضالّ» یا گمراه، که در آیه آمده، نه به این معنی است که مثلاً پیامبر خلاف و خطایی می‌کرده و خدا آنها را از او دور ساخته است.

 گذشته از اینها، اصلاً معناى «هدایت» یعنی به مقصد رساندن و رهبري، نه راه نمائى. پس، اگر کسی هر اندازه هم پاک و در انسانیت تمام باشد، مادام که خدا به او نگفته باشد از کدام مسیر برود و قدم به قدم او را نَبَرد و به مقصد نرساند، از این نظر او «ضالّ» است. اگر هدایت خدایی نباشد، آدم کجا می‌خواهد برود؟ خداست که باید دست آدم را بگیرد و هدایت کند و به مقصد برساند.

 قرآن «هادی» است، یعنی رهنمای ماست و در تمام طولِ مسیرِ هدایت به ما می‌گوید که چه کنیم و از چه راهی برویم. وقتی آدم راهبر نداشته باشد، هر اندازه هم ذات خوبی داشته باشد، به اتکای عقل خودش نمی‌تواند مسیر درست را تا آخر طی کند، تا چه رسد به آنکه بخواهد دیگران را هم راهنمایی کند. با عقل خودبنياد که نمی‌توان تصور درستی از خدا و آخرت داشت و اینکه دقیقاً باید با دوست و دشمن چه رفتاری داشت و مصلحت و مفسدت در هر کار چیست؟ پس می‌توان گفت به این معنا پیامبر از دین و ایمان خبر نداشته است. «ضالّ» مگر به این معنی نیست که تو بی‌راه بودی‌ و ما تو را رهبری کردیم و به راهی آوردیم؟

و سوم: وَوَجَدَكَ عَائِلًا، مگر تو را فقیر و عایله‌مند نیافتیم؟ «عائل» یعنی نیازمند و کسی که از عهده مخارج خانواده‌اش برنمی‌آید. فَأَغْنَى. پس بی‌نیازت ساختیم. پيامبر جوانی را مدتی را به چوپانی گذراند و بعد هم ابوطالب، که گفتیم خودش فقیر بود، او را به خدیجه معرفی کرد و محمد نزد او به کار تجارت پرداخت و یکی دو بار هم همراه کسانی که در خدمت خدیجه بودند، به سفرى تجارتى رفت.  محمد در رفتار و اخلاق و عمل خود آنچنان پاکی و درستی و صداقت نشان ‌داد که آن بانوی محترم شیفته‌ی او ‌شد و خودش پیشنهاد ازدواج داد، با اینکه خدیجه قبلاً دو بار شوهر کرده و فرزندان بزرگى داشت و پانزده سال هم از او بزرگ‌تر بود. به این ترتیب، محمد امين یکباره خانه و زندگی و کار و شغل و سرپناه پیدا کرد. پس از مبعوث شدن به رسالت هم، همسرش که شیفته‌ی شخصیت ایشان بود، همه ثروتش را در پای مکتب او ریخت و این فداکاریِ همسر باعث ‌شد که دست پیامبر بسیار بازتر شود.

با یادآوری این سه خاطره یا واقعه زندگی پیامبر است که خداوند می‌گوید پس چرا ناراحت و غصه داری؟ زندگی تو، از شیرخوارگی و کودکی و نوجوانی و جوانی در سایه حمایت من گذشته است. حالا هم چه جای نگرانی است؟ من همچنان مانند گذشته با تو هستم.

خوب، حالا بحث این است که آیا خدا فقط می‌خواهد به پیامبرش دلداری و تسلی خاطر بدهد، یا می‌خواهد نتیجه‌ای هم بگیرد؟ آری، سه نتیجه گرفته است. سه رفع نگرانی از پیامبر با ذکر سه لطف خاص، و سرانجام سه نتیجه‌گیری.

اول: فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ. «فَ» یعنی بنابراین. می‌گوید حال که تو خودت مزه‌ی یتیمی را چشیده‌ای و آن را با تمام وجودت حس کرده‌ای، پس یتیم را از خود مران و خوار مدار. بر او قهر مکن. «قهر» یعنی چیرگی و خشونت و رفتار از بالا. رفتار قهر‌آمیز یعنی رفتار خشونت‌آمیز. می‌فرماید با یتیم مهربان باش. این اولین درس رسالت. خیلی فرق می‌کند که کسی چیزی را بداند، با كسى که آن را چشیده باشد. پیامبر خودش مزه‌ی فقر و تنهاییِ یتیمی را چشیده بود.

دوم: وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ. «سائِل» یعنی نیازمند و درخواست کننده. «نَهر» هم یعنی نهیب زدن و از خود دور کردن. خوب، بعضی‌ها رفتارشان این‌طوری است دیگر. آقا رد شو برو! ما خودمان هزار جور گرفتاری داریم تو هم آمده‌ای سر بارمان بشوی! خرج خودمان درنمی‌آید، حالا یک چیزی هم باید به تو بدهیم! توصیه اکید شده در اسلام و در قرآن هم هست که اگر یک کسی آمد پیش شما و حاجتی داشت، اگر نداشتید و نتوانستید، لااقل با زبان نرم و خوش و عذرخواهانه، نه پرخاش‌جویانه، با او صحبت کنید. درواقع با همان زبان خوش به او چیزی بدهید و امیدوارش کنید که مثلاً ان‌شاءالله اگر گشایشی پیدا شود، چشم، حتماً در خدمتتان هستم و خیلی شرمنده‌ام که نمی‌توانم فعلاً چیزی کارسازی کنم و خدمتی برایتان انجام دهم، و مانند اینها. یعنی لااقل حاجت‌مند را نباید آزرده کرد. کسی که شخصیت خودش را خرد کرده و آمده از آدم تقاضا می‌کند که دیگر نباید نمک به زخمش پاشید. این درس دوم.
سوم: وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ. نعماتی را که خدا به تو بخشیده بیان کن و بر زبان بیاور. و این البته برای خود آدم مفید است، چون تلقین به خود است که چقدر خدا مشکلات مرا در زندگی حل کرده و در چه شرایط سخت و ناامید کننده دستم را گرفته و به دادم رسیده. و برای دیگران هم مفید است و آموزنده. ما معمولاً عادت کرده‌ایم که اگر چیزی داشته باشیم، هیچ وقت رو نکنیم. استدلال‌مان هم این است که ممکن است آن  وقت مردم از آدم انتظار داشته باشند و توقع کنند. برای همین خيلى از کسانی که تمکنى دارند،  آن را مخفی نگه می‌دارند. درحالی‌که خداوند به عکس و خلاف این رفتار فرمان می‌دهد و می‌گوید نعمت‌های خدا را که به شما داده، بازگو کنید. بیان نعمات خدا که نصیب ما شده، هم برای خودمان، از نظر تلقین مثبت، خوب است و هم برای دیگران. شکر نعمت بستگی به زاویه‌ی دید ما دارد. یکی از دوستان مثالی می‌زد، می‌گفت خدا روزی دو نفر را زیاد کرد، بعد بچه‌ی هردو نفرشان بیمار شد. اولی گفت: بدشانسی را ببین! تا آمد پولی دستمان را بگیرد بچه‌مان مریض شد و خرج رو دستمان گذاشت. قربان خدا بروم که پول را نداده گرفت! بخشکى ای شانس! دومی گفت: خدایا قربان لطفت! که قبل از بیماری این بچه پول دوا و دکترش را فرستادی. ببینید هر دو حادثه یکی است، ولی واکنش یکی اعتراض است و ناراحتی و غم و غصه و طلبکاری و پیشامد را بدبختی و بدشانسی می‌داند، دیگری خوشحال است که خداوند پیش از آنکه بچه اش بیمار شود، مخارج درمانش را رسانده است. ببینید چقدر فرق است میان این دو. بنابراین، بیان نعمات الهی، به خود آدم کمک می‌کند و در حال و روحیه خود انسان تأثیر مثبت دارد.

باری، چنان که گفتیم، بعد از آن دوران تعطیل و وقفه در نزول وحی، پیامبر دلداری می‌یابد و آماده می‌شود که راه آغاز شده را با گام‌های استوارتر ادامه دهد. پس دلیل این نُه باری که ضمیر «ک» در سوره آمده و افعال پس از آن که همه خطاب به پیامبر است، همین است که پیامبر را به ادامه راه و ادای رسالتش دلگرم و امیدوار کند. ولی آیا این سوره روی سخنش فقط با پیامبر است؟ یا ما هم باید همواره آن را خطاب به خودمان بدانیم و برای ما هم پیام دارد؟ مگر ما در زندگی خودمان هر از گاهی ناراحت و غمگین و افسرده نمی‌شویم و گذشته یادمان نمی‌رود؟ پس، ما هم می‌توانیم مخاطب این آیات باشیم. ما هم می‌توانیم پرونده‌ی عمرمان را ورق بزنیم، آن‌گاه که مشکلات دامنگیرمان می‌شود. ما هم می‌توانیم به زندگی گذشته‌مان برگردیم و ببینیم که چه مشکلات و گرفتاری‌هایی داشتیم، چه در دوران کودکی چه در دوران بعد از آن، چه در کارمان، چه در زندگی و روابطمان، و صدها بار، هزاران بار، دیده‌ایم که لطف خدا چگونه شامل حال ما شده است و گره از کارمان باز کرده و یاریمان داده است.

تعبیری است از حضرت علی(ع) که می‌فرماید: عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ.(۷) یعنی من خدا را از این راه شناختم که هرگاه اطمینان داشتم که کاری را حتماً انجام خواهم داد ، دیدم چنان نشد. و برعکس، وقت‌هایی که کارم گره خورده و به بن‌بست رسیده بود و هیچ فکر نمی‌کردم که درست شود، یکباره دیدم گره آن گشوده شد. پس دست دیگری پشت همه قضایا است  و آدم نمی‌تواند خیلی  روی خودش حساب بکند. درهرحال، عرض کردم که این برای همه‌ی ما هست.

در مورد آن توصیه اول، یعنی سفارش درباره‌ی یتیم هم باید به این نکته توجه داشت که در آن دوران، که نه دولتی بود و نه بودجه‌ای وجود داشت، جنگ‌هایی در می‌گرفت که تلفات زیادی به بار می‌آورد چنان که گاه بیست تا سی درصد مردان قبیله کشته می‌شدند و مرتب یتیم روی دست جامعه می‌ماند؛ به ویژه که در آن موقع هر خانواده فرزندان زیادی داشت و اگر مثلاً صد نفر در جنگ کشته می‌شدند و هر کدام هم به طور میانگین پنج فرزند داشتند، یکمرتبه ۵۰۰ کودک یتیم و بی‌سرپرست می‌شدند و کسی نبود آنها را اداره کند. یعنی در آن روزگار، اداره یتیم مسئله‌ی روز، به شمار می‌رفت. الان در جامعه‌های پيشرفته امروزیِ دولت‌ها تقریباً این مشکل را حل کرده‌اند. یعنی همان کاری را می‌کنند که ما مسلمان‌ها، با این همه توصیه که در دین ما در این مورد شده، باید می‌کردیم. اینها در تجربه‌ی عملی راه‌حل آن را پیدا کرده‌اند. الان دیگر یتیم به آن معنای قدیم و مادی لااقل در جامعه امروز غربی وجود ندارد. بودجه‌هایی در نظر گرفته و اختصاص داده شده و دولت هزینه سرپرستی یتیمان را تأمین می‌کند. حتی مادر هم اگر از کودک یتیم خود نگهداری کند، پولی برای مخارج بچه به او می‌دهند،  به جای آن که سرپرست برای بچه بگیرند، حالا چه زن طلاق گرفته باشد یا شوهرش را از دست داده باشد. در جوامع پیشرفته با قوانینی که دارند یتیمان لااقل از نظر مالی تأمین شده‌اند، حالا به استثنای بعضی از مناطق محروم یا طبقات دیگری که بالاخره در هر جامعه‌ای هست. اما با این حال، نمی‌توان گفت که مشکل یتیمی بکلی از این جوامع رخت بربسته است. در مملکت ما که البته این مشکل بیداد می‌کند. ما الان بچه‌هایی در کشورمان داریم که ظاهراً یتیم به حساب نمی‌آیند، ولی در واقع یتیم هستند، حالا چه برسد به آنهایی که پدر خود را از دست داده و واقعاً یتیم‌اند. آنها دیگر دچار ظلم مضاعف‌اند. محرومیت‌شان مضاعف است. و بعد هم تنها مسئله‌ی مالی نیست. یتیم که فقط نان و آب نمی‌خواهد؛ یتیم محبت می‌خواهد، لبخند می‌خواهد، در آغوش گرفتن می‌خواهد. بنابراین، یک جنبه قضیه این است که اگر در خانواده‌اى سایه‌ی پدر و مادر بالای سر فرزندان باشد آنها باید همواره به فکر محرومان جامعه خود باشند. و این یکی از درس‌های بزرگ این سوره است. و همین جا بد نیست این را اضافه کنم که مراد از «سائل» و نیازمند حتماً کسی نیست که بیاید پیش آدم دست گدایی دراز کند، اطراف ما پر از نیازمند است. «سائل» سؤال کننده است و «سؤال» یعنی نیاز. و نیاز همواره وجود دارد.

درس بزرگ دیگر این سوره یادآوری لطف و یاری‌های خدا در زندگی ماست. و بازگوکردن نعمات خدا و پیوسته بیان کردن آنها. بازهم باید خاطر نشان کنم که ما مُنعمی داریم كه هر نعمتی از اوست، و اين یکی از درس‌های بسیار مهم و اساسی قرآن است. اين دعاى پيامبر را شنيده ايد كه: اَللَّهُمَّ مَا بِنَا مَنْ نِعْمَة فَمِنْک. یعنی خدایا، هر نعمتی که ما از آن برخورداریم، اگر چشم داریم، اگر گوش داریم، اگر بدن سالم داریم، اگر ثروت داریم، راحتی و رفاه و پدر و مادر و خانه و زندگی خوب داریم، همه از تو است، لا اِلَهَ إلاّ أَنتَ سُبحَانَکَ فِقِنا عَذابَ النّارِ.

صدق الله العليّ العظيم.


۱) شوری(۴۲) / ۵۲

۲) اسراء(۱۷) / ۷۹

۳) مزمل(۷۳) / ۶

۴) مزمل(۷۳) / ۵

۵) شوری(۴۲) / ۵۲

۶) نهج‌‌الفصاحه، ص ۲۱

۷) نهج‌البلاغه، «کلمات قصار»، كلمه ۲۵۰

`