به نام خداى رحمتگستر بر عام و خاص
۱ - سپاس و ستايش۱ (تماماً) ويژة خداوندي است كه آسمانها (عالم
ستارگان) و زمين را آفريد و تاريكيها و روشني را (از مباني حركت و حيات در طبيعت)
قرار داد،۲ سپس (در روند تاريخي رشدو كمال موجودات، با آفرينش انسانِ
مختار) آنهائي كه كفر ورزيدند (حقيقت توحيد و تدبير خدا در زندگي خود را نشناختند)،
ديگران را همتاي پروردگارشان ميگيرند (با شرك در عبادت، براي برآوردن حاجات خود به
واسطهها متوسل ميشوند).
۲ - اوست آنكه شما را از گِلي (خاص) آفريد۳ سپس مهلت و فاصلهاي را
(براي سير تحول حياتي از گِل تا انسان) مقرّر داشت و مهلت معين (براي اين تحولات و
نيز قيامت) نزد اوست،۴ با اين حال شما (در تدبير خدا) ترديد ميكنيد.
۳ - و اوست خداي يگانه در آسمانها و زمين۵ (كه) پنهان و آشكار شما را
ميداند و از آنچه كسب ميكنيد (دستاوردتان) آگاه است.
۴ - و (با اين حال) هيچ نشانهاي از پروردگارشان بر آنها عرضه نشد، جز آنكه
(مستمراً) از آن روي گرداندند.
۵ - از اين رو گفتار حقي را كه بر آنها عرضه شده بود دروغ شمردند، پس به زودي
خبرهاي (عواقب و آثار) آنچه را (يكسره) به ريشخند ميگرفتند، خواهند ديد.
۶ - آيا نديدند كه پيش از ايشان چه بسيار نسلهائي را۶ (در عواقب
عملكردشان) هلاك كرديم؟۷ (مردماني كه) چنان امكاناتي به آنها داده بوديم
كه به شما ندادهايم و (از جمله، باران) آسمان را پياپي بر آنها فرستاديم (از
نزولات جوّي مستمري بهرهمندشان كرديم) و نهرهائي تحت (اختيار و بهرهبرداري) آنها
جاري ساختيم،۸ پس (چون راه كفران نعمت و ظلم را در پيش گرفتند) به كيفر
گناهانشان هلاكشان كرديم و نسلي ديگر پس از آنها پديد آورديم.
۷ - و اگر (فرضاً به جاي وحي) نوشتهاي بر كاغذ بر تو نازل ميكرديم كه به دست خود
آن را لمس ميكردند، باز هم منكران ميگفتند: اين جز جادوئي آشكار نيست!
۸ - و (نيز) گفتند: چرا فرشتهاي (قابل رؤيت) بر او نازل نشده است؟ اگر فرشتهاي
(مطابق دلخواهشان) نازل ميكرديم، (حجّت بر آنها تمام ميشد و در صورت ادامه انكار)
كار به پايان ميرسيد و پس از آن مهلتي داده نميشدند.۹
۹ - و اگر هم (به فرض) آن (فرستاده) را فرشته قرار ميداديم، مسلماً او را (به
صورت) بشري در ميآورديم و بر او آنچه (مردم) ميپوشند (لباس و قالب بشري)
ميپوشانديم۱۰ (و باز هم مسئله برايشان پوشيده ميماند).
۱۰ - پيش از تو نيز پيامبراني مورد استهزاء قرار گرفتند، در نتيجه (عواقب) آنچه
استهزاء ميكردند دامنگير استهزاء كنندگان شد.
۱۱ - بگو: (براي آگاهي و عبرت از تجربة گذشتگان) در سرزمين سير و سفر كنيد۱۱
تا سرانجام تكذيب كنندگان (پيامبران) را ببينيد.
۱۲ - (از آنها) بپرس: آنچه در آسمانها و زمين است از آنِ كيست؟ (با سكوت يا بديهي
بودن پاسخ آنان) بگو: خداي يكتا، (همان كه) رحمت را بر خود مقرّر داشته است (كه)
مسلماً شما را به روز رستاخيزي كه ترديدي در آن نيست جمع ميكند.۱۲
(اما) كساني كه نفس خود را (با انكار آخرت و اقبال به دنيا) به زيان دچار
ساختهاند، ايمان نميآورند.۱۳
۱۳ - و هرآنچه (در بستر زماني) شب و روز سكونت دارد متعلق به خداست و او (به گفتار
و كردارشان) كاملا شنوا و داناست.۱۴
۱۴ - بگو: آيا (انتظار داريد) غير از خدائي را (كه) پديدآورندة آسمانها و زمين
است،۱۵ ولي (سرپرست و كارساز خود) بگيرم؟ در حالي كه او (به بندگان)
روزي ميبخشد و خود روزي داده نميشود. بگو: من مأمورم كه نخستين تسليم شده (به حكم
پروردگار) باشم و (فرمان داده شدهام كه:) هرگز از مشركين مباش۱۶ (در
تسليم به خدا مخلص باش).
۱۵ - بگو: من اگر (بخواهم) پروردگارم را نافرماني كنم، از عذاب روزي عظيم ميترسم.۱۷
۱۶ - هر كس در آن روز (چنان عذابي) از او برطرف گردد، بيگمان خدا بر او رحمتآورده
است و اين پيروزي بزرگي است.۱۸
۱۷ - اگر خدا (به عنوان امتحان و ابتلاء) تو را زياني رساند،۱۹ جز خودش
كسي برطرف كننده آن نيست، و اگر به تو خيري رساند، (مسلم است كه) او بر هر چيزي
توانا (اندازه گذار و نظامبخش) است.۲۰
۱۸ - و اوست (نه معبودان ديگر) كه بر بندگان خود مسلط است و اوست حكيم بسيار آگاه.۲۱
۱۹ - (از آنان بپرس) شهادت چه چيزي (بر صدق رسالت من در ابلاغ توحيد و آخرت) مهمتر
است؟۲۲ (با بديهي بودن پاسخ آنها) بگو: خدا ميان من و شما (بر حقانيّت
اين پيام) شاهد است؛ و اين قرآن بر من وحي شده است تا شما را و هر كه را (اين پيام
به او) برسد هشدار دهم.۲۳ (با اين حال) آيا شما واقعاً شهادت ميدهيد كه
با خدا معبودان ديگري هم وجود دارند؟ بگو: من (كه هرگز چنين) گواهي نميدهم! بگو:۲۴
جز اين نيست كه او معبودي يكتاست و من جداً از آنچه (با خدا در حاجات و عبادات خود)
شريك ميگيريد، بركنار هستم۲۵ (هيچ همراهي با شما در اين كار نميكنم).
۱ - متأسفانه معادل جامع و كاملی برای کلمة «حمد»
در زبان فارسی وجود ندارد. لغتنامة قرآنی «مفردات راغب» حمد را حالتی بين
«مدح» و «شکر» شمرده است. با اين توضيح که حمد حالت خاصي از مدح ولي عامتر از
شکر است زيرا مدح شخص ممکن است به خاطر رفتار پسنديده، يا ظواهر زيبايش باشد،
که اولي اختياري و دومي غيراختياري است، ولي حمد فقط به موضوعات اختياري تعلق
ميگيرد.
شکر فقط در برابر نعمت انجام ميشود و به احساس قلبي نعمت، به زبان آوردن و
استفاده عملي از آن در راستاي رضايت نعمت دهنده تعلق ميگيرد، در حالي که حمد،
هم در ستايش و سپاس نعمتهاي خداست، و هم در ستايش صفات و اسماء او. پس هر شکري
حمد است، ولي هر حمدي شکر نيست، همچنين هر حمدي مدح است، اما هر مدحي حمد نيست.
ما در حمد به حکمت خدا توجه ميکنيم و در شکر به نعمت او. مقابل حمد، «ذم»
(بدگوئي) است و مقابل شکر، کفر (ناسپاسي و ناديده گرفتن نعمت). از آنجائي که
همه افعال خدا بيعيب و نقص و نيکوست، حمد به طور مطلق و کامل در انحصار اوست.
در قرآن جمعاً ۵ سوره با «الْحَمْدُ لِلَّهِ» آغاز شده است كه هر كدام از زاويه
و منظري خاص شايستگي خدا را براي ستايش بيان ميكند:
سورة حمد: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (از منظر ربوبيّت و تدبير و
اداره)
سورة انعام: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ (از
منظر آفرينندگي)
سورة كهف: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَىٰ عَبْدِهِ الْكِتَابَ (از
منظر ارسال رُسُل و انزال كتاب)
سورة سبا: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي
الْأَرْضِ (از منظر مالكيّت و پادشاهي و فرمان)
سورة فاطر: الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ (از منظر
نوآفريني و نقش نيروها - فرشتگان)
از نظر ترتيب نزول نيز (به استثناي جا به جائي رديفهاي ۲ و ۳) نظم زماني رعايت
شده است؛ سورة فاتحه (۳ بعثت)، انعام (۱۰ بعثت)، كهف (۷ بعثت)، سبا (۴ هجرت) و
فاطر (۱۰ هجرت) تفاوت در تأكيد بر موضوعات متفاوت را در ارتباط با روند رشد
فكري مخاطبان و مقتضيات اجتماعي بايد جستجو كرد.
در ضمن، در آية اول سوره سجده ۲ بار و از دو زاويه موضوع «حمد» مطرح شده و در
اولين آيه سورة تغابن نيز كلمة حمد آمده است.
۲ - در اين آيه پس از آفرينش عالم ستارگان و زمين، به نظاممندي تاريكي و روشني
اشاره ميكند، شايد كمتر به ذهن مردم عادي آمده باشد كه تاريكي و نور از ابتدا
نبوده و به تدريج آفريده شدهاند.
از نظر علمي، امروز روشن شده است كه بعد از انفجار اوليه (Big Bang) در لحظة
پيدايش جهان، تا حدود ۳۰۰ ميليون سال كه دوران تاريك (Dark Ages) ناميده شده
است، جهان را تاريكي مطلق پوشانده بود. به تدريج با متراكم شدن ابرهاي گازي،
تحت تأثير نيروي جاذبه و عوامل ديگر (از جمله Black Matter)، شدت حرارت ناشي از
تراكم گازها، كه تا ميليونها درجة سانتيگراد ميرسيد، فعل و انفعالات هستهاي
تبديل ئيدروژن به هليوم را موجب گرديد و با پيدايش خورشيدهاي فروزان، جهان روشن
گرديد. پس تاريكي و نور طبق نظامي مقرّر شدهاند (وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ
وَالنُّورَ). شگفت آنكه چنين حقيقتي را قرآن ۱۴ قرن قبل براي مردمي كه الفباي
اين علوم را هم نميدانستند، در «بناي آسمانها، گسترش آن و خروج پرتو نور» اين
چنين بيان كرده است:
نازعات ۲۷ تا ۲۹ - أَأَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّمَاءُ بَنَاهَا رَفَعَ
سَمْكَهَا فَسَوَّاهَا وَأَغْطَشَ لَيْلَهَا وَأَخْرَجَ ضُحَاهَا
آيا شما از نظر آفرينش سختتريد، يا آسماني كه (خدا از نقطهاي) بنا كرد؟
(آسماني كه) بلندي آن را (از همه سو) برافراشت و يكسان بياراست (نظاممندش
ساخت)، شبش را پديد آورد و پرتو نورش را (از درون خورشيدها) خارج ساخت؟
به كار بردن فعل «بَنَا» كه همچون بنا كردن ساختمان از نقطهاي آغاز ميشود و
به تدريج بالا ميرود، دقيقاً دربارة ساخته شدن جهان صدق ميكند.
در آغاز ذرات اوليه كوارك (Quarks)، كه از كوچكترين اجزاء شناخته شدة ماده
(Matter) ميباشد، با جمع شدن در پروتون و نوترون، همچون سيمان هستة اتمي را
ساختند و به تدريج سبكترين هستههاي هيدروژن و هليوم از عدم سر برآورد تا
بالاخره با گردش الكترونها به دور هستههاي اوليه، ساختمان اتم شكل گرفت و
اتمها نيز سنگ بناي اوليه جهان گشتند.
تصاوير به دست آمده توسط تلسکوپ ماهوارة پلانک در يك و نيم ميليون کيلومتري
زمين از اشعههاي فسيل در اعماق جهان (باقيمانده از تشعشعات بيگ بنگ و بناي
اولية جهان)، نشان ميدهد كه اولين تشعشع نوري در هستة اتم ۳۸۰ هزار سال پس از
انفجار اوليه (Big Bang) پديد آمده است و پيش از آن، به دليل حرارت و تراكم
فوقالعاده، ذرات ريز اوليه در مراحل ابتدائي خود امكان تشعشع نداشتند، آنگاه
با انبساط تدريجي جهان و سرد شدن نسبي فضا، به تدريج تشعشع نوري از بطن اتم
متولد شد. اما اين پرتوها هنوز توان روشن كردن فضا را نداشتند و ۳۰۰ ميليون سال
پس از آن با شكلگيري كهكشانها و فعل و انفعالات اتمي درون ستارهها (Nuclear
Fusion) جهان با چراغ درون ستارگان روشن گرديد.
در هر حال اگر به مقياس ذرهاي به نور نظر كنيم، پس از ۳۸۰ هزار سال از انفجار
اوليه (Big Bang)، اولين تشعشع نوري، با آغاز گردش الكترونها پيرامون هستة
اوليه (نوترون و پروتون) پديد آمد، و اگر به مقياس كلان به نور نظر كنيم، پس از
۳۰۰ ميليون سال سلطة تاريكي بر جهان، با تشكيل ستارههاي درخشان و گردش آنها
پيرامون هستههاي كهكشاني جهان روشن شد. در هر حال ابتدا خدا تاريكي را بر جهان
حاكم كرد (أَغْطَشَ لَيْلَهَا) و پس از آن با فعل و انفعالات هستهاي (در ذره و
كلان) تشعشعات نوري را از ماده خارج ساخت (وَ اَخْرَجَ ضُحَاهَا).
مفرد آمدن نور و جمع آمدن ظلمات، ممكن است به مبدأ واحد داشتن نور و كثرت
تاريكي برحسب فاصله آن از منبع نور اشاره داشته باشد. همچنانكه نور هدايت هم
يكي است ولي ظلمتهاي گمراهي كثير است.
در انتها لازم است به احتمال ديگري كه ممكن است دربارة نظاممندي تاريكي و نور
(وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ) به ذهن خطور كند توجه كنيم و آن نقش انرژي
سياه و مادّة سياه در شكلگيري نور و تاريكي است. دنيائي كه ميشناسيم، فقط ۴
درصد جهان را تشكيل ميدهد و ۹۶٪ بقيه را مادّة سياه ۲۶٪ و انرژي سياه ۷۰٪
تشكيل دادهاند. وصف سياه، همچون حفرة سياه (Black Holes) به خاطر ناشناخته و
نامرئي بودن آن است، كه همچون اسكلت و ستون فقرات جهان را تشكيل داده و از همان
آغاز در شكلگيري ذرّات اوليه، و بعدها در شكلگيري ستارگان نقش اساسي داشته
است. دنياي مادي كه ميشناسيم از ذرّات مرئي تشكيل شده است، اما مادّة سياه هيچ
فعل و انفعال نوري ندارد، اين دو مخلوق پروردگار، چه بسا نمادي از نور و ظلمت
باشند.
۳ - در آية اول سخن از «افلاك» بود و در اين آيه سخن از «خاك»؛ آية اول دربارة
ابعاد «كلان» بود و اين آيه دربارة «ذرّه» اولية حيات! اولي آيهاي از جهان
«ماكرو» بود و اين آيه از جهان «ميكرو».
در قرآن جمعاً ۱۲ بار از «طين» سخن گفته است كه ۸ بار آن دربارة مبدأ پيدايش
انسان است؛ طين شبيه همان گِل رُسي است كه براي ساخت آجر در كورهپزخانهها
مورد استفاده قرار ميگيرد و كوزهگران و مجسمهسازان به گونهاي آن را ورز
ميدهند و به اشكال مختلف درميآورند. قرآن تصريح كرده است كه مبدأ پيدايش شما
(و به طور كلي حيات در كرة زمين) از گِل بوده است (سجده ۷)، البته نه همين گِل
معمولي، بلكه گِلي چسبنده (صافات ۱۱ - طِينٍ لَازِبٍ) و به تعبير ديگر،
عصارهاي از گِل (مؤمنون ۱۲ - وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ سُلَالَهٍ
مِنْ طِينٍ).
معلوم ميشود قبل از پيدايش حيات و اولين موجود زنده، تغييري در ماهيت بعضي
گِلها روي داده تا تدريجاً آمادة تبديل به ماده آلي و پذيرش حيات گردد.
بررسيهاي علمي نشان ميدهد که ميليونها سال طول کشيده تا در آبهاي کم عمق
دوران ديرين، از گِل و مواد خاکي، اجسام آلي (کربندار) حاصل شوند و از اين
اجسام، ماده زنده، ويروسها و بعداً موجودات زنده پديد آيند. به اين ترتيب با
ضميمه شدن کربن و ازت به گِلهاي مردابهاي اوليه، مقدمه پيدايش جسم آلي و سپس
ماده زنده فراهم شد. ن ک به کتاب «قرآن مجيد، تکامل و خلقت انسان» نوشته دکتر
يدالله سحابي ص ۱۹۱، ۱۹۹.
همچنين: «آفرينش انسان كامل بلافاصله از «طين» صورت نگرفته است، بعد از خلقت از
گِل (طين) مهلتي (اجلي) گذشته است كه مدّت آن را خدا ميداند (...اجل مسمي
عنده...). در اين مدت تحولاتي در جريان آفرينش انسان صورت گرفته است كه آيات
ديگر قرآن متذكر آن ميشود (ص۲۸۹).
۴ - اجل همان سرآمد يا سررسيد زماني است که مشتقات آن (۳x۱۹) ۵۷ بار در قرآن
تکرار شده است، از سرآمد مهلت قرض گرفته تا سرآمد زايمان ، سرآمد عمر افراد يا
جوامع، سرآمد دنيا، سرآمد عمرِ ماه و خورشيد و... در اين آيه به نظر ميرسد
«أَجَلٌ مُسَمًّى»، پايان عمر زمين و ظهور قيامت باشد (والله اعلم).
جملة «أَجَلٌ مُسَمًّى» ۲۱ بار در قرآن تكرار شده است. مسمي از ريشه «اسم»، و
تسميه نام گذاري است كه در جملة «أَجَلٌ مُسَمًّى» معناي سرآمد تعيين شده
ميدهد. اين اصطلاح در صنعت هم استفاده ميشود. مثل «ظرفيت اسمي» برخي ماشين
آلات، كه حداكثر بارگذاري مجاز را معيّن ميكند.
۵ - مشركين چنين ميپنداشتند كه خداوند به عالم آسمانها مشغول است و ادارة
زمين را به بُتها (نماد فرشتگان) سپرده است و بر اساس چنين باوري بود كه به
واسطههاي دنيائي متوسل ميشدند. اين سخن را علاوه بر آية فوق، در آية ۸۴ زخرف
نيز بيان كرده است: « وَهُوَ الَّذِي فِي السَّمَاءِ إِلَٰهٌ وَفِي الْأَرْضِ
إِلَٰهٌ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ».
۶ - کلمة «قرن» در مورد همزماني و هم مکاني به کار برده ميشود و از اين منظر
به مردماني که در يک عصر و سرزمين زندگي ميکنند، اطلاق ميگردد. مثل مردمان
عصر قاجار، عصر پهلوي، قبل يا بعد از انقلاب.
۷ - وقتي قرآن در مورد پروردگار ضمير جمعي (متكلم معالغير) «ما» (به جاي من)
را به كار ميبرد، گويا ميخواهد دست اندركاري فرشتگان و خود انسانها را،
البته در نظامات و قوانيني كه خدا مقرّر كرده نشان دهد، همچنانكه وقتي مدير
مدرسه اعلام ميكند ما امسال اين تعداد قبولي دادهايم، كل سيستم را كه شامل
معلمين و شاگردان ميشود، در نظر دارد، اما اگر ضمير «من» را به كار ميبرد،
شائبه دخالت مستقيم و نظر خصوصي پيش ميآمد. از آنجائي كه اين سوره به مشيّت
كلان خدا و نظامات او مربوط است، در مقايسه با ۸۳ باري كه ضمير جمعي متكلم
معالغير دربارة خدا آمده، فقط ۲ بار ضمير فردي «آيَاتِي» (آيات من) و
«صِرَاطِي» (راه من) آمده است (آيات ۱۳۰ و ۱۵۳).
۸ - در قرآن ۴۰ بار در وصف بهشت جمله «تَجْرِي مِنْ تَحْتِها الاَنْهار» تکرار
شده که نمادی است از جريان داشتن دائمی عامل حيات و سبز و خرمی بهشت متقين. ۴
بار نيز به جای جريان داشتن از «زير باغ»، به جريان داشتن از «زير آنها» اشاره
شده است که مفهوم «تحت کنترل و اختيار» میدهد. انعام ۷، اعراف ۴۳، يونس ۹، كهف
۳۱ و زخرف ۵۱.
۹ - دانشآموزان تا پايان سال تحصيلي فرصت دارند خود را براي امتحانات آخر سال
آماده كنند و عقب افتادگيهاي احتمالي را با تلاش بيشتر جبران نمايند، اگر
دانشآموزي انگيزه و همّت و حوصله درس خواندن نداشت و از مدرسه يا والدين خود
تقاضاي معلم خصوصي سرخانه و تسهيلات ويژهاي كرد، ممكن است براي او فراهم
آورند، ولي اگر باز هم وقت خود را به بطالت گذراند و بهانه جوئي را ادامه داد،
ناگزير جاي او را به كسي ميدهند كه شايسته باشد. حواريون عيسي بن مريم نيز از
پيامبرشان خواستند براي اطمينان قلبي آنها دعا كند خدا مائدهاي از آسمان براي
آنها نازل كند تا آن را بخورند و با حواسشان باور كنند او راست گفته است! عيسي(ع)
كه از اين درخواست رنجيده شده بود، آن را به درگاه پروردگار عرضه كرد و خداوند،
با وعدة نزول آن هشدارشان داد كه پس از آن اگر كسي انكار كند، او را عذابي
خواهم كرد كه احدي از عالميان را نكرده باشم.
۱۰ - منكران پيامبران در طول تاريخ هرگز باور نميكردند بشري عادي بتواند
فرستادة خدا باشد و چنين ميپنداشتند كه اگر قرار باشد خدا پيك و پيامي براي ما
بفرستد، حتماً بايد توسط فرشتگاني از عالم بالا باشد. اين بهانه يا انتظار را
قرآن به دفعات از زبان منكران يا تأكيد رسولان نقل كرده است. (از جمله: انعام
۹۱، هود ۲۷، ۱براهيم ۱۰ و ۱۱، اسراء ۹۴، كهف ۱۱۰، انبياء ۳، مؤمنون ۳۳ و ۳۴ و
۴۷، شعراء ۱۵۴ و ۱۸۶، ياسين ۱۵، فصلت ۶، قمر ۲۴، تغابن ۶).
نسبت دادن پوشيدگي مطلب به خدا، در حالي كه خود منكران چشم بصيرت براي ديدن
حقيقت نداشتند، به اين دليل است كه خدا علت العلل و سرچشمة همه تحولات است.
۱۱ - در قرآن ۷ بار فعل امر «سيروا» (سير و سفر کنيد) آمده و ۷ بار (عدد کامل)
نيز با جمله: «افلم يسيروا» (چرا سير و سفر نميکنند)، زمينچسبيدگان بيهمّت
از سياحت را مذمّت کرده است!
چنين سير و سفري، نه صرفاً براي گردش و تفريح، بلکه براي نظاره در چگونگي
سرنوشت امتهاي پيشين است (کيف کان عاقبه الذين من قبلهم). يعني بررسي تاريخ
گذشتگان که ۱۲ بار تأکيد شده است. يکبار نيز (عنکبوت آيه ۲۰) اين سير و سياحت
را به منظور زمينشناسي و ديرينهشناسي، براي کشف آثار پيدايش حيات در کرة زمين
توصيه کرده است.
۱۲ - جملة «كَتَبَ عَلَىٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ» ذاتي بودن رحمت خدا را تصريح
ميكند و عذاب حالتي عارضي و محصول عمل خود انسان است، همچنانكه تأسيس مدرسه و
برنامه و هدف آن آموزش و پرورش محصلين است (رحمت)، در حالي كه رفوزگي، هرچند به
حكم مدرسه صادر ميشود، عارضي و نتيجة عمل شخص است.
در اين آيه نشانه رحمت خدا را جمع كردن انسانها در قيامت و بهرهمند كردنشان
از محصول تلاشهاي دنيائي آنهاست. به راستي اگر در مدارس و مؤسسات آموزشي دنيا،
پس از پايان دوره، همه تلاشها ناديده گرفته ميشد و محصولي در مزرعه عمر درو
نميشد، چقدر پوچ و عبث بود، آيا در پسِ «زحمت» نبايد «رحمت» باشد؟
۱۳ - در قرآن ۸ بار جملة «خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ» (خودشان را باختند - به
خودشان خسارت وارد كردند) آمده است. آدمي گاهي سودي نميبرد و ضرر ميكند، گاهي
اصل سرماية خود را ميبازد كه مصيبت است، با اين حال ممكن است بار ديگر با كار
و تلاش آن را جبران كند، واي به وقتي كه سرماية عمر كه دوباره برنميگردد را در
قمار زندگي ببازد. اين است خود را باختن و بزرگترين خسارت را به خود وارد كردن!
۱۴ - در نخستين آيه از آفرينش آسمانها و زمين و نظامبخشي شب و روز سخن
ميگويد و در اين آيه هرآنچه را كه در ظرف زماني شب و روز ساكن است متعلق به
خدا ميشمرد. تعبيري كه فراتر از مكان است و بر استمرار مالكيت خدا بر هستي در
گسترة مطلق زمان (گذشته، حال و آينده) دلالت ميكند. جملة «مَا سَكَنَ» كه مسكن
گزيدن و آرام يافتن را ميرساند، عامتر از ذكر ««دابّه» (جنبندگان) است، زيرا
هر موجود متحركي نيز شب يا روز آرام ميگيرد.
۱۵ - ميان دو فعل: «خَلَقَ» و «فَطَرَ» تفاوتي است؛ خلق ممکن است تکراري يا
مسبوق به سابقه باشد، آدميان نيز در کار خلق صنعت و ساختمان هستند، اما فطر از
شکافتن عدم و پديد آوردن خلقتي بديع و نوين سخن ميگويد.
۱۶ - در قرآن ۶ بار تكرار شده است كه «ابراهيم از مشركين نبود»، بلكه حنيف و
مُسلم بود، ۳ بار به پيامبر اسلام فرمان داده كه هرگز از مشركين نباش (وَلا
تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ - انعام ۱۴، يونس ۱۰۵، قصص ۸۷). هم پيامبر
خليل، و هم پيامبر رحمت تأكيد كردهاند كه از مشركين نيستند (انعام ۷۹ و يوسف
۱۰۸)، اين همه تأكيدات براي چيست!؟ آيا احدي در طول تاريخ ادعا كرده است كه آن
دو بزرگوار مشرك، به معناي بُتپرست، بودند؟ اين آيات كه در سال ۱۰ بعثت در
ارتباط با ولي گزيني و واسطهتراشي مشركين در عبادت نازل شده است، دقيقاً موضوع
و مصداق شرك را مشخص ميسازد. شرك آفت ايمان و نشان ناخالصي است، آنچنان كه
پيامبر مكرّم اسلام فرمود: «شرك در وجود مؤمن همچون راه رفتن مورچه در شب تاريك
روي سنگ سياه ناديدني است!»
۱۷ - چنين صراحتي آشكار ميسازد كه خدا حساب خصوصي با كسي ندارد و در مقرّرات
او استثناء و تبعيض وجود ندارد و اتفاقاً انبياء و اولياء خدا، به دليل آگاهي
عميقشان، بيشتر از مردم عادي از عذاب ميترسيدند.
۱۸ - فوز و فلاح را رستگاري معنا ميکنند، ولي تفاوتي در ميان اين دو واژه وجود
دارد؛ فلاح از ريشة «فَلَحَ» شکفتن و شکوفا شدن استعدادهاي بالقوه معنوي در نفس
آدمي است، اما فوز به سلامت رسيدن به مقصود و نجات يافتن از خطرات مسير است.
اعراب به بيابان و صحاري کويري مفازه ميگفتند و عبور به سلامت از چنين صحاري
سوزاني را فوز ميدانستند.
۱۹ - وصف اين دو حالت را در آيات ديگري نيز آورده است، از جمله: يونس ۱۰۷،
احزاب ۱۷ و فاطر ۲.
۲۰ - «قدير» از ريشة «قدر» به معناي سازماندهي، اندازهگذاري و نظامبخشي است
که البته پايه يا محصول قدرت و توانائي ميباشد.
۲۱ - مشتقات واژة «خبر» ۵۲ بار در قرآن آمده که ۴۵ بار آن نام نيکوي خبير
(معرفه يا نکره) است. خبير کسي است که از تمام جزئيات باخبر است. اصطلاح خِبره
بودن در برخي تخصصها از همين روي معمول شده است. نام نيکوي خبير بيش از همه با
صفات: لطيف (۵ بار)، حکيم (۴ بار)، عليم (۴ بار)، و بصير (۳ بار) ترکيب شده است
که نشان ميدهد خبر داشتن مطلق خدا ناشي از توجه به جزئيات ناديدني (معناي
لطيف)، حکمت، علم، و بصير بودن است. در ضمن همواره خبير بودن او را نسبت به
اعمال آدمي (کارهاي ارادي) شمرده به استثناي يک بار افعال (تفعلون - نمل ۸۸)، و
يک بار هم ظاهرسازيهاي رياکارانه (يصنعون - نور ۳۰) و البته دو بار هم به
آثار و عوارض (ذنوب) اعمال (اسراء ۱۷ و فرقان ۵۸).
۲۲ - چرا به جاي: شهادت «چه كسي» بزرگتر است، «چه چيزي» آمده است!؟ البته اگر
شهادت را زباني بدانيم، مسلم است كه «چه كسي» بايد ميآمد، اما چون مسئلة سند و
مدرك براي اثبات حقيقتي مطرح است، «چه چيزي» جامعتر از «چه كسي» ميباشد.
ميگويند: آفتاب آمد دليل آفتاب!
۲۳ - جملة «وَمَنْ بَلَغَ» تصريحي است در قرآن بر رسالت جهاني پيامبر اسلام،
فراتر از زمان و مكان خويش.
۲۴ - در اين آيه ۴ بار فرمان بگو (قُل) به پيامبر اسلام آمده است. كاربرد اين
فعل در سوره انعام از همه سورههاي قرآن بيشتر است، به طوري كه از ۳۳۲ باري كه
«قُل» در قرآن آمده است، ۴۴ بار آن در اين سوره است و به طور نسبي به مراتب بيش
از بقية سورهها ميباشد. چنين امري نشانگر حالت جدلي (Polimique) داشتن سوره
در ارتباط با نظريات منحرفانه مشركين ميباشد و بر محتواي نظري و آموزشي موضوع
شرك و توحيد دلالت ميكند.
۲۵ - بري بودن از کاري يا کسي، بيش از آنکه مفهوم بيزاري و تنفر داشته باشد،
مفهوم برکناري، اعلام عدم موافقت و مبري بودن از عواقب و آثار آن است. همچنانکه
گفته ميشود فلان شخص از اتهامات وارده «تبرئه» شد و «برائت» يافت، اين کلمه به
معناي بهبودي از بيماري (بري شدن از مرض) و شفا يافتن نيز در قرآن آمده است.
کاري که حضرت عيسي(ع) به اذن خدا ميکرد (...وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ
وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيي الْمَوْتَىٰ بِإِذْنِ اللهِ...- آلعمران ۴۹).
ترجمه عبدالعلى بازرگان