به نام خداى رحمتگستر بر عام و خاص
۷۴ - (به ياد آر) آنگاه كه ابراهيم به پدرش آزر گفت:۱۰۱ آيا (عاقلانه
است كه) بُتهائي را (به عنوان) معبودان (خود) گرفتهاي؟ به راستي كه تو و قومت را
(كه با تو همفكرند) در گمراهي آشكاري ميبينم.
۷۵ - اين چنين۱۰۲ (با نفي منطقي بُتپرستي) ملكوت آسمانها و زمين۱۰۳
را به ابراهيم نشان داديم۱۰۴ تا از اهل يقين گردد.
۷۶ - پس هنگامي كه (تاريكي) شب بر او (اطراف را) پوشاند،۱۰۵ ستارهاي
ديد، (به خود يا بُتپرستان) گفت: اين ربّ (گرداننده و صاحب اختيار) من است! پس
هنگامي كه افول كرد، گفت: غروب كنندگان را دوست ندارم.۱۰۶
۷۷ - پس (از چندي كه) ماه را تابان ديد، گفت: اين «ربّ» من است! پس (از ساعاتي كه)
افول كرد، گفت: اگر «ربّ» (حقيقي) من هدايتم نكند، مسلماً از مردمان گمراه خواهم
شد.
۷۸ - پس (از سپري شدن شب)، هنگامي كه خورشيد را تابان ديد، گفت: اين «ربّ» من است،۱۰۷
اين بزرگتر است، پس هنگامي كه افول كرد، گفت: اي قوم من، به راستي كه من از آنچه
شما شريك خدا ميسازيد بري (بركنار) هستم.۱۰۸
۷۹ - من روي (دل) خويش۱۰۹ حقگرايانه۱۱۰ به سوي كسي كردهام
كه آسمانها و زمين را (از عدم) آفريده۱۱۱ و من (در عبادت او) از مشركين
نيستم.۱۱۲
۸۰ - و قومش با او به احتجاج پرداختند؛۱۱۳ (ابراهيم) گفت: آيا دربارة
«الله» با من محاجّه ميكنيد؟ حال آنكه او (به حقيقت توحيد) هدايتم كرده است و من
از آنچه شريك او ميسازيد (بُتهائي كه از خشم آنها مرا هشدار ميدهيد) نميترسم،
مگر پروردگارم چيزي را (كه بر آن توانايي ندارم) خواسته باشد۱۱۴ كه علم
او بر همه چيز احاطه دارد، پس (با توجه به آگاهي خدا بر اعمالتان) آيا پند
نميگيريد؟
۸۱ - چگونه (انتظار داريد من) از آنچه (بُتها يا متولياني) كه شريك خدا
پنداشتهايد بترسم و شما از اينكه چيزي را با خدا شريك ساختهايد كه (خدا) هيچ تسلط
(علمي و آگاهي) نسبت به آن بر شما نازل كرده، نميترسيد؟۱۱۵ پس اگر
واقعاً ميدانيد، كدام يك از دو گروه (موحّدين و مشركين)، به امنيّت سزاوارترند؟
۸۲ - كساني كه ايمان آوردند و ايمان خود را به ظلمي (از انواع شرك در خداپرستي)
نيالودند،۱۱۶ امنيّت (واقعي) ويژة آنهاست و همانها ره يافتگاناند.
۸۳ - و اين حجّت (منطق و برهان قاطع) ما بود كه به ابراهيم- در برابر قومش- داديم.۱۱۷
ما درجات هر كس را بخواهيم (لايق و شايسته بدانيم) بالا ميبريم، به راستي ربّ
(صاحب اختيار) تو حكيمي بس داناست.
۸۴ - و به او اسحق و (نوهاش) يعقوب را بخشيديم،۱۱۸ (و) همة آنها را
هدايت كرديم، و نوح را (نيز) پيش از آن هدايت كرده بوديم و (همچنين) از فرزندان او
(نسل ابراهيم)، داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسي و هارون را (رهبري كرديم) و اين
گونه نيكوكاران را پاداش ميدهيم.۱۱۹
۸۵ - و (همچنين) زكريا و يحيي و عيسي و الياس را (رهبري كرديم) كه تماماً از صالحان
(اصلاحگران جامعة خود) بودند.
۸۶ - و (نيز) اسماعيل و يَسَع و يونس و لوط را (رهبري كرديم) و جملگي را بر جهانيان
برتري بخشيديم.۱۲۰
۸۷ - و همچنين بعضي از پدران و فرزندان و برادران آنها (را مشمول رحمت خود قرار
داديم و استعدادهاي معنوي آنان) را سامان بخشيديم۱۲۱ و به راه راست
رهبريشان كرديم.
۸۸ - چنين است هدايت الهي، هركس از بندگانش را كه خواهد (شايسته بداند) هدايت
ميكند،۱۲۲ و اگر شرك بورزند، بيترديد تلاش آنها به باد ميرود.۱۲۳
۸۹ - آنها بودند كساني كه بديشان كتاب و حكم و نبوّت بخشيديم،۱۲۴ و اگر
اين قوم (مردم مكه) به آن كفر ورزند (نبوّت و كتاب تو را انكار كنند، اين امانت را)
به مردماني خواهيم سپرد (ملتهايي از نقاط ديگر عالم به آن گرايش خواهند يافت) كه
قدر ناشناس آن نخواهند بود.۱۲۵
۹۰ - آنها كساني بودند كه خدا هدايتشان كرد، پس (اي پيامبر) به هدايت آنان اقتداء
كن.۱۲۶ (و به مردم) بگو: من از شما هيچ مزدي (بر رسالتم) طلب نميكنم.
اين (كتاب) جز پندي براي جهانيان نيست.
۱۰۱ - گفتگوي مشفقانه و منذرانه ابراهيم با پدرش
دربارة بُتپرستي را ، علاوه بر اين سوره، در سورههاي ديگري نيز مييابيم
(مريم ۴۱ تا ۴۸، زخرف ۲۶ تا ۲۷) ولي نام «آزر» فقط در همين سوره آمده است. در
تورات و برخي منابع تاريخي نام پدر ابراهيم را «تارخ» ذكر كردهاند و مفسرين
شيعه آزر را عموي او، كه گويا پس از درگذشت پدر سرپرست ابراهيم بوده شمردهاند
و موحّد بودن اجداد پيامبران را ضروري دانستهاند، حال آنكه مفسرين اهل تسنن
آزر را پدر واقعي ابراهيم ميشمارند. بديهي است كه هركدام از دو فرقه
استدلالهائي دارند كه جايش در كتابهاي تفسيري است. آنچه اهميت دارد،
برانگيخته شدن چنان پسري آزاده و انديشمند از پدري بُتتراش و بد اخلاق
ميباشد. اگر عموي پيامبر، پسر و همسر نوح و لوط نااهل بودند، چه عجب كه پدر
ابراهيم هم مشرك بوده باشد؟
۱۰۲ - ممكن است «كَذَٰلِكَ» (اين چنين)، پيشدرآمدي براي مطالبي باشد كه در
آيات بعد گفته ميشود، همچنين ميتوان گفت ابراهيم با نفي بُتها» پردة كفر را
از حقيقت برداشت كه نور حق به قلبش تابيد و ملكوت آسمانها و زمين را ديد،
همانطور كه با «لا اِلهَ» ميتوان به «اِلاَّ الله» رسيد.
۱۰۳ - واژة «ملکوت» از ريشة «ملک»، ۴ بار در قرآن تکرار شده است. به گفته علماي
لغت، حروف «و» و «ت» براي مبالغه در مُلک (مالکيت و فرمانروايي) است. شايد
برگردانِ فارسي «ساختار و نظام» تا حدودي بيانگر معناي اين واژه باشد. جهان
همچون خيمه شب بازي و انسانها همچون كودكاني محو و مسحور بازي و گفتگوي
عروسكها، غافل از آنكه پشت صحنه سرنخ را در دست دارد، به تماشا نشستهاند.
سرنخها نمادي از همان ملكوت است.
اعراف ۱۸۵ - آيا منکران در ملکوت آسمانها و زمين نمينگرند؟ (أَوَلَمْ
يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ...)
مؤمنين ۸۸ - (به منکران) بگو: ملکوت همه چيز به دست کيست؟ (قُلْ مَنْ بِيَدِهِ
مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ...)
يس ۸۳ - پس منزه است آن خدائي که سررشته هر چيزي به دست اوست (فَسُبْحَانَ
الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ...)
۱۰۴ - اين رؤيت مسلماً با چشم دل و بصيرت قلبي حاصل شد، همچنانكه موسي در كوه
طور «آتشي» ديد كه از ديد همراهانش مستور بود، و پيامبر خاتم آيات بزرگ خدا را
با فؤادش ديد (نجم ۱۲ تا ۱۴ و ۱۸).
۱۰۵ - مشتقات كلمة جن (مثل جان، جنه، مجنون، جُنّه، جنات، اجنّه) ۲۰۱ بار در
قرآن تكرار شده است، اما اين تنها موردي است كه اين كلمه به جاي اسم به صورت
فعل درآمده است. كلمة «جن» در زبان عربي، در همه مشتقات و موارد كاربرد آن،
دلات بر نوعي پوشيدگي و اختفاء از حواس ظاهري انسان ميكند. از جمله انسانهاي
ديگري كه در ساير نقاط عالم با زبان و فرهنگ ديگري زندگي ميكردند و براي اعراب
كاملا جن (ناآشنا و غريبه) بودند. و گرنه قرآني كه براي انسانها نازل شده و از
غسل و تيمم و ازدواج و طلاق و صدها حكم مادي سخن ميگويد، معنا ندارد كتاب
هدايتي موجوداتي غير مادي باشد. در قرآن تصريح شده است كه براي هر قومي
هدايتگري از جنس خودشان ميفرستيم و اگر در زمين فرشتگان ساكن بودند، رسولشان
هم حتماً فرشته ميبود.
۱۰۶ - افول، زايل شدن تدريجي نور (ستاره، ماه و خورشيد) است كه ۴ بار در قرآن و
فقط در اين سوره آمده است. ابراهيم حدود ۳ تا ۴ هزار سال قبل در دوران طفوليت
نوع انسان در بابل ميزيسته و پرستش خدايان متعدد (ارباب انواع)، از جمله
ستارگان و ماه و خورشيد، در تمدّنهاي كلده و بابل معمول بوده است. بنابراين
طبيعي است ابراهيم در آغاز سفر ايماني خود، سيري در انديشههاي حاكم بكند و
هركدام را در بوتة آزمون عقلي و فطرت پاك خويش بيازمايد، اين كه آيا همة آزمون
در يكروز انجام شده، يا مدتها ذهن او را به خود مشغول ميداشته، و آيا با
مردمان چنين استدلالهايي را در ميان ميگذاشته، يا در نفس خويش، خدايي را كه
در پرتو عقل و فطرتش به آن باور داشته، در مظاهر طبيعت و مصادق عيني جستجو
ميكرده، چندان روشن نيست. غرض از ذكر اين مراحل، چه بسا يادآوردي خاطرة گام
بلندي است كه يك انسان در دوران تقليد و پيروي از فرهنگ حاكم، از طريق استدلال
و برهان و پيروي از عقل و منطق به سوي حقيقت برداشته است.
۱۰۷ - در مكاشفة ابراهيم ۴ بار نام «ربّ»، به عنوان كليد فهم ملكوت آسمانها و
زمين، تكرار شده است. در بازپرسيِ محاكمه مانند نمرود از ابراهيم نيز مسئلة
اصلي، «ربوبيّت»، به معناي سروري و سيادت و رياست بود كه نمرود بر آن كرسي تكيه
داشت (بقره ۲۵۸). پذيرش نام «الله» كم و بيش مورد توافق مردمان بوده است، آنها
به هر حال به خدايي به تناسب درك و فهم خود باور داشتند، اختلاف همواره بر سر
«ربوبيّت» بوده است كه به فرماندهي و قدرت ارتباط پيدا ميكند.
۱۰۸ - بري بودن از کاري يا کسي، بيش از آنکه مفهوم بيزاري و تنفر داشته باشد،
مفهوم برکناري، اعلام عدم موافقت و مبري بودن از عواقب و آثار آن است. همچنانکه
گفته ميشود فلان شخص از اتهامات وارده «تبرئه» شد يا «برائت» يافت، اين کلمه
به معناي بهبودي از بيماري (بري شدن از مرض) و شفا يافتن نيز در قرآن آمده است.
همان کاري که حضرت عيسي(ع) به اذن خدا ميکرد (...وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ
وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَىٰ بِإِذْنِ اللهِ...- آلعمران ۴۹).
۱۰۹ - معناي ظاهري «وجه»، همان چهره و روي آدمي است، اما از آنجايي که روي
آوردن به هر چيز، نشانه رويکرد دل به آن است، معناي باطني اين کلمه، اهداف و
آرمانهايي است که به آن روي ميآوريم. مثلا آنگاه که ابراهيم(ع) پس از روي
آوردن به ستاره و ماه و خورشيد و مشاهده افول آنان، به آفريدگار آنها روي آورد
و گفت: «إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ
وَالْأَرْضَ...» (انعام ۷۹)، مسلماً متوجه ساختن وجه خود، همان نگاه دل و
هدفگيري در زندگي است. اصطلاحات: «ابتغاء وجه الله» (پىجوئي وجه خدا) و
«يريدون وجه الله» (خواستن وجه خدا)، که به کرّات در قرآن تکرار شده (از جمله:
بقره ۱۱۵ و ۲۷۲، رعد ۲۲، روم ۳۸ و ۳۹، رحمن ۲۷، انسان ۹، ليل ۲۰، و...). همان
جهت و هدف خدايي است که مؤمن به آن روي ميآورد. چنين است تسليم کردن وجه خود
به خدا (...أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ...- آلعمران ۲۰). اين که در قرآن گفته
شده در قيامت کساني با وجه خود به آتش ميافتند، منظور همين اهدافي است که به
آن روي آوردهاند (از جمله اسراء ۹۷، فرقان ۳۴، قمر ۴۸).
۱۱۰ - حنيف از ريشة «حَنَفَ»، بيانگر انگيزه و ميل از گمراهي به هدايت و از کجي
به راستي و استقامت است. به بيان قرآن، حنيف بودن معادل مشرک نبودن است
(حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ - حج ۳۱) و يا اخلاص در عبادت
(وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ
حُنَفَاءَ - بينه ۵). واژة مخالف حَنَفَ، جَنَفَ ميباشد که نوعي تمايل معکوس
را نشان ميدهد.
بيشتر آدميان در ارتباط با حق خونسرد و خنثي هستند و کمتر انگيزه و احساسي براي
جستجو و گرايش به حق از خود نشان ميدهند. اما «حنيف» صفت مشبهه است و دلالت بر
ثبوت حقگرايي در شخص ميکند. نمونه ممتازش در قرآن، ابراهيم خليل(ع)
است که چنين حالتي در شخصيت او حالت ثابت و راسخ يافته بود و تغيير و تحول
باورهايش از ستاره و ماه و خورشيد پرستي تا رويکرد به ربّ العالمين، نشانگر حق
جويي خالص او از همان دوران نوجواني تا اواخر عمر در تسليم به خدا و ذبح فرزند
ميباشد. در دو مورد باقيمانده (روم ۳۰ و يونس ۱۰۵)، واژة «حنيفاً»، هدفگيري
حقگرايانه به سوي دين خدا را نشان ميدهد: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ
حَنِيفًا.
۱۱۱ - ميان دو فعل: «خَلَقَ» و «فَطَرَ» تفاوتي موجود است؛ خلق ممکن است تکراري
يا مسبوق به سابقه باشد، آدميان نيز بعضاً در کار خلق صنعت و ساختمان هستند،
اما فطر از شکافتن عدم و پديد آوردن خلقتي بديع و نوين سخن ميگويد.
۱۱۲ - پاورقي ۱۶ همين سوره.
۱۱۳ - احتجاج از ريشة «حَجْ» (قصد)، در باب افتعال (مثل: اشتعال = شعلهور شدن)
قصد و تلاش ذهني انسان براي دليل و برهان آوردن در ردّ ادعاي مدعي است. از اين
منظر، برهان را «حجّت» ميگويند. احتجاج را مجادله و مخاصمه نيز ترجمه ميكنند،
اما در مجادله، مفهوم سُست كردن گرة استحكام منطق مدّعي، و در مخاصمه، مفهوم
خصومت و دشمني غلبه دارد در حالي كه در محاجّه، دليل و برهان عرضه كردن مطرح
ميباشد.
۱۱۴ - اين استثناء، ديدگاه توحيدي ابراهيم نشان ميدهد که اراده و تصميم خود
براي پايداري را کافي نميديد و ميدانست جريان امور يک سره به دست خداست.
پيامبران هرگز وعدة انجام کاري نميدادند جز آنکه مشروط به مشيّت خدا کنند. ر ک
به: کهف ۲۴ و ۶۹، صافات ۱۰۲.
اسمعيل نيز وقتي ابراهيم گفت: پسرکم، من در خواب ميبينم که تو را سر ميبُرم،
گفت: پدر جان، آنچه مأموري بکن! به زودي مرا «اگر خدا بخواهد» از صابرين خواهي
يافت (کهف ۶۹ و صافات ۱۰۲). شعيب نيز به فرزندانش گفت: براي يافتن يوسف به مصر
وارد شويد «اگر خدا بخواهد» در امنيت خواهيد بود (يوسف ۹۹)، موسي نيز به پدر
همسرش گفت: «اگر خدا بخواهد» مرا از صالحين خواهي يافت (قصص ۲۷).
۱۱۵ - کلمة سلطان (به صورت نکره و با ضمير) ۴۰ بار در قرآن تکرار شده است.
مردماني که به قدرت مستبدين خو گرفتهاند، تسلط را ناشي از زور ميبينند و به
همين دليل پادشاهان را سلطان مينامند (حال آنکه چنين عنواني در قرآن نيامده
است. اما قرآن تسلط را در برتري منطق، و سلطان را در علم و دانشِ برتريبخش
سراغ داده است: فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ (اگر راست ميگوئيد دلايلي روشن
به ما عرضه کنيد - ابراهيم ۱۰).
۱۱۶ - ظلم مقابل عدالت است و دلالت بر عدم تعادل و ناهماهنگي دارد، کسي که خالق
را رها کرده و مشرکانه به مخلوق او پناه ميبرد، گويي تعادلي در دل و ديدهاش
وجود ندارد. آية ۱۳ سورة لقمان نيز بر اين امر تأكيد دارد.
در ضمن به كاربردن لفظ «لباس» براي ايمان «وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمْ»،
نشانگر پوشش و زنگاري است از چرك و آلودگي شرك بر اندام ايمان، كه اخلاص و
نورانيّت آن را زايل ميكند. در عزاي امام حيسن(ع)، سوگواران
ميگويند: «ما شهادت ميدهيم كه نجاستهاي جاهليت تو را نيالود و پردههاي شب
قيرگون آن را نپوشاند (اَشهَدُ أنّكَ لَم تَنَجَّسُّكَ الجاهِليهُ بِاَنجاسِها
وَلَم تُلبِسُكَ مِن مُدلَهِمّاتِ ثِيابِها).
۱۱۷ - منظور از اين حجّت كدام است؟ آيا ارتباط امنيّت واقعي با ايمان توحيديِ
خالص از شرك مورد نظر است، يا سلسله مراتب استدلالي ابراهيم از افول ستاره تا
خورشيد؟ درضمن، در آيه ۴ بار و در اين آياتِ مربوط به ابراهيم و ذريةاش ۱۴ بار
ضمير متكلم معالغير (ما) دربارة خداوند آمده است، بدون آنكه حتي يك بار هم
ضمير متكلم وحده (من) آمده باشد! ضمير جمعي همواره به مجموعهاي از نظامات و
نيروها، از جمله نقش خود انسان تحت مشيّت خدا اشاره دارد.
۱۱۸ - «وهبنا» از ريشة «وَهَبَ»، بخششي است بلاعوض. گاهي شخص به کسي که کاري
براي او انجام داده، يا انتظار کار و خدمتي از او دارد، هديهاي ميدهد. اما
هبّه، يکطرفه و بدون چشمداشت است. خدا از اين جهت وهّاب (بسيار عطاکننده) است،
و به اين دليل نعمت او را «موهبت» مينامند، که يکطرفه و ناشي از لطف و رحمت او
است ، نه طلبکاري بنده.
۱۱۹ - جملة «كَذَٰلِكَ نَجْزِي...» كه بارها در قرآن دربارة پيامبران تكرار
شده، نشان ميدهد، درجاتي كه آنها به آن ترفيع مقام و مرتبه يافتند، نتيجة
نيكويي خودشان بوده و مشيّت خدا بيدليل نيست.
۱۲۰ - در مجموعه آيات ۷۴ تا ۸۶ پيرامون تجربيات توحيدي ابراهيم و ذريّة او، نام
۱۸ پيامبر آمده است كه اگر نام پيامبر خاتم را نيز، كه مخاطب و گيرندة اين آيات
بود، به آن اضافه كنيم، جمعاً ياد ۱۹ معلم بزرگ توحيد در طول تاريخ را گرامي
داشته است. اين پيامبران تماماً از ذريّة (فرزندان و نسل) ابراهيم بودهاند، يا
به نحوي مرتبط با او؛ مثل نوح كه ابراهيم از ذريّة او بود (مريم ۵۸)، يا لوط كه
اولين ايمان آورنده به ابراهيم و گويا برادرزاده يا خواهرزادة او بوده است.
عدد ۱۹ به نوعي تداعي كنندة توحيد است كه شواهد فراواني از قرآن بر آن گواه
ميباشد؛ از جمله، «بسم الله الرحمن الرحيم» سرآغاز سورهها كه از ۱۹ حرف تشكيل
شده و تك تك كلمات: اسم، الله، رحمن و رحيم در قرآن مضربي است از عدد ۱۹.
به غير از اين ۱۹ برگزيده از سلسة موحّدين مخلص، فقط نام ۶ پيامبر ديگر (آدم،
ادريس، هود، صالح، شعيب و ذوالكفل) در قرآن ذكر شده كه رسالت آنها تماماً قبل
از تشكيل امت بنياسرائيل بوده است (از ذوالكفل ذكر زيادي در قرآن نيست). جالب
آنكه در سورة مريم (و ۵ سورة مرتبط با حروف مقطعة آن) دقيقاً از ۱۹ رسالت ياد
شده است و ۱۱۴ بار نام آن رسولان (۱۱۴=۱۹x۶ تعداد سورهها) تكرار شده است (ر ك
به پاورقي ۱ سورة مريم).
اما دستهبندي پيامبراني كه نامشان در آيات ۸۴ تا ۸۶ اين سوره آمده است، ظاهراً
چهار دورة زماني را در برميگيرد:
۱- ابراهيم، فرزندش اسحق و نوهاش يعقوب (سرسلسلة بنياسرائيل، لقب يعقوب)،
نتيجهاش يوسف، تا پيامبران امت موسي شامل: هارون، داود، سليمان، ايوب از شاخه
و سلسلة اسحق فرزند دوم ابراهيم.
۲- پيامبران معاصر عيسي شامل زكريا، يحيي و الياس كه ميتوان آنها را از شاخة
آلعمران يا مرتبط با آن ناميد.
۳- پيامبران از نسل اسمعيل، فرزند نخست ابراهيم (به استثناء لوط) كه از سرزمين
خود هجرت كردند و پيامبر اسلام نيز از همين شاخه ميباشد. اسمعيل به مكه هجرت
كرد، يونس با ترك ديار خود بعدها مأمور قومي ديگر شد، لوط نيز با ابراهيم هجرت
كرد (عنكبوت ۲۶)، اما داستان اليسع در قرآن نيامده است و از هجرت او خبري
نداريم.
گروه اول را قرآن «محسنين» شمرده است كه بر نيكوئي و خير و خدمتشان به مردم
حكايت ميكند؛ گروه دوم را كه مأمور اصلاح قوم بنياسرائيل و مبارزه با
انحرافات و خرافات در امّت موسي بودند و جانشان را به خطر انداختند، «صالحين»
ناميده است؛ و بالاخره هجرت كنندگانِ گروه سوم را كه توانستند با انتقال پيام
توحيد به خارج از منطقة بيتالمقدس «فضيلتي بر جهانيان» (نه تنها قوم
بنياسرائيل) پيدا كنند، با جملة « وَكُلاًّ فَضَّلْنَا عَلَى الْعَالَمِينَ» و
صف كرده است.
۱۲۱ - معناي «اجتباء»، همچون جِبايت خراج (جمعآوري ماليات)، نوعي سامان دادن
به پراكندگي سرمايههاي روحي و جمع و جور كردن روانِ از تمركز و توجه خارج شده
است. اجتباء رسولان، هدف منسجم و واحد بخشيدن به شخصيت آنان است. ارتکاب گناه،
آدمي را از استواري و انسجام روحي خارج ميسازد. از اين نظر، به سامان در آمدن
پس از توبه و اصلاح را قرآن در مواردي اجتباء ناميده است: در مورد حضرت آدم: طه
۱۲۲ - ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَىٰ. در مورد يونس: قلم
۵۰ - فَاجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ.
۱۲۲ - هدايت و ضلالت را اغلب راهنمايي و گمراهي ترجمه ميكنند، اما هدايت،
«ايصال بالمقصود» يعني رهبري و رساندن شخص به هدف ايماني، و اضلال، به حال خود
رها كردن در بيراهه و به تباهي كشيده شدن طبيعي تلاشها ميباشد.
در اين گروه از آيات مربوط به ابراهيم (از آيات ۷۴ تا ۹۰)، جمعاً ۹ بار مشتقات
هدايت تكرار شده است كه اهميت محور ي آن را در رهيابي ابراهيم و پيامبران بعدي
از ذريّة او نشان ميدهد، كلمات ديگري همچون: موقنين، ضالين، وجه، حنيف، سلطان،
حجّت، صراط مستقيم و اقتداء نيز در ارتباط با «هدايت»، حلقة موضوعي مشتركي را
تشكيل ميدهند.
۱۲۳ - اصطلاح «حبط اعمال» كه ۱۶ بار در قرآن تكرار شده، دلالت بر باطل و بياثر
شدن اعمال ميكند. هر كسي هر كاري ميكند، به خاطر نتيجه و فايدهاي است كه از
آن اراده كرده، عمل شرط لازم است، اما كافي نيست، مگر آنكه متناسب با مقصود و
منطبق با قواعدي باشد كه لازمه دستيابي به آن است. همچنانكه در تجارت اگر از
قواعد علم اقتصاد و تجربيات بشري استفاده نكنيم، تلاشمان «حبط» ميشود و سود
مورد انتظار به باد ميرود.
۱۲۴ - سه عنوان: كتاب و حكم و نبوّت، در سه آية قرآن عيناً تكرار شده (آلعمران
۷۹، انعام ۸۹ و جاثيه ۱۶)، و در دو آيه، فقط نبوّت و كتاب آمده است (عنكبوت ۲۷
و حديد ۲۶) و در يك مورد نيز كه كتاب و حكم در كنار هم قرار گرفته است(مريم
۱۲).
عنوان «كتاب»، نقش قانون و شريعت را نشان ميدهد، «حكم» يا «حكمت»، دلالت بر
اخلاقيات در مناسبات رفتاري و داوري عادلانه ميكند، و بالاخره «نبوّت»، نقش
آگاهي رساني به مردم دارد.
۱۲۵ - ظاهراً در «هَٰؤُلاَءِ» (اينها)، بايد اشاره به مردمان عربستان باشد،
همانطور كه ميدانيم، پس از چندي مردم ايران و همسايگاني ديگر تا قلب اروپا به
اسلام گرايش يافتند و تمدّن اسلامي را بنيان گذاشتند.
۱۲۶ - «اقتداء» از ريشة «قدو»، پيروي كردن از اشخاص يا آثار فكري و فرهنگي
پيشينيان است كه علاوه بر اين آيه، يك بار ديگر (زخرف ۲۳) در قرآن آمده است. در
باب افتعال آمدن اقتداء، پذيرش و كسب آمادگي براي پيروي را ميرساند.
ترجمه عبدالعلى بازرگان