به نام خداى رحمتگستر بر عام و خاص
۱۰۰ - و (با وجود همة آيات و نعمتهاي ذكر شده) براي خدا شريكان ناشناختهاي قرار
دادند،۱۵۸ حال آنكه خدا آنها را آفريده است. و براي او به ناداني پسران
و دختراني (به خيال واهي خود) اختراع كردند!۱۵۹ (خدا) منزه و برتر است
از آنچه وصف ميكنند.۱۶۰
۱۰۱ - (در حالي كه خدا) نوآفرين آسمانها و زمين است،۱۶۱ چگونه ممكن است
او را فرزندي باشد، با آنكه همسري نداشته و همه چيز را خود آفريده و او بر هر چيزي
داناست؟
۱۰۲ - همين «الله» (كه به آن باور داريد)، ربّ شما (نيز) هست۱۶۲ (صاحب
اختيار شما فقط اوست، نه عوامل ناشناختة موهوم) معبودي جز او، كه آفرينندة همه چيز
است، وجود ندارد، پس تنها او را بندگي كنيد كه كارگزار همه چيز است.۱۶۳
۱۰۳ - چشمان خِرَد (بصيرت آدميان) او را درنيابد، حال آنكه او (بصيرت) آنها را
درمييابد و خدا لطيف۱۶۴ (باريكبين) خبير است.۱۶۵
۱۰۴ - براي شما از جانب پروردگارتان بينشهايي (حقايقي رهگشا- كتابي روشنگر) آمده
است؛۱۶۶ پس هر كس ديده (بصيرت) گشايد، به سود اوست و هركس ديده بربندد،
به زيان اوست و من پاسدار (ايمانِ) شما نيستم.۱۶۷
۱۰۵ - و اين چنين آيات را (به شيوههاي گوناگون) بيان ميكنيم۱۶۸ تا (در
اين آزمون، منكران) گويند (آن را از ديگران) درس گرفتهاي! و (همچنين) تا براي اهل
علم (آگاهي طلبان) آن را به روشني بيان كرده باشيم.۱۶۹
۱۰۶ - (به رغم انكار آنها) از آنچه از پروردگارت بر تو وحي شده پيروي كن، كه هيچ
معبودي جز او نيست و از (رويارويي با) مشركين دوري كن.۱۷۰
۱۰۷ - و اگر خدا ميخواست (مشيّت او ايجاب ميكرد)، شرك نميورزيدند (ولي خدا به
آنها اختيار و مهلت بخشيده است) و تو را هم پاسدار (عقايد) آنها قرار ندادهايم و
وكيل آنان (نيز) نيستي.۱۷۱
۱۰۸ - و (حال كه قرار بر امتحان است، معبودانِ) كساني كه غير خدا را ميخوانند،
دشنام ندهيد كه آنها نيز خدا را به دشمني و ناداني دشنام خواهند داد، ما بدينسان
عمل هر گروهي را (براي خودشان) آراستهايم،۱۷۲ سپس بازگشت آنان به سوي
پروردگارشان است و همو آنان را به آنچه (در زندگي دنيا) ميكردند، آگاه خواهد ساخت.۱۷۳
۱۰۹ - و (با وجود اين كتاب روشنگر، مشركين) با سوگندهاي سخت (باتمام وجود)، به خدا
سوگند ياد كردند كه اگر معجزهاي براي آنها بيايد، حتماً به آن ايمان خواهند آورد!
بگو: معجزهها فقط نزد خداست،۱۷۴ و بايد (سوابق آنها) آگاهتان كرده باشد۱۷۵
كه اگر آن معجزات هم بيايد، ايمان نخواهند آورد.
۱۱۰ - و ما دل و ديدههاي آنها را (به دليل پشت كردن به حقيقت، از درك حقايق)
برميگردانيم،۱۷۶ همانطور كه آنها نخستين بار (از سرِ تكبّر و غرور)
ايمان نياوردند،۱۷۷ و (به اين ترتيب) در طغيانشان سرگشته رهاشان
ميكنيم.۱۷۸
۱۱۱ - و مسلماً اگر (به تقاضاشان) فرشتگان را هم بر آنها نازل كنيم۱۷۹ و
مردگان (نيز زنده شده و) با آنها سخن گويند، و هر چيزي را (كه درخواست ميكنند) در
برابرشان گِردآوريم، (بازهم) آمادگي ندارند تا ايمان بياورند (ايمانآور نيستند)،۱۸۰
مگر آنكه خدا بخواهد،۱۸۱ اما بيشترشان ناداني ميكنند.۱۸۲
۱۱۲ - و (اگر ميبيني كه منكران جولان ميدهند) ما بدينسان (در مشيّت خود) براي هر
پيامبري دشمناني از شيطان صفتان انس و جن (آشنا و پنهان- آشكار و ماسكدار- كافر و
منافق) قرار داديم۱۸۳ كه (در ساية اين آزادي و اختيار، چنين) سخنان به
ظاهر آراسته فريبندهاي را (در مقابله با مكتب انبياء) به يكديگر پيامرساني
ميكنند.۱۸۴ و اگر پروردگارت ميخواست (مانع آنها ميشد و) چنين
نميكردند. پس (حال كه قرار بر آزادي عقيده و بيان است) آنها را و آنچه را (از
افكار باطلي كه) ميبافند، به حال خود واگذار.۱۸۵
۱۱۳ - (بايد آزاد باشند) تا دل كساني كه به آخرت ايمان ندارند، به (سخنان فريبندة)
آنان گرايش يابد۱۸۶ و بدان خشنود گردند۱۸۷ و آنچه ميخواهند
بكنند.۱۸۸
۱۱۴ - آيا (شما انتظار داريد من) غيرخدا را به حكميّت (معيار ارزشي در شناخت حق و
باطل) برگيرم؟ حال آنكه اوست كه اين كتابِ شرح و تفصيل داده شده (تبيين كنندة حق و
باطل) را براي شما نازل كرده است،۱۸۹ و كساني كه كتاب (تورات) را به
آنها دادهايم، ميدانند كه آن (قرآن) مسلماً از جانب پروردگارت به حق نازل شده
است، پس هرگز از ترديدكنندگان (در جدال با منكران) مباش.۱۹۰
۱۱۵ - و كلام پروردگار تو۱۹۱ (در حكم و داوري ميان حق و باطل) با صداقت
و عدالت۱۹۲ به تمام (و كمال) رسيد،۱۹۳ كلمات او را هيچ
تبديلكنندهاي (به نظامي ديگر) نيست۱۹۴ و او بسيار شنواي بسيار داناست.
۱۱۶ - (با وجود چنين معيار و ملاكي) اگر از بيشتر مردم اين سرزمين (مكه) پيروي كني،۱۹۵
تو را از راه خدا گمراه ميسازند، آنها تنها پيرو گمان خويشاند۱۹۶ و
سخن جز به تخمين نميگويند.۱۹۷
۱۱۷ - (با چنين افكار و عملكردي) مسلماً پروردگار تو به كساني كه از راه او گمراه
شدهاند آگاهتر (از شما) است،۱۹۸ و همو هدايت شدگان را بهتر ميشناسد.۱۹۹
۱۵۸ - جنزدگي در فرهنگ جاهليت معناي ويژهاي داشت
که با درک امروزي ما تفاوت دارد، معناي اصلي جن، پوشيدگي و ناشناخته بودن است،
مردمان آن دوران هر آنچه را که با دانستههاشان تفاوت داشت، به عوالم غيب و
پنهاني نسبت ميدادند، از جمله، بيماريهاي روحي و رواني و آشفتگيهاي ذهني را
حلول موجودات ناشناخته (جنّ) در روح آدمي تصور ميکردند. آنها در اوهام خود به
موجودات پنهاني باور داشتند كه قدرت آسيبرساني يا حمايت دارند و چنين باوري در
انديشة توحيدي، شريك قايل شدن براي خدايي كه همة امور به دست اوست محسوب
ميگردد.
۱۵۹ - معناي اصلي «خَرَقَ»، شكافتن و سوراخ كردن است كه در بقية آيات مشتمل بر
اين كلمه مشهود ميباشد، از جمله: كهف ۷۱ (سوراخ كردن كشتي) و اسراء ۳۷ (گام
متكبرانه بر زمين زدن كه گوئي ميخواهد زمين را بشكافد). كار عجيب و باور
نكردني را «خارقالعاده» ميگويند كه خلاف عرف و عادت است.
۱۶۰ - در قرآن ۶ بار خدا را از آنچه مشركين توصيف ميكنند (عَمَّا يَصِفُونَ)،
منزّه شمرده است (انعام ۱۰۰، انبياء ۲۲، مؤمنون ۹۱، صافات ۱۵۹ و ۱۸۰، زخرف ۸۲)،
و ۲ بار نيز «مُسْتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ» (يوسف ۱۸ و ۱نبياء ۱۱۲).
۱۶۱ - بدعت، نوآوري و آفرينشي بيسابقه است كه در اين آيه، و آية ۱۱۷ بقره از
آن سخن گفته است. يكي از نامهاي نيكوي خدا «فاطر» (شكافندة عدم و طرح نو در
اندازنده) است كه از جهاتي مشابه نام «بديع» است. کلمة «فطر» ۲۰ بار در قرآن
تکرار شده که ۱۳ بار آن دربارة آفرينش آسمانهاست. اگر در کلمة «خلق»، مفهومِ
ساختن و در کلمة «بدع»، ابتکاري و ابداعي بودن آفرينش آسمانها آشكار است، در
کلمة «فَطَرَ»، شکافتن عدم مورد نظر ميباشد.
۱۶۲ - مشرکين برحسب آيات فراواني از قرآن، به «الله» باور داشتند ولي با توسل
به بُتها و شفيع گرفتن آنها در حاجتهاي دنيايي، عملا پايبندي به «ربوبيت» را
(که پناه بردن به «ارباب» عالم هستي و دوري از شرکت دادن اربابهاي دنيايي در
امر پروردگار است) عملا نقض ميکردند. در جملة «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ
الْعَالَمِينَ»، كه همه روزه (حداقل) ده بار در نمازهاي يوميّه ميخوانيم، به
خود تلقين ميكنيم همان خدايي كه به آن باور داريم، همو ارباب و صاحب اختيارمان
نيز هست و فقط بايد از او استعانت بجوييم.
۱۶۳ - وکيل به معناي کارگزاري که بندگان به او توکل ميکنند، از نامهاي نيکوي
الهي است که در قرآن با اوصاف: «کفي بالله وکيلاً» (خدا در کارگذاري کافي است -
۶ بار)، «هو علي کل شيء وکيل» (او بر هر چيزي وکيل است - ۳ بار)، «نعم الوکيل»
(چه وکيل خوبي) و... تکرار شده است. جالب اين که ۷ بار نيز به پيامبر(ص) هشدار
داده شده، و آن رسول نيز به مردم ابلاغ فرموده که پاسدار مردم نيست و خدا وکالت
بندگان را به او نسپرده است (انعام ۶۵ و ۱۰۷، يونس ۱۰۸، زمر ۴۱، شوري ۶، اسراء
۵۴، فرقان ۴۳)
شگفتا، خدا چنين اجازهاي به پيامبر عظيمالشأنش نداده، اما بعضي متوليان شريعت
او، از موضع وکالت ملت و پاسداري از عقايد و اعمال آنها، ادعاي ولايت مطلقه
ميکنند!!
۱۶۴ - معناي «لطيف» در قرآن با آنچه امروز ميفهميم تفاوت بسيار دارد. در کلمه
لطف نوعي ظرافت، دقت، رفاقت و مدارا در اشياء و امور يا گفتار و کردار وجود
دارد. مثل پارچه نازک و لطيف، يا رعايت دقت و ظرافت در جزئيات رفتار. در قرآن
آمده است که اصحاب کهف به کسي که او را براي خريد به شهر ميفرستادند، از ترس
آنکه مبادا شناخته و دستگير شود، توصيه مؤکد کردند با «لطافت» رفتار کند! يعني
با احتياط کامل و مراقبت و هشياري در ميان مردم ظاهر شود. اينکه در انتهاي آيه
تأکيد شده خدا لطيف و خبير است، يعني بر جزئيات اعمال شما مراقب و بينا و از
پنهانيترين مراتب آن باخبر است. از توصيههاي حضرت علي(ع) در عهدنامة مالک
اشتر، توصيه به فرماندهان ارتش در رعايت محبت و «لطف» به سربازان است؛ محبّت،
در تعهدات عمومي، و «لطف»، در توجه ويژه به مشکلات فردي آنان.
۱۶۵ - مشتقات واژة «خبر» ۵۲ بار در قرآن آمده که ۴۵ بار آن مربوط به نام نيکوي
خبير (معرفه يا نکره) است. خبير کسي است که از تمام جزئيات باخبر است. اصطلاح
خِبره بودن در برخي تخصصها از همين روي معمول شده است. نام نيکوي خبير در قرآن
با صفات: لطيف (۵ بار)، حکيم (۴ بار)، عليم (۴ بار)، و بصير (۳ بار) ترکيب شده
و نشان ميدهد خبر داشتن مطلق خدا، ناشي از توجه به جزئيات ناديدني، حکمت، علم
و بصير بودن اوست. در ضمن همواره خبير بودن او را، نسبت به اعمال آدمي (کارهاي
ارادي) شمرده است، به استثناي يک بار افعال (تفعلون - نمل ۸۸)، و يک بار هم
ظاهرسازيهاي رياکارانه (يصنعون- نور ۳۰)، و البته دو بار هم به آثار و عوارض
اعمال (اسراء ۱۷ و فرقان ۵۸).
۱۶۶ – بصيرت، بينايي دل (علم و معرفت و شناخت قلبي) و جمع آن بصائر و ابصار
است. وسيلة فيزيكي ديدن، عين (چشم) و نيروي بينايي و شناخت «بَصَر» است
(وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِهَا- چشم دارند ولي با آن بصيرت
نمييابند- اعراف ۱۷۹). در قرآن ۵ بار آمده است كه خداوند سه عامل شناخت در
اختيار شما نهاده است: وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ
وَالْأَفْئِدَهَ (نحل ۷۸، مؤمنون ۷۸، سجده ۹، ملك ۲۳، احقاف ۲۶).
سمع و بصر و فؤاد را ميتوان نتيجه و نيرويي دانست كه از سه وسيلة فيزيكي:
اُذُن (گوش)، عَين (چشم) و قلب (دل) پديد ميآيد، پس بصائر را بهتر است حس
بينائي و شناخت (و نه وسيلة چشم) دانست كه ميتوان آن را هم به نيروي بينايي
ظاهري و هم به بصيرت باطني، كه از قلب ناشي ميشود، نسبت داد (فَإِنَّهَا لا
تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَٰكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ- حج
۴۶). همچنين سمع را نيروي شنوايي و درك و فهم (نه فقط دريافت امواج هوايي) و
فؤاد را آگاهي قلبي شمرد. درضمن «بصير» از نامهاي نيكوي خداست كه جمعاً ۴۳ بار
در وصف خدا (و ۸ بار در وصف نيروي شناختي كه به انسان داده) به كار رفته است.
شيوة دعوت ديني نيز جز با بصيرت (نه چشم و گوش بسته و تقليدي) ممكن نيست (يوسف
۱۰۸). مشتقات بَصَر از كلمات پرتكرار و مهم قرآن است كه ۱۴۸ بار (بيش از جنگ و
جهاد) در اين كتاب آمده است.
۱۶۷ - حفيظ که از نامهاي الهي است، بر محافظت و مراقبت او از هر آنچه آفريده
حکايت ميکند. وقتي خدا محافظ جهان و جوامع بشري است، مسلم است کسي که خلاف
نظامات او عمل کند، ناديده و بيعقوبت نميماند.
۱۶۸ - اين سومين باري است (كه پس از آيات ۴۶ و ۶۵) به تصريف آيات اشاره شده
است. به پاورقي شمارة ۵۹ همين سوره نگاه كنيد.
۱۶۹ - تصريف يا تبيين آيات از سوي خدا، بازتاب متفاوت و عكسالعمل مختلفي را در
ميان مخاطبين برميانگيزد؛ لامِ به كار رفته در «لِيَقُولُوا» و
«لِنُبَيِّنَهُ»، لامِ عاقبت و نتيجة تصريف آيات درميان مردم است. مشابة اين
شيوه بيان را در آية ۵۳ همين سوره (وَكَذَٰلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ
لِيَقُولُوا أَهَٰؤُلاءِ مَنَّ اللهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنَا...) و آيات
ديگري درقرآن ميبينيد. از جمله:
بقره ۲۶ - إِنَّ اللهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً مَا بَعُوضَهً
فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ
مِنْ رَبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ....
كهف ۱۹ - وَكَذَٰلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ
مِنْهُمْ...
مدثر ۳۱ - وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلاَّ مَلاَئِكَهً وَمَا
جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَهً لِلَّذِينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ
الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَيَزْدَادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيمَانًا وَلا
يَرْتَابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْمُؤْمِنُونَ وَلِيَقُولَ
الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْكَافِرُونَ مَاذَا أَرَادَ اللهُ
بِهَٰذَا مَثَلاً...
در ضمن، از ميدان و مهلت دادن خدا به شيطان صفتان معلوم ميشود كه دو مبدإ خير
و شرّ (اهورامزدا و اهريمن) در جهان وجود ندارد، بلكه ابليس و اهرمن نيز مخلوق
خدا و مأمور مشيّت او هستند.
۱۷۰ – اعراض، روي گرداندن از اشخاص است، اما وقتي با حرف اضافه «عن» باشد،
معناي معترض نشدن و رها کردن كسي به حال خود ميدهد. همچنانکه در آيه ۹۵ سوره
توبه آمده است: «منافقان شما را، هنگامي که از جهاد برگشتيد، سوگند ميدهند تا
از آنان «اعراض» کنيد، شما نيز اعراض کنيد...» (سَيَحْلِفُونَ بِاللهِ لَكُمْ
إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ).
اعراض کردن در اين موارد، ترک مذمّت و انتقاد است.
۱۷۱ - در مورد كلمات حفيظ و وكيل به پاورقيهاي ۷۶ و ۸۳ همين سوره نگاه كنيد.
۱۷۲ - به پاورقي ۵۴ همين سوره مراجعه كنيد. اين نكتة بسيار مهمي است كه اغلب
ناديده گرفته ميشود؛ همين قدر اگر بدانيم عقايد مخالفين ما، براي آنها دوست
داشتني و محترم است، كمتر به خود اجازة تحقير و توهين ميدهيم. عملكرد سلولهاي
مغزي و ساختار روحي رواني انسان به گونهاي است كه برحسب معيارهاي ارزشي شخص
عمل ميكند. تحقيقات علمي در سالهاي اخير نشان داده كه ژنهاي درون سلولهاي
عصبي (نرون) كه تعيين كنندة اعمالاند، تحت تأثير رفتار شخص تغيير ميكند. پس
عجيب نيست كه چگونه نيك و بد نزد عدهاي وارونه ميگردد! ضمير جمعي «زَيَّنَّا»
بر همين مكانيسم در نظام خدا دلالت ميكند.
۱۷۳ - حواله دادن اختلافات به روز قيامت، به روشني آشكار ميسازد كه قرار نيست
بندگان داور عقايد ديگران در دنيا باشند و فكر كنند ميتوان با زور و تحميل
اختلافات را از ميان برد.
۱۷۴ - کساني همچنان اصرار دارند معجزهاي حسّي براي پيامبر اسلام، همچون
شقّالقمر، سخن گفتن ريگ در کف دست، حرکت دادن درخت با ريشهها و... با استناد
به برخي روايات نامطمئن اثبات کنند، اما اين آيه به وضوح نشان ميدهد، معجزه
بودن قرآن براي اثبات حقانيت نبوّت پيامبر کاملا کافي است، و چنان تلاشهايي از
کم بها دادن به قرآن و ترجيح معجزه حسّي به معجزه عقلي ناشي ميشود. آية ۴۹
سورة عنكبوت تأكيد ميكند اين قرآن در سينههاي كساني كه علم دارند معجزه
مينمايد.
۱۷۵ - شعور از ريشه «شَعْر» (موي سر)، به هر آنچه ظريف و نازک باشد و درک و
فهمش نازک بيني و دقّت نظر بخواهد گفته ميشود. شاعر، نکتهسنج و ظريف سخن است
و شعور، به درک ظرايف و نکاتي گفته ميشود که در ظاهر آشکار نيست. کافران در
دنيا به ظرافت ارتباط عمل با سرنوشت ابدي توجه نداشتند و مغرور انکارهاي به
ظاهر بيعقوبت دنيايي خود بودند. «مَا يُشْعِرُكُمْ» يعني ظرافت مطلب به
گونهاي است كه شما (به خاطر اين سوگندهاي رياكارانه) نميتوانيد دريابيد كه
آنها به هيچ قيمتي ايمان نميآورند.
۱۷۶ - «نُقَلِّبُ» از ريشة «قلب»، دگرگوني و تغيير حالت است. فؤادِ آدمي
استعداد فهميدن و به سوي سعادت رفتن را دارد، اما اگر از حقيقت روگردان شود،
دلش نيز از حق به باطل ميل ميكند و برگردانده ميشود.
۱۷۷ - نخسيتن عكسالعمل انسان در برابر هر انديشهاي، كه با عقايد و عادات او
مغايرت دارد، بسيار مهم است و موضعگيري اوليه، نقشي تعيين كننده دارد. مشركين
بي هيچ ارزيابي و انديشهاي در اولين مواجهه با آيات قرآن آن را انكار كردند.
قرآن به علماي يهود نيز كه برخلاف انتظار، از آغازِ آشنائي با اسلام، بناي
مخالفت گذاشتند گفته است: «...وَلا تَكُونُوا أَوَّلَ كَافِرٍ بِهِ...» (اول
منكر به اين آيات نباشيد - بقره ۴۱). پيامبر اسلام نيز بارها بر آمادگي خود در
«پيشگامي» تسليم شدن به حق تصريح كرده است: «...وَأَنَا أَوَّلُ
الْمُسْلِمِينَ» (انعام ۱۶۳ و زمر ۱۲). اول مؤمن، يا اول کافر بودن به يک
حقيقت، هم دليري و استقلال رأي ميطلبد، و هم نوعي پيشگامي و تشويق و تحريک
ديگران محسوب ميشود، بنابراين پاداش و کيفري به مراتب بيشتر دارد. اول مؤمن
بودن ۲ بار (اعراف ۱۴۳، شعراء ۵۱)، اول مسلمان (تسليم حق) بودن ۳ بار (انعام ۱۴
و ۱۶۳ و زمر ۱۲)، اول عابد بودن يک بار (زخرف ۸۱)، و اول کافر بودن يک بار
(بقره ۴۱) در قرآن مطرح شده است.
۱۷۸ - عَمَهْ، را سرگرداني و تحير و بلاتکليفي در زندگي، به حالت ره گم کردگان،
گفتهاند. اين کلمه که هفت بار در قرآن تکرار شده، تماماً درباره کافران و
منافقان است. مضارع بودن «يَعْمَهُونَ»، ادامة سرگرداني آنها را در طغيان
كورشان نشان ميدهد.
۱۷۹ - اين درخواست را در سورههاي: بقره ۲۱۰، انعام ۱۵۸، حجر ۷، اسراء ۹۲،
مؤمنون ۲۴، فرقان ۲۱، فصلت ۱۴، زخرف ۵۳ ميبينيد.
۱۸۰ - جملة «مَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا» تكوين شخصيتي منكران را در انكار مستمر
و عدم آمادگي و زمينة ايماني آنها ميرساند.
۱۸۱ - مشيّت خدا همان نظامات و قوانين اوست كه هر كس خود را با آن هماهنگ سازد
سود ميبرد. در مدرسه نيز معلمان هر كس را بخواهند قبول يا ردّ ميكنند، اما نه
به دلخواه، بلكه بر اساس لياقتها. براي شناخت بيشترِ موارد مغايرت مشيّت خدا
با تشخيص و خواست آدميان، به نوشته «بد خداشناسي» مبحث «اگر خدا ميخواست»
صفحات ۷۷ به بعد در کتاب «پژوهشي در پرتو قرآن» ج ۲ از همين قلم مراجعه نماييد.
۱۸۲ - قرآن واژه «جهل» را در موارد زيادي مقابل «حلم» قرار داده است، نه «علم».
از نظر تئوري، جهل مقابل علم است، اما در عمل، غلبه خشم و شهوت و هوي و هوس بر
عقل را «جهل»، و تسلط عقل بر احساسات را «حلم» ميشمرند. فعل مضارع
«يَجْهَلُونَ» دلالت بر ناداني به خرج دادن مستمر آنان ميكند.
۱۸۳ - در اين سوره سه بار «جن و انس» در كنار هم قرار گرفته است (آيات ۱۱۲، ۱۲۸
و ۱۳۰). در آية ۱۰۰ نيز از «شركاء جن» (فرشتگان و متوليان و مبلغان نظام
بُتپرستي كه با حقپوشي، بُتها را نماد فرشتگان و آنها را دختران خدا
ميناميدند) نام برده است كه چهرة واقعي آنها براي مردم پوشيده (جن) بود. به
پاورقي ۱۵۸ همين سوره مراجعه كنيد.
۱۸۴ - زخرف، زيبايي و زينتي است که اشياء و موضوعات مختلفي را شامل ميشود:
مثل: زخرف القول؛ سخن باطلي که براي فريب مردم با کلمات آراستهاي زينت داده
باشد. غرور همان فريب و گمراه كردن مردم با وعدههاي دروغين، و «وحي» كردن به
يكديگر، انتقال مطلب به گونة غيرمعمول (براي پنهان كردن چهرة منافقانة خود)
است.
۱۸۵ - «ذَرْهُمْ» از ريشة «وَذَرَ»، كسي يا چيزي را به حال خود رها كردن است.
اين واژه ۴۴ بار در قرآن تكرار شده است. جملة «وَمَا يَفْتَرُونَ»نشان ميدهد
كه هم دشمنان انبياء (در بيان عقايدشان) آزادند، و هم براي توليدات فكري آنها
(مثل: روزنامه، كتاب، كارتن، فيلم و...) نبايد مزاحمت و ممانعتي به عمل آيد!! و
اين يعني آزادي مطلق بيان و قلم براي مخالفين (البته در بُعد عقيده و آرمان، نه
در تجاوز به حقوق و آزادي بقية مردم).
۱۸۶ - تمام تلاش و تبليغات تنگ نظرانِ تماميت طلب، سانسور و سركوب مخالفان است
تا مردمان سخن ديگري جز روايت و قرائت آنان از قرآن و دين نشنوند و منحرف به چپ
و راست نشوند! و تزلزلي در كاخ پوشالي پندارهاي قرون وسطائي آنها وارد نكنند.
اما در اين آيه، فلسفه ميدان دادن به دشمنان پيامبران را در طرح نظر مخالفين و
تضارب آراء شمرده است. «اَصْغَاء» از ريشة «صَغَوَ»، معادل همان «سمع» است، اما
تمايل و انگيزة شنيدن در آن غلبه دارد. شنيدن كار گوش است، اما در اين آيه به
فؤاد (قلب) نسبت داده شده، كماآنكه ديدن را نيز قرآن گاهي به قلب نسبت داده
است: حج ۴۶ - ...فَإِنَّهَا لا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَٰكِنْ تَعْمَى
الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ.
۱۸۷ - نكتة بس شگفت و كرامت افزائي است؛ در مشيّت ربّ كريم، تأمين رضايت
دشمنانِ انبياء نيز تدارك ديده شده است! اين از لوازم آزادي و اختياري است كه
خداوند در عمر دنيايي براي ابتلاي بندگان به آنها ارزاني كرده است، وگرنه چه
آزادي كه اگر به چپ رفتي چوبت بزنند!؟
۱۸۸ - «اقتراف» از ريشة «قَرْف»، معنائي مشابه اكتساب دارد. در اكتساب مفهوم
دست آوردن و محصول كار غلبه دارد، و در اقتراف، نوعي ظاهر و برملا كردن. مثل
كندن پوست درخت يا پوستة زخم. ما با كردار نيك و بدمان، گوئي زشتيها و
زيباييها را پرده برداري ميكنيم و به نمايش ميگذاريم. آيا اگر شمر و يزيد و
امثالهم چنان غيظ و قساوتي را در واقعة كربلا به نمايش نگذاشته بودند، چنان
تابلويي از ايمان و اخلاق و ايثار از امام حسين، خاندان و اصحابش در سينة تاريخ
نصب ميشد؟ قرآن هر دو وجه مثبت و منفي را ذكر كرده است:
شوري ۲۳ - ...وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَهً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا... (هر
كسي كار نيك ظاهر سازد، نيكوئياش افزون سازيم).
انعام ۱۲۰ - ...إِنَّ الَّذِينَ يَكْسِبُونَ الْإِثْمَ سَيُجْزَوْنَ بِمَا
كَانُوا يَقْتَرِفُونَ (كساني كه كسب گناه - خودپرستي- ميكنند، به زودي جزاي
آنچه ظاهر كردهاند را خواهند ديد).
اين كلمه يك بار ديگر در مورد اموالي كه مردم براي نمايش به ديگران و كسب آبرو
و اعتباري كاذب فراهم ميكنند، آمده است:
توبه ۲۴ - قُلْ إِنْ كَانَ... وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَهٌ
تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ
اللهِ وَرَسُولِهِ... (بگو: اگر... و اموالي كه براي خودنمائي فراهم كردهايد و
تجارتي كه از كسادي آن بيم داريد و خانههايي كه به آن دلبستهايد نزد شما از
خدا و رسولش دوست داشتنيتر است...)
۱۸۹ - معناي فصل جدا کردن است. از آنجايي که در داوري بايد حکمي داد که اختلاف
را قطع کند و حقوق طرفين را مشخص سازد، فصلالخطاب بودن امتيازي بزرگ است.
منظور از حَكَم بودن خدا، همه كاره بودن او در جهان و ارزشگذار بودنش در نظام
حق و باطل است. در اين صورت وقتي خدا در كتابش به وضوح مرزهاي حق و باطل را
تبيين كرده، چه جاي مراجعه به مبنا و ملاكي ديگر است؟
۱۹۰ - «مِرَاءً» به مجادله و تلاش فکري دو نفر براي غلبه بر يکديگر در موضوعي
که طرفين، يا يکي از آنها علم درستي از موضوع مورد بحث ندارد و بر تصورات و
اوهام خود تکيه ميکند، گفته ميشود. اين کلمه ۲۰ بار در قرآن، و عمدتاً دربارة
قيامت، به کار رفته است. مريه، مردّد بودن و امتراء و مماراه مجادله در چيزي
است كه شناختي دربارة آن وجود ندارد.
۱۹۱ - معناي «کلمه» (در کلمه التقوى) عامل مؤثر است. کلمه از ريشة «کـَلمْ»، در
اصل به معناي تأثير است. به زخم ناشي از تأثير شمشير و نيزه، کـَلمْ و به آنچه
با چشم يا گوش درک ميشود و در شنونده تأثير ميگذارد کلام ميگويند. در قرآن
حضرت عيسي را کلمه خدا (کلمه من الله) ناميده است، زيرا تحت تأثير القاي نيروي
فرشتهاي حامله شد و تأثيري عظيم در تاريخ بنياسرائيل گذاشت. خداوند ابراهيم(ع)
را نيز با «کلماتي» مبتلا ساخت. در اينجا نيز کلمات همان امتحانات صبر،
ايثار، مجاهدت، مهرباني و... ميباشد که تماماً تأثيرگذار و سازنده روح آدمي
هستند. منظور از «کلمات الله» در اين آيه به نظر ميرسد آثار تحقق يافته اراده
و امر خدا در آفرينش جهان هستي باشد.
۱۹۲ - در هر حكم و داوري، آنچه بيش از هر چيز اهميت دارد، يكي صدق به معناي
راستي و درستي اطلاعات دريافت شده از طرفين دعواست و ديگر، حكم عادلانه دادن.
۱۹۳ - معناي «تمام» در قرآن، بيش از به انتها رسيدن، مفهوم به كمال و تماميت
رسيدن دارد. جملة «وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ»، علاوه بر اين آيه، در اعراف
۱۳۷ و هود ۱۱۹ نيز آمده است.
۱۹۴ - تبديل نوعي تغيير و تعويض و جابجائي است. اصطلاح «تبديل کلمات الله» چهار
بار در قرآن آمده است (يونس ۶۴، انعام ۳۴ و ۱۱۵، و کهف ۲۷).
۱۹۵ - در قرآن ۲۰ بار «اكثرالناس» را با صفاتي همچون: لا يعلمون (۱۲ بار)، لا
يؤمنون (۳ بار)، لا يشكرون (۳ بار)، اَبيٰ اكثر الناس الاّ كفورا (۲ بار)
برشمرده است. واقعيت هم چنين است كه بيشتر مردم نه علم و آگاهي از حقيقت خدا و
دين دارند و نه شكر نعمات او را ميگذارند، بلكه جز راه كفران نعمت نميپويند.
چنين واقعياتي تنها در ارتباط با خداست و هرگز نميتوان به اتكاء اين اوصاف
حقوق اكثريت مردم را در امور اجتماعي نفي كرد. در قرآن ۴۵ بار «اکثرهم» تکرار
شده که بيش از همه (۱۵ بار) اکثرهم لا يعلمون آمده است، پس از آن (۱۱ بار)
اکثرهم لا يؤمنون و به ترتيب: لا يعقلون، يفسقون، لايشکرون، يجهلون، کاذبون،
کارهون، لايسمعون و مشرکين آمده است. ضمير «هُم» (در اكثرهم) به منكران دعوت
پيامبران برميگردد.
۱۹۶ - حدس و گمان، البته به عنوان گام نخست، براي شناخت يک موضوع ايرادي ندارد،
آنچه مورد ايراد است، اکتفا کردن به گمان و اتکاء به آن در زندگي است. باورهاي
مشرکين درباره نقش بُتها در برآوردن حاجات و اعتکاف در بُتخانهها و آداب و
زياراتي که انجام ميدادند، تماماً مبتني بر اوهام و خرافات و گمانهاي جاهلانه
بود. امروز نيز بسياري از دينداران عالم به آداب و تشريفاتي در آئينهاي مذهبي
خود پايبندي نشان ميدهند که بر پاية ظنّ و گمان در طول تاريخ شکل گرفته است و
با اساس شريعت مغايرت و تضاد دارد.
۱۹۷ - «خرص»، سخن گفتن از روي ظنّ و گمان و حدس و تخمين است كه هيچ كدام براي
رسيدن به حق كافي نيست. از پنج باري كه اين واژه در قرآن آمده، سه بار آن همراه
پيروي از ظنّ (يتبعون الظن) و يكبار نيز (زخرف ۲۰) همراه سخن گفتن بدون علم و
آگاهي آمده است.
۱۹۸ - قرآن وقتی صفت «اعلم» را در مورد خدا (به جای عليم) به کار ميبرد،
ميخواهد بگويد او بهتر از شما از کفر و انکار مشرکان آگاه است و نيازي به
دخالت شما و پرونده سازي و سلب آزادي آنان ندارد.
۱۹۹ - اهتداء (در باب افتعال)، بر هدايتپذيري دلالت ميكند و مهمترين مشتاقان
پيروي از حق هستند. از آنجايي كه معناي هدايت نه رهنمايي، بلكه رهبري است،
مهتدين به رهبري خدا دل ميسپارند.
ترجمه عبدالعلى بازرگان