به نام خداى رحمت‌گستر بر عام و خاص

۱۱۸ - پس از آنچه (هنگام ذبح) نام خدا بر آن برده شده است بخوريد، اگر (به راستي) به آياتش ايمان داريد.

۱۱۹ - شما را چه مي‌شود كه از آنچه نام خدا بر آن برده شده است نمي‌خوريد؟۲۰۰ حال آنكه (خداوند) چيزهايي را كه بر شما حرام شده (پيش از اين) به وضوح۲۰۱ برايتان بيان كرده است، مگر آنچه از (خوردن) آن ناچار باشيد، و بسياري (از مردم، ديگران را) با نظريات (ناشي از تمايلات شخصي) خود بي‌هيچ دانشي گمراه مي‌كنند.۲۰۲ بي‌گمان پروردگار تو نسبت به متجاوزان (از حدود شريعت) داناتر است.۲۰۳

۱۲۰ - ظاهر و باطن اثم (تنگ‌نظري وخود محوري) را ترك كنيد،۲۰۴ بي‌گمان كساني كه (در ذات و ضميرشان) اثم (خود خواهي) كسب (انباشته) مي‌كنند، به زودي به جزاي آنچه (از خودخواهي‌ها) ظاهر و آشكار كرده‌اند۲۰۵ خواهند رسيد.

۱۲۱ - و از آنچه نام غير خدا بر آن برده شده نخوريد كه مسلماً اين كار فسق (نقض حكم خدا) است۲۰۶ و بي‌گمان شياطين۲۰۷ (سردمداران نظام شرك) به دوستان (دنباله‌روي) خود اشاره مي‌كنند۲۰۸ تا با شما به مجادله (براي تغيير عقيده) بپردازند۲۰۹ و (بدانيد) اگر از آنها اطاعت كنيد، شما نيز مشرك خواهيد شد.۲۱۰

۱۲۲ - آيا كسي كه (دلش از جهل و شرك) مُرده بود و ما (به ايمان) زنده‌اش كرديم۲۱۱ و نوري (از هدايت) فرا راهش ساختيم تا در پرتو آن (قرآن) با مردم رفتار كند۲۱۲ (خط‌مشي خود را با آنها بشناسد) مانند كسي است كه گوئي (در مقام مثال) در تاريكي‌هايي است كه راه خروج ندارد؟۲۱۳ بدين‌گونه اعمالي كه منكران (پيوسته) مي‌كنند براي خودشان نيكو جلوه مي‌كند.۲۱۴

۱۲۳ - و بدين‌گونه در هر شهري سركردگان مجرمش را برگماشتيم۲۱۵ (و به آنان اختيار و آزادي داديم) تا در آن مكر (حيله‌گري) كنند؛۲۱۶ در حالي كه جز بر ضدّ خويش مكر نمي‌كنند، ولي (اين تضاد را) درنمي‌يابند.۲۱۷

۱۲۴ - وقتي آيه‌اي براي آنها آيد، گويند: هرگز ايمان نمي‌آوريم مگر همانند چيزي (الهاماتي) كه به رسولان خدا داده شده، (مستقيماً) به ما هم داده شود!۲۱۸ خداوند بهتر مي‌داند رسالت خويش را كجا (در دل چه كسي) قرار دهد. به زودي مجرمان،۲۱۹ به خاطر حيله‌گري‌هايي كه (پيوسته در مقابلة با حق) مي‌كنند، با خفّت و خواري (در بازتاب خودبزرگ‌بيني و تكبّرشان) و با عذاب شديدي نزد خدا مواجه خواهند شد.

۱۲۵ - پس (مشركان شايستگي دريافت الهامات غيبي را ندارند، زيرا) خدا كسي را كه بخواهد هدايت كند، سينه‌اش را۲۲۰ براي تسليم به حق گشاده مي‌دارد۲۲۱ (پنجرة دلش را بر آفتاب رحمت خود مي‌گشايد) و كسي را كه بخواهد در گمراهي رها سازد، سينه‌اش را چنان تنگ و ناپذيرا۲۲۲ مي‌گرداند كه گويي (با همة سنگيني و به زمين و زندگي چسبيدن) مي‌خواهد به آسمان صعود كند! خداوند اين چنين رجس۲۲۳ (سنگيني گناه) را بر كساني كه ايمان نمي‌آورند قرار مي‌دهد.

۱۲۶ - و اين است راه مستقيم خداوندگار تو (كه دل را فقط براي او بايد گشود). ما نشانه‌ها(ي خود) را براي مردمي كه پندپذيرند به وضوح بيان كرده‌ايم.۲۲۴

۱۲۷ - آنها را نزد خداوندشان سراي سلامتي (از هر غم و غصه‌اي) است۲۲۵ و همو به پاس آنچه مي‌كردند يار و ياورشان خواهد بود.

۱۲۸ - و روزي كه (خدا) همة آنها را (در عرصة قيامت) گِرد آورد، (خطاب به سركردگان زر و زور و تزوير گويد:) اي گروه جن (فريبكاران پوشيده باطن)، شما بسياري از اِنس (مردم ساده لوح) را به دنباله‌روي از خود كشانديد،۲۲۶ و هواداران بي‌خِرد آنان گويند: خداوندا، ما از يكديگر بهره‌مند شديم (ما آنها را به قدرت رسانديم و با رفتن زير ساية قدرتِ آنها منتفع شديم) تا به مهلت معيني كه براي ما معيّن كرده بودي (پايان عمر دنيائي، يا رستاخيز نهائي) رسيديم. (خداوند) گويد: (در پي‌آمد پيروي از ارباب‌هاي دنيائي و آتش بيار معركه‌ها بودن، امروز) آتش جايگاه شماست كه در آن جاودانه خواهيد ماند، مگر خدا بخواهد كه مسلماً خداوند تو حكيم و عليم است (كارش روي حكمت و علم است).

۱۲۹ - و اينچنين برخي از ستمگران را، به اتكاء دستاوردي كه (در تباني و توطئه و جمع‌آوري ثروت و قدرت) دارند، به برخي ديگر ولايت (سلطه و حكومت) مي‌بخشيم.۲۲۷

۱۳۰ - (در روز قيامت خداوند از آنان مي‌پرسد:) اي گروه جن و انس۲۲۸ (فريبكارانِ در نقاب نفاق، و ساده لوحان احساس باور) آيا رسولاني از ميان خودتان (از جانب خدا) براي شما نيامدند تا آيات مرا بر شما حكايت كنند و از ديدار امروزتان (در مواجهه با عذاب اعمال) هشدارتان دهند؟ گويند: (آري) علية خويش گواهي مي‌دهيم. و زندگي دنيا (اين چنين) آنان را فريفت و (اينك به ناچار) به زيان خويش گواهي مي‌دهند كه بي‌گمان پيوسته حق را انكار مي‌كردند.

۱۳۱ - اين (پيشگوئي از سرنوشت ستمگران و هواداران آنها در قيامت) بدان جهت است (تا بداني) كه خداوندگار تو هرگز هلاك كنندة شهرهايي كه مردمش بي‌خبر و غافل (از هدايت الهي و رسولان) بوده باشند، از موضع ستم نيست (بلكه خود آنها با وجود هدايت و هشدارهاي الهي، به هلاكت افتادند).


۲۰۰ - اين آيه تأكيدي است بر توصية آية قبل؛ اما سؤال اين است كه چه كساني از آنچه نام خدا بر آن برده شده بود نمي‌خوردند و آن را حرام مي‌شمردند!؟ جز مشركين و ظاهراً نومسلماناني كه همچنان تحت تأثير فرهنگ ريشه‌دار و شرك‌زدة حاكم بودند؟ پاسخ چرايي آن را بايد در مرز ميان نظام شرك و توحيد يافت؛ مشركين به «شفاعت» واسطه‌ها در ارتباط با خدا و قرباني كردن دام‌ها پايبند بودند (يونس ۱۸، زمر ۳ و ۴۳) و ارتباط مستقيم با خدا و ذبح قرباني را جز در آستانة بُت‌ها و به ياد و نام و تبرّك آنان مجاز نمي‌شمردند. طبق آية ۱۳۶ همين سوره، آنها سهم معيني از محصولات كشاورزي و دام‌ها را وقف آستانة «شركاء» خود مي‌كردند و بديهي است كه در صورت قرباني كردن مستقيم به نام خدا، چيزي براي متوليان و پاسداران نظام شرك باقي نمي‌ماند! ناگفته نماند برخي مفسرين مخاطب آيه را مسلماناني دانسته‌اند كه از روي احتياط شرعي! از خوردن ذبيحة حلال هم خودداري مي‌كردند! كه البته بسيار بعيد مي‌نمايد.

۲۰۱ - اين آيه (برحسب محاسبات كتاب سير تحوّل قرآن) در سال ۶ هجرت نازل شده است و حكم محرمات چهارگانه (مردار، گوشت خوك، خون، و آنچه به نام غيرخدا ذبح شده) در آية ۱۱۵ سورة نحل در سال ۲ هجري آمده است. اين مطلب سه بار ديگر در سال‌هاي بعد مورد تأكيد قرار گرفته است: بقره ۱۷۳ (۹ هجري)، انعام ۱۴۵ (۱۰ هجري)، و مائده ۳ (۱۱ هجري).

۲۰۲ - كلمة «هَويٰ» مقابل «هُديٰ» مي‌باشد. مخالفت با هدايت الهي معنايش ترجيح تشخيص خود و تمايلات نفساني مي‌باشد. گرچه «هوس»، از نتايج پيروي از «هَويٰ» است، ولي هوي الزاماً و هميشه با هوس همراه نيست. معناي هوي، «سقوط» و تمايل است (طه ۸۱، نجم ۱، حج ۳۱، ابراهيم ۴۳ و...) و پيروي از هواي نفس، به جاي پيروي از حق، به سقوط آدمي از مقام انسانيت مي‌انجامد. هواي نفس همان «خودپرستي» و ايگوهاي آدمي است كه در قرآن دو بار به آن اشاره شده است: أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَٰهَهُ هَوَاهُ... (آيا نديده‌اي آن را كه خودش را معبود خود گرفته و... - فرقان ۴۳ و جاثيه ۲۳). كلمة هوي در قرآن عمدتاً با كلمة تبعيّت آمده است (۲۳ بار از ۳۸ بار) كه دنباله‌روي از نظريات و مُد روز و تمايل و راحت و رضايت نفس را در برابر پيروي از هدايت الهي مطرح مي‌سازد ( ن ك به: نجم ۳، ص ۲۶، اعراف ۱۷۶).

۲۰۳ - به پاورقي ۱۹۸ مراجعه شود.

۲۰۴ - اغلب مترجمين، واژة «اثم» را معادل گناه گرفته‌اند. كلمات ديگري مثل ذنب، جور و جرم و... را هم گناه ترجمه مي‌كنند، در حاليكه هر كدام از اين كلمات معناي ويژه خود را دارند. «اثم» مقابل «بِرّ» است. بِرّ، دلالت بر همه جانبه بودن نيكي و وسعت نظر مي‌كند و «اثم» كاملا برعكس است و نوعي تنگ‌نظري، خودخواهي و محدوديت ديد را نشان مي‌دهد. اما در ارتباط با «ظَاهِرَ الْإِثْمِ وَبَاطِنَهُ»، بسياري از خودخواهي‌هاي ما در ارتباط با ديگران ظهور و بروز خارجي دارد و همگان متوجه مي‌شوند، اما بسياري از آنها باطني است و به نيّت و انگيزة اعمال ما مربوط مي‌شود. منظور اين است كه محرّك گفتار و رفتار آدمي بايد بيرون از خودخواهي‌ها و ناشي از خداخواهي باشد. كلمات ظاهر و باطن علاوه بر اين آيه، در ۵ آية ديگر قرآن آمده‌اند؛ ۱) حديد ۳- تأكيد بر ظاهر و باطن بودن خدا (هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ...)، ۲) لقمان ۲۰- خدا نعمت‌هاي فراوان ظاهري و باطني به ما داده است (...وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَهً وَبَاطِنَهً...)، ۳) اعراف ۳۳- خدا زشتي‌هاي ظاهري و باطني را حرام كرده است (قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ...)، ۴) انعام ۱۵۱- خدا فرمان داده كه به زشتي‌هاي ظاهري و باطني نزديك نشويم (...وَلا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ...)، ۵) حديد ۱۳- در قيامت فقط كساني كه باطن خود را اصلاح كرده باشند در حصار امنيّت‌اند، و ظاهرنمايان در بيرون حصار خواهند بود (...بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَهُ وَظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ).

۲۰۵ - به پاورقي ۱۸۸ همين سوره مراجعه شود.

۲۰۶ - «فسق» در زبان عربي، پاره كردن پوستة محافظ است كه موجب «فساد» مي‌گردد. همچون پاره شدن پوست ميوه كه موجب نفوذ ميكرب و فساد و گنديدگي آن مي‌شود. پوسته انسان همان حريم و حدود شرعي و نظامات ايماني است. تقوا نيروئي است كه ما را به محافظت از حريم و حدود مدد مي‌رساند و فسق به پاره كردن آن و تجاوز از مرزهاي مجاز گفته می‌شود. مشركين معاصر پيامبر هنگام ذبح دام‌هايي كه خدا آفريده، با صداي بلند و هلهله كردن نام بُت‌هاي خود را مي‌بردند و به افتخار آنها، كه شفيعان خود نزد خدا مي‌پنداشتند، عمل قرباني را انجام مي‌دادند. چنين تشريفاتي البته موجب فراموشي خدا و اعتبار و اهميت يافتن بُت‌ها نزد مصرف‌كنندگان قرباني مي‌شد. امروزه نيز بايد ديد قرباني كردن گاو و گوسفند در مَقدم مقامات و مسئولين دولتي، يا نام مقدسيني را بر نذري‌هايي كه رزق خداست نهادن چه صورتي دارد؟

۲۰۷ - شياطين (جمع شيطان)، آدميان شيطان صفت و طغيانگر نسبت به حق و حقوق مردم‌اند. ريشه اين کلمه «شَطَنَ»، دوري از حق و از مدار طاعت است. اگر ابليس شيطان ناميده شده، به دليل تمرّد و نافرماني‌اش در برابر خداست و از اين نظر شيطان ، هم وصفي است بر فرشته‌اي که از سجده بر آدم امتناع کرد، و هم وصف هر انساني که از دايره فرمان خدائي خارج شود. اشعه‌هاي مضرّ حيات و سنگ‌هاي سرگردان در جوّ نيز شيطان شمرده شده‌اند (ملک ۵، صافات ۷، حجر ۱۷) و همينطور ميکرب و عوامل بيماري‌زا (ص ۴۱)، در قرآن شيطان همواره به صورت معرفه آمده و شياطين حالت عام دارد. همانطور که درباره فرشتگان افعال: ارسال، نزول، جعل، ولايت، تلاوت و وحي به کار رفته است، درباره شياطين هم اين افعال مورد استفاده قرار گرفته است، مثل: ...أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ... (مريم ۸۳)، وَمَا تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّيَاطِينُ (شعراء ۲۱۰ و ۲۲۱)، ...إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ (اعراف ۲۷)، وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّيَاطِينُ عَلَيٰ مُلْكِ سُلَيْمَانَ... (بقره ۱۰۲)، ...وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَيٰ أَوْلِيَائِهِمْ... (انعام ۱۲۱).
انسان‌هاي پاکدامن و پرهيزکار در معرض نزول و ارسال فرشتگان قرار مي‌گيرند و برخوردار از ولايت آنها مي‌شوند و انسان‌هاي گمراه و ستمگر در معرض نزول افکار و القائات شيطاني و پذيراي رسولان اين جريان (أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ...). در اين سوره كلمة شياطين بيش از ساير سوره‌ها آمده است (آيات ۷۱، ۱۱۲ و ۱۲۱).

۲۰۸ - كلمة «وحي» كه ۷۸ بار در قرآن تكرار شده است، بر سخن گفتن و انتقال پيام به شيوه‌اي غير متعارف دلالت مي‌كند. در قرآن آمده است، زكريا(ع) كه با ملاقات فرشتگان و بشارت تولد يحيي(ع) دچار لكنت زبان و ناتواني در سخن گفتن شده بود، از طريق ايما و اشاره و با حركات دست مردم را از محراب عبادت توصيه به تسبيح شبانه روزي خدا مي‌كرد (مريم ۱۱). چنين حالتي را قرآن وحي ناميده است؛ وحي انساني به انسان‌هاي ديگر به شيوه غير متعارف. سخن گفتن پنهاني و توطئه گرانه شيطان صفتان عليه پيامبران را نيز، كه غير صريح و منافقانه است، قرآن وحي ناميده است (انعام ۱۱۲ و ۱۲۱). خدا علاوه بر پيامبران، به زنبور عسل (نحل ۶۸)، طبقات جوّ زمين (فصلت ۱۲)، زمين (زلزال ۵)، حواريون حضرت عيسي (مائده ۱۱۱)، و مادر موسي (اعراف ۱۶۰) نيز وحي كرده است.

۲۰۹ - معنای اصلی جدال، محکم کردن و تابيدن نخ و ريسمان است و در مجادله ميان انسان‌ها، گوئي طرفين دعوا با بحث و گفتگوي خصمانه تلاش مي‌کنند گِره اعتقادات خود را محکم‌تر و پيوستگي نظريات طرف مقابل را سُست‌تر كند و به اين وسيله، همچون دو کُشتي‌گير، ديگري را مغلوب نمايند. اين واژه ۲۹ بار در قرآن آمده است و از ويژگي‌هاي مختص آدمي است که نه تنها از جسم و جان و موجوديت خود، بلکه از حيثيت و آبرو و آرمان‌هاي حتي باطل خويش هم به سختي دفاع مي‌کند.

۲۱۰ - وقتي حكم خدا به صورت آشكار ابلاغ شده باشد، پيروي از افكار و القائات شرك‌زدگان و تحت تأثير جوّ روزگار واقع شدن شرك محسوب مي‌شود. مگر شرك چيزي جز مشاركت دادن انگيزه‌هاي غيرخدائي در زندگي است؟

۲۱۱ - اين همان حيات معنوي است كه با اجابت دعوت خدا و رسول پديد مي‌آيد، آنچنان كه فرمود: انفال ۲۴ - يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ. و نيز در قرآن آمده است: هر كس كار نيكي كند، اعم از مرد و زن، اگر به انگيزة ايماني باشد، بي‌گمان او را به حياتي پاك زنده خواهيم كرد. نحل ۹۷ - مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاهً طَيِّبَهً...

۲۱۲ - «مَشْي» همان راه رفتن است، اما به راه و روش و شيوة رفتار با ديگران نيز گفته مي‌شود. مثل: حديد ۲۸ - يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَيَجْعَلْ لَكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَيَغْفِرْ لَكُمْ.... ؛ لقمان ۱۹ - وَاقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ.

۲۱۳ - به تمثيل زيباي آيات ۱۷ تا ۲۰ بقره و آية ۴۰ سورة نور نگاه كنيد. ظلمات جمع است و دلالت بر انواع تاريكي‌ها و حجاب‌هاي حرص و حسد، خشم و شهوت و كبر و غرور مي‌كند كه به كلي مانع از نفوذ نور هدايت مي‌شود و ديگر هيچ راهي براي خروج از ظلمات نمي‌ماند. كساني كه در دنيا راهي براي بازگشت به نور ايمان براي خود باقي نمي‌گذارند، در آخرت نيز راه خروجي از دستاوردهاي دوزخي خود ندارند: غافر ۱۱ - ...فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَىٰ خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ، مائده ۳۷ - يُرِيدُونَ أَنْ يَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَمَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنْهَا...، حج ۲۲ و سجده ۲ - كُلَّمَا أَرَادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيهَا...

۲۱۴ - ن ك پاورقي ۵۴ همين سوره.

۲۱۵ - ضمير جمعي «نا» در «جعلنا»، نشان از نقش‌آفريني نظامات الهي در پرتو اختياري دارد كه به آدمي عنايت شده است. نه آنكه خدا خواسته باشد مجرمان را بر مردم شهرها مسلط گرداند، اين دنياپرستي مردم و محافظه‌كاري و ترس از انتقاد و اعتراض به ستمگران است كه آنها را به قدرت و تبه‌كاري مي‌رساند، ولي چون همة اين فعل و انفعالات از خدايِ علّت العلل و مسبب الاسباب ناشي شده، به او نسبت داده شده است.

۲۱۶ - «مکر» همان چاره‌جويي‌ها و تدابيري است که هر کس براي مقابله با دشمن، يا حل مشکلات خود، به کار مي‌برد. اين صفت از بُعد مثبت، به خدا نيز، به دليل نظاماتش در مقابله و دفع و طرد عوامل ضد حق، اطلاق مي‌گردد، ولي خدا «خير الماکرين» است. برعکس، مکر تبه‌کاران، منفي است و به خودشان برمي‌گردد.

۲۱۷ - شعور از ريشة «شَعْر» (موي سر)، به هر آنچه ظريف و نازک باشد، و درک و فهمش نازک بيني و دقت بخواهد، گفته مي‌شود. شاعر نکته‌سنج و ظريف سخن است و شعور به درک ظرايف و نکاتي گفته مي‌شود که در ظاهر آشکار نيست. کافران در دنيا به ظرافت ارتباط عمل با سرنوشت خود توجه ندارند و مغرور انکار‌هاي به ظاهر بي‌عقوبت دنيايي هستند.

۲۱۸ - اين نشانة تكبر و خودبزرگ‌بيني غريبي است كه آنها با همة آلودگي به شرك و خرافات، انتظار داشتند گيرندة وحي و الهامات غيبي هم باشند.

۲۱۹ - جُرم به گناهاني گفته مي‌شود که باعث گسستن ارتباط و پيوند فطري انسان با خدا و بندگان او مي‌گردد. جُرم در لغت، به بي‌بهره بودن و قطع ميوه درخت در اثر قطع ارتباطش با آب و خاک و هوا گفته مي‌شود.

۲۲۰ - اصطلاح صدر يا صدور، در تمامي ۴۴ موردي که (مستقل يا با ضمائر) در قرآن آمده است، معناي مجازي دارد و نمي‌توان آن را به قفسه سينه ظاهري نسبت داد. صدر انسان، همان ظرفيت روحي اوست که به تعبير قرآن، تنگ‌نظر يا داراي وسعت نظر (ضيق صدر يا سِعِه صدر) مي‌شود (انشراح ۱، حجر ۹۷ و موارد بسيار ديگر)، سينه است كه از تنگ‌نظري شفا پيدا مي‌کند (توبه ۱۴، يونس ۵۷)، و امراضي امثال: ترس (حشر ۱۳)، کِبر (غافر ۵۶)، نياز (حشر ۹)، مخفي کاري (نمل ۷۴، غافر ۱۹ و...)، دشمني (اعراف ۴۳)، شيطان در آن نفوذ مي‌کند (ناس ۵)، خدا سينه‌ها را مي‌آزمايد (آل‌عمران ۱۵۴) و آيات خود را در آن وارد مي‌كند (عنکبوت ۴۹) و.... در ضمن ۱۲ بار در قرآن بر عليم بودن خدا بر ذات سينه‌ها تأکيد شده است.

۲۲۱ - اصطلاح «شرح صدر» که نشانة گشادگی قفسه سينه در تنفس و تحمل سختي‌ها و صعود مي‌باشد، تمثيلي است براي گشودنِ اختياري و با اشتياق سينه در هواي اهداف و تمايلات انساني، که مي‌تواند کفر باشد يا تسليم به خدا، آنچنان که در اين آيه آمده است. اولين درخواستي که حضرت موسي(ع) پس از دريافت مأموريتِ سختِ به مصاف فرعون رفتن از خدا مي‌کند، همين «انشراح صدر» بوده است، قرآن تحقق چنين شرح صدري را نيز نسبت به پيامبر اسلام(ص)، در سوره‌اي به همين نام، اعلام کرده است: أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ و...

۲۲۲ - ضيق صدر مقابل انشراح صدر است. کسي که تنگي نفس داشته باشد، توانايي بالا رفتن و حمل بارهاي سنگين را ندارد، برعکس، فراخ سينه‌ها به سادگي آن را تحمل مي‌کنند. اين استعاره‌اي است از امور حقيقي براي فهم امور مجازي. «حرج» به محدوديت و تنگنايي گفته مي‌شود که شخص را به زحمت و دردسر بيندازد و نوعي سخت‌گيري و تکليف شاق به شمار رود. اگر در اين آيه از سختي صعود گمراهان به آسمان معنويت سخن گفته، در آية ۱۰ سورة فاطر از سهولت صعود كلام پاكِ هدايت يافتگان به مدد اعمال صالح آنان نشانه آورده است: ... إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ... (كلام پاك به سوي او صعود مي‌كند و عمل صالح آن را بالا مي‌برد).
در ضمن، «يَصَّعَّدُ» در اصل يَتَصَعَّدُ بوده است كه با ادغام «ت» در «ص» در باب تفعّل، حرف صاد تشديد گرفته است. در قالب اين باب قرار گرفتن، نوعي تحمّل سختي را به همراه دارد. مثل: تكلّف، تشكّل، تحمّل و... كه دلالت بر بي‌حوصلگي و بي‌رغبتي به پذيرش حق مي‌كند. اما در آية ۱۰ سورة فاطر، فعل «يَصْعَدُ» آمده است كه سهولت و راحتي را مي‌رساند.

۲۲۳ - «رِجْس» به پليدي، يا آثار و عوارض پليد هر کار زشتي در جسم و جان و شخصيت آدمي گفته مي‌شود. مثل: خوردن گوشت مرده، خون ريخته شده يا گوشت خوک (انعام ۱۴۵)، همچنين شراب، اعتياد به قمار، بُت‌پرستي، بخت آزمايي، دروغ (مائده ۹۰، حج ۳۰) و مشابة آن.
علاوه بر آن، «رِجْس» به کساني که ايمان نمي‌آورند (انعام ۱۲۵)، عقل خود را به کار نمي‌بندند (يونس ۱۰۰) و به مشرکين (اعراف ۷۱) نسبت داده شده است. اين کلمه بيش از همه سوره‌ها در سوره توبه (سه بار) و تماماً در ارتباط با «منافقين» آمده و جمعاً ۱۰ بار در قرآن تکرار شده است.

۲۲۴ - تفصيل دادن آيات، در مقابل مجمل و مختصر بيان کردن آن است. تفصيل آيات از جانب خدا، با کلي‌گويي‌هاي فلسفي و تشبيهات غلوآميز ادبي فرق بسيار دارد. تفصيل از ريشة «فَصَلَ»، دلالت بر جدايي و استقلال اجزاء مي‌کند، همچون دوربيني که آنچنان تصاوير دقيق بر مي‌دارد که جزئيات موي و خطوط پوست را نشان مي‌دهد. در ضمن، در اين سوره ۸ بار مشتقات كلمة «فَصَلَ» آمده است كه در هيچ سورة قرآن بيش از نصف آن نيامده است! در ضمن فعل «يَذَّكَّرُونَ» نيز (همچون يَصَّعَّدُ در آية ۱۲۵) در اصل يتذكّرون بوده كه با قرار گرفتن در باب تفعّل، علاوه بر ادغام «ت» در «ذ»، مفهوم تلاش براي پندپذيري و قبول آن را مي‌رساند.

۲۲۵ - «دَارِ السَّلاَمِ» عنواني است براي بهشت (يونس ۲۵)، زيرا هم با سلامي از پروردگار همراه است (يس ۵۸)، هم از سوي فرشتگان (رعد ۲۴، حجر ۴۶، نحل ۳۲)، و هم از سوي بهشتيان (اعراف ۴۶، يونس ۱۰، ابراهيم ۲۳) به گونه‌اي كه هيچ سخني غير سلامت نمي‌شنوند. درضمن «سلام» يكي از نام‌هاي نيكوي خداست (حشر ۲۳) پس دارالسّلام، سراي سلامت خدائي است.

۲۲۶ - «اسْتَكْثَرْتُمْ» در باب استفعال از ريشة «كَثُرَ»، فزون طلبي و زياده خواهي است. در آية ۱۸۸ اعراف از زبان رسول خدا آمده است كه «اگر من غيب مي‌دانستم حتماً خير بيشتري كسب مي‌كردم و شرّي به من نمي‌رسيد «...وَلَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ...». منظور از «قَدِ اسْتَكْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ» در سورة انعام، تلاشي است كه معمولا جبّاران و سلطه طلبان براي جمع آوري نيرو و نفرات از ميان توده‌هاي مردم ناآگاه براي پشتيباني از خود به عمل مي‌آورند.

۲۲۷ - به پاورقي ۲۱۵ نگاه كنيد.

۲۲۸ - در اين سوره (و نيز سورة الرحمن) چهار بار «انس و جنّ» آمده است كه بيش از ساير سوره‌ها مي‌باشد، از اين روي شايسته به نظر مي‌رسد اگر تأمل بيشتري در معناي قرآني «انس و جنّ»، با نگاهي به موارد كاربرد آن، در كتاب الهي بكنيم.
قرآن دربارة آدميزاد سه واژة به ظاهر مشابه: ناس، انسان و انس را به كار برده است كه به رغم مشابهت ظاهري، تفاوت معنايي ظريفي باهم دارند؛ بيش از همه (۲۴۱ بار) «ناس» در قرآن آمده است كه دلالت بر نوع آدمي و توده‌هاي «مردم» مي‌كند. بعد از آن «انسان» (۶۵ بار) است كه ناظر به ويژگي‌هاي نيك و بد اخلاقي اين موجود است و خدا هرگاه بخواهد از صفات و خلقيات آدمي سخن بگويد عنوان «انسان» را برمي‌گزيند. نام «اِنس» در مرحلة سوم (۱۸ بار) قرار دارد كه همواره با «جن» آمده است. اگر كلمة «جن» در قرآن، «پوشيده و نامحسوس بودن» را تداعي مي‌كند، درست در جهت معكوس، كلمة «انس»، دلالت بر «محسوس و آشكار» بودن مي‌كند. اولي به دلايل متعدد طبيعي يا تصنّعي، براي ما ناشناخته مي‌آيد، و دومي محسوس و ملموس است.
در كلمة «انس» مفهوم «احساس» (حواس پنجگانه) غلبه دارد، مثل احساسي از آتش كه در بياباني سرد و تاريك به موسي(ع) دست داد (إِنِّي آنَسْتُ نَارًا - طه ۱۰، نمل ۷، قصص ۲۹). احساس به سن بلوغ رسيدن را نيز قرآن با كلمة انس بيان كرده است: نساء ۶ - ... فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا... آشنائي و اُنس گرفتن با ديگران نيز از عواطف و احساسات آدمي ناشي مي‌شود (نور ۲۷ - ...لا تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّىٰ تَسْتَأْنِسُوا...).
سؤال اصلي اين است كه منظور از «انس و جن» در اين آيه و نيز آية ۱۱۲ همين سوره (وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ...) كه از جبهة مقابل پيامبران نام مي‌برد، چه كساني بوده و هستند؟ دشمنان پيامبران را قرآن در آيات متعددي به دو گروه: مستكبران و پيروان آنها تقسيم كرده است (اعراف ۷۵، سبا ۳۱ تا ۳۴، ابراهيم ۲۱، غافر ۴۷ و...) كه گروه اول را همان طاغوت‌ها و جبّاران ظالم تاريخ، و گروه دوم را توده‌هاي تبعيت كنندة از نظام حاكم و اعضاي حزب باد! تشكيل مي‌دهند (جالب اينكه از ۱۸ باري كه جن و انس در قرآن باهم آمده‌اند، ۱۳ بار آن دلالت بر شرّ بودن و دشمني اين دو گروه با حق مي‌كند). قرآن گروه نخست را به دليل فريب شبانه‌روزي مردم با تبليغات و وعده‌هاي دروغين (سبا ۳۳)، پوشاندن نيّت ناپاك خود و ناشناخته ماندن اهداف واقعي‌شان، با واژة «جن»، كه دلالت بر پنهان بودن مي‌كند، معرفي كرده و گروه دوم را كه عقل و خرد را در پيروي كوركورانه از ستمگران قرباني مي‌كنند، با واژة «انس»، كه دلالت بر «احساس گرائي» و تمايل به اُبهت ظاهري و زرق و برق حاكمان مي‌كند.
اينك بايد پرسيد كدام واقعيت تاريخي و عقل سليم گواهي مي‌دهد كه موجوداتي غيرمادّي و ناشناخته به نام «جن»، اكثريت انسان‌ها را به پيروي از خود در طول تاريخ واداشته‌اند!؟ ملت‌هاي گذشته در طول تاريخ جز سرسپردگي به طاغوت‌ها و جبّاران و جيره‌خواري از سفرة قدرت آنها، از كدام «جن و پري» تمتّع و بهره‌مندي جسته‌اند؟ آيا جملة «كَذَٰلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ» (در سرآغاز آية ۱۲۹) بيانگر «ولايت» و سلطة ستمگراني از ميان خود آدميان بر جوامع بشري نيست كه مصداق واقعي مفهوم جن (فريبكار، رياكار، منافق صفت و پنهان كار) هستند؟
قرآن در يک تقسيم‌بندي کلي، جبهه مقابل پيامبران را به دو دسته جن و انس تقسيم کرده است؛ مي‌فرمايد براي هر پيامبري شيطان صفتاني از جن و انس قرار داديم (انعام ۱۱۲). روز قيامت دوزخيان از خدا مي‌خواهند کساني از جن و انس را که موجب گمراهي آنان شده‌اند، نشان دهد تا لگد‌کوبشان کنند (فصلت ۲۹). آيا جز اين است که لگدکوب کردن مربوط به آدميان خاکي است!؟ آيا جز ارباب زر و زور و تزوير و سرسپردگان وابسته و مقلّد آنها از ميان مردم (ناس) كسان ديگري مورد نظر هستند؟ اين آيات تنها مربوط به مشرکين معاصر پيامبر نيست، مخاطب قرآن همه آدميان در همه ادوارند. به فرض هم اگر کساني در آن زمان جن‌پرست (به معناي مصطلح) بوده باشند، آيا در روزگار ما و تاريخي که خوانده‌ايم، جامعه‌اي را سراغ داريد که جن‌پرست بوده باشند!؟
در قرآن آمده است که در دنيا رجالي از انس، به رجالي از جن پناه مي‌برند (سوره جن آيه ۶)، ما در دنيا از پناه بردن هموطناني (مأنوس) به بيگانگان (به دليل خودباختگي‌هاي فرهنگي يا جلب منافع در پناه آنها) خوانده و شنيده‌ايم، اما هرگز شاهد پناه بردن آدميان به موجودات نامريي نبوده‌ايم.
براي بررسي بيشتر در مفهوم دوگانه جن و انس، به اين آيات نيز رجوع کنيد: اعراف ۳۸ و ۱۷۹، فصلت ۲۵، احقاف ۱۸، رحمن ۳۳، جن ۵، هود ۱۱۹، سجده ۱۳، و ناس ۶.
نكتة ديگر تفاوت ريشه و اصل كلمات ناس، اِنس و انسان مي‌باشد كه تأثير مهمي روي معنا و مقصود آنان مي‌گذارد. ناس (مردمان) از ريشة «نوس»، به ويژگي تحرّك، جابجايي و آمد و شد آدميان اشارت دارد. همچنانكه نوسان بيانگر حركت و تكان خوردن است. در زبان عربي در مورد راندن شتر، تكان خوردن شاخة درخت، آويختگي و حركت زلف‌ها، جنبيدن اشياء، لرزش شعلة شمع يا فتيلة چراغ و... از همين كلمه استفاده مي‌كنند. عنكبوت، يا تار آن را نيز كه در اثر باد در تكان و نوسان است «نُواس» مي‌گويند. با اين حال، هيچ موجودي در دنيا قابليت نقل و انتقال و پويايي مكاني به مانند آدميان را ندارد كه دائماً در سير و سفر براي تفريح و تجارت و تبادل تجربه و علم و فرهنگ با مردمان ديگر در قاره‌هاي جهان مي‌باشد.
اما «انسان» از ريشة «اَنَسَ»، معرّف موجودي مشتاق اُنس و الفت اجتماعي است و احوالات روحي و رواني و عواطف و احساسات (مثبت يا منفي) آن را دربر مي‌گيرد. حال آن كه كلمة «بشر»، بر ويژگي ظاهري آدمي دلالت مي‌كند و برخلاف انواع قبل، كه بدنشان پوشيده از پشم بود، پوست بدنش آشكار است (بشره = پوست). گويا از آنجايي كه نسل آدمي، طبق تحقيقات علمي، از مناطق گرمسير آفريقايي به قاره‌هاي ديگر حركت كرده است، بي‌نياز از پوشش طبيعي بوده و بعدها در مهاجرت به مناطق سردسير از پشم و پوست حيوانات يا الياف مصنوعي استفاده كرده است.
«اِنس» نيز (همچون انسان) از ريشة «اَنَسَ» مي‌باشد، اما در دو باب متفاوتِ فَعَلَ (اَنَسَ) و فِعلان (انسان). كلمة اِنس بيشتر به همان بُعد ظاهري و حواس پنجگانه و غرايز ارتباط پيدا مي‌كند و كلمة انسان بيشتر بر خُلق و خوي و شخصيت انساني.

ترجمه عبدالعلى بازرگان