به نام خداى رحمت‌گستر بر عام و خاص

۱۴۶ - و (از قوم موسي) بر كساني كه (پس از انحرافِ گوساله پرستي) توبه كردند۲۵۶ (به توحيد بازگشتند)، هر حيوان ناخن‌دار (سُم ناشكافته)، و نيز از گاو و گوسفند، دنبه (چربي) آنها را حرام كرديم،۲۵۷ مگر چربي‌هايي كه بر پشت آنهاست يا با امعاء و استخوان‌ها آميخته باشد.۲۵۸ اين (محروميت)، كيفر تجاوزشان (به حقوق يكديگر) بود۲۵۹ و ما به يقين راست گوئيم.۲۶۰

۱۴۷ - پس اگر تو را تكذيب كردند، بگو: پروردگار شما رحمتي گسترده دارد و (در ضمن) كيفر او نيز از مردمان مجرم بازگردانده نمي‌شود.۲۶۱

۱۴۸ - كساني كه شرك ورزيدند، (براي توجيه خرافاتي كه به آن باور دارند) خواهند گفت: اگر خدا مي‌خواست نه ما و نه پدران‌مان شرك نمي‌ورزيديم۲۶۲ و چيزي را (خودسرانه) تحريم نمي‌كرديم (آنها مشيّت اختيار و مهلت الهي را به حساب رضايت خدا از كارشان مي‌گذاشتند). پيشينيان آنها نيز اين چنين (حق را) دروغ شمردند تا آنكه كيفر ما را چشيدند؛ بگو: آيا (بر اين ادعاي باطل خود) علمي داريد كه بر ما عرضه كنيد؟ شما فقط از گمان (باطل خويش) پيروي مي‌كنيد و تنها تخمين مي‌زنيد.۲۶۳

۱۴۹ - بگو: (ظنّ و گمان شما راهي به حقيقت ندارد، اما) برهان رساننده (به حقيقت) از آنِ خداست، و اگر مي‌خواست حتماً همگي شما را (به اجبار) هدايت مي‌كرد (ولي آزادتان گذاشته تا خود راهتان را انتخاب كنيد).

۱۵۰ - بگو: شاهدان خود را كه گواهي مي‌دهند خدا اينها را حرام كرده است بياوريد. پس اگر (آن سردمداران نظام شرك) شهادت دادند، تو همراهشان شهادت مده (تحت تأثيرشان قرار مگير) و از نظريات كساني كه آيات ما را تكذيب مي‌كنند و كساني كه به آخرت باور ندارند و براي خداوند همتايي مي‌گيرند، پيروي مكن.

۱۵۱ - بگو: بيائيد۲۶۴ تا آنچه را كه پروردگارتان بر شما حرام كرده است برخوانم؛ (اوّل) اين كه چيزي را شريك او مشماريد، (دوّم) به پدر و مادر نيكي كنيد و (سوّم) فرزندان‌تان را از (ترس) تنگدستي مكشيد، (زنده به گور يا سقط جنين نكنيد و نگران نباشيد) ما هم شما را روزي مي‌دهيم و هم آنها را. و (چهارم) به كارهاي زشت، چه آشكار و چه پنهان، نزديك مشويد،۲۶۵ و (پنجم) كسي را كه خدا (ريختن خونش را) حرام كرده مكشيد، مگر به حق (در قصاص قتل). اين است آنچه (خداوند) شما را به آن سفارش كرده است،۲۶۶ باشد تا (اين اصول را) به كار بنديد.۲۶۷

۱۵۲ - و (ششم) به مال يتيم نزديك مشويد، مگر به شيوه‌اي كه (براي حفظ حقوق او) بهترين باشد تا به (سن) رشد و بلوغ برسد،۲۶۸ و (هفتم) پيمانه را به تمام، و ترازو را به عدالت بگيريد،۲۶۹ ما هيچ كس را جز به اندازة توانش تكليف نمي‌كنيم،۲۷۰ و (هشتم) چون (در اختلافات) سخن گوئيد، پس عدالت را رعايت كنيد، هرچند (به ضرر) خويشاوند(ان شما) باشد،۲۷۱ و (نهم) به عهد خدا وفا كنيد.۲۷۲ اين است آنچه (خداوند) شما را به آن سفارش كرده است، باشد تا پند پذيريد.

۱۵۳ - و (دهم) مسلماً اين راهِ راست من (راه توحيدي) است،۲۷۳ پس از آن پيروي كنيد و به راه‌هاي ديگر مرويد كه شما را از راه او پراكنده خواهد ساخت، اين است آنچه (خداوند) شما را به آن سفارش كرده است، باشد تا پروا پيشه كنيد۲۷۴ (نفس خود را مهار كنيد).

۱۵۴ - (در پي اصول دهگانه‌اي كه در فطرت آدمي قرار داديم و همة پيامبران بر آن يادآوري مي‌كردند) سپس به موسي كتاب (تورات = شريعت) داديم تا تمام كننده (نعمت) بر هر كه نيكي نمايد، و بيان كنندة روشن همه چيز (مرتبط با ايمان) و هدايتي و رحمتي (براي بندگان) باشد تا به ملاقات پروردگارشان ايمان آورند.۲۷۵

۱۵۵ - و اين (قرآن) كتاب مباركي است كه (اينك در پي تورات براي بشريت) نازل كرده‌ايم، پس از آن پيروي نماييد و (هواي نفس) خود را مهار كنيد، باشد تا مورد رحمت (پروردگار) قرار گيريد.

۱۵۶ - تا (فردا) نگوئيد: كتاب (هدايت) تنها بر دو طايفة پيش از ما (يهود و نصاري) نازل شده است و ما از آموزش‌هاي آنها به كلي بي‌خبر بوديم.۲۷۶

۱۵۷ - يا بگوئيد (ادعا كنيد كه): اگر بر ما هم كتاب نازل مي‌شد، حتماً ره يافته‌تر از آنها (يهود و نصاري) مي‌بوديم! اينك براي شما نشانة روشني از پروردگارتان و هدايت و رحمتي از سوي پروردگارتان آمده است، پس كيست ستمگرتر از آنكه آيات او را تكذيب كند و از آن دوري نمايد؟ به زودي كساني را كه از آيات ما دوري مي‌كنند به خاطر كناره گيري مستمرشان به عذابي سخت كيفر مي‌دهيم.۲۷۷

۱۵۸ - آيا (دوري كنندگان از آيات الهي) جز اين انتظار دارند كه فرشتگان (وحي به جاي پيامبر) سراغ خودشان بيايند يا (خود) پروردگارت يا برخي آيات او ظهور نمايند (تا باور كنند)؟۲۷۸ روزي كه بعضي آيات (عذاب يا قيامت) پروردگارت فرا رسد، (در آن روز) ايمان كسي كه قبلا (در مدت زندگي) ايمان نداشته يا در (پرتو) ايمانش كار خيري نكرده، فايده‌اي نخواهد داشت.۲۷۹ بگو: (اگر منتظر آن شرايط هستيد) منتظر باشيد كه ما نيز منتظريم!۲۸۰

۱۵۹ - مسلماً كساني كه دين خويش را به تفرقه (اختلاف و جدائي) كشاندند۲۸۱ و پيرواني (نسبت به اشخاص و آرمان‌هاي پراكنده) شدند۲۸۲ تو هيچ نسبتي با آنها نداري.۲۸۳ كار آنها فقط با خداست، سپس (در روز قيامت) از آنچه مي‌كردند آگاهشان خواهد كرد.

۱۶۰ - هر كس نيكي (به عمل) آورد، او را ده برابر (پاداش) خواهد بود و هر كس زشتي (به عمل) آورد، جز همانند آن جزا نبيند و مورد ظلم (بيش از كيفر عملش) قرار نگيرد.۲۸۴

۱۶۱ - (اي پيامبر) بگو: بي‌ترديد پروردگارم مرا به سوي راهي راست رهبري كرده است، (به) ديني پايدار۲۸۵ (همان) آيين ابراهيم حقگرا كه هرگز از مشركان نبود.۲۸۶

۱۶۲ - بگو: نماز و قرباني۲۸۷ و زندگي و مرگ من۲۸۸ تماماً براي خداي صاحب اختيار جهانيان است.۲۸۹

۱۶۳ - هيچ شريكي براي او نيست و من به اين (دينداري خالص) فرمان يافته‌ام و (خود در اين محيط شرك زده) اولين تسليم شده‌ام (آنچه مي‌گويم، از خود آغاز مي‌كنم).

۱۶۴ - بگو: آيا غير از «الله» را «ربّ» (صاحب، سرور و ارباب خود) اختيار كنم، حال آنكه او «ربّ» (صاحب اختيار و گرداننده) همه چيز است۲۹۰ و (اگر ارباب ديگري را اطاعت كنم) عمل (بد) هر كسي جز بر (زيان) خودش نيست و بار (گناه) هيچ كس را ديگري بر دوش نمي‌كشد، سپس (بعد از زندگي دنيا) بازگشت شما به سوي پروردگارتان (ربّ ِ صاحب اختيارتان) است و او شما را از آنچه اختلاف مي‌كنيد آگاه خواهد كرد.

۱۶۵ - و اوست آنكه شما را جانشينان (نسل‌هاي قبل) قرار داد و برخي از شما را (در توانائي جسمي يا هوش و استعداد و ثروت و...) بر برخي ديگر برتري داد۲۹۱ تا در آنچه نصيب‌تان كرده است شما را بيازمايد. بي‌گمان پروردگار تو سريع كيفر۲۹۲ و همو بس بخشندة مهربان است.


۲۵۶ - «هَادُوا»، از ريشة «هَود» (توبه و بازگشت به حق)، به كساني از قوم موسي گفته مي‌شود كه پس از گوساله‌پرستي استغفار كردند و با اعلام «إِنَّا هُدْنَا إِلَيْكَ» (اعراف ۱۵۶) به خداپرستي بازگشتند. اين كلمه با هدايت كه از ريشة «هَدَيَ» مي‌باشد تفاوت دارد.
جالب اينكه در قرآن ۱۰ بار جملة «الذين هادوا» آمده كه دلالت بر «عمل مثبت» آنها مي‌كند و تنها يك بار لفظ «يهودي» آمده است (آن هم از زبان يهوديان) كه بر «هويت تاريخي» آنها اشاره مي‌كند (آل‌عمران ۶۷). كلمة «يهود» در كنار نصاري ۲ بار در قرآن آمده است كه آن نيز جنبة هويتي دارد. اما در مورد مسلمانان، قرآن ۸۹ بار جملة «يا ايها الذين امنوا» را تكرار كرده كه ناظر به «ايمان آوردن» آنهاست، و تنها يك بار «ايها المؤمنون» آمده كه آن هم از بُعد منفي و دعوت به توبه است (نور ۳۱). درضمن جملة «يا ايهاالمسلون» هم اصلا در قرآن نيامده است. به اين ترتيب به نظر مي‌رسد ترجمة «اي يهوديان» براي «يا ايها الذين هادوا»، و «اي مؤمنين» براي «يا ايها الذين آمنوا» منتقل كنندة همة بار معنائي خطاب نمي‌باشد.
نكتة ديگر اين كه قرآن قوم عيسي(ع) را نيز به خاطر عمل ممتاز حواريون كه پيامبر خود را در راه خدا نصرت دادند (آل‌عمران ۵۲ و صف ۱۴)، «نصاري» (۱۴ بار)، يا «نصراني» (يك بار) ناميده، و حتي يك بار هم عنوان «مسيحي» را، كه جنبة شخصي دارد، به كار نبرده است! و شگفت آن كه مستشرقين اروپائي به همين عادت مسلمانان را «محمدي» مي‌ناميدند!
ذكر اين مطلب نيز حائز اهميت مي‌باشد كه قرآن فقط يهوديان و مسلمانان را مخاطب «يا ايها الذين هادوا/ آمنوا» قرار داده است، زيرا قوم موسي(ع) از گوساله پرستي توبه كردند و قوم محمد(ص) از بُت‌پرستي. اما حواريون عيسي(ع) قبلا به آئين موسي بودند كه به ياري پيامبر بعدي برخاستند. شايد دليل آنكه «يا ايها النصاري» در قرآن نيامده است، محدود بودن باورمندان به همان حواريون محدود بوده باشد كه او را نصرت دادند، و مي‌دانيم مسيحيت در دوران پس از آن پيامبر شكل گرفت و نام نصاري را ظاهراً خودشان برگزيدند. مائده ۱۴ - وَمِنَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَىٰ أَخَذْنَا مِيثَاقَهُمْ...

۲۵۷ - «ظُفُر» به ناخن انسان و پرندگان گفته مي‌شود. مفسرين آن را حيواناني مثل شتر و شترمرغ و اردك و غاز و امثالهم شمرده‌اند كه سُم آنها بدون شكاف است. در تورات (سِفر لاويان باب ۱۱ و تثنيه باب ۱۴) نشخوار كننده و شكافته سم بودن را توأمان نشانه حلال بودن دانسته است و ليست طويلي از انواع پرندگان، خزندگان و حيوانات و حشرات حرام گوشت را برشمرده كه مسلمانان نيز آنها را عيناً رعايت مي‌كنند، هرچند در قرآن چنين تحريم‌هايي وجود ندارد.

۲۵۸ - چربي‌هايي كه به صورت غيرمتمركز در ميان امعاء و احشاء يعني درون شكم و مغز استخوان‌ها يا پشت گاو و گوسفند است، عملا قابل تفكيك و جداسازي نمي‌باشند.

۲۵۹ - آنچه حايز اهميت است، موقت و مشروط بودن اين تحريم‌هاست كه هيچكدام مبناي تكويني و هميشگي نداشته است و چنين محروميتي به دليل خوي تجاوزگري اين قوم، كه احتمالا مصرف گوشت و چربيِ بيش از حدّ در خلقيات آنها مؤثر بوده، ناشي گشته است (والله اعلم). آية ۱۶۰ سورة نساء نيز تأكيد مي‌كند كه «به خاطر ظلمي كه يهوديان مرتكب مي‌شدند و موانع بسياري كه در راه خدا ايجاد مي‌كردند، روزي‌هاي پاكيزه‌اي را كه قبلا براي آنها حلال بود برايشان حرام كرديم». و نيز در آية ۹۳ آل‌عمران آمده است: «همة خوردني‌ها براي بني‌اسرائيل حلال بود، مگر آنچه يعقوب قبل از آنكه تورات نازل شود (قرن‌ها قبل) بر خود حرام كرده بود (گويا به خاطر بيماري تصميم گرفته بود گوشت شتر نخورد و همين سنّت موجب شد بني‌اسرائيل گمان كنند گوشت شتر حرام است)!

۲۶۰ - لام تأكيد در «إِنَّا لَصَادِقُونَ» بر درست و منطقي بودن اين حكم و ضرورت آن دلالت مي‌كند و جوابي است به «تكذيب» مشركان.

۲۶۱ - تأكيد دو جانبه بر رحمت و عذاب در آيات متعددي از قرآن آمده است از جمله: حجر ۴۹ تا ۵۰ - نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ أَنَّ عَذَابِي هُوَ الْعَذَابُ الْأَلِيمُ و همچنين اعراف ۱۵۶ - ... قَالَ عَذَابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشَاءُ وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ...

۲۶۲ - از آنجايي که در طول تاريخ، آزادي و اختيار آدميان توسط قدرت‌هاي حاکم و قوانين و مقرّرات آنها مسلوب يا محدود مي‌گشته و با متخلفينِ از قانون به سختي برخورد مي‌شده است، کاملا طبيعي بوده که مردم بنا به قياس بشري، در مورد آفريدگار و اداره کننده جهان نيز چنين انتظاري داشته باشند، و چون مي‌ديدند كه در برابر شرک‌ورزي يا حلال و حرام کردن‌هاشان عکس‌العملي از ناحيه خدا پديد نمي‌آيد، آن را به حساب تأييد او مي‌گذاشتند! چنين تصوري را به اشکال مختلف مي‌توان در قرآن مشاهده کرد (از جمله: نحل ۳۵ و زخرف ۲۰). مواردي را که تصور و خواسته به ظاهر منطقي ما، با «مشيت» خدا مغاير است، قرآن با جملات شرطي‌: لوشاء الله، لوشئنا و لونشاء، ۴۰ بار تکرار کرده است.

۲۶۳ - به پاورقي‌هاي ۱۹۶ و ۱۹۷ همين سوره مراجعه كنيد. در ضمن اين سخن نشان مي‌دهد هر ادعاي ديني و فتواي شرعي بايد مبتني بر «علم» و سند و مدركي از كتاب و سنّت مطمئن باشد و تقليد كوركورانه مردود است.

۲۶۴ - « تَعَالَوْا» با عُلو و عالي و اعلي همريشه است. اين خطابي معمولي و فرمانِ ساده «بيائيد» نيست، خطابي است براي برتر و بالاتر آمدن از سطح خوردني‌هاي حلال و حرام و نگاهي عميق‌تر به محرمات رفتاري در افق معنويات، كه تا آية ۱۵۳ در ۱۰ بند بيان شده است. بسياري از دينداران سطحي به ظواهر نجس و پاكي و امور تشريفاتي شرعي مشغول مي‌شوند و از اصل و اساس كه توحيد است غافل مي‌مانند.

۲۶۵ - كلمات ظاهر و باطن علاوه بر اين آيه، در ۵ آية ديگر قرآن آمده‌اند؛ ۱) حديد ۳- تأكيد بر ظاهر و باطن بودن خدا (هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ...)، ۲) لقمان ۲۰- نعمت‌هاي فراوان ظاهري و باطني (...وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَهً وَبَاطِنَهً...)، ۳) اعراف ۳۳- حرمت زشتي‌هاي ظاهري و باطني (قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ...)، ۴) انعام ۱۲۰- نزديك نشدن به زشتي‌هاي ظاهري و باطني (وَذَرُوا ظَاهِرَ الْإِثْمِ وَبَاطِنَهُ إِنَّ الَّذِينَ يَكْسِبُونَ الْإِثْمَ سَيُجْزَوْنَ بِمَا كَانُوا يَقْتَرِفُونَ)، ۵) حديد ۱۳- در امنيت بودن كساني كه باطن خود را اصلاح كرده باشند و بيرون ماندن ظاهرنمايان (...بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَهُ وَظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ).

۲۶۶ - جملة «ذَٰلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ» در اين آيه و دو آية بعد سه بار تكرار شده كه اولي با «تَعْقِلُونَ»، دومي با «تَذَكَّرُونَ» و سومي با «تَتَّقُونَ» ختم آمده است.

۲۶۷ - «تعقلون» فعل است و دلالت بر کاربرد عقل در امور مي‌کند، بنابراين ترجمة «تا انديشه كنيد» برگردان رسايي نيست. در ضمن معناي «عقل» در انديشيدن خلاصه نمي‌شود. عقل به فرمايش حضرت علي(ع) (در نامة ۳۱ نهج البلاغه) حفظ تجربه‌هاست. با تفکر در امور، «علم» حاصل مي‌شود و کاربرد علم (حاصل از تئوري يا تجربه عملي) تعقل ناميده مي‌شود. پس عاقل کسي است که به علمش عمل مي‌کند. چنين معنايي البته با فهم امروزي ما از عقل، که فرسنگ‌ها از سرچشمه فاصله گرفته، فرق دارد.

۲۶۸ - فرمان «لا تَقْرَبُوا» (نزديك نشويد) ۵ بار در قرآن تكرار شده است؛ ۲ بار به مال يتيم (انعام ۱۵۲ و اسراء ۳۴) و ۳ مورد ديگر به: نماز در حالت مستي (نساء ۴۳)، فواحش (انعام ۱۵۱)، و زنا (اسراء ۳۲). نزديك نشدن هشدار بسيار جدّي‌تري از توصيه به انجام ندادن است. جاذبه‌هاي مال مردم خوري، غرائز جنسي و ميگساري آنقدر نيرومند است كه مقاومت در برابر آنها كار هر كسي نيست، پس به مصلحت است كه به آن نزديك هم نشويم تا همچون پدر نخستين‌مان آدم، فرمان «لا تقربا هذه الشجره» را نقض نكنيم. آيا ميان آن شجرة نمادين و اين زشتي‌هاي حقيقي نسبتي نيست!؟؟
در ضمن آيات ۲ و ۶ سورة نساء به تفصيل نحوة مراقبت از اموال يتيمان را تبيين كرده است؛ از پرهيز در تبديل و تغيير آنها با اموال كم ارزش‌تر خود، تا خوردن با شتاب آن پيش از بالغ شدن آنان و بالاخره نحوة مديريت منصفانة اموال يتيمان.

۲۶۹ - کيل يا پيمانه، «حجم» محصولات را تعيين مي‌کند، و ترازو، «وزن» آن را، و اين دو وسيله سنجش، برحسب نوع توليدات، مستقلا به کار مي‌روند.

۲۷۰ - در قرآن ۴ بار متناسب بودن تکليف با وُسْع (توانايي‌ها و امکانات هر شخص) آمده است (انعام ۱۵۲، اعراف ۴۲، مؤمنون ۶۲، و بقره ۲۳۳) و يکبار نيز متناسب بودن تکليف با دارايي (لا يُكَلِّفُ اللهُ نَفْسًا إِلاَّ مَا آتَاهَا- طلاق ۷). خدا هر تکليفي کرده، قبلا وُسع و توانايي‌اش را هم داده است، بنابراين به بهانة نداشتن وُسع، نبايد شانه از بار مسئوليت خالي کرد.

۲۷۱ - قيام براي عدالت و الگو بودن در خدامحوري، حتي به نفع دشمن، را در آية ۱۳۵ سورة نساء مي‌توان ديد.

۲۷۲ - معناي عهد، پايبندي پيوسته به پيماني است که با کسي بسته مي‌شود. آنچه در عهد، تعهد و معاهده اهميت دارد، همين مراعات مستمري است که بايد حفظ شود.

۲۷۳ - كلمات متعددي در قرآن به فارسي «راه» ترجمه مي‌شوند. مثل: سبيل، صراط، طريق، جاده و ... مذهب نيز كه از ذَهَبَ (رفت) مشتق شده، راهي است كه شخص به سوي پروردگارش مي پيمايد (صافات ۹۹). شريعت نيز چنين مفهومي دارد؛ در زبان عربي، راهِ منتهي به آب را «شريعه» مي‌نامند ، مثل شريعه فرات. با نگاهي نمادين به آب، به عنوان عامل حيات، مي‌توان فهميدكه چرا حيات معنوي فرد و جمع با رسيدن به آب حيات و سيراب شدن از سرچشمه هدايت معنا پيدا مي‌كند..
از ميان اين كلمات، «صراط» جايگاه ويژه‌اي دارد؛ به گفتة «توشيهيكو ايزوتسو» قرآن شناس ژاپني (در كتاب: خدا و انسان درقرآن - ص۱۸۶)، صراط از كلمة لاتيني «سْتِراتا» (Strata) به معناي «راه سنگفرش»، يا اصطلاحاً «راه رومي» گرفته شده است و اعراب جاهلي ظاهرا هيچ خاطره اي از اين ريشه نداشتند. واژة Street نيز قاعدتاً از همان ريشه لاتيني گرفته شده است.
در قرآن كلمة صراط (۱۹*۲)۳۸ مرتبه، و به حالت نكره (صراطاً) و با ضمير (صراطي و صراطك)، جمعاً (۵*۹) ۴۵ مرتبه تكرار شده است كه ۳۳ مورد آن با پسوند (صراط المستقيم) توأم گشته كه صفت مضاعفي است بر راست و درست بودن اين راه، توضيح آنكه خودِ كلمة صراط، با توجه به ريشة تاريخي آن، دلالت بر «شاهراه» بودن مي‌كند، آنچنان كه امپراطوران روم باستان براي رسيدن به كاخ يا مقرّ حكومتي خويش، جاده‌هايي عريض و تشريفاتي به همين نام احداث مي‌كردند.
لغت شناساني كه هر دو كلمه: صراط و سراط را «راه واضح و آشكار» شمرده‌اند، با توجه به معناي «بلعيدن»، كه در اصل اين كلمه وجود دارد، گفته‌اند: كسي كه در صراط گام بر مي‌دارد، همان طور كه غذاي گوارا از گلو پائين مي‌رود، پيش مي‌رود. پس صراط مستقيم، مثل معشوقي كه دل عاشق را به سوي خود مي‌كشد، پوينده را جذب مي‌كند. با چنين نگاهي، مناظر بديع و شگفت‌انگيز راه توحيدي، ناهمواري‌هاي راه را براي دل‌هاي شيفتة جلال و جمال ربوبي هموار مي‌سازد.
از آنجايي كه خط مستقيم نزديك‌ترين فاصله ميان دو نقطه است، صراط مستقيم سر راست‌ترين و عريض‌ترين راه رسيدن بنده به آفريدگار محسوب مي‌گرددكه تنها با احتراز از شرك و عبادت خالص توحيدي طي مي‌شود. اين سخن، نه برداشتي شخصي، كه عين بيان قرآن است ( به: يس ۶۰ تا ۶۴، حجر ۳۹ تا ۴۱، مريم ۳۶، انعام ۱۵۳ و ۱۶۱، اعراف ۱۶ ، زخرف ۱۶۱ و آل عمران ۵۱ نگاه كنيد).
در ضمن اين تنها آيه‌اي است در قرآن كه كلمة «صراط» با ضمير متكلم وحده «صراطي» تركيب شده است. يكبار هم عبارت «صراطك المستقيم» از قول ابليس در قرآن آمده است (اعراف ۱۶).

۲۷۴ - آخرين توصيه در اين مجموعة سه آيه‌اي كه شامل ده فرمان، مشابه آنچه بر موسي(ع) نازل شده، مي‌باشد، «تقوا» در ارتباط با «صراط مستقيم»، مؤثرترين عامل در پيمودن راه به سوي خدا شمرده شده است. آية بعد اشاره‌اي است به كتابي كه به موسي(ع) داده شده بود.

۲۷۵ - «لقاء پروردگار» را اغلب مترجمان ملاقات خدا در روز قيامت و رستاخيز شمرده‌اند، هر چند اين معنا در مواردي صدق مي‌کند، اما به نظر مي‌رسد لقاء ربوبي تنها در آخرت نيست، وقتي خدا از رگ گردن به ما نزديک‌تر است، امکان ارتباط (ملاقات) با او همواره برقرار مي‌باشد. لقاء ربوبي، نزديک شدن و پيوند بنده با پروردگار است. همچنانکه دانش‌آموز با گوش سپردن به معلم و خواندن هر کلمه از کتاب، به درک و فهم و ملاقات (تلاقي، تلقي، القاء...) مرتبه‌اي از هويت علمي او نزديک مي‌شود، كسي اگر گوش دل به کلام حق سپرده باشد و به آن عمل کند، پله پله به لقاي او نزديک مي‌شود..
مشرکين از آنجايي که امکان ارتباط با خدا را جز از طريق بُت‌ها، که آنها را شفيع و واسطه مي‌شمردند، ممکن نمي‌دانستند، نزول مستقيم و بي‌واسطه وحي به بشري عادي، به خصوص پيامبري يتيم و فقير را باور نمي‌کردند و مي‌پنداشتند اگر چنين ارتباطي امکان‌پذير باشد، چرا قرآن بر ما که ثروتمند و قدرتمند هستيم نازل نشده است!؟

۲۷۶ - «دِراسَتِ» از ريشة «دَرَسَ»، به آموزش مستمر گفته مي‌شود كه در تلاوت كتاب‌هاي ديني يا متون علمي پرمراجعه معمول است. مفهوم كهنه شدن نيز كه در اثر استمرار استفاده از يك كتاب پيش مي‌آيد، در اين كلمه موجود است و از اين منظر، به لباس كهنه نيز «مندرس» مي‌گويند. اين واژه ۶ بار در قرآن و همواره به همراه كتاب تكرار شده است (انعام ۱۰۵ و ۱۵۶، اعراف ۱۶۹، آل‌عمران ۷۹، قلم ۳۷، سبا ۴۴). در ضمن نام ادريس كه از همين ريشه مي‌باشد ۲ بار در قرآن آمده است، گويا ادريس پيامبري پس از نوح بوده كه در آموزش و تدريس علاقه و ممارست داشته است (والله اعلم).

۲۷۷ - به پاورقي ۶۰ همين سوره نگاه كنيد. از ۵ باري كه اين واژه در قرآن تكرار شده، ۴ مورد آن در همين سوره است (آيات ۴۶ و ۱۵۷) به كار بردن اين فعل در برابر آيات خدا، تداعي كنندة دو طرف كوه است كه هرگز به هم نمي‌رسند.

۲۷۸ - مشابه اين سخن را در آيات ۳۳ سورة نحل، بقره ۲۱۰، زخرف ۶۶، محمد ۱۸ و فاطر ۴۳ مي‌يابيد.

۲۷۹ - جملة حالية «وَهُوَ مُؤْمِنٌ»، که معناي شرطي براي پذيرش عمل صالح دارد، در ۶ آيه قرآن آمده است (نساء ۱۲۴، نحل ۹۷، اسراء ۱۹، طه ۱۱۲، انبياء ۹۴، و غافر ۴۰). در جهت مقابل نيز، ايماني که منتهي به دستاورد خيري براي شخص نگردد، نفعي براي او نخواهد داشت.

۲۸۰ - منتظر بودن، يعني با زمان همراه شدن و شتاب نکردن، به تعبير: «خلق الانسان من عجل»، آدمي از عجله آفريده شده و به زور و زود و زياد مي‌خواهد به نتيجه مطلوبش برسد. فرمان خدا به پيامبر، و به تَبَع او به پيروان، رعايت آزادي مخالفين و سپردن سرنوشت آنان به عمل خودشان در سير زمان است.

۲۸۱ – مشابه اين كلام را در انبياء ۹۳ و مؤمنون ۵۳ مي‌يابيد.

۲۸۲ - ياران و پيروان هر پيش گامي (در حق يا باطل) را «شيعه» او مي‌نامند. مثل ابراهيم(ع) که شيعه افکار و انديشه‌هاي توحيدي نوح(ع) بود (صافات ۸۳) و قصة شيعه حضرت موسي(ع) در دوران فرعون (قصص ۱۵).
اما کلمة شيعه در قرآن عمدتاً معناي منفي داشته و دلالت بر تفرقه‌اي مي‌کند که عامل آن پيروي از اشخاص و نظريات فرقه‌گرايانه غير توحيدي است. فرعون با استفاده از حيله: «تفرقه انداز و حکومت کن»، مانع از تجمع و وحدت مردم مي‌شد و آنها را شيعه (پراکنده) مي‌ساخت. قصص ۴: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا....
آفت يک ملت موحّد، انحراف از اتحاد حول محور کتاب خدا، و تمايل به پيروي از اشخاص است که موجب تفرقه، تضاد، تخاصم و خشم و خشونت در جامعه مي‌شود: انعام ۶۵ - ...أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا وَيُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ...

۲۸۳ - جملة «لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْءٍ»، شبيه جملة «لَسْتُمْ عَلَىٰ شَيْءٍ» (مائده ۶۸ - در نقد يهود و نصاري كه به كتاب خود عمل نمي‌كردند)، به نوعي نفي وابستگي آنها به پيامبر و عدم پيروي‌شان از سنّت او را نشان مي‌دهد.

۲۸۴ - عدد ۱۰ در قرآن، كه اتفاقاً در ۱۰ آيه هم تكرار شده (بقره ۱۹۶ و ۲۳۴، مائده ۸۹، انعام ۱۶۰، اعراف ۱۴۲، هود ۱۳، طه ۱۰۳، سبا ۴۵، فجر ۲) معناي نمادين كمال و تمام دارد و در مفهوم عددي خود محدود نمي‌شود. مثل: «...تِلْكَ عَشَرَهٌ كَامِلَهٌ...» (بقره ۱۹۶) يا «...وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ...» (اعراف ۱۴۲) يا «...أَتْمَمْتَ عَشْرًا...» (قصص ۲۷). ريشة اين كلمه «عَشَرَ»، دلالت بر كنار هم آمدن و «معاشرت» مي‌كند و در كلمات «عشيره (خانواده و اقوام) و معشر (جماعت) نيز كثرت مورد نظر است نه الزاماً عدد ۱۰. چه بسا وعدة پاداش ده برابر نيز همان كثرت باشد (والله اعلم). همچنانكه در آية ۲۶۱، انفاق در راه خدا به دانه‌اي كه ۷ سنبله مي‌روياند و در هر سنبله ۱۰۰ دانه است تشبيه كرده است. خداوند در بخشيدن، كريمانه عمل مي‌كند و در كيفر، عادلانه و به همان اندازه.

۲۸۵ - اصطلاح «دِين القِيِّم» به معناي آئين ثابت و پايدار، يا برپادارانده و رشد دهنده، ۴ بار در قرآن تكرار شده است. جملة «دِينًا قِيَمًا« در اين سوره را نيز مخفف قيام و بيان كنندة نقش برپادارندگي دين و قايم بودنش بر مصالح فردي و اجتماعي گفته‌اند.

۲۸۶ - ر ك به پاورقي ۱۶ همين سوره. ابراهيم بنا كنندة كعبه، قلب شهري بود كه به تدريج پيرامون آن شكل گرفت، بنابراين ذكر نام «ابراهيم» براي مردم مكه، كه او را مؤسس شهر و نياي بزرگ خود مي‌دانستند، بي‌دليل نبود. پيامبر اسلام براي ايجاد پيوند عميق با مردم، دين خود را همان آيين ابراهيم، كه مشركين به او افتخار مي‌كردند، معرفي مي‌كند، اما با اشارة تلويحي به مشرك نبودن ابراهيم، به آنها مي‌فهماند شما با بُت‌پرستي و دينداري شرك آميزتان از راه پدر اولية خود دور شده‌ايد.

۲۸۷ - معني «صلوه» همان رويكرد و توجة قلبي به خداست كه به فارسي نماز ترجمه مي‌شود و نماز تعظيم و تكريمي بوده كه در ايران باستان براي شاهان و بزرگان به جا مي‌آوردند. مشركين معاصر پيامبر نيز اهل صلات بودند! اما نماز آنها آدابي شبيه مردم قبايل جنگلي آفريقا، توأم با صوت و صفير و كف زدن و حركات بدني مخصوص در برابر بُت‌ها بود كه ايمان و اخلاقي از آن حاصل نمي‌شد (انفال ۳۵). اما صلات مهمترين عبادت است، اما چرا جداي از مناسك ذكر شده است؟ مناسک، جمع «نُسُک» را عبادت دانسته‌اند، ولي با توجه به ۷ موردي که اين کلمه در قرآن آمده است (بقره ۱۲۸، ۱۹۶، ۲۰۰ و حج ۳۴، ۶۷ و انعام ۱۶۲) مي‌توان فهميد مناسک نه هر عبادتي مثل نماز و روزه، بلکه عبادتي است که نهايتاً به نوعي از خود گذشتگي و خرج و قرباني منجر مي‌شود. همچنانکه انتهاي مناسک حج، بعد از طواف و سعي و وقوف در عرفات و مشعر و رمي جمرات، قرباني کردن در منا است..
مشركين علاوه بر صلاتي كه در برابر بُت‌ها به جا مي‌آوردند، قرباني خود را نيز در آستانة آنها تقديم مي‌كردند، تأكيد پيامبر بر « إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ» پيامي است به مشركين گذشته و حال و آينده كه هر رويكرد و هدف و خرج و خدمتي فقط بايد براي خدا باشد.

۲۸۸ - منظور از «مَحْيَايَ وَمَمَاتِي» مدت و مسير زندگي و پايان پروندة عمر است كه در تسليم به او بايد تمام شود. كسي كه زندگي‌اش را متعلق به خدا مي‌داند و وقف او مي‌كند، بندگي خدا را برگزيده و از خودخواهي و سرسپردگي به بندگان ديگر و دنيا پرستي و هواي نفس آزاد مي‌گردد. شمع وجود او جز راه حق و هدف توحيدي را روشن نمي‌سازد. مرگ براي خدا نيز مفهومي بس عميق دارد، به تعبير امام حسين(ع) شهيد كربلا: «حال كه بدن‌ها براي مرگ پديد آمده، كشته شدن آدمي با شمشير در راه خدا برتر است» (وَإِنْ تَكُنِ الأَبْدَانُ لِلْمَوْتِ أُنْشِئَتْ فَقَتْلُ الْفَتَى فِي اللَّهِ بِالسَّيْفِ أَفْضَلُ).

۲۸۹ - مشرکين برحسب آيات فراواني از قرآن، البته به «الله» باور داشتند، ولي با توسل به بُت‌ها و شفيع گرفتن آنها در حاجت‌هاي دنيائي، عملا پايبندي به «ربوبيت» را، که پناه بردن به «ارباب» عالم هستي و دوري از شرکت دادن ارباب‌هاي دنيائي در امر پروردگار است، عملا نقض مي‌کردند. در اين آيه پيامبر به مشرکين تأکيد مي‌فرمايد، ارباب من همان الله است (نه فرشتگان، بُت‌ها و اربابان دنيائي).

۲۹۰ - جملة سؤالي «أَغَيْرَ اللهِ» در اين سوره ۳ بار تكرار شده است؛ اما هربار از منظر و موضوعي خاص::
۱- ولايت- آية ۱۴- قُلْ أَغَيْرَ اللهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ...
۲- حُكم- آية ۱۱۴- أَفَغَيْرَ اللهِ أَبْتَغِي حَكَمًا وَهُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلاً...
۳- ربوبيّت- آية ۱۶۴- قُلْ أَغَيْرَ اللهِ أَبْغِي رَبًّا وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ...

۲۹۱ - هيچ دو انساني، نه تنها در يك عصر و زمانه، بلكه در طول تاريخ از هر جهت يكسان و در شرايط مساوي نبوده‌اند، تنوع و تفاوت‌هاي مختلف است كه رقابت و رشد و همكاري و هويت مستقل پديد مي‌آورد. اين تفاوت را قرآن در زمينه‌هاي مختلفي بيان كرده است. از جمله تفاوت قدرت نظامي و سياسي كه دفاع و صبر و مقاومت را پرورش مي‌دهد (انعام ۱۲۹ و ۱۶۵، فرقان ۲۰، محمد ۴، حج ۴۰) و تفاوت در دارايي كه استخدام و استفاده از توانايي‌هاي ديگران را مقدور مي‌سازد (زخرف ۳۲، نساء ۳۲) و همچنين تفاوت در ايمان يا دنياپرستي (انعام ۵۳ و اسراء ۲۱).

۲۹۲ - در قرآن جمعاً ۸ بار از «سريع الحساب» و ۲ بار از «سريع العقاب» بودن خدا، عمدتاً در ارتباط با حکم او و جزای مکتسبات بندگان، ياد کرده است. برخی چنين پنداشته‌اند که تجلی اين صفت در روز داوری است و خدا با وجود کثرت بندگان در نسل‌های مختلف، در يک لحظه به حساب‌های ريز و درشت و نيک و بد همه بندگان رسيدگی می‌کند و برخلاف حسابرسی‌های دنيايی، تراکم امور، کار او را کند نمی‌سازد. اما به نظر می‌رسد اين صفت جاری و دائمی بوده و اختصاصی به قيامت نداشته باشد. يعنی هر کردار و رفتار آدمی، بلافاصله ثبت و ضبط می‌شود و نيازی به حسابرسی‌های بعدی همچون امور دنيايی نيست.

ترجمه عبدالعلى بازرگان