به نام خداى رحمت گستر بر عام و خاص
۴۳ – و (روزی) پادشاه گفت: من (در رؤیا) هفت گاو فربه میبینم که هفت گاو لاغر آنها
را میخورند و هفت خوشه (گندم) سبز و هفت خوشه خشک.۵۱ ای بزرگان (درباری
و دولتی)، اگر تعبیر خواب میدانید،۵۲ مرا درباره خوابم نظر دهید.
۴۴ – گفتند: (اینها) خوابهای پریشان است۵۳ و ما از تأویل (حقیقت و
باطن) خوابهای پریشان سر در نمیآوریم.
۴۵ – (در این هنگام) یکی از آن دو (زندانی) که نجات یافته بود، پس از مدتها
(فراموشی) به یاد یوسف افتاد و گفت: من شما را از تأویل آن آگاه خواهم کرد؛ مرا
(نزد یوسف به زندان) بفرستید.
۴۶ – (و چون نزد یوسف آمد، گفت:) یوسف، ای همیشه راستگو (و راست کردار)،۵۴
ما را درباره (رؤیای) هفت گاو فربه که هفت گاو لاغر آنها را میخورند، و هفت خوشه
سبز و خوشههای خشکیده نظر ده تا (با راهنمائی و تأویل تو) نزد مردم بازگردم،۵۵
باشد (از سرگشتگی رها شده و) آگاه شوند.
۴۷ – گفت: هفت سال پیاپی (طبق معمول) کشت میکنید،۵۶ پس (در این مدت)
آنچه درو کردید، جز اندکی که (با صرفه جوئی و در حداقل) مصرف میکنید، (بقیه را) در
خوشه خود واگذارید۵۷ (همراه سنبله آن برای محافظت طولانی ذخیره سازید).
۴۸ – پس از آن، هفت (سالِ) سخت (قحطی) فرا میرسد که (طبق جیره بندی معین) از آنچه
از پیش ذخیره کردهاید میخورند،۵۸ مگر کمی از آن را که (برای بذرفشانی)
نگه میدارید.
۴۹ – پس از آن، سالی فرا رسد که مردم بهرهمند از باران (رحمت و راحتی) گردند۵۹
و (چنان فراوانی شود که از میوهها) عصاره گیرند.۶۰
۵۰ – پادشان (پس از شنیدن تأویل خواب) گفت: او را نزد من آورید! هنگامی که فرستاده
(شاه سوی یوسف) آمد، (یوسف) گفت: نزد اربابت برگرد و از او بپرس ماجرای آن زنانی که
دستهای خویش بریدند چه بود؟ البته ارباب من (پروردگار علیم) از نیرنگ آنها آگاه
است.۶۱
۵۱ – (شاه زنان را احضار کرده و از آنها با تحکم) پرسید: ماجرای شما آنگاه که از
یوسف کام میخواستید چه بود؟ گفتند: به خدا او پاک بود۶۲ ما هیچ بدی از
او ندیدیم. همسر عزیز (که شهادت زنان را شنید، به ناچار، یا به اختیار) گفت: اکنون
حقیقت آشکار شد؛۶۳ من بودم که از او کام میخواستم و بیتردید او از
راستگویان است.۶۴
۵۲ – این (اعتراف آشکار در تبرئه یوسف از آن جهت کردم) تا بداند که من (با تهمت) در
غیابش به او خیانت نکردهام و مسلماً خدا نیرنگ خیانتکاران را به مقصود نخواهد
رساند.۶۵
۵۳ – و من (با این اعتراف) خود را بیگناه نمیشمارم، مسلماً نفس (انسان) پیوسته به
بدی فرمان میدهد، مگر آنکه پروردگارم رحمت آورد که پروردگارم مسلماً بخشنده مهربان
است.
۵۴ – پادشاه گفت: یوسف را نزد من آورید تا او را (مشاور) ویژه خود گردانم. پس (چون
او را حاضر کردند) همینکه با او به سخن پرداخت (و به معرفت و کمال او پی برد) گفت:
تو امروز نزد ما صاحب مقام مورد اعتمادی هستی.
۵۵ – یوسف گفت: مرا بر خزائن (امکانات و اقتصاد) این سرزمین بگمار (تا بحران قحط
سالی آینده را برنامه ریزی کنم، من برای مراقبت از سرمایههای ملی) کاملا نگاهبانی
مطلع هستم.۶۶
۵۶ – و این چنین برای یوسف در سرزمین مصر مقام و موقعیت (امکانات رشد استعدادها و
خدمت به بندگان) فراهم ساختیم، (به گونهای که آزادانه) هر کجا بخواهد مسکن گزیند؛۶۷
ما هر که را خواهیم (شایسته بدانیم) به رحمت خویش میرسانیم و پاداش نیکوکاران را
نادیده نمیگیریم.
۵۷ – و مسلماً پاداش آخرت برای کسانی که ایمان آورده و (در زندگی دنیائی) پروا کرده
باشند بهتر (از پاداش دنیائی) است.
۵۸ – (پس از هفت سال فراوانی، سرانجام خشکسالی فرا رسید) و برادران یوسف (برای
درخواست آذوقه، از کنعان به مصر آمده و) بر یوسف (که خزانهدار و سرپرست امور جیره
بندی بود) وارد شدند، (یوسف به محض دیدار) آنها را شناخت اما آنها او را نشناختند.
۵۹ – و چون (یوسف) بار آذوقهشان را آماده کرد، گفت: (در سفر بعدی) برادر پدریتان
را (نیز) نزد من آورید،۶۸ مگر نمیبینید که من سهمیه (هر کس) را تمام و
کمال میدهم و بهترین پذیرائی کنندگانم.
۶۰ – پس (این را نیز بدانید که) اگر او را نیاورید، نه سهمیهای نزد من خواهید
داشت، و نه (حق دارید) به من نزدیک شوید (راهتان نخواهند داد).
۶۱ – گفتند: رضایت پدرش را (با نرمی و خواهش تمنا) جلب خواهیم کرد و ما مسلماً
کننده این کار هستیم.
۶۲ – یوسف (پس از سخن آنان) به دستیارانش گفت: کالاهای آنها را (که در مقابل دریافت
گندم آوردهاند) در بارهاشان قرار دهید تا هنگامی که نزد خانواده خویش باز میگردند
(با گشودن خرجینها) متوجه آن شوند، باشد تا (تشویقی برای دریافت مجدد آذوقه باشد و
به زودی) برگردند.
۶۳ – چون نزد پدرشان بازگشتند، گفتند: ای پدر، ما (به دلیل همراه نداشتن برادرمان
بنیامین، از این به بعد) از دریافت سهمیه ممنوع شدهایم، پس برادرمان را با ما
بفرست تا (بار دیگر) پیمانهای دریافت کنیم و (مطمئن باش) ما حتماً محافظ او خواهیم
بود.
۶۴ – گفت: آیا (انتظار دارید) شما را بر او امین شمارم، (چنین اعتمادی) جز همانند
امین شمردن شما نسبت به برادرش در گذشته است!؟ هر چند خداست که بهترین حفظ کننده و
مهربانترین مهربانان است (تدابیر حفاظتی ما تضمین کننده نیست).
۶۵ – و چون بارهای خویش گشودند، کالاهای خود را که به آنها برگردانده شده بود (با
شگفتی در میان گندمها) یافتند و گفتند: ای پدر، (بهتر از این) دیگر چه میخواهیم؟
این هم کالاهایمان که به ما برگردانده شده (اگر اجازه بدهی، با همین سرمایه بار
دیگر) برای خانوادهمان نانآوری میکنیم۶۹ و برادرمان را هم حفظ
میکنیم و (به اندازه) بار یک شتر نیز سهمیهای افزون میگیریم، چنین کاری (در
مقابل کرم و سخاوت او اندک و) آسان است.
۶۶ – (یعقوب) گفت: هرگز او را با شما نمیفرستم، مگر تعهد خدائی موثقی بدهید۷۰
که حتماً نزد من بازش میآورید، مگر آنکه (عوامل اجباری) بر شما احاطه پیدا کند. پس
چون تعهد خویش سپردند، (یعقوب) گفت: خدا بر آنچه میگوئیم وکیل است (کار خود را به
او میسپاریم).
۶۷ – و (هنگام اعزام آنها) گفت: ای پسران من! از یک دروازه (به شهر) داخل مشوید،
بلکه از دروازههای مختلف وارد شوید۷۱ (تا تعداد شما موجب نگرانی
مرزبانان نشود) و من (با این توصیهها) شما را بینیاز به (یاری خواستن از) خدا
نمیکنم،۷۲ حکم تنها به دست خداست، بر او توکل کردهام و تنها بر او
باید اهل توکل تکیه کنند.
۶۸ – و چون به همان شیوه که پدرشان دستور داده بود داخل (شهر) شدند، (چنین تدبیری)
هیچ نتوانست آنها را از (حکم و قضای) خدا حفظ کند (که به سلامتی با هم برگردند)،
لیکن (این سفر زمینهای شد تا خداوند) نیازی را که در دل یعقوب (برای وصال یوسف)
بود برآورده سازد. به راستی او با آموزش ما، دارای دانشی (از باطن امور) بود، ولی
بیشتر مردم نمیدانند (که ظواهر دنیا فریبنده است).
۶۹ – و چون بر یوسف درآمدند، برادرش (بنیامین) را نزد خود جای داد و (به گونهای که
برادران دیگر نفهمند، به او) گفت: من برادر (تنی) تو هستم، پس از آنچه (در گذشته در
مورد من) کردهاند، اندوهگین مباش.
۷۰ – پس هنگامی که بارهای آنها را (توسط مأموران خود) میبست، جام (زرّین - پیمانه
مخصوص) را در بارِ برادرش قرار داد، سپس (بعد از مرخص کردن آنان) بانگ زنندهای (از
مأموران) به صدای بلند گفت: آهای کاروانیان! شما دزدید!
۷۱ – در حالی که به سوی او برمیگشتند، گفتند: دنبال چه چیزی میگردید (چه گُم
کردهاید)؟
۷۲ – گفتند: جام (پیمانه) شاه را گم کردهایم و هر کس آن را بیاورد (پیدا کند یا
برگرداند) یک بار شتر (جایزه) خواهد داشت و (یوسف که از دور نظاره میکرد) گفت: من
آن را ضمانت میکنم.
۷۳ – گفتند: به خدا سوگند که شما (با توجه به سابقه پیشین) دانستهاید که ما
نیامدهایم در این سرزمین تبهکاری کنیم و هرگز دزد هم نبودهایم.
۷۴ – گفتند: اگر دروغگو باشید، کیفر آن (در مرام شما) چیست؟
۷۵ – گفتند: کیفر آن، (بازداشت) همان کسی است که (جام) در بارِ او یافت شود. ما این
گونه ستمگران را کیفر میدهیم.
۷۶ – پس (یوسف یا مأمور او) قبل از بار برادرش (بنیامین)، به بازرسی بار آنها آغاز
کرد و سرانجام آن را از بار برادرش بیرون کشید. این گونه برای یوسف چاره سازی
کردیم. (زیرا) در قوانین (دادرسی) پادشاه مجاز نبود برادرش را (بی دلیل) بازداشت
کند، مگر آنکه خدا بخواهد (و راهنمائی کند)، هر که را بخواهیم، به درجاتی بالا
میبریم و بالاتر از هر صاحب علمی، عالمی بزرگتر است.
۵۱ – عدد هفت (سَبْعَ) جمعاً ۲۴ بار در قرآن تکرار
شده که یک سوم آن در سوره یوسف است. این عدد در قرآن به صورت نمادین معنای کثرت
دارد؛ مثل: هفت آسمان (که ۹ بار تکرار شده)، هفت خوشه گندم که در هر خوشه صد
دانه است برای نمایش کثرت آثار انفاق (بقره ۲۶۱)، هفت شب طولانی عذاب (حاقه ۷)،
هفت آیه سوره حمد – سبعاً من المثانی برای بیان کثرت معانی این سوره (حجر ۸۷)،
هفت روز روزهداری به خاطر فدیه حج (بقره ۱۹۶)، تعداد اصحاب کهف (کهف ۲۲) و
بالاخره تعداد درهای جهنم (حجر ۴۴). در سوره یوسف نیز علاوه بر هفت گاو فربه و
هفت گاو لاغر و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشک، از هفت سال فراوانی و هفت سال
خشکسالی یاد شده است.
۵۲ – تعبیر با کلمات: عبرت، عبور و عبارت همریشه است. ریشه این کلمه (عبر)
گذشتن از حالتی به حالتی دیگر است، مثل عبور از جوی آب یا پل و امثال آن. عبرت
گرفتن نیز معرفت پیدا کردن از تجربهای محسوس، برای پرهیز از تکرار آن است و
عبارت سخنی است که از زبان گوینده فاصلهای را تا گوش شنونده طی میکند. اما
تعبیر خواب، عبور از ظاهر و رسیدن به باطن و معنای آن میباشد.
ما سخن از «تعبیر» خواب میگوئیم و قرآن، از «تأویل» آن، و میان این دو تفاوتی
آشکار است، تعبیر خواب فقط یکبار از زبان پادشاه مصر در قرآن آمده است (یوسف
۴۳)، اما تأویل خواب (رؤیا، احلام، احادیث) ۹ بار تکرار شده است (یوسف ۶، ۲۱،
۳۶، ۳۷، ۴۴، ۴۵، ۱۰۰، و کهف ۷۸ ، ۸۲).
«تَأْوِيلِ» از ریشه «اَوْل»، برگشت دادن و رجوع به حقیقت مطلبی است که هنوز
وقوع خارجی پیدا نکرده. خوابی که یوسف در کودکی از سجده خورشید و ماه و یازده
ستاره دید، تحقق عینی و حقیقت آن، در دوران صدارتش در مصر برای دیگران روشن شد
(یوسف ۶ و ۲۱ و ۱۰۰ و ۱۰۱).
مصادیق دیگر تأویل عبارتند از: دلیل باطنی و حقیقت پنهانی کارهائی که خضر انجام
داد و برای موسی پوشیده بود (کهف ۷۸ و ۸۲)، سرانجام و نتیجه کار (نساء ۵۹ و
اسراء ۳۵ - ... ذَٰلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً)، حقیقت متشابهات قرآن
(آلعمران ۷)، تحقق وعده قیامت و حقیقت وحی (اعراف ۵۳، یونس ۳۹). پادشاه مصر
تعبیر، به معنای عبور از رؤیا، به معنای آن را میخواست و تأویل، عمیقتر از
آن، رسیدن به پیام اصلی و حقیقت مطلب است.
۵۳ - «أَضْغَاثُ» جمع ««ضِغْث»، به آنچه مخلوط و درهم شده باشد گفته میشود؛
مثل دسته سبزیهای متنوع و مختلط (ص ۴۴)، این واژه فقط سه بار در قرآن تکرار
شده است.
۵۴ - صدق و صداقت راستی است، «صِدِّيق» صیغه مبالغه این فعل، یعنی بسیار راستگو
و بسیار راست کردار است. مؤمن واقعی کسی است که میان قول و فعلش هیچ دوگانگی و
تفاوت نباشد و به آنچه ایمان آورده کاملا عمل کند. اگر به انفاق و زکات، صدقه و
صدقات گفته شده، از این روست که صداقتِ ایمان را با خرج کردن برای غیر میتوان
شناخت. وصف صادقون و صادقین عمدتاً به راستگویان گفته میشود، اما صیغه مبالغه
این فعل فقط درباره پیامبران به کار برده شده است که ظاهر و باطن و حرف و
عملشان کاملا یکی بوده است. مثل: ابراهیم (إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَبِيًّا)
و ادریس که درست با همین عنوان (در آیه ۵۶ همین سوره) ستوده شده است. همچنین
یوسف که یاران زندانیاش او را صدّیق مینامیدند (یوسف ۴۶) و مریم که صدّیقه
لقب گرفته بود (مریم ۴۱).
ناگفته نماند این صفت علاوه بر پیامبران، به صورت جمعِ صدیقون و صدیقین، در وصف
اوصیاء و اولیاء حق، که اولین تصدیقکنندگان پیامبران با قول و فعلشان بودند،
در قرآن آمده است (نساء ۶۹ و حدید ۱۹)، چه بسا اصحاب بدر و مهاجرین و انصار
همچنین حواریون عیسی را بتوان در این ردیف قرار داد. بالاتر از قول و فعل،
میثاقی است که خدا از طریق عقل و ادراک از ما گرفته و آزمون و وسیله امتحانی
است که تا چه حد صادقانه به آن عمل میکنیم: لِيَسْأَلَ الصَّادِقِينَ عَنْ
صِدْقِهِمْ... (احزاب ۸).
۵۵ – در اینکه فرستاده پادشاه به جای ذکر نام شاه و مقامات درباری، از مردم سخن
گفت (لَّعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ)، حکمتی موجود است؛ آیا منظور او تحریک
حسّ مردم دوستی یوسف بوده، یا تأثیر آن خواب را روی ملت مورد نظر داشته، و یا
علت دیگری در این نکته نهفته است؟ والله اعلم.
۵۶ - «دَأْبِ» از نظر لغوی به هر رفتاری که استمرار و یکنواختی داشته باشد گفته
میشود، مثل: حرکت دائمی ماه و خورشید. یا کشت و زرع پیوسته و یکسان در سالیان
متمادی (یوسف ۴۷). به عادت آدمی به صورت فردی یا اجتماعی نیز دأب گفته میشود
که به نوعی راه و رسم و شیوه زندگی محسوب میشود. مثل شیوه فرعونیان (آل عمران
۱۱). به همین ترتیب، انکار حق توسط کافران، و تحقق یافتن عذاب در بازتاب
دستاوردشان، «جریانی تاریخی» و سنتی مستمر در جوامع انسانی شمرده میگردد.
۵۷ – کشاورزان پس از درو کردن گندم، آن را با گاو آهن خرد میکنند و خردهها را
به باد میدهند تا دانههای آن جدا شود، نگه داشتن گندم در پوسته و غلاف آن،
هرچند جا و مکان بیشتری برای انبار کردن در سیلوها نیاز دارد، درعوض موجب سلامت
ماندن دانه در مدتی طولانی میگردد.
۵۸ – فعل مؤنث مجازی «يَأْكُلْنَ»، به هفت سال قحطی برمیگردد، نه به مردم! این
اشارهای است به همان هفت گاو لاغری که هفت گاو فربه را میخورند.
۵۹ - برای باران کلمات مختلفی مثل: ماء، مَطَر، وابل، صیّب، وَدْق، و طَل و...
در قرآن آمده است. غیث به باران رحمتی گفته میشود که تشنه کامان کویری و صحاری
خشک و تفتیده در طلب آنند. و مفهوم نجات از خشکسالی یا بلاء و مصیبت در آن بر
کلمات مشابه غلبه دارد، به همین دلیل خدا را در دعا «یا غیاث المستغیثین»
(باران تشنگان - فریادرس گرفتاران) میخوانند.
۶۰ – در آیه ۳۶ همین سوره، از آب انگور گرفتن سخن رفته بود (أَرَانِي أَعْصِرُ
خَمْرًا)، باران نیز از درون ابرهای متراکم و تحت فشار نازل میشود (نبأ ۱۴ -
وَأَنْزَلْنَا مِنَ الْمُعْصِرَاتِ مَاءً ثَجَّاجًا)، بادهای شدید نیز که عامل
چنین فشاری در طبقات جوّ میشوند، اِعصار نامیده میشوند (بقره ۲۶۶) همچنین به
پایان روز یا زمانه نیز عصر میگویند که عصاره عمر و محصول کار شخص در آن معلوم
میگردد.
۶۱ – چند نکته حکیمانه در این آیه کوتاه مشهود است؛ اول آنکه یوسف نمیگوید از
پادشاه و مقام معظم ملوکانه استدعای تحقیق کن، بلکه میگوید: از اربابت بپرس!
در ضمن اضافه میکند ارباب من همه چیز را میداند. همین نکته کوچک تفاوت دو
ارباب را نشان میدهد. نکته دوم، احتراز از شرح و بحث بیگناهی خویش است و دعوت
آنها به تحقیق و بررسی. چنین شیوهای البته پذیرفتنیتر و منصفانهتر است.
علاوه بر آن، کسی را هم متهم نمیکند، بلکه مسئله بریدن دستها را مطرح
میسازد. سومین نکته قصد یوسف کسب آبروی لکهدار شده خود قبل از آزادی است تا
در برابر شاه، نه به عنوان متهمی که مشمول عفو شده، بلکه با اعاده حیثیت و
اثبات بیگناهی حاضر شود. چهارم این که در این ماجرا، شاه و مقامات مملکتی
هستند که به یوسف محتاج شده و او را طلب میکنند و این یوسف است که در اجابت
دعوت آنان شرط میگذارد.
۶۲ – واژه حاشا برای استثنا کردن کسی یا چیزی از حکمی کلی است، اینکه میگویند
فلانی حاشا کرد، یعنی انکار کرد و خود را مبرا دانست. در اینجا زنان درباری،
یوسف را با سوگند به خدا از چنین اتهامی، که معمولا نسبت به جوانان طبیعی جلوه
میکند، استثناء مینمایند، همچنانکه «حاشیه» هر چیزی کناره آن است، در این
ماجرا یوسف از اینکار حاشیه گرفته و کنارهجوئی کرده بود.
۶۳ - «حَصْحَصَ» از ریشه «حَصَّ»، مفهوم جا افتادن مطلب، در مکان خود قرار
گرفتن و آشکار شدن حق دارد. این واژه فقط یکبار در قرآن آمده است.
۶۴ – در اینکه آیا زنان درباری و همسر عزیز (وزیر دربار) واقعاً پشیمان و بیدار
شده و این سخنان را با خلوص دل گفتهاند، یا با مشاهده اقبال پادشاه به یوسف و
مقام و موقعیتی که برای او در آینده پیشبینی میکردند، مصلحت خود چنین
دیدهاند، جای تأمل و تدبّر دارد؟
۶۵ – بسیاری از مفسرین این آیه، و آیه پس از آن را، که نشان از سلامتی روحی
گوینده دارد، به یوسف و پیام او به عزیز مصر (همسر زلیخا) نسبت دادهاند که
خواسته است ذهن او را قبل از آزادی نسبت به خود صاف کند. به خصوص آیه بعدی را
که حاوی مضمون بلندی است، از زلیخا بعید میدانند، اگر چنین باشد، گسستی از نظر
سیاق آیات پدید میآید و ترتیب منطقی آیات مختل میشود، که البته بیسابقه هم
در قرآن نیست. ولی منطقیتر به نظر میرسد که انقلاب روحی زلیخا را غیرممکن
نشماریم و این سخنان را به حساب همو بگذاریم که حُسن عاقبتی در سنین بالاتر
پیدا کرد.
۶۶ - «حَفِيظٌ» که دلالت بر بسیاری حفظ و مراقبت میکند، یازده بار در قرآن
تکرار شده و از نامهای نیکوی پروردگار به شمار میآید (چهار مرتبه). در پنج
آیه حفیظ بودن پیامبر نسبت به منکران و مخالفان نفی شده و این آیه چنین صفتی را
(البته به طور نسبی) به یوسف نسبت داده است. آیه ۳۲ سوره ق نیز وعدههای بهشت
را مختص بندگان بازگشت کننده به خدا و حفاظت کننده نفس خود در برابر گناه شمرده
است (هَٰذَا مَا تُوعَدُونَ لِكُلِّ أَوَّابٍ حَفِيظٍ).
۶۷ – ذکر آزادی او در انتخاب جا و مکان برای اسکان و مقام گزیدن، بی ارتباط با
تنگنای چاه حسادت برادران یا زندان زلیخا نیست؛ بدخواهان یوسف دنیا را بر او
تنگ کردند، ولی پروردگارش همه مصر را میدان عمل و اقتدار او قرار داد.
۶۸ – یوسف و برادرش بنیامین از یک مادر بودند، که از دنیا رفته بود، و ده برادر
دیگر از مادر (یا مادرانی) دیگر.
۶۹ – فعل «نَمِيرُ» از «میره» به معنای طعام است. معنای عامیانه آن نانآوری
برای خانواده است.
۷۰ – وثاق بندی است که بار را با آن بر پشت مَرکب میبندند تا سقوط نکند، یا
ریسمانی است که اسیران را با آن میبندند (محمد ۴)، عروة الوثقی نیز ریسمان
ایمانی ارتباط با خداست (بقره ۲۵۶ و لقمان ۲۲). کلمه موثق که سه بار در سوره
یوسف تکرار شده، دلالت بر معنای مجازی این کلمه در تضمین یک تعهّد میکند.
۷۱ – کلمه «باب» (به صورت مفرد و جمع) ۲۷ بار در قرآن تکرار شده که حدود یک سوم
آن (از جمله ۵ موردی که در سوره یوسف آمده) جنبه حقیقی، یعنی همان در ورودی
خانه یا دروازه شهر را دارد و بقیه موارد جنبه مجازی، یعنی راه ورود به حریم و
محیطی دیگر (مثل جهنم، بهشت، آسمان) دارد. راه حل یک مسئله و ورود به آن برای
گشودن گِره نیز معنائی است که از این آیه میتوان استنباط کرد! به عبارتی دیگر،
توصیه یعقوب به پسران خود میتواند مفهوم جانبی مأیوس نشدن از تلاش برای رسیدن
به مقصود و استفاده از هوش و استعداد خود در به کار بستن شیوههای مختلف باشد
(والله اعلم). آیه ۱۸۹ سوره بقره (...وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا
الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَٰكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَىٰ وَأْتُوا
الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا...) به رغم ظاهر سادهاش، دلالت بر همین ورود به
مسئله از مسیر درست میکند.
۷۲ – این سخن حاوی حکمتی توحیدی است که هرگز نباید بر تدابیر خود در زندگی تکیه
مطلق کرد و توکل بر خدا را فراموش نمود. این حکمت از امام علی(ع)
است که خدا را در فسخ شدن تصمیمها(ی به ظاهر قطعی) و بازگشودن گرهها(ی به
ظاهر ناگشودنی) شناختم (نهج البلاغه حکمت ۲۵۰ و در بعضی نسخ ۲۳۶).
ترجمه عبدالعلى بازرگان