به نام خداى رحمت گستر بر عام و خاص
۷۷ – (برادران) گفتند: اگر او دزدی کرده باشد، (جای شگفتی نیست) پیش از این نیز او
برادری داشت که دزدی کرده بود (نسبت ما از نظر مادری متفاوت است)، پس یوسف این
(بُهتان) را در دل خود پنهان داشت و (هویتش را) بر ایشان آشکار نساخت و گفت: شما در
موضع بدی (در حسادت) قرار دارید و خدا به آنچه میگوئید آگاهتر است.
۷۸ – گفتند: ای عزیز (عالی مقام)! او پدری پیر و فرتوت دارد (که چنین فراق و مصیبتی
بر او گران خواهد آمد)، پس یکی از ما را به جای او بگیر که تو را به راستی از
نکوکاران میبینیم.
۷۹ – گفت: پناه بر خدا! اگر غیر از کسی را که کالای خویش را نزد او یافتهایم
بگیریم، در اینصورت مسلماً ستمگر خواهیم بود.
۸۰ – پس چون از (تغییر تصمیم او) نومید گشتند، نجواکنان (با هم) خلوت کردند (به
گوشهای رفتند). بزرگشان گفت: آیا نمیدانید (فراموش کردهاید) که پدرتان پیمان
خدائی استواری از شما گرفته است (که بنیامین را حتماً برگردانید) و پیش از این نیز
درباره یوسف چه افراط گری (خشونتآمیزی) مرتکب شدید؟۷۳ پس (با چنین
سوابقی) من از این سرزمین تکان نمیخورم۷۴ تا پدرم اجازه دهد، یا خدا
درباره من حکمی کند، که او بهترین حکم کنندگان است.
۸۱ – نزد پدرتان برگردید و بگوئید: ای پدر! پسرت (بنیامین) دزدی کرده است و ما جز
آنچه (ظاهراً) دانستیم، شاهد (چگونگی و چرائی دزدی) نبودیم و حواسمان هم به غیر
ظاهر نبود (مراقب و مطلع از پشت پرده و حقیقت امر نبودیم).۷۵
۸۲ – (اگر سخن ما را نمیپذیری) از شهری که در آن بودیم و از کاروانی که در آن (به
سوی کنعان) روی آوردیم بپرس و (اطمینان حاصل کن که) ما واقعاً راست میگوئیم.
۸۳ – (یعقوب) گفت: (چنین نیست) بلکه نفس شما کاری (نادرست را از ابتدا) در نظرتان
آراسته، پس (در چنین مصیبتی) صبر زیبنده است،۷۶ امید است که خداوند همه
آنها را با هم به من برگرداند که مسلماً او بسیار دانای حکیم است (حکمتی در این کار
نهفته است که تنها خدای علیم میداند).
۸۴ – و از آنان روی برتافت و گفت: ای دریغ بر یوسف! و دیدگانش از غصّه سپید شد،۷۷
با این حال خشم و اندوه خویش را (نسبت به پسران خطاکارش) فرو میخورد.
۸۵ – (خانواده و خویشانش) گفتند: به خدا سوگند آنقدر تو از یوسف یاد میکنی تا سخت
بیمار یا هلاک میگردی.۷۸
۸۶ – گفت: من پریشان حالی و اندوه خویش را تنها با خدا درد دل میکنم (به شما کار و
شکایتی ندارم) و از خدا چیزهائی میدانم که شما نمیدانید۷۹ (امیدوار
رحمت و لطف او هستم).
۸۷ – ای پسران من! (بیکار منشینید و) بروید به جستجوی یوسف و برادرش و از رحمت خدا
نومید مشوید۸۰ که از رحمت خدا فقط مردمان ناسپاس نومید میشوند.
۸۸ – پس آنگاه که (برادران به فرمان پدرشان به مصر بازآمدند و) بر یوسف وارد شدند،
گفتند: ای عزیز (عالی مقام)! به ما و خاندان ما سختی (درد فقر و گرسنگی) رسیده و
(این بار برای خرید غله) سرمایه (کالای) ناچیزی آوردهایم، پس (به لطف و کرم خودت)
سهمیه ما را کامل بده و بر ما انفاق کن که خدا انفاق کنندگان را دوست دارد.۸۱
۸۹ – (یوسف) گفت: آیا هیچ میدانید با یوسف و برادرش، آنگاه که جاهل بودید، چه
کردید؟
۹۰ – (با حیرت و هیجان) گفتند: آیا واقعاً تو خودت یوسف هستی (که از این راز
باخبری)؟۸۲ گفت: (آری) من یوسفم و این هم برادرم (بنیامین) است. خدا بر
ما نعمت بزرگی بخشید،۸۳ مسلماً هر که (در برابر هوی و هوسها و غرائز
نفسانی) خویشتنداری کند و (در مقابل تحریکات شیطانی) مقاومت نماید، پس (کاری نیک
انجام داده و) مسلماً خدا پاداش نیکوکاران را نادیده نخواهد گرفت.
۹۱ – گفتند: به خدا سوگند که خدا تو را بر ما برتری داده و بیگمان ما خطاکار
بودیم.
۹۲ – (یوسف) گفت: امروز هیچ سرزنشی بر شما نیست،۸۴ خدا شما را (با چنین
پشیمانی و توبهای) میبخشد که او مهربانترین مهربانان است.
۹۳ – این پیراهنم را ببرید و بر صورت پدرم بیاندازید تا بینا گردد۸۵ و
همه خانواده خود را نزد من آورید.
۹۴ – و همین که کاروان (از مصر) به راه افتاد، پدرشان گفت: من به راستی بوی یوسف را
احساس میکنم، اگر نگوئید دیوانهام!۸۶
۹۵ – گفتند: به خدا سوگند که تو (در مورد یوسف) در همان اشتباه دیرینهات (در زنده
بودن او) هستی!
۹۶ – (به رغم ناباوری نزدیکان) همین که بشارت دهنده آمد (و پیراهن یوسف را) به چهره
او افکند، بینائی خود را بازیافت، (و) گفت: آیا به شما نگفته بودم من از خدا
چیزهائی میدانم که شما نمیدانید؟
۹۷ – گفتند: ای پدر، برای ما در مورد گناهانمان آمرزش بخواه که به راستی خطا کار
بودهایم.۸۷
۹۸ – گفت: به زودی از خداوندم برای شما طلب آمرزش خواهم کرد،۸۸ مسلماً
او بس آمرزنده مهربان است.
۹۹ – و چون (یعقوب و تمام خانواده به مصر کوچ کرده و) بر یوسف وارد شدند، پدر و
مادرش را در آغوش کشید و گفت: به خواست خدا به سلامتی به مصر درآئید.
۱۰۰ – و پدر و مادرش را بر تخت (صدارت) بالا برد۸۹ و همگی در برابر او
(یوسف) سجده (ابراز فروتنی و احترام) کردند۹۰ و گفت: پدرم، این تأویل
رؤیای پیشین من است که پروردگارم آن را تحقق بخشید، و (در این دوران سخت) چه احسانی
پروردگارم به من کرد؛ آنگاه که از زندان آزادم کرد و شما را از بادیه - پس از آنکه
شیطان میان من و برادرانم فتنه انگیخت - (به این سرزمین) آورد.۹۱ به
راستی که پروردگار من بر هر چه خواهد لطیف است۹۲ (به ظرائف و جزئیات نظر
دارد)، به راستی که او بس دانای حکیم است.
۱۰۱ – پروردگارا، تو مرا (بهرهای) از فرمانروائی بخشیدی و از تأویل احادیث
(پیشبینی حوادث و درک رموز رؤیاها) آموختی، ای پدیدآورنده آسمانها و زمین،۹۳
تنها یار و یاور من در دنیا و آخرت توئی. (بار خدایا) مرا در حال تسلیم (به خودت)
بمیران و به شایستگانم برسان.۹۴
۱۰۲ – این (سرگذشت) از خبرهای غیب است که بر تو وحی میکنیم، تو نزد آنان (برادران
یوسف) نبودی، آنگاه که حیلهگرانه بر کارشان (انداختن یوسف در چاه) هم رأی و همدست
شدند.۹۵
۱۰۳ – و (با وجود این حقایق) بیشتر مردم، هرچند (به ایمانشان) مشتاق و مُصر باشی،
ایمان نمیآورند.۹۶
۱۰۴ – و تو هیچ مزدی برای این (دعوت به خدای یگانه) از آنان درخواست نمیکنی (که از
آن رویگرداناند)، این (قرآن) جز یادآوری برای جهانیان نیست.۹۷
۱۰۵ – چه بسیار نشانههائی (از وحدانیت خدا) در آسمانها و زمین که بر آنها
میگذرند و از آنها روی میگردانند.۹۸
۱۰۶ – و بیشتر آنها به خدا(ی یکتا) ایمان نمیآورند، مگر آنکه مشرکاند (ایمانشان
آلوده به ناخالصی شرک است).۹۹
۱۰۷ – آیا (شرک زدگان) از اینکه (حادثه) فراگیری از عذاب الهی (در بازتاب دنیائی
شرک و ظلم) دامنشان بگیرد، یا در حال بیخبری ناگهان رستاخیز قیامت فرا رسد، احساس
ایمنی میکنند؟۱۰۰
۱۰۸ – (ای پیامبر) بگو: راه من این است؛ با بصیرت (نه تقلید و تعبّدِ چشم و گوش
بسته مردم را به توحید) دعوت میکنم؛ هم من و هم هر کسی از من پیروی میکند (باید
چنین کند)، و منزه است خدا (از عبادت آلوده به شرک و شخصیتپرستی) و من در جرگه
مشرکان نیستم.۱۰۱
۱۰۹ – ما قبل از تو (نیز هیچ رسولی نفرستادیم، جز مردانی از اهل شهرها (نه فرشتگانی
از آسمان) که به آنها وحی میکردیم، آیا (مخالفان رسالت تو) در زمین سیر (جهانگردی)
نکردهاند تا ببینند سرنوشت پیشینیانشان چگونه بوده است؟۱۰۲ و سرای
آخرت برای کسانی که (در این ابتلائات) پروا پیشه کردند بهتر است، آیا تعقل نمیکنند
(عبرت نمیگیرند و این تجربیات را به کار نمیبندند).۱۰۳
۱۱۰ – (منکران آنقدر میدان را برای مؤمنین تنگ کردند) تا رسولان (از ایمان مردم)
نومید گشتند و پنداشتند (در مورد نصرت مؤمنین و عذاب کافران) به آنان دروغ گفته شده
است۱۰۴ (آنگاه) یاری ما فرا رسید، پس ما هر کس را بخواهیم (شایسته
بدانیم) نجات میدهیم۱۰۵ و یورش (عذاب) ما بر مجرمان (به هیچ نیروئی)
بازگردانده نمیشود.
۱۱۱ – هر آینه در سرگذشت آنها (ماجرای یوسف) عبرتی است برای خردمندان.۱۰۶
(این ماجرا) سخنی نیست که به دروغ بافته شده باشد، بلکه تصدیق (این داستان در) کتب
پیشین و بیان روشن هر چیزی۱۰۷ و هدایت و رحمتی برای جهانیان است.
۷۳ - «فَرَّطتُمْ» از ریشه «فَرَطَ»، همان افراط به
معنای زیاده روی و تجاوز میباشد، مقابل آن «تفریط»، به معنای کوتاهی و تقصیر
است.
۷۴ – بَرَحَ، کنار رفتن و دور شدن از چیزی یا کسی و ترک آن است، ولی اگر با
ادوات نفی، مثل: لا، ما، لن و... بیاید، منفی به مثبت تبدیل میشود و کنار رفتن
معنای کنار نرفتن پیدا میکند. این واژه در آیات ۶۰ سوره کهف و ۹۱ سوره طه نیز
آمده است.
۷۵ – منظور برادران یوسف این است که اگر میگوئیم او دزدی کرد، اتهام نیست،
بلکه خود شاهد بودیم و علم پیدا کردیم، هر چند از اصل ماجرا و چرائی و چگونگی
آن بیخبر هستیم.
۷۶ – به پاورقی شماره ۲۰ همین سوره مراجعه شود.
۷۷ – سفیدی چشم معمولا در اثر بیماری قرنیه یا آب مروارید است که در گذشته
امکان درمان لیزری آن وجود نداشت. حزن و اندوه و اشک و انابه در سنین پیری
تشدید کننده این ضایعه میباشد.
۷۸ – لفظ تفتئوا از ریشه فَتَا، دلالت بر ادامه و استمرار و لاینقطع بودن
میکند. حَرَضَ، بیماری ناشی از ناکامی در عشق یا اندوه است که شخص را در اسارت
خود گوئی آب میکند و هلاک میسازد. این واژه دو بار نیز در باب تفعیل (تحریض)
در قرآن آمده است که مفهوم مقابل آن یعنی برانگیختن و از ترس و تردید به تحرک و
تلاش آمدن دارد (نساء ۸۴ و انفال ۶۵). گوئی جهاد در راه حق، نفوس را از اسارت
انگیزههای فرساینده دنیائی آزاد میکند و زندگی معنوی و حیات میبخشد.
۷۹ – در انتشار موجودات در زمین، یا پراکنده شدن خاک توسط باد از فعل «بَثَّ»
استفاده میکنند. غم و اندوهی را نیز که خواه ناخواه در چهره و رفتار شخص نمود
پیدا میکند و خبرش منتشر میگردد، «بث» میگویند، اما حزن را به نیروی صبر
ایمانی و توکل میتوان در دل پنهان داشت. شِکوِه و شکایت به زبان آوردن و بیان
غم و اندوه است.
۸۰ – حس کردن هر چیز با حواس پنجگانه مقدور است و تحسّس (در باب تفعل – مثل:
تشکل و تقرّب) به کار بردن حواس، یعنی جستجو و پرس و جو برای یافتن گمشده یا
مطلوب میباشد.
۸۱ – صدقه و تصدّق همان انفاق است که صدق ایمان و عمل به ادعا را اثبات میکند.
۸۲ – تکرار ضمائر انت و انک و لام تأکید (لانت) در این آیه، ناباوری برادران
یوسف را نسبت به موقعیت ممتاز او نشان میدهد.
۸۳ - منّت از ریشه «مَنّ»، نعمت بزرگی است که موجب رفع پریشانی فرد یا جامعه
میشود. چه مادّی، چه غیر مادّی. آزاد کردن اسیر را هم قرآن منّت شمرده است
(محمد ۴، ص ۳۹). از نامهای نیکوی خدا منّان است که بر بیکرانی نعمتهای
رهائیبخش او نسبت به بندگان، در انواع گرفتاریها، حکایت میکند. چنین صفتی
برای خدا نیکوست، چون حقیقت دارد، ولی منّتگذاری بندگان بر یکدیگر، نکوهیده
است، چون هر آنچه دارند از آنِ خداست که به آنها امانت داده شده و چنین منّتی،
اثر مثبت انفاق را خنثی میکند (بقره ۲۶۴).
۸۴ – تثریب از «ثَرَبَ»، نکوهش و ملامت است. این درس اخلاقی بزرگی است که وقتی
خطاکاری به گناه خود واقف شد، نباید شخصیت او را با نکوهش شکست و تحقیر نمود.
خدا کریم است و بندگان مکرم او با بزرگواری از گناه دیگران میگذرند.
۸۵ – دانش چشم پزشکی، توجیه علمی پذیرفته شدهای برای چنین اتفاق شگفتی ندارد،
هر چند کسانی خواستهاند ارتباطی میان بوی عرق پیراهن با چشم بیابند و
آزمایشاتی نیز کردهاند. آیا شُک شدید عاطفی و احساسی عواملی را فعال کرده، یا
معجزهای در کار بوده است؟ باید منتظر بررسیهای آینده بود! آنچه بر شگفتی
مسئله میافزاید، علم و آگاهی یوسف از تأثیر پیراهنش در بینا ساختن پدر
میباشد!
۸۶ – فَنَد، کم خردی و خِرف بودن است و در باب تفعیل (تفنید) نسبت دادن این
حالت به اشخاص است. «لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ» یعنی اگر سفیه و بیخِردم
نشمارید.
۸۷ – کسانی از این آیه برای اثبات شفاعتطلبی از شخصیتهای ممتاز دینی استفاده
میکنند؛ حال آنکه یعقوب در قید حیات بود که پسران خطا کارش از او التماس دعا
کردند و میشنید و میتوانست برای آنان آمرزش بطلبد، ثانیاً آن فرزندان با خطا
کاریهاشان حداقل بیست سال به پدرشان ستم کرده و موجب کوری او شده بودند، طبیعی
است که شخص خطا کار از کسی که به او خطا کرده طلب بخشش نماید و برای پاک کردن
از خاطرهاش بخواهد در حق او دعا هم بکند.
۸۸ – یعقوب اجابت تقاضای آنان را به فرصتی نزدیک موکول کرد. آیا منظورش دست
دادن حضور قلب و حالتی روحانی در نماز و نیاز بود، یا میخواست فرصتی برای
تنبّه بیشتر فرزندان فراهم آورد (والله اعلم)؟ حداقل از این پاسخ معلوم میشود
که دعا لقلقه زبان و لفظ و حرف نیست، بلکه باید از دل برخیزد و حالی دست دهد.
۸۹ – بالا بردن پدر و مادر بر تحت صدارت، که جایگاه خودش بود، نشان از تواضع و
فروتنی یوسف نسبت به والدین خود میکند که نخواست در جایگاهی بلندتر از آنان
بایستد. در ضمن در رؤیای کودکی یوسف، ماه و خورشید برفراز او قرار داشتند.
۹۰ – اگر سجده تمامی موجودات جهان برای آفریدگار هستی، به فرمان او درآمدن، و
سجده ملائک به آدم، در خدمت رشد و کمال او قرار گرفتن است، سجده پدر و مادر و
برادران برای یوسف نیز زمینه و وسیله شدن برای رشد و کمال او بوده است؛ نقش
مثبت والدین در این ماجرا قابل فهم است، نقش منفی و حسادتآمیز برادران را
چگونه میتوان توجیه کرد؟ اگر او را در چاه نمیافکندند، آیا پای یوسف از
روستائی در کنعان به خانه صدر اعظم مصر و کسب اطلاع و علم و دانش در عالیترین
ردههای حکومتی باز میشد؟... اگر او را به زندان نیفکنده بودند، آیا شناختی به
طبقات محروم و زجر و زندان کشیده پیدا میکرد و میتوانست کاخ و کوخ و آزادی و
اسارت را توأماً تجربه کند؟ آیا میتوانست با تأویل خواب پادشاه، یک ملت را از
قحطی هفت ساله نجات بخشد؟ به نظر میرسد طوفانهای دریای زندگی، اگر زاویه
بادبان را درست تنظیم کرده و قطبنمای جهتیابی و فرمان هدایت را از دست نداده
باشیم، بهترین زمینه را برای رسیدن به مقصود مهیا میسازند.
۹۱ - همچنانکه داخل شدن میکرب یا غذای مسموم به بدن موجب اختلال در نظام طبیعی
آن و بیماری میگردد، شیطان نیز با تحریکاتش در مناسبات انسانها، ایجاد اختلاف
و مشاجره میکند و فضای دوستی را مسموم میسازد. این واژه در ۴ سوره قرآن
(اسراء ۵۳، اعراف ۲۰۰، فصلت ۳۶ و یوسف ۱۰۰) تکرار شده و همواره فعل «نزع» به
شیطان نسبت داده شده است. روشنترین مورد آن، «نزع شیطان» در میان برادران یوسف
است که جور و جفای زیادی را موجب گردید. در اینجا یوسف خطا کاریها را به تحریک
شیطان در روابط خود با برادرانش نسبت داد و نخواست آنها را فریب خورده شیطان
بنامد.
۹۲ - معنای واژه «لطیف» در قرآن با آنچه امروز میفهمیم تفاوت بسیار دارد. در
کلمه لطف نوعی ظرافت، دقت، رفاقت و مدارا، در اشیاء و امور، یا گفتار و کردار،
وجود دارد. مثل پارچه نازک و لطیف، یا رعایت دقت و ظرافت در جزئیات رفتار. در
قرآن آمده است که اصحاب کهف به کسی که او را برای خرید به شهر میفرستاند، از
ترس آنکه مبادا شناخته و دستگیر شوند، توصیه مؤکد کردند با «لطافت» عمل کند
یعنی با احتیاط کامل و با مراقبت و هوشیاری در میان مردم ظاهر شود.
۹۳ - میان دو فعل: «خـَلـَقَ» و «فـَطـَرَ» تفاوتی موجود است؛ خلق ممکن است
تکراری یا مسبوق به سابقه باشد، آدمیان نیز در کار خلق صنعت و ساختمان هستند،
اما فطر از شکافتن عدم و پدید آوردن خلقتی بدیع و نوین سخن میگوید.
۹۴ - پیوستن به جرگه صالحان در آخرت، دعای بس بلندی است که قرآن از زبان
پیامبران دیگر نیز نقل کرده است (ن ک به: مائده ۸۴، یوسف ۱۰۱، انبیاء ۷۵،
عنکبوت ۹).
۹۵ – این آیه پاسخی است به کسانی که میگویند داستانهای قرآن روایتی است که
پیامبر از قصههای متداول در میان مردمان همزماناش کرده است! تأکید این آیه بر
غائب بودن این حقایق از دل و دانش مردم آن زمان و نزول وحیانی آن، نشانگر
واقعیت داشتن، نه اسطوره بودن، و اصالت آن است.
۹۶ – بسیاری از مردم بر دنیا و منافع شخصی خود حرص میزنند (بقره ۹۶)، اما حرص
پیامبر اسلام بر هدایت مردم و سعادت آنها در دنیا و آخرت بود (نحل ۳۷ و توبه
۱۲۸).
۹۷ – ذکر، مقابل نسیان (فراموشی)، بیانگر حالتی از هشیاری، بیداری و خودآگاهی
است.
۹۸ – رسیدن به وحدانیت خدا و بطلان شرک و بیتأثیری معبودانی که مردم به آنها
پناه میبرند، کار مشکلی نیست، همه اجزای هستی آیه و نشانهای از این حقیقت
هستند. به تعبیر امام علی(ع) در دعای کمیل: سوگند به نورانی بودن
راه و روی تو که همه اشیاء بر آن پرتو افکنی کردهاند (و بنور وجهک الذی اضاء
له کل شی).
۹۹ – خداپرستان و دینداران در جهان فراواناند، اما ایمانشان هنوز آلوده به
خرافات و خودخواهیها و خیالات واهی درباره واسطههای میان خدا و خلق است.
۱۰۰ – ایمنیِ نخست، نسبت به عواقب و عوارض اعمال در همین دنیاست و ایمنی دوم
نسبت به پایان یافتن فرصت عمل و فرا رسیدن رستاخیز.
۱۰۱ – این آیه صریحاً نشان میدهد که دینداری مستقل از شناخت و بصیرت معنا
ندارد و تقلید چشم و گوش بسته از مراجع و متولیان دینی شرک در عبادت محسوب
میشود. همچنانکه پیروان پیشین، متولیان دینی (احبار و رُهبان) را به جای خدا
به اربابی گرفتند و نشناخته و ندانسته پیرو سخنان آنان شدند (توبه ۳۱).
۱۰۲ - در قرآن ۷ بار فعل امر «سيروا» (سير و سفر کنيد) آمده و ۷ بار (عدد کامل)
نيز با جمله: «افلم يسيروا» (چرا سير و سفر نمیکنند)، به زمينچسبيدگان بيهمت
از سياحت را مذمّت کرده است!
چنين سير و سفری، نه صرفاً برای گردش و تفريح، بلکه برای نظاره در چگونگی
سرنوشت امتهای پيشين است (کيف کان عاقبه الذين من قبلهم). يعنی بررسی تاريخ
گذشتگان که ۱۲ بار تأکيد شده است. يکبار نيز (عنکبوت آيه ۲۰) اين سير و سياحت
را به منظور ديرينهشناسی، برای کشف آثار اوليه پيدايش حيات در کره زمين توصيه
کرده است.
۱۰۳ - معنای ريشهای كلمه «عقل»، حفظ و نگهداری است. تفكر يعنی انديشه كردن در
امور. محصول انديشه، «علم» است. اما حفظ و نگهداری و كاربرد علم، تعقل ناميده
میشود و عاقل كسی است كه از دانش خود در مسير درست استفاده كند.
۱۰۴ – انسانهای عادی معمولا باوری به نصرت الهی در مشکلات ندارند و به همین
اسباب ظاهری دنیا دلبسته و امیدوارند، پیامبران اما، همه امیدشان به نصرت خدا
در برابر دشمنان و توکل به او بوده است. اشاره این آیه به موارد نادری است که
وقتی شکست ظاهری و قلع و قمع و کشتار مؤمنین را میدیدند، بعضاً بیتاب شده و
تعجیل در یاری رسانی خدا را طلب میکردند و احیاناً لحظاتی میپنداشتند کارد به
استخوان رسیده و کار تمام است! چنین فضائی را میتوانید در آیه ۲۱۴ سوره بقره
احساس کنید (...مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّىٰ
يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَىٰ نَصْرُ اللهِ أَلاَ
إِنَّ نَصْرَ اللهِ قَرِيبٌ).
۱۰۵ – تلاش و توکل وقتی به نهایتِ ممکن و مقدورِ شخص یا ملت برسد و به اصطلاح
سرمایههای موجود، مصرف شده و استعدادهای بالقوه به فعلیت رسیده باشد و همچنان
تاریکی ظلم مسلط باشد، نصرت و نجات همچون طلوع فجر فرا میرسد و صحنه را تغییر
میدهد، نجات بنیاسرائیل از رود نیل و غرق شدن فرعون و لشگریانش نمونهای از
این نصرت است.
۱۰۶ - عنوان «اولواالالباب» را مترجمان «خردمندان» يا «صاحبان تفکر و عقل و
انديشه» ترجمه كردهاند، که بيانگر ابعاد گسترده اين واژه نيست. اولواالالباب
يعنی صاحبان لُب. لُبِ هر چيز، مثل گردو و بادام، مغز آن است. مفسرين مغز انسان
را همان عقل او شمردهاند و گفتهاند اولواالالباب همان عاقلان، و به فارسی
سليستر، خردمنداناند. اما درک و فهمی که در ادبيات و عُرف امروز از واژه
«عقل» وجود دارد، مغاير با مفهوم واژه عقل در قرآن و مستقل از ايمان به
آفريدگار است و حتی در مواردی منکران، «عقلانيت» را همچون روشنفکری در برابر
«ايمان» مطرح ميسازند! در اين صورت، آيا چنين خردمندانی از آيات پند میگيرند؟
برخی از لغتشناسان گفتهاند لُب، نه هر عقلی، بلکه عقل خالص و پاک شده است! در
اين صورت بايد پرسيد: خلوص و پاک شدن از چه چيزی؟
در بررسی این مطلب از ۱۶ موردی که عنوان «اولواالالباب» (يا اوليالالباب) در
قرآن آمده است چند نکته را میتوان فهميد:
الف) در ۱۱ آيه از ۱۶ مورد، واژه «اولواالالباب» با «ذکر» (بيداری و خودآگاهی) همراه آمده و بر «ذكرپذيری» آنان تصريح شده است، در ۵ مورد ديگر از عبرتگيري، هدايتپذيري و آمادگی شناخت آنان. آيا «عقلانيت خود بنياد» امروز، که در برابر «خدا بنيادی» مطرح ميشود، ميتواند ترجمه دقيقی برای اولواالالباب باشد؟
ب) در ۶ مورد واژة تقوا (کنترل نفس، در خود آيه يا قبل و بعد آن) از ويژگيهاي اولواالالباب شناخته شده است (بقره ۱۷۹ و ۱۹۷، مائده ۱۰۰، طلاق ۱۰، ص ۲۹، و زمر ۹) ، پس در واژه «اولواالالباب» مفهوم تسلط بر نفس و خويشتنداري موجود است.
ج) از مقايسه ويژگيهاي متضادی که از دو گروه «فاسقين» و «اوليالالباب» در آيات ۱۹ تا ۲۵ سوره رعد و آيات ۲۶ و ۲۷ بقره آمده معلوم میشود «فاسقين» شخصيتی مقابل اوليالالباب دارند. از آنجائی که واژه «فسق» دلالت بر شکستن و پاره کردن حدود و پوسته محافظ دارد، میتوان فهميد اولواالالباب کسانی هستند که به نيروی تقوا (کنترل نفس)، با نگهداری خود در محدوده مقررات الهی، حرمتشكني و نقض احکام شريعت نمیكنند. به عبارتی آنها صاحب خِرَد خدائی، و وجدانهاي پاک و متعهدان به ميثاقهاي الهی هستند و بنياد عقلانيت آنان بر محور ارزشهاي اخلاقی است.
۱۰۷ - تفصیل دادن آیات، در مقابل مجمل و مختصر بیان کردن آن است. تفصیل آیات از جانب خدا، با کلیگوئیهای فلسفی و تشبیهات غلوآمیز ادبی فرق بسیار دارد. تفصیل از ریشه «فَصَلَ»، دلالت بر جدائی و استقلال اجزاء هر کلی میکند، همچون دوربینی که آنچنان تصاویر دقیق بر میدارد که جزئیات موی و خطوط پوست را نشان میدهد.
ترجمه عبدالعلى بازرگان