به نام خداى رحمت گستر بر عام و خاص
۳۳ - و خورشيد و ماه را پيوسته در خدمت شما قرار داد۳۱ و نيز شب و روز
را به سود شما مقرّر داشت.۳۲
۳۴ - و (با نهادن اراده و انگيزه خواستن در وجودتان و اجابت آن) از هرآنچه طلب
كرديد به شما داد۳۳ واگر بخواهيد نعمتهاي خدا را بشماريد، نتوانيد. به
راستي كه انسان (با نديده گرفتن اين نعمات) بسي ظالم (به نفس خويش) و ناسپاس است.۳۴
۳۵ - و (و به ياد آور) آنگاه كه ابراهيم (در مناجات و دعاي خود) گفت: پروردگارا،
اين شهر (دره مكه، در دل قبائل ستيزه جو و غارتگر) را امنيّت بخش و من و فرزندانم
را ( درساية امنيّت بندگي خودت) از پرستش بُتها دور بدار.۳۴
۳۶ - پروردگارا، اينها (بتها و متوليان نظام بتپرستي) بسياري از مردم را گمراه
ساختهاند، پس هركه مرا (در آئين توحيدي) پيروي كند، از (ياران) من است و هركه (در
نهي از بت پرستي) نافرمانيام كند، به راستي كه تو آمرزنده مهرباني.۳۵
۳۷ - پروردگارا، من (هاجر و يكي) از فرزندانم را در درهاي فاقد (استعداد) زراعت
(بي آب و علف) سكونت دادهام؛۳۶ پروردگارا، تا صلات (خداجوئي دور
از شرك و رويكرد توحيدي) را بلند دارند؛۳۷ پس دلهائي از مردمان را به
سوي ايشان مشتاق گردان۳۸ و (در چنين سرزمين خشك و تفتيده) از
ثمرات روزيشان بخش، باشد تا شكر نعمت گذارند.۳۹
۳۸ - پروردگارا، بيگمان تو آنچه را كه ما پنهان و آشكار ميكنيم ميداني، و
(مسلماً) چيزي نه در زمين و نه در آسمان بر خدا پوشيده نيست.
۳۹ - ستايش خداي را كه به من با وجود سالخوردگي، اسمعيل و اسحق را بخشيد،۴۰
به راستي كه پروردگارم شنونده دعاء است.۴۱
۴۰ - پروردگارا، مرا برپادارنده صلات (ارتباط با خدا و رويكرد به او) بگردان و
فرزندانم را نيز،۴۲ اي پروردگارمان، اين دعا بپذير.۴۳
۴۱ - اي پروردگارمان، مرا، و والدين مرا، و ديگر مؤمنان را در روزي كه حساب برپا مي
شود بيامرز.۴۴
۴۲ - هرگز خدا را از آنچه ظالمان ميكنند غافل مپندار؛ (اگر به حال رهاشان كرده و
كيفري نميدهد) جز اين نيست كه تا روزي كه چشمها (از حول حادثة قيامت) خيره
ميماند۴۵ به تأخيرشان مياندازد.
۴۳ - (درآن روز) شتابان وسر به هوا۴۶ (درحالي كه از وحشت) پلك چشمشان
به هم نميآيد و دلهاشان (از هول و هراس) فرو ريخته است۴۷ (در عالم
محشر گرد مي آيند).
۴۴ - مردم را از روزي كه عذاب دامنگيرشان شود هشدار ده. (در آن روز) ستمگران گويند:
پروردگارا، (عذاب) ما را تا سرآمدي به تأخير انداز (به دنيامان بازگردان و اندكي
مهلتمان ده) تا دعوتت بپذيريم و از رسولان پيروي كنيم. (به آنها گفته ميشود) مگر
شما نبوديدكه قبلا سوگند ميخورديد (دوام قدرت شما را ) هيچ فروپاشي نيست؟۴۸
۴۵ - و (بيخيال از سرنوشت خود) در مسكنها (كاخ ها)ي كساني كه (با جباريت و
استبدادشان، در واقع) به خود ستم كردند، سكونت گزيديد۴۹ و براي شما
آشكار بود كه با آنها چه كرديم (سرنوشت آنها را ديده يا شنيده بوديد) و براي (عبرت
گيري) شما مثالها زديم.۵۰
۴۶ - و آنها همه تدابير توطئهگرانه خود (عليه رسولان و مؤمنين) را به كار بردند۵۱
(تا مگر زير پاي آنها را جارو كنند و از ديار خود اخراجشان نمايند) درحالي كه
تدابير (نقشهها و نيرنگهاي) آنها نزد خدا (برملا وآشكار) است، هرچند از تدابيرشان
كوهها فرو پاشيده شوند!۵۲
۴۷ - پس هرگز مپندار كه خدا با رسولانش خُلف وعده كند، مسلماً خدا (در مقابله با
نقشهها و نيرنگهاي كافران) شكست ناپذير و منتقم (دفع كننده با عقوبت) است.۵۳
۴۸ - روزي كه اين زمين (با همه دوامي كه بر آن ميپنداريد) به زميني ديگر تبديل شود۵۴
و آسمانها نيز( متحول و دگرگون گردند) و همگان در پيشگاه (خداوند) يگانة چيره بر
همه چيز ( از نهانگاههاي خود در ذرات زمين) آشكار گردند.
۴۹ - مجرمين۵۵ را در آن روز دربند اسارت (غل و زنجيرهاي وابستگي زندگي
دنيائي) ميبيني.۵۶
۵۰ - پوشش آنها۵۷ از قطِران (مادهاي سياه و سريع الاشتعال) است و
رويشان را آتش فراگرفته است.۵۸
۵۱ - تا خدا هركس را به تناسب دستاوردش جزا دهد، بيترديد خدا سريع الحساب است.۵۹
۵۲ - اين (آيات) اعلاميهاي (پيامي رسا) براي مردم است؛ تا بدان هشدار يابند، و تا
بدانند جز اين نيست كه او معبودي يگانه است، و تا اولواالالباب (وجدانهاي متعهد و
مسئول در برابرخدا) يادآور شوند.۶۰
۳۱ - حركت منظم خورشيد و ماه، روز و
شب را پديد ميآورد كه دو آيه خدا محسوب ميشوند (اسراء۱۲) و هركدام منافع خاص
خود را دارند. قرآن روز را هنگام شكر (بهره بردن از نعمات)، مبصر(بينائي بخش) و
ميدان كسب فضيلتهاي او (ابتغاء فضله)، و شب را تعطيل تلاش روزانه (سبات)،
آرامش (سكونت)، زمان ذكر، و بالاخره خواب شمرده است. ( ن ك به: يونس۶۷، فرقان۴۷
و ۶۲، نمل۸۶، قصص۷۱ و ۷۲، روم۲۳ و غافر۴۱).
۳۲ - سئوال، در خواستههاي زباني خلاصه نميشود؛ بلكه درخواست و طلبي است كه
همة نيازهاي جسمي و روحي انسان را شامل ميشود، اصولا همة موجودات جهان، از
جماد و گياه و حيوان، يكسره دست نياز به سوي آفريدگارشان بلند كرده و در حال
سئوالاند و خدا هرلحظه در شأن و كاري است (رحمن ۲۹- يَسْأَلُهُ مَنْ فِي
السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ) و اين قُوت و غذائي
كه خدا درعناصر درون خاك قرار داده، يكسان براي همه موجودات درخواست كننده
(سائلين) فراهم است (فصلت ۱۰- وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِيَ مِنْ فَوْقِهَا
وَبَارَكَ فِيهَا وَقَدَّرَ فِيهَا أَقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَهِ أَيَّامٍ
سَوَاءً لِلسَّائِلِينَ). با اين تفاوت كه حيوانات مطابق غريزة از پيش تعيين
شده، به زبان ضمير خود درخواستهاي غريزي ميكنند، و انسان به بركت موهبت
اختيار و استعدادي كه خدا از روح خود در او دميده، بسي فراتر از غرائز و تا
بينهايت سئوال و درخواست دارد! و خداوند مهربان نيزكه همه جهان هستي را در
دسترس خواستههاي نامنتهاي او (البته مشروط به تلاش و احراز قدرت علمي و صنعتي)
قرار داده است: (لقمان۲۰- أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللهَ سَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي
السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَهً
وَبَاطِنَهً وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُجَادِلُ فِي اللهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلا
هُدًى وَلا كِتَابٍ مُنِيرٍ) دعاي او اجابت ميكند. (آيات ۶۵ حج و ۱۰ فصلت نيز
در همين ارتباط است).
اين امتياز انسان برديگر موجودات، همان فضيلت «دعا»، به معناي عمومي طلب و
درخواست است كه موهبتي انحصاري ميباشد. به سخن حكيمانه امام علي(ع) در نامه به
فرزند بزرگوار خود، مسألت يا دعا، كليد گشودن جهان هستي است:
«بدان خداوندي كه گنجينة آسمانها و زمين به دست اوست، تو را رخصت دعا داده و
خود اجابت آن را به عهده گرفته است و از تو خواسته تا از او بخواهي تا عطايت
كند و از او طلب رحمت كني تا برتو بگستراند و ميان تو و خود هيچ واسطهاي قرار
نداده و تو را به كسي وانگذاشته تا نزد او شفاعتت كند.... خداوند كليدهاي خزائن
خود را با رخصتي كه در «مسألت» (دعا و درخواست) به تو داده، در دستان تو نهاده
است تا هر زمان كه خواستي درهاي رحمتش را با دعا بگشائي....» (نهج البلاغه نامه
۳۱)
۳۳ - اين سخن عيناً در آية ۱۸ سوره نحل، با تفاوتي در انتهاي آن تكرار شده است؛
سورة كهف «غفور و رحيم» بودن پروردگار را مطرح كرده و سوره نحل، «ظلوم كفار»
بودن انسان را، ظلم در تمثيل زيباي قرآني، همچون ميوه ندادن درخت است، درختي كه
يكسره مصرف كنندة آب، خاك، نور وهواي طبيعت است، اگر ميوه ندهد، ظلم كرده و حق
خود را به جاي نياورده است. انساني كه مسخر بودن زمين و آسمان، درياها و نهرها،
خورشيد وماه، شب و روز و بي نهايت بودن نعمات خدا برخود را ناديده ميگيرد و
دعوت شيطان را لبيك ميگويد، بزرگترين ظلم و ناسپاسي را مرتكب شده است.
۳۴ - هرچند قِدمت «بيت العتيق»، آنچنان كه گفتهاند، از زمان آدم(ع) آغاز
ميشود، اما اين بنا كه آزاد از مالكيت خصوصي، نخستين خانهاي است كه براي
«مردم» (ناس) در دل درهاي دور از آبادي ساخته شده است (آلعمران ۹۶)، در طول
تاريخ در اثر سيلابها و ساير عوامل طبيعي تخريب شده و ابراهيم(ع) به الهام و
راهنمائي الهي مأموريت يافته بود بر شالودههاي باقيمانده از كعبه، آنرا
بازسازي و احياء كند. ابراهيم(ع) هنگام بالا آوردن قاعدههاي خانه به كمك فرزند
جوانش اسمعيل (بقره ۱۲۷)، همچون بنّايان امروز، زمزمههائي با خداي خويش زيرلب
ميكرد كه قرآن بخشهائي از آن را در اين سوره و سورههائي ديگر نقل كرده است؛
در اين دعا دو نوع امنيّت از خدا طلب كرده است: امنيت بيروني (از شرّ شيطان
صفتانِ اهل قتل و غارت) وامنيّت دروني (از شرّ شيطان نفس و شرك در عبادت). اين
دو درخواست كه همچون دو سوره انتهائي قرآن (ناس و فلق)، از دو نوع شرّ سخن
ميگويد عبارتند از:
۱- اين (مكان و مدرسه و كانون توحيد در ميان قبائل مشرك) را شهري امن بگردان
(امنيت بيروني)،
۲- من و فرزندان مرا (به عنوان خادمان اين خانه از شيطان و پرستش) بُتها دور
بدار (امنيت دروني).
تا امنيّت و آزادي نباشد، نه اقتصادي رونق مييابد و نه علم و هنر و دينداري
واقعي توسعه پيدا ميكند در نظامات استبدادي خدا هم آزادانه و عارفانه پرستيده
نميشود.
۳۵ - چقدر بايد دل انساني پاك و بي عقده منيّت باشد كه حتي براي مخالفان خود و
خدا هم دعاي آمرزش و رحمت كند!
۳۶ - به گفتة مؤرخين، «سارا» كه نازا بود، كنيز خود «هاجر» را به همسرش ابراهيم
هديه ميدهد تا فرزندي براي او بياورد. اسمعيل از هاجر متولد ميشود و سالياني
بعد، سارا نيز به معجزة الهي، اسحق را به دنيا ميآورد. ابراهيم در هجرت به
سرزمين مكه، نيمي از خانوادة خود (هاجر و اسمعيل) را همراه ميآورد تا اين
كانون توحيد را براي بندگان مؤمنش تميز و طاهر نگه دارند (بقره ۱۳۵) و توليّت
آن را به عهده گيرند. به اين ترتيب به بركت امنيّت خانه، در فقدان امكانات
كشاورزي و دامداري، پايههاي اوليه تجارتي با قبائل اطراف و زوّاري كه به تدريج
وارد ميشدند، بنا گذاشته ميشود. (بهترين توصيف از وضعيت جغرافيائي مكه را
دربخشي از خطبة ۱۹۲ نهج البلاغه، معروف به قاصعه ميتوان يافت).
۳۷ - براي نماز خواندن نيازي نبوده ابراهيم(ع) همسر و فرزندش را از سرزمين آباد
بابل هجرت دهد و آنها را در درهاي تنگ و تفتيده رها سازد! اگر غرض همين خواندن
نمازهاي به عادت درآمده يوميه بوده باشد، در همان شهر و ديار هم كه
ميتوانستندآن را به جاي آورند، دراين صورت بقيه روز را بايد چه ميكردند؟ جز
آنكه مأموريت آن مادر و فرزند، در مقام خادمان نخستين، به اصطلاح آب و جارو
كردن و اداره اين كانون توحيد براي به پا كردن و بلند داشتن ياد و نام خدا، كه
همان معناي صلات و روح نماز است، در دل سرزمين شرك زده عربستان بوده است؟
۳۸ - دعاي بسيار بليغ و لطيفي است؛ تهوي اليهم، همان هواي آنها را كردن است!
هوي، همان شوق و اشتياق و تمايل است؛ اگر به انگيزه شيطاني باشد، «هواي نفس»
ناميده ميشود كه مذموم است، واگر به شوق كعبه و ديدار دل باشد، حال و هواي
خدائي محسوب ميشود.
۳۹ - در سرزمين خشك و لم يزرع مكه، در ساية امنيّت حريمي كه به فرمان خدا براي
كعبه و شهر وضع شده بود، و حرمتي كه براي ماههاي حرام (در ممنوعيت جنگ و جدال)
وجود داشت (توبه ۳۶)، قبايل اطراف در ايام حج و عمره كالاها و ارزاق خود را
براي داد و ستد در اين مكان عرضه ميكردند و به بركت امنيت، آسايش و شكوفائي
اقتصادي پديد آمد و تجارت رونق گرفت و مكه به بازار مكاره و تنها مركزتجارتي
شبه جزيره عربستان تبديل گرديد. اين چنين بود كه دعاي ابراهيم تحقّق يافت.
۴۰ - «وهبنا» از ريشة «وَهَبَ»، بخششي است بلاعوض. گاهي شخص به کسي که کاري
براي او انجام داده، يا انتظار کار و خدمتي از او داشته باشد، هديهاي ميدهد.
اما هبّه، هديهاي يکطرفه و بدون چشمداشت است. خدا از اين جهت وهّاب (بسيار
عطاکننده) است و به اين دليل نعمت او را «موهبت» مينامند که يکطرفه و ناشي از
لطف و رحمت او است ، نه طلبکاري بنده. هر چند بندگي خالص او موهبتافزا
ميباشد.
۴۱ - توسل به نام «سميع الدعاء»، در ارتباط با تولد اسمعيل و اسحق، نشانگر
دعاهاي ابراهيم(ع) و همسر نازايش براي فرزنداني ادامه دهندة رسالت اين پيامبر
عظيمالشأن ميباشد.
۴۲ - اصطلاح اقامه (برپا داشتن) در قرآن، بيش از همه دربارة کلمة «صلوه» به کار
رفته است که بعضاً تصور کردهاند معنای به پاي ايستادن و قائم شدن دارد، اما با
توجه به موارد ديگر، مثل: اقامه وزن (سنجش)، اقامه قسط (عدالت)، اقامه شهادت
(گواهی دادن)، اقامه وجوه (هدفداری در راه حق) و... معلوم میشود اقامه کردن
بيش از معنای ظاهری، معنای اهميت دادن و جدی گرفتن و رعايت کردن دارد. يعنی
ارتباط با خدا (صلات) را نبايد همچون برخی ارتباطات، بیاهميت و سَرسَری گرفت.
اين مهمترين رويکرد آدمی به سوی آفريدگار جهان هستی است.
۴۳ - جملة «التماس دعا» درفرهنگ ديني ما بسيار معمول است، اما از «التماسِ قبول
دعا»! چندان خبري نيست، اولي از مردم براي اجابت دعاهاي مادّي است، دومي از خدا
براي اجابت دعاهاي معنوي. در نوع اول ما كاري نميكنيم، التماس ميكنيم ديگران
براي ما دعا كنند، در دومي ما كار خود را كردهايم، توفيق و نتيجه دادنش را از
خدا التماس ميكنيم. در قرآن سه بار فعل "تَقَبّل» (قبول كن) تكرار شده است و
در هر سه مورد، بنده كار خود را با نهايت اخلاص انجام داده، فقط قبول خدا را
آرزو ميكند؛ اولينش همين آيه است كه ابراهيم(ع) دعا ميكند خدا او و فرزندانش
را از به پادارندگان نماز قرار دهد، مورد دوم نيز دعاي ابراهيم(ع) است آن گاه
كه با تجديد بناي كعبه به كمك اسمعيل، از خدا التماس ميكند تلاش آنها براي
تأسيس اين كانون توحيد را قبول كند و اين مكان را بلند و بارور سازد (بقره ۱۲۷-
وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ
رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ) و بالاخره
سومين مورد هنگامي است كه مادر مريم فرزندي را كه در رحِم دارد نذر ميكند تا
خادم عبادتگاه خدا باشد و التماس ميكند پروردگارش اين هديه معصوم را بپذيرد
(آل عمران ۳۵ - إِذْ قَالَتِ امْرَأَتُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ
مَا فِي بَطْنِي مُحَرَّرًا فَتَقَبَّلْ مِنِّي إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ
الْعَلِيمُ). جالب اين كه هر دو آيه فوق با جمله: «إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ
الْعَلِيمُ» ختم شده و پيش از آيه ۴۰ سوره ابراهيم نيز جملة «إِنَّ رَبِّي
لَسَمِيعُ الدُّعَاءِ» آمده است كه بر يقين آنان به شنوائي كسي كه او را
ميخوانند دلالت ميكند.
۴۴ - جمعاً چهار آيه درباره استغفار ابراهيم(ع) براي پدرش در قرآن آمده است كه
هركدام از زاوية مستقلي به اين مسئله نگاه ميكند؛ اولين اشاره در سال ۶ بعثت،
وعده او را براي چنين آمرزشي مطرح كرده است (مريم ۴۷ - قَالَ سَلَامٌ عَلَيْكَ
سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كَانَ بِي حَفِيًّا)، اشارة دوم در سال ۱۲
بعثت، وفاي به عهد ابراهيم(ع) را براي اين آمرزش خواهي نشان ميدهد (ابراهيم
۴۱- رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ وَلِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ
الْحِسَابُ)، در سومين اشاره ۸ سال بعد، در سال ۷ هجري، در ابتدا تأكيد
ميكندكه پيامبر و مؤمنين شايسته نيست براي مشركيني كه از رفتارشان مسلم شده كه
دوزخي هستند، از خدا طلب آمرزش كنند، هرچند از خويشاوندان باشند، آنگاه براي
رفع سوء تفاهم نسبت به آمرزش خواهي ابراهيم(ع) براي پدرش، تأكيد ميكند كه اين
استغفار به دليل قولي بود كه به او داده بود. به اين ترتيب معلوم ميشود اهميّت
وعده نزد خدا تا كجا اهميت دارد!! (توبه ۱۱۳ و ۱۱۴ - مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ
وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوا
أُولِي قُرْبَىٰ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ
الْجَحِيمِ. وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ
مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ
لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ ِبْرَاهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ) و بالاخره در
سال ۱۰ هجري بار ديگر اين استثنا را مورد تأكيد قرار ميدهد و با جزئيات بيشتري
ضرورت صراحت در مواضع اعتقادي را تبيين ميكند تا حق و باطل مخلوط نگردند
(ممتحنه ۴- قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ فِي إِبْرَاهِيمَ
وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنْكُمْ
وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا
وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّىٰ تُؤْمِنُوا بِاللهِ
وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَمَا
أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللهِ مِنْ شَيْءٍ رَبَّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنَا
وَإِلَيْكَ أَنَبْنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ).
۴۵ - شاخص شدن چشم، همچون شاخص شدن آدمهاي معروف، نمايان و آشكار شدن آن است،
چشم موقعي آشكار ميشود كه از ترس و وحشت كاملا گشاده گردد، گوئي با تمام چشم
ميخواهد خطر را ببيند و از آن بگريزد! اين تعبير بارديگر هم در قرآن آمده است،
اينبار نيز در بارة قيامت: انبياء ۹۷ - وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذَا
هِيَ شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يَا وَيْلَنَا قَدْ كُنَّا فِي
غَفْلَهٍ مِنْ هَٰذَا بَلْ كُنَّا ظَالِمِينَ.
۴۶ - «مُهْطِعِينَ» از ريشة «هطع»، با شتاب از بيم يا بيزاري به سوي مقصدي روان
شدن است. اين كلمه در آيه ۸ قمر(خُشَّعًا أَبْصَارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ
الْأَجْدَاثِ كَأَنَّهُمْ جَرَادٌ مُنْتَشِرٌ مُهْطِعِينَ إِلَى الدَّاعِ
يَقُولُ الْكَافِرُونَ هَٰذَا يَوْمٌ عَسِرٌ) و آية ۳۶ معارج (فَمَالِ
الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ عَنِ الْيَمِينِ وَعَنِ الشِّمَالِ
عِزِينَ ) نيز آمده است. «مقنعي» از «قنع»، به گفته اهل لغت، كسي است كه سر خود
را از ترس به بالا گرفته و به خطر خيره شده است. در طبيعت دنيائي نيز گونههاي
متعددي به خصوص ازپروانهها، ماهيها، خرچنگها و لاك پشتهاي دريائي در
فيلمها ميبينيم كه وقتي در ساحل يا دريا سر از تخم در ميآورند، در ابعاد
عظيم غير قابل شمارشي به سوي مقصدي كه غريزه مرموزشان حكم ميكند روان ميشوند.
رستاخيز انسان نيز از اين جهت شباهتهائي با تجديد نسل برخي حيوانات دارد. اما
در مقياسي ديگر. نگاه كنيد:
معارج ۴۳و ۴۴- وَاسْتَمِعْ يَوْمَ يُنَادِ الْمُنَادِ مِنْ مَكَانٍ قَرِيبٍ
يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَهَ بِالْحَقِّ ذَٰلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ إِنَّا
نَحْنُ نُحْيِي وَنُمِيتُ وَإِلَيْنَا الْمَصِيرُ يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ
عَنْهُمْ سِرَاعًا ذَٰلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنَا يَسِيرٌ.
ق ۴۴- يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ سِرَاعًا كَأَنَّهُمْ إِلَىٰ
نُصُبٍ يُوفِضُونَ خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّهٌ ذَٰلِكَ
الْيَوْمُ الَّذِي كَانُوا يُوعَدُونَ
۴۷ - اين تصاوير مجسّمكنندة وضعيت انساني است كه در برابر خطري مافوق تصور،
آنچنان خيره شده كه پلك هم نميزند و قلبش به تمامه فرو ريخته است. پناه بر ربّ
غفور از آثار عذابآور اعمال.
۴۸ -كلمة «زوال» ۲ بار ديگر در قرآن آمده است؛ آية ۴۶ همين سوره، كه از فروپاشي
كوهها سخن ميگويد، و آية ۴۱ سوه فاطر كه دست قدرت خدا را براي مانع شدن از
فروپاشي زمين و آسمان نشان مي دهد (انَّ اللهَ يُمْسِكُ السَّمَاوَاتِ
وَالْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَلَئِنْ زَالَتَا إِنْ أَمْسَكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ
مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا). منكران حق ميپندارند مثل كوه
در مقام و موقعيت خود استوارند و نظام استبداديشان ابدي است، ايكاش از تاريخ
عبرت ميگرفتند!
۴۹ - اشارات قرآن به مساكن و كاخهاي باقيمانده از ستمگران را در اين آيات و
سورهها نيز ميتوانيد بررسي كنيد: ابراهيم۱۴، طه ۲۰، انبياء ۱۳، قصص ۵۸، سجده
۲۶ و احقاف ۲۵.
۵۰ - مثالهائي که در قرآن آمده، معمولا مقايسه و مدلهائي است براي فم بهتر
مردم نسبت به موضوعاتي مجرد و ذهني که درک و فهم عميق آن نيازمند مثالي محسوس و
عيني از مشاهدات پيراموني و تجربيات عادي زندگي است. مثالهائي هم که ما آدميان
ميزنيم، به همين نحو، براي تفهيم مطلب به مخاطب است.
۵۱ - «مکر» همان چارهجوئي و تدابيري است که هر کس براي مقابله با دشمن يا حل
مشکلات خود به کار ميبرد. اين صفت از بُعد مثبت به خدا نيز، به دليل نظاماتش
در مقابله و دفع و طرد عوامل ضد حق، اطلاق ميگردد، ولي خدا «خير الماکرين»
است. برعکس، مکر تبهکارانه منکران منفي است ودر نظام حقمدار عالم به خودشان
برميگردد.
۵۲ - همة مكر و حيلهها و نقشه و نيرنگهاي منكران براي سُست كردن مقام و
موقعيت و قدرت و قرار رسولان بوده است تا ثبات آنها را سُست كنند. تمثيل متلاشي
شدن كوهها با همة قرار و استحكامشان، مبشر اين اطمينان قلبي به رسول(ص) و
مؤمنين بوده است كه اگر كوهها را هم بتوانند از ريشه بكنند، ريشة شما را
نميتوانند سُست كنند. فاعتبروا يا اولي الالباب!
۵۳ - مشتقات کلمة انتقام ۱۷ بار در قرآن تکرار شده که در ۱۳ مورد، صفت «منتقم»
يا «ذوانتقام» به خدا نسبت داده شده است. منتقم از نامهای نيکوی الهی است، در
حالی که انتقام گرفتن در اخلاق دينی مذمّت شده است. علاوه بر آن، خداوندی که
منزه از تأثيرپذيری از مخلوقات است، چگونه ممکن است دچار خشم و غضب يا انتقام،
که تماماً احساساتی انسانیاند، بشود؟ اما کلمه انتقام از ريشه «نَـقـَمَ» به
معنی نفی و انکار شئ میباشد، خواه با زبان و خواه با عقوبت. همانطور که بدن ما
در تزريق خون يا پيوند اعضاء، تا هماهنگی لازم حاصل نشود، عضو جديد را پس
میزند، آخرت نيز به گونهای است که انسانهای ناهماهنگ با نظامات هستی را دفع
و طرد میکند. اين است معنای انتقام الهی. دستگاه گوارش ما نيز غذای مسموم را
به شيوههای مختلف دفع (Reject) میکند.
۵۴ - آيات ۱۰۵ و ۱۰۶ سورة طه نيز كه در همان سال ۷ بعثت، با زمان اندكي (برحسب
جدول شماره ۱۵ كتاب سير تحول قرآن) قبل از اين آيه نازل شده، اين مسئله رامطرح
كرده است: از تو درباره (وضعيت) كوه ها (درآستانه قيامت) مي پرسند، بگو:
پروردگارم آنها را به كلي متلاشي خواهد كرد و زمين را صحرائي صاف خواهد كرد،
(به گونه اي ) كه هيچ پستي و بلندي در آن نخواهي ديد! (وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ
الْجِبَالِ فَقُلْ يَنْسِفُهَا رَبِّي نَسْفًا فَيَذَرُهَا قَاعًا صَفْصَفًا لا
تَرَىٰ فِيهَا عِوَجًا وَلا أَمْتًا).
۵۵ - معناي ريشهاي «جرم» انقطاع و بريدگي است. گناه از آن جهت جرم محسوب
ميشود كه موجب بريده شدن از خدا، خلق او و مسئوليتهاي انساني ميگردد.
۵۶ - اصفاد، جمع صفد، به غير اين آيه، فقط در آيه ۳۸ سوره ص آمده است. منظور از
اصفاد در دنيا، همان غل و زنجيرهائي است كه در قديم به پاي مجرمين مي بستند و
امروز دربند زندانشان نگه مي دارند. و در آخرت آنچه مجرمين را به بند ميكشد،
همان بندهاي اسارت به دنيا و تحقق وابستگيهاي به غير خدا ميباشد كه به زبان
استعاره بيان شده است.
۵۷ - كلمة «سرابيل»، جمع «سربال». به غير از اين آيه، فقط در آية ۸۱ سورة نحل
(وَاللهُ جَعَلَ لَكُمْ... وَجَعَلَ لَكُمْ سَرَابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ
وَسَرَابِيلَ تَقِيكُمْ بَأْسَكُمْ...) آمده است كه با مقايسه آنها شايد بهتر
بتوان به مفهوم اين كلمه نزديك شد؛ سربال هر لباسي باشد، نقش آن حفاظت است؛ در
برابر سرما و گرما، يا زرهاي در برابر تير و نيزه دشمن. ظالمان در زندگي
دنيائي، در ضلالت و ظلمت اعمالشان بودند و حفاظي از نور هدايت در برابر عوارض
اعمالشان تدارك نديدند، در اين آيه بهگونه مجازي براي فهم آدميان با مثالهاي
دنيائي، آن را به سرابيلي از قَطِران (قير)، كه گفته ميشود ماده سياهِ بدبو و
قابل اشتعالي است تشبيه كرده است. نكره آمدن قَطِران، دلالت بر همين ناشناخته
بودن آن براي عقول دنيائي ما ميكند. آيا ميتوان گفت قير نماد ظلمت متراكم و
ضخيم است؟ والله اعلم.
۵۸ - وجوه نيز نماد «رويكردها» و اهدافي است كه هركس در زندگي براي خود انتخاب
ميكند، پوشيده شدن وجوه با آتش، چه بسا تحقق روي كردنهاي مجرمين به اهداف آتش
افروزانه و سوزاندن دل مظلومان باشد. والله اعلم.
۵۹ - در قرآن جمعاً ۸ بار از «سريع الحساب» و ۲ بار از «سريع العقاب» بودن خدا،
عمدتاً در ارتباط با حکم او و جزای مکتسبات بندگان، ياد کرده است. برخی چنين
پنداشتهاند که تجلی اين صفت در روز داوری است و خدا با وجود کثرت بندگان در
نسلهای مختلف، در يک لحظه به حسابهای ريز و درشت و نيک و بد همه بندگان
رسيدگی میکند و برخلاف حسابرسیهای دنيائی، تراکم امور، کار او را کند
نمیسازد. اما به نظر میرسد اين صفت جاری و دائمی بوده و اختصاصی به قيامت
نداشته باشد. يعنی هر کردار و رفتار آدمی، بلافاصله ثبت و ضبط میشود و نيازی
به حسابرسیهای بعدی همچون امور دنيائی نيست.
۶۰ - عنوان «اولواالالباب» را مترجمان «خردمندان» يا «صاحبان تفکر و عقل و
انديشه» ترجمه كردهاند، که بيانگر معنای عميق اين واژه نيست. اولواالالباب
يعنی صاحبان لُب. لُبِ هر چيز، مثل گردو و بادام، مغز آن است. مفسرين مغز انسان
را همان عقل او شمردهاند و گفتهاند اولواالالباب همان عاقلان، و به فارسی
سليستر، خردمنداناند. اما درک و فهمی که در ادبيات و عُرف امروز از واژه
«عقل» وجود دارد، مغاير با مفهوم واژه عقل در قرآن و مستقل از ايمان به
آفريدگار است و حتی در مواردی منکران، «عقلانيت» را همچون روشنفکری در برابر
«ايمان» مطرح ميسازند! در اين صورت، آيا چنين خردمندانی از آيات پند میگيرند؟
برخی از لغتشناسان گفتهاند لُب، نه هر عقلی، بلکه عقل خالص و پاک شده است! در
اين صورت بايد پرسيد: خلوص و پاک شدن از چه چيزی؟
از ۱۶ موردی که عنوان «اولواالالباب» (يا اوليالالباب) در قرآن آمده است چند
نکته را میتوان فهميد:
الف) در ۱۱ آيه از ۱۶ مورد، «اولواالالباب» با واژة «ذکر» (بيداری و خودآگاهی) همراه آمده و بر «ذكرپذيری» آنان تصريح شده است، در ۵ مورد ديگر از عبرتگيري، هدايتپذيري و آمادگی شناخت آنان. آيا «عقلانيت خود بنياد» امروز، که در برابر «خدا بنيادی» مطرح ميشود، ميتواند ترجمه دقيقی برای اولواالالباب باشد؟
ب) در ۶ مورد واژة تقوا (کنترل نفس، در خود آيه يا قبل و بعد آن) از ويژگيهاي اولواالالباب شناخته شده است (بقره ۱۷۹ و ۱۹۷، مائده ۱۰۰، طلاق ۱۰، ص ۲۹، و زمر ۹) ، پس در واژه «اولواالالباب» مفهوم تسلط بر نفس و خويشتنداري موجود است.
ج) از مقايسه ويژگيهاي متضادی که از دو گروه «فاسقين» و «اوليالالباب» در آيات ۱۹ تا ۲۵ سوره رعد و آيات ۲۶ و ۲۷ بقره آمده معلوم میشود «فاسقين» شخصيتی مقابل اوليالالباب دارند. از آنجائی که واژه «فسق» دلالت بر شکستن و پاره کردن حدود و پوسته محافظ دارد، میتوان فهميد اولواالالباب کسانی هستند که به نيروی تقوا (کنترل نفس) با نگهداری خود در محدوده مقررات الهی، حرمتشكني و نقض مقرّرات و احکام شريعت نمیكنند. به عبارتی آنها صاحب خِرَد خدائی، و وجدانهاي پاک و متعهدان به ميثاقهاي الهی هستند و بنياد عقلانيت آنان بر محور ارزشهاي اخلاقی است.
ترجمه عبدالعلى بازرگان