به نام خداى رحمت گستر بر عام و خاص

۱ – منزه (پاک و بی‌عیب و نقص) است۱ آن (خدائی) که بنده‌اش (محمّد) را شبی از مسجدالحرام به مسجدالاقصی، که پیرامون آن را برکت (مادّی و معنوی) بخشیده‌ایم، سیر۲ داد تا برخی از نشانه‌های خود را به او بنمائیم، مسلماً (تنها) اوست که شنوا(ی نجوا و نیازهای معنوی) و بینا(ی احوالات بندگان) است.۳

۲ – و به موسی کتاب (تورات) بخشیدیم و آن را وسیله هدایت بنی‌اسرائیل (دودمان یعقوب) قرار دادیم (و با معارف توحیدی هشدارشان دادیم) که هرگز سوای من۴ وکیلی (کارگزار و تکیه‌گاهی) نگیرید.

۳ – (ای) فرزندان (نسل‌های بعدی) کسانی که همراه نوح (در کشتی) سوارشان کردیم،۵ (بدانید که) او به راستی بنده‌ای بسیار شکرگزار بود.۶

۴ – و بر بنی‌اسرائیل (چنین سرنوشتی را) گذراندیم که شما مسلماً (با چنین سوء رفتاری) دو بار در زمین فساد خواهید کرد۷ و مسلماً گردنکشی بزرگی خواهید نمود.۸

۵ – پس چون وعده نخستین از آن دو فرا رسید، بندگانی (حق‌گرا) را بر شما برانگیزیم۹ که (در تعقیب شما) حتی اندرون خانه‌های‌تان را جستجو کنند و این وعده انجام شدنی است.

۶ – سپس تسلط بر آنان را به شما باز می‌گردانیم۱۰ و با اموال و پسران (ثروت و قدرت) یاری‌تان می‌کنیم و از نظر جمعیت شما را بیشتر (از دشمن) خواهیم کرد.

۷ – اگر نیکی کنید، به سود خود، و اگر بدی کنید به زیان خودتان کرده‌اید.۱۱ پس چون (بار دیگر ظلم و تجاوز کنید) وعده بعدی (دومی) فرا رسد۱۲ (بار دیگر بر شما یورش آورند) تا چهره‌تان را دژم سازند (سیه رویتان کنند) و تا داخل مسجد (الاقصی- قلب هویت شما) شوند، همچنانکه بار نخست وارد شده بودند، و به هر چه تسلط یابند کاملا نابود سازند.

۸ – امید است (اگر متنبّه شدید) پروردگارتان بر شما رحمت آورد و اگر (بار دیگر به فساد و گردنکشی) بازگردید (ما نیز به کیفر) باز می‌گردیم و (علاوه بر کیفر دنیائی، در آخرت نیز) دوزخ را محصور کننده‌ای۱۳ (زندانی) برای کافران (دینداران دنیاپرست) قرار داده‌ایم.۱۴


۱ – این سوره در اولین آیه خود، با کلمه «سبحان» آغاز، و در آخرین آیه، با سه اصل: «حمد»، «توحید» و «تکبیر» ختم می‌گردد. این چهار اصل که یادآور همان تسبیحات اربعه (سبحان الله والحمد لله و لا اله الا الله والله اکبر) در رکعات سوم و چهارم نماز است، چهار پایه بندگی خدا و چهار گام به سوی او به شمار می‌رود؛ در گام نخست او را از همه تصورات شرک‌آمیز و اوهام و خیالات و خرافات منزه و پاک می‌شماریم، در گام دوم پس از آشنائی با آیات روشنی‌بخش او خدا را می‌ستائیم و «حمد» می‌کنیم، در سومین گام، یکتائی و منحصر به فرد بودنش را در جمیع کمالات درمی‌یابیم و به توحید می‌رسیم، و سرانجام در گام چهارم، «کبیر» بودن او در بزرگی و عظمت را به زبان می‌آوریم.
به این ترتیب متن سوره که بین فصل اول و سه فصل بعدی قرار گرفته است، تبیین کننده و تفصیل دهنده این اصول می‌باشد. اسراء تنها سوره‌ای است که با کلمه «سبحان» آغاز می‌گردد، این کلمه که ۴۱ مرتبه در متن سوره‌های دیگر تکرار شده، معمولا به صورت سلبی، تصور، گفتار یا کردار باطلی را نسبت به ساحت ربوبی از ذهن بندگان دور می‌سازد مثل: سبحان الله عما یقولون، سبحان الله عمّا تصفون، سبحانه و تعالی عما یشرکون. و یا به صورت ایجابی، دست اندرکاری همه نیروهای مثبت جهان (فرشتگان، انبیاء، اولیاء، و بندگان صالح) را در تعالی بخشیدن و به رشد و کمال رساندن بندگان شایسته نشان می‌دهد. سیر و سلوک معنوی رسول مکرم اسلام(ص) در پی یکی از مناجات‌های شبانه او، مصداقی از سبحان بودن پروردگاری است که راز و نیاز بنده خود را بدون پاسخ نمی‌گذارد. در ضمن کلمه سبحان تصورات بشری معراج و خیال‌پردازی‌های عوام پسند را از خدا دور می‌سازد.

۲ – اسراء به حرکت شبانه گفته می‌شود؛ هوای گرم صحاری سوزان عربستان ایجاب می‌کرد مسافران روز را استراحت و در شب حرکت کنند. کلمه اسراء علاوه بر سفر حقیقی، در معنای مجازی آن در مورد سیر و سلوک معنوی که اغلب پس از مناجات‌ها و راز و نیازهای شبانه دست می‌دهد، به کار می‌رود. گویا پیامبر مکرم اسلام، که به تصدیق قرآن دو سوم و حداقل نیمی از شب را به نماز و دعا می‌گذراند (مزمل ۲۰)، در یکی از این شب‌ها به معراجی معنوی رفت و پروردگار علیم و حکیم فراز و نشیب امت‌های موسی را به او نمایاند تا پس از هجرتی که در پیش داشت، امت خویش را در مدینه با بهره‌گیری از این تجربیات رهبری نماید.
اما سیر از مسجدالحرام به مسجد الاقصی (بیت‌المقدس)، که دورترین و اقصی نقاط نسبت به مکه به شمار می‌رفت، نشان دهنده دو کانون توحیدی در دو سوی خاورمیانه، پایگاه پیامبران و پایه‌گزاران دو امت بزرگ بوده و دو فرزند بزرگوار ابراهیم خلیل؛ اسمعیل و اسحق و رسولان از نسل آن دو، هر کدام در یکی از این دو مدرسهِ تسلیم و توحید، به تزکیه و تعلیم پیروان خود می‌پرداختند؛ مسجد الاقصی کانون بنی‌اسرائیل (فرزندان یعقوب، نوه ابراهیم و نسل‌های بعدی آنان) و مسجدالحرام بنا شدهِ ابراهیم و اسماعیل، کانون پیامبران از ذریّه اسمعیل و نهایتاً پیامبر اسلام بوده است.
با ظهور اسلام، پیامبر خاتمی که مأموریت یافته بود امت آخرین را رهبری کند، خداوند علیم و حکیم، اُفت و خیزها و فراز و نشیب‌های امت بنی‌اسرائیل و حوادثی را که بر مسجدالاقصی کانون و قلب تپنده آن گذشته است، در معراجی روحانی به او الهام کرد تا امت خویش را از اختلاف و تفرقه و عوارضی که شرک و ناشکری به دنبال دارد انذار دهد.
آنچه از سیر و سیاحت شبانه «اسراء» در قرآن گفته شده، همین است و بس! قصه‌های با آب و تابی که از معراج پیامبر و مناظری که از بهشت و جهنم و صحنه‌های متنوع دیگر نقل شده است، نقلیاتی است که هیچکدام مبنای قرآنی ندارد.

۳ – صفت سمیع و علیم بودن خدا متناسب با مناجات‌های رسول و در اجابت راز و نیازهای قلبی او آمده است. وقتی بنده‌ای از خاک به افلاک سر می‌کشد و به عظمت آسمان‌ها و آفریننده می‌نگرد و خدایش را می‌خواند، بی‌پاسخ نمی‌ماند و در معراجش پیام‌هائی دریافت می‌کند.

۴ – دو آیه نخست این سوره، از روشن‌ترین مواردی است در قرآن که ضمائر من، ما و او، در مورد خدا در کنار هم آمده است؛ در آیه نخست «او» را با موصول «الذی» غائب فرض کرده است، گوئی گوینده‌ای خدا را معرفی می‌کند، در وسط آیه خداوند با ضمیر «ما» خود را نشان می‌دهد (لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا) تا دست اندرکاری همه نیروهای جهان را برای رشد و تعالی بخشیدن به بنده‌اش نشان دهد. آیه دوم با ضمیر «ما» آغاز می‌شود (وَآتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَجَعَلْنَاهُ)، اما در انتها به ضمیر «من» (مِنْ دُونِي) ختم می‌گردد تا نشان دهد تنها خدا وکیل است و تکیه و توکل باید به او باشد.

۵ – گفته می‌شود یهودیان از نژاد سامی هستند که از سام فرزند نوح منشعب شده‌اند. اگر هم از نسل نوح نباشند، به تصریح آیه سوم از نسل مؤمنینی که به همراه نوح سوار کشتی شدند نشأت یافته‌اند.

۶ – شکر مقابل کفر است، تأکید بر شاکر بودن نوح، مقدمه‌ای است برای آیات بعدی که از ناسپاسی و کفرورزی نعمت بنی‌اسرائیل به عنوان ذریّه او در فساد و گردنکشی یاد می‌کند.

۷ – در مورد این دو فساد و گردنکشی، مفسرین احتمالات متعددی داده و برای هر کدام دلایلی ذکر کرده‌اند. از نظر تاریخی، معروف‌ترین آن دو، یورش بُخت‌النصر پادشاه بابل (عراق فعلی) در سال ۵۸۶ پیش از میلاد به بیت‌المقدس است که پس از کشتار وسیع یهودیان و آتش زدن معابد و کتاب‌های دینی آنان، باقیمانده از کودکان و زنان و پیران اسیر را به بابل برد که حدود نیم قرن بعد کورش کبیر پس از فتح بابل آزادشان ساخت و به اورشلیم بازشان گرداند و مخارج بازسازی معابد و دیار آنها را در اختیارشان نهاد.
آیات ۲۴۳ تا ۲۵۲ سوره بقره نیز از واقعه مشابهی مربوط به دوران نبوّت یوشع، پیامبر جانشین حضرت موسی، یاد می‌کند که از نظر زمانی بسیار قدیمی‌تر است. در این واقعه، بنی‌اسرائیل که گویا توسط قوم جبّاری (عمالقه) از شهر و دیار خود رانده و آواره و جوانان‌شان کشته شده بودند، در اثر سرخوردگی‌ها و عبرت‌گیری‌ها، غیرتی به خرج می‌دهند تا از ذلت فراگیر به عزّت از دست رفته بازگردند و سرانجام داود که سرباز مؤمن و دلاوری در سپاه طالوت بود، موفق می‌شود «جالوت»، فرمانده دشمن را به هلاکت رساند و دوران سروری و سیادت بنی‌اسرائیل را، که در دوره سلیمان به اوج خود رسید، پایه گزاری نماید.
آیات ۲۱ تا ۲۶ سوره مائده نیز از آوارگی چهل ساله بنی‌اسرائیل در اواخر دوران موسی به دلیل زبونی و ترس این قوم در دفاع از دیار خود در برابر متجاوزین و نیز از جان‌دوستی مفرط آنان یاد کرده است.

۸ – علوّ و استعلا از همان روحیه خود برتربینی نژادی و تکبّر تاریخی این قوم، که ریشه همه گردنکشی‌ها و تجاوز به حقوق همسایگان بوده، ناشی گشته و امروز نیز در قالب صهیونیسم جلوه‌گر می‌باشد.
فعل «قضی» در قرآن ۲۱ بار به خدا نسبت داده شده است؛ بیش از همه به صورت اسم ظاهر الله و ربّ و ضمیر سوم شخص «او» آمده است، که دلالت بر امر و حکمی مستقیم از طرف خدا می‌کند. یک بار نیز «من» (قضیت) و بالاخره ۴ بار با ضمیر «ما» آمده است (حجر ۶۶، سبا ۱۴، قصص ۴۴، اسراء ۴) که نقش خود شخص و نیروهای دیگر جهان را در این قضای الهی روشن‌تر نشان می‌دهد.

۹ – در جمله: «عِبَادًا لَنَا»، هم وصف عباداً، صفت ممتازی از آن برانگیخته شدگان را نشان می‌دهد، و هم اختصاص «لنا»، بندگی ویژه آنان نسبت به پروردگار (نه اربابان قدرت) را ذکر می‌کند. و گرنه گفته می‌شد: بعثنا علیکم قوماً. باید دید کدام برانگیخته شدگانی علیه بنی‌اسرائیل واجد چنین صفاتی بوده‌اند؟ به نظر نمی‌رسد مهاجمین بابل چنین بوده‌اند. احتمال دارد این برانگیخته شدگان، همان مسیحیان اولیه‌ای بوده باشند که در سال ۷۰ میلادی علیه تبه‌کاری‌های این قوم بر آنها یورش آوردند.

۱۰ – این غلبه مجدد می‌تواند اشاره به دوران داود و سلیمان باشد که ذکر آن گذشت، و یا دوران آزادی پس از اسارت در بابل و بازگشت به اورشلیم، بازنویسی تورات و توسعه و گسترش این قوم در بابل و سایر نواحی بین‌النهرین و یا حوادثی مشابه قبل یا بعد از آن.

۱۱ – این شروط بیانگر حاکمیت نظاماتی است که خدا بر جوامع انسانی جاری کرده و برخلاف تصور بنی‌اسرائیل، که خود را قوم سوگُلی و برگزیده خدا و مستثنی از کیفر می‌دانستند، این قوانین به همه ملت‌ها حاکمیت دارد از جمله امّت دچار تفرقه و ضعف و زبونی شده اسلام در روزگار ما.

۱۲ – همانطور که ذکر شد، بنی‌اسرائیل پس از حمله بُخت‌النصر در سال ۵۸۶ ق م به اورشلیم و سپس نجات از اسارت توسط کورش کبیر در سال ۵۳۹ به بازسازی هویت قومی و دینی خود پرداختند و به رشد و توسعه و ثروت و قدرت دست یافتند، ولی به تدریج به همان خصلت برتری جوئی‌های نژادی و ظلم و ستم و تجاوز به حقوق دیگران بازگشتند و ملت‌های همسایه را علیه خود شوراندند.
برحسب گزارش‌های تاریخی، حدود یکصد سال قبل از میلاد مسیح (کمی بیش از ۴ قرن بعد) اسپیانوس قیصر روم به بیت‌المقدس حمله کرد و دمار از روزگار بنی‌اسرائیل درآورد. در سال ۷۰ میلادی نیز امپراطور دیگری از روم (تیتوس فرزند وس‌پاسین) در عکس‌العمل به گردنکشی و تبه‌کاری‌های این قوم و با استفاده از اختلافات و ضعف ناشی از تجزیه بنی‌اسرائیل به دو کشور یهود و اسرائیل، به بیت‌المقدس حمله کرد و پس از کشتار بسیار و ویرانی شهر و معابد آنان، بنی‌اسرائیل را بار دیگر آواره ساخت. از آن به بعد قوم یهود توسط مسیحیانی که از دست آنها به تنگ آمده بودند، در نقاط مختلف عالم آواره گشتند.

۱۳ - «حَصِيرًا» از ریشه «حصر»، شدت محصور شدن و در تنگنا قرار گرفتن را تصویر می‌کند. چنین تنگنائی را قرآن با کلماتی دیگر نیز مجسّم کرده است، از جمله: سجّین (زندان بسیار تنگ - مطففین ۷ و ۸) و اسارت در غل و زنجیر در مکانی بسیار تنگ (فرقان ۱۳ - وَإِذَا أُلْقُوا مِنْهَا مَكَانًا ضَيِّقًا مُقَرَّنِينَ دَعَوْا هُنَالِكَ ثُبُورًا). بدیهی است چنان تنگنائی حالت مجازی داشته و بازتاب تنگ نظری‌های خودخواهانه و نژادپرستانه مردمی است که زندگی را بر دیگران تنگ می‌کردند. از آنجائی که آخرت چیزی جز محصول و انعکاس طبیعی عملکرد عمر دنیائی نیست، «محصور» ماندن در دوزخِ اعمال، قابل فهم می‌شود.

۱۴ – تهدید «کافران» به جهنم محصور کننده، در حالی که بنی‌اسرائیل دیندار و اهل کتاب بودند، نشان دهنده این حقیقت است که دینداری موروثی و شناسنامه‌ای، که تنها هویت ظاهری را نشان می‌دهد، دلیل دین و ایمان نیست و دینداران ظاهری ممکن است کافر و منافق و مشرک هم باشند!

ترجمه عبدالعلى بازرگان