به نام خداى رحمت گستر بر عام و خاص
۸۲ – و ما از (سرچشمه هدایتِ) قرآن آنچه (موجب) شفا و رحمتی برای مؤمنان باشد (در
سطح درک و فهم آنان) نازل میکنیم،۱۰۱ و ستمگران را (که از درِ عناد و مقابله با
مؤمنان برمیآیند، قرآن) جز زیان نمیافزاید.۱۰۲
۸۳ – و هرگاه به انسان نعمتی بخشیم، (با ناسپاسی) روی میگرداند و (از نعمت دهنده)
دور میشود و هرگاه کمترین سختی به او برسد (به جای صبر و توکل) به کلی نومید
میشود.۱۰۳
۸۴ – بگو (ای پیامبر): هر کس مطابق شاکله (وابستگیها و تعلقات آرمانی) خود عمل
میکند،۱۰۴ بنابراین پروردگار تو (که آگاه از ضمیر و زمینههای شخصیتی بندگان است)
به آنکس که رهیافتهتر باشد آگاهتر است (دیگران حق تفحّص در افکار مردم را
ندارند).
۸۵ – از تو درباره روح (جبرئیل و وحی) میپرسند؛۱۰۵ بگو: روح (مقولهای) از امر
پروردگار من است۱۰۶ و به شما از (دریای بیکران) علم جز اندکی داده نشده است.۱۰۷
۸۶ – و اگر بخواهیم، آنچه را که بر تو (به واسطه روح الامین- جبرئیل) وحی کردهایم
(از خاطرت) میبریم، آنگاه برای خود در برابر ما (برای بازگرداندن آن اطلاعات)
پشتیبانی نخواهی یافت.۱۰۸
۸۷ – (تداوم وحی) نیست جز رحمتی از سوی پروردگارت، به راستی که فضل او بر تو بسی
بزرگ است.
۸۸ – بگو: اگر انس و جن (همه آنان که میشناسید و نمیشناسید) گِرد هم آیند۱۰۹ تا
(سخنانی) همانند این قرآن بیاورند، نمیتوانند مثل آن بیاورند، هر چند همکاری مشترک
نمایند.۱۱۰
۸۹ – هر آینه ما در این قرآن برای (هدایت) مردم از هر مَثَلی (الگوی ارائه هدایتی)
به اشکال مختلف (برحسب سن و سلیقه و سواد و...) بیان کردهایم۱۱۱ ولی بیشتر مردم
(از هر استقبال و ایمانی) جز انکار دربست خودداری کردند.۱۱۲
۹۰ – و (از جمله) گفتند: ما هرگز به تو ایمان نمیآوریم، مگر آنکه از زمین (مکه)
برای ما چشمهای جاری سازی.۱۱۳
۹۱ – یا تو را باغی از (درختان) خرما و انگور باشد و (بتوانی) از میان آن جویهائی
روان سازی.۱۱۴
۹۲ – یا آسمان را - چنان که پنداشتهای – (و هشدارمان دادهای، به صورت) تیره ابر
متراکمی (از گدازههای آتشفشانی) بر ما بباری،۱۱۵ یا خدا و فرشتگان را در برابر ما
حاضر کنی (تا شهادت به رسالت تو بدهند)!
۹۳ – یا تو را خانهای از تزئینات (معمول در کاخها) باشد،۱۱۶ یا (بتوانی) به آسمان
بالا رَوی و (به فرض هم که چنین کنی) هرگز بالا رفتنت را باور نمیکنیم مگر آن که
کتابی بر ما پائین آوری که آن را بخوانیم (با چشم خودمان از نزدیک ببینیم)! بگو:
منزه است پروردگار من (از چنین درخواستهای خلاف منطقی)، مگر من جز بشری مأمور (به
ابلاغ پیامهائی) هستم؟۱۱۷
۹۴ – آنچه مردم را از ایمان آوردن، آنگاه که هدایت (قرآن) بر آنها عرضه شد،
بازداشت، جز این نبود که گفتند: آیا خدا بشری را (به جای فرشته) به رسالت فرستاده
است؟
۹۵ – بگو: اگر در زمین فرشتگانی بودند که (همچون آدمیان) به آرامی آمد و شد
میکردند (زندگی عادی داشتند)، حتماً بر آنها فرشتهای از آسمان (به رسالت)
میفرستادیم.۱۱۸
۹۶ – بگو: همین کافی است که خدا میان من و شما گواه است،۱۱۹ او مسلماً نسبت به
بندگانش بسیار با خبر و (بر کردار آنها) بیناست.
۱۰۱ – وصف «شِفَاء» در مورد قرآن، علاوه بر این
سوره، دو بار دیگر در کتاب الهی آمده است، یکبار به همراه «موعظه» (یونس ۵۷ -
...قَدْ جَاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِي
الصُّدُورِ...) و بار دیگر به همراه «هدایت» (فصلت ۴۴ - ...قُلْ هُوَ
لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدًى وَشِفَاءٌ...) و در این سوره به همراه «رحمت».
تقدّم و تأخر این اوصاف قابل توجه است؛ گام نخست «موعظه» (پند و اندرز) یا
هدایت (راه بَری) است، اگر پذیرفته گردد، «شفاء» حاصل میشود. پس از شفای از
کِبر و غرور و سایر رذائل اخلاقی است که آدمی مشمول «رحمت» میگردد.
در نهجالبلاغه آمده است که قرآن داروی دردهای شما و نظم امورتان است (خطبه
۱۵۸). در خطبههای دیگری نیز به شفابخش بودن قرآن اشاره شده است، از جمله: ۱۷۶
(فَإِنَّ فِيهِ شِفَاءً مِنْ أَكْبَرِ اَلدَّاءِ وَ هُوَ اَلْكُفْرُ وَ
اَلنِّفَاقُ وَ اَلْغَيُّ وَ اَلضَّلاَلُ)، ۱۵۶ (فَإِنَّهُ اَلْحَبْلُ
اَلْمَتِينُ وَ اَلنُّورُ اَلْمُبِينُ وَ اَلشِّفَاءُ اَلنَّافِعُ)، ۱۹۸ (وَ
شِفَاءً لاَ تُخْشَى أَسْقَامُهُ)، ۲۱۴ (فِيهِ كِفَاءٌ لِمُكْتَفٍ وَ شِفَاءٌ
لِمُشْتَفٍ)، ۱۱۰ (وَ اِسْتَشْفُوا بِنُورِهِ فَإِنَّهُ شِفَاءُ اَلصُّدُورِ)،
۱۵۲ (فِيهِ شِفَاءُ اَلْمُسْتَشْفِي وَ كِفَايَةُ اَلْمُكْتَفِي ).
۱۰۲ – زیان آور بودن قرآن برای ستمگران ممکن است تعجببرانگیز باشد؛ چگونه
کتابی سعادتبخش ممکن است خسارتبخش باشد؟ این همان تناقض ظاهری است که درباره
مثنوی هم گفته شده: مثنوی او چون قرآنِ مدل هادی بعضی و بعضی را مُضِّل.
این حقیقت برگرفته از آیه ۲۶ سوره بقره (...يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي
بِهِ كَثِيرًا وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ) است که هدایت را امری
دوطرفه و وابسته به عملکرد آدمی در قبال آن شمرده است. نکته بسیار مهم، غفلت از
معنای قرآنی «هدایت» است که ترجمه لغوی «راهنمائی» رساننده بار معنائی آن
نمیباشد. راهنمائی همان «راه»نمائی و نشان دادن راه است، اما هدایت «راه»بَری
و رساندن به مقصود میباشد که تنها با تبعیت رهرو از رهبر تحقق مییابد،
بنابراین طبیعی است که اگر کسی ظلم کند، حتی اگر بهترین قرآن شناس هم باشد، به
هدایت، یعنی به مقصد سعادت نمیرسد. در این آیه «ظلم» را مانع هدایت شمرده، در
آیه ۲۶ سوره بقره «فسق» یعنی خروج از حریم شریعت و قانون را و در توبه ۱۲۵
(وَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ...) بیمار دلی را.
غفلت دیگر، محدود شناختن «ایمان» به اظهار زبانی و ادای شهادتین است، درست است
که ایمان از باور قلبی و اظهار زبانی آغاز میگردد، اما اصل ایمان عمل است،
عملی صادقانه و خالصانه. نکته مهم این است که در این آیه، ایمان را مقابل ظلم
(نه کفر) قرار داده و رفتار نیکو را شرط شفا و رحمت شمرده است.
۱۰۳ – این آیه بیانگر کم ظرفیتی آدمی است که در راحت و رفاه به خود مشغول و از
خدا غافل میگردد، و در سختیها و مصیبتها خود را میبازد و مأیوس میشود،
یعنی نه هنگام برخورداری، به خالق و رازق خود رو میآورد، و نه هنگام سختی صبر
و توکل میکند. واژه جامع این کم ظرفیتی «هلوع» است؛ کسی که وقتی شرّی به او
میرسد، جزع و فزع و بیتابی مینماید و هرگاه خیری برسد، از دیگران دریغ
میکند (معارج ۱۹ - ۲۱)
۱۰۴ – کلمه «شَاكِلَهِ» از شِکال گرفته شده است، شکال طنابی است که به پای
چارپایان میبندند تا مانع تجاوزشان به ملک و مزرعه مردم شود، بنابراین مفهوم
قید و بند و وابستگی و محافظت در آن ملحوظ است. در تمام معانی که اهل لغت برای
شاکله آوردهاند، نوعی وابستگی و قید و بند وجود دارد، مثل:
طریقه و مذهب – آنچه هر ملتی خود را مقیّد به پیروی از آن میکند.
حاجت و نیاز – جاذبه و گرایشی که آدمی را به سوی خود میکشد و به آن مقیّد
میسازد.
طبیعت و خلیقت – ذات هر کس که ثابت و به آن وابسته میباشد.
عادت و سجیّه – رفتاری که از خُلق و خوی شکل گرفته آدمی ناشی میشود و نوع
وابستگی و قید و بند رفتاری را نشان میدهد.
پایبند بودن به دین و مذهب، دلبستگی به خانواده، مقید بودن به آداب و تشریفات
خاص، از جمله مواردی است که در برابر بیبند و باری، بیمسئولیتی، گسیختگی
رفتاری و بیقید و بند بودن قرار میگیرد.
۱۰۵ – در ذهنیّت بیشتر مردم، «روح» در برابر «جسم» قرار دارد، روح را عامل
حیاتی میدانند که جسم را به حرکت در میآورد. میگویند ما وقتی مُردیم، کالبد
مادّی و قالب جسمانی ما پوسیده و نابود میگردد، اما روح چون لطیف است به آسمان
میرود و در قیامت به کالبد ما بازمیگردد. این تصوری است که در اذهان وجود
دارد، اما معنای روح در قرآن به کلی متفاوت است و معانی دیگری دارد؛ اصل روح،
راحتی و رحمت است، ریح، نسیم رحمتی است که بر دشتهای تشنه ابر و باران رحمت
میفرستد. قرآن از بندگان خواسته است از روح خدا، یعنی راحتی و رحمت او پس از
سختیها مأیوس نشوند (یوسف ۸۷).
فرشتگان نیز که واسطههای راحتی و رحمت خدا هستند، در قرآن روح نامیده شدهاند؛
قرآن جبرئیل را روح الامین (شعراء ۹۳) و روح القدس (نحل ۱۰۲، بقره ۸۷ و ۲۵۳،
مائده ۱۱۰) نامیده است که به وسیله آن مریم و عیسی را نیروی معنوی بخشید. همین
روح بود که در مریم باکره دمیده شد و عیسی مسیح را پدید آورد (مریم ۱۷، انبیاء
۹۱، تحریم ۱۲)، قرآن را بر محمد(ص) نازل کرد و همچنین در آغاز با دمیدن در وجود
آدم، موهبت «اختیار» را به او عطا کرد (حجر ۲۹، ص ۷۲).
با وجود آنکه طبق ظواهر قرآن، روح عنوانی برای جبرئیل و فرشتگان است، با این
حال در سه آیه قرآن ملائکه و روح را مستقلا ذکر کرده است: ( قدر ۴ - تَنَزَّلُ
الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ... ؛ معارج ۴ - تَعْرُجُ الْمَلَائِكَةُ
وَالرُّوحُ... ؛ نبأ ۳۸ - يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلَائِكَةُ
صَفًّا...). با توجه به این موارد شاید بتوان ملئکه را به معلمان و کتابهای
مدرسه، و روح را به استعدادی که در وجود هر محصلی نهاده شده تشبیه کرد. با این
توصیف، جبرئیل و فرشتگان حامل روح و رحمتی از جانب خدا بر رسولان بودند و از
این نظر، آنچه به پیامبر وحی گشته «روح» نامیده شده است (شورا ۵۲، مؤمن ۱۵، نحل
۲).
۱۰۶ – جمله «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي»، روح را چیزی مرتبط با «امرِ»
ربوبی معرفی کرده است، پس ابتدا باید «امر» شناخته شود تا ارتباط روح با آن
روشن گردد. اهل لغت «امر» را به دو معنا گرفتهاند؛ قولی، مثل دستور و فرمان،
فعلی، مثل کار و چیز. با توجه به این که امر خدا به مصداق «إِنَّمَا أَمْرُهُ
إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»، همان اراده اوست که
بلافاصله تحقق مییابد، پس امر را میتوان اراده تکوینی خدا دانست، و از این
جهت همه کارهای خدا امر او محسوب میشوند. علاوه بر این آیه، در سه سوره دیگر
نیز روح را عاملی مرتبط با امر شمرده است:
نحل ۲ - يُنَزِّلُ الْمَلَائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَىٰ مَنْ
يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ...
غافر ۱۵ - ...يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَىٰ مَنْ يَشَاءُ...
شورا ۵۲ - وَكَذَٰلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا...
منظور معاصران پیامبر از چیستی «روح» (در سؤال: وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ)
چه بوده است؟ منکرانی که باوری به آخرت نداشتند، مسلماً منظورشان روح حیاتی و
عامل رستاخیز نبوده است. با توجه به آیات فوق میتوان روح را محتوای وحی یا
شعور مرموزی که قرآن را بر قلب پیامبر القاء کرد تصور کرد، به این معنا که
جبرئیل حامل کلمات و حقایقی برای پیامبر بود که نحوه تفهیم و القای آن به
پیامبر «وحی» نامیده میشود، اما روح، جان و جوهر آن کلمات و نسیم رحمت ربّ
محسوب میشود.
۱۰۷ – علم انسان در قلمرو فیزیک و طبیعتِ شناخته شده است. ما از ماوراء فیزیک
جز به همان مقداری که پیامبران از طریق وحی خبر آوردهاند چیزی نمیدانیم، دانش
ما از جهان طبیعت نیز قطرهای در برابر دریاست: تا بدانجا رسید دانش من که
بدانم همی که نادانم.
۱۰۸ – آیا همین آیه به تنهائی برای ابطال ادعای بشری بودن کلمات قرآن کفایت
نمیکند؟ اگر این سخنان جوشیده ذهن پویای پیامبر بود، امکان نداشت از خاطرش محو
و زائل شود، پس چرا عامل «وحی» را، که «امر» الهی است، نادیده بگیریم و این
سخنان را قرآن محمّدی بنامیم!؟
۱۰۹ – قرآن در یک تقسیمبندی کلی، جبهه مقابل پیامبران را به دو دسته جن و انس
تقسیم کرده است؛ آنها که مواضعی پوشیده و پنهان (جن) دارند و منافقانه عمل
میکنند و آنها که شناخته (مأنوس)اند و مواضعی علنی و آشکار دارند.
میفرماید برای هر پیامبری شیطان صفتانی از جن و انس (با ماسک یا آشکار) قرار
دادیم (انعام ۱۱۲).
روز قیامت دوزخیان از خدا میخواهند کسانی از جن و انس (ناشناخته و شناخته) را
که موجب گمراهی آنان شدهاند، نشانشان دهد تا لگدکوبشان کنند (فصلت ۲۹). آیا
جز این است که لگدکوب کردن مربوط به آدمیان خاکی است!؟
این آیات تنها مربوط به مشرکین معاصر پیامبر نیست، مخاطب قرآن همه آدمیان در
همه ادوارند. به فرض هم اگر کسانی در آن زمان جنپرست (به معنای مصطلح آن) بوده
باشند، آیا در روزگار ما و تاریخی که خواندهایم، جامعهای را سراغ دارید که
جنپرست باشند!؟
در قرآن آمده است که در دنیا رجالی از انس، به رجالی از جن پناه میبرند (سوره
جن آیه ۶)، ما در دنیا از پناه بردن هموطنانی (مأنوس) به بیگانگان (به دلیل
خودباختگیهای فرهنگی یا جلب منافع در پناه آنها) خوانده و شنیدهایم، اما هرگز
شاهد پناه بردن آدمیان به موجودات نامرئی نبودهایم.
برای بررسی بیشتر در مفهوم دوگانه جن و انس، به این آیات رجوع کنید: انعام ۱۲۸
و ۱۳۰، اعراف ۳۸ و ۱۷۹، فصلت ۲۵، احقاف ۱۸، رحمن ۳۳، جن ۵، هود ۱۱۹، سجده ۱۳، و
ناس ۶.
۱۱۰ – به نقل قرآن، بارها کسانی ادعا کردهاند که: «اگر ما هم میخواستیم،
میتوانستیم مانند قرآن سخن بگوئیم (انفال ۳۱)، یا: «به زودی مثل آنچه خدا
نازل کرده، نازل خواهیم کرد (انعام ۹۳) اما نتوانستهاند، یا اگر چیزی عرضه
کردهاند، خریدار و خواننده نیافته است. آنها مدعی بودند محمد(ص) این حرفها را
از خودش درآورده، قرآن پاسخ میدهد: اگر راست میگوئید شما نیز سورهای مانند
آن بیاورید (بقره ۲۳، یونس ۳۸). به نظر میرسد این اعجاز، محدود به جنبه ادبی و
هنری نباشد، بلکه ساختار قرآن و اشراف مطالبش بر همه زمانها و مکانها است که
عرضه مانند آن را غیرممکن ساخته است (ر ک به نوشته: ساختار قرآن متن یا گفتار؟
از همین قلم).
۱۱۱ – معنای «مَثـَلْ»، تفهیم مطلب از طریق ارائه دلیل و حجت یا نمونه و شبیه
است تا عبرتی در این تطبیق حاصل گردد. مثالها عاقبت و سرانجام کارها را تشریح
و تبیین میكنند. مجسمه را در زبان عربی «تمثال» میگویند که قالب و مُدلی از
انسانها، حیوانات یا اشیاء دیگر است. گاهی اخلاق و رفتار یا شیوه زندگی کسی
الگوئی «مثال» زدنی برای دیگران میشود. کما آنکه عیسی بن مریم مجسمه مِهر و
محبّت و مثالی برای بنیاسرائیل بود (زخرف ۵۷ و ۵۹)، فرعون نیز نظام حکومتی خود
را الگوئی نمونه و مثال زدنی میدانست (طه ۶۳). مثال زدنهای قرآن، تفهیم مطلب
از طریق ارائه مدل مشابه است.
معنای تصریف آیات، همچون صرف افعال مختلف در زبان عربی (رفتم، رفتی، رفت،
رفتیم...)، بیان حالات مختلف و متنوع یک موضوع است تا هر کسی در حد درک و فهم و
ذوق و استعداد خود آن را دریابد.
۱۱۲ – کفور مبالغه کفر است و شدّت ناسپاسی و نمک نشناسی را میرساند. مشابه این
سخن در آیه ۵۴ کهف آمده است، با این تفاوت که در آنجا نتیجه و سرانجام این
کفران عذابآور را نشان داده است.
۱۱۳ – جاری ساختن چشمه در سرزمین خشک و تفتیده مکه، با سنگهای آذرین آن، برای
منکران امری محال و غیرممکن مینمود، هر چند برای خواننده امروز قرآن در
سرزمینهای سبز و خرّم مناطق دیگر، عادی جلوه کند.
۱۱۴ – منابع آبی در عربستان عمدتاً محدود به چاههائی کم آب بود، احداث
باغستانی در آن نواحی به گونهای که کانالهائی در سنگ شکافته شده و آب جاری در
جویهای آن روان باشد، نیز معجزهای به شمار میرفته است.
۱۱۵ – «كِسَف» به توده ابر متراکم تیره گفته میشود (روم ۴۸)، و از آنجائی که
ابرهای حاوی خاکستر و گدازههای آتشفشانی نیز از فاصله دور همین جلوه را دارند،
به ابر عذاب نیز کِسف گفته شده است، با این تفاوت که چنین ابرهائی بر سر ظالمان
ساقط میشود: طور ۴۴ - وَإِنْ يَرَوْا كِسْفًا مِنَ السَّمَاءِ سَاقِطًا
يَقُولُوا سَحَابٌ مَرْكُومٌ (اگر از دور پاره ابر تیرهای از عذاب ببینند که
در حال سقوط است، گویند: ابری است متراکم).
۱۱۶ – زخرف، زیبائی و زینتی است که اشیاء و موضوعات مختلفی را شامل میشود:
مثل: زخرف القول؛ سخن باطلی که برای فریب مردم با کلمات آراستهای زینت داده
باشد (انعام ۱۱۲)، زخرف الارض؛ زیبائی و زینتی که طبیعت در فصل بهار پیدا
میکند (یونس ۲۴). کلمه زخرف دو بار به تزئینات خانه، مثل: نقش و نگار و
دکوراسیون آن نسبت داده شده است. در همین آیه و آیه ۳۴ و ۳۵ سوره زخرف
(وَلِبُيُوتِهِمْ أَبْوَابًا وَسُرُرًا عَلَيْهَا يَتَّكِئُونَ وَزُخْرُفًا...)
۱۱۷ – معاصران پیامبر اسلام و سایر پیامبران باور نمیکردند که بشری بتواند به
جایگاه ارتباط با خدا برسد. آنها میپنداشتند اگر خدا بخواهد پیامی به بندگان
خود برساند، حتماً باید توسط فرشتهای باشد. حداقل ۱۸ آیه قرآن در این باره
آمده است. ر ک به: مشتقات کلمه بشر
۱۱۸ – آیا همین منطق که اگر به جای انسان، فرشتگان یا موجوداتی دیگر در زمین
بودند پیامبری از جنس خودشان برای آنها فرستاده میشد، کافی نیست که نتیجه
بگیریم در آیاتی که از استماع قرآن توسط جنها و ایمان آوردن آنها به قرآن و
مناسباتشان با آدمیان سخن گفته شده، اگر منظور از جن موجودی غیربشری باشد،
خداوند توانا بود پیامبر و کتاب هدایتی دیگر برای آنها بفرستد تا در غسل و تیمم
و قطع ید و دیگر احکام دچار اشکال نشوند؟
۱۱۹ – وقتی منکران برای باور کردن سخنان پیامبر چنین شروط شگفتآور و معجزات
نامعقولی درخواست میکردند، چه شاهد و گواه و دلیل و منطقی کفایت کنندهتر از
خودِ خدا میتواند وجود داشته باشد؟
ترجمه عبدالعلى بازرگان