به نام خداى رحمت گستر بر عام و خاص

۱ – ستایش (به تمامه) ویژه خدائی است که این کتاب (قرآن) را بر بنده (برگزیده) خویش نازل کرد و در آن هیچگونه پیچیدگی (دشواری درک و فهم) قرار نداده است.۱

۲ – (کتابی) برپا دارنده (تعالی‌بخش و رشد دهنده) تا از سوی او (کافران را) هشداری جدّی دهد و مؤمنانی را که کارهای شایسته می‌کنند مژده دهد که بی‌تردید پاداشی نیکو خواهند داشت.

۳ – (پاداشی که) در آن جاودانه خواهند ماند.

۴ – و (نیز) کسانی را که گفتند: خدا فرزندی برگزیده است هشدار دهد.۲

۵ – (آنها) نه خودشان هیچ علمی (نسبت به این ادعای باطل) دارند و نه پدران‌شان. سخنی که از دهان‌شان خارج می‌شود (در ناهنجاری) بس بزرگ است. حرفی که می‌زنند جز دروغ نیست (کوچکترین دلیلی از حقیقت در آن نیست).

۶ – نزدیک است تو از (شدّت) تأسف بر آثار (عاقبت‌سوز اعمال) آنهائی که نسبت به این پیام نوین ایمان نمی‌آورند خود را در معرض هلاکت اندازی.۳

۷ – (آرام باش و بدان که) ما آنچه در زمین (از انواع نعمات) است، زینتی (جاذبه‌هائی) برای آن قرار داده‌ایم تا (در میان دو جاذبه دنیای موقّت و آخرت جاوید) آنها را بیازمائیم که کدامیک نیکو کردارترند۴ (دو راهی دنیا و آخرت و چالش میان حق و باطل و مادیّات و معنویات زمینه ظهور نیکوئی‌ها را پدید می‌آورد).

۸ – (این زینت‌ها موقت است و سرانجام) هر آنچه را که روی زمین است (به صورت) سطحی خشک و خالی از گیاه در می‌آوریم.۵

۹ – آیا پنداشته‌ای که اصحاب کهف و رقیم از نشانه‌های شگفت‌انگیز ما بوده‌اند؟۶ (اینها در برابر شگفتی‌های عالم ناچیزند).

۱۰ – آنگاه که آن جوانان۷ به غار پناه بردند و دعا کردند: پروردگارا! خودت از جانب خویش بر ما رحمتی کن (تا از شرّ ستمگران رها شویم) و در این کارمان (خروج از فرهنگ و نظام حاکم) راه نجاتی برای بما بگشا.۸

۱۱ – پس (در اجابت دعای آنها) تا چندین سال در غار (پرده‌ای از غوغای دنیای بیرون) بر گوش‌هاشان زدیم۹ (به خوابی عمیق فرو رفتند).

۱۲ – سپس بیدارشان کردیم۱۰ تا بدانیم۱۱ کدامیک از دو گروه (کهف و رقیم) بر مدّت درنگ‌شان (در غار) حسابگرتر است (بهتر تشخیص می‌دهد که چه مدّتی در خواب بوده‌اند).۱۲

۱۳ – ما قصّه (شگفت‌آور) آنها را به راستی (نه داستان سرائی) بر تو بازگو می‌کنیم؛۱۳ آنها جوانانی (برومند و آزاده) بودند که به صاحب اختیار (واقعی)‌شان ایمان آوردند و ما (نیز به پاس این همّت) بر هدایت‌شان افزودیم.

۱۴ – و بر دل‌هاشان نیز استواری بخشیدیم، آنگاه که (در برابر نظام منحرف زمانه) برخاستند و (شجاعانه) اعلام کردند: صاحب اختیار ما (نه اربابان قدرت، بلکه) گرداننده آسمان‌ها (عالم ستارگان) و زمین است.۱۴ (و به اتکاء این ایمان) هرگز غیر از او معبودی (به سرسپردگی) نمی‌گیریم، که (اگر چنین کنیم) در آن صورت سخنی به ناحق گفته‌ایم.۱۵

۱۵ – این قوم ما (همشهریانی که) به غیر از او خدایانی (به نیایش) گرفته‌اند، چرا بر (پرستش) آنان هیچ دلیل روشنی عرضه نمی‌کنند؟ پس ستمگرتر از آنکه بر خدا دروغی نسبت دهد (واسطه‌هائی در شفاعت ادعا کند) کیست؟۱۶

۱۶ – (خدا فرمود:) هرگاه از آنها و از آنچه به جای خدا بندگی می‌کنند کناره‌گیری کردید، به غار (مورد نظر) پناه برید تا پروردگارتان رحمت خویش را بر شما بگستراند و راهی (برای نجات) از گرفتاری‌تان برای شما بگشاید.۱۷

۱۷ – و (اگر در آن غار حضور داشتی) آفتاب را می‌دیدی که هنگام طلوعش، از غارشان به طرف راست متمایل می‌شد۱۸ و چون غروب می‌کرد، از آنان به طرف چپ دامن می‌کشید۱۹ و آنها در پهنه غار بودند.۲۰ این از آیات خداست. هر که را خدا هدایت کند، هدایت یافته (واقعی) اوست و هر که را (در گمراهی) رها سازد،۲۱ برای او سرپرستی رشد دهنده نخواهی یافت.

۱۸ – (اگر نگاه‌شان می‌کردی) می‌پنداشتی که بیدارند، در حالی که در خواب (عمیقی) بودند۲۲ و آنها را (با طلوع و غروب خورشید) به راست و چپ، می‌گردانیم (تا پوسیده نشوند) و سگ‌شان نیز دو دستان خویش بر آستانه غار گشوده بود؛ اگر بر آنها سر می‌کشیدی،۲۳ پا به فرار می‌گذاشتی و ترس آنها همه وجودت را فرا می‌گرفت.


۱ – «عِوَج» به طور کلی به کجی و انحراف گفته می‌شود، چه انحراف محسوس و مادّی، به معنای ناهمواری و پست و بلندی در زمین (طه ۱۰۷)، چه انحراف نامحسوس مجازی، مثل انحراف در سبیل‌الله (آل‌عمران ۹۹، اعراف ۴۵ و ۸۶، هود ۱۹، ابراهیم ۳) چه انحراف در قرآن، به معنای غیر سر راست و نامفهوم بودن آیات آن که در آیه اول این سوره (...وَلَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجًا) و آیه ۲۸ سوره زمر (قُرْآنًا عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ...) آمده است.

۲ – مشرکین معاصر پیامبر اسلام(ص)، فرشتگان را دختران خدا تصوّر می‌کردند که اداره امور عالم به آنها سپرده شده است (از جمله: نجم ۲۷، صافات ۱۵۰ و زخرف ۱۹). مسیحیان نیز اکثراً عیسی(ع) را پسر خدا می‌دانند (بقره ۱۱۶، مریم ۸۸ تا ۹۲، مائده ۷۳ و ۱۱۶).

۳ - معنای «بَخَعَ»، جان باختن از شدت خوشحالی یا دق کردن از غم و غصه و تأسف است. وصف چنین حالتی از رسول مکرم اسلام(ص)، که دلالت بر نهایت دردمندی و احساس مسئولیت عاطفی او در قبال سرنوشت مردم می‌کند، علاوه بر این مورد، در آیه ۳ سوره شعراء (لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ) نیز آمده است. دردمندی، تأسف، جانبازی و حزن و اندوه پیامبر برای مردم، و حرص او بر ایمانشان را در سوره‌های دیگر نیز می‌توان یافت (از جمله: توبه ۱۲۸، کهف ۶، فاطر ۸، یوسف ۱۰۳، نحل ۳۷، حجر ۸۸، نحل ۱۲۷ و...).

۴ - اغلب مفسرين و مترجمين كلمه «ابتلاء» را آزمون و سنجش معنا كرده‌اند. اما خدا نيازى به آزمون ما و كسب اطلاع از نتيجه آن ندارد، بلكه كوره ابتلاء و فتنه براى آبديده شدن و تحقّق يافتن استعدادها و گوهرهاى نهان در وجود آدمى است.

۵ - «صَعِيدً» به سطح فوقانی زمین (نه درون خاک) گفته می‌شود که آفتاب بر آن می‌تابد و می‌توان بر آن تیمم کرد، چه سنگ، چه خاک پاک (نساء ۴۳ و مائده ۶)، اما «جُرُزً» با توجه به آیه ۲۷ سوره سجده (أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا نَسُوقُ الْمَاءَ إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعًا...)، زمین خشک خالی از گیاه است.

۶ – برحسب آیه ۱۲ که از دو گروه سخن می‌گوید، به نظر می‌رسد که اصحاب کهف و رقیم دو گروه همفکر و مستقل بودند که به راه حل مشترکی رسیده و به اتفاق به غار پناه برده بودند، ولی بیشتر مفسرین بر این باورند که این دو عنوان به یک گروه اطلاق می‌شود؛ یعنی به دلیل ملازمت و اقامت‌شان در غار، اصحاب کهف، و به دلیل رقم خوردن سرنوشت و سالیان درنگ‌شان در غار، اصحاب رقیم نامیده شده‌اند. رقیم (در باب فعیل) به معنای رقم خورده و مرقوم است. مثل: وَمَا أَدْرَاكَ مَا سِجِّينٌ كِتَابٌ مَرْقُومٌ (مطففین ۸ و ۹) و وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُّونَ كِتَابٌ مَرْقُومٌ (مطففین ۱۹ و ۲۰) که به رقم خوردن دو سرنوشت متفاوت اشاره دارد. از طرفی موضوع عدد و رقم و نگهداری حساب زمان در این داستان (به خصوص در آیات ۱۱، ۱۲، ۱۹، ۲۵) بسیار چشمگیر است و سَرِ نخی به دست می‌دهد که این جوانان در دو چیز سرنوشت‌شان با هم ملازمت پیدا کرد؛ یکی پیوندشان در «کهف» و دیگری قرار گرفتن‌شان در برابر این سؤال مشترک (تعیین «رقم» و عدد سالیانی) که: چقدر درنگ کردید؟

۷ - «فَتیٰ» به نوجوان گفته می‌شود. جمع آن فِتْيَه (یا فتیات) است که به زن و مرد، آزاد و برده، نیک و بد اطلاق می‌گردد و موضوع نوجوانی در آن مطرح است. این عنوان، هم درباره پیامبران و انسان‌های نیک به کار رفته (انبیاء ۶۰، کهف ۱۰ و ۱۳ و ۶۰ و ۶۲)، هم درباره آدم‌های شرور (یوسف ۳۶)، آدم‌های عادی (یوسف ۶۲)، غلام و کنیز (نساء ۲۵، نور ۳۳، یوسف ۳۰).

۸ – رُشد همان پیشرفت و به کمال رسیدن و به نتیجه مطلوب نائل شدن است که با هدایت و مصلحت و نجات (از موانع) قرین می‌باشد. برحسب موضوع، معنای رشد تفاوت می‌کند؛ وقتی موضوع هدایت مطرح باشد، معنای رشد مقابل «غی» (بی‌راهه) قرار می‌گیرد (بقره ۲۵۶، اعراف ۱۴۶)، وقتی سخن از سود و زیان در کار باشد، رشد معنائی متضاد «شرّ» (جن ۱۰) یا ضرر (جن ۲۱) پیدا می‌کند.

۹ - «ضرب» معانی مختلفی در قرآن دارد؛ بیش از همه در مورد مثال زدن (ضرب امثال) و مدل و نمونه آوردن آمده است (۳۱ بار)، پس از آن گام زدن در راه سفر (نساء ۹۴ و ۱۰۱، مائده ۱۰۶، مزمل ۲۰، آل‌عمران ۱۵۶ و بقره ۲۷۳)، گردن زدن و مشابه آن در جنگ (انفال ۱۲، محمد ۴، صافات ۹۳)، رقم زدن ذلت و مسکنت (بقره ۶۱، آل‌عمران ۱۱۲)، با عصا به چیزی زدن (بقره ۶۰، اعراف ۱۶۰، طه ۷۷)، دیوار و حائلی بین دو چیز زدن (حدید ۱۳)، روسری به گردن زدن (نور ۳۱)، پا به زمین کوفتن (نور ۳۱)، کاری را به حساب چیزی زدن (بقره ۷۳)، مخلوط کردن و به هم زدن (ص ۴۴)، زدن فرشتگان به روی و پشت گناهکاران (محمد ۲۷)، ذکر را از اذهان زدودن (زخرف ۵)، و بالاخره بر گوش کسی به آرامی زدن و او را به خواب بردن، که در آیه ۱۱ این سوره آمده است و ظاهراً تعبیری مصطلح در زبان عربی بوده است.

۱۰ - «بعث» برانگیختگی است. برانگیختگی از خوابِ گران مرگ در روز بعثت، برانگیختگی از خواب شبانه، نیمروز یا خواب ۳۱۳ ساله اصحاب کهف، و بالاخره برانگیختگی و بیداری یک انسان در جامعه‌ای خفته، که بعثت نامیده می‌شود.

۱۱ - افعال: «لِیَعلَم» (تا بداند)، «لِنعلم» (تا بدانیم)، و «لمّا یعلم» (هنوز ندانسته است) که ۱۱ بار در مورد «علم خدا» در قرآن آمده است (بقره ۱۴۳، آل‌عمران ۱۴۰ و ۱۴۲ و ۱۶۶ و ۱۶۷، مائده ۹۴، توبه ۱۶، کهف ۱۲، سبا ۲۱، محمد ۳۱) تماما در اغلب ترجمه‌های موجود از معنای ظاهری خود، به اتکاء دیدگاهی تفسیری برگردانده شده‌اند.
در حالی که اگر خدا می‌خواست می‌توانست به جای «لَنعلمَ» (تا بدانیم)، افعال: «لَنَعلمُ» (حتما می‌دانیم - حاقه ۴۹)، را به کار می‌برد. و یا به جای: «لِیَعلم الله» (تا خدا بداند)، افعال تاکیدی: «لَیعلَمَ» (حتما خدا می‌داند) را به کار می‌برد. مسلما در این تفاوت‌ها، دلایلی وجود دارد که ما مجاز به نادیده گرفتن آنها و تغییر‌شان، به اتکاء نظریات بشری، در ترجمه نیستیم.
علت این تفسیر و تحریف لفظی، تعارضی است که برخی مترجمان در ترجمه ظاهری «تا خدا بداند» با علم مطلق خدا، که بر گذشته و حال و آینده اشراف دارد، می‌بینند، درست است که خدا خالق زمان و مکان است و نیازی به گذشت زمان و تجربه عمل آدمیان برای شناخت ندارد، اما به استناد: «ابی الله ان یجری الامور الاّ باسبابها» (خدا امتناع دارد که امور را جز از مجرای اسباب آنها بگذراند)، کار طبیعت و عالم انسان‌ها را در بُعد زمان و تأثیر آن (در تغییر، تحول و تحقق تدریجی) قرار داده و به زبان بشری و درک و فهم ما از ابعادی که در آن زندگی می‌کنیم سخن گفته است.
ناگفته نماند برخی را عقیده بر آن است که اعمال انسان به دلیل اختیاری که خدا به او عنایت کرده، مستقل و آزاد از نظامات اجباری از پیش تعیین شده می‌باشد، بنابراین تا عملی از او سر نزند، چیزی در علم خدا تحقق نمی‌یابد و باید امتحان بدهد تا خدا بداند (والله اعلم).

۱۲ – هدف از به خواب بردن و بیدار کردن اصحاب کهف پس از ۳۱۳ سال (با توجه به لام غایت در آیات ۱۲ و ۱۹)، ظاهراً پاسخ به سؤال مقدر «مدّت زمان مرگ تا قیامت» و فقدان ادراک گذشت زمان یا توقف آن از نظر انسان می‌باشد، که در ارتباط با موضوع قیامت و رستاخیز مردگان حائز اهمیت کلیدی است. قرآن مسئله درنگ تا رستاخیز را هم از زبان زنده‌شدگان در دنیا (بقره ۲۵۹، کهف ۱۹ و ۲۵ و ۲۶) مطرح کرده و هم از زبان زنده‌شوندگان در آینده قیامت (طه ۱۰۳ و ۱۰۴، مؤمنون ۱۱۲ و ۱۱۳ و ۱۱۴)، و هم به عنوان احساس همه آدمیان در آخرت (اسراء ۵۲، روم ۵۵، یونس ۴۵، احقاف ۳۵ و نازعات ۴۶).

۱۳ – صفت حق که برای این گزارش تاریخی آمده است، دلالت بر تحقق یافتن قطعی و حقیقی بودن آن می‌کند تا کسانی را که قصه‌های قرآن را همچون قصه رستم و افراسیاب، اسطوره‌های باستانی، یا روایت پیامبر از آنچه در ذهن و زبان معاصرینش بود می‌دانند متوجه واقعی بودن این گزارش‌ها نماید. گزارشاتی که بعضاً نه پیامبر خبری از آنها داشته، و نه قومش (هود ۴۹، آل‌عمران ۴۴).

۱۴ – منظور از «إِذْ قَامُوا»، گفتن بیخ گوش خودی‌ها در خلوت و خفا نیست، بلکه اعلان موضع آشکار اعتقادی در برابر ستمگران است.

۱۵ - «شَطَط» معنای مقابل حق دارد (ص ۲۲: ...فَاحْكُمْ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَلا تُشْطِطْ...) و به سخنی که دور از حق و منحرفانه باشد گفته می‌شود. آیه ۴ سوره جن، شَطَط را گفتاری سفیهانه شمرده است.

۱۶ - فعل «أَظْلَمُ» ۱۶ بار در قرآن آمده است که ۱۵ مورد آن با جمله: و من اظلم (یا: فمن اظلم) شکل مقایسه‌ای دارد. بیش از همه (۹ بار) افترای به خدا، یعنی نسبت دادن چیزی به او مطرح شده است. پس از آن: تکذیب آیات خدا، کتمان شهادت خدائی، مانع یاد خدا در مساجد شدن و بالاخره اعراض از آیات خدا بعد از تذکر دادن به آن است.
در زبان فارسی وقتی گفته می‌شود: کیست ستمگرتر از آنکه... چنین فهمیده می‌شود که بدتر از او نیست، اما در زبان عربی فقط شدّت آن را بیان می‌کند و مقایسه‌ای در کار نیست.

۱۷ – اصحاب کهف دعا کرده بودند که خدا راه نجاتی برای آنان بگشاید (آیه ۱۰)، در این آیه شرط اجابت را، فاصله گرفتن و ترک وابستگی از گمراهان و افکار شرک‌آمیز آنان شمرده است.

۱۸ - «تَزَاوَر»، از ریشه زور، به معنای میل کردن و منحرف شدن است، یعنی نور خورشید هنگام طلوع از سمت راست آنان حرکت و میل می‌کرد.

۱۹ - «تَقْرِضُهُمْ» از ریشه «قرض»، بریده، جدا شدن و ترک چیزی است، قیچی را مقراض می‌گویند که چیزی را می‌چیند و جدا می‌کند. قرض دادن نیز نوعی جدا کردن مال از خود و پرداخت آن به نیازمند است. آیا منظور متمایل و جدا شدن خورشید از آنها به سمت چپ غار است یا نور خورشید به گونه‌ای مرموز آنها را به سمت چپ می‌غلطاند و از زمین جدا می‌کرد (والله اعلم). سبک قرآن اختصار و ایجاز و پرهیز از اطناب و اطاله کلام است و هر گاه خلاف این قاعده باشد، باید در آن تأمل و تدبّر کرد. از جمله این موارد، آیات مربوط به وضعیت غار و نحوه تابش نور خورشید در آن است.

۲۰ - «فَجْوَةٍ» به مکان وسیع و گشاده گفته می‌شود. ذکر اینکه آنها در قسمت گشاده غار بودند حائز نکته‌ای فنی در ارتباط با ادامه حیات و برخورداری‌شان از نور خورشید می‌باشد که چگونگی آن برای این قلم روشن نیست.

۲۱ – تأکید بر اینکه مسئله زنده ماندن آنان در غار از آیات خدائی است، باید انگیزه‌ای باشد که محققان مسلمان به شناخت این آیه شگفت‌آور و گشودن گره و راز و رمز این معضل همّت نمایند.

۲۲ - «أَيْقَاظ» (جمع یقظان) یعنی بیداران، در مقابل خفتگان (رقود)، این کلمه که یکبار در قرآن آمده است، مفهوم هشیاری، بیداری روحی و هوش و ذکاوت نیز دارد.

۲۳ – وقتی خورشید طلوع می‌کند، گوئی از افق سر می‌کشد و به تدریج با بالا آمدن، پنهانی‌های تاریک زمین در پرتو انوارش را آشکار می‌کند. در آیه ۱۷ از طلوع خورشید از روزنه‌ای بر غار آنها سخن گفته و در آیه ۱۸ از طلوع چشم و شعاع نگاه آن بر اطراف غار در سَرَک کشیدن برای کسب اطلاع از درون آن.

ترجمه عبدالعلى بازرگان