به نام خداى رحمت گستر بر عام و خاص

۵۰ – (به یاد آور) زمانی را که به فرشتگان گفتیم: بر آدم سجده کنید (در خدمتِ رشد و کمال انسان باشید)،۶۵ پس همگی سجده کردند جز ابلیس که از جن بود،۶۶ پس (با این سرکشی) از امر پروردگارش خارج شد.۶۷ آیا (با چنین سوء سابقه‌ای از مخالفت با سـعادت خودتان) او و فرزندانش (فریب خوردگانش از آدمیان) را به جای من به دوستی می‌گیرید؟۶۸ (این) بد جایگزینی است برای ظالمان.۶۹

۵۱ – من آنها (شیاطین) را نه در آفرینش آسمان‌ها و زمین به حضور طلبیده بودم (تا کمکی از آنها بگیرم) و نه (حتی) در آفرینش خودشان، و من هیچگاه گمراهان را به دستیاری خود نمی‌گیرم (پس شایسته نیست آدمیان پیرو مخلوق مطرودی شوند؟).

۵۲ – و (یاد کن) روزی را که (خداوند به پیروان شیطان) گوید: کسانی را که می‌پنداشتند شریکان من هستند بخوانید (از شفیعان خود بخواهید تا شما را از عذاب اعمال‌تان نجات دهند)، آنگاه آنها را می‌خوانند، ولی پاسخی به آنها داده نمی‌شود، زیرا میان آنها هلاکت‌گاهی قرار داده‌ایم (پندارهای موهوم این واسطه بودن‌ها محو و نابود شده است).

۵۳ – و مجرمان۷۰ آتش (دوزخ) را می‌بینید و یقین می‌کنند که در آن خواهند افتاد۷۱ و گریزگاهی از آن نخواهند یافت.

۵۴ – و ما (برای پیشگیری از چنان سرنوشتی) در این قرآن برای مردم هر مَثلی را (برای تفهیم آسان‌تر)۷۲ به شیوه‌های مختلف بیان کرده‌ایم۷۳ و (با اینحال) انسان بیش از هر موجودی سر جدال دارد.۷۴

۵۵ – آنچه مانع ایمان آوردن مردم به هدایت عرضه شده بر آنان و طلب آمرزش از پروردگارشان گشت، (چیزی نبود) جز گرفتار شدن به سنّت پیشینیان (پیروی کورکورانه از شیوه‌های آباء و اجدادی که نابسامانی‌ها و عوارض عذاب‌آور دنیائی را در پی دارد) یا عذاب رو در روئی (که برخلاف عذاب استیصال قبلی، راه بازگشتی نداشت).۷۵

۵۶ – و ما رسولان را جز (در نقش) بشارت دهنده (به نیکان) و هشدار دهنده (به بدکاران) نمی‌فرستیم (اجباری در برنامه رسالت نیست و بندگان به «اختیار» خود سپرده شده‌اند) و کسانی که کافر شدند (با سوء استفاده از موهبت اختیار) برای نابودی حق مجادله به باطل می‌کنند و آیات من و آنچه را که هشدار داده‌اند به استهزاء می‌گیرند.

۵۷ – و (به راستى) کیست ستمگرتر از آنکه به آیات پروردگارش پند داده شود، آنگاه (به جای تغییر روش) از آن روی گرداند و (آثار و عوارض) رفتار انجام شده‌اش را هم فراموش کند؛ ما (در نظام علت و معلولی خود) بر دلهای آنها (که حق گریزند) پرده‌ای (در برابر فهم آن حقیقت نورانی)، و بر گوش‌هاشان سنگینی (از شنیدن حرف حق) قرار داده‌ایم و (به این ترتیب) اگر آنها را به راه هدایت هم فراخوانی ، با چنین زمینه‌هائی (از فقدان استعداد و آمادگی) هرگز هدایت نخواهند شد.۷۶

۵۸ – و (با همه این احوالات) پروردگارت بسیار بخشنده و دارای رحمت (بی‌کران به بندگان) است، اگر می‌خواست (مشیت‌اش ایجاب می‌کرد) که آنها را (به کیفر اعمال بدشان) بگیرد، عذاب را بر آنان زودتر (در همین دنیا) نازل می‌کرد، ولی (به دنبال این مهلت و میدان دنیائی) ایشان را (در قیامت) موعدی است که در مواجهه با آن پناهگاهی نمی‌یابند.۷۷

۵۹ – آن شهرها (ی اقوام منقرض شده‌ای که از خرابه‌های آنها عبور می‌کنید)، هنگامی نابودشان کردیم که (مردمانش) ستم کردند (آن هم نه ناگهانی و بی‌هشدار، بلکه) برای هلاکت‌شان موعدی مقرّر داشتیم.

۶۰ – و (به یاد آور) آنگاه که موسی به جوان (همراه) خود گفت:۷۸ پیوسته (به جستجوی خود برای یافتن آن بنده عالم) ادامه خواهم داد تا به محل تلاقی دو دریا۷۹ برسم، هر چند زمان بس درازی بگذرانم.۸۰

۶۱ – سرانجام وقتی به محل تلاقی دو دریا رسیدند، ماهی خود را (که برای توشه راه همراه داشتند) از یاد بردند، پس راهش را در آب پیش گرفت و شکافان (در میان امواج) برفت.۸۱

۶۲ – پس (بی‌خبر از این اتفاق، از آن ناحیه) گذشتند، (پس از مدتی راه پیمائی، موسی) به جوان (همراه) خود گفت: غذایمان را بیاور که از این سَفرمان بس خسته شده‌ایم.

۶۳ – (جوان) گفت: آنگاه که بر آن تخته سنگ استراحت می‌کردیم، آیا متوجه شدی (چه اتفاقی افتاد)؟ من ماهی را فراموش کرده بودم (دور از آب نگه دارم) و جز شیطان (سرگرمی به کاری دیگر و غفلت) مرا از توجه به آن به فراموشی نینداخت و (با چنین بی‌توجهی و غفلتی، آن ماهی) به صورتی شگفت راهش را در دریا پیش گرفت.۸۲

۶۴ – (موسی با دریافت این نشانه از آثار حیات‌بخشِ آن مکان، یا مراد خود) گفت: این همان چیزی است که در این مدّت در جستجویش بودیم!۸۳ پس با پیگیری رد پای خویش برگشتند.۸۴

۶۵ – پس (بعد از بازگشت به مکان قبلی) بنده‌ای از بندگان‌مان را یافتند۸۵ که رحمتی (ویژه) از جانب خویش بر او بخشیده بودیم و علمی (مخصوص) از نزد خود به او آموخته بودیم.۸۶

۶۶ – موسی به او گفت: آیا (اجازه می‌دهی) در پی تو بیایم تا از آن رشدی که آموخته‌ای مرا نیز بیاموزی؟۸۷

۶۷ – گفت: تو هرگز تحمل همراهی با مرا نداری! (نمی‌توانی در مقابل کارهای من سکوت کنی).

۶۸ – و چگونه می‌توانی در چیزی که به آن احاطه علمی نیافته‌ای شکیبائی کنی۸۸ (و چشم و گوش بسته دَم نزنی)؟

۶۹ – (موسی) گفت: اگر خدا بخواهد، مرا شکیبا خواهی یافت۸۹ و (مطمئن باش) در هیچ کاری نافرمانی‌ات نخواهم کرد.

۷۰ – گفت: پس اگر در پی من آمدی، هیچ مپرس تا خود (به موقع) درباره آن آغاز سخن نمایم.۹۰

۷۱ – پس (با چنین توافقی، آن مکان را) ترک کردند تا وقتی سوار کشتی شدند،۹۱ (و آن مرد بی هیچ دلیل آشکاری) آن را سوراخ کرد! (موسی برآشفت و با اعتراض) گفت: کِشتی را سوراخ کردی تا سرنشینان‌اش را غرق کنی؟ عجب کار شگفت‌آوری کردی!

۷۲ – (آن بنده عالم) گفت: نگفتم که تو تحمل همراهی با مرا نداری؟

۷۳ – (موسی) گفت: مرا به آنچه فراموش کردم بازخواست (محروم از همراهی با خودت) مکن و در کارم بر من سخت مگیر.

۷۴ – پس (کشتی و ساحل را) ترک کردند تا به پسر بچه‌ای رسیدند، پس (بی هیچ مقدمه‌ای) او را کُشت! (موسی با لحنی شدیدتر) گفت: آیا فرد (بی‌گناه) پاکی را کُشتی، بدون آن که کسی را کُشته باشد!؟ عجب کار زشتی مرتکب شده‌ای!

۷۵ – گفت: نگفتم که تو تحمل همراهی با مرا نداری؟

۷۶ – (موسی) گفت: اگر پس از این چیزی از تو پرسیدم، دیگر با من همراهی مکن که به معذور بودن از جانب من رسیده‌ای.

۷۷ – پس (آن مکان را) ترک کردند تا اینکه به مردم شهری رسیدند، (و چون گرسنه بودند) از اهل آن شهر طعامی طلب کردند، اما آنها از مهمان کردن‌شان خودداری کردند! پس (در حالیکه خسته و گرسنه دیار آنها را ترک می‌کردند) در آنجا دیواری را دیدند که می‌خواست (از شدّت فرسودگی و انحراف) فرو ریزد، پس (بدون هیچ مزد و منّتی) آن دیوار کج را راست کرد. (موسی با ناراحتی از عمله‌گی بی مزد و پاداش برای چنان مردمی بی‌خیر) گفت: اگر می‌خواستی، لااقل برای این کار مزدی می‌گرفتی (تا چیزی بخریم و شکم خود را سیر کنیم).۹۲

۷۸ – گفت: این (سومین نقض عهد، موجب) جدائی میان من و توست،۹۳ اینک به تأویل (واقعیت پنهان) آنچه یارای تحملش را نداشتی آگاهت خواهم کرد.۹۴

۷۹ – اما آن کِشتی، متعلق به بینوایانی بود که در دریا کار (ماهیگیری) می‌کردند، خواستم معیوبش کنم (تا کسی چشم طمع به آن ندوزد. زیرا دریافته بودم که) در پیشاپیش آنان (در آینده‌ای نزدیک) پادشاهی هر کِشتی (سالمی) را به زور (برای مقاصد خود) می‌گیرد.

۸۰ – اما آن پسر بچه، پدر و مادرش مؤمن بودند، ترسیدیم۹۵ که (این پسر) آنها را به طغیان و کفر بکشاند!

۸۱ – پس خواستیم که پروردگارشان (فرزندی) پاک نهادتر و مهربان‌تر از او به آنان عوض دهد.

۸۲ – و اما آن دیوار، متعلق بود به دو پسر بچه یتیم در شهر که گنجی زیر آن برای آنها (دفن شده) بود و پدرشان مردی صالح بود؛ پروردگارت خواست آن دو به سن بلوغ برسند تا (بتوانند) گنج‌شان را درآورند. (این امور) رحمتی از سوی پروردگارت بود و من این کار را سرِ خود نکردم؛ این است تأویل (واقعیت پنهان) آنچه توان تحملش را نداشتی!


۶۵ - عزم، قصد، اراده و قدرت تصمیم‌گیری با ثباتی است که به شخص تسلط بر نفس و استقامت می‌دهد.

۶۶ – این سؤال مطرح است که جمله «كَانَ مِنَ الْجِنِّ» در صدد القای چه پیامی به تلاوت کننده قرآن است؟ آیا جنسیت و منشأ خلقت جن مورد نظر است، یا صفت او را معرفی می‌کند؟ اگر همین فعل «كَانَ» (در: كَانَ مِنَ الْجِنِّ) را مورد تدبّر قرار دهیم، مشاهده می‌کنیم که جمله «كَانَ مِنَ الْکافِرین» هم درباره ابلیس دو بار در قرآن تکرار شده است (ص ۷۴ و بقره ۳۴). معنای کفر «پوشاندن» حقیقت و نادیده گرفتن آن است و در زبان عربی ابر را هم به دلیل آنکه مانع رؤیت خورشید می‌شود کافر می‌گویند. از طرفی در معنای واژه جن نیز پوشیدگی و پنهان بودن وجود دارد، مثل جنین در رحم، جنّه (سپر پوشاننده)، جنّت (باغ و سبزه که خاک را می‌پوشاند)، مجنون که عقلش پوشیده شده، تاریکی شب که همه اشیاء را می‌پوشاند و جن می‌کند (انعام ۷۶) و امثالهم. پس جن و کفر از جهت مفهومی با هم قرابت دارند. فعل «لَمْ يَكُنْ» نیز مثل «لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ» (از سجده کنندگان نبود) نیز سه بار (اعراف ۱۱، حجر ۳۱ و ۳۲) و افعال «أَبَىٰ وَاسْتَكْبَرَ» (امتناع کرد و تکبر ورزید) هم چندین بار در قرآن آمده است (از جمله: بقره ۳۴، ص ۷۴ و ۷۵، طه ۱۱۶). استباط این قلم از مجموعه آیاتی که درباره ابلیس آمده این است که واژه «جن» (در: كَانَ مِنَ الْجِنِّ) بیانگر عدم سجده ابلیس به آدم و عرضه نکردن خود در خدمت رشد و کمال آدمی است که نوعی اظهار غریبه‌گی، کفر و پوشاندن تلقی می‌شود (والله اعلم).

۶۷ – معنای «فسق» خروج از حریم و حدود و نظاماتی است که خدا مقرّر کرده است و نوعی عصیان و قانون‌شکنی و دریدن پرده و پوسته محافظ محسوب می‌شود. فسق ابلیس خارج شدن از صف سجده کنندگان و نقض امر الهی بود.

۶۸ – ذُرِّيه به فرزندان و نسلی که از نوع آدمی پدید می‌آید گفته می‌شود. این آیه تنها موردی است که ذریّه به ابلیس نسبت داده شده است و به نظر می‌رسد وابستگان صفتی ابلیس و زیرمجموعه و پیروانی را نشان می‌دهد که در شبکه‌ای گسترده عمل می‌کنند.

۶۹ – همانطور که در پاورقی ۴۷ توضیح داده شد، ظلم همان مصرف کننده بی محصول بودن است. بنده‌ای که رزق و روزی و نعمات بی‌کران آفریدگار خود را ناشکرانه مصرف می‌کند و دشمن خدا را به دوستی می‌گیرد، تبدیل ظالمانه‌ای انجام داده و میوه تلخ و زهرآگینی به عمل آورده است. گفته می‌شود عدالت و ظلم متضاد یکدیگرند، در عدالت تعادل و نظم وجود دارد و در ظلم، عدم تعادل و غیراصولی بودن.

۷۰ - معنای ریشه‌ای «جرم»، انقطاع و بریدگی است. گناه جرم محسوب می‌شود، چرا که دلیل آن بریدن از خدا و خلق و تکالیف بندگی است.

۷۱ – ماضی آمدن افعال رءَا و ظنّوا، به دلیل قطعی و مسلم بودن آن است که در زبان عربی معمول می‌باشد. فعل مضارع «يَجِدُوا»بیانگر فقدان راه نجات برای همیشه است.

۷۲ - معنای «مَثـَلْ»، تفهیم مطلب از طریق ارائه دلیل و حجت یا نمونه و شبیه است تا عبرتی در این تطبیق حاصل گردد. مثال‌ها عاقبت و سرانجام کارها را تشریح و تبیین می‌كنند.
مجسمه را در زبان عربی «تمثال» می‌گویند که قالب و مُدلی از انسان‌ها، حیوانات یا اشیاء دیگر است. گاهی اخلاق و رفتار یا شیوه زندگی کسی الگوئی «مثال» زدنی برای دیگران می‌شود. کما آنکه عیسی بن مریم مجسمه مِهر و محبّت و مثالی برای بنی‌اسرائیل بود (زخرف ۵۷ و ۵۹)، فرعون نیز نظام حکومتی خود را الگوئی نمونه و مثال زدنی می‌دانست (طه ۶۳). مثال زدن‌های قرآن، تفهیم مطلب از طریق ارائه مدل مشابه است.

۷۳ - معنای تصریف آیات، همچون صرف افعال مختلف در زبان عربی (رفتم، رفتی، رفت، رفتیم...)، بیان حالات مختلف و متنوع یک موضوع است تا هر کسی در حد درک و فهم و ذوق و استعداد خود آن را دریابد.

۷۴ – معنای اصلی جدال، محکم کردن و تابیدن نخ و ریسمان است و در مجادله میان انسان‌ها، گوئی طرفین با بحث و گفتگوی خصمانه تلاش می‌کنند گِره اعتقادات خود را محکم‌تر و پیوستگی نظریات طرف مقابل را سُست‌تر کنند و به این وسیله همچون دو کُشتی‌گیر، دیگری را مغلوب نمایند. این واژه ۲۹ بار در قرآن آمده است و این از ویژگی‌های مختص آدمی است که نه تنها از جسم و جان و موجودیت خود دفاع می‌کند، بلکه از حیثیت و آبرو و آرمان‌های حتی باطل خویش هم به سختی دفاع می‌کند.

۷۵ – می‌گویند: «چشم تنگ مردم طماع را، یا قناعت پُر کند یا خاک گور»، با این مثال می‌توان گفت چشم بصیرت منکران الهی، به اراده و اختیار خودشان باز نشد تا به پیام الهی گرایش یابند، بلکه سنتی که نسل‌های مقلد پیشین را هم به سزای موقت یا همیشگی اعمال‌شان کشاند، چشم آنان را به اجبار و برای همیشه بست (به دلیل نخواستن و همّت به خرج ندادن، محروم از ایمان شدند).

۷۶ – این آیه که مشابه آن نیز در انعام ۲۵ و اسراء ۴۶ نیز آمده است، بیانگر این حقیقت است که ایمان امری صد در صد داوطلبانه و قلبی است و مادام که خود شخص آمادگی و تمایلی به ایمان و شنیدن حرف حق نداشته باشد، هرگونه هدایت و ارشادی بی‌نتیجه است. کسانی که دلشان شیفته ذوقیات و زینت‌های دنیاست، گوئی پرده‌ای بر دلشان زده شده که زیبائی‌های معنوی را نمی‌بینند و گوش‌شان از شنیدن مسائل اخروی سنگین است. همه این تعابیر تمثیلی برای تجسّم و عینیّت بخشیدن به موضوعات ذهنی است و نسبت دادن آن به خدا، تفهیم نظامات علت و معلولی است که خدا مقرّر داشته است (ن ک: یاسین ۸ و ۹، سبا ۳۳).

۷۷ - «مَوْئِلً» از ریشه «وئل»، پناهگاهی است که برای نجات از خطر به سوی آن می‌گریزند. این لفظ فقط در همین آیه آمده است.

۷۸ - «فَتَی» به نوجوان گفته می‌شود. گویند این نوجوان «یوشع بن نون» بوده که پس از موسی به مقام پیامبری بنی‌اسرائیل نائل شده است. ذکر همراهی این نوجوان با موسی، در سفری که خود موسی به دنبال مرشد و مقتدائی دیگر می‌گشت، بیانگر سلسله مراتب علم و ایمان است. ظاهراً نسیان و فراموشی این نوجوان منشأ خیر و برکتی برای موسی شد و او را به مرادش رساند. آیا ذکر این ماجرا حاوی پند و پیامی نیست؟

۷۹ - «مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ» به محل تلاقی و به هم پیوستن دو بحر (رود و دریا) گفته می‌شود. این دو دریا را دریای سرخ و مدیترانه گفته‌اند که از طریق خلیج عقبه در ناحیه شرقی صحرای سینا و خلیج سوئز در ناحیه غرب به هم می‌پیوندند. اما باید دید ذکر محل جغرافیائی حاوی چه نکته هدایتی است و چه ارتباطی میان این نقطه جغرافیائی با کسی که موسی به دنبالش بوده وجود داشته است؟ از طرفی موضوع دو دریا (بحرین – بحران) ۵ بار در قرآن آمده است که به غیر از این آیه، ۴ مورد دیگر (رحمن ۱۹، فاطر ۱۲، فرقان ۵۳، نمل ۶۱) تماماً درباره آب‌های شور و شیرین دریاها و رودخانه‌ها می‌باشد که درهم مخلوط می‌شوند.
آیا مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ می‌تواند تداعی کننده تلاقی دو جریان متفاوت حق و باطل، شور و شیرین یا شریعت و طریقت باشد؟ حضرت موسی مطابق موازین شریعتی که خدا در تورات بر او نازل کرده بود عمل می‌کرد و آن بنده عالم (خضر) مطابق طریقتی که خدا منحصراً به او تعلیم داده بود. شریعت عام است و طریقت خاص، تلاقی این دو نوع هدایت در این قصه حاوی نکات عبرت‌آموزی است. در شریعت که برای همگان است، پیروی چشم و گوش بسته و مقلدوار ممنوع است و موسی نشان داد به هیچ وجه در برابر کاری که در شریعت او مذموم است سکوت نمی‌کند. اما خضر که مأموریت‌های ویژه‌ای در طریقت خود داشت، نه داعیه پیامبری و تشکیل اُمت کرده بود و نه حتی شاگرد و مرید می‌پذیرفت.

۸۰ - «حُقُب» به مدت زمان بسیار طولانی گفته می‌شود، جمع آن احقاب است که به زمان دراز و مبهمِ درنگ در جهنم گفته می‌شود (نباء ۲۳). نکره آمدن وصف حُقُبًا دلالت بر حدّ و مرز نگذاشتن برای آن است.

۸۱ - «سَرَبَ» همان ذَهَبَ (رفت) است، اما مفهوم به آسانی و راحتی رفتن، آنچنان که در سرازیری می‌روند، در آن وجود دارد. ماهی صید شده را اگر در آب بیندازند، اگر نمرده باشد، با تأنی و به تدریج حرکت می‌کند، اما زنده شدن ناگهانی و جهش سریع ماهی که مدت‌ها قبل صید یا پخته شده باشد، امری شگفت است.

۸۲ – چندان روشن نیست که چرا و چگونه فقط ماهی فراموش شده است؟ اگر در کوله بار آن جوان بوده که چرا فقط ماهی جا مانده بود؟ اگر همان منطقه صید شده بود، شاید آن جوان فراموش کرده بود او را در کوله بار بگذارد و در این صورت پخته بودن آن منتفی می‌گردد.

۸۳ – چه بسا موسی نشانه‌هائی از آثار حیات‌بخش آن بنده عالم (خِضر) یا محیطی که او در آن زیست می‌کرد دریافته بود که به محض شنیدن این اتفاق، فهمید باید در همان حوالی باشد!

۸۴ – تعقیب جای پا برای تشخیص خط سیر و رسیدن به مبدأ حرکت، در کلمه قصص آشکار است، همچنانکه در قصه‌گوئی، ماجرا را از نقطه آغاز می‌سرایند و در قصاص باید جرم را ریشه‌یابی و شناسائی کرد و مانع رویش و تکرار آن شد. حکم قصاص برای توقف انتقام‌گیری‌های زنجیره‌ای و فزاینده و عفو مجرم، یا اکتفا به همان مقدار جرم انجام شده است، قصاصی که در آن زندگی است (ولکم فی‌القصاص حیاة) این قصاص است، نه قصاص‌های سرکوبگرانه سیاسی که انقلابی است ارتجاعی به دوران جاهلیت قبل از اسلام.

۸۵ – گفته شده است این بنده، همان حضرت خِضر بوده است، اما معرفی مجمل و مبهم او، به عنوان یکی از بندگان‌مان، بدون آنکه اسمی از او برده شود، نشان می‌دهد منظور همین گستردگی علم و دانش و حضور بندگانی است که پیامبر عظیم‌الشأنی همچون موسی مشتاق و بی‌تاب شاکردی امثال آنها بوده است. قرآن به همین وصف بسنده کرده است که او بنده‌ای بود که ما رحمت و علم ویژه‌ای از جانب خود به او عطا کرده‌ بودیم.

۸۶ - «لَدُنَّ» ظرف زمان و مکان است که مشابه کلمه «عند» (نزد) می‌باشد، ولی مفهوم نزدیکی و ویژه بودن در آن غلبه دارد. مثل: لدنک رحمة، لدنک ولیاً، لدنک نصیراً، لدنا اجراً، لدنا علماً، حناناً من لدنا، رزقاً من عندنا و...

۸۷ – رشد از نظر معنائی مقابل کلمات: «غَیّ» به معنای بی‌راهه رفتن و سرگردانی (بقره ۲۵۶ - ...قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ...)، شَرّ (جن ۱۰ - ...أَشَرٌّ أُرِيدَ بِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَمْ أَرَادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَدًا)، و ضرر (جن ۲۱ - قُلْ إِنِّي لا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَلا رَشَدًا) آمده است. پس آموزش رشد، شناخت چیزی است که آدمی را از شرّ و ضرر و سرگردانی نجات می‌دهد و به راه هدایت رهبری می‌کند.

۸۸ – در قرآن آمده است به دنبال چیزی که به آن علم نداری مرو، چون گوش و چشم و دل تو (ابزار سه گانه شناخت) نزد خدا پاسخگوست (اسراء ۳۶). سخن آن بنده عالم به موسی همین حکمت بود که آدمی نباید از رهبر، مراد، مرشد و مربی که کاملا بر درستی رفتارش اطلاع ندارد پیروی و در برابر خطاهاش سکوت کند.

۸۹ – ذکر «إِنْ شَاءَ اللهُ» که در آیه ۲۴ این سوره در توصیه به پیامبر اسلام(ص) آمده بود، نشان می‌دهد پیامبران بزرگ نیز نیازمند این توصیه خطیر بوده‌اند، چه رسد به بقیه بندگان.

۹۰ – در معنای حدیث، حادثه، حداث و... مفهوم تازگی و نو بودن نهفته است، آغاز کردن سخن، لَب به سخن گشودن پس از سکوت است.

۹۱ – فعل «رَكِبَا» نشان می‌دهد که فقط دو نفر سوار کِشتی شدند و جوان همراه موسی تا همین جا او را همراهی می‌کرد و بیش از این جای او نبود.

۹۲ – این سومین سؤال، و این بار محترمانه موسی بود که دلالت می‌کرد با معیارهای بشری مناسبتی ندارد کسی کار بی‌مزد و پاداش انجام دهد و در شریعت چنین خدمتی مگر به عنوان کمک به محرومان توصیه نشده است.

۹۳ – ذکر «هَٰذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ»، بیانگر تجربه آشکاری است از ضرورت تفکیک و جدائی «شریعت» با آنچه امروز «طریقت»اش می‌نامند، و «فرق» میان پیروی از «کتاب الهی» و پیروی از مرشد و مرادی که در فرقه‌های صوفیه و مشابه آن تبلیغ و طلب می‌گردد. اگر پیر و مرشدی به مقام خضر هم برسد، جز به پنهانی و در پرده، آن هم به صورت فردی مجاز به کاری نیست و هرگز نمی‌تواند دکانی در برابر شریعت الهی باز کند و داعیه رهبری ایمانی نماید. مگر آن که همان شریعت، نه مدعیان خود را، در دورانی که زُهدگرایان و مقدس مآبان به ظواهر دین پرداخته‌اند، با نگاهی از بطن و محتوا بیان نماید.

۹۴ - «تَأْوِيلِ» از ریشه «اَوْل»، برگشت دادن و رجوع به حقیقت مطلبی است که هنوز وقوع خارجی پیدا نکرده است. مثل خوابی که یوسف در کودکی از سجده خورشید و ماه و یازده ستاره دید و تحقق عینی و حقیقت آن در دوران صدارتش در مصر برای دیگران روشن شد (یوسف ۶ و ۲۱ و ۱۰۰ و ۱۰۱). کارهائی که آن بنده عالم می‌کرد، صورت ظاهری داشت که دلیل واقعی آن برای موسی روشن نبود و نمی‌توانست در اموری که با معیارهای اهل شریعت تعارض دارد صبر کند.
۹۵ – سوراخ کردن کِشتی را، آن عابد به تشخیص و «اراده خود» نسبت داد (آیه ۷۹ - فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَهَا)، کُشتن آن کودک را به «اراده ما» (آیه ۸۱ - فَأَرَدْنَا)!؟ و بالاخره تعمیر آن دیوار را به «اراده او» (فَأَرَادَ رَبُّكَ) و این سه نوع اراده، سه قلمرو شناخت آدمی را نشان می‌دهد؛ آنچه خودش به تنهائی می‌تواند بفهمد، آنچه با جستجو و کنجکاوی خود به کمک امدادهای غیبی، یعنی خدا و فرشتگان قابل درک و فهم است (ما)، و بالاخره آنچه در پرده غیب است و جز خدا، بشر به آن نمی‌تواند آگاهی پیدا کند (مثال گنج زیر خاک).
در مثال نخست، او با اِشراف به مسائل اجتماعی و پیگیری امور سیاسی و منازعات میان حکومت‌ها دریافته بود که پادشاه آن حوالی، کِشتی‌ها را برای نبرد آینده مصادره خواهد کرد. این شناختی است که در قلمرو علوم ظاهری قابل درک همگان قرار دارد. در مثال دوم، او از حرکات و سکنات آن کودک و چه بسا شیطنت‌های او و آزاری که به همسالان خود می‌رساند، به نابسامانی و اختلالی پی برده بود که امدادهای غیبی او را به مصلحتی که به نفع والدین و جامعه‌اش باشد هدایت کرد. این کاری بود که نه سر خود، بلکه در متن یک نظام و سیستم فراتر انجام داد و بالاخره در مثال سوم، به قلمروی اشاره کرد که غیب و ناپیداست.
این سه قلمرو گرچه در ظاهر مستقل می‌نماید، اما در انتهای بحث (آیه ۸۱) آن بنده عابد تصریح می‌کند: من این امور را به اراده خود نکردم، بلکه تماماً از رحمت پروردگار ناشی شده است. از این زاویه، اراده فردی یا جمعی انسان‌ها و فرشتگان نیز ناشی از اراده مطلق الهی است.

ترجمه عبدالعلى بازرگان