سوره صاد
به نام خداى رحمتگستر بر عام و خاص
۲۱ - آيا خبر آن دو مجادله کنندة ستيزهگر۲۱ که (براي دادخواهي
نزد داود، زمانيكه در خلوت خود غرق عبادت بود) از محراب بالا رفتند۲۲
به تو رسيده است؟
۲۲ - آنگاه که (به صورت ناگهاني و غير منتظره) بر داود وارد شدند، بدين سبب دلش از
ايشان طپيد!۲۳ گفتند: مترس؛ (ما) دو نفر اختلاف داريم که يکي از ما بر
(حقّ) ديگري تجاوز کرده است. پس (در اين ماجرا) ميان ما به حق داوري کن و (کارمان)
سَرسَري مگير۲۴ و به شيوهاي عادلانه۲۵ ما را (در رفع
اختلاف) هدايت کن.
۲۳ - (يکي از آن دو پيشدستي کرده و گفت:) اين برادر من نود و نه ميش دارد۲۶
و براي من (مستضعف) فقط يکي است! (با اين حال) ميگويد: آن يکي را هم به من بسپار!؟۲۷
و (آن هم نه به زبان خوش، بلکه) در سخن هم بر من برتري ميورزد۲۸ (درشتي
ميکند)!
۲۴ - (داود بدون پرسش از ديگري بيتأمل) گفت: البته او در طلبِ۲۹ ميش تو
در افزودن به ميشهاي خود به تو ستم کرده است و مسلماً بسياري از شريکان به حق
يکديگر تجاوز ميکنند، مگر کساني که ايمان آورده و کارهاي شايسته کردند و آنها هم
(البته) اندکاند! و داود (ناگهان) فهميد که (با چنين آزموني) امتحانش کرديم! پس
(به خاطر داوري نسنجيده و شتابزده) از پروردگارش طلب آمرزش کرد۳۰ و به
تواضع (در برابر ربّ) افتاد۳۱ و (با توبه) به سوي او بازگشت.۳۲
۲۵ - پس اين (تعجيل در داوري) را بر او بخشيديم كه بيگمان براي او نزد ما مقام
قُرب۳۳ و فرجامي نيکوست.۳۴
۲۶ - اي داود، ما تو را در اين سرزمين جانشين (حاکمان پيشين) کرديم، پس ميان مردم
به حق داوري کن و از هواي نفس (نظر و تمايل شخصي) پيروي مكن۳۵ که (در
اين صورت) از راه خدا گمراهت ميکند. مسلماً كساني که از راه خدا منحرف ميشوند،
چون روز حساب را از ياد بردهاند، کيفري سخت خواهند داشت.
۲۷ - ما آسمان و زمين و آنچه را ميان آندوست بيهوده نيافريدهايم (در جهاني كه حق و
قانونمند است، داوري ميان انسانها نبايد ناحق باشد)، اين پندار کساني است که کافر
شدند (حق را پوشاندند)، پس واي بر كساني كه كفر ورزيدند از آتش (دوزخ).
۲۸ - آيا (منكران ميپندارند) ما کساني را که (به حقيقت) ايمان آورده و کارهاي
شايسته انجام دادند، همچون تبهکاران در زمين۳۶ (شهر و ديار) قرار
ميدهيم؟ يا پرهيزکاران را همانند مردمان بيبند و بار؟۳۷
۲۹ - (براي تشخيص حق در داوري) کتابي بر تو نازل کردهايم تا (مردم) در آياتش تدبّر
کنند۳۸ و خردمندان۳۹ (خدا باوران با وجدان) پند گيرند.
۳۰ - و ما به داود سليمان را بخشيديم،۴۰ چه نيکو بندهاي! او به راستي
بازگشتکننده۴۱ (دايمي به حق) بود.
۳۱ - (به ياد آر) آنگاه که نزديک غروب۴۲ اسبان تيزتکي۴۳ را
(براي تدارك نبرد) بر او عرضه کردند.
۳۲ - (سليمان) گفت: توجه (قلبي) بيشتر به اسبان۴۴ مرا از ياد پروردگارم
غافل کرد تا آن كه (خورشيد) در پس پرده رفت (غروب كرد).۴۵
۳۳ - (گفت) آنها را نزد من باز آوريد، پس شروع کردن به دست کشيدن بر ساقها و
گردنها(ي اسبان).
۳۴ - و هر آينه سليمان را آزموديم و بر تخت۴۶ (حکومت) او جسدي افکنديم،
سپس (با عبرت از اين آزمون به سوي پروردگارش) بازگشت.۴۷
۳۵ - گفت: پروردگارا، مرا بيامرز و چنان فرمانروايي بر من عطا کن که سزاوار کسي پس
از من نباشد،۴۸ مسلماً تو بسيار بخشندهاي.
۳۶ - پس باد را رام او کرديم که به آرامي۴۹ به فرمانش حرکت ميکرد.
۳۷ - (و نيز) شيطان صفتان۵۰ (متجاوز متمرّد را تحت فرمان او قرار داديم)
هر بنّا و غواصي را.۵۱
۳۸ - و ديگر (شيطان صفتاني) که (به دليل غير قابل تربيت و اصلاح بودن) در بند
(زندان و تحت کنترل) بودند.۵۲
۳۹ - (همه) اين امکانات، بخشش بيحساب ماست، پس آزاد کن (متمرّداني را که اصلاح
شدهاند)۵۳ يا بيحساب نگه دار (آنان را که هنوز سرکشي دارند).۵۴
۴۰ - و مسلماً براي او نزد ما جايگاهي نزديک (در قُرب پروردگار) و فرجامي نيکوست.
۲۱ - «خَصْم» را برخي «دشمن» ترجمه
کردهاند که چندان درست نميباشد. معادل عربي دشمني عداوت است. فرق عداوت با خصومت
در اين است که در عداوت دشمني قلبي غلبه دارد، و در خصومت دشمني لفظي. اين برداشت
را ميتوان از ۱۸ موردي که مشتقات کلمه خصم در قرآن آمده است به روشني دريافت کرد.
در واقع خصومت جدال لفظي و دعواي زباني است و اشاره اين سوره به بگو مگو و مشاجره
دو برادر است نه کينه و دشمني آنها.
۲۲ - «تَسَوَّرُوا» از ريشة «سَوَرَ» (بالا رفتن با جهش) و صعود كردن است، ديوار و
قلعه دورِ شهر را نيز سُور ميگويند. به دستبند نيز كه مثل قلعه مُچ دست را احاطه
ميكند سِوار (جمع آن اَسْوَره و اساوِر) گفته ميشود، سورههاي قرآن هم مجموعهاي
فراگير است.
۲۳ - «فَزَعُ» حالت ويژهاي است که از مواجهه با صحنهاي وحشتناک به قلب انسان دست
ميدهد، اصطلاحاً ميگويند: دلم فرو ريخت، از جا کنده شد، به شدت تپيد، منقبض شد
و...
۲۴ - فعل «تُشْطِطْ» از ريشه شطّ، خارج شدن از حق و عدالت است و در اينجا مفهوم
سرسري گرفتن داوري و خروج از معيار توحيدي دارد. اين واژه فقط سه بار در قرآن تکرار
شده است و دو مورد ديگر (کهف ۱۴ و جن ۴) دقيقاً در ارتباط با مسئله توحيد است. آنچه
در قضاوت مهم است، پيروي از عدالت است و نظر شخصي دادن و پيروي از هواي نفس (شططا)
محسوب ميشود.
۲۵ - «سَوي» نوعي مساوات و برابري و تعادل است، مثل تسويه حساب كه بدهكاري و
بستانكاري را برابر ميكند. نسبت دادن اين كلمه به صراط، كه در آيه ۴۳ سورة مريم
«...فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِرَاطًا سَوِيًّا» نيز تكرار شده است، دلالت بر خطمشي
متعادل در راه حق و پرهيز از انحراف به چپ و راست يا بالا و پايين ميكند.
۲۶ - به ميش و بعضاً به گاو يا آهوي ماده «نَعْجَه» (جمع آن نِعاج) گفته ميشود/
۲۷ - «أَكْفِلْنِيهَا» (كفالت آن را به من بسپار) از ريشة «كَفَلَ» و كفيل كسي است
كه عهدهدار امور ديگري باشد، مثل كفالت كودكان.
۲۸ - نسبت دادن فعل عزّت (برتري و تسلط و سربلندي) به كلام، دلالت بر درشتي و برتري
طلبي در گفتگو ميكند.
۲۹ - سئوال، در خواستههاي زباني خلاصه نميشود؛ بلكه درخواست و طلبي است كه همة
نيازهاي جسمي و روحي انسان را شامل ميشود، اصولا همة موجودات جهان، از جماد و گياه
و حيوان، يكسره دست نياز به سوي آفريدگارشان بلند كرده و در حال سئوالاند و خدا
هرلحظه در شأن و كاري است (رحمن ۲۹- يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ
كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ) و اين قُوت و غذائي كه خدا درعناصر درون خاك قرار
داده، يكسان براي همه موجودات درخواست كننده (سائلين) فراهم است (فصلت ۱۰- وَجَعَلَ
فِيهَا رَوَاسِيَ مِنْ فَوْقِهَا وَبَارَكَ فِيهَا وَقَدَّرَ فِيهَا أَقْوَاتَهَا
فِي أَرْبَعَهِ أَيَّامٍ سَوَاءً لِلسَّائِلِينَ). با اين تفاوت كه حيوانات مطابق
غريزة از پيش تعيين شده، به زبان ضمير خود درخواستهاي غريزي ميكنند، و انسان به
بركت موهبت اختيار و استعدادي كه خدا از روح خود در او دميده، بسي فراتر از غرائز و
تا بينهايت سئوال و درخواست دارد! و خداوند مهربان نيزكه همه جهان هستي را در
دسترس خواستههاي نامنتهاي او (البته مشروط به تلاش و احراز قدرت علمي و صنعتي)
قرار داده است: (لقمان۲۰- أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللهَ سَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي
السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَهً
وَبَاطِنَهً وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُجَادِلُ فِي اللهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلا هُدًى
وَلا كِتَابٍ مُنِيرٍ) دعاي او اجابت ميكند. (آيات ۶۵ حج و ۱۰ فصلت نيز در همين
ارتباط است).
۳۰ - در اين آيه خطاي داود بسيار مجمل بيان گشته و دقيقاً گفته نشده اشکال داوري او
در چه موردي بوده است؛ صحنه آرايي اين داستان، با ذکر بالا رفتن از ديوار و به صورت
ناگهاني بر خلوتگاه داود وارد شدن، سکوت محراب را شکستن و موجب ترس او شدن، چه بسا
قرينه و راهنمايي براي فهم کليد ماجرا باشد، وگرنه سبک قرآن ورود به جزييات نيست.
گويا داود در گوشه خلوتي غرق اشراق و ارتباط با خداي خويش بود که سرزده وارد شدنِ
دو ستيزهگر با داد و قال دل او را فرو ميريزد و پس از استماع سخن اولين برادر،
عجولانه داوري ميکند تا آنها را هر چه زودتر دور سازد و به ادامه مناجاتش با معبود
بپردازد.
ميگويند به هنگام داوري بايد کاملا آرام و خونسرد بود، اما داود ترسيده بود و
هنگام ترس تسلطي بر نفس نيست. و نيز در داوري نبايد فريب ظواهر امر و مظلوم نمايي
يکطرف را خورد، چه بسا حق با هماني باشد که همه ظواهر خلاف او حکم ميکرد. ولي داود
از دومي سؤالي نکرد! شايد همان يک ميش هم متعلق به او بود و برادرش آن را ربوده
بود! ممكن است رقم ۹۹ علامتي روشنگر باشد، چرا که معمولا اشخاص به ارقام ناقص تمايل
ندارند و ۱۰۰ را ترجيح ميدهند. نکته بسيار مهم ديگر اين است که آزمونهاي الهي
الزاماً در فسق و فجور و هنگام نافرماني نيست، بلکه در محراب عبادت و در اوج ارتباط
و اتصال با خدا هم امکان امتحان است! وقتي کار بندگان گِره خورده و نياز به قضاوتي
عادلانه دارند، اولويت با خدمت به خلق است.
۳۱ - «خَرَّ» و «خُرُور»، سقوط و افتادن به زمين است، همچون سقفي که فرو ميريزد
(نحل ۲۶)، کوهي که متلاشي ميشود (مريم ۹۰)، و پرندهاي که از آسمان به زمين سقوط
ميکند (حج ۳۱) و... آدميان نيز با مشاهده عظمت مقام يا موقعيتي به زمين سجده
ميافتند، مطلوب آن است که اين سجده در غليان احساسات لحظهاي و حضور قلبهاي موقت
متوقف نشود و به شناخت و بصيرت منتهي گردد. قرآن از چنين به زمين سجده افتادنها و
از خود بيخود شدنهاي معنوي نشانههاي فراواني آورده است (ن ک به: ص ۲۴، مريم ۵۸،
سجده ۱۵، اسراء ۱۰۷ تا ۱۰۹، يوسف ۱۰۰).
۳۲ - «انابه» رجوع مکرر است، آدمي با انحراف از حق از خدا دور ميشود و با هر دور
شدني بايد برگردد. «انابه» دلالت بر مراقبت دايمي از نفس و اصلاح مسير ميکند. در
اين ماجرا داود برخلاف کساني که روزها و هفتهها ميگذرد تا متوجه خطاي خود شوند و
توبه کنند، به سرعت به خطاي خويش واقف شد و در برابر حقيقت تسليم شد. برخي از
مترجمان «خَرَّ رَاكِعًا» را به زمين سجده افتادن ترجمه کردهاند، اما در اينجا سخن
از رکوع است نه سجود! و رکوع همان خاضعانه پذيرفتن حق است.
۳۳ - «زُلْفَىٰ» از ريشة «زَلَفَ»، نزديك شدن است. مشتقات اين كلمه ۱۰ بار در قرآن
تكرار شده است.
۳۴ - «مَآبِ» از ريشة «اَوَبَ»، به زمان و مكان بازگشت گفته ميشود. مثل:
...إِلَيْهِ أَدْعُو وَإِلَيْهِ مَآبِ (رعد ۳۶).
۳۵ - در اين آيه «حق» را مقابل «هوي» قرار داده است. حق همان معيارهايي است که خدا
براي داوري تعيين کرده، و «هوي»، احساسات شخصي و تمايلات قاضي بدون توجه به ضوابط و
معيارهاي قانوني است. در اين ماجرا، شتاب در داوري و نظر شخصي داود، قبل از آن که
موضوع اختلاف را به معيارهاي حق عرضه کند حکم را صادر کرد و مرتکب لغزشي ناخواسته
در امر داوري گرديد.
اصطلاح «علم قاضي» که مبتني بر استنباط شخصي و فهم او از پرونده است، متأسفانه موجب
پايمال شدن جانها و مالهاي بيشماري در تجربه حکومت فقاهتي ما شده است. از
معيارهايي که حضرت علي(ع) در منشور حکومتي خويش به مالک اشتر براي گزينش
قاضيان توصيه فرموده از جمله نکات زير ميباشد:
«براي داوري ميان مردم بهترين کسي را که ميشناسي برگزين... کسي که به اندک فهمي،
بيآنکه به عمق حقيقت برسد، بسنده نکند، در موارد شبههانگيز بيش از همه توقف کند
(عجله به خرج ندهد)، بيش از همه به دلايل و مدارک متکي باشد، از مراجعه صاحبان دعوا
کمتر خسته گردد و در کشف حقيقت بيش از همه شکيبايي کند و...»
۳۶ - در اين آيه، «ايمان و عمل صالح» را که ناظر بر عقيده و عمل است، مقابل «فساد»
قرار داده است، از اين تقابل ميتوان فهميد که فساد، هم در عقيده و هم در عمل است.
۳۷ - از تقابل «متّقين» با «فُجّار»، معناي هر دو را بهتر ميتوان دريافت؛ تقوا
همان ترمز و نيروي خويشتنداري در عدم تجاوز از حريم و حدود است که دلالت بر
پايبندي و تعهّد به حق ميکند. اما فجور از ريشه فجر، پاره کردن و دريدن حريم و
عبور از مرز و محدوده قانون شرع است.
۳۸ - «تدبّر» از ريشه «دَبَرَ» (پشت)، مقابل ظاهربيني و سطحينگري است، منظور اين
است که هدف از نزول آيات، بسنده کردن به قرائت و تجويد و حفظ و هنرهاي تذهيب و
تشريفات نيست، بايد به پشت اين ظواهر و عمق معاني و مقاصد آن انديشيد.
۳۹ - عنوان «أُولُو الْأَلْبَابِ» را مترجمان «خردمندان» يا «صاحبان تفکر و عقل و
انديشه» ترجمه كردهاند، که بيانگر معناي عميق اين واژه نيست. اولواالالباب يعني
صاحبان لُب. لُبِ هر چيز، مثل گردو و بادام، مغز آن است. مفسرين مغز انسان را همان
عقل او شمردهاند و گفتهاند اولواالالباب همان عاقلان، و به فارسي سليستر،
خردمنداناند. اما درک و فهمي که در ادبيات و عُرف امروز از واژه «عقل» وجود دارد،
مغاير با مفهوم واژه عقل در قرآن و مستقل از ايمان به آفريدگار است و حتي در مواردي
منکران «عقلانيت» را همچون روشنفکري در برابر «ايمان» مطرح ميسازند! در اين صورت،
آيا چنين خردمنداني از آيات پند ميگيرند؟ برخي از لغتشناسان گفتهاند لُب، نه هر
عقلي، بلکه عقل خالص و پاک شده است! در اين صورت بايد پرسيد: خلوص و پاک شدن از چه
چيزي؟
از ۱۶ موردي که عنوان «اولواالالباب» (يا اوليالالباب) در قرآن آمده است چند نکته
را ميتوان فهميد:
الف) در ۱۱ آيه از ۱۶ مورد، «اولواالالباب» با واژه «ذکر» (بيداري و خودآگاهي)
همراه آمده و بر «ذكرپذيري» آنان تصريح شده است، در ۵ مورد ديگر از عبرتگيري،
هدايتپذيري و آمادگي شناخت آنان. آيا «عقلانيت خود بنياد» امروز، که در برابر «خدا
بنيادي» مطرح ميشود، ميتواند ترجمه دقيقي براي اولواالالباب باشد؟
ب) در ۶ مورد واژه تقوا (کنترل نفس، در خود آيه يا قبل و بعد آن) از ويژگيهاي
اولواالالباب شناخته شده است (بقره ۱۷۹ و ۱۹۷، مائده ۱۰۰، طلاق ۱۰، ص ۲۹، و زمر ۹)،
پس در واژه «اولواالالباب» مفهوم تسلط بر نفس و خويشتنداري موجود است.
ج) از مقايسه ويژگيهاي متضادي که از دو گروه «فاسقين» و «اوليالالباب» در آيات ۱۹
تا ۲۵ سوره رعد و آيات ۲۶ و ۲۷ بقره آمده است معلوم ميشود "فاسقين" شخصيتي مقابل
اوليالالباب دارند. از آنجايي که واژه «فسق» دلالت بر شکستن و پاره کردن حدود و
پوسته محافظ دارد، ميتوان فهميد اولواالالباب کساني هستند که به نيروي تقوا (کنترل
نفس) با نگهداري خود در محدوده مقررات الهي، حرمتشكني و نقض مقررات و احکام شريعت
نميكنند. به عبارتي آنها صاحب خِرَد خدايي، و وجدانهاي پاک و متعهدان به
ميثاقهاي الهي هستند و بنياد عقلانيت آنان بر محور ارزشهاي اخلاقي است.
۴۰ - «وَهَبْنَا» از ريشة «وَهَبَ»، بخششي است بلاعوض. گاهي شخصي به کسي که کاري
براي او انجام داده، يا انتظار کار و خدمتي از او دارد، هديهاي ميدهد. اما هبّه
هديهاي يکطرفه و بدون چشمداشت است. خدا از اين جهت وهّاب (بسيار عطاکننده) ناميده
شده و نعمت او را «موهبت» مينامند که يکطرفه و ناشي از لطف و رحمت او، نه طلبکاري
بنده است.
۴۱ - «أَوَّاب» صيغه مبالغه از ريشة «اَوب»، بسيار بازگشت کننده است. اوّاب صفت
کساني است که با هر دور شدني از خدا به زودي به آغوش مهر و مغفرت او باز ميگردند و
اين دوري به طول نميانجامد. از آنجايي که آدمي دائماً در حال غفلت و خطاست،
انسانهاي هوشيار و همواره بازگشت کننده را «اوّاب» مينامند. اين صفت ۵ بار در
قرآن تکرار شده که ۴ بار آن در اين سوره ميباشد (آيات ۹، ۳۰، ۳۵، ۴۳). بررسي موارد
ذکر شده معناي دقيق اين کلمه را روشن ميسازد.
۴۲ - کلمه «عَشِيِّ» در قرآن اغلب با کلمات متقابلي همچون ابکار (ابتداي صبح) و
اشراق (طلوع خورشيد) و غداه (فاصله طلوع فجر تا طلوع خورشيد) آمده است (مريم ۱۱، ص
۱۸، و انعام ۵۲). با اين تقابل، به نظر ميرسد معناي «عشي»، آخرين دقايق روز در
آستانه غروب باشد (والله اعلم).
۴۳ - «الصَّافِنَات» جمع صَفَن به اسبي گفته ميشود كه نُك سُم خود را به زمين
ميگذارد و بر سه سم خود ميايستد! گويي حاضر آماده تاخت زدن است. «جِيَاد» جمع
جواد به اسبان تيزتك گفته ميشود كه گويي در دويدن اهل جود و بخششاند و كاهلي
نميكنند.
۴۴ - «خير» دلالت بر اختيار و گزينش دارد و به مال بيش از حدّ و گزيدة آن گفته
ميشود. اسب نيز در قرآن خير ناميده شده است (عاديات ۸ و ص ۳۲) كه مَركب ممتاز
روزگار باستان بوده است.
۴۵ - گويا همانطور که داود را اشتغال به عبادت در محراب، از توجه به خلق در داوري
نيکو در اختلاف آنان غافل کرد، فرزند او سليمان را با تدارک اسبان جنگي (که مهمترين
خدمت به خلق در حفظ جان و مالشان است) از ذکر خدا در زمان خود غافل ساخت. تعادل
بخشيدن ميان عبادت براي خالق و خدمت به خلق و انجام به موقع اين دو فريضه جز به لطف
و هدايت خدا حاصل نميشود.
۴۶ - فرهنگ لغت «المنجد» فعل «كَرَّسَ» را براي تأسيس ساختمان كه با تركيب شن و
ماسه و سيمان، يا گِل و آهك شكل ميگيرد و شالوده بنا را تشكيل ميدهد به كار برده
است. مفهوم به هم چسبيدن اجزاء و سِفت و محكم و يكپارچه شدن آن در اين كلمه نهفته
است. اگر تخت و صندلي را هم «كرسي» ميگويند، به دليل چهارپايهاي است كه آن را نگه
ميدارد. همين طور شمعكي كه براي نگهداري سقف يا ديوار به كار ميبرند. از آنجايي
كه علم نيز پاية هر كاري است، به آن «كرسي» و به دانشمندان هم «اهل الكرسي»
ميگويند. كرسي پادشاه تخت سلطنت اوست كه از آنجا حكم ميراند.
۴۷ - اين آيه آنقدر به اجمال و اختصار و رمزوار بيان شده که جزئيات امر مبهم مانده
است. گويا مشيت ربوبي در همين مخفي نگه داشتن صورت مسئله و توجه دادن به باطن و
پيام آن است. نقل شده که سليمان گفته بود از همسران متعهد خود پسران رشيدي خواهد
آورد که در راه حق جهاد کنند و ادامه دهنده حکومتش باشند، اما تنها يکي فرزندي آورد
و آن هم سقط شده!؟ ظاهراً پيام اصلي در همين عدم قطعيت برنامههاي به ظاهر قطعي
است.
۴۸ - ظاهراً به نظر ميرسد چنين دعا و درخواستي نشان از قدرتطلبي و سلطهجويي
دارد، اما از آنجايي که سليمان قدرت را براي خدمت به بندگان در دفع متجاوزان و
استقرار حکومت عادلانه طلب ميکرد، چنين آرزويي خودخواهي به شمار نميرود.
۴۹ - به باد آرام و ملايم «رُخَاءً» (از ريشه رَخَوَ» گفته ميشود. رِخوت نيز همان
سُستي در حركت است.
۵۰ - «شيطان» صفتي است که به هر متمرّد خارج شده از حريم و حدود الهي اطلاق
ميگردد، چه ابليس که با عصيانش در سجده به آدم از حريم فرشتگان هبوط کرد، چه
انسانهاي طغيانگر ديوصفت (انبياء ۸۲، بقره ۱۴)، چه سنگهاي سرگردان که از مدار
خود خارج شده و به جوّ زمين برخورد ميکنند (حجر ۱۷، صافات ۷، ملک ۵)، چه ميکرب (ص
۴۱) و... گويا سليمان به لطف خدا توفيق يافته بود متجاوزان ديو صفت (اسلاف مغولان)
معاصر خود را مهار کند و به کارهاي سازنده همچون بنايي (ساختمان سازي) و غواصي
(استخراج يا بندر سازي) وا دارد و هم اشرار غير قابل اصلاح را به بند آورد.
۵۱ - در آيات ۱۱ تا ۱۳ سوره سبا نيز به بهره بردن سليمان از نيروي باد، ذوب مس، به
كار گماردن اشرار در ساخت سنگرها، مجسمهها و ديگها اشاره شده است.
۵۲ - اصفاد، جمع صفد، به غير اين آيه، فقط در آيه ۴۹ سوره ابراهيم آمده است. منظور
از اصفاد در دنيا، همان غل و زنجيرهايي است كه در قديم به پاي مجرمين مي بستند و
امروز دربند زندان نگه مي دارند. و در آخرت آنچه مجرمين را به بند ميكشد، همان
بندهاي اسارت به دنيا و تحقق وابستگيهاي به غير خدا ميباشد كه به زبان استعاره
اغلال ناميده شده است.
۵۳ - در آية ۴ سوره محمد، که وظيفه مجاهدان را در بحبوحه نبرد دفاعي نشان ميدهد،
آمده است که: آنچنان ضرباتي به متجاوزان بزنيد تا به خاک ذلّت افتند، سپس بندهاي
اسارت را محکم کنيد. آنگاه يا (از موضع قدرت و با منّت) آزادشان کنيد، يا فديه
(غرامت) بگيريد (...فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً...). از مفهوم کلمه
«منّت» در اين آيه ميتوان فهميد که منظور از «فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ» آزاد کردن
شيطان صفتان (تربيت شده) يا نگهداري متمردان ميباشد (والله اعلم).
۵۴ - معناي «امسک»، ادامه نگه داشتن چيزي است که در اختيار است. اين کلمه چندين بار
در قرآن در مورد نگهداري همسران (امتناع از طلاق) آمده است (احزاب ۳۷، بقره ۲۳۱ و
۲۳۹، طلاق ۲).
ترجمه عبدالعلى بازرگان