سوره زمر۱
به نام خداى رحمتگستر بر عام و خاص
۱ - نزول تدريجي۲ اين كتاب (در سطح درک و فهم انسانها) از سوي
خداي فرادست و فرزانه است.
۲ - بيترديد ما اين کتاب را به حق (با هدف معيني) بر تو نازل كرديم، پس خدا را در
حالي كه دين (شيوة بندگي و عبادت) را براي او خالص كرده باشي پرستش كن۳
(به راهنمائي كتاب از شرك و ناخالصي دوري كن).
۳ - آگاه باش كه دين خالص فقط براي خدا است (دينداري موحدانه بايد پيراسته از شرك و
شخصيتپرستي و واسطهتراشي باشد) و كساني كه (براي رسيدن به حاجت خود) اوليايي به
جز خدا گرفتهاند، (ادعاي باطلشان اين است كه) ما اينها را نميپرستيم،۴
مگر به اين خاطر (به آنها متوسل ميشويم) كه ما را به خدا (در عرضة حاجات) نزديك
كنند۵ (اما اين واسطهتراشيها موجب انحراف از توحيد و تفرقه در وحدت
ميشود) و بيترديد خداوند در آنچه (با موحدان) اختلاف ميكنند داوري خواهد کرد،۶
مسلماً خدا کسي را که (عملا) دروغگوي بسيار ناسپاس باشد،۷ به مقصود
نميرساند۸ (ادعاي وجود واسطه در ارتباط با خدا، هم دور از واقعيت يعني
دروغ است و هم نهايت ناسپاسي است که آدمي براي حاجاتش به جاي آفريدگار خود متوسل به
آفريدهها، اعم از بُتها، فرشتگان، انبياء و اولياء حق گردد).
۴ - اگر خدا (به فرض) ميخواست فرزندي برگزيند (آنچنان كه مشركين فرشتگان را دختران
خدا و مسيحيان عيسي(ع) و يهوديان عُزير را پسران خدا ميپنداشتند)، حتماً آنچه را
(خود) ميخواست از ميان آفريدگانش برميگزيد. او(از چنين پندارهايي) منزه است ، او
خداي يگانهِ چيره بر همه عالم است.
۵ - آسمانها و زمين را به حق (هدفدار) آفريد. (پرده) شب را بر روز ميپوشاند۹
و (پرتو) روز را بر شب، و خورشيد و ماه را (نيزطبق نظاماتي) رام گردانيده که هر
كدام تا سرآمدي معين روانند (عمري حساب شده دارند)، آگاه باشيد كه او (در برابر
منكران) شكستناپذير و (نسبت به مؤمنان) بس آمرزنده است.
۶ - شما را از (منشاء) حياتي واحد (سلول اوليه) آفريد،۱۰ سپس زوجش را
نيز از همان جنس پديد آورد و براي (بهرهمندي و تداوم حيات) شما، از دامها هشت نوع
(چهار جفت) را در خدمت شما قرار داد.۱۱ شما را در شكمهاي مادرانتان در
آفرينشي پيدرپي،۱۲ در تاريكيهاي سه گانه (شكم، رحم، و پرده مشيميه)
پديد ميآورد.۱۳ اين است خداوند صاحب اختيارتان (گردانندة امور شما).
فرمانروايي (عالم هستي و عالم انسان) از آنِ اوست، معبودي جز او نيست، پس چگونه (از
حقيقت) برگردانده ميشويد۱۴ (به راهي معکوس ميرويد)؟
۷ - اگر كفر ورزيد (حقيقت را نديده گرفته و انكار كنيد) پس (بدانيد) خدا بينياز از
(بندگي) شماست و كفر را براي بندگانش نميپسندد، اما اگر شكر (نعمت) به جاي آريد،
همين را بر شما ميپسندد، و (بدانيد كه در آخرت) هيچكس بارِ گناه ديگري را
برنميدارد، سپس بازگشت شما به سوي صاحب اختيارتان است، و به آنچه (در مدت عمر
دنيايي) ميكرديد، آگاهتان خواهد كرد، بيترديد او از درون سينهها آگاه است.
۸ - هر گاه به انسان ضرر و زياني روي آورد،۱۵ به حالت توبه دست دعا به
سوي خدا دراز ميكند،۱۶ سپس چون او را نعمتي از جانب خويش ارزاني دارد،۱۷
مشکلي را كه به خاطر(رفع) آن خدا را مستمراً خوانده بود فراموش ميكند و براي او
همتاياني قائل ميشود (رفع گرفتارياش را در توسل به واسطهها ميپندارد) و به اين
وسيله (با پندار شركآميز خود) از راه او گمراه ميگردد. بگو به ناسپاسي خويش اين
اندك (عمر دنيايي) را بهرهمند باش كه بيگمان تو از دوزخياني.
۹ - آيا (چنين انسان غافل و ناسپاسي بهتر است يا) كسي كه در شبانگاهان به حال سجده
و قيام به اطاعت خاضعانه خدا۱۸ مشغول است و از (عذاب) آخرت ميپرهيزد و
به رحمت پروردگارش ( نه واسطه ها) دل ميبندد؟ بگو: آيا آنها كه ميدانند و آنها كه
نميدانند يكسانند؟۱۹ تنها خردمندان (خالص خدايي) پند ميپذيرند.۲۰
۱۰ - بگو: اي بندگان من كه ايمان آوردهايد، از پروردگارتان (ارباب و صاحب
اختيارتان) پروا پيشه كنيد، براي كساني كه در اين دنيا نيكي كردند، نيكويي است و
زمين خدا (نيز) فراخ است۲۱ (اگر آزادي ايمان خالص و اجراي احكام خدا
وجود نداشت هجرت كنيد)، جز اين نيست كه پايداران پاداش خود را بيحساب (تمام و
كمال) دريافت ميدارند.
۱۱ - بگو: من فرمان يافتهام كه خدا را به شيوة خالصانه عبادت كنم.
۱۲ - و مأمورم اين كه نخستين تسليم شده (بر آنچه ابلاغ ميكنم) باشم.
۱۳ - بگو: من اگر پروردگارم را نافرماني كنم، از عذاب روزي عظيم ميترسم.
۱۴ - بگو: من خدا (نه بُتها) را، در حاليكه دين خويش۲۲ (شيوة
بندگيام) را براي اوخالص كرده باشم عبادت ميكنم.
۱۵ - شما هم هر آنچه خواهيد غير او را بندگي كنيد؛ بگو: (اما بدانيد) بيترديد
زيانكاران (واقعي) كساني هستند كه (در دنياطلبي و غفلت از آخرت) موجب زيان خودشان
و اهلشان (خانواده يا همفكرانشان) شدند. آگاه باشيد كه اين همان زيان آشكار
(مسلم) است.
۱۶ - آنان را از فرازشان فراگيرهايي از آتش است۲۳ و در زيرشان نيز (از
همه جانب در احاطه آتشاند). اين است آنچه خدا بندگانش را از آن بيم ميدهد، پس اي
بندگان من، از (عقوبت) من پروا كنيد (خود را از آتش اعمالتان حفظ كنيد).
۱۷ - و كساني كه از سرسپردگي به طاغوت (زمامداران مستبد و طغيانگر) دوري ميكنند و
به سوي خدا برميگردند، بشارت (به رستگاري) مختص آنهاست. پس بندگان مرا (كه از
اطاعت طاغوتها امتناع كردهاند) بشارت ده؛
۱۸ - همان كساني كه به قول (كلام خدا= قرآن) گوش فرا ميدهند و از بهترين آن پيروي
ميكنند.۲۴ آنها همان كسانياند كه خدا رهبريشان كرده و آنها همان
خردمندان (داراي وجدان خدايي) اند.
۱ - نام اين سوره (زُمر) از آيات ۷۱ و ۷۳ آن گرفته شده
است، زُمر جمع زُمره به معناي دسته و گروه و جماعت است. اين عنوان در اين سوره بر
جماعتهايي نهاده شده كه به سوي بهشت يا دوزخ سوق داده ميشوند.
۲ - تنزيل در باب تفعيل، به نزول تدريجي قرآن در طول ۲۳ سال گفته ميشود. منظور از
نازل شدن کتاب؛ در دسترس درک و فهم و هضم و جذب آدميان قرار دادن است. همچون
رياضيات که براي دانش آموز دورة ابتدايي ساده و نازل ميشود.
۳ - موضوع «خالص كردن دين در عبادت خدا» ۱۲ بار در قرآن تكرار شده است كه اهميت
فوقالعاده اين امر را در خداپرستي نشان ميدهد و سوره «زمر» بيش از بقيه سورهها
(۴ بار در آيات: ۲، ۳، ۱۱، و ۱۴) به اين امر پرداخته است. مشركين معاصر پيامبر،
برخلاف تصور بسياري از مردم، بر حسب آيات زيادي از قرآن، كاملا به «الله» اعتقاد
داشتند و او را خالق و رازق خود دانسته و به صفت عزيز و عليم نيز ميستودند، اما
ميپنداشتند خدا تنها «ربّالارباب» بوده و اداره امور دنيا را به فرشتگان، كه
دختران اويند، سپرده است.
آنها در واقع بُتها را فقط نماد فرشتگان ميدانستند كه براي دفع ضرر و جلب منفعت
بايد آنها را پرستش و در آستانهشان قرباني كرد. به اين ترتيب نقش خدا عملا به عالم
ملكوت حواله داده ميشد و نقش اصلي، به عنوان واسطه و شفيع به بُتها سپرده ميگشت
و تودههاي مردم نيز همين واسطهها را مؤثر در زندگي خود ميشناختند و به آنان
متوسل ميشدند. شرك در حقيقت نه بيخدايي، كه آفت خداپرستي و خشككننده شجره ايمان
است. به تعبير قرآن بيشتر مشرکين ايمان نميآوردند، مگر ايماني آلوده به فرهنگ
شركآميز آباء و اجدادي (يوسف ۱۰۶).
اينكه چرا در قرآن تأكيد شده خداوند همه گناهان را ميبخشد به غير از شرك (نساء ۴۸
و ۱۱۶) و چرا هر انگيزه ناخالص و غير توحيدي، هر چند مشاركت اندكي در عبادت داشته
باشد، آن را باطل ميكند، نكتهاي بس اساسي است. به نظر ميرسد انسان در پرستش
خدايي كه «ليس كمثله شئ» (شبيه هيچ چيز نيست) و اول و آخر و ظاهر و باطن همه چيز
است (حديد ۳)، به محض آنكه دستگيرهاي ذهني و واسطه اي محسوس و ملموس پيدا كند، خدا
را در همان ميبيند و به او دل ميبندد و از آنجايي كه فقط در پرستش خالص خدا، صفات
و اسماء نيكوي او در وجود انسان تجلي ميكند، دل بستن به آفريدههاي او، به اميد
برآورده شدن حاجات، نه تنها رشد و كمالي پديد نميآورد، بلكه آدمي را در حوائج مادي
متوقف ميسازد.
۴ - هر مسلماني كه اهل نماز باشد، حداقل ده بار در نيايشهاي روزانه خود جمله «اياك
نعبد و اياك نستعين» را تكرار ميكند كه ضروري است بدانيم دقيقاً چه چيزي را از خدا
درخواست ميكنيم. بيشتر مردم عبادت را همين نماز و روزه و ساير احكام شرعي
ميدانند. در ترجمههاي فارسي قرآن، كلمات: بندگي كردن، پرستش، و اطاعت را جايگزين
كلمه عبادت مييابيد. البته اين معادلها از جهاتي قابل قبول است، ولي بيانگر روح
مطلب و رساننده همه بار معنايي كلمه عبادت نميباشد.
در زبان عربي هموار كردن راهِ سنگلاخ براي جادهسازي را «عبدالطريق» ميگويند و
مسيري را كه در اثر كثرت رفت و آمد كوبيده و براي رهروان رام شده باشد، «طريق معبد»
مينامند! عبادت به سلسله رفتارهايي گفته ميشود كه جاده وجود انسان را براي پذيرش
تكاليف و صفات خدايي، مثل ايثار، انفاق، عفو، شهادت، علم و حكمت... هموار سازد و
مقاومت منيّتها و نفس دنياطلب او را مهار نمايد.
با چنين ريشهيابي لغوي، آيا نميتوان گفت منظور از عبادت، رام و هموار كردن نفس
سركش، طغيانگر و تنپرور آدمي است تا استعداد بالقوهاي را كه خداوند از روح خودش
در او دميده به فعليت برساند؟ اين استعداد چيزي جز همان اسماء الهي نيست كه در همان
آغاز آفرينش و سجده ملائك، در نهاد آدمي به وديعه گذاشته شده است. در قرآن آمده است
كه شيطان را عبادت نكنيد، بديهي است كه منظور از عبادت، پرستش، آنطور كه ترجمه
ميكنند، نيست، بلكه همان تسليم و تن دادن و رام بودن در برابر وسوسههاي اوست.
عبادت غيرخدا نيز به همين معناست.
۵ - اين استدلال مشركين معاصر پيامبر بود كه اين بُتها شفيعان ما نزد خدايند و
ميتوانند حاجات ما را به او برسانند «هَٰؤُلاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ الله».
۶ - اگر همگان خداي واحد را بپرستند، جز وحدت و برادري و برابري نخواهد بود، اختلاف
آنگاه آغاز ميشود كه هر گروه و فرقهاي الهه، بُت، مرشد، مراد، مرجع و مولاي
مخصوصي داشته باشد. در جوامع اسلامي نيز اگر كتاب خدا حاكم باشد، نيازي به رساله
نويسي و حكم و فتواي اشخاص نخواهد بود.
۷ - «كَفَّار» (مبالغة كفر)، نهايت ناسپاسي را نسبت به خدايي كه آنچه داريم از بخشش
و موهبت اوست نشان ميدهد.
۸ - هدايت، نه راهنمايي، بلكه راهبري و رساندن رهرو به مقصد و مقصود است، در كلمه
هدايت تبعيّت و پيروي نيز نهفته است. از اين روي قرآن هدايتي است براي متّقين،
محسنين، مؤمنين و مسلمين و با اين صفات است كه ميتوان به مقصود رسيد.
۹ - فعل «يُكَوِّرُ» به نوعي پيچيده و جمع شدن است. مثل پيچيدن عمامه و دستار بر
سر، همچنين جمع كردن حسابهاي پراكنده و امثالهم. در اين سوره از پيچيده شدن و
فراگيري شب بر روز و روز بر شب كه ناشي از حركت دوراني زمين به دور خورشيد است سخن
گفته شده و در آيه اول سورة تكوير «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَت» از درهم پيچيده و
منقبض شدن خورشيد، به دليل تمام شدن نيروي تشعشعي حاصل از تبديل ئيدروژن به هليوم و
غلبة نيروي جاذبه بر نيروي دافعه هستهاي.
۱۰ - اغلب مفسرين «نفس واحده» را (بر اساس ديدگاه سنتي ِمستقل شناختن نسل انسان از
سلسله تكامل موجودات زنده) همان آدم و زوج او را نيز «حوا» گرفتهاند. اما در قرآن
نه اصطلاح «آدم ابوالبشر» به كار نرفته و نه نام «حوا»! به نظر ميرسد اين برداشت
(همچون بسياري از مطالب مربوط به گزينش آدم) از تورات و اسرائيليات وارد تفاسير و
انديشه اسلامي شده باشد. اما عنوان «نفس واحده» علاوه بر اين سوره، در آيه نخست
سوره نساء و آيه ۹۸ سوره انعام (وَهُوَ الَّذِي أَنشَأَکُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَهٍ
فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ...) آمده است كه نفس واحده را در منشاء حياتي واحدي
كه در روي زمين پديد آمده نشان ميدهد.(ر.ک. كتاب علمي قرآني «خلقت انسان» مرحوم
دكتر يدالله سحابي).
در بيشترين مدت عمر كره زمين زوجيتي وجود نداشت. پيدايش زوجيت خود از شگفتيهاي
آفرينش است که (با انتقال تجربيات ژنتيكي متنوع) تكامل و تنوع گونههاي حياتي سرعتي
حيرتآور يافت. از نظر علم ژنتيك، مسلم است كه كروموزوم ايكس و ايگرگ قبلا در يك
بدنه بودند و سپس كروموزوم ايگرگ (ماده) به گونهاي شگفت از كروموزوم ايكس (مذكر)
جدا و مستقل گشته است.
۱۱ - آيات ۱۴۳ و ۱۴۴ وسوره انعام اين ۴ جفت را: گوسفند، بز، شتر و گاو (در دو جنس
نر و ماده) معرفي كرده است.
۱۲ - آيه ۱۴ سوره مؤمنون اين آفرينشهاي پي در پي را در ۶ مرحله: نطفه، علقه، مضغه،
عظام، لحم، و بالاخره انشاء و القاي روح خدائي در نفس آدمي شمرده است.
۱۳ - غالبا گفته شده است كه منظور از سه تاريكي؛ جداره شكم، ديواره رحم و
لايههاي جنيني است. اما اين تطبيق به دلايل ذيل صحيح به نظر نميرسد: ۱-
تاريكي دورن شكم و تاريكي درون رحم تفاوتي ندارد و يكي از آنها براي تاريك
كردن فضاي رشد جنين كافي است. ماهيت اين تاريكيها و تأثيرشان يكي است. ۲-
لايههاي جنيني (كيسة آمنيوتيك) شفاف است و تاريكي ندارد. ۳- هركدام از سه
ديوارة مذكور خود از چندين لايه تشكيل شدهاند. ۴- تاريكي ناشي از سه لاية فوق
تأثير شناخته شدهاي بر رشد و تكوين جنين ندارد.
اما مطالعات ژنتيكي اخير سه تاريكي مجازي بسيار مهمي را ثابت ميكند و نشان
ميدهد پيشبيني ويژگيهاي آيندة جنين در تاريكيهاي معرفتي سهگانهاي در حد
محال قرار ميدهد كه به غير از خدا دانش بشري قادر به تشخيص آن نخواهد بود.
تاريكي اول: در سلولهاي قريب به اتفاق موجودات، كروموزمها، هر تعداد كه
باشند، دو به دو با هم مشابهاند و با نماد 2n نشان داده ميشود. براي مثال در
سلول انسان ۴۶ كروموزم وجود دارد يعني ۲۳ جفت. هنگام توليد سلولهاي جنسي يعني
اسپرم و تخمك، اين جفت كروموزمها طي مراحلي (تقسيمات ميتوز و ميوز) تكثير شده،
از هم جدا ميشوند و در پايان سلولهايي تشكيل ميگردد هريك با n كروموزم.
تركيب نهايي ۲۳ كروموزم در سلولهاي حاصلي با احتمال ۲۲۳ (دو به قوة ۲۳) حالت
مختلف، غير قابل پيشبيني است و از اين تركيب فقط خالق هستي اطلاع دارد و
احتمال تركيب كروموزمي جنين برابر ۲۲۳ضربدر ۲۲۳ خواهد بود.
تاريكي دوم: شايد با پيشرفت علم و تكنيك در آيندهاي نه چندان نزديك بتوان با
نشاندار كردن كروموزمها اين روند را تعيين يا انتخاب كرد، اما طي تقسيمات
ميتوز و ميوز اتفاقات ديگري نيز روي ميدهد و ژنها دستخوش جهش ميگردند. بدين
ترتيب كه با تغيير مكان، حذف يا افزايش بازهاي آلي تشكيل دهندة «دي ان اي»،
بعضي ژنها خاموش و بعضي ديگر فعال ميشوند، يا نوع عملكردشان تغيير ميكند.
اين تغييرات توسط بشر قابل كنترل و پيشبيني نيست. البته برخي تغييرات را بعد
از وقوع بيماري يا ناهنجاري، از طريق نقشهبرداري ژنها ميتوان شناسايي كرد.
تاريكي سوم: پس از تشكيل سلول تخم، زير نفوذ ژنها جنين تشكيل ميگيرد و مرحله
به مرحله تكوين مييابد. اما اين دوران بدون تغييراتي تحت تأثير عوامل محيطي
سپري نميشود. عواملي همچون تغذيه، آرامش، تنش، شادي، غم، ترس و... اين عوامل
موجب ميشوند كه حتي دو قلوهاي يكسان نيز باهم تفاوتهايي داشته باشند و به هيچ
وجه نميتوان به نحوه و نتيجة آن پي برد.
اين كه با چه تركيب كروموزمي و تحت چه فرمول ژنتيكي انسان خلق ميشود، سرنوشت
قطعي او را مشخص نميكند؛ در واقع انتخاب خود انسان تعيين كنندة شخصيت و عملكرد
و آخرت خود است. خالق اين موجود شگفتانگيز كه با همة زواياي وجود او آگاه است
بر اساس رحمت بيكرانش پيامبران را براي راهنمايي و هدايت انسان فرستاد تا
بهترين و شايستهترين انتخاب را داشته باشد.
«فَأَنَّىٰ تُصْرَفُونَ» چطور كسي يا چيزي ميتواند شما را دگرگون (رويگردان)
كند؟
اين تحقيق با تفصيل و تصويرهايي مرتبط با آن توسط خانم فرح ميرآقاسي (كارشناس
بيولوژي) در سال ۱۳۹۲ در ايران انجام شده است.
۱۴ - «تُصْرَفُونَ» از ريشه «صَرَفَ» برگرداندن از حالتي به حالت ديگر و منصرف
شدن است.
۱۵ - «ضَرّ» (زيان، مقابل نفع) و ضُرّ (بدحالي، مقابل خوشحالي) است. اما ضَرَر اسم
است به معناي بدحالي و بيماري و نقص عضو. «أُوْلِي الضَّرَر» يعني كساني كه بيمارند
و آسيبي جسمي دارند.
۱۶ - «منيب» اسم فاعلِ «انابه»، به بازگشت كنندة مكرر به خدا، پس از انجام هر خلاف
و خطايي گفته ميشود. تكرار توبه، دلالت بر مراقبت مستمر از گفتار و كردار ميكند
كه نشان از بيداري دل دارد. در اين سوره از آوردن «قلب منيب» به محضر خداوند در
قيامت ياد كرده است، و در شعراء ۸۸ و ۸۹ از «قلب سليم»: «يَوْمَ لا يَنْفَعُ مَالٌ
وَلا بَنُونَ إِلاَّ مَنْ أَتَى اللهَ بِقَلْبٍ سَلِيم».
اگر آيات ۲۴ و ۲۵ اين سوره سزاواران دوزخ را با صفاتي پنجگانه شمرده است، در آيات
۳۱ تا ۳۳، شايستگان بهشت را با صفات پنجگانة متفاوتي معرفي ميكند: «مُتَّقِين» (در
برابر كفّار)، «أَوَّابٍ» (به جاي عنيد)، «حَفِيظ» (به جاي منّاع)، «خَشِي» (به جاي
معتد) و «قَلْبٍ مُنِيب» (به جاي مريب).
۱۷ - «خوّلناه» از ريشه «خَوَل» است و اصل تخويل مراعات آن و محافظت کردن از
حيوانات در تغذيه است. از اين نظر به چوپان راعي ميگويند. تخويل نعمت، عطا کردن و
سپردن نعمت به آدمي است تا از آن در مسير حق استفاده و شکر نعمت به جاي آورد.
۱۸ - قنوت را اطاعت معنا كردهاند، اطاعتي كه در آن، هم پيوستگي و دوام باشد و هم
خضوع و خشوع.
۱۹ - افعال مضارع «يعملون»، و «لايعملون» دلالت بر استمرار علمآموزي ميكند در
نتيجه، ترجمه: دانايان و نادانها رساننده به مقصود نميباشد.
۲۰ - عنوان «اولواالالباب» را مترجمين خردمندان يا صاحبان تفكر و عقل و انديشه
ترجمه كردهاند كه بيانگرمعناي عميق اين واژه نيست. اولواالالباب يعني صاحبان لُب.
لُبِ هر چيز، مثل گردو و بادام، مغز آن است. مفسرين مغز انسان را همان عقل او
شمردهاند و گفتهاند اولواالالباب همان عاقلان، و به فارسي سليستر، خردمنداناند.
اما درك و فهمي كه در ادبيات و عُرف امروز از واژه «عقل» وجود دارد، مغاير با مفهوم
واژه عقل در قرآن و مستقل از ايمان به آفريدگار است و حتي منكران در مواردي
«عقلانيت» را همچون روشنفكري در برابر «ايمان» مطرح ميسازند! در اين صورت آيا چنين
خردمنداني از آيات پند ميگيرند؟ برخي از لغتشناسان گفتهاند لُب، نه هر عقلي،
بلكه عقل خالص و پاك شده است! در اين صورت بايد پرسيد خلوص و پاك شدن از چه چيزي؟
از ۱۶ موردي كه عنوان «اولواالالباب» (يا اوليالالباب) در قرآن آمده است چند نكته
را ميتوان فهميد:
الف) در ۱۱ آيه از ۱۶ مورد، «اولواالالباب» با واژه «ذكر» (بيداري و خودآگاهي)
همراه آمده و بر «ذكرپذيري» آنان تصريح شده است، در ۵ مورد ديگر از عبرتگيري،
هدايتپذيري و آمادگي شناخت آنان. آيا «عقلانيت خود بنياد» امروز، كه در برابر «خدا
بنيادي» مطرح ميشود، ميتواند ترجمه دقيقي براي اولواالالباب باشد؟
ب) در ۶ مورد واژه تقوا (كنترل نفس، در خود آيه يا قبل و بعد آن) از ويژگيهاي
اولواالالباب شناخته شده است (بقره ۱۷۹ و ۱۹۷، مائده ۱۰۰، طلاق ۱۰، ص ۲۹، و زمر ۹)،
پس در واژه «اولواالالباب» مفهوم تسلط بر نفس و خويشتنداري موجود است.
ج) از مقايسه ويژگيهاي متضادي كه از دو گروه «فاسقين» و «اوليالالباب» در آيات ۱۹
تا ۲۵ سوره رعد و آيات ۲۶ و ۲۷ بقره آمده، ميتوان فهميد كه «فاسقين» شخصيتي مقابل
اوليالالباب دارند. از آنجايي كه واژه «فسق» دلالت بر شكستن و پاره كردن حدود و
پوسته محافظ دارد، ميتوان فهميد اولواالالباب كساني هستند كه به نيروي تقوا (كنترل
نفس) خود را در محدوده مقررات الهي نگه ميدارند و حرمتشكني و نقض مقررات و احكام
شريعت نميكنند. به عبارتي آنها صاحب خِرَد خدايي، و وجدانهاي پاك و متعهدان به
ميثاقهاي خدايي هستند و بنياد عقلانيت آنان بر محور ارزشهاي اخلاقي است.
۲۱ - آيات ۱ تا ۲۹ سورة زمر (مطابق جدول شماره ۱۵ كتاب سير تحول قرآن) در اولين سال
هجرت نازل شده است، بنابراين ذكر فراخ بودن زمين براي هجرت از نظر شأن نزول كاملا
متناسب با نياز آن زمان در تشويق به هجرت ميباشد.
۲۲ - براي كلمه «دين» متأسفانه برگرداني جامع به زبان فارسي نداريم. گفته شده معناي
دين، جزا و پاداش است؛ به اين معنا نيز در قرآن آمده است، اما بُعد ديگر واژه دين
«قانون اساسي و نظامات حكومتي» است (يوسف ۷۶) كه بر اساس آن شهروندان جزا داده
ميشوند. واژه «ايدئولوژي» نيز، كه از كلمات وارداتي غربي است، از جهاتي مشابه
معناي دين است. به هر حال، خالص كردن دين خود براي خدا، احتراز از شرك و انگيزههاي
غيرخدايي در عبادت ميباشد.
۲۳ - «ظِل» همان سايه است، اما به صورت مجازي نيز به چيزهايي كه همچون چتر انسان را
فرا ميگيرد، گفته ميشود، مثل سايه ابر (بقره ۵۷ و ۲۱۰، اعراف ۱۶۰)، سايه داغ دود
آتش (واقعه ۴۳)، سايه امواج متراكم دريا (لقمان ۴۳) و سايه رحمت ربوبي در قيامت
(واقعه ۳۰، نساء ۵۷، رعد ۳۵، يس ۵۸، مرسلات ۴۱). اعمال نيك و بد آدمي نيز همچون
چتري او را فرا گرفته و در سايه سوزنده يا سرورآور آن قرار خواهد داد(مرسلات ۳۰).
در ضمن ظليل (سايه) با ظلم همريشه است. در قيامت ظالمين در ظِل ِ اعمال خود خواهند
بود، فراگيري اين سايه از بالا و پايين دلالت بر ذاتي بودن و همه جانبه بودن آتش
دروني ميكند.
۲۴ - بسياري از نوگرايان ديني، كلمه قول را مطلق سخن (همه سخنان) گرفته و اين آيه
را دلالت بر آزاد فكري اسلامي و تشويق مسلمانان به شنيدن اقوال مختلف دانستهاند.
آنها بر اين باورند كه با شنيدن اقوال مختلف، امرِهدايت حاصل ميشود. هر چند مشورت
و رايزني با مردم در امور دنيايي بسيار نيكو و ضروري و سالمتر مي باشد، اما هدايت
مقولهاي ديگر است و منشاء خدايي دارد و الزاماً چنين نيست كه با شنيدن سخناني از
ديگران، كه معلوم نيست تا چه حد هدايت يافته باشند، كسي به هدايت برسد!
معرفه آمدن كلمه «القول» دلالت بر سخن مشخص ميكند كه از آيات قبل و بعد معلوم
ميشود سخن خداست. در ثاني موضوع بحثِ آيات ۱۷ و ۱۸ امتناع از پذيرش فرمان طاغوت و
پناه بردن به سوي خداست نه بحثِ آزاد فكري و گفتمان مردمي، كه در زمان ما مطرح شده
و البته بسيار هم ضروري و نيكوست. ايرادي كه بر اين برداشت ميگيرند، گزينش بهترين
سخن خداست. ميگويند مگر كلام خدا بد و خوب يا به و بهترين دارد!؟ پاسخ اين ايراد
را اتفاقاً آيه ۵۵ همين سوره ميدهد «وَاتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنْزِلَ
إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ». آري كلام خدا هم به و بهترين دارد؛ از جمله، او اجازه
مقابله به مثل داده است، ولي در چهار سطح پيشرفتهتر: به عفو، صفح، غفران و رحمت هم
توصيه كرده است (ر. ك. به مقاله چهار بال اخلاق از همين قلم).
ترجمه عبدالعلى بازرگان