سوره زمر
به نام خداى رحمتگستر بر عام و خاص
۳۶ - آيا خدا كافي نيست۵۴ بندهاش را (از شرّ کافران حفظ كند)
که تو را از غير او ميترسانند!؟ و کسي را که خدا در گمراهي (به حال خود) رها سازد،۵۵
هيچ هدايتگري نخواهد داشت.
۳۷ - و کسي را که خدا هدايت کند، براي او گمراه کنندهاي نخواهد بود. آيا خدا
فرادست دفع کننده (ستمگران) نيست؟۵۶
۳۸ - و اگر از آنان بپرسي چه کسي آسمانها و زمين را آفريده است؟ مسلماً خواهند
گفت: خدا؛ بگو: پس آيا در آنچه غير از خدا ميخوانيد هيچ انديشيدهايد (که آنها چه
آفريدهاند)؟ اگر خدا گزندي بر من اراده کند، آيا آنها ميتوانند برطرف کنندهاش
باشند؟۵۷ يا اگر رحمتي براي من بخواهد، آيا آنها ميتوانند بازدارندهاش
باشند؟ بگو: خدا مرا بس است،۵۸ اهل توکل تنها بر او توکل ميکنند.
۳۹ - بگو: اي قوم من! هر آنچه ميتوانيد بکنيد،۵۹ من نيز کار خويش
(ابلاغ رسالت) ميکنم، پس به زودي خواهيد دانست؛
۴۰ - که چه كسي را عذابي خواركننده خواهد رسيد و بر او عذابي پايدار خواهد نشست.۶۰
۴۱ - ما اين کتاب را به خاطر مردم به حق (با هدف و منظور مشخصي) بر تو نازل کرديم،
پس هر که پذيراي هدايت شود،۶۱ به سود خود اوست و هر که گمراه گشت، جز
اين نيست که به زيان خويش گمراه شده است و تو بر آنها وکيل نيستي (آنها آزادي
انتخاب دارند و ما کار بندگان به تو نسپردهايم).
۴۲ - خداست که جانها را هنگام مرگشان (به تمامي) ميستاند۶۲ و (نيز) آن
جاني را که در خواب (شبانهاش) نمرده است (در حالي که كنترلي بر اعضاء خود ندارد،
با اين تفاوت كه) جان آنهايي را که حکم مرگ برايشان رانده شده نگه ميدارد و (جان)
بقيه را (که در خواب شبانه يا نيمروزاند) تا سرآمدي معين باز ميفرستد. بيگمان در
اين (پديدة خوابِ مرگ و خوابِ موقت) بس نشانههاست براي مردمي که پيوسته
ميانديشند.
۴۳ - (با وجود آنکه مرگ و حيات آنها به دست اوست) آيا به غير از خدا شفيعاني
ميگيرند!؟ بگو: حتي اگر توان هيچ كاري نداشته باشند و انديشه هم نکنند۶۳
(آيا باز هم شفاعت آنان را طلب ميکنيد)!؟
۴۴ - بگو: شفاعت به تمامي در انحصار خداست، (زيرا) فرمانروايي آسمانها و زمين فقط
از آنِ اوست. سپس (پس از مرگ) به سوي او بازگردانده ميشويد.
۴۵ - و هرگاه که خدا به يکتايي (با نفي شفاعت) ياد شود، دل کساني که به آخرت باور
ندارند ميرمد۶۴ ولي هرگاه از غير او (شفيعان) ياد شود، آنگاه است كه
شاد ميشوند (گل از رويشان ميشکفد)!
۴۶ - بگو: بارخدايا، (اي) پديدآورندة آسمانها و زمين،۶۵ (اي) داناي
پنهان و آشکار! تويي كه در ميان بندگانت در آنچه يکسره به اختلاف ميپردازند داوري
خواهي کرد.
۴۷ - اگر هر آنچه در زمين است و همانندش (دو برابر) براي کساني که ستم کردند ميبود
تا براي نجات از ناگواري عذاب روز قيامت فديه دهند (از آنان پذيرفته نميشد، چراکه)
از سوي خدا (در نظام علت و معلولي) آنچه را که هرگز حسابش را نميکردند بر آنها
آشکار شده است (در دنيا بازتاب رفتارشان را باور نميکردند).
۴۸ - و (آثار) زشتيهاي دستاوردشان بر آنها آشکار ميشود۶۶ و آنچه به
استهزايش ميگرفتند دامنگيرشان خواهد شد.۶۷
۴۹ - انسان هر گاه گرفتار گزندي شود، ما را ميخواند، اما آنگاه كه نعمتي از جانب
خويش به او عطا کنيم،۶۸ گويد: اين (توفيق) فقط به دليل علمي (هنر و
همتي) که داشتم نصيبم گشته است؛ (چنين نيست) بلکه اين آزموني (خدايي) است، ولي
بيشتر مردم نميدانند.
۵۰ - كساني كه قبل از آنها بودند (نسلهاي گمراه قبل) نيز همين سخنها را ميگفتند،
ولي آنچه ميکردند (دستاورد باطلشان) سودشان نبخشيد.
۵۱ - در نتيجه، زشتيهاي (آثار منفي) دستاوردشان دامنگيرشان شد، و کساني (نيز) از
ميان اين مردم (مكيان)که مرتکب ظلم شدند، به زودي به آثار منفي عملکردشان گرفتار
خواهند شد و (مطمئن باشند) ناتوان کننده (خدا در عذاب) نخواهند بود.
۵۲ - آيا نميدانند اين خداست که روزي را بر هر که خواهد (شايسته بداند) فراخ
ميگرداند و بر هر که خواهد تنگ ميگيرد؟ بيترديد در اين (تفاوت روزيها) بس
نشانههاست براي مردمي که ايمان ميآورند۶۹ (به باورشان مستمراً
ميافزايند).
۵۴ - «كَفِي»، دلالت بر كافي بودن خدا در ياري بندگان و
پرهيز از تكيه به غير است، كفايت خدا نسبت به بندگان ۳۱ بار در زمينههاي مختلف در
قرآن ذكر شده است.
۵۵ - جمله «أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّهً وَآثَارًا فِي الْأَرْض» نيز در آية ۸۲ تكرار
شده، به اضافه «أَكْثَرَ مِنْهُمْ» كه دلالت بر جمعيت بيشتر ميكند.
۵۶ - مشتقات کلمه انتقام ۱۷ بار در قرآن تکرار شده که در ۱۳ مورد، صفت «منتقم» يا
«ذوانتقام» به خدا نسبت داده شده است. منتقم از نامهاي نيکوي الهي است، در حالي که
انتقام گرفتن در اخلاق ديني مذمت شده است. علاوه بر آن، خداوندي که منزه از
تأثيرپذيري از مخلوقات است، چگونه ممکن است دچار خشم و غضب يا انتقام، که تماماً
احساساتي انسانياند، بشود؟ اما کلمه انتقام از ريشه «نَقَمَ» به معني نفي و انکار
شئ است. همانطور که بدن ما در تزريق خون يا پيوند اعضاء، عضو جديد را تا هماهنگي
لازم حاصل نشود پس ميزند، نظامات جهان نيز به گونهاي است که انسانهاي ناهماهنگ
با نظامات الهي را دفع و طرد ميکند. اين است معناي انتقام الهي.
۵۷ - «مُمْسِكَات» از ريشه «مَسَكَ» و امساك گرفتن و نگه داشتن است.
۵۸ - «حَسْبِيَ» با حساب همريشه است، يعني حساب كار من با خداست و مرا به خوشايند
غير خدا كاري نيست.
۵۹ - فعل «مَكَانَتِكُمْ»، از ريشه «مَکَنَ» معناي قدرت و تسلط و دسترسي به
«امکانات» براي رسيدن به خواستهها ميباشد. بيش از همه سورهها، اين کلمه در سوره
يوسف آمده است. يوسف را برادران در چاه، و زليخا در زندان انداخت تا او را در تبعيد
و تنگنا قرار داده و دست و بالش را ببندند، اما خدا با رساندنش به بالاترين مقامات
حکومتي، حداکثر «امکانات و ميدان عمل» را در اختيار او گذاشت. «...وَكَذَٰلِكَ
مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ...» (يوسف ۲۱).
۶۰ - در جمله «وَيَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُقِيمٌ»، کلمه «يَحِلُّ» که ۸ بار در
قرآن تکرار شده، همان معناي حلال (در برابر حرام) را ميدهد که ترجمه فارسي آن روا
بودن، حل شدن و «حلول» آن در نفس آدمي است، برخلاف «حرام»، که دلالت بر مانع و
حريمي بازدارنده ميکند. در اين آيه (و آيه ۳۹ سوره هود) بر حلال شدن عذاب و در
سوره طه آيات ۸۱ و ۸۶ بر حلال شدن غضب خدا بر نفس منکران اشاره شده است.
۶۱ - «اهْتَدَىٰ» از ريشة هَدَيَ در باب افتعال آمدنش دلالت بر هدايتپذيري و
آمادگي براي آن ميكند.
۶۲ - مرگ را نيز از آن جهت وفات گفتهاند كه عمر آدمي تمام ميشود و جانش به آخر
ميرسد. اخذ جان را (در باب تفعّل و استفعال) توفّي و استيفا ميگويند كه قرآن آن
را به خدا و فرشتگان (ملك الموت) نسبت داده است. آنچه را گرفته ميشود در عرف به
اشتباه روح مينامند و ميگويند فلاني قبض روح شد، روح از تنش جدا شد، روحش به
آسمان رفت! ولي معناي روح در قرآن به كلي متفاوت از عامل حياتي است و از ۲۴
مرتبهاي كه در كتاب الهي از گرفتن جان (توفّي) سخن به ميان آمده، حتي يكبار هم لفظ
«روح» به كار نرفته است! آنچه گرفته ميشود «خودِ» انسان است كه در آية ۴۲ «نَفْسْ»
ناميده شده است.
۶۳ - معناي ريشهاي «عقل»، حفظ و نگهداري است. تفكر، انديشه كردن در امور و محصول
انديشه، «علم» است. اما حفظ و نگهداري علم و كاربرد آن در زندگي، تعقل ناميده
ميشود. پس عاقل كسي است كه از دانش خود در مسير درست استفاده كند. مسلما بُتها و
انسانهاي وفات يافته تفكر و تعقّل نميكنند.
۶۴ - «اشمئز» از ريشه «شَـمَزَ»، به متنفر و مشمئز شدن از کسي يا چيزي و روي در هم
کشيدن از آن گفته ميشود. اين کلمه تنها يکبار در قرآن آمده است.
۶۵ - دو فعل: «خَلَقَ» و «فَطَرَ» با هم تفاوتي دارند؛ خلق ممکن است تکراري يا
مسبوق به سابقه باشد و آدميان نيز در کار خلق صنعت و ساختمان هستند، اما فطر به
شکافتن عدم و پديد آوردن خلقتي بديع و نوين دلالت ميكند.
۶۶ - همچنانكه گرفته شدن رگهاي قلب به صورت تدريجي در طول ساليان دراز تحقق
مييابد و ناگهان منجر به سكته ميشود، قلب مجازي انسان، كه شخصيت او را تشكيل
ميدهد نيز به تدريج با زنگار ظلم به خود و ديگران از ديدن نور حقيقت در حجاب
ميماند و سرانجام در ظلمات خود از همه چيز محروم ميشود. «بَدَا» از ريشه «بُدُّو»
(ظهور شديد)، به كنار رفتن پردههاي جهل و آشكار شدن مطلب گفته ميشود. صحرا را
بدين سبب «باديه» ميگويند كه صاف و آشكار است. در مورد آشكار شدن بديها در قيامت
رك به: انعام ۲۸، زمر ۲۷ و ۲۸.
۶۷ - «حاق» از ريشه «حَقَّ»، تحقق يافتن و صورت واقعي پيدا کردن هشدارهايي است که
ستمگران در دنيا داده ميشدند.
۶۸ - «خوّلناه» از ريشه «خَوَل»، و تخويل محافظت کردن از حيوانات در تغذيه است.
تخويل نعمت، عطا کردن و سپردن نعمت به آدمي است تا از آن در مسير حق استفاده و شکر
نعمت به جاي آورد.
۶۹ - اگر همه بندگان در رزق و روزي، برخوردار از جسم و جان، هوش و هنر، قد و قدرت،
زور و زيبايي... به تساوي از نعمات خدا بهرهمند ميشدند، در ظاهر به عدالت
نزديکتر ميرسيد اما در اين صورت همگي، همچون توليدات صنعتي، يکسان بودند و نه
تنوع و تقسيم کار و حرفه پيش ميآمد و نه آزموني در اين تفاوتها براي بندگان مطرح
ميگشت. رشد و کمال در طبيعت نيز محصول اختلاف و گوناگونيهاست.
ترجمه عبدالعلى بازرگان