سوره غافر۱
به نام خداى رحمتگستر بر عام و خاص
۱ - حاء، ميم.۲
۲ - فرو فرستادن (تدريجي) اين کتاب (در سطح درک و فهم مردم) از جانب خداي فرادست
بسيار داناست.
۳ - (همان) آمرزنده گناه۳ (پاک کننده آثار بديها)، پذيرنده توبه (روي
آورنده به بازگشت کنندگان، و در عين حال) سخت کيفرِ۴ قدرتمند۵
(كه) معبودي جز او نيست و سرانجام تحولات به سوي اوست.۶
۴ - در نشانههاي (ربوبيّت) خدا جز کساني که کفر ورزيدند مجادله نميکنند، پس مبادا
آمد و رفت آنان در شهرها۷ (تحرك و تسلطي که در مواضع قدرت و ثروت دارند)
تو را بفريبد.
۵ - پيش از آنان، قوم نوح و گروههاي۸ (منحرف) پس از او (نيز اين حقايق
را) تکذيب کردند و هر امتي قصد دستگيري رسولشان کردند۹ و با (منطق)
باطل به مجادله با حق پرداختند تا آن را زائل سازند،۱۰ پس آنان را (به
کيفرِ کردارشان) گرفتم، پس عقوبت من چگونه بود؟
۶ - و اين چنين کلمه (عذاب) پروردگارت۱۱ بر کساني که کفر ميورزيدند (با
حق در افتادند) تحقّق يافت، آنها بيگمان اهل دوزخاند۱۲ (ملازمت با آتش
دارند).
۷ - آنهايي (فرشتگاني) که عرش (نظام مديريت جهان) را حمل ميکنند،۱۳ و
آنان که پيرامون آنند (فرشتگان مرتبه پايينتر) دائماً به حمد پروردگارشان تسبيح
ميکنند۱۴ (ستايشگرانه مشغول کاري مثبت و کمال آفريناند) و به او ايمان
دارند و براي کساني که ايمان آوردهاند (با نقش تعاليبخش خود) طلب پاکي (از هر عيب
و نقص) ميکنند (و به زبان وجودي ميگويند:) پروردگارا، تو به رحمت و دانش بر همه
چيز احاطه يافتهاي،۱۵ پس کساني را که توبه (بازگشت از شرك) کرده و از
راه (توحيدي) تو تبعيت کردهاند بيامرز (از آثار شرك پاک کن) و از عذاب دوزخ
محفوظشان دار.۱۶
۸ - پروردگارا، و آنها را در باغهاي جاودان بهشت۱۷ که به ايشان و
شايستگاني از پدران (و مادران) و همسران و فرزندانشان وعده دادهاي داخل کن که
مسلماً تو فرادستِ فرزانهاي.
۹ - و آنها را از (کيفر) بديها حفظ کن و هر که را در آن روز از (کيفر) بديها مصون
داري، البته بر او رحم كردهاي و اين همان نجات عظيم است.۱۸
۱۰ - بيگمان كساني که کفر ورزيدند، (در دوزخ) ندا داده ميشوند که خشم خدا۱۹
بيترديد از خشم شما (نسبت به پيامبر و مؤمنين)، آنگاه که به ايمان دعوت ميشديد و
انکار ميکرديد، سختتر است.
۱۱ - گويند: پروردگارا، ما را دو بار ميراندي و دو بار زنده کردي،۲۰ پس
(اينک با اين تجربه و شناخت عيني) به گناهان خويش اعترف كردهايم،۲۱ آيا
(با اين اعتراف) هيچ راهي براي خروجي (از دوزخ) هست؟
۱۲ - چنين سرنوشتي ناشي از آن است که هر گاه يكتايي خدا مطرح ميشد (نداي دعوت به
توحيد و دوري از شرک و بُتپرستي داده ميشد) انکار ميکرديد، ولي اگر شريکي براي
او عنوان ميشد (پاي واسطهها و شفيعان به ميان کشيده ميشد) باور ميکرديد، پس
(امروز) داوري از آنِ خداي بلند مرتبه و کبير است.
۱۳ - اوست آن که نشانههاي (تدبير و ربوبيت) خود را به شما مينماياند و براي شما
از آسمان رزقي (باران رحمتي) فرو ميبارد و (اما) جز كسي که (پيوسته از هر گناهي)
به خدا بازگردد،۲۲ پند نميگيرد (بيدار نميشود).
۱۴ - پس خدا را خالصانه در راه بندگي۲۳ عبادت کنيد،۲۴ هر چند
ناسپاسان را ناخوش آيد.۲۵
۱۵ - (آن خدايي را که) بالابرندة درجات۲۶ (بندگان مخلص) و صاحب عرش
(ستاد تدبير جهان هستي) است، (خداوند) آن روح (وحي) از امرش۲۷ را بر هر
يک از بندگانش که بخواهد (مصلحت بداند) القاء ميکند تا (مردم را) به روز تلاق۲۸
(رسيدن انسان به نتيجة عمل خود) هشدار دهد.
۱۶ - روزي که (باطن) آنان آشکار ميگردد،۲۹ (به گونهاي که) هيچ چيزي از
آنها بر خدا پوشيده نخواهد ماند. (از آنان پرسيده ميشود) فرمانروايي امروز از آن
کيست؟ (جز اين نيست که) براي خداوند يگانه چيره۳۰ (بر همه هستي)!
۱ - «غافر» از نامهاي نيكوي الهي (اسماء الهي)،
برگرفته از آيه ۳ اين سوره «غَافِرِ الذَّنْبِ وَقَابِلِ التَّوْب...»
ميباشد. اين نام پنج بار (به صورت معرفه و نكره) در قرآن تكرار شده كه سه مورد آن
همراه صفت «عزيز» آمده است تا نشان دهد آمرزش او از موضع عزّت و اقتدار مطلق است،
نه ضعف و ناچاري، از اين روي بخشيدن به هنگام قدرت (العفو عند المقدره) به بندگان
توصيه مؤكد شده است. اين نام در باب فعيل (غفور و غفوراً) نيز ۹۱ بار در قرآن آمده
است. درضمن سورة «رحمن» نيز از اسماء الحسني عنوان گرفته است و صفت غفور بيش از همه
(۷۲ بار) با صفت «رحيم» (غفور رحيم / غفوراً رحيما) تركيب شده است تا ارتباط آمرزش
را با رحمت نشان دهد.
۲ - رک به کتاب «حروف مقطعه در قرآن» از همين قلم، با اين خلاصه که حروف حاء و ميم
اشاره به رحمت و حکمت دارد و نشان ميدهد نزول تدريجي قرآن از دو سرچشمه نامهاي
رحمن و حکيم جاري شده است. در هفت سورهاي که با حروف «حم» آغاز ميشوند، تنها
مشتقات همين دو کلمه، که مشتمل بر حاء و ميم هستند، در همة آنها آمده است.
۳ - «ذنب» به دنباله و آثار و عوارض گناه ميگويند و گناه کلمهاي فارسي است. غفران
نيز پاک و زائل کردنِ آثار عملکرد سوء بندگان است.
۴ - عِقاب، همچون عقوبت و تعقيب و... بر آنچه در پي و عقب کسي يا چيزي ميآيد گفته
ميشود، پيآمدِ تکذيب حقايق در نظام خدا شديد است.
۵ - «طَوْل» (در: ذِي الطَّوْل)، هم به «طولاني» بودن زمان گفته ميشود، و هم به
تداوم ثروت و قدرت. در اين آيه هر سه معنا جمع است؛ خدا ابدي، مالک هستي و قدرتش بر
تبهکاران بينهايت است. در ضمن در اين آيه، دو ويژگي نخست، يعني «غَافِرِ
الذَّنْبِ وَقَابِلِ التَّوْب» صفت پروردگار شمرده شده است، ولي «شَدِيدِ
الْعِقَابِ ذِي الطَّوْل» بودن او را، نه صفت عام؛ بلکه عاقبت تبهکاري شمرده است.
همچون معلمين که تلاش و آرزو ميکنند همه محصلين قبول شوند، ولي حکمت و مصلحت نيز
ايجاب ميکند بيسوادان را به حال خود گذارند. پس عذاب وجدان و بيآبرويي ناشي از
عملکرد رَد شدگان است. آيات ۴۹ و ۵۰ سوره حجر نيز مشابه آيه فوق است «نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ وَأَنَّ عَذَابِي هُوَ الْعَذَابُ الْأَلِيم».
۶ - «صيرورت»، شدن و تحول يافتن و رسيدن است، اهل لغت مصير را مصدر ميمي و اسم مکان
معنا کردهاند، يعني بازگشتگاه. اما مصير با مرجع و مسير فرق دارد؛ در اين واژه
توجه به سرانجام تحولات و محصول فرآيند مورد نظر است. مشتقات اين واژه ۲۹ بار در
قرآن تکرار شده است. مثل: الي الله تصير الامور (امور به سوي خدا برميگردد)، اليک
المصير، الي الله المصير، الي المصير، الينا المصير، بئس المصير، ساءت مصيرا،
مصيرکم الي النار.
۷ - مخاطب آيه ميتواند شخص رسول، و يا هر انساني باشد كه شاهد تحرّك و تسلط كافر
پيشگان در ميدان زندگي و جولان دادن آنان است. بيشتر مردم به ظاهري از دنيا
مينگرند و از روي ديگر سكه و باطن تحولات اجتماعي غافل ميگردند. روم ۷-
يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَاهِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَهِ هُمْ
غَافِلُونَ.
آية ۱۹۶ سورة آلعمران نيز بر فريب نخوردن از تحركات ستمگران در شهرها هشدار داده
است. براي موارد مشابه رك به: محمد ۱۹، شعراء ۲۱۹ و نحل ۴۶.
۸ - معناي حزب در قرآن، با تشکلهاي سياسي امروز متفاوت است، حزب به دسته و گروهي
گفته ميشود که در عقيده و آرماني وحدت نظر دارند، چه در خداپرستي، مثل: حزب الله
(مجادله ۲۲ و مائده ۵۶)، چه حزب الشيطان (مجادله ۱۹ و فاطر ۶). اما جمع حزب (احزاب)
که ۱۱ بار در قرآن تکرار شده، همواره جنبة منفي دارد و به دستجات و گروههايي که در
برابر پيامبران جبهه ميگرفتند، نسبت داده شده است (هود ۱۷، رعد ۳۶، مريم ۳۷، احزاب
۲۰ و ۲۲، ص ۱۱ و ۱۳، غافر ۵ و ۳۰، زخرف ۶۵).
۹ - «هَم»، قصد و اراده و تلاش (همّت) كردن براي رسيدن به هدفي است كه در قرآن
تماماً در مورد اهداف باطل آمده است، مثل: دستگيري يا اخراج رسول، فريب او، به فكر
خود بودن، پيروي از غرائز جنسي، تنپروري و سُستي و...
۱۰ - «يُدْحِضُوا» از ريشة «دَحَضَ»، در اصل به لغزيدن گام و سقوط گفته ميشود و
اين فعل در معناي باختن و باطل شدن يك منطق و انديشه نيز آمده است. مثل: شوري ۱۶،
كهف ۵۶ و صافات ۱۴۱.
۱۱ - کلمه از ريشة «کَلمْ»، در اصل به معناي تأثير است. به زخم ناشي از شمشير و
نيزه، کَلمْ، و به آنچه با چشم يا گوش درک ميشود و در شنونده تأثير ميگذارد کلام
ميگويند. قرآن حضرت عيسي را کلمه خدا (کلمه من الله) ناميده است، که مادرش مريم(س)
تحت تأثير القاي فرشتهاي حامله شد و خود تأثيري عظيم در تاريخ بنياسرائيل گذاشت.
خداوند ابراهيم(ع) را نيز با «کلماتي» مبتلا ساخت. کلمات خدا همان قوانين و نظامات
مؤثري است که در جهان مقدّر فرموده. كلماتي كه آدم از پروردگارش دريافت، شناخت
حقايقي از هدايت، پس از توبه از نافرماني بود.
۱۲ - «مصاحبت»، نوعي همراهي و ملازمت است كه به تدريج شخصيت انسان را به آنكه يا
آنچه با آن ارتباط مستمر دارد شبيه ميسازد؛ همچون صحابه رسول خدا و ساير
مصاحبتهاي دنيايي. «أَصْحَابُ النَّار» بودن، شخصيت جهنمي پيدا كردن مردمان
آتشافروز و ظالم است. مصاحبت با هر چيز از اعتماد و اتكاء به آن ناشي ميشود و گام
به گام در تأثيرپذيريها مشابهت حاصل ميگردد. به گفته پروين اعتصامي:
گِلي خوش بوي در حمام روزي
رسيد از دست محبوبي به دستم
بدو گفتـم كه مـُشكي يا عبييــري
كـه از بـوي دلاويــز تــو مستم
بگفتـا مـن گِــلي بَـد بــوي بـودم
وليـكـن مــدتي با گـُــل نشستــم
كمـال همنشيـن در مـن اثـر كرد
وگرنه من همان خاكم كه هستم
۱۳ - «عرش» از نظر لغوي به بلندي گفته ميشود. مثل سقف خانه، داربست، محل نشستن
پادشاه در بالاي قصر، بناهاي مرتفع، و... از آنجايي که پادشاهان هنگام حکمراني بر
تخت بلند، يا ميز کار خويش قرار ميگرفتند، اين کلمه هر چند به ظاهر تخت اطلاق
ميشود، اما نماد اِعمال قدرت و حکمراني است. کلمة عرش تمثيلي است از فرمانروائي و
نظام مديريت جهان. گرد آمدن فرشتگان پيرامون عرش نيز نشاني است از فرمانبر بودن
آنان، در حد درک و فهم زميني ما. آخرين آية سوره زمر نيز از گِرد آمدن فرشتگان پيرامون عرش و تسبيح به حمد پروردگار سخن گفته است: «وَتَرَى الْمَلائِكَهَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَقُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَقِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ».
۱۴ - تسبيح به حمد ربّ، به گفته مرحوم طالقاني، عاليترين مرحله تسبيح است که از
ستايش ارباب عالم هستي و شيفتگي نسبت به زيبايي و کمال و بيعيب و نقص بودن او ناشي
ميشود. عمل تسبيح، مشارکت در اين سنفوني و ايفا کردن نقشي مثبت در ارکستر عظيم
عالم هستي است. عاليتر از تسبيح بحمد ربّ، تسبيح باسم ربّالعظيم (واقعه ۷۴ و حاقه
۵۲)، و «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى» (اعلي ۱) است كه عظمت و عالي بودن تدبير
ربّ را در دل و ديده مجسّم ميسازد.
۱۵ - گسترش علم خدا را بر همه چيز در سورههاي: انعام ۸۰، اعراف ۸۹ و طه ۹۸، و
گسترش رحمت او را در سورة اعراف ۱۵۶ ميبينيد؛ درضمن جملة «وَاسِعُ الْمَغْفِرَه»
(نجم ۳۲) و «وَاسِعٌ عَلِيمٌ» (هفت بار) در قرآن آمده است.
۱۶ - استغفار فرشتگان براي آدميان، نه به لفظ همچون استغفار به عادت درآمده، بلكه
نقش وجودي و عملي آنان در خارج كردن از تاريكيهاي اخلاقي به نور هدايت و رشد و
كمال بخشيدن به آنان با انواع امدادهاست. تلاش والدين و معلمان و مربيان براي تعليم
و تربيت فرزندان و شاگردان نيز استغفار عملي آنان محسوب ميشود.
اين دعاي فرشتگان، در واقع نقش نيروهاي کليدي جهان هستي، که ارکان جهان بر دوش آنان
است، و نيز نيروهاي زير مجموعه و فرعي را، به زباني قابل فهم ما بيان ميکند و نشان
ميدهد همه نيروهاي ذيشعور جهان، که به تعبير قرآني ملائک ناميده ميشوند، همچون
اساتيد يک دانشگاه و آسيستانهاي آنها نسبت به دانشجويان، مأمور رشد و کمال بخشيدن
به آدمي و پاک و پيراسته کردن آنان از انواع معايباند. در اين آيه از استغفار آنها
براي تبعيتکنندگان راه توحيد، و در آية ۵ سوره شوري از استغفار آنها براي همه اهل
زمين سخن گفته است.
در جمله «وَقِهِمُ السَّيِّئَات...»، «واو» معناي نيز دارد. «قاف» (فعل امر
درخواست) از ريشة وَقَيَ (نگهداري) از مصدر تقوي است، و «هُم» ضمير ميباشد. مثل:
وَقِنا عَذاب النّار، فَوَقاهُ الله، وَقاهُم، و...
۱۷ - معناي عدن استقرار دائمي است، همچنانکه معدن جايگاه دائمي فلزات است. اين
کلمه ۱۱ بار در قرآن تکرار شده و مثل خلود دلالت بر جاودانگي ميکند و همواره
درباره بهشت است. جملة «جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدْتَهُمْ وَمَنْ صَلَحَ
مِنْ آبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ» نيز عيناً در آيه ۲۳ سوره
رعد نيز آمده است. خداوند به مؤمنيني كه فرزندانشان نيز در ايمان از آنان
پيروي كردهاند وعدة ملحق شدن به يكديگر را داده است (طور ۲۱). دعاي پيامبران
براي ذرية خود را در برخي آيات ميتوان ديد، از جمله: آلعمران ۳۶، بقره ۱۲۴،
ابراهيم ۴۰. مؤمنين نيز بايد چنين دعا بكنند (فرقان ۷۴).
۱۸ - فوز و فلاح را رستگاري معنا ميکنند، ولي ميان اين دو واژه تفاوتي وجود دارد؛
فلاح از ريشة «فَلَحَ» شکفتن و شکوفا شدن استعدادهاي بالقوه مثبت در نفس آدمي است
که در دنيا بايد تحقّق يابد، اما فوز به سلامت رسيدن به مقصود و نجات يافتن از
خطرات مسير است. اعراب به بيابان و کوير مفازه ميگفتند و عبور به سلامت از چنين
صحاري سوزاني را فوز ميناميدند.
۱۹ - «مَقْت» عكسالعمل خشمگينانهاي است كه نسبت به رفتار ناپسند ديگران نشان داده
ميشود. اين عكسالعمل هم جنبة بشري دارد و هم جنبة الهي، در بازتاب نظام هستي به
رفتار سوء انسانها.
در سه آيه قرآن به «مَقْتًا عِنْدَ الله»، كه بازتاب شديد عمل زشت را نشان ميدهد،
اشاره شده است (غافر ۳۵، صف ۳ و فاطر ۳۹).
۲۰ - دو بار زنده شدن، در تولد و در رستاخيز كاملا روشن است؛ دو بار مردن چگونه
است؟ مرگ دنيا را ميشناسيم، مرگ دوم کدام است؟ در آيه ۲۸ سوره بقره آمده است:
«چگونه به خدا کفر ميورزيد؟ در حالي که مرده بوديد، پس او شما را زنده کرد، سپس
شما را ميميراند، سپس (بار ديگر) زنده ميکند و سپس به سوي او برميگرديد». در اين
آيه نيز به وضوح دو بار مرگ و دو بار زندگي مطرح شده است. مرگ از نظر ما عدم است،
اما به صراحت قرآن مرگ هم مخلوق خداست (الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاه - ملک
آيه ۲). پس زمين مرده (وَآيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَهُ أَحْيَيْنَاهَا... -يس
۳۳) با همه مواد آلي كه در خاك وجود دارد مرحله نخست يا مرگ اولي ما (در مقايسه با
حيات حيواني) است. روشنتر از اين، براي تبيين دو بار مرگ و زنده شدن آيه ۲ سوره بقره ميباشد «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللهِ وَكُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»
۲۱ - «اعْتَرَفْنَا» از ريشة «عَرَفَ» (شناخت و معرفت و عرفان)، در باب افتعال
دلالت بر پذيرش و شناخت و آگاهي ميكند. نه آن كه تنها به اقرار لفظي آمده باشد.
۲۲ - «اِنابه» همچون توبه، بازگشت و رجوع به سوي خدا است، اما انابه، به توبه پي در
پي توأم با اخلاص از هر خطا و گناه گفته ميشود. به زنبور عسل نيز به دليل آمد و
رفت مکررش به کندو «نوب» گفته ميشود و «نوائب» همان حوادث ناگوار پي در پي روزگار
است.
۲۳ - موضوع «خالص كردن دين در عبادت خدا» ۱۲ بار در قرآن تکرار شده است که اهميت
فوقالعاده اين امر را در خداپرستي نشان ميدهد و سوره «زمر» بيش از بقيه سورهها
(۴ بار در آيات: ۲، ۳، ۱۱، و ۱۴) به اين امر پرداخته است. براي کلمه «دين» متأسفانه
برگرداني جامع به زبان فارسي نداريم. گفته شده دين، جزا و پاداش است؛ البته به اين
معنا نيز در قرآن آمده است، اما بُعد ديگر واژه دين، «قانون اساسي و نظامات حکومتي»
است (يوسف ۷۶) که بر اساس آن شهروندان جزا داده ميشوند. واژة «ايدئولوژي» نيز، که
از کلمات وارداتي غرب است، از جهاتي مشابه معناي دين است. به هر حال، خالص کردن دين
براي خدا، احتراز از شرک و انگيزههاي غيرخدايي در عبادت ميباشد.
۲۴ - عبادت را در ترجمههاي قرآن پرستش معنا كردهاند كه ترجمة چندان مناسبي براي
عبادت نيست و متأسفانه معادل فارسي دقيقي هم براي آن نداريم. عبادت بيان كنندة حالت
تسليم و تمکين انسان است. به گفتة شادروان شريعتي؛ عبادت هموار کردن جادة وجود است.
«عَبّدَالطّريق» يعني راه را آسفالت و هموار کرد. «طَريقٌ مُعَبّد» جادهاي است عبد
شده، يعني هموار است و سنگلاخ و دست انداز ندارد. ماشينهاي جادهسازي را در
عربستان «عابد» ميگويند!! مؤمن بايد وجود خود را براي خداوند صاف و هموار کند و در
برابر فرامين او خاضع باشد. اگر ميفرمايد انفاق کن، عفوکن، جهاد کن، و يا مهربان
باش، جاذب اين فرامين و پذيراي اوامر خداوند باشد.
۲۵ - اين نارضايتي را در ص ۵، اعراف ۷۰، اسراء ۴۶ و زمر ۴۵ ميبينيد.
۲۶ - کلمات درجه و درجات، جمعاً ۱۹ بار در قرآن تکرار شده است. از نامهاي نيکوي
الهي «رفيع الدّرجات» است که محدوديتي براي رشد و کمال آدمي قرار نداده و به تناسب
مجاهدت و جانبازي در راه حق (نساء ۹۵) و علم و ايمان (مجادله ۱۱)، بندگان را به
درجات بالاتري، تعالي ميبخشد. پيامبران نيز در يک سطح نبودند بلکه درجات متفاوتي
داشتند (بقره ۲۵۳).
۲۷ - منظور از وحي کردن روحي از امر خود «أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِنْ
أَمْرِنَا» چيست؟ آيات مشابه زير ميتواند راهنما باشد:
شوري ۵۲ - «وَكَذَٰلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا...»
نحل ۲ - «يُنَزِّلُ الْمَلائِكَهَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَيٰ مَنْ يَشَاءُ
مِنْ عِبَادِهِ...»
نحل ۱۰۲ - «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ...»
اسراء ۸۵ - «وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي...»
شعراء ۱۹۳ و ۱۹۴ - «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلَيٰ قَلْبِكَ لِتَكُونَ
مِنَ الْمُنْذِرِين»
با توجه به اين آيات، به نظر ميرسد روحي از امر خدا همان جبرئيل باشد که «روح
الامين» و «روح القدس» ناميده شده است. اين همان سومين حالت از تکلم خدا با
پيامبران ميباشد که در آية ۵۱ سوره شوري به آن اشاره شده است.
۲۸ - «يَوْمَ التَّلاَق» يكي از اسامي قيامت است. تلاقي كردن با چيزي، مثل تلاقي دو
خيابان با يكديگر، به هم رسيدن و مواجه شدن و ملاقات با آن است.
۲۹ - «بَارِزُون» از ريشة «بَرَزَ»، همان ظهور و بروز و آشكار شدن. مفهوم مقابل آن
پوشيده و پنهان ماندن ميباشد.
۳۰ - قهر، غلبه کردن با توانايي است، آنچنانکه فرعون ادعا ميکرد: «...وَإِنَّا
فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ» (ما بر فرازشان مسلط هستيم - اعراف ۱۲۷). «قَهَّارُ» صيغه
مبالغه قهر و از اسماء الحسني ميباشد که همواره با صفت «واحد» شش بار در قرآن آمده
و نهايت توانايي و تسلط را ميرساند. با اين تفاوت كه قاهر بودن خدا بر بندگان،
رحمت رساني و حفظ آنهاست، و قاهر بودن فرعونها، به خدمت خود درآوردن تودههاي مردم
ميباشد.
حضرت يوسف به دو يار همبند خود، كه به خاطر خيانت به ارباب خود فرعون به زندان
افتاده بودند گفت: اي دو همبندم! آيا اربابهاي متفرق بهترند، يا خداي واحد قهار!؟
«يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللهُ الْوَاحِدُ
الْقَهَّارُ» (يوسف ۳۹).
ترجمه عبدالعلى بازرگان