سوره غافر

به نام خداى رحمت‌گستر بر عام و خاص

۱۷ - امروز هر کس به آنچه كسب كرده (متناسب با دستاوردش) جزا داده مي‌شود، ستمي در امروز نيست۳۱ (حق هيچ‌كسي پايمال نگردد)، بي‌ترديد خدا سريع‌الحساب است.۳۲

۱۸ - آنها را به روزِ نزديک۳۳ (قيامت) هشدار ده، آنگاه که دل‌ها (گويي از شدت تنگناي حادثه) به گلوگاه مي‌رسد!۳۴ (در آن روز) براي ستمگران هيچ دوست مهربان يا شفاعت‌كننده‌اي که (شفاعتش) پذيرفته گردد نيست.۳۵

۱۹ - او (خدا در آن روز) به خيانت چشم‌ها۳۶ و آنچه سينه‌ها پنهان کرده‌اند آگاهي دارد.

۲۰ - و خدا به حق داوري مي‌کند، ولي کساني (معبودهايي) که (مردم) به جاي او (به شفاعت) مي‌خوانند، کوچک‌ترين حکمي نمي‌رانند۳۷ (نقشي در هستي ندارند). مسلماً خدا (تنها) اوست كه بسيار شنوايِ بسيار بيناست (از گفتار و کردار بندگان كاملا آگاه است).

۲۱ - آيا (منکران) در زمين سير (سياحت و جهانگردي) نکرده‌اند۳۸ تا بنگرند سرانجام پيشينيان آن‌ها، که بيش از آنان قدرت و آثار (آباداني) در زمين داشتند،۳۹ به کجا انجاميد؟ پس (بدانند كه با همة قدرتشان) خدا آنان را (به کيفر گناهان‌شان) گرفت و در برابر (عذاب) خدا هيچ بازدارنده‌اي نداشتند.۴۰

۲۲ - اين (کيفر) بدان سبب بود که پيامبران آن‌ها پيوسته پيام‌هايي روشن (حجت‌هايي آشكار) بر آنها عرضه مي‌کردند، اما بدان كفر مي‌ورزيدند، در نتيجه، خدا (نيز در بازتاب انکارشان) آنان را گرفت، بي‌ترديد او بس نيرومند سخت‌کيفر است.

۲۳ - هرآينه (به عنوان نمونه و مثال) ما موسي را به همراه نشانه‌هاي خويش و دلايلي آشکار فرستاديم.۴۱

۲۴ - به سوي فرعون و هامان و قارون،۴۲ ولي (آنها) گفتند: (او) جادوگر دروغ‌پردازي است.

۲۵ - پس چون حق را از جانب ما بر آنها عرضه داشت، (فرعون و درباريانش- اربابان زر و زور و تزوير، براي حفظ منافع خود) گفتند: بکُشيد پسران کساني را که به موسي ايمان آورده‌اند۴۳ و زنده نگه داريد زنان‌شان را (براي كنيزي و...)! ولي توطئه منکران جز (در مسير) تباهي نيست.۴۴

۲۶ - و فرعون گفت: مرا بگذاريد موسي را بکُشم۴۵ تا پروردگارش را (به ياري) بخواند (و معلوم شود از ربّ او كاري ساخته نيست). من به راستي مي‌ترسم دين شما را تغيير دهد۴۶ يا در اين سرزمين فسادي۴۷ (نابساماني و دگرگوني) پديد آورد!

۲۷ - و موسي (در جواب اين تهديد) گفت: البته من به پروردگار خويش و پروردگار شما (که هر دو يكي است) از شرّ هر متکبري که باوري به روز حساب ندارد پناه مي‌برم.

۲۸ - و (در اين لحظه مرگ و زندگي که جان موسي به خطر افتاده بود) مردي مؤمن از خاندان فرعون که (تا آن لحظه) ايمان خود را پنهان کرده بود گفت: آيا مردي را به (جرم) اين که مي‌گويد ربّ (صاحب اختيار) من خداست مي‌کُشيد!؟۴۸ در حالي که دلايل روشني (معجزاتي) از سوي پروردگارتان بر شما عرضه کرده است. (به فرض) اگر دروغگو باشد، دروغش به ضرر خودش است، اگر هم صادق باشد، (چه بسا)برخي از بيم‌هايي که به شما مي‌دهد دامنگيرتان شود. مسلماً خدا کسي را که متجاوز از حدّ۴۹ و دروغ‌پرداز باشد به مقصود نمي‌رساند.۵۰

۲۹ - اي قوم من (هموطنانم)! امروز در اين سرزمين (مصر) فرمانروايي چيره‌مندانه از آنِ شماست، اما چه کسي ما را در برابر عقوبت خدا، اگر دامنگيرمان شود ياري مي‌کند؟ فرعون گفت: من جز آنچه را (به مصلحت) مي‌بينم به شما نشان نمي‌دهم و جز به راه رشد (توسعه و راحت و رفاه) شما را رهبري نمي‌کنم!

۳۰ - و آن که ايمان آورده بود گفت: اي قوم من (هموطنانم)، من از (سرنوشتي) همانند (عقوبت) گروه‌ها (ي انکار‌کننده حق) بر شما بيم دارم.

۳۱ - همچون تداوم تاريخي۵۱ (عقوبت و عذاب) قوم نوح و عاد و ثمود و کساني که جايگزين آنها شدند، و خدا هرگز اراده ستمي به بندگان نمي‌کند (بلکه خود موجبات هلاک‌شان را فراهم ساختند).

۳۲ - اي قوم من، من بر شما از روزي كه يكديگر را (با فرياد) به ياري طلبيد بيم دارم.۵۲

۳۳ - همان روزي که به پشت خواهيد گريخت (در حالي که) در برابر (عذاب) خدا هيچ نگه‌دارنده‌اي (پناهي) نداريد، و كسي را که خدا (در گمراهي) رها کرده باشد، هيچ راهبري (به سعادت) نيست.

۳۴ - در گذشته نيز يوسف نشانه‌هاي روشني براي شما آورده بود، اما پيوسته نسبت به آنچه براي شما آورده بود در شک بوديد، تا همين‌که درگذشت، گفتيد: پس از او خدا هرگز رسولي برنمي‌انگيزد،۵۳ اين چنين خدا کسي را که اسراف‌گر شک‌پذير۵۴ باشد در گمراهي رها مي‌سازد.

۳۵ - كساني که در آيات خدا بي آنکه هيچ برهان برتري بر آنان آمده باشد مجادله مي‌کنند،۵۵ (انکار بي‌پايه‌شان انگيزنده) خشم شديد نزد خدا و نزد کساني است که ايمان آورده‌اند. اين چنين خدا بر دل هر متکبر جبّاري مُهر (ختم پرونده هدايت) مي‌زند.۵۶

۳۶ - و (پس از سخنان شجاعانه آن مؤمن آزاده) فرعون (به وزير و فرمانده لشگرش، به قصد تمسخر موسي) گفت: اي هامان براي من برجي بساز شايد به اسباب (وسيله‌اي براي رصد كردن ناديدني‌ها) دست يابم.۵۷

۳۷ - راه‌هاي آسمان‌ها! تا (به اين وسيله) بر خداي موسي مطلع شوم! و من كه او را بي‌ترديد دروغگو مي‌پندارم! و بدين‌سان براي فرعون بدكرداري‌اش (با خودفريبي) نيکو جلوه کرد و از راه (راست) بازماند، و كيد (نقشه‌هاي توطئه‌آميز) فرعون جز به زيان (خودش) نيانجاميد.۵۸

۳۸ - و (بار ديگر) مردي که ايمان آورده بود، گفت: اي قوم من، (به جاي فرعون) از (سخن توحيدي) من پيروي کنيد تا شما را به راه رشد رهبري کنم.۵۹

۳۹ - اي قوم من، اين زندگي دنيا جز بهره‌مندي (مادي موقتّي بيش) نيست، و مسلماً آخرت همان سراي پاينده (ابدي) است.

۴۰ - هر کس بدي کند، جز همانند آن کيفر نبيند، ولي هر کس کاري شايسته کند، چه مرد، چه زن، در حالي که مؤمن باشد۶۰ (انگيزه ايماني در کار خير داشته باشد) چنين کساني به بهشت درآيند و در آنجا از روزي بي‌حساب برخوردار گردند.

۴۱ - اي قوم من، چيست مرا (بينديشيد كه چه پيامي دارم) که شما را به نجات (از شرک فرعوني) فرا مي‌خوانم و شما مرا به آتش (آخرت در سرسپردگي به فرعون)؟

۴۲ - شما مرا (با توصيه به اطاعت از فرعون) به كفر به خدا و شرک به او، در چيزي که علمي (باوري) به آن (ادّعاهاي باطل فرعون) ندارم،۶۱ مي‌خوانيد و من شما را به ابرقدرت آمرزنده فرا مي‌خوانم؟

۴۳ - جز اين نيست۶۲ كه آنچه (از نظامات ديني و سياسي منحطي) که مرا به سوي آن مي‌خوانيد، فاقد ارزش هر خواندني (روي آوردني) در دنيا و در آخرت است (پيروي از چنين آيين و رهبراني هيچ خيري ندارد) و مسلماً بازگشت ما به سوي خداست، و مسلماً اسرافکاران (متجاوزين از راه راست) دوزخي خواهند بود.

۴۴ - پس به بزودي آنچه را که (امروز) به شما مي‌گويم به خاطر خواهيد آورد، و من کار خود را (در برابر تهديدهاي فرعون) به خدا واگذار مي‌کنم،۶۳ مسلماً خدا به بندگانش بيناست.

۴۵ - پس (سرانجام) خدا او را از آسيب دسيسه‌هاي آنان حفظ کرد و فرعونيان را عذابي سخت فرا گرفت.۶۴


۳۱ - ظلم در تلقي اکثر مردم، ستم کردن به ديگري و پايمال کردن حقوق مردم است، اما اصل اين کلمه کاستن از حق يا گذاشتن چيزي در غير مکان آن و مغاير تعادل مي‌باشد. مناسبات انسان با خدا، خلق و خود بايد متناسب و معادل با حق باشد، و انحراف از حق موجب ظلم و به هم خوردن تعادل مي‌گردد. قرآن شرک ورزيدن به خدا را که قرار دادن معبوداني در مکان او و نشناختن اصل ربوبيّت است، «ظلم عظيم» شمرده است لقمان ۱۳- (...يَا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ».

۳۲- در قرآن جمعاً ۸ بار از «سريع الحساب» و ۲ بار از «سريع العقاب» بودن خدا، عمدتاً در ارتباط با حکم او و جزاي اعمال بندگان، ياد کرده است. برخي چنين پنداشته‌اند که تجلي اين صفت در روز داوري است و خدا با وجود کثرت بندگان در نسل‌هاي مختلف، در يک لحظه به حساب‌هاي ريز و درشت و نيک و بد همه رسيدگي مي‌کند و برخلاف حسابرسي‌هاي دنيايي تراکم امور کار او را کند نمي‌سازد. اما به نظر مي‌رسد اين صفت ساري و جاري و دايمي بوده و اختصاص به قيامت نداشته باشد. يعني هر گفتار و کردار و آدمي، بلافاصله ثبت و ضبط مي‌شود و نيازي به حسابرسي‌هاي بعدي همچون امور دنيايي نيست.

۳۳ - «آزِفَه» يکي از نام‌هاي آخرت است که علاوه بر اين آيه، در آيه ۵۷ سوره نجم (أَزِفَتِ الْآزِفَهُ- روز آزفه نزديک شده است) نيز آمده است. در سوره معارج (آيات ۶ و ۷) نيز گفته شده که منکران قيامت را بسي دور مي‌بينند، در حالي که ما آن را نزديک مي‌بينيم! نام آزفه بر همين نزديک و قريب‌الوقوع بودن قيامت دلالت مي‌کند که به سرعت و شتاب نزديک مي‌گردد و مؤمنين شايسته است عمر طولاني را بسي تنگ و زودگذر شمارند.

۳۴ - کاظمين از ريشه «کَظْم»، وصف حال کسي است که غضب يا غم و غصه خود را در سينه حبس مي‌کند و مانع بروز آن مي‌شود. احساسي است از آمادگي انفجار دروني كه يا به نيروي تقوا (از جهت مثبت) مهار مي‌شود، و يا ترس و وحشت (از ناچاري) بر آن غلبه مي‌كند. در اين آيه حالت دوم مورد نظر است که انگار با مشاهده عظمت حادثه قيامت، راه نَفَس بند مي‌آيد!

۳۵ - مشرکين معاصر نزول قرآن که نه اعتقادي به آخرت داشتند و نه به نبوّت و امامت، در حوادث ناگوار براي دفع ضرر و جلب منفعت به بُت‌ها، که آنها را نماد فرشتگان، و فرشتگان را نيز دختران خدا مي‌پنداشتند! پناهنده مي‌شدند. مشركين بُت را براي برآورده شدن حاجات به دعا و نياز «مي‌خواندند» و مي‌گفتند اينها شفيعان ما نزد خدا هستند (هَٰؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللهِ- يونس ۱۸). چنين باور شرك‌آميزي خلاف اصل رهين بودن هر انساني به مكتسبات خويش و نوعي تنبلي و طفيلي‌گري و كم اهميت دادن به نقش خود مي‌باشد.
بحث شفاعت در قرآن در چنين زمينه‌اي مطرح شده است. بي‌توجهي به اين بستر تاريخي و برداشت‌هاي دلبخواهي از آيات شفاعت و بسط دادن آن به انبياء و اولياء نتايج غلوآميزي به بار مي‌آورد. معناي شفع، پيوند خوردن و ياري رساندن است، فرشتگان که نيروهاي عالم و کارگزاران جهان‌اند، تنها از نقشي که خدا براي آنها تعيين کرده است پيروي مي‌کنند و تنها به کساني که مورد رضايت خدا باشند ياري مي‌رسانند. اين است معناي شفاعت به «اذن» الله (از جمله رك به نقش شفاعت در قرآن: انعام ۵۱ و ۹۴، سجده ۴، روم ۱۳ و ۴۳، بقره ۴۸، ۱۲۳ و ۲۵۴).

۳۶ - «خائنه» مصدر خيانت، و خيانت مخالف امانت و حقيقت است. «تاء» کلمه خائنه علامت مبالغه و کثرت مي‌باشد. خيانت چشم، خيانت در امانت الهي بينايي و دوختن آن به چيزي است که از نظر شرع نارواست. امام علي(ع) (در دعاي ۷۸ نهج‌البلاغه) فرمود: بارخدايا، نگاه‌هاي اشاره با گوشة چشم مرا بيامرز (اللهم اغفرلي رمزات الالحاظ) كه منظور نگاه‌هاي تحقير يا تمايزآميز با بي‌اعتنايي است.

۳۷ - فعل «قَضَىٰ» از ريشه قضاء، در اصل نوعي فيصله دادن زباني يا عملي به کاري است و برحسب مورد، معناي حکم کردن، استحکام بخشيدن، بيان قطعي کردن، اراده کردن و امثال آن دارد. بسياري از مترجمان جمله «وَقَضَىٰ رَبُّكَ...» را خدا فرمان داد ترجمه کرده‌اند که اگر چنين بود، «اَمَر رَبّک» مي‌آمد، در حالي که در کلمه قضاء مفهوم فيصله دادن ميان حق و باطل و ملازمت با هدايت مشهود است.

۳۸ - در قرآن ۷ بار فعل امر «سيروا» (سير و سفر کنيد) آمده و ۷ بار (عدد کامل) نيز با جمله: «افلم يسيروا» (چرا سير و سفر نمي‌کنند) مردم به زمين‌چسبيده بي‌همّت از سياحت مذمت شده‌اند!
چنين سير و سفري، نه صرفاً براي گردش و تفريح، بلکه براي نظاره در چگونگي سرنوشت امت‌هاي پيشين (کيف کان عاقبه الذين من قبلهم). يعني بررسي تاريخ گذشتگان است که ۱۲ بار تکرار شده و يکبار نيز (عنکبوت آيه ۲۰) اين سير و سياحت به منظور زمين‌شناسي و ديرينه‌شناسي، براي کشف آثار اوليه پيدايش حيات در کره زمين توصيه شده است.
درضمن اين مضمون عيناً در اواخر سوره (آية ۸۲) تكرار شده است با اين تفاوت كه در انتهاي آيه به جاي جمله «أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّهً وَآثَارًا فِي الْأَرْض»، جمله «فَمَا أَغْنَىٰ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ» آمده است.

۳۹ - جمله «أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّهً وَآثَارًا فِي الْأَرْض» نيز در آية ۸۲ تكرار شده، به اضافه «أَكْثَرَ مِنْهُمْ» كه دلالت بر جمعيت بيشتر مي‌كند.

۴۰ - «وَاق» همريشه با تقوي (پرهيز و نگهداري نفس از گناه)، اسم فاعل و در اصل واقي به معناي مصون و محفوظ نگهدارنده مي‌باشد كه «ياء» آن حذف شده است. جمله «وَمَا كَانَ لَهُمْ مِنَ اللهِ مِنْ وَاق» در آية ۳۴ سورة رعد نيز تكرار و در آية ۳۷ كلمه «وَلِيٍّ» هم به آن افزوده شده است.

۴۱ - کلمه سلطان (به صورت نکره و با ضمير) ۴۰ بار در قرآن تکرار شده است. مردماني که به قدرت مستبدين خو گرفته‌اند، تسلط را ناشي از زور مي‌بينند و به همين دليل پادشاهان را سلطان مي‌نامند. اما قرآن تسلط را در برتري منطق و سلطان را در علم و دانشِ برتري‌بخش سراغ داده است. فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ (اگر راست مي‌گوييد مرا دلايلي روشن عرضه کنيد- ابراهيم ۱۰)

۴۲ - اين سه شخصيت منحرف هر يک نماد طغيان در يک بُعد بودند؛ فرعون با ادعاي خدايي، نماد طغيان ديني و فريب اعتقادي، هامان وزير يا فرمانده لشکر فرعون، نماد طغيان قدرت نظامي، و بالاخره قارون ثروتمند افسانه‌اي دستگاه فاسد فرعون، نماد طغيان مالي.
در اين سوره ابتدا از فرعون نام برده است و در آخر از قارون. اما در سوره عنکبوت (آيه ۹) قارون را مقدم بر فرعون ذکر کرده و فساد اقتصادي و اختلاف طبقاتي را مقدّم قرار داده است. اين سه عنوان ياد آور مثلث به يادماندني شادروان شريعتي است: زر و زور و تزوير، تيغ و طلا و تسبيح، مالک و مَلِک و مُلاّ، استعمار و استثمار و استحمار...

۴۳ - در شش آيه قرآن به فرمان فرعون در كُشتن پسران بني‌اسرائيل اشاره شده است، اما آية ۲۵ سوره غافر تنها موردي است كه به كُشتن پسران كساني كه به موسي ايمان آورده بودند اشاره كرده است تا تهديدي براي مبارزين آنها باشد. اگر اين حكم عموميت داشت برده‌اي براي نسل بعد باقي نمي‌ماند.

۴۴ - کيد، طرح و تدبير و نقشه‌اي است که عليه دشمن کشيده مي‌شود. منظور از «فِي ضَلال» بودن کيد کافران، مسيري است که اين توطئه و تدبير‌ها در آن انجام مي‌شود. از آنجايي که کفر، ناديده گرفتن حق و حق همان نظامات و قوانين اساسي است، انکار نظامات و ناديده گرفتن آن شخص را، به بن‌بست و تباهي مي‌کشاند. اگر معناي هدايت، رهبري به مقصود و رسيدن به هدف باشد، ضلالت معناي معکوس دارد. «فِي ضَلال» بودن نقشه‌هاي نيرنگ‌آميز، خبر از شکست قطعي آنها مي‌دهد، همچنانکه نقشه‌هاي فرعونيان عليه موسي و بني‌اسرائيل به شکست انجاميد.

۴۵ - «ذَرُونِي» يعني مرا رها کنيد و به حال خود گذاريد. گويا کساني فرعون را توصيه به مدارا و مذاکره با حضرت موسي مي‌کردند که در جواب مي‌گويد: بگذاريد چنين کنم! شايد هم هدفش صحنه‌سازي و ايجاد رُعب و وحشت بوده است!

۴۶ - دين همان نظامات و قوانيني است که جامعه بر اساس آن اداره مي‌شود و مردم مطابق آن «جزا» و کيفر مي‌بينند. تبديل دين، معناي تغيير نظام دارد، اعم از نظام ديني يا سياسي. در آيه ۷۶ سوره يوسف، قانون اساسي حاکم در مصر «دين الملک» ناميده شده است.

۴۷ - «فساد» مقابل اصلاح است و ظهور فساد در مملکت، به هم خوردن نظم و تعادل موجود مي‌باشد.

۴۸ - منظور از «رَبِّيَ الله» اين است که ارباب و همه کاره من همان «الله» است (نه ارباب‌هاي پوشالي دنيايي).

۴۹ - «سَرَفَ» ضدّ ميانه‌روي و تعادل، و مسرفين همان متجاوزين‌اند که از حدّ اعتدال خارج مي‌شوند. همانطور که مصرف زياد يا پُرخوري اسراف محسوب مي‌شود، اختصاص دادن امکانات يک کشور به خود، اسراف مهم‌تري است. قرآن سه بار فرعون و آل فرعون را از مسرفين شمرده است (يونس ۸۳، غافر ۴۳ و دخان ۳۱).

۵۰ - هدايت راه «نمايي» نيست، راه «بردن» و «ايصال بالمقصود» است. اگر به کسي که از شما آدرس مي‌خواهد نشانة راه بدهيد، راهنمايي كرده‌ايد، ولي اگر او را به مقصد برسانيد، هدايتش کرده‌ايد. در موضوع هدايت، دانستن راه کفايت نمي‌کند؛ تبعيّت از هادي و حركت در راه راست ضرورت دارد، به همين دليل قرآن فقط براي متّقين، مؤمنين، محسنين و مسلمين (تسليم شدگان به حقيقت) هدايت است، با تقوا، ايمان، احسان و تسليم است که مي‌توان به دنبال هادي (کتاب و سنّت) به سوي مقصد پيش رفت. دانش ديني بدون آن صفات کسي را به مقصد نمي‌رساند.
در ابتدي سورة بقره آمده است: «ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ»، نمي‌گويد: «هُدًى للضّالين، للجاهلين، للذين لايعلمون». اگر معناي هدايت راهنمايي بود، اين کتاب مي‌بايست براي گمراهان هدايت باشد. بنابراين منظور از «إِنَّ اللهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ» به هدف و مقصود خود نرسيدن آنها در نظام الهي است.

۵۱ - «دَأْبِ» از نظر لغوي به هر رفتاري که استمرار و يکنواختي داشته باشد گفته مي‌شود. مثل حرکت دائمي ماه و خورشيد. يا کشت و زرع پيوسته و يکسان در ساليان متمادي (يوسف ۴۷). به عادت فردي يا اجتماعي آدمي نيز دأب گفته مي‌شود که به نوعي راه و رسم و شيوه محسوب مي‌شود. مثل شيوه فرعونيان (آل عمران ۱۱). به همين ترتيب انکار حق توسط کافران و تحقق يافتن عذاب در بازتاب دستاوردشان، «جرياني تاريخي» و سنتي مستمر در جوامع انساني شمرده مي‌گردد.

۵۲- «تناد» از ريشه «نداء» (صداي بلند) در اصل تنادي بوده است که در باب تفاعل، معناي ياري طلبيدن از يکديگر در شرايط خطر با فرياد و استغاثه دارد.

۵۳ - اين روحيه انسان‌هاي نامتعادل است که وقتي در برابر دو راهي انتخاب قرار مي‌گيرند، فاقد قدرت تصميم‌گيري و اتخاذ موضع قاطع هستند و بلاتکليف و سرگشته در شک و ترديد باقي مي‌مانند، اما وقتي فرصت از دست رفت و ديدند که چه موقعيت ممتازي را از دست داده‌اند، در تأسف خود نيز زياده‌روي و غلّو مي‌کنند. چنين برخوردي با پيامبران و شخصيت‌هاي ديني يا سياسي نيز صادق است؛ قدر نعمت آنان را در زمان حيات‌شان نمي‌شناسند و حمايت‌شان نمي‌کنند، اما وقتي از دنيا رفتند، به گونه‌اي غلو‌آميز درباره آنها سخن مي‌گويند. اين وصف حال ماست که چگونه قدر قائم‌مقام‌ها و اميرکبيرها و مصدق‌ها را در زمان حيات‌شان نشناختيم، ولي پس از مرگ، در وصف‌شان قلم‌فرسايي‌ها کرديم! جمله «مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ» دلالت بر همين بقاي در شک و ترديد و از حد تعادل گذشتن‌ها مي‌کند.

۵۴ - «ارْتَابَ» از ريشة «رَيب» (شک) در باب افتعال، استعداد و آمادگي را مي‌رساند (مثل: اشتعال- شعله ور شدن) منظور اين است که ايمان آنها ثباتي ندارد و کاملا در معرض تغيير مي‌باشد، بنابراين مرتب بين ايمان و کفر (همچون پاندول) در تردّد و رفت و آمد هستند.

۵۵ - معناي اصلي جدال، محکم کردن و تابيدن نخ و ريسمان است. در مجادله ميان انسان‌ها نيز گويي طرفين با بحث و گفتگوي خصمانه تلاش مي‌کنند گِره اعتقادات خود را محکم‌تر و پيوستگي نظريات طرف مقابل را سُست‌تر کنند و همچون کُشتي‌گير، ديگري را مغلوب نمايند. اين واژه ۲۹ بار در قرآن آمده است و از ويژگي‌هاي آدمي است که نه تنها از جسم و جان و موجوديت خود، بلکه از حيثيت و آبرو و آرمانِ حتي باطل خويش هم به سختي دفاع مي‌کند.

۵۶ - اصطلاح «طبع قلب» از اصطلاحات متداول قرآن است که ۱۱ بار تکرار شده است. معناي طبع، ثابت و دائمي شدن است. مطبوعات نيز نوشته شده‌هاي کليشه خورده و ثابت هستند (برخلاف گفتارها). اخلاقيات و سجاياي آدمي را هم «طبع» او مي‌گويند. طبيعت نيز آفريده‌هاي قطعي خدا هستند. قلب آدمي مرکز فعل و انفعالات و تجزيه تحليل اطلاعات وارده و قبول يا رد آنها مي‌باشد. اگر اين عضو فعال قابليت دريافت انديشه‌هاي ديگر و آزاد‌نگري را از دست بدهد، حالت طبع پيدا مي‌كند، و همچون مطبوعات قديم كليشه‌اي و مُهر خورده (طبع) مي‌شود. اين همان دگماتيسم و تعصب کور است.

۵۷ - سبب وسيله است. در اصل به ريسماني که با آن از درخت بالا مي‌روند و نيز به نردبان سبب گفته مي‌شود. مثل: طور ۳۸- «أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فِيهِ» (آيا نردباني دارند که در آن بالا رفته و گوش دهند؟) معناي جامع آن هر وسيله و ابزاري است که آدمي را به هدفش مي‌رساند. قرآن امکانات حکومتي گسترده‌اي را که خدا به ذوالقرنين عنايت کرده بود «سبب» ناميده است (کهف ۸۴ و ۸۵).

۵۸ - «تَبَاب» از ريشة «تَبَبَ» (زيان برد)، دلالت بر ناكامي و خسران مي‌كند. از اين فعل دو بار ديگر در قرآن آمده است كه بر شكست و ناكامي ستمگران و سُست بودن نقشه و نيرنگ فرعون‌هاي روزگار حكايت مي‌كند. مسد ۱- «تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ»، هود ۱۰۱- «...وَمَا زَادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبِيب».

۵۹ - در آيه ۲۹ سخن فرعون نقل شده است که ادعا مي‌کرد من شما را جز به راه رشد رهبري نمي‌کنم (وَمَا أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشَادِ)، و اينک مؤمن آل فرعون با نفي ادعاي او، شجاعانه مردم را دعوت به پيروي از سخن حق (نه سخن فرعون) مي‌کند تا رشد کنند (اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشَادِ).

۶۰ - جملة حالية «وَهُوَ مُؤْمِنٌ»، که معناي شرطي براي پذيرش عمل صالح دارد، در ۶ آيه قرآن آمده است (نساء ۱۲۴، نحل ۹۷، اسراء ۱۹، طه ۱۱۲، انبياء ۹۴، و غافر ۴۰). در جهت مقابل نيز، ايماني که منتهي به دستاورد خيري براي شخص نگردد، نفعي براي او نخواهد داشت (انعام ۱۵۸ - ...لا يَنْفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْرًا...). در اين موارد به جاي جمله «وَهُوَ مُؤْمِنٌ»، جمله حاليه «وَهُوَ مُحْسِن» (در حالي که نيکوکار باشد) به کار رفته است (بقره ۱۱۲، نساء ۱۲۵، و لقمان ۲۲). از آنجايي که ايمانِ بدون عمل در فرهنگ قرآني سودي ندارد، در اين ۳ مورد استثنائي، به جاي ايمان، تسليم وجه به خدا (من اسلم وجهه لله) را آورده است که گام اول ايمان محسوب مي‌شود. مثل: بَلَىٰ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ... (بقره ۱۱۲).

۶۱ - درباريان فرعون، مؤمن آل فرعون را به چه چيزي دعوت مي‌کردند که مي‌گويد: «آيا مرا به کفر به خدا و شرک به او در چيزي که بر آن علمي ندارم مي‌خوانيد...؟» جمله «ليس لي به علم» (چيزي که به آن علم ندارم) که با ضمائر مختلف (ليس لک، لکم، لي) جمعاً ۸ بار در قرآن تکرار شده است (هود ۴۶ و ۴۷، اسراء ۳۶، حج ۷۱، نور ۱۵، عنکبوت ۸، لقمان ۱۵، غافر ۴۲) نشان مي‌دهد آدمي تا به چيزي کاملا علم و اطلاع پيدا نکند نبايد از آن پيروي نمايد. درباريان فرعون مطابق اعتقادات زمان خود که در طول قرن‌ها و بلکه هزاره‌ها شکل گرفته بود به خدايان متعدد باور داشتند اما بر اين باور خود جز پيروي از عقايد آباء و اجدادي دليلي نمي‌توانستند ارائه دهند. در اينجا مؤمن آل فرعون به جاي اثبات بطلان اين عقايد، که ممكن بود تحريک کنندة مشرکان باشد، از بعد مثبت وارد شده و مي‌گويد: «در نقش داشتن اين خدايان علمي بر من حاصل نشده است». قرآن نيز در آيه ۳۶ سوره اسراء تأکيد کرده است هرگز از چيزي که بر آن علمي نداري پيروي نکن زيرا چشم و گوش و دل (ابزار شناخت) تو نزد خدا بايد پاسخگو باشد.

۶۲ - «انّما» حرف حصر است و مفهوم «اين است و جز اين نيست» دارد. معناي اصلي «جَرَمَ» (در لاجرم) انقطاع و بريدگي است، بنابراين لاجرم مي‌شود لا‌ينقطع، پيوسته و براي هميشه.

۶۳ - «أُفَوِّضُ» همان واگذار كردن كاري به ديگري است. اين كلمه فقط همين يكبار در قرآن آمده است.

۶۴ - «حَاقَ» از ريشه «حَيَقَ»، نوعي احاطه و فراگيري است. گفته‌اند اصل آن حق است كه «قاف» اول به «ياء» تبديل شده است (قاموس قرآن)، مفهوم ثبوت و لزوم نيز در اين فعل وجود دارد. فعل «حَاق» نه بار در قرآن تكرار شده است كه تماماً ملازمت و فراگيري آثار گناه را نشان مي‌دهد.

ترجمه عبدالعلى بازرگان