سوره فصلت
به نام خداى رحمتگستر بر عام و خاص
۳۹ - از جمله نشانههاي (ربوبيّت) خداوند اين است که زمين را پژمرده (خشك و خاموش)
ميبيني، اما همين که باران بر آن بباريم، به جنبش و رويش آيد؛ همان کسي که زمين
(مرده) را زنده ميکند، بيترديد زندهکننده مردگان نيز هست.۶۳ مسلماً
او بر هر چيزي قدير (قدر و اندازه گذار) است.
۴۰ - مسلماً كساني که در(بارة) نشانههاي ما كج انديشي ميكنند۶۴ (تدبير
امور طبيعت و انسان را به ماده بيجان يا معبودهاي خيالي نسبت ميدهند) بر ما
پوشيده نيستند. پس آيا (سرنوشت) کسي که در آتش (انکار حقايق) افکنده ميشود بهتر
است يا کسي که در روز قيامت (با عملکردي) ايمن از عذاب (به پيشگاه پروردگار)
ميآيد؟ (با اين حال در دنياي خويش) هر آنچه ميخواهيد بکنيد که او بيترديد بر
هرچه كنيد بيناست.
۴۱ - مسماً کساني که به اين (کتاب) آگاهيبخش۶۵ که بر ايشان عرضه
گرديده، در حالي که قرآن کتابي ابطالناپذير است۶۶ انکار ورزيدند
(سرنوشت منکران پيامبران پيشين را خواهند داشت).
۴۲ - نه باطلي از پيش رو (حال و آينده) بر آن ره مييابد و نه از پس (از گذشته
تاکنون ره يافته و هرگز مغلوب سخن برتري نشده و نميشود، چرا که) نازل شدهاي است
از سوي (خداي) حکيم۶۷ ستوده (مطلق).
۴۳ - به تو سخني جز آنچه به پيامبران گذشته (از انواع انکار و استهزاء) گفته شده
نميگويند و البته پروردگارت داراي مغفرت (نسبت به بازگشتکنندگان) و نيز داراي
کيفر دردناک (براي منکران) است.۶۸
۴۴ - اگر آن (ذکر) را متني خواندني۶۹ به زباني گنگ و غير فصيح۷۰
(همچون متون فلسفي، علمي و کلامي) قرار ميداديم، حتماً ميگفتند چرا آياتش واضح و
روشن نيست؟۷۱ آيا (کتابي) گنگ و مبهم (براي مردماني با) زباني فصيح
(نازل شده است)!؟ بگو: آن (کتاب) براي کساني که ايمان آورند، راهبري (به سوي سعادت)
و شفايي (براي بيماريهاي روح آدمي) است.۷۲ و (اما) کساني که ايمان
نميآورند، (به اين دليل است که) در گوشهايشان (براي فهم آن) سنگيني است۷۳
و (حقايق) قرآن بر آنها ناديدني مينمايد (چشم بصيرت ندارند)، آنها را (گويي) از
مکاني دور صدا ميزنند!۷۴
۴۵ - به موسي (نيز) کتاب (تورات) داديم، پس در آن (كتاب نيز ميان بنياسرائيل)
اختلاف پديد آمد،۷۵ و اگر نبود کلمهاي (اختيار آزاد انسان در مهلت عمر
که) از جانب پروردگارت (بر قانون علت و معلولي و بازتاب فوري اعمال) پيشي گرفته،۷۶
قطعاً ميانشان داوري (و بيدرنگ حکم عذاب صادر) ميشد ولي آنها در اين امر يکسره
در ترديدي بدبينانه هستند.۷۷
۴۶ - هر کس کار شايستهاي کند، به سود خويش کرده و هر کس بدي کند، به زيان خويش
کرده و پروردگار تو ستمکننده به بندگان نيست.۷۸
۴۷ - علمِ ساعت (وقوع قيامت) به او مربوط ميشود و هيچ ميوهاي از پوستة محافظش
بيرون نيايد۷۹ و هيچ مادهاي باردار نشود و نزايد مگر به علمِ او۸۰
(رستاخيز قيامت نيز همچون فرآيند رسيدن و جدا شدن ميوه از درخت و تشكيل نطفه و جدا
شدن طفل از رَحِم است) و روزي که آنها (مشرکين) را ندا ميدهند که: کجايند آن
شريکان من (که ميپنداشتيد شفيعان شمايند؟ چرا به ياريتان نميآيند)؟ گويند:
آشکارا (با صداي بلند) اعلام ميکنيم۸۱ هيچ شاهدي از ميان ما نيست (هيچ
ياوري مشاهده نميکنيم).
۴۸ - و هر آنچه (در دنيا از معبودان خيالي براي دفع بلا يا رفع حاجت) ميخواندند،
(همچون سراب) از آنها گم ميشود و (در قيامت) يقين ميكنند۸۲ که هيچ
گريزي (از کيفر اعمال زشت) براي آنان نيست.۸۳
۴۹ - انسان از پيگيري خير (منافع مادي) خسته نميشود، و اگر شرّي به او رسد،۸۴
مأيوس و نوميد ميگردد.۸۵
۵۰ - و اگر او را پس از پريشان حالي که به او رسيده، رحمتي از جانب خويش بچشانيم،
(متکبرانه) گويد: اين حق من است۸۶ (با تلاش و همّت خود به آن رسيدهام)
و گمان هم نميکنم قيامتي برپا شود، و اگر (هم به فرض) به سوي پروردگارم بازگردانده
شوم، مسلماً نزد او (همچون برتريهاي مادي دنيايي) بهترين وضعيت را خواهم داشت.۸۷
(برخلاف چنين پندارهاي باطلي) بيترديد منکران را به (حقيقت) آنچه کردهاند آگاه
خواهيم کرد و بيترديد از عذاب سختي به آنان خواهيم چشاند.۸۸
۵۱ - و (اصولا) هر گاه به انسان نعمتي ارزاني کنيم، (از شناخت مُنعم) روي ميگرداند
و (از شکر نعمت) شانه خالي ميکند۸۹ و (برعکس) اگر شرّي با او تماس حاصل
کند، (در اينصورت) دعاهايي فراوان براي عرضه (به پروردگار در دل) دارد!
۵۲ - بگو: آيا هيچ انديشيدهايد که اگر (قرآني) كه شما انکارش ميکنيد از جانب خدا
باشد، کيست گمراهتر از آن که (به جاي پيوستن به حق) در جداييطلبي بس دوري (از
حقيقت) باشد؟۹۰
۵۳ - ما به زودي (با پيشرفت علم و دانش) نشانههاي خود را در آفاق (جلوههاي
گوناگون طبيعت) و در (وجود) خودشان به آنها نشان خواهيم داد، تا بر آنها كاملا
آشکار گردد که مسلما آن (قرآن) حق است.۹۱ آيا (براي درک نقش) پروردگارت
(همين) كافي نيست که او بر همه چيز گواه (حاضر و ناظر) است؟۹۲
۵۴ - آگاه باش که آنها بيگمان از لقاي پروردگارشان در ترديداند،۹۳ آگاه
باش که او بر همه چيز احاطه دارد.
۶۳ - قرآن همواره رستاخيز را امري
مادّي شمرده و برخلاف آنچه در اذهان مردم است، هرگز پاي روح و بازگشت آن به
قالب جسمي را به ميان نياورده و تجديد حيات طبعيت در فصل بهار را براي فهم
رستاخيز در موارد ديگري نيز مطرح کرده است، از جمله: آيات روم ۱۹، زخرف ۱۱ و ق
۱۱. مشابه اين آيه در سورة حج آيه ۵ نيز آمده است «...وَتَرَى الْأَرْضَ
هَامِدَهً فَإِذَا أَنْزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ
وَأَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيج».
۶۴ - «يُلْحِدُونَ» از «لَحَدْ» و «الحاد»، منحرف شدن از خط مستقيم و عدول از
آن است. منکران با انصراف از انديشه در پيام قرآن و موضعگيري لجبازانه در
برابر آن، از تشخيص راست منحرف شده و منشأ اين تعاليم را عوضي ديدند. جالب
اينكه برخلاف احكام شداد و غلاظ فقيهان عليه ملحدين، كوچكترين كيفر دنيايي در
قرآن براي ارتداد و الحاد و اصولا براي هيچ فكر و انديشة مخالف دين و خدا وجود
ندارد، و آزادي قلم و بيان هرگز در قرآن از هيچ كسي سلب نگرديده است.
۶۵ - از مفهوم واژه «نسيان» (فراموشي) که مقابل ذکر است، ميتوان فهميد «ذکر»
همان حضور ذهن، آگاهي و بيداري و صفتي است بر آنچه بر پيامبر اسلام (و ساير
پيامبران) نازل شده، به اعتبار نقش آن در تذکر و يادآوري انسان به فطرت خداجوي
خود و بيدار کردنش از خواب غفلت ذكر گفته شده است: آلعمران ۵۸، اعراف ۶۳، حجر
۶ و ۹، انبياء ۴۸ و....
۶۶ - عزّت که در برابر ذلت قرار دارد، همان سربلندي و تن ندادن به خواري است.
به سلاطين و پادشاهان نيز «عزيز» گفته ميشد، به اعتبار اين که دست قدرتي بالاي
دست آنها نبود و شکست ناپذير تصوّر ميشدند. نام عزيز جمعاً (به صورت معرفه و
نکره) ۹۹ بار در قرآن تکرار شده است که ۸۷ بار آن به عنوان صفت خدا (ابر قدرت
عالم هستي)، ۵ بار به عنوان لقب فرعون مصر (يوسف ۳۰، ۵۱، ۷۸، ۸۸؛ و دخان ۴۹)، ۲
بار در وصف صراط الهي (سبا ۶، ابراهيم ۱)، ۳ بار به معناي سخت و تحملناپذير
(توبه ۱۲۸، ابراهيم ۲۰، فاطر ۱۷) يک بار در بيان دست برتر داشتن (هود ۹۱) آمده
است. آيه ۴۱ اين سوره تنها موردي است که صفت عزيز به کتاب الهي اطلاق شده است.
معناي کتاب مجموعه قوانين تشريعي و تکويني است و عزيز بودن اين قوانين، ابطال
ناپذير بودن آن را براي ابد تصريح ميکند.
۶۷ - آدميان به دليل نقض وجودي دوست دارند مورد تعريف و تمجيد قرار گيرند، ولي
خدا نيازي به حمد ندارد و حمد شدة مطلق (حميد) است. صفت «حَمِيد» ۱۷ بار در
قرآن تكرار شده كه ۱۰ بار به صورت مزدوج با صفت «غَنِي»، سه بار با صفت عزيز، و
بقيه با صفات حكيم، مجيد، ولي به خدا نسبت داده شده است و يك بار به صورت تنها
به «صِرَاط الحَمِيد» (حج ۲۴).
پس از سه آية فوق دربارة عواقب انكار «نبوّت» و «قيامت» كه دامنگير منكران
اُمتهاي گذشته شد، اينك در شش آية بعد از يكطرف مردم را به ايمان به خدا و
رسول و نور هدايتي (كتابي) كه فرستاده دعوت ميكند، و از طرف ديگر به عواقب
انكار حق و گريز از مصيبتهاي راه خدا هشدار ميدهد.
۶۸ - اين آيه گويی دو روي يک سکه را نشان ميدهد؛ يک روي آن غفور و رحيم بودن
خدا را نشان ميدهد، که از اسماء نيکوي پروردگاراند، روي ديگر نشان از عذاب
دارد، بدون آنکه عذاب را از اسماء خدا بشمارد. مسلماً خداي غفور و رحيم سنخيتي
با عذاب ندارد و اصولا عذاب، همچون تاريکي که اصالت نداشته و در فقدان نور معنا
پيدا ميکند، در محروميت از نعمت و در برآورده نشدن نيازهاي مادّي و معنوي عارض
ميشود (مثل عذاب از تشنگي و گرسنگي، يا عذاب محروميت از آزادي و عدالت). تأسيس
مدرسه براي تعليم و تربيت و خدمت به فرزندان ميهن است و هيچ معلمي جز به انگيزه
آموزش و ارشاد شاگردان، معلمي نميکند و هرگز مشتاق مردود ساختن آنها نيست.
البته مردودشدگان عذاب ميکشند و اين عذاب از کارنامهاي که معلم و مدرسه
دادهاند ناشي ميشود، اما محصول عملکرد خودشان است. منطق مدرسه و آموزش و
پرورش ايجاب ميکند که در ارزيابي شاگردان عدالت را رعايت کند و اين عين حکمت و
رحمتي است به جامعه که بيسوادان را از مصادر امور دور ميدارد.
۶۹ - رك به پاورقي شمارة ۴ همين سوره.
۷۰ - مترجمان قرآن عمدتاً واژة «أَعْجَمِيٌّ» را زبان همسايگان غير عرب و واژة
عربي را همان زبان اعراب معاصر پيامبر ترجمه کردهاند، اما معناي اصلي و
ريشهاي کلمات عجمي و عربي، گنگ و فصيح است. سخن در اينجا از فصاحت و بلاغت و
رواني کلام است، نه مقايسه ميان زبان خودي و بيگانه.
۷۱ - مترجمان قرآن، تا جايي که اين قلم ديده است، واژه «عجمي» را زبان همسايگان
غير عرب، و واژه عربي را همان زبان اعراب معاصر پيامبر ترجمه کردهاند، در حالي
که اگر چنين بود، منکران ميگفتند: ما اصلا زبان غير عربي را نميفهميم، نه
اينکه: «چرا آياتش واضح نيست»؟ اگر به معناي اصلي و ريشهاي کلمات عجمي و عربي
(گنگ و روشن) توجه کنيم، درمييابيم که در اينجا سخن از فصاحت و بلاغت و رواني
در ميان است، نه مقايسه دو زبان خودي و بيگانه (پاورقي ۵ همين سوره در اين
زمينه ميباشد).
۷۲ - وصف «شِفَاء» در مورد قرآن، علاوه بر اين سوره، دو بار ديگر در کتاب الهي
آمده است، يکبار به همراه «موعظه» (يونس ۵۷ - ...قَدْ جَاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ
مِنْ رَبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ...) و بار ديگر به همراه
«هدايت» (اسراء ۸۲ - وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَهٌ
لِلْمُؤْمِنِين...) و در اين سوره به همراه «رحمت».
اين وصف در نهجالبلاغه نيز به كرّات آمده است. از جمله: خطبه ۱۷۶ بندهاي ۸ و ۹
«...وَاعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ عَلَى أَحَدٍ بَعْدَ الْقُرْآنِ مِنْ فَاقَهٍ
وَلا لِأَحَدٍ قَبْلَ الْقُرْآنِ مِنْ غِنًى فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ أَدْوَائِكُمْ
وَاسْتَعِينُوا بِهِ عَلَى لَأْوَائِكُمْ فَإِنَّ فِيهِ شِفَاءً مِنْ أَكْبَرِ
الدَّاءِ وَهُوَ الْكُفْرُ وَالنِّفَاقُ وَالْغَيُّ وَالضَّلال...» كه شايسته
است از بند ۷ تا ۱۲ اين خطبه كه به تمامه دربارة قرآن است خوانده شود.
تقدّم و تأخر اين اوصاف قابل توجه است؛ گام نخست «موعظه» (پند و اندرز) يا
هدايت (راه بَري) است، اگر پذيرفته گردد، «شفاء» حاصل ميشود. پس از شفاي از
کِبر و غرور و ساير رذائل اخلاقي است که آدمي مشمول «رحمت» ميگردد.
در نهجالبلاغه آمده است که قرآن داروي دردهاي شما و نظم امورتان است (خطبه
۱۵۸). در خطبههاي ديگري نيز به شفابخش بودن قرآن اشاره شده است، از جمله: ۱۷۶
(فَإِنَّ فِيهِ شِفَاءً مِنْ أَكْبَرِ اَلدَّاءِ وَ هُوَ اَلْكُفْرُ وَ
اَلنِّفَاقُ وَ اَلْغَيُّ وَ اَلضَّلاَلُ)، ۱۵۶ (فَإِنَّهُ اَلْحَبْلُ
اَلْمَتِينُ وَ اَلنُّورُ اَلْمُبِينُ وَ اَلشِّفَاءُ اَلنَّافِعُ)، ۱۹۸ (وَ
شِفَاءً لاَ تُخْشَى أَسْقَامُهُ)، ۲۱۴ (فِيهِ كِفَاءٌ لِمُكْتَفٍ وَ شِفَاءٌ
لِمُشْتَفٍ)، ۱۱۰ (وَ اِسْتَشْفُوا بِنُورِهِ فَإِنَّهُ شِفَاءُ اَلصُّدُورِ)،
۱۵۲ (فِيهِ شِفَاءُ اَلْمُسْتَشْفِي وَ كِفَايَةُ اَلْمُكْتَفِي ).
۷۳ - اين تأييد سخن خود منکران است که در آيه ۵ همين سوره آمده است.
۷۴ - دور و نزديك ديدن آينده قيامت تابع ميزان بصيرت بيننده است. كساني كه به
تعبير قرآن در «ضَلالٍ بَعِيد» (ابراهيم ۳ و ۱۸، حج ۱۲، سبا ۸، شوري ۱۸ و ق ۲۷)
يا در «شِقَاقٍ بَعِيد» (جدايي دور) هستند (بقره ۱۷۶ و حج ۵۳)، قيامت را متناسب
با ضلالت و شقاوت خودشان دور ميبييند. اين حقيقت را آيات ۵۱ تا ۵۲ سورة سبا به
روشني نشان داده است «وَلَوْ تَرَىٰ إِذْ فَزِعُوا فَلَا فَوْتَ وَأُخِذُوا
مِنْ مَكَانٍ قَرِيبٍ وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ وَأَنَّىٰ لَهُمُ التَّنَاوُشُ
مِنْ مَكَانٍ بَعِيدٍ وَقَدْ كَفَرُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ وَيَقْذِفُونَ
بِالْغَيْبِ مِنْ مَكَانٍ بَعِيدٍ».
تقابل جملات مکان قريب و مکان بعيد، نزديکي و دوري را از منظرهاي متفاوتي در
دنيا و آخرت مطرح ميسازد؛ خدا بسيار نزديک به بندگان است، آنهايي که او را دور
ميبينند، عواقب اين دور ديدن را از نزديک خواهند چشيد. آنها در دنيا با نظري
دور از بصيرت، حقايق را انکار ميکردند، اما در آخرت چشمشان باز ميشود و اظهار
ايمان ميکنند، ولي چه سود كه فاصلهاي بس دور با دنياي عمل دارند.
۷۵ - «اخْتُلِف» از ريشة «خَلَفَ»، در باب افتعال، نوعي فعل پذيري و آمادگي و
قبول مخالفت و گريز از وحدت را ميرساند. گويي بنياسرائيل (يهوديان و مسيحيان)
در اختلاف ورزيدن گويِ سبقت را از اُمتهاي ديگر ربوده بودند كه قرآن به كرّات
اختلاف ورزي آنان را مذمّت ميكند. از جمله در: بقره ۱۷۶ و ۲۱۳ و ۲۵۳، آلعمران
۱۹ و ۱۰۵، نساء ۱۵۷، يونس ۱۹ و ۹۳، هود ۱۱۰، نحل ۱۲۴، نمل ۷۶، جاثيه ۱۷ و... .
۷۶ - سراسر جهان را نظمي فرا گرفته که کوچکترين خلاف قانون را برنميتابد و
بيدرنگ آن را دفع و طرد ميکند، به استثناي انسان که به دليل موهبت اختيار و
مهلت و مدتي که خداوند به اين وجود عنايت کرده، عکسالعمل و بازتاب رفتار منفي
او تا روز قيامت به تعويق ميافتد. اين مکانيسم را قرآن در آيات متعددي، «کلمه
پيشي گرفته» (کلمه سبقت من ربک)، يا کلمه جداکننده (کلمه الفصل) ناميده است
(يونس ۱۹، هود ۱۱۰، طه ۱۲۹، فصلت ۴۵، شوري ۱۴ و ۲۱).
۷۷ - مترجمان شک منکران را نسبت به حقانيت قرآن دانستهاند، هر چند اين امر
واقعيت داشته است، ولي قرينه نزديکتر به ضمير «منه»، همين مسئله تعويق بازتاب
اعمال به دليل موهبت اختيار در مهلت عمر است که بر قانون علت و معلولي پيشي
گرفته و آن را در عمر دنيايي (موقتا) خنثي ميکند. اما کافران در مقايسه با
عملکرد قدرتمندان دنيايي از اينکه ميبينند به رغم بتپرستي و مفاسد اخلاقيشان
هيچ اتفاقي نميافتد و خدا عکسالعملي نشان نميدهد، يا آن را به حساب تأييد
خدا ميگذارند، و يا يکسره در شک و ترديد نسبت حسابگري خدا باقي ميمانند.
۷۸ - در ۵ آيه قرآن، ظالم نبودن خدا به بندگان را با جمله: «وَأَنَّ اللهَ
لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ» (سه بار)، و «وَمَا رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ
لِلْعَبِيدِ»، همچنين «وَمَا أَنَا بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ» ذکر کرده است.
«ظَلاَّم» صيغة مبالغه «ظلم» است. گفته ميشود مبالغه در اين وصف، به خاطر مقام
خدايي است که اگر حساب و کتابي در کارش نباشد و بيجهت بندگان را کيفر دهد،
همچون معلمي که تلاش شاگردان را ناديده ميگيرد، به نيکان و بدان ستم کرده است.
۷۹ - «أَكْمَام» جمع «كَمّ» (پوشاندن)، به غلافي گفته ميشود كه گُل و ميوه را
ميپوشاند. اين كلمه در سوره الرحمن ۱۱ نيز آمده است: «فِيهَا فَاكِهَةٌ
وَالنَّخْلُ ذَاتُ الْأَكْمَام».
۸۰ - وقتي ميوه بر شاخ رسيد، سنگين ميشود و با سُست شدن بند اتصال، ناگهان جدا
شده و فرو ميافتد. جنين نيز در رحم مادر نيز وقتي «سنگين» شد، دردِ زايمان فرا
ميرسد. قرآن زايمان قيامت را همچون زايمان مادر، ناشي از سنگيني (ثقلت) و به
صورت ناگهاني وصف کرده است: اعراف ۱۸۷ «ثَقُلَتْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ
لا تَأْتِيكُمْ إِلاَّ بَغْتَهً».
۸۱ - «اذنّاک» همريشه با «اذان» و «مؤذّن» در نماز، اعلام کردني با صداي بلند
است. فعل متعدّي «اَذّن» همواره در قرآن به معناي اعلام آشکار كردن آمده است
(اعراف ۴۴ و ۱۶۷، يوسف ۷۰، حج ۲۷، ابراهيم ۷، و فصلت ۴۷).
۸۲ - «ظَنّ» احتمال قوي يا ضعيف دادن است، بنابراين دو وجه دارد. نوعي باور و
اعتقاد است كه ممكن است به علم يا احتمال نسبت داده شود.
۸۳ - «مَحِيص» از ريشة «حَيَص» (كنار شدن و عدول)، اسم مكاني است براي فرار
كردن و پناه بردن. اين كلمه ۵ بار در قرآن تكرار شده است.
۸۴ - جمله «مَسَّهُ الشَّرُّ» نشان ميدهد مشکلات دنيايي در برابر عواقب انکار
حق، در حدّ يک «تماس سطحي» است. فعل «أَذَقْنَاهُ» در آيه بعد نيز نشان ميدهد
بهترين نعمتهاي دنيايي نيز در برابر نعمتهاي آخرت در حد و مقياس چشيدن است.
۸۵ - «قَنُوط» از ريشة «قَنَطَ» مأيوس شدن از رسيدن به انتظاري خير است. اين
كلمه در: شوري ۲۸، زمر ۵۳، روم ۳۶، حجر ۵۵ و ۵۶ نيز آمده است.
۸۶ - به قارون نيز وقتي قومش گفتند: به ديگران هم كمك كن، گفت: اين ثروت را نا
علم و عُرضة خود به دست آوردهام: قصص ۷۸ «قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَىٰ
عِلْمٍ عِنْدِي...». اصولا انسان چنين است كه هر نعمتي به دست آورد حتما به
حساب زرنگي و تدبير خودش ميگذارد: زمر ۴۹ «فَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ ضُرٌّ
دَعَانَا ثُمَّ إِذَا خَوَّلْنَاهُ نِعْمَهً مِنَّا قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ
عَلَىٰ عِلْم...».
۸۷ - رك به كهف ۳۶ «وَمَا أَظُنُّ السَّاعَهَ قَائِمَهً وَلَئِنْ رُدِدْتُ
إِلَىٰ رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْرًا مِنْهَا مُنْقَلَبًا».
۸۸ - «غَلِيظٍ» در عرف، معناي مقابل رقيق در مايعات را ميدهد، اما در قرآن
معناي سختي و محکمي از آن استنباط ميشود، مثل سطبر بودن ساقه درخت (فتح ۲۹)،
سخت و محکم بودن در برابر دشمنان (توبه ۷۳ و ۱۲۳، تحريم ۹) پيمان جدي و محکم
بستن (نساء ۲۱ و ۱۵۴، احزاب ۷)، سخت دلي و خشونت (آلعمران ۱۵۹)، فرشتگان
سختگير عذاب (تحريم ۶) و بالاخره عذاب غليظ (فصلت ۵۰، هود ۵۸، ابراهيم ۱۷).
۸۹ - شقاق، همان شقه شدن و تفرقه و جدايي ناشي از دشمني (نه منطق و دليل) است.
۹۰ - وقتي کسي بر همه چيز احاطه داشت، نشان ميدهد دور نيست که نتوان با او
ارتباط (ملاقات) برقرار کرد. همچنان که دانشآموز در هر لحظهاي که به معلم گوش
فرا ميدهد و در هر کلمهاي که از کتاب ميخواند، به درک و فهم و ملاقات (تلقي،
تلاقي، لقاء) مرتبهاي از علم او نائل ميشود. لقاء ربوبي (لِقاءِ رَبِّهِم)
همين نزديک شدن و پيوند دائمي مؤمن به پروردگار خويش است.
۹۱ - رك به سبا ۶ «وَيَرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنْزِلَ
إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَيَهْدِي إِلَىٰ صِرَاطِ الْعَزِيزِ
الْحَمِيدِ» و فاطر ۲۸ «...إِنَّمَا يَخْشَى اللهَ مِنْ عِبَادِهِ
الْعُلَمَاءُ...».
۹۲ - جاي تأمل است كه شهيد بودن خدا بر هر چيزي، چه ارتباطي با تصديق ربوبيت
دارد و چرا اين دليل بايد کفايت کننده باشد؟ به نظر ميرسد اگر به مفهوم
ربوبيّت، که همان مديريت و گردانندگي و نظامبخشي است توجه کنيم، حضور دائمي و
لاينقطع پروردگار در همة اجزاء هستي (معناي شهيد)، بديهيترين دليلي است که
جهان اربابي دارد و تصادفي پديد نيامده است.
۹۳ - مشکل آنها در ناباوري قرآن، همين ترديد در لقاي ربوبي است. لقاء ربّ را
مفسرين ملاقات ربّ در روز قيامت گفتهاند، اما ميتواند لقاي پيامبر يا ربّ
(مسئله ربوبيّت) يا لقاء و امکان ارتباط قلبي خودشان با خدا (در دنيا) باشد.
مولوي نيز هرچه بيشتر بريدن پيوندهاي اسارت دنيايي (تبتُّل) تا فناي در راه خدا
را پله پله تا ملاقات خدا شمرده است (مثنوي دفتر سوم ابيات ۴۲۳۷ به بعد):
از مقـامـات تبتّـل تـا فنـا
پـله پـله تـا ملاقـات خــدا
شرح وحدّهرمقامومنزلي
كه به پر زو بر پرد صاحبدلي
....
حرفقرآنرا بدانكه ظاهرياست
زيـر ظاهر باطني بس قاهري است
زيــرِ آن باطن يـكي بطـنِ سِـــوّم
كه در او گـردد خِردها جمله گُـم
بطن چـارم از نُبي خود كس نديد
جز خـداي بـي نظــيرِ بــي نـديـد
تو ز قـرآن اي پــسر ظاهـر مبيـن
ديــو آدم را نبينـد جـز كه طــين
ظاهرقرآن چوشخصآدمي است
كهنقوششظاهروجانشخفياست
ترجمه عبدالعلى بازرگان