سوره احقاف
به نام خداى رحمتگستر بر عام و خاص
۱۷ - و (برخلاف اين گروه) آن کس که به پدر و مادرش گفت: واي بر شما!۲۲ آيا مرا وعده
ميدهيد که (در روز رستاخيز از گور) بيرون آورده ميشوم، حال آن که قبل از من
نسلهاي فراواني رفتهاند (و بازنگشتهاند)؟ و آن دو به درگاه خدا استغاثه
ميکنند۲۳ و (ميگويند:) واي بر تو، باور کن که وعدة خدا مسلماً راست است! و پاسخ
ميدهد: اين (وعده)ها جز افسانههاي پيشين نيست!۲۴
۱۸ - آنانند که سخن خدا (در پيوستن به اهل دوزخ) در ميان گروههايي از جن و انس
(بيگانه و آشنا) که پيش از ايشان (دنيا را) ترک کردند در موردشان تحقّق خواهد يافت،
بيترديد آنها زيانکار بودند.
۱۹ - براي هر گروهي به تناسب اعمال آن، درجهاي (عادلانه) است و بيگمان (محصول)
کردارشان، بي آنکه از حق آنان کاسته گردد، به تمامه بديشان پرداخت ميشود (هر کس
هر چه کاشته درو ميکند).
۲۰ - و روزي که کافران بر آتش (محصول اعمال خود) عرضه گردند،۲۵ (به آنها
گفته شود:) شما لذتهاي خويش (از نعمتهاي نيكوي خدا) را در زندگي دنياييتان برديد۲۶
و از آن (در جهت ارضاء هوسهاي خود) كامجويي كرديد.۲۷ بنابراين امروز
بهخاطر خود بزرگ بينيهاي ناحقي که (با روي گرداندن از حکم خدا و حقوق مردم)
ميكرديد و به خاطر شكستن مستمر حرمت حق،۲۸ عذابي خوارکننده داريد.۲۹
۲۱ - (اي پيامبر، در اين کتاب براي مردم تجربة رسالت هود) برادر قوم عاد۳۰
را به ياد آور، آنگاه که قومش را در (سرزمين) «احقاف» (به شرك در عبادت) هشدار داد،
و البته هشدار دهندگان (پيامبران) ديگري نيز پيش از او و پس از او آمده بودند،۳۱
(با اين پيام توحيدي) که جز خداي يکتا را بندگي نکنيد، که (با ادامة شرك) من از
عذاب روزي عظيم بر شما بسيار بيمناکم.
۲۲ - (منکران) گفتند: آيا آمدهاي تا ما را از (پرستش) خدايان خود بازگرداني؟۳۲
پس اگر (در هشدارت به عذاب) از جمله راستگوياني، آنچه را بدان هشدارمان ميدهي
بياور!
۲۳ - (هود) گفت: آگاهي (از زمان وقوع عذاب) منحصراً نزد خداست و من (فقط) پيامي را
که مأمور (ابلاغ) آن هستم به شما ميرسانم. (با اين لجبازيها) شما را مردمي
ميبينم كه جهالت ميورزيد.۳۳
۲۴ - پس چون آن (عذاب) را به صورت ابري رويآور به سوي سرزمين خود ديدند، (خوش
باورانه) گفتند: اين ابري است (حاوي باران) که بر ما خواهد باريد،۳۴
(خير چنين نيست) بلکه همان (ابر عذابي) است که (با انکار هشدارها، لجبازانه) بر
آمدنش شتاب ميورزيدند؛۳۵ بادي كه حاوي عذابي دردناک است!۳۶
۲۵ - که همه چيز را به فرمان پروردگارش (تدبيركنندة طبيعت) دَرهم ميکوبد،۳۷
پس چنان (هلاک) شدند که از آنها جز خانهها(ي ويران)شان چيزي ديده نميشد. ما اين
چنين مردمان مجرم را کيفر ميدهيم.۳۸
۲۶ - و همانا ما چنان امکاناتي (ميدان عمل و اقتداري در زمينههايي) به آنها بخشيده
بوديم که شما (اهل مکه) را چنان تمکّن ندادهايم۳۹ و براي آنها (ابزار
شناخت) گوش و چشم و دلي (عقلي) قرار داده بوديم۴۰ (تا انديشه کنند)، اما
چون با عناد و لجبازي با آيات خدا برخورد ميکردند،۴۱ نه گوش آنها (که
بايد سخن حق ميشنيد)، نه چشمشان (که بايد بصيرت مييافت) و نه دل آنان (که بايد
عبرت ميگرفت) سودي برايشان نبخشيد و (سرانجام) همان (عذابي) که يکسره به (انکار و)
استهزاء ميگرفتند دامنگيرشان شد (بر آنان تحقّق يافت).۴۲
۲۷ - و هر آينه ما (بسياري از) ساکنان شهرهاي۴۳ پيرامون شما را (به دليل
ظلم و ستم آنان) هلاک کرديم و (پيش از آن، براي اتمام حجّت) نشانههاي خود را به
اشکال مختلف بر آنها عرضه کرده بوديم،۴۴ باشد تا (از راه خطا) برگردند.
۲۸ - پس چرا (هنگام نزول عذاب) معبوداني (واسطههايي) که آنان را براي نزديکي به
خدا (به شفاعت در برآوردن حاجات خود) ميگرفتند۴۵ ياريشان نکردند؟ بلکه
(آن واسطههاي موهوم در ياريرساني آنها) از آنان ناپديد شدند و اين (سرنوشت،
نتيجة) واژگون نگري خودشان و خيالات بافته شده (خالي از حقيقت) مستمرشان بود.
۲۹ - و (به ياد آور) آنگاه که تني چند از جنّيان۴۶ (مردمان ناشناخته) را
متوجه تو ساختيم۴۷ تا قرآن را بشنوند! پس چون نزد آن (رسول و تلاوت
قرآن) حضور يافتند، (به يکديگر) گفتند: خاموش باشيد (سکوت!) پس چون (تلاوت قرآن)
تمام شد، به (عزم و انگيزه) آگاهيبخشي به سوي قوم خود بازگشتند.
۳۰ - گفتند: اي قوم ما (هموطنان)، ما به کتابي گوش سپرديم كه پس از موسي نازل شده۴۸
و تصديق کننده (ادامه دهنده) کتابهاي پيشين است و به سوي حق و راه مستقيم رهبري
ميکند.
۳۱ - اي هموطنان، (شما نيز نداي) دعوت کننده (به سوي) خدا را بپذيريد و به او ايمان
آوريد تا (خدا) از گناهان شما درگذرد (آثار و عواقب آن را بزدايد)۴۹ و
از عذابي دردناک پناهتان دهد.
۳۲ - و هركس دعوت کننده خدا را نپذيرد، (بداند که) عاجزکننده (خدا و رسولانش) در
زمين نيست۵۰ و جز او ياوري نخواهد داشت. (بيترديد) آنان در گمراهي
آشکاري هستند.
۳۳ - آيا (منکران رستاخيز) نميانديشند آن خدايي که (براي نخستين بار) آسمانها و
زمين را آفريده و در آفرينش آنها ناتوان (و خسته) نشده،۵۱ بيترديد بر
زنده كردن مردگان تواناست، آري او بر هر كاري تواناست.
۳۴ - و روزي که کافران (منکران رستاخيز قيامت) بر آتش عرضه شوند،۵۲ (به
آنها گفته شود) آيا اين حق نيست؟ گويند: به پروردگارمان سوگند كه آري! (خدا) گويد:
پس بچشيد اين عذاب را به سزاي آنچه يكسره انکار ميكرديد.
۳۵ - پس (اي پيامبر، در برابر انکار آنها) شکيبايي پيشه کن، همانگونه که رسولان با
اراده شكيبايي پيشه کردند۵۳ و براي (كيفر) آنان طلبِ شتاب مکن. روزي که
آنچه را که بيم داده ميشوند ببينند، (ميپندارند) گويي جز پاسي از روز (در عمر
دنيايي) درنگ نکردهاند.۵۴ (اين هشدارها) پيام رسايي است (براي همه
مردم)، آيا جز حرمت شکنان هلاک ميشوند؟۵۵
۲۲ - لفظ «اُف» بيانگر نوعي انکار و بيزاري تحقيرآميز از انديشه و عمل ديگري است.
آيه ۲۳ اسراء نيز در همين موضوع است: «...فَلا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَلا
تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَهُمَا قَوْلاً كَرِيمًا». آية ۶۷ انبياء نيز در بيان اعلام
بيزاري از انديشه و عمل انحرافي ديگري است: «أُفٍّ لَكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ
دُونِ اللهِ أَفَلا تَعْقِلُون».
۲۳ - «استغاثه» در باب استفعال، از ريشه «غيث» (باران) است. اما براي باران
واژههاي ديگري نيز همچون: وابل، مطر، عارض، طل... در قرآن آمده است. غيث به باران
حيات بخشي گفته ميشود که پس از تشنگي طولاني زمين و نوميدي شديد نازل شده باشد.
خدا را با جمله: «يا غياث المستغعثين» ندا کردن در شرايطي است که اميد به خشکي و
خستگي رسيده و باران رحمت خدا را طلب ميکند.
۲۴ - اساطير، از ريشة سَطَرَ (خط و نوشته)، ۹ بار در قرآن تکرار شده که همواره به
شکل «اساطير الاولين» است. منظور قصهها و نوشتههاي بياساس و باطل سينه به سينه
نقل گشته نسلهاي گذشته است و ظاهراً با کلمة لاتين Story در معنا مشترک ميباشد.
۲۵ - عرضه کردن دوزخ به منکران در قيامت، در معرض قرار دادن آن است، گناهاني که در
زندگي دنيا ميکنيم، چون در پناه خداوند حليم و عليم ستارالعيوب و مکانيسم «مهلت و
ميدان عمل دادن» (امهال و املاء) او قرار داريم، از عوارض آن مصون ميمانيم، اما در
آخرت که صحنه ظهور و بروز اعمال است، اين مانع برداشته ميشود و هر کسي با دستاوردش
مواجه ميشود و در «معرض» آثار نيک و بد اعمالش قرار ميگيرد. در اين آيه (و آيه ۴۶
غافر) از عرضه آتش بر کافران ياد ميشود و در آيات ديگري (احقاف ۲۰ و ۳۴ و سوره
شوري ۴۵) از عرضه کافران بر آتش، که چنين تفاوتي حالت جذب و انجذاب کفر و آتش را
ميرساند. در ضمن منظور از «كافران» در اين آيه و موضوع «كفر» را بايد در ارتباط با
آيه قبلي كه سخن از شكر نعمات خدا بر خود و بر والدين است، شناخت.
۲۶ - «طيّبات» وصفی برای مطبوع طبع آدمی بودن نعمات پاكيزه و دلپذير خدا است. واژه
متضاد طيب، خبيث است (آلعمران ۷۹، نساء ۲، مائده ۱۰۰، انفال ۳۷). کلمه طيب يا
طيبات در موارد مختلفی به کار رفته است. از جمله: مال، سرزمين، گفتار، کلام،
خوردنیها، خاک، رزق، همسر، فرزند، مسکن، حيات و... درضمن ضمير «كُم» (در:
حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا) نشانة زندگي دون و مادّيگرايانة خود آنهاست.
۲۷ - متاع چيزي است كه از آن استفاده و لذت ميبريم، از اين روي مال دنيا را متاع
ميگويند كه در مقياس آخرت كوتاه مدّت و قليل است (نساء ۷۷). استمتاع (در باب
استفعال) طلب كردن مال دنيا و كامجويي در آن است.
۲۸ - «فسق» در زبان عربي پاره كردن پوستة محافظ است كه موجب «فساد» ميگردد. همچون
پوست ميوه كه موجب نفوذ ميكرب و فساد و گنديدگي آن ميشود. پوسته انسان همان حريم و
حدود شرعي و نظامات ايماني است. تقوا نيرويي است كه ما را به محافظت از حريم و حدود
وادار ميكند و فسق پاره كردن آن و تجاوز از مرزهاي مجاز است. فعل «كُنتم» كه در
تأكيد «استكبار و فسق» كافران آمده، دلالت بر دوام و استمرار آن در مدت عمر آنها
ميكند.
۲۹ - هون، ذلّت و خواري است كه در برابر كرامت بخشيدن و احترام به كار ميرود، مثل
«...وَمَنْ يُهِنِ اللهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ...» (حج ۱۸). اين عذاب
خواركننده، نتيجة همان عزّت كاذب و كبر و خودبزرگبيني خيالي است كه مستكبران
دارند. وصف «عَذَابَ الْهُون» سه بار و «عَذَاب مهين/مهيناً» ۱۴ بار در قرآن تكرار
شده است.
۳۰ - ارتباط برادري قائل شدن ميان هود(ع) و قومش، نه به دليل پيوندي
خوني يا خويشاوندي، بلکه به دليل نهايت حُسن نيّت و خيرخواهي خالص آن پيامبر نسبت
به همشهريانش بوده است. چنين ارتباط برادرانهاي ميان پيامبران و قومشان، با ضمير
«هُم» (اخاهم و اخوهم) را در ۱۲ آيه ديگر قرآن در مورد: نوح، صالح، شعيب و لوط
ميبينيم، اما تنها در اين مورد كلمه «أَخَا» بدون ضمير «هُم» آمده است كه اگر غير
از اين بود، در ارتباط با روابط عددي حروف مقطعه در سورههاي داراي حروف «حم»،
تعداد حرف «م» يك رقم اضافه و از مضرب ۱۹ خارج ميشد.
۳۱ - سرزمين احقاف ظاهراً ريگزار و خشك همچون مناطق كويري محروم از بارندگي مورد
انتظار بوده است.
جمله « بَيْنِ يَدَيْه» پيش رو و «وَمِنْ خَلْفِه» آنچه پشت سر گذاشته شده را نشان
ميدهد. جملة « بَيْنِ ايَدَيْهِم وَمِنْ خَلْفِهِم» (يا: ايدينا/ايديكم-
خلفنا/خلفكم) جمعاً ۱۶ مرتبه در موضوعات مختلف در قرآن تكرار شده است. « بَيْنِ
يَدَي» ميتواند از آيندهاي نزديك يا دور باشد. مثل باد كه بشارت دهندة ابر و
باران پيشِ رو ميباشد. «مِنْ خَلْفِه» نيز دامنة گشتردهاي از روز گذشته را قيامت
دارد. پشت سر و پيشِ رو تنها زماني نيست، مكاني و مرحلهاي نيز ميتواند باشد (جن
۲۷، اعراف ۱۷، سبا ۹ و...)
۳۲ - «افك» نوعي واژگونگي در پندار و گفتار و كردار است كه حقيقت را وارونه
ميبيند. دروغ نيز از اين افك ناميده ميشود. افك هرگاه با حرف اضافه «عن» بيايد
«يُؤْفَكُ عَنْهُ»، معناي مخالفت و ناباوري نسبت به يك انديشه يا عمل و «دور شدن»
از آن ميدهد. مثل: احقاف ۲۲- «قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَأْفِكَنَا عَنْ
آلِهَتِنَا...».
۳۳ - قرآن واژه «جهل» را در موارد زيادي مقابل «حلم»، ، نه «علم» قرار داده است. به
ظاهر جهل مقابل علم است، اما در عمل، غلبه خشم و شهوت و هوي و هوس بر عقل را «جهل»،
و تسلط عقل بر احساسات را نشانه «حلم» ميشمرند. «تَجْهَلُون» نيز فعل است و دلالت
بر عمل جاهلانه ميخند نه جاهل بودن كه امري ثابت است.
۳۴ - براي باران در زبان عربي واژههاي متنوعي همچون: سحاب (۹ بار)، غمام (ابر
فراگير و سايه افکن- ۲ بار)، معصر (ابر داغ، گردباد)، مُزْن (ابر باران دار)، صَيب
(ابر مصيبت آور) و غيث (باران پس از نوميدي) آمده است. واژه «عَارِض» که فقط در اين
آيه آمده، برخلاف ابرهاي بارانزا، تنها ظاهري دارد، آنهم تخريبي!
۳۵ - در مدرسه هستی کارنامه عمل هر کسي در پايان دوره مقرّر به او داده ميشود و در
اين مهلت، آزادي و اختيار و امکان جبران و اصلاح گذشته وجود دارد. مشرکان همين
بازتاب فوري نداشتن شرک و بتپرستي و سکوت خدا در برابر اعمالشان را دليل رضايت او
و درستي کار خود ميپنداشتند. قرآن بارها تصريح کرده است که اگر چنان مهلت و
مکانيسمي در تعويق بازتاب اعمال نبود، عواقب عذابآور هر عمل بلافاصله دامن شخص را
ميگرفت (از جمله: کهف ۵۸). وقتي بينش مردمي معكوس گردد، آثار و نشانههاي عذاب
اعمالشان را معكوس و به سود خود تصوّر ميكنند. با چنين انتظار و بينشي بود که
مشرکين معاصر پيامبران معمولا از آنان مطالبه پيشاپيش عذاب را ميکردند و قرآن ۱۹
بار در آيات مختلف چنان شتابي را نقل کرده است. شايد آيه ۳۰ سوره مدثر که موکلان بر
دوزخ را «نوزده» فرشته شمرده (عليها تسعه عشر) بي ارتباط به اين موضوع نباشد (والله
اعلم).
۳۶ - به كيفيت اين باد در سورههاي ديگر نيز اشاره شده است. از جمله: حاقه ۵ تا ۸،
قمر ۱۹ و ۲۰، ذاريات ۴۱ و ۴۲.
۳۷ - «دَمَر» هلاك شدن و «دَمَّرَ» (در باب فَعَّلَ) هلاك كردن است. اين كلمه ۱۰
بار در قرآن و همواره در ابواب تفعّل و تفعيل آمده است (دَمَّرنا، تَدمِيراً).
۳۸ - همان طور كه «لا جَرَمَ» بدون انقطاع و بريدگي و پيوسته و دائمي است، جُرم به
گناهاني گفته ميشود که باعث گسستن پيوند فطري انسان با خدا و بندگان او ميگردد.
جُرم در لغت، بيبهره بودن درخت به دليل قطع ارتباط با آب، خاک، هوا و نور است.
تقابل «جرم» را با «شفاعت» در آيات ۴۰ تا ۴۸ مدثر و آيات ۹۰ و ۱۰۰ شعراء ميتوان به
روشني ديد. در اين آيه جرم را در برابر «اسلام» (تسليم كردن نفس به خدا) قرار داده
است كه مفهوم سركشي و طغيان از مرزهاي حق دارد.
فعل «أَصْبَحُ» در اين آيه، استعاره و مجازي است به پايان شب تيره گمراهي و ظلم؛
باش تا صبح دولتت بدمد؛ كاين هنوز از نتايج سحر است.
۳۹ - فعل «نُمَكِّنَ»، از ريشه «مَکَنَ» معناي قدرت و تسلط و دسترسي يافتن به
«امکانات» براي رسيدن به خواستهها ميباشد. بيش از همه سورهها، اين کلمه در سوره
يوسف آمده است. يوسف را برادران در چاه، و زليخا او را به زندان انداخت تا در تبعيد
و تنگنا قرارش داده و دست و بالش را ببندند، اما خدا با رساندنش به بالاترين مقامات
حکومتي، حداکثر «امکانات و ميدان عمل» را در اختيار او گذاشت. «...وَكَذَٰلِكَ
مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ...» (يوسف ۲۱).
۴۰ - قرآن ۷ بار اين ابزار شناخت را در کنار هم ذکر کرده است (نحل ۷۸، اسراء ۳۶،
مؤمنون ۷۸، سجده ۹، ملک ۲۳، و احقاف ۲۶). منظور از فؤاد، ظاهراً همان قلب يا مرکز و
ستادي است که اطلاعات دريافت شده از دو ابزار چشم و گوش را پردازش و از آن برداشت
ميکند. در ترکيب سهگانه ابزار شناخت، به استثناي آيه ۳۶ سوره اسراء که از پاسخگو
بودن اين سه عنصر نزد خدا سخن گفته، و هر سه مفرد به کار رفتهاند، در بقيه موارد
همواره سمع مفرد، و دو مورد ديگر به صورت جمع (ابصار و افئده) به کار رفتهاند. سمع
که معناي فهميدن اقوال دارد، هرگز در قرآن به صورت جمع نيامده است. در ضمن، ترتيب
ذكر اين سه وسيله هم قابل توجه است؛ شنوائي قبل از تولد به كار ميافتد و جنين در
رحم مادر صداي او و اصوات بيرون را تا حدودي ميشنود، چشم نوزاد (ابصار) مدتي پس از
تولد و به تدريج ميبيند، فؤاد او كه دلالت بر عقل و ادراك و نيروي تجزيه و تحليل
ميكند، هنگام بلوغ به بهرهوري ميرسد.
۴۱ - جحود، انکاري آگاهانه توأم با ستم و سرکشي است (نمل ۱۴ - وَجَحَدُوا بِهَا
وَاسْتَيقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا...). اين کلمه ۱۲ بار در قرآن
آمده که به استثناي يکبار (نحل ۱۷)، همواره جحود در برابر آيات خدا به کار رفته
است.
۴۲ - «حاق» از ريشه «حَقَّ»، تحقق يافتن و صورت واقعي پيدا کردن هشدارهائي است که
در دنيا داده ميشدند.
۴۳ - اصل كلمه «قريه» جمع شدن است. مثل جمع شدن آب در حوض. به مردماني كه در يك محل
جمع ميشوند، و نيز به مكان جمع شدن آنان، قريه ميگويند. اصطلاح تمدنها ميتواند
بيانگر معناي اين كلمه باشد، هر چند در شهر نباشد.
۴۴ - تصريف آيات، همچون صرف افعال مختلف در زبان عربي (رفتم، رفتي، رفت، رفتيم...)،
بيان حالات مختلف و متنوع يک امر است تا هر کسي در حد درک و فهم و ذوق و استعداد
خود آن را دريابد.
۴۵ - مشرکان معاصر پيامبر اسلام بُتها را به عنوان نشانه و نماد فرشتگان (که آنها
را دختران خدا ميپنداشتند) به شفاعت نزد خدا ميخواندند تا حاجاتشان برآورده گردد
(يونس ۱۸، زمر ۳، انعام ۹۴، روم ۱۳ و آيات فراوان ديگر).
۴۶ - آيات ابتداي سوره جن نيز به اين تجربه آشنايي بيگانگان با قرآن اشاره شده كه
براي فهم بهتر آيات لازم است به آن مراجعه شود.
قرآن با احکامي که درباره: ارث، ازدواج، طلاق، جنگ، صلح، معاملات و امثالهم دارد،
كتاب هدايت انسانها ميباشد. به تصريح قرآن، اگر در زمين فرشتگاني زندگي ميکردند،
خداوند رسولي از جنس خودشان براي هدايت آنان ميفرستاد. در اين آيه نيز اگر جنيان
غير از انسانهاي غريبه بودند، اين سؤال مطرح ميشود که آيا براي خدا ممکن نبود از
جنس خودشان رسولي براي آنها بفرستد؟ ر.ک. به نوشته «جن و انس» از همين قلم.
۴۷ - «صرف» برگرداندن از حالي و كاري به حال و كار ديگري و «انصراف» برگشتن است. از
جمله «وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَيْكَ نَفَرًا...» معلوم ميشود جمعي با اطلاع يافتن از
قرآن، از مكان يا محيط فكري و باورهاي آباء و اجداد خود و به انگيزة ايماني از
شرايط گمراه كننده منصرف شده و رو به سوي حقيقت برده بودند. نسبت دادن اين عمل به
خدا با ضمير متكلم معالغير، دست اندركاري عوامل متعددي را در مشيّت خدا نشان
ميدهد.
۴۸ - دليل آن که گفتند: «بعد از موسي»، در حالي که پيامبر اسلام بعد از حضرت عيسي
به رسالت مبعوث شده است، بايد در معناي کلمه «کتاب» که دلالت بر قوانين و احکام
دارد جستجو کرد. تورات كتاب و قانون و شريعت، و انجيل سراسر بشارتها و اخلاقيات
است.
۴۹ - غفران از ريشه «غَفَرَ»، پوشاندن و پاک کردن آثار سوء اعمال است. آمرزش خدا
نتيجة طبيعي بازتاب پذيرش دعوت رسولان و انقلاب و تغيير رفتار خود آنها است.
۵۰ - منظور از عاجز کردن خدا! غلبه بر نظامات و سنتهاي استوار او در جوامع انساني
و بيتأثير ساختن تلاشهاي پيامبر و مؤمنان است.
۵۱ - «يَعْيَ» از «عَيّ» (عجز)، نفي ناتواني آفريدگار از بازآفريني هستي و رستاخيز
مردگان است. اين عدم ناتواني را در آية ۱۵ سوره ق نيز بيان كرده است «أَفَعَيِينَا
بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ».
۵۲ - اين آيه بازگشتي است به آيه ۲۰ «وَيَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى
النَّار...». با اين تفاوت كه در آية ۲۰ هشداري در دنيا بود و اين آيه اعترافگيري
از واقعيت داشتن آن.
۵۳ - معناي عهد، پايبندي به پيماني است که با کسي بسته ميشود. آنچه در عهد، تعهد و
معاهده اهميت دارد، همين مراعات مستمري است که بايد حفظ شود. اين كه «أُولُوا
الْعَزْمِ» از پيامبران چه كساني بودند، از اين عنوان، كه تنها يك بار در قرآن
آمده، نميتوان به نتيجه رسيد، اما از آية ۴۵ سوره ص «وَاذْكُرْ عِبَادَنَا
إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبْصَار» ميتوان،
به عنوان نمونه، به ابراهيم، اسحق و يعقوب، به عنوان نيرومندانِ بر نفس خويش
«أُولِي الْأَيْدِي»، و از آيه ۱۷ سوره ص «اصْبِرْ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ وَاذْكُرْ
عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ» به داود پيامبرِ صبور اشاره
كرد.
۵۴ - «لَبَث» درنگ كردن و توقف زندگي عادي در كُمون (همچون دانه در خاك، خواب
زمستاني حيوانات، خواب اصحاب كهف يا خواب پس از مرگ) ميباشد كه با برانگيختگي و
تحريكي مجدداً به حيات و حركت باز ميگردد.
زمان و مكان (Time & Space) اموري كاملا نسبي و تابع درك و
فهم ما و احساسي است كه در خوشي و ناخوشي و خواب و بيداري داريم. همچنانكه احساس ما
از سرعت هواپيما هنگام بلند شدن و نشستن، با هنگام پرواز در اوج آسمان به كلي
متفاوت است و حركت آن را ميليمتري يا متوقف ميبينيم. ما اسير در زمان و مكان و خدا
خالق هر دو، اول و آخر و ظاهر و باطن است. گويا در قيامت با كنار رفتن پردههاي
نسبيت، ديد آدمي نسبت به زماني كه گذشته عوض ميشود و همچون اصحاب كهف كه ۳۰۰ سال
را ساعاتي تصور كردند، مدت مرگي را كه ممكن است ميليونها سال گذشته باشد، ساعتي از
روز يا شب تصور ميكنند!
۵۵ - از استثنايي كه در انتهاي اين آيه آمده، آشكارا معلوم ميشود هلاكت و انقراض
اقوام متعدد در طول تاريخ تنها بر خروجشان از قوانين و نظامات عالم و حريم و حدود و
حقوق تعيين شده توسط آفريدگار (معناي اصلي فسق) ارتباط داشته و نسبت دادن آن به
خدا، ناشي از علتالعلل و مسبّبالاسباب بودن خدا و جريان يافتن نظامات و قوانين
عالم از قضا و قدر و مشيّت اوست.
ترجمه عبدالعلى بازرگان