سوره فتح۱
به نام خداى رحمتگستر بر عام و خاص
۱ - بيترديد ما (راه رسيدن به) پيروزي آشكاري را براي تو گشوديم.۲
۲ - تا خدا آنچه از پيآمد منفي پيش فرستادهات۳ (عواقب اعمال گذشته) و
آنچه به تأخير ميآيد۴ (بازتاب زنجيرهاي آن) را برايت بپوشاند۵
(بيامرزد و خنثي سازد) و تو را به راهي مستقيم (توحيدي) رهبري كند.۶
۳ - و خدا تو را به ياوري شكست ناپذيري (در فتح مكه) ياري كند.۷
۴ - اوست كه آن آرامش (در ميدان جنگ) را در دلهاي مؤمنان نازل كرد۸ تا
(با توكل بر خدا و مقاومت در برابر دشمن) ايماني بر ايمانشان بيفزايند۹
و (يقين كنند) سپاهيان آسمانها و زمين (نيروهاي غالب در جهان) تنها از آنِ خداست۱۰
و خدا دانايي فرزانه (كار استوار) است.
۵ - (هدف از اين ابتلائات همين است) تا مردان و زنان مؤمن را (به مدد مجاهدتشان در
راه حق) به بوستانهايي كه نهرهايي (از آثار حياتبخش زندگيشان) از زير آن جاري
است براي ابد درآورد و بديهاي آنها را (با آثار اعمال مثبتشان) بپوشاند و اين
(توفيق) نزد خدا (در نظام الهي) رستگاري بس بزرگي است.۱۱
۶ - و نيز (در جهت مقابل) مردان و زنان منافق (به ظاهر مسلمان) و مردان و زنان مشرك
(بتپرست) را كه با بد پنداري (باوري خرافي و آلوده به شرك) دربارة خدا گمان
ميبرند،۱۲ به عذاب (محروميت از همراهي با حق) برساند. حوادثِ بد روزگار۱۳
(برخلاف تصوّرشان) بر خودشان باد، و (نيز) خدا بر آنان خشم گيرد و از رحمت خويش دور
كند۱۴ و براي آنان دوزخ را، كه بد سرانجامي است، فراهم كرده است.۱۵
۷ - و (دشمنان حق بدانند) سپاهيان آسمانها و زمين از آنِ خداست (نه آنها)، و
خداوند شكست ناپذير فرزانه (كار استوار) است.۱۶
۸ - بيترديد ما تو را (به عنوان) شاهدي۱۷ (الگويي براي مشاهده ديگران)
و بشارت دهنده (به نيكان) و هشدار دهنده (به تبهكاران از عواقب اعمالشان)
فرستادهايم.
۹ - تا (شما اي مؤمنان، در پيروي از او) به خدا و رسولش ايمان (راستين) آوريد و خدا
را ارجمند داريد۱۸ و بزرگش شماريد۱۹ و صبح و شام (با اعمال
نيكوي خوب) به پاكياش بستاييد.۲۰
۱۰ - بيترديد كساني كه با تو (در دفاع از دين) بيعت ميكنند،۲۱ جز اين
نيست كه با خدا بيعت ميكنند؛ دست (قدرت) خدا بالاي دست (مؤيد) آنهاست.۲۲
پس هر كه پيمان شكند، تنها به زيان خويش شكسته۲۳ و هر كه به پيماني كه
با خدا بسته وفا كند، پس به زودي پاداش بزرگي خواهد داشت.
۱ - براي پيروزي واژههاي مختلفي همچون: غلبه، ظفر،
ظهور (چيره شدن)، فتح و... در قرآن آمده است كه هر كدام مفهوم ويژه خود را دارند.
اما معناي اصلي فتح گشايش است. خداوند فتّاح، يعني گشاينده گِره مشكلات است، كليد
نيز كه گشايندة قفل است مفتاح ناميده ميشود. پيروزي در جنگ را هم كه مانع و مزاحمت
دشمن را دفع و رفع ميكند، فتح ميگويند، اما در اين سوره «صلح حُديبيه» را، كه
كليد بسياري از محدوديتهاي مسلمانان در آن دوران سخت بود، فتح ناميده است، آن هم
«فتح المبين»! كاش اين سياست حكيمانه و داهيانه پيامبر عبرتي براي سياستمداران سخت
سر و خشونت طلب روزگار ما گردد. شناخت شرايط تاريخي و شأن نزول اين سوره براي فهم
آيات آن بسيار مهم و ضروري است.
۲ - ضمير «ما» در اين آيه دلالت بر نقش خدا، فرشتگان و بندگان مجاهدش در تحقق اين
پيروزي (با پيروي از نظامات الهي) ميكند؛ و گرنه مشيّت خدا چنين نبوده است كه
رسولان را بدون تلاش خودِ آنها و پيروانشان به پيروزي برساند (براي توضيح بيشتر به
نوشته: «من، ما، و او در كلام خدا» از همين قلم مراجعه نماييد).
نقش پيامبر و مؤمنين روشن است، نقش نيروهاي غيبي (جنود السموات و الارض) را در آيات
۴ و ۷ همين سوره ميبينيد. پيوستن همه اين عوامل ذيل مشيّت خدا، عنوان «ما» را
تشكيل ميدهد. و گرنه ميفرمود: اني فتحت لك فتحاً مبينا! البته برخي به قياس بشري،
آنچنان كه پادشاهان با ضمير «ما» سخن ميگويند تا اقتدارشان بيشتر جلوه كند،
گفتهاند خدا نيز هر كجا قصد قدرت نمايي داشته ضمير جمع به كار برده، و هرگاه اراده
لطف و رحمت داشته از ضمير فردي استفاده كرده است. اما اين برداشت را مواردي معكوس
ابطال ميكند. مثل: عذابي، غضبي، لعنتي، كيدي و... كه برخلاف رحمت و لطف است.
اتفاقاً مسئله از جهاتي كاملا برعكس است؛ قرآن همواره مردمان عادي و پيروان رسولان
را بندگان «من» (عبادي) خطاب كرده و همواره پيامبران يا برگزيدگان ممتاز و متقي امت
را بندگان «ما» (عبادنا، عبدنا) خوانده است (۱۲ مرتبه). گويا درك جامع و همه جانبة
پروردگار (ضمير «ما») كه مستلزم بصيرت يافتن بر نقش فرشتگان، قضا و قدر و مشيّت
(قوانين علت و معلولي) و نقش انسان ميباشد، جز براي انبياء و انسانهاي متعالي
حاصل نشده است. خدا را در طبيعت ديدن و نقش او را در نيروهاي عالم و خود شناختن،
خداشناسي جامعتري است.
۳ - معناي اصلي «ذنب»، دُم يا دنباله و يا عوارض و عقوبتي است که در پي و عقب گناه
ميآيد. اگر به گناه ذنب گفته شده، به خاطر همين پيامدهاي ناگوار آن در دنيا و آخرت
ميباشد.
«مَّا قَدَّمَتْ» پيشبيني، برنامهريزي و تدارك چيزي براي آينده است، مثل تلاش
مورچهها در تابستان براي جمعآوري دانه در لانه براي زمستان، و نيز تأمين توشه و
زاد و برگ براي سفر، يا تدارك سرمايه براي خريد خانه و غيره. در قرآن مفهوم پيش
فرستادن و تدارك قبلي را در سورة يوسف، در ماجراي خشكسالي هفت ساله و ضرورت
صرفهجويي در هفت سال خرّمي به خوبي بيان كرده است: يوسف ۴۷ و ۴۸- «...يَأْكُلْنَ
مَا قَدَّمْتُم...».
۴ - اما اعمالي كه با تأخير به حساب آدمي ميرود، همان آثار اعمال سوء يا باقيات
الصالحاتي است كه آدمي در مدت عمر انجام داده است: يس ۱۲- «إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي
الْمَوْتَيٰ وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ...». اعمال انسان همچون موجود
زنده باقي ميماند و تا قيامت به حيات خود ادامه ميدهد. همچنين آيه ۵ انفطار:
«عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ وَأَخَّرَتْ» و آيه ۱۳ قيامه: «ينَبَّأُ
الْإِنْسَانُ يوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ»، به نظر ميرسد آثار زنجيرهاي و
بلند مدت اعمال نيك و بد آدمي در نسلها و عصرهاي بعدي باشد كه به حساب او واريز
ميگردد (پناه بر خدا)! در دعاي كميل آمده است: «اَللّهُمَّ اغْفِرلي ما كانَ
مِنّي» (بارخدايا آنچه از من پديد آمده را بيامرز).
۵ - نسبت دادن ذنب (گناه) به پيامبر جاي تأمل و بررسي جدّي دارد؛ در مقام تشبيه،
پيامبران را ميتوان فرزندان بالغ و رشد يافته جوامع بشري شمرد. انتظار والدين از
فرزندان، به نسبت سن و سال و رشد و بلوغ آنها كاملا تفاوت ميكند؛ از اطفال خردسال
انتظار چنداني نميرود و همه شيطنتها و خطاهاي آنان را به ديده اغماض نگريسته
ميشود، اين انتظار به تدريج با رشد سني آنان بيشتر ميگردد. وقتي به سن بلوغ
ميرسند و پا به دانشگاه يا تجربه كاري ميگذارند، نه تنها توقع خلاف و خطايي از
آنها نميرود، بلكه به كمتوجهيها و كملطفي و نقصان خدمات و محبتهاشان نيز ايراد
گرفته ميشود.
انتظار خداوند از پيامبران به مراتب بيش از ساير بندگان است. بنابراين هر چند آنان
هرگز نافرماني و گناه دانسته و عمدي نميكردند، اما به مصداق: «حسنات الابرار سيئات
المقربين» (نيكوكاريهاي نيكان براي مقربان گناه محسوب ميشود)، هرگونه ترك اُوليٰ
(ترجيح كار آسانتر)، تعجيل و يا بيتوجهي مختصر آنان ذنب محسوب ميشده است و اين
مطلب به وفور در قرآن در مورد بيشتر پيامبران ديده ميشود. و اصولا لحن قرآن درباره
انبياء، بيش از تمجيد و تجليل و تعظيم، تُن تذكر، تنبيه، و در مواردي توبيخ دارد!
در مورد رسول مكرم اسلام علاوه بر اين سوره، در هفت سوره ديگر به آن رسول، به رغم
مقام عظيمش، امر به استغفار شده است (محمد ۱۹، مؤمنين ۱۱۸، تحريم ۸، نساء ۱۰۶، غافر
۵۵، و نصر ۳). علاوه بر آن، هشدارهاي ديگر نظير: «عَفَا اللهُ عَنْك...» (توبه ۴۳)،
«يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللهُ لَك...» (تحريم ۱)،
«...فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِين» (انعام ۳۵)، «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ
اتَّقِ اللهَ...» (احزاب ۱) و... دلالت بر توجه ويژة خداوند به آن حضرت براي رشد و
كمال و پاكي بيشتر ميكند.
۶ - آيا پيامبر اسلام قبلا هدايت نشده بود كه پس از ۱۹ سال از آغاز رسالت، بعد از
اين واقعه به صراط مستقيم هدايت گردد!؟ اگر هدايت را به جاي رهنمايي، رهبري بگيريم،
به خصوص با توجه به نكره آمدن «صراطاً مستقيماً»، مراحل بسيار تكامل يافتهتري را
در مييابيم كه آن حضرت پس از تجربه موفق اين ابتلاء به آن نائل گرديد.
محصول و ميوة «فتح المبين» را در ابتداي اين آيه «لِيَغْفِرَ لَكَ اللهُ...» شمرده
است! به راستي چه نسبتي ميان پيروزي با پاك شدن از گناه و آمرزش وجود دارد!؟ «لامِ»
لِيَغْفِرَ لَك، نسبت آن را آشكار ميسازد. حرف «لام» در زبان عربي معاني متعددي
دارد كه لامِ اين آيه را لام غايت و نتيجه، يا هدف و منظور و محصول نهايي ميدانند،
به اين ترتيب معلوم ميشود هنر و همّت، سياستمداري هوشمندانه، درايت و شجاعت پيامبر
در ماجراي منتهي شده به صلح حديبيه، شخصيت او را متعاليتر كرد و مراتب نازلتر
پيشين او را پوشاند. همچنانكه هر مخترع و كاشفي با كشف علمي جديد از جهل پيشين خود
و ديگران پاك و پيراسته ميشود. در اين سوره هشت بار «لامِ» هدف و نتيجه تكرار شده
است (در آيات: ۲، ۴، ۵، ۹، ۲۵، ۲۸ و ۲۹).
۷ - معناي عزيز، در جمله «نصراً عزيزاً» نوعي شكست ناپذيري و پيروزي تضمين شده است.
۸ - «سَكِينَه»، مصدر از ريشة «سَكَنَ» (آرام گرفتن پس از حركت)، همواره در قرآن
(شش بار) دربارة آرامش دل در شرايط سخت آمده است. مَسْكَن نيز مكان آسايش و آرامش،
سكونت آرام و قرار گرفتن در يك مكان، اسكان سكونت دادن و مسكين، از بُعد منفي،
بيتحرّك ماندن و زمينگير شدن از فقر و بيماري و امثالهم است.
۹ - اين دومين «لام» غايت و هدفي است كه در آيات مقدمة اين سوره آمده است؛ حركت
شجاعانه پيامبر و مسلمانان به طرف مكه (مهمترين پايگاه دشمنان) و نزول آرامش و
امدادهاي غيبي به اين نتيجه منجر شد كه: «لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَعَ
إِيمَانِهِمْ» (تا ايماني بر ايمانشان بيفزايند).
«إِيمَان»نيز همچون علم و هنر و تجربه و هر معرفت ديگري، با توجه و تمرين افزايش
مييابد و شخص به رشد و كمال بيشتري ميرسد. رك به انفال ۲، توبه ۱۲۴ و كهف ۱۳.
۱۰ - «جنود» جمع جُند، همان لشگر و سپاه است، اما در آسمان و زمين سپاهي، آنچنان كه
ممكن است تصوّر شود، وجود ندارد. از آنجايي كه ارتش همواره آماده براي مقابله با
تجاوز دشمن است، در نظامات الهي نيز نيروهايي (فرشتگاني) وجود دارند كه (همچون
مكانيسم دفاعي بدن در برابر ميكربها يا مواد غذايي فاسد) در برابر انحراف از
قوانين واكنش شديد نشان ميدهند.
۱۱ - سومين هدف يا غايت نهايي از مصاف دو جبهه شرك و توحيد در ماجراي «حُديبيه»،
كسب شايستگي مردان و زنان براي ورود به بهشت جاويد و فوز عظيم بود. «فوز» رسيدن
سلامت و بيخطر به مقصد و «مفازه» اسم مکان يا وسيله چنين موفقيتي است. اگر سقوط از
هواپيما مرگآور است، چتر نجات، «مفازه» و فرود آرام و به سلامت، «فوز» است. دنيا
نيز درهاي به سراشيبي هوي و هوس است و نجات از دنياپرستي به مدد مراتبي از ايمان و
عمل ممکن ميگردد که «مفازه» ناميده ميشود. رسيدن به مقصد را نيز فوز مينامند.
در حركت سپاه ۱۴۰۰ نفري مسلمانان به سوي مكه گمان ندارم زناني شركت داشتهاند،
اصولا ميدان نبرد در روزگاران باستان منحصر به مردان بوده و زنان ادعايي در كسب
غنايم و نيل به افتخارات نظامي نداشتهاند، اما آيات پنج و شش اين سوره زنان را
دوشادوش مردان در پيروزي و شكست به طور مساوي مؤثر يا مقصّر ميشمارد و نقش ناديدني
آنان را در تربيت جوانان با غيرت، همفكري و همراهي با همسران و انواع حمايتهاي پشت
جبهه آشكار ميسازد. آنهم در جامعه قبيلهاي آن روزگار كه زنان در خانواده هم به
حساب نميآمدند، چه رسد به جبهه و جهاد!
اين آيات با طرح سه جبهه: ايمان، نفاق، كفر، علاوه بر نقش زنان مؤمن در تحقّق
ارزشهاي ايماني در جامعه، نقش زنان منافق و زنان مشرك را، كه معمولا ديده
نميشدند، در شكلگيري اين دو گروه مورد توجه قرار ميدهد. بيجهت نيست كه در اين
دو آيه با آن كه در عناوين: مؤمنين و منافقين و مشركين، از نظر ادبيات عرب، مرد و
زن تواماً مورد نظر است، با اين حال تأكيد عناوين: مؤمنات، منافقات و مشركات را نيز
افزوده است.
۱۲ - «سوء ظن به خدا»! نوعي «بد خداشناسي» و ديد مشركانه داشتن به آفريدگار است،
حضرت علي(ع) (در نهج البلاغه نامه ۵۳ بند ۲۸) فرمود: «سه صفت از سوء ظن
به خدا (بد خداشناسي) ناشي ميشود: ترس، بُخل، و حسد. خداشناس واقعي نه از كسي
ميترسد، نه خسيس است، و نه به ديگري حسادت ميكند». (براي توضيحات بيشتر به سلسله
مقالاتي تحت عنوان «بد خداشناسي» - در ۸ قسمت - از همين قلم مراجعه كنيد)
باورهای مشرکين درباره نقش بُتها در برآوردن حاجات و اعتکاف در بُتخانهها، و آداب
و زياراتي که انجام ميدادند، تماماً مبتني بر اوهام و خرافات و گمانهاي جاهلانه
بود. امروز نيز بسياري از دينداران عالم به آداب و تشريفاتي در آئينهاي مذهبي خود
پايبندي نشان ميدهند که بسياري از آنها بر پايه ظنّ و گمان در طول تاريخ شکل گرفته
و با اساس شريعت مغايرت و تضاد دارد.
۱۳ - «دَوَائِرَ» جمع دائره، از ريشه دور (گردش) ميباشد. اما منظور از دوائر، يا
دائره، حوادثي است که در جهان جريان دارد و ميگردد و کسي از آن مصّون نيست. مثل:
سيل، زلزله، بيماري، قحطي، جنگ و... علاوه بر اين آيه، در آية ۹۸ سورة توبه و آية
۵۲ سورة مائده نيز كلمة «دائره» آمده است. در هندسه نيز دايره حالت حصار و بستن فضا
دارد.
۱۴ - «لَعْن»، راندن كسي از خود و دور كردن اوست. لعنت كردن ما آدميان لفظي است و
جنبة نفرين دارد، اما لعن الهي، محروم كردن گمراهان از رحمت خود در بازتاب عمل خود
آنها (كفر، نفاق، ستم، فساد و تباهي و...) ميباشد. در واقع لعنت خدا مثل دستِ رد
زدن معلم به شاگرد تنبل براي رفتن به كلاس بالاتر است كه نه از دشمني، بلكه از حكمت
و حمايت از حق ديگران ناشي ميشود.
۱۵ - «صيرورت»، شدن و تحوّل يافتن و رسيدن است. اهل لغت «مصير» را مصدر ميمي و اسم
مکان به معناي بازگشتگاه گرفتهاند. اما «مصير» با «مرجع» و «مسير» فرق دارد؛ در
اين لغت، توجه به سرانجام تحولات و محصول فرآيند مورد نظر است.
۱۶ - نيرومندي برخي ابر قدرتها، ناشي از ستمكاري و سركوب و ثروتاندوزي است، اما
عزّت خدا با حكمت و فرزانگي قرين است.
سخن از «جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْض» در آية چهارم اين سوره نيز آمده است،
نتيجهگيري در آن آيه در ارتباط با نزول جنود (فرشتگان) براي آرامش بخشيدن بر
مؤمنين، تكيه بر صفت «عليم و حكيم» خداوند است و در اين آيه در ارتباط با نزول جنود
(فرشتگان) عذاب بر ستمگران، با تكيه بر صفت «عزيز حكيم» ميباشد.
۱۷ - «شاهد» بودن پيامبر بر اُمت، نه به معناي حاضر و ناظر بودنش بر احوالات
معاصرين و آيندگان و اطلاع از اعمال آنهاست، آنطور كه برخي برخلاف مسلّمات توحيدي
قرآن ميپندارند، بلكه حضورش در صحنه مسئوليتها و الگو و اسوه بودنش براي «مشاهده»
پيروان بود. او در واقع مثال و مدل مكتب بود، نه متولّي مستبد و مجري تعزيرات شرعي!
۱۸ - مخاطب آيه هفتم شخص رسول مكرم است، در اين آيه به صنعت ادبي التفات، مردم
مخاطب قرار ميگيرند؛ ما تو را اي رسول با چنين برنامهاي فرستاديم، تا شما اي
مؤمنان به خدا و رسولش ايمان بياوريد و... اين چهارمين «لامِ» غايت در اين سوره
ميباشد «لِتُؤْمِنُوا بِاللهِ وَرَسُولِه...».
«عَزْرْ» ياري رساندن و تعزيز، نصرت با تعظيم و تجليل است، تعزير شرعي، به ادّعاي
فقيهان، ياري كردن قانون شريعت با تنبيه خلافكاران و طرد عمل آنان است. اين كلمه سه
بار در احترام و بزرگداشت پيامبران آمده است (مائده ۱۲، اعراف ۱۵۷، فتح ۹).
۱۹ - «وَقْر» به سنگيني گوش، و «وِقْر» به بار سنگين گفته ميشود (ذاريات ۲).
«وَقار» عظمت و ثبات است و «توقير» بزرگ شمردن و احترام قائل شدن براي خدا. به آية
۱۳ سوره نوح نگاه كنيد.
۲۰ - بروز استعدادهاي خدا داد هر موجودي در جهان هستي، تسبيح او و كار حساب شدهاي
است كه بدون آن عيب و نقصي در هستي پديد ميآيد. همچون ساعتي كه حذف هر پيچ و
دندهاي آنرا از دقّت مياندازد.
«تسبيح» از «سباحه» به معناي شناوري و حرکت منظم در مسير و مداري معين است. وقتي
قرآن تأکيد ميکند همه اجزاء هستي و هر آنچه در آسمانها و زمين است خدا را تسبيح
ميکنند، جوش و خروش و جنبشي در طبيعت و ذرّات عالم را نشان ميدهد که به سوي هدفي
متعالي و کمال آفرين جريان دارد. همچون کارخانهاي عظيم با هزاران کارگر و کارمند و
مهندس و تکنيسين و مهارتهاي ديگر كه صبح تا شام کاري براي توليد ميکنند و هر يک
از آنان وظيفهاي به عهده دارد كه رفع عيب و نقص و نارسايي از امور متنوع و پيچيدة
کارخانه است.
۲۱ - «بيعت» از ريشه «بيع» (معامله و خريد و فروش) تعهدّي دوطرفه در اطاعت از يكطرف
و ارائه خدمت و هدايت از طرف ديگر است.
۲۲ - «يَد» نماد وسيله اعمال قدرت و عمل است و به صورت مجازي در مورد خدا به كار
ميرود.
۲۳ - «نَكَثَ» در قرآن عموماً دربارة شكستن و نقض عهد و اَيمان (سوگندها) به كار
رفته است. همچون باز كردن رشتة نخ پس از تابيدن آن: نحل ۹۲- «وَلا تَكُونُوا
كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِنْ بَعْدِ قُوَّهٍ أَنْكَاثًا...» (مانند آن زني
نباشيد كه بافته شدة خود را پس از محكم كردن از هم بازكرد). از همين تك آيه تشبيهي
ميتوان معناي «نكث» در شش مورد ديگر آن در قرآن را، كه دربارة عهد و پيمان است،
دريافت؛ پايبندي به عهد و پيمان موجب وحدت، اتحاد و انسجام و قوّت ميشود و شكستن
آن، شيرازه همه امور را از هم ميپاشد. اين است تفاوت نقض عهد با نكث عهد!
ترجمه عبدالعلى بازرگان