سوره ق
به نام خداى رحمتگستر بر عام و خاص
۲۳ - دوست۳۶ (گمراه كننده و غافل) او گويد: اين (عامل ثبت و ضبط اعمال)
همان است كه نزد من (نيز گمارده شده) است.۳۷
۲۴ - (اين نداي حق و قانون هستي است كه) هر بسيار ناسپاس ستيزهگر۳۸ را
در دوزخ افكنيد.
۲۵ - (همان) همواره بازدارنده۳۹ براي (هر كار) خير (و) متجاوز۴۰
(به حقوق مردم و) مردّد بدگمان را.۴۱
۲۶ - همانكه با خداي يكتا معبود ديگري قرار داده است، پس او را در عذاب سخت
افكنيد.۴۲
۲۷ - (دوست گمراه دنيايياش) گويد:۴۳ پروردگارا! من او را به سركشي
وادار نكردم، بلكه خود (همواره) در گمراهي دوري بود.
۲۸ - (خداوند) گويد: نزد من ستيزه مكنيد۴۴ (ديگري را مقصر ندانيد) كه من
پيشتر به شما بيم داده بودم.
۲۹ - نزد من (در نظامات من) سخن (در كيفر مجرمان) دگرگون نميشود۴۵ و من
هرگز ستمگر به بندگان نيستم۴۶ (اين بازتاب اعمال خودشان است).
۳۰ - روزي كه به دوزخ گوييم: آيا پُر شدي؟ و گويد: آيا بيش از اين هم هست؟۴۷
۳۱ - و (در آن روز) بهشت بي هيچ فاصلهاي به نزديك پرهيزكاران آورده شود.۴۸
۳۲ - (به آنها گفته شود) اين همان (پاداشي) است كه به شما وعده داده ميشد؛ (اين)
ويژة هر بازگشتكننده۴۹ خويشتن نگهداري است۵۰ (آن كه با
محافظت تقوا، به اصل خويش باز ميگردد).
۳۳ - همان كه از (خداوند) رحمن (رحمتگستر بر هستي) بيم داشته۵۱ و دلي
يكسره بازآينده۵۲ (نزد پروردگار) آورد.
۳۴ - (به آنها گفته شود) به سلامت به آن (بهشت) درآييد، اين است روز جاودانگي.
۳۵ - براي آنهاست در آنجا آنچه خواهند، و نزد ما افزون بر آن است.
۳۶ - و پيش از آنان، چه بسيار نسلهايي۵۳ را كه قدرتمندتر از اينان بوده
و در شهرها راه (نفوذ و بسط قلمرو و قدرت) گشوده بودند،۵۴ هلاك كرديم
(منقرض ساختيم). آيا (به هنگام عذاب) راه گريزي۵۵ (براي آنها) وجود
داشت؟
۳۷ - بيگمان در اين (تجربياتِ عبرتآميز) بس يادآوري (و بيدارباشي) است۵۶
براي هر صاحبدل (عبرتآموز)، يا آن كس كه گوش (دل) سپارد۵۷ و (در صحنه
حق عملا) شاهد و حاضر باشد.۵۸
۳۸ - و هرآينه ما آسمانها (عالم ستارگان) و زمين و (فضاي كهكشاني) مابين آن دو را
در شش دوران آفريديم۵۹ و (در آفرينش اين جهان بيكران) هيچ خستگي و
ملالي به ما نرسيد.۶۰
۳۹ - پس (با توجه به مشيّت خدا در اختيار و مهلت به بندگان) بر آنچه (منكران)
ميگويند شكيبا باش۶۱ و (با نگاهي فراتر از دنيا) پروردگارت را پيش از
برآمدن آفتاب و پيش از فروشدن (آن) تسبيح كن.۶۲
۴۰ - و (نيز) پاسي از شب را، و در پي سجدهها (نيز) او را تسبيح كن.۶۳
۴۱ - و گوش (جان و خرد) سپار به روزي كه (فرشته) ندا دهنده از مكاني نزديك۶۴
ندا(ي برپايي قيامت) دهد.
۴۲ - روزي كه آن بانگ سخت۶۵ (رستاخيز) را به حق (واقعي نه خيالي)
ميشنوند؛ اين است روز خروج (از خاك).
۴۳ - بيگمان اين ماييم كه حيات ميبخشيم و ميميرانيم و سرانجام (سير همة پديدهها
و تحولات) به سوي ماست.۶۶
۴۴ - روزي كه زمين شتابان۶۷ از آنان جدا ميگردد۶۸ (از دل
خاك برون ميآيند)، اين گردآوريِ آساني براي ما است.
۴۵ - ما به آنچه (از شرك و كفر) ميگويند داناتريم،۶۹ تو نيز
تحميلكننده۷۰ (ايمان) بر آنها نيستي، پس (تنها)، آن كس را كه از
بيمدادنهاي من ميترسد، به وسيلة قرآن يادآوري كن.
۳۶ - قرين بودن باكسي يا چيزي دلالت بر نوعي پيوند و
نزديكي ميكند، مثل نزديكي دو دوست. به مردمان هم نسل و هم عصر نيز «قرن» يا قرون
گفته ميشود.قرين بودن شيطان با آدمي نيز همگوني رفتاري را نشان ميدهد، همچنان كه
همنشيني با گلخن (فضولات)، به جاي همنشيني با گُل، بويناك و بدمنظر ميباشد.
۳۷ - جمله «هَٰذَا مَا لَدَيَّ عَتِيدٌ»، مشابه همان سخني است كه در آيه ۱۸ آمده
بود: «مَا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ»، آن دوست گمراه و
گمراه كننده نيز با شگفتي اظهار ميدارد: اين نظام ثبت و ضبط اعمال (كارنامة عمل)
در من هم بوده است!
۳۸ - «كفّار» مبالغه و شدت كفر را ميرساند، اما عِناد، دشمني، و عاند، دشمن است.
مبالغه عاند، «عَنِيد» (در باب فعيل)، كسي است كه دانسته و به عمد از پذيرش حق
امتناع و بر آن طغيان ميكند. عَنِيد صفت جبّاران و سران ستم در جوامع بشري
ميباشد. هود ۵۹- «...وَعَصَوْا رُسُلَهُ وَاتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ
عَنِيدٍ»، ابراهيم ۱۵- «وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ». جهنم نيز
جايگاه سختترين كافرانِ سركش و طغيانگر است. ق ۲۴- «أَلْقِيَا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ
كَفَّارٍ عَنِيدٍ».
۳۹ - «مَنَّاع» مبالغه منع و بازداري، وصف كسي است كه نه تنها خود اهل خير و خدمت
نيست، بلكه ديگران را نيز همواره از اين كار باز ميدارد. اصطلاح «مَنَّاعٍ
لِلْخَيْرِ» در آية ۱۲ سوره قلم نيز آمده است: «مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ
مُرِيبٍ». اين صفت را در سه آيه ديگر قرآن مييابيم: ماعون ۶ و ۷- «الَّذِينَ هُمْ
يُرَاءُونَ وَيَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ»، معارج ۲۱- «وَإِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ
مَنُوعًا»، بقره ۱۱۴- «وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللهِ أَنْ
يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ...».
۴۰ - «مُعْتَد» اسم فاعل از ريشة «عدو»، تعدّي و تجاوزي است به حقوق ديگران كه اگر
قلبي باشد، عداوت و دشمني به بار ميآورد، اگر در معاملات باشد، تعدّي محسوب
ميگردد و اگر در راه رفتن باشد، به معناي دويدن است. مشتقات اين كلمه ۱۰۶ بار در
قرآن تكرار شده است.
۴۱ - «مُرِيب» از ريشه «رَيْب» (شك و ترديد)، حالتي از تزلزل و ناپايداري دروني است
كه شخص را به شك و ترديد و سوء ظن و تهمت مياندازد. از هفت باري كه «مُرِيب» در
قرآن تكرار شده، شش بار آن با «شك» آمده است: «وَإِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ
مُرِيبٍ». در دو آيه ۲۴ و ۲۵ كساني را كه سزاوار دوزخ شدهاند با پنج صفت معرفي
كرده است: «كَفَّار»، «عَنِيد»، «مَنَّاع»، «مُعْتَد»، «مُرِيب». ريشه اين صفات را
در آيه بعد شرك در خداپرستي ميشمارد.
۴۲ - در قرآن وصف عذاب به «شديد» ۲۱ بار تكرار شده كه ۱۹ بار آن به صورت نكره
(عذابٌ شديدٌ) و تنها دو بار به صورت معرفه «الْعَذَابِ الشَّدِيد» دربارة مشركين
آمده است كه گويا بدترين عذاب باشد و بقيه موارد در مورد كافران، مجرمين، ضالّين و
متفرقه است و دو مورد نيز صفت «شَدِيدُ الْعَذَاب» به خدا (نه به عذاب) نسبت داده
شده است (بقره ۱۶۵ و ابراهيم ۷).
۴۳ - برخي از مفسرين منظور از «قرين» در اين آيه را «فرشته» حافظ و شاهد اعمال، و
قرين در آية ۲۳ را «شيطانِ» نفس، كه هميشه همراه گمراهان است گفتهاند، اما آيه ۲۸
همين سوره، در شرح بگومگو و مجادله آن شخص گمراه با قرين خود در محضر الهي و سخن
خداوند كه من شما را قبلا بيم داده بودم، معلوم ميدارد كه منظور از «قرين» بايد
همان دوستان گمراه و رفيقان نا اهلي باشد كه شخص را به انحراف ميكشانند. البته
برحسب آيه ۳۸ سوره نساء «...وَمَنْ يَكُنِ الشَّيْطَانُ لَهُ قَرِينًا فَسَاءَ
قَرِينًا»، شيطان هم ميتواند قرين آدمي باشد، ولي منظور از شيطان در اين موارد
همان آدمهاي شيطان صفتي هستند كه رفيق آدميان رويگردان از ياد خدا ميشوند (زخرف
۳۶ تا ۳۹). همين معنا را آية ۲۵ فصلت: «وَقَيَّضْنَا لَهُمْ قُرَنَاءَ فَزَيَّنُوا
لَهُمْ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ...» و نيز آيات ۵۱ تا ۵۳ صافات به
روشني نشان دادهاند: «قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّي كَانَ لِي قَرِينٌ يَقُولُ
أَإِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِينَ أَإِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا وَعِظَامًا
أَإِنَّا لَمَدِينُونَ».
۴۴ - در عداوت، دشمني قلبي غلبه دارد، و در خصومت، دشمني لفظي. اين سخن را ميتوان
از ۱۸ موردي که مشتقات کلمه خصم در قرآن آمده است به روشني دريافت کرد. در واقع
خصومت، جدال لفظي و دعواي زباني براي مقصر شمردن ديگري است. بگومگو و مخامصه
دوزخيان، در فرافكني و مقصّر شناختن ديگري، به دفعات در قرآن آمده است (از جمله:
زمر ۳۱ و شعراء ۹۶ تا ۱۰۱). آيات مفصلي از سوره «ص» نيز به اين موضوع اختصاص يافته
كه به اين هشدار ختم ميشود: «إِنَّ ذَٰلِكَ لَحَقٌّ تَخَاصُمُ أَهْلِ النَّار» (ص
۶۴) اين بگو مگوي دوزخيان حقيقتي جدّي است.
۴۵ - تبديل، نوعي تغيير و مبدّل كردن چيزي به چيز ديگري است. به تصريح قرآن چنين
تبديلي نه در قول خدا رخ ميدهد، نه در كلمات او (انعام ۶ و ۱۱۵، كهف ۲۷، يونس ۱۰)،
و نه در سنّت الهي (احزاب ۶۲، فاطر ۴۳، فتح ۲۳).
۴۶ - در ۵ آيه قرآن، ظالم نبودن خدا به بندگان را با جمله: «وَأَنَّ اللهَ لَيْسَ
بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ» (سه بار)، و «وَمَا رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ»،
همچنين «وَمَا أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ» ذکر کرده است. «ظَلَّام» صيغه مبالغه
«ظلم» است. گفته ميشود مبالغه در اين وصف، به خاطر مقام خدايي است که اگر حساب و
کتابي در کارش نباشد و بيجهت بندگان را کيفر دهد، همچون معلمي که تلاش شاگردان را
ناديده ميگيرد، به نيکان و بدان ستم کرده است.
۴۷ - اين گفتگو كلامي تكويني (نه محاورهاي) است و دلالت بر بيحد بودن ظرفيت دوزخ
ميكند. امثال چنين گفتگوهايي ميان پروردگار و موجودات (به ظاهر بيجان و جماد)، در
قرآن فراوان است كه در ادبيات ما نيز به وفور يافت ميگردد.
۴۸ - «أُزْلِفَتْ» فعل مجهول از زَلَفَ (نزديك شدن و تقرّب) است. تصوّر چنين است كه
بهشت مكاني است كه شايستگان به آن وارد ميشوند، اما علاوه بر اين آيه، آيات ديگري
از قرآن نيز مفهوم تازهاي از اين امر را آشكار ميسازند و از نزديكي و دوري محيط
يا حالت بهشتي سخن ميگويند: شعراء ۹۰ و ۹۱- «وَأُزْلِفَتِ الْجَنَّهُ
لِلْمُتَّقِينَ وَبُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغَاوِينَ» ؛ تكوير ۱۳- «وَإِذَا
الْجَنَّهُ أُزْلِفَت».
۴۹ - «اوّاب» صيغه مبالغه از ريشه «اَوب»، بسيار بازگشتکننده است. اين صفت کساني
است که با هر دور شدني از خدا يا نافرماني او، به زودي به آغوش مغفرت و رحمت او باز
ميگردند و نميگذارند اين دوري به طول انجامد. از آنجايي که آدمي دائماً در غفلت و
خطاست، انسانهاي هوشيار و هميشه بازگشتکننده را «اوّاب» مينامند. اين صفت ۵ بار
در قرآن تکرار شده است که ۴ بار آن در سوره صاد ميباشد (آيات ۱۷، ۱۹، ۳۰، ۴۴).
بررسي موارد ذکر شده معناي دقيق اين کلمه را روشن ميسازد.
۵۰ - در آية ۴ اين سوره، نظام ثبت و ضبط اعمال آدمي را «كتاب حفيظ» شمرده و در اين
آيه از انسانهاي بسيار محافظت كننده از نفسِ خويش ياد كرده است. از مواردي كه قرآن
انسانها را به «حفاظت» توصيه كرده ميتوان از: حفاظت از فروج (اندام جنسي)، صلات،
كتاب الله، حدود الله، و اَيمان (عهد و پيمانها) ياد كرد. «أَوَّابٍ حَفِيظ» كساني
هستند كه بر اين امور مراقبت و محافظت داشته و با هر خطا و گناهي به فطرت خداجوي
خويش باز ميگردند.
۵۱ - «خشيّت»، با توجه به مواردي كه در قرآن به كار رفته، نوعي بيم و نگراني ناشي
از آخرت و مسئوليت در برابر سرنوشت ابدي است و نسبت مستقيم با علم دارد. در آيه ۲۸
سوره فاطر تأكيد ميكند كه تنها بندگان دانشمند خدا از او خشيت دارند. در قرآن كلمه
خشيّت عمدتاً از الله (۱۰ مرتبه)، پس از آن ربّ (۸ مرتبه) و با ضمير (۷ مرتبه) آمده
است. اما در اين آيه و آية ۱۱ سوره ياسين از «وَخَشِيَ الرَّحْمَٰنَ بِالْغَيْب»
ياد ميكند كه جاي تأمل بسيار دارد؛ صفت رحمن نماد رحمت گستردة خداوند بر هستي و
نهايت مهرباني اوست، خشيت از چنين رحمت مطلقي همان شرم از گناه در پنهاني (غيب)، نه
از ترس، بلكه از نهايت لطف اوست! اهل ايمان و عمل صالح در پنهان (غيب) از رحمن
خشيّت دارند و رحمن نيز بهشت پنهان (غيب) را به آنان وعده داده است: مريم ۶۱-
«جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمَٰنُ عِبَادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كَانَ
وَعْدُهُ مَأْتِيًّا».
۵۲ - «منيب» اسم فاعلِ «انابه»، به بازگشت كنندة مكرر به خدا، پس از انجام هر خلاف
و خطايي گفته ميشود. تكرار توبه، دلالت بر مراقبت مستمر از گفتار و كردار ميكند
كه نشان از بيداري دل دارد. در اين سوره از آوردن «قلب منيب» به محضر خداوند در
قيامت ياد كرده است، و در شعراء ۸۸ و ۸۹ از «قلب سليم»: «يَوْمَ لا يَنْفَعُ مَالٌ
وَلا بَنُونَ إِلاَّ مَنْ أَتَى اللهَ بِقَلْبٍ سَلِيم».
اگر آيات ۲۴ و ۲۵ اين سوره سزاواران دوزخ را با صفاتي پنجگانه شمرده است، در آيات
۳۱ تا ۳۳، شايستگان بهشت را با صفات پنجگانة متفاوتي معرفي ميكند: «مُتَّقِين» (در
برابر كفّار)، «أَوَّابٍ» (به جاي عنيد)، «حَفِيظ» (به جاي منّاع)، «خَشِي» (به جاي
معتد) و «قَلْبٍ مُنِيب» (به جاي مريب).
۵۳ - کلمة «قرن» كه در مورد همزماني و هم مکاني به کار برده ميشود، به مردماني که
در يک عصر و سرزمين زندگي ميکنند، نسبت داده ميشود. مثل مردمان عصر قاجار، عصر
پهلوي، عصر قبل يا بعد از انقلاب.
۵۴ - نقب زدن، سوارخ كردن ديوار براي عبور از آن است. منظور از «نَقَّبُوا فِي
الْبِلادِ»، ظاهراً گسترش قلمرو و بسط شهرها و جمعيت است، يا قدرت تحرك و رفت و
آمد.
۵۵ - «مَحِيص» از ريشة «حَيَص» (كنار شدن و عدول)، اسم مكاني است براي فرار و پناه
بردن. اين كلمه ۵ بار در قرآن تكرار شده است.
۵۶ - ذکر، مقابل نسيان (فراموشي)، بيانگر حالتي از هوشياري، بيداري و خودآگاهي،
تلنگر و تکاني به خواب رفتگان غفلت است. قرآن و تورات نيز ذکر محسوب ميشوند (انعام
۹۰، غافر ۵۴ و...). «ذِكْرَى» مصدر ذِكر، به معناي يادآوري ۲۳ بار در قرآن تكرار
شده است.
۵۷ - القاي سمع، گوش دادني جدي به قصد فهميدن است. مثل القاي سلام كه اظهار آشتي و
دوستي است (نساء ۹۴)، يا القاي عذر (قيامه ۱۵). فعل «كان» در جمله « لِمَنْ كَانَ
لَهُ قَلْبٌ»، دلالت بر تكوين تدريجي دل ميكند كه راه آن را در آية ۴۶ سورة حج،
سير عبرتآموز در زمين براي انديشه كردن نشان داده است «أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي
الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ
بِهَا فَإِنَّهَا لا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَٰكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي
فِي الصُّدُور».
۵۸ - كلمه « شَهِيدٌ» جمعاً ۳۵ بار (به صورت نكره و معرفه) در قرآن آمده است، بيش
از همه (۱۹ مرتبه) اين صفت به خدا نسبت داده شده كه همه جا حاضر و ناظر و گواه است.
پس از آن به پيامبران و اولياء خدا (۱۰ مرتبه)، كه همواره در ميدان مسئوليتهاي
هدايتي بودند. بقية موارد دلالت بر حضور داشتن عادي و گواه بودن بر كاري ميكند. به
نظر ميرسد جمله حاليه «وَهُوَ شَهِيدٌ» در اين سوره، همان در صحنه و ميدان عمل
بودن و عدم غيبت از آن است (والله اعلم).
۵۹ - آفرينش آسمانها و زمين در شش روز (دوران)، جمعاً در ۷ آيه قرآن مطرح شده است
(اعراف ۵۴، يونس ۳، هود ۷، فرقان ۵۹، سجده ۴، ق ۳۸، حديد ۴). اين آيات به آفرينش کل
جهان اشاره دارند، و آيات ۹ تا ۱۲ سوره فصلت، به عنوان زير مجموعهاي از آن کل،
مراحل آفرينش زمين را در دو مرحله: پيدايش کوهها (چين و شکنهاي پوسته خارجي) و
تقويت خاک در چهار مرحله، و پيدايش جوّ زمين (هفت آسمان) در دو مرحله (جمعاً هشت
مرحله) بيان ميکند.
۶۰ - « لُغُوب» را خستگي گفتهاند. اين كلمه در وصف حال بهشتيان آمده است كه نه رنج
و سختي در آن محيط احساس ميكنند، و نه خستگي و بيهودگي به آنان دست ميدهد فاطر
۳۵- «...لا يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ وَلا يَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوب».
۶۱ - ۱۹ بار در قرآن فرمان «صبر» به پيامبر در برابر سختيهاي رسالت و گفتار و
کردار منكران آمده است. به دنبال فرمان صبر، سبک نشدن در برابر آنهايي که باوري
يقيني به آخرت ندارند و به دنيا و بهرهمنديها و رقابتهاي آن دلخوشند توصيه شده
است (روم ۶۰). گويي گفتار و کردار توهينآميز و تهاجمي آنها طوفاني به پا ميکند که
پيامبر و پيروان او بايد استواري و ثبات قدم نشان دهند.
۶۲ - تسبيح پروردگار قبل از طلوع، و قبل از غروب خورشيد (مدت روشنايي روز) را، هم
ميتوان اشارهاي به تلاش و تكاپوي مثبت در طول روز دانست، و هم نوعي هماهنگي با
آمد و رفت خورشيد، كه بيانگر تناوب ظهور و افول حق و باطل در جوامع است. در همين
زمينه ميتوان به آية ۱۳۰ سوره طه مراجعه كرد: «فَاصْبِرْ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ
وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِهَا وَمِنْ
آنَاءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ لَعَلَّكَ تَرْضَى».
۶۳ - «ادبار السجود» را برخي نافلههاي مستحب بعد از نماز مغرب گفتهاند، اما سجود
نهايت تسليم و اطاعت است و تسبيح عملي، اصلاح و پاكسازي عيب و نقصي فردي يا
اجتماعي، به تناسب نياز زمانه. پس در پي هر تسليم و تقربي بايد به تسبيح عملي
پرداخت. ايمان و عمل همچون پاي چپ و راست در تداوم هم پيش ميروند.
۶۴ - شدت و ضعف صدا بستگي به فاصلة ما از منبع آن دارد؛ صيحه قيامت چون فراگير و
دروني است، براي همه نزديك به شمار ميرود.
۶۵ - كلمه «صَيْحَهً» ۱۳ بار در قرآن آمده كه به غير از آية ۴ منافقون، كه منظور
«فرياد اعتراض» است، بقية موارد دربارة موج انفجار آتشفشان (۱۰ مورد) و صيحة روز
رستاخيز (ياسين ۵۳ و ق ۴۲) ميباشد.
۶۶ - «صيرورت»، شدن و تحوّل يافتن و رسيدن است. اهل لغت «مصير» را مصدر ميمي و اسم
مکان به معناي بازگشتگاه گرفتهاند. اما «مصير» با «مرجع» و «مسير» فرق دارد؛ در
اين لغت، توجه به سرانجام تحولات و محصول فرآيند مورد نظر است. مشتقات اين واژه ۲۹
بار در قرآن تکرار شده است. در اين آيه نيمخطي پنج بار پروردگار با ضمير جمعي
«ما»، زندگي و مرگ را به خود و تمامي نيروها و عوامل دست اندركار طبيعت نسبت داده
است كه چنين تمركزي در قرآن كمنظير است. حجر ۲۳، انسان ۲ و انعام ۶ نيز چنين
هستند.
۶۷ - «سِرَاع» جمع سريع (شتابان) است. وصف حالِ «سِرَاعًا»، در آيه ۴۳ سوره معارج
«يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ سِرَاعًا...» نيز به خروج شتابان مُردهها
از گور نسبت داده شده است. اما به نظر ميرسد در اين سوره منظور، فرآيند سريع جدا
شدن خاك از ذرّات زير اتمي انسان باشد (والله اعلم). تجزيه عنصري مواد در صنايع و
مهندسي ژنتيك، راه فهم اين مسئله را براي ما گشوده است.
۶۸ - «تَشَقَّق» از ريشة «شَقَقَ» (شكافتن)، در باب تفعّل شدت جدايي را ميرساند.
اين مفهوم در دو مورد ديگري كه شقاق در باب تفعّل آمده است ديده ميشود فرقان ۲۵-
«وَيَوْمَ تَشَقَّقُ السَّمَاءُ بِالْغَمَام...»، و بقره ۷۴- «...وَإِنَّ مِنْهَا
لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ...».
شكافته شدن زمين از انسانها (تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ) ممكن است اشاره به
تفكيك سلولها و ذرات وجود آدمي از عناصر خاك باشد، وگرنه پس از هزاران سال، چيزي
از اجساد دفن شده در زمين باقي نميماند كه با پس رفتن خاك سر برآورند.
۶۹ - اگر در اين آيه به جاي «هُوَ أَعْلَمُ»، گفته ميشد «هو يعلم»، تنها بر علم
خدا بر آنها دلالت ميکرد، اما «أَعْلَم» صفت تفصيلي است؛ يعني خدا بهتر از شما بر
اعمال و گفتار آنها آگاه است و نيازي ندارد کسي بر آنها نظارت داشته باشد. در
محاورات عادي نيز وقتي به کسي ميگوييم: من خودم بهتر ميدانم، مخاطب ميفهمد که
دوست نداريم در کار ما دخالت کند!
۷۰ - جبار نبودن پيامبر، نفي تحميل اجباري دين و تأكيدي است بر «لا اكراه في
الدين».
ترجمه عبدالعلى بازرگان