سوره نجم۱
به نام خداى رحمتگستر بر عام و خاص
۱ - سوگند به ستاره (درخشان) آنگاه كه فرود آيد.۲ (خورشيدي كه خاموش گردد).
۲ - (كه) دوستِ همنشين شما (پيامبر) نه گمراه شد و نه به بيراهه رفت.۳
۳ - و نه از پيش خود (با نظر شخصي) سخن ميگويد.۴
۴ - آن (پديده) چيزي جز سروشي۵ (الهي) كه به او الهام ميشود نيست.
۵ - كه (فرشتهاي) بسيار نيرومند تعليمش داده است.
۶ - (فرشتهاي) صاحب عقل و بصيرت۶ كه (بر كار خود) مسلط و استوار گشته است.۷
۷ - و او در افق بلند قرار دارد.۸
۸ - سپس (بعد از آموزش از آن نيروي پر توان، به خدا يا به جبرئيل) نزديك شد۹ و به
سرچشمه معنويت دسترسي يافت۱۰ (با آن ارتباط و پيوستگي پيدا كرد).
۹ - پس (نزديكي رسول به خدا) به اندازه دو كمان۱۱ (يا دو زراع) و بلكه كمتر از آن
شد.
۱۰ - پس (از نزديك شدن و وابستگي يافتن، خداوند) آنچه را كه بايد به بندهاش وحي
كند (يا آنگونه كه بايد) وحي كرد.
۱۱ - دل او در آنچه ديد،۱۲ خطا نكرد (واقعيت داشت و دروغ و عوضي نبود).
۱۲ - آيا با او درباره چيزي كه (با چشم دلش) «ميبيند» بگو مگو و جدل ميكنيد؟۱۳
(اين ساختة ذهن او نيست كه جاي شك و ترديد داشته باشد).
۱۳ - هر آينه در نزولي ديگر هم آن (حقيقت يا جبرئيل) را ديده است.۱۴
۱۴ - (در كجا؟) در «سدره المنتهي»۱۵ (درخت سدري كه در نهايت وجود دارد).
۱۵ - كه جايگاه بهشت همان جاست۱۶ (منزلگاه بهشتيان در آنجا يا در كنار آن است).
۱۶ - آنگاه كه آن سدر را ميپوشاند، آنچه ميپوشاند.۱۷
۱۷ - چشم (دل پيامبر) منحرف نشد۱۸ و تجاوز (از حدود خود و حقيقت) نكرد.۱۹
۱۸ - به يقين برخي ازنشانههاي بزرگ خداوندگارش را ديد.
۱۹ - آيا شما به (بُتهاي) «لات» و «عزي» نظر (انديشه) كردهايد؟
۲۰ - و (همچنين) سومياش «منات»!؟۲۰ (كه چه بياثرند).
۲۱ - آيا (با مؤنث شمردن فرشتگان ادعا ميكنيد) پسر از آنِ شما و دختر از آنِ
خداست!؟۲۱
۲۲ - در اين صورت، اين تقسيمي ناعادلانه۲۲ (در نظام ارزشي خودتان) است.
۲۳ - اين (عناوين) جز نامهايي (بيمسما و صفاتي خيالي) كه خود و پدرانتان (با
اوهام و خيالاتي براي معبودهاي دروغين) قائل شدهايد، نيستند۲۳ و خدا هيچ دليل و
اعتباري بر آنها نازل نكرده است.۲۴ آنها فقط پيرو گمان و خواستههاي نفس خويشاند
(حقيقتي را پيروي نميكنند)، در حاليكه (موجبات) هدايت آنها از طرف پروردگارشان بر
آنان رسيده است.
۲۴ - آيا انسان هر آنچه آرزو كند (فراهم) ميشود؟
۲۵ - (چنين نيست، امور) دنيا و آخرت در اختيار خداست.
۲۶ - (آري) فرشتگان بسياري در آسمانهايند كه شفاعتشان۲۵ (امداد غيبيشان)، جز به
«اذن» خدا،۲۶ براي كسي كه او خواسته و پسنديده باشد۲۷ (منطبق با نظامات الهي باشد)
سودي نخواهد داشت.
۲۷ - همانا كساني (مشركيني) كه به آخرت باور ندارند، براي فرشتگان (نيروهاي كارگزار
عالم) نقش و هويتي (به زعم خود) تعيين ميكنند، (آن هم) هويتي مؤنث۲۸ (دختران خدا
تصورشان ميكنند).
۲۸ - آنها هيچ علمي بر اين (نظريه) ندارند، (و از چيزي) جز از گمان خود پيروي
نميكنند و مسلماً گمان براي درك حقيقت كافي نيست.۲۹
۲۹ - پس كاري به كار كسي كه از ياد ما روي برتافته و جز زندگي دنيا (و لذات و
بهرهمنديهاي آن) چيزي نميخواهد نداشته باش.۳۰
۳۰ - اين حداكثر درك و فهم آنها است! (نگران هم نباش) مسلماً پروردگارت به (عملكرد)
كسي كه از راه او منحرف شده، و (همچنين) به كسي كه هدايتپذير است،۳۱ آگاهتر است
(اكراه و اجباري در امر دين نيست).
۱ - «نجم» به ستاره يا ستارگان درخشان (كوكب طالع) مثل
خورشيد منظومة شمسي گفته ميشود. اصل كلمة نجم ظهور و بروز است و از اين جهت به علف
و شاخة درخت نيز كه از زمين و درخت ظاهر ميشوند نيز نجم گفته ميشود. سوگند به نجم
در آغاز اين سوره ظاهرا ناظر به تحولات پايان عمر ستارههاي فروزان ميباشد (والله
اعلم).
در قرآن علاوه بر سوگند «وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَىٰ»، بارها به تحولات پاياني عمر
نجوم اشاره كرده و براي جلب توجه انسانها به آن سوگند خورده است، از جمله: واقعه ۷۵
و ۷۶- «فَلا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ
عَظِيمٌ» (سوگند به فروپاشي ستارگان كه مسلماً اگر علم داشتيد، ميفهميديد سوگندي
عظيم است) ؛ تكوير ۲- «وَإِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَت» (آنگاه كه ستارهها كِدِر
ميشوند) ؛ مرسلات ۸- «فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَت» (آنگاه كه ستارهها بيفروغ
ميشوند) ؛ طارق ۲ و ۳- «وَمَا أَدْرَاكَ مَا الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِب» (چه
داني كه طارق چيست؟ ستارهاي نافذ).
۲۵ آية نخست اين سوره كه حاوي مطالب بسيار مهمي در ارتباط با نزول وحي و رسالت
ميباشد، در سال دوم، آيات ۲۶ تا ۳۳ در سال ۱۲، و آيات ۳۴ تا ۶۲ در سال سوم بعثت
نازل شدهاند. در اين سوره سه بار نام «الله» و هفت بار ربّ مضاف (رَبِّه،
رَبِّهِم، رَبَّكَ و رَبُّ الشِّعْرَىٰ) آمده است.
۲ - مفسرين كلمه «هوي» در آيه: «وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَىٰ» را به معناي: فرود، افول
و غروب گرفتهاند، اما فرود آمدن ستاره از نظر علمي از كجا و به كجاست!؟ و افول به
چه معناست؟ طلوع و غروب نيز امري نسبي و از منظر ستارههاي ديگر است، واقعيت اين
است كه غروب ستارههاي فروزان (خورشيدها) همان مرگ و فرو رفتن آنها در كانون
جاذبهاي خودشان ميباشد.
كتابهاي لغت كلمه «هوي» را به دو معناي متضاد: صعود و سقوط ذكر كردهاند؛ هم بالا
رفتن را هوي گفتهاند و هم فرود آمدن را. اتفاقاً در اين سوره بيش از هر سورهاي (۴
بار) كلمه هوي به كار رفته است كه شناخت آنها به فهم دقيقتر اين كلمه كمك ميكند؛
علاوه بر اولين آيه سورة نجم «وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَىٰ»، در دو آيه ۳ و ۲۳ نيز از
هواي نفس و در آية ۵۳ از زير و رو شدن شهرهاي قوم لوط «وَالْمُؤْتَفِكَةَ
أَهْوَىٰ» سخن به ميان آمده است:
«هواي» نفس يك انبساط خاطر موقّت (صعود يا High شدن، به
اصطلاح اهل اعتياد) است كه به هنگام ارتكاب شهوات براي شخص گناهكار پديد ميآيد و
در واقع «سقوط» از مقام انساني است. زير و رو شدن شهر توسط زلزله نيز همين دو حالت
را دارد؛ بلند شدن گرد و خاك ناشي از متلاشي شدن خانهها و سقوط و فرو رفتن آن در
دل زمين (حجر ۷۴- «فَجَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا...» ما قسمت فوقاني آن را به
زير برديم...).
هواي نجوم نيز همين معنا را دارد؛ ستارههاي درخشان پس از تمام شدن سوخت ئيدروژن و
توقف فعل و انفعال هستهاي دروني (نيروي گريز از مركز)، و غلبة نيروي جاذبه، در
ابتدا به انقباضي شديد و سپس به انبساطي بيش از يك صد برابر كشيده ميشوند كه درخشش
فوقالعاده آن تا مدتها فضاي گستردهاي از كهكشان را روشن ميكند.
اما ارتباط اين سوگند، كه نشانهاي است از درخشش عظيم يك ستاره، با نبوت پيامبر
عظيمالشأن اسلام، ممكن است در شباهت دو پديده مادي و معنوي باشد! پيامبر اسلام نيز
كه رَحمَهً لِلعَالَمِين بود، همچون ستارهاي درخشان در عالم انسانيت پديدار گشت و
نور هدايتش، كه از وحي الهي پرتو گرفته بود، جهاني را روشن كرد (والله اعلم).
۳ - غوايه، به راه تباهي و هلاکت رفتن است، درست مقابل رشد که روانة راه سعادت شدن
است. قرآن واژه «غوايه» را مقابل رشد قرار داده است. مثل: بقره ۲۵۶: لا إِكْرَاهَ
فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ. (همچنين اعراف ۱۴۶). اطاعت
از حق، آدمي را به رشد ميرساند و عصيان در برابر آن، به غَي (وَعَصَىٰ آدَمُ
رَبَّهُ فَغَوَىٰ- طه ۱۲۱).
۴ - منظور از «هواي نفس» در «وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَيٰ»، ميل به هوسراني و
دنياطلبي نيست؛ بلكه در بيشترين كاربردِ كلمه هوي يا (جمع آن) اهواء در قرآن، منظور
نظريات متكي بر تمايلات و استنباطهاي شخصي به جاي پيروي از كلام خداست.
۵ - كلمة «وحي» كه ۷۸ بار در قرآن تكرار شده است، بر سخن گفتن و انتقال پيام به
شيوهاي غير متعارف دلالت ميكند. در قرآن آمده است، زكريا(ع) كه در ملاقات با
فرشتگان و دريافت بشارت تولد يحيي دچار لكنت و ناتواني از سخن گفتن شده بود، از
طريق ايما و اشاره، با حركات دست و صورت از محراب عبادت مردم را توصيه به تسبيح
شبانه روزي خدا ميكرد (مريم ۱۱). چنين حالتي را قرآن وحي ناميده است؛ وحي يك انسان
به انسانهاي ديگر به شيوه غير متعارف. قرآن سخن گفتن پنهاني و توطئه گرانه شيطان
صفتان عليه پيامبران را نيز، كه غير صريح و منافقانه است، وحي ناميده است (انعام
۱۱۲ و ۱۲۱). خدا علاوه بر پيامبران، به زنبور عسل (نحل ۶۸)، طبقات جوّ زمين (فصلت
۱۲)، زمين (زلزال ۵)، حواريون حضرت عيسي (مائده ۱۱۱)، و مادر موسي (اعراف ۱۶۰) نيز
وحي كرده است.
۶ - «مَرَّه» (مثل: اَوَّلَ مَرَّه) را دفعه و مرتبه، و مرور از زمان ميگويند؛ و
مِرَّه (با كسر ميم) را نيرو و عقل و بصيرت و حالت مستمر، چه بسا قدرت فرازماني و
فرامكاني آن فرشته، نمودار بُعدي فراتر باشد (والله اعلم).
۷ - در اين سوره كه در ميانة سال دوم بعثت نازل شده است، عامل انتقال وحي را با
اوصاف «عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَىٰ ذُو مِرَّهٍ فَاسْتَوَىٰ وَهُوَ بِالْأُفُقِ
الْأَعْلَىٰ» معرفي كرده و در سوره تكوير (آيات ۱۹ تا ۲۱) كه پيش از آن در نخستين
سال بعثت آمده است، چنين اوصافي را در وصف فرشتة وحي برشمرده است: «إِنَّهُ
لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ مُطَاعٍ ثَمَّ
أَمِين»، نام جبرئيل، روح الامين و روح القدس در ساليان بعد برده ميشود (رك به:
بقره ۹۷ و ۹۸، تحريم ۴، شعراء ۹۳ و نحل ۱۰۲).
استوای بر هر چيز، تسلط يافتن و راهاندازي آن پس از ساخت است. کارخانه اتومبيل را
ميسازد و ما بر آن سوار ميشويم و به حرکت در ميآوريم. خدا چارپايان را آفريده و
عقل و خردي را که کشتي را ميسازد به ما عطا کرده و بهرهبرداري از آنها را به ما
سپرده است. در قرآن ۶ بار از «استواي بر عرش» پس از آفرينش آسمانها ياد کرده است که
همان حرکت عمومي پس از حيات و به راه انداختن کارخانه عظيم جهان است.
۸ - حرف باء در «بِالْأُفُقِ الْمُبِين» معناي استعانت و سببيّت دارد، پيامبر آن
رسول كريم، يا آن حقايق را، به سبب و به كمك افق روشن ذهن خود ديد. كلمه افق در
اينجا معناي مجازي دارد و به افق آسمان دنيا ارتباطي ندارد. افق ذهن انسانها از
افقهاي دنيايي بسي بالاتر ميرود و در جهت مقابل، افق يا بلوغ علمي كساني به تعبير
«ذَٰلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ...» (نجم ۳۰) در سطح تمتّعات زميني متوقف
ميماند. اين تعبير در آية ۲۳ سوره تكوير نيز آمده است: «وَلَقَدْ رَآهُ
بِالْأُفُقِ الْمُبِينِ». به اطراف و نواحي و چشم انداز آدمي نيز آفاق گفته ميشود:
فصلت ۵۳- «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ...».
۹ - «دَنَا» و «دُنُّو» نزديك شدن است. مثل: رحمن ۵۴- «...وَجَنَى الْجَنَّتَيْنِ
دَانٍ» (ميوه هر دو بهشت نزديك و در دسترس است).
۱۰ - كلمه «فتدلّيٰ» در «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّيٰ»، از ريشه «دَلوْ» (ظرفي كه با آن
آب را از چاه ميكشند) ميباشد. در اين تعبير بسيار لطيف و متناسب با اعراب معاصر
نزول قرآن، پيامبر همچون تشنهاي در صحرايي سوزان، دلو نياز خود را با ريسمانِ
تقرّب خدايي به سوي آب حيات ميافكند و آن را پُر بالا ميآورد!
۱۱ - به دو قوس كمان، از قبضه تا نوك آن، قاب قوسين گفته ميشود كه كنايهاي است از
نزديكترين نقطة كمان به چلّه آن كه پس از رهايي تير به هم ميرسند، هر خميده و
منحني و كماني شكل را قوس ميگويند. اين كنايه و مجازي است متناسب با ذهنيت اعراب
معاصر نزول قرآن براي فهم رها كردن تير انديشه و خيال به دورترين هدف قابل تصور!
۱۲ - منظور از فؤاد، ظاهراً همان قلب يا مرکز و ستادي است که اطلاعات دريافت شده از
دو ابزار چشم و گوش را پردازش و از آن برداشت ميکند. شنوايي قبل از تولد به كار
ميافتد و جنين در رحم مادر صداي او و اصوات بيرون را تا حدودي ميشنود، چشم نوزاد
(ابصار) مدتي پس از تولد و به تدريج ميبيند، اما فؤاد او، كه دلالت بر عقل و ادراك
و نيروي تجزيه و تحليل ميكند، هنگام بلوغ به بهرهوري ميرسد.
۱۳ - «مِرَاء» به مجادله و تلاش فکري دو نفر براي غلبه بر يکديگر، در موضوعي که
طرفين، يا يکي از آنها، علم درستي از موضوع مورد بحث ندارد و بر تصورات و اوهام خود
تکيه ميکند، گفته ميشود. اين کلمه ۲۰ بار در قرآن، و عمدتاً دربارة قيامت، به کار
رفته است. مريه، امتراء و مماراه نيز به همين معنا ميباشد.
۱۴ - فهم اين شهود باطني و نزول مجدد وحي الهي بر قلب پاك پيامبر، در مقام و
مرتبهاي كه نهايت قُرب بندهاي به خداست، جز با زبان استعاره و تمثيل و به مدد
كلماتي همچون «سِدْرَهِ الْمُنْتَهَىٰ» و «جَنَّهُ الْمَأْوَىٰ» براي ما بندگان
مهجور از آن عالم مقدور نيست.
۱۵ - «سِدْر» درختي تناور، پر شاخ و برگ، سايهدار، پر ثمر (به شكل سنجد و كُنار) و
شناخته شده براي اعراب معاصر نزول قرآن بوده كه تا ۲۰۰۰ سال هم گفته شده عمر
ميكند. كلمة «سدر» دو بار در آيات ۱۴ و ۱۶ اين دو سوره و دو بار در: سبا ۱۶- «مِنْ
سِدْرٍ قَلِيلٍ» و واقعه ۲۸- «فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ» آمده است. «سِدْرَهِ
الْمُنْتَهَىٰ»، ظاهرا آخرين درختي در ارتفاعات بوده كه چوپانان ميتوانستند
گوسفندان خود را تا آنجا بچرانند.
۱۶ - «مَأْوَا» به پناهگاه گفته ميشود و «مَثْوَى» از ريشة «ثوي» به اقامت در آن.
اولي پناه بردن به يك «مكان» است، دومي اقامت در آن در طول «زمان».
۱۷ - درخت سدر به دليل پُر برگ و سايهدار بودنش، براي چوپانان صحرا يا كوهستانهاي
داغ نعمتي محسوب ميشده كه زير پوشش آن ميتوانستند از سوزش آفتاب در امان باشند.
۱۸ - «زَيْغ» به انحراف از حق و ميل به باطل گفته ميشود. در دعاي راسخون در علم
(آية ۸ سوره آلعمران) از زيغ قلب پس از هدايت ياد كرده و آن را آفتي براي هدايت
شمرده است.
۱۹ - طغيان انسان، همچون طغيان رودخانه و سيلاب، خروج از حدّ و حريم است و خرابي و
خسران فراوان به بار ميآورد.
۲۰ - مشركان معاصر پيامبر اسلام بُتهاي متعددي داشتند، ولي سه بُت: لات، عُزي و
منات از اهميت بيشتري برخوردار بودند. مشركان گرچه تحت تأثير تعاليم توحيدي ابراهيم
و اسمعيل، به وجود «الله» باور داشتند، اما به دليل باور به ارباب انواع كه در جهان
آن روزگار حاكم بود، به خصوص تثليث مسيحيت كه تحت تأثير اقنومهاي سهگانه يونان
باستان بدعتگذاري شده بود، اين سه بُت بزرگ را نماد: الوهيّت (لات)، عزّت و
ربوبيّت (عُزي) و پادشاهي و ملك (منات) ميشمردند، و هنگام طواف به دور كعبه
ميگفتند: وَالّلاتَ وَالعُزيٰ و مَناهَ الثّالِثهُ الاُخريٰ، فَاِنَّهُنَّ
غَرانيقُ العُليٰ و اِنّ شَفَاعَتَهُنَّ لَتُرتَجيٰ (لات و عزي و منات پرندگان والا
مقامي هستند كه از آنها اميد شفاعت ميرود)!
۲۱ - بسياري از قبايل عرب، فرشتگان را دختران خدا تصوّر ميکردند و ميپنداشتند
اداره امور عالم به آنها سپرده شده است، با وجود چنين منزلتي براي فرشتگان، پسران
را، به دليل نقشي که ميتوانستند در زندگي مادّي و جنگ ايفا کنند، عزيز ميداشتند و
نگاهشان به دختران تحقيرآميز و منفي بود (ن ک به: اسراء ۴۰، صافات ۱۵۰، زخرف ۱۹،
نجم ۲۷).
۲۲ - «ضِيزَىٰ» وصفي است براي تقسيم غيرمنصفانه و ناحق.
۲۳ - منظور از اسم گذاشتن روي خدايان فرضي، لفظ و عنوان نيست، بلکه نقش و صفت قائل
شدن براي آنهاست، مثل: خداي جنگ (زئوس)، الهه عشق و انواع معبودان باطل که آدمياني
چنين فرض کرده و متولياني بر اين مدّعيات بر مردم سلطه يافتهاند. سورههاي يوسف
۴۰، اعراف ۷۱ اشاره به همين اسامي بيمسمّي دارد که از گذشته انسانها وضع کردهاند
و همچنان براي شخصيتهاي پرنفوذ قائل ميشوند.
به قول مولوي (مثنوي دفتر اول ابيات ۳۴۷۵ به بعد):
هيـچ نـامي بي حقيقت ديـدهاي
يا زگاف و لام گل، گل چيدهاي
اسم خواندي رو مسمّي را بجو
مَــه بِـه بالا دان نـه انـدر آب جُو
۲۴ - کلمة سلطان (به صورت نکره و با ضمير) ۴۰ بار در قرآن تکرار شده است. مردماني
که به قدرت مستبدين خو گرفتهاند، تسلط را ناشي از زور ميبينند و به همين دليل
پادشاهان را سلطان مينامند (حال آنکه چنين عنواني در قرآن نيامده است). اما قرآن
تسلط را در برتري منطق، و سلطان را در علم و دانش سراغ داده است: ابراهيم ۱۰-
«فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِين» (اگر راست ميگوييد دلايلي روشن به ما عرضه کنيد).
درضمن از اين ۴۰ مورد ۱۲ بار «سلطان مبين» و يكبار «سلطان بيّن» ميباشد كه بر
آشكار بودن دليل تأكيد ميكند.
۲۵ - مشرکين معاصر نزول قرآن که نه اعتقادي به آخرت داشتند و نه به نبوّت و امامت،
در حوادث ناگوار براي دفع ضرر و جلب منفعت به بُتها، که آنها را نماد فرشتگان، و
فرشتگان را نيز دختران خدا ميپنداشتند! پناهنده ميشدند و آنها را براي برآورده
شدن حاجات به دعا و نياز «ميخواندند» و بر اين باور بودند كه اينها شفيعان ما نزد
خدا هستند (هَٰؤُلاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللهِ- يونس ۱۸). چنين باور شركآميزي
خلاف اصل رهين بودن هر انساني به مكتسبات خويش و نوعي تنبلي و طفيليگري و كم اهميت
دادن به نقش خود ميباشد.
بحث شفاعت در قرآن در چنين زمينهاي مطرح شده است. بيتوجهي به اين بستر تاريخي و
برداشتهاي دلبخواهي از آيات شفاعت و بسط دادن آن به انبياء و اولياء نتايج
غلوآميزي به بار ميآورد. معناي شفع، پيوند خوردن و ياري رساندن است، فرشتگان که
نيروهاي عالم و کارگزاران جهانند، تنها از نقشي که خدا براي آنها تعيين کرده پيروي
ميکنند و تنها به کساني که مورد رضايت خدا باشند ياري ميرسانند. اين است معناي
شفاعت به «اذن» الله (رك به نقش شفاعت در قرآن از همين قلم).
۲۶ - «اذن الله» كه معمولا «اجازه خدا» ترجمه ميشود، همان نظامات و سنتهايي است
كه به رهرو حق، چراغ سبز و اجازه عبور ميدهد. بنابراين اذن دو طرف دارد؛ حركت مثبت
از يكطرف، راه باز كردن و اجازه عبور دادن از طرف ديگر.
۲۷ - «من يشاء» كه «به هر كه خواهد» ترجمه ميشود ممكن است با «دلبخواه» مصطلح در
زبان فارسي اشتباه شود، اما مشيّت خدا همان نظامات و قوانين اوست كه هر كس خود را
با آن هماهنگ سازد سود ميبرد. در مدرسه نيز معلمان هر كس را بخواهند قبول يا ردّ
ميكنند، اما نه به دلخواه، بلكه بر اساس لياقت هر كس. جلب رضايت خدا نيز منطبق شدن
با نظامات، فرامين و احكام اوست و آفريدگار جهان هستي تأثير پذير از افعال نيك و بد
ما نيست تا خوشحال يا خشمگين شود. انسانواره معرفي شدن خدا نيز براي درك و فهم
ماست، و او منزه و مبراي از اين حالات بشري است.
۲۸ - مشركين با وجود اعتقاد به «الله»، امور انسانها را سپرده شده به فرشتگاني
ميپنداشتند، كه آنها را دختران خدا تصور ميكردند، و بر اين باور بودند كه آدميان
از طريق شفاعت و توسل به بُتها، كه آنها را نيز نماد فرشتگان ميشمردند، بايد به
خدا تقرّب جويند و حاجات خود را طلب كنند. قرآن اين اعتقاد را در آيات بسياري از
جمله: نساء ۱۱۷، اسراء ۴۰، صافات ۱۵۰، و زخرف ۱۹ باطل شمرده است.
۲۹ - «ظَنّ»، هم به پندار بيپايه گفته ميشود، و هم به پندار پيشرو و پويايي كه در
مسير يقين پيش ميرود.
۳۰ - «اعراض» روي گرداندن است، اما هرگاه با حرف اضافه «عن» بيايد، معترض نشدن و
رها كردن شخص به حال خود ميباشد. همچنانكه در آيه ۹۵ سوره توبه آمده است:
«سَيَحْلِفُونَ بِاللهِ لَكُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا
عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ» (منافقان هنگامي كه از جهاد برگشتيد شما را سوگند
ميدهند تا از آنان «اعراض» كنيد، پس اعراض كنيد...)، اعراض كردن در اين موارد، ترك
مذمّت و انتقاد است، نه روي گرداندن.
۳۱ - «اهْتَدَىٰ» از ريشة هَدَيَ در باب افتعال آمدنش دلالت بر هدايتپذيري و
آمادگي براي آن ميكند.
ترجمه عبدالعلى بازرگان