سوره حديد
به نام خداى رحمتگستر بر عام و خاص
۱۶ - آيا مؤمنان را وقت آن نرسيده۲۸ كه دلهاشان به ياد خدا و (كلام) حقي
كه نازل شده فروتن شود۲۹ و همچون كساني (از بنياسرائيل)، كه پيش از اين
كتاب (آسماني) دريافت كردند نباشند كه چون زماني دراز (با ادامة گناه و مهلت الهي)
بر آنها گذشت۳۰ دلهاشان سخت شد۳۱ و بسياري از آنها منحرف
گشتند؟۳۲
۱۷ - بدانيد (اين پيام را دريابيد) كه خدا زمين را پس از مرگش (در زمستان، دگر بار
در بهاران) زنده ميكند؛۳۳ هرآينه ما نشانهها(ي رستاخيز) را براي شما
بيان كردهايم، باشد تا انديشه كنيد.۳۴
۱۸ - بيگمان مردان و زنان صدقه دهنده۳۵ و (كساني كه) به خدا وامي نكو
دهند،۳۶ (اجرشان) براي آنها چند برابر كند و پاداشي كريمانه دهد.
۱۹ - كساني كه به خدا و فرستادگانش ايمان (راستين) آورند، آنها همان راستانند،۳۷
و شهيدان (كه الگوي قابل مشاهده ديگراناند) اجرشان و نورشان نزد پروردگارشان۳۸
مختص خود آنهاست؛ و (اما) كساني كه كفر ورزيدند و آيات ما را دروغ شمردند، آنها
دوزخيانند.
۲۰ - بدانيد كه زندگي دنيا جز بازي، سرگرمي، زينتگرايي، فخر فروشي و افزون طلبي در
دارايي و فرزندان (قدرت) نيست.۳۹ در مَثَل همچون باراني است۴۰
كه رويش آن كشاورزان۴۱ را به شگفت آورد، سپس (به تدريج) به خشكي گرايد۴۲
و ميبيني زرد شده است، سپس خس و خاشاكي گردد۴۳ (عمر شما نيز بدينگونه
است)، و در آخرت (عاقبت كساني) عذابي شديد است و (گروهي ديگر) آمرزشي از جانب خدا و
رضايتي (دو طرفه)،۴۴ و (به راستي) زندگي دنيا جز بهرهمندي (موقت از
متاع) فريبنده نيست.
۲۱ - (حال كه چنين است، پس) پيشي بگيريد۴۵ از (يكديگر) به سوي آمرزشي از
پروردگارتان و بهشتي كه فراخناي آن همچون فراخي آسمان و زمين است۴۶ كه
براي مؤمنانِ به خدا و رسولانش آماده شده است. اين فزون بخشي خداست كه به هر كه
خواهد (شايسته بداند) ميدهد؛ و خدا داراي فضلي عظيم است.۴۷
۲۲ - هيچ مصيبتي (حادثة ناگواري) در زمين و در وجود خودتان روي نميدهد، مگر آن كه
پيش از ايجادش، در كتابي (دفتر علم خدا رقم خورده) است.۴۸
۲۳ - (اين را تذكر داديم) تا بر آنچه از دست دادهايد تأسف مخوريد و بدانچه شما را
عطا كرده سرمست غرور مشويد۴۹ و (بدانيد) خدا هيچ متكبّر فخر فروشي را
دوست ندارد.۵۰
۲۴ - (همان) كساني كه بخل ميورزند و مردم را (نيز) به بخل ميخوانند؛ و هر كس (از
انفاق) روي برتابد، (بايد بداند) خدا بينياز ستوده شده است.۵۱
۲۵ - هر آينه ما رسولانمان را با نشانههاي روشن فرستاديم و با آنها كتاب۵۲
(مجموعه قوانين و نظامات تكويني و تشريعي) و ميزان۵۳ (معيار سنجش) نازل
كرديم تا (به اتكاء اين دو اصل) مردم به قسط۵۴ (احقاق حقوق مردم و عدالت
اقتصادي) برخيزند و آهن را فرو فرستاديم۵۵ كه در آن سختي شديد (در ساخت
تجهيزات دفاعي) و منافعي است براي مردم (در ساخت انواع صنايع) تا خدا بداند (يا
معلوم دارد) چه كسي او و فرستادگانش را به نهان۵۶ (نه به پاداش نقد و
آشكار) ياري ميكند و مسلماً خدا بس نيرومندِ فرادست است.
۲۶ - هر آينه ما نوح و ابراهيم را (براي هدايت قومشان) فرستاديم و در نسل آن دو
(استعداد) پيامبري و كتاب قرار داديم، آنگاه (در پي دعوت مردم به توحيد) برخي از
آنها هدايت شدند و (اما) بسياري از آنان فاسق (خارج از شريعت) گشتند.
۲۷ - سپس در پي آثار (تعاليم توحيدي) آنان،۵۷ رسولانمان (از ذرّية
ابراهيم) را، و در پي آنان، عيسي فرزند مريم را فرستاديم و انجيل را به او عطا
كرديم و در دل كساني كه (به راستي) از او پيروي كردند، رأفتي و رحمتي (ستودني) قرار
داديم؛۵۸ و (اما) تارك دنيا شدن را خود بدعت گذاشتند۵۹ و ما
بر آنها جز جلب خشنودي خدا مقرّر نكرده بوديم. اما آنچنان كه شايسته رعايتش بود،
رعايت نكردند۶۰ پس پاداش آن كساني را كه ايمان آورده بودند، عطا كرديم،
و بسياري از آنان فاسق (خارج از شريعت) گشتند.۶۱
۲۸ - اي كساني كه ايمان آوردهايد، پرواي خدا داشته باشيد و فرستادهاش را باور
(پيروي) كنيد تا از رحمت خويش شما را چند برابر دهد و براي شما نوري قرار دهد كه به
(هدايت) آن رفتار كنيد۶۲ (خط مشي زندگي خويش بشناسيد) و شما را بيامرزد
(پاك و اصلاح كند) كه خداوند آمرزندة مهربان است.
۲۹ - (اين وعده را داديم) تا اهل كتاب (يهود و نصاري) نپندارند كه (مسلمانان) به
(هيچ مرتبهاي) از فضل خدا شايستگي ندارند۶۳ و اين كه (بدانند) مسلماً
فضل به دست خداست؛ به هر كه خواهد (شايسته بداند) ميدهد و خدا صاحب فضيلت عظيمي
است.
۲۸ - «يَأْنِ» از ريشة «اِنْيِ»، نزيك شدن و رسيدن به
زمان انجام كاري يا چيزي است. مثل رسيدن آب به درجة جوش و غليان و تبخير آن: رحمن
۵۵- «يَطُوفُونَ بَيْنَهَا وَبَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ»؛ همچنين: غاشيه ۵- «تُسْقَىٰ مِنْ
عَيْنٍ آنِيَهٍ». خشوع دل براي ذكر خدا و آيات قرآن نيز به مرحلة كمال رسيدن دل است
كه به سوي خدا صعود و عروج ميكند. مخاطب اين آيات نه كافران و مشركان، بلكه
مسلمانان شناسنامهاي هستند كه به رغم اظهار ايمان، دورويي و نفاق ميورزند. آيات ۷
تا ۱۴ نيز ناظر به همين طيف از مسلمانان است.
۲۹ - خشوع مقابل سرفرازي متکبرانه است و دلالت بر حالتي از فروتني و احساس حقارت در
برابر عظمت مقام ربّ ميکند. اين کلمه بيش از همه به چشم نسبت داده شده است (خاشعه
ابصارهم) همچنين به قلب (قلوب يومئذ خاشعه)، کسي که چشمان خود را به زير ميافکند،
گويي از اعمال خود شرم و از عواقبش بيم دارد.
در آية ۲۱ سوره حشر در مقام مثال و تشبيه آمده است كه «اگر اين قرآن را بر كوه نازل
كرده بوديم، ميديدي كه از «خشيّت» خدا خاشع و متلاشي ميشد». مؤمنين واقعي به وصف
قرآن (در انفال ۲)، وقتي خدا ياد شود، دلشان به طپش آيد و هرگاه آيات او بر آنها
تلاوت شود، ايمانشان افزون شود و بر خدا توكل كنند.
۳۰ - «أَمَد» مدت و زمان است. «اَبَد» به زمان نامحدود و «أَمَد» به زمان محدود
گفته ميشود، هرچند نامشخص. تفاوت آن با «زمان»، اين است كه اَمَد به اعتبار انتهاي
مدت گفته ميشود، و زمان ابتدا و طول مدت را هم شامل ميشود.
۳۱ - قساوت را سنگدلي گفتهاند که مقابل لينت (نرمي و انعطاف پذيري) دل است. اين
واژه که ۷ بار در قرآن تکرار شده، حکايت از بيماري دل و جان و مرضي ميکند که
قابليت تغيير و دگرگوني را زائل و تعصّب و تَصلُّب را جايگزين آن ميسازد. اين
تمثيلي است براي فهم ما در شناختي که از سختي سنگ داريم.
۳۲ - «فسق»، خروج از حريم و حدود و نظامات خدا با نافرماني است.
۳۳ - قرآن مخصوصاً در مورد زمين خزان زده و خشک، اصطلاح «زمين مرده» را به کار برده
تا نماد و نشانهاي باشد براي فهم مسئله رستاخيز روز قيامت. اصطلاح احياء زمين بعد
از مرگش (بعد موتها) ۱۱ بار در قرآن تکرار شده است.
ايــن بهــار نــو ز بعـدِ بـرگ ريز
هســت بــرهان وجــودِ رستخيــز
در بهــار آن سِــرّها پيــدا شـــود
هرچهخوردهستاينزمينرسواشود
بـر دمـد آن از دهـان و از لبــش
تــا پـديــد آرد ضميــر و مذهبش
آدمازخاك استكيماندبهخاك
هيــچ انگــوري نميمانـد به تاك
۳۴ - معناي ريشهاي «عقل»، حفظ و نگهداري است. تفكر، انديشه كردن در امور، و «علم»،
محصول انديشه است. اما نگهداري و كاربرد علم، تعقل ناميده ميشود، پس عاقل كسي است
كه از دانش خود در مسير درست استفاده كند.
۳۵ - اگر به انفاق و زکات، صدقه و صدقات گفته ميشود، از اين روست که صداقتِ ايمان
را با خرج کردن براي غير ميتوان شناخت. «مُصَّدِّقِين» و «مُصَّدِّقَات» در اصل
مُتِصَدِّقِينَ و مُتِصَدِّقَات بوده كه حرف «ت» در «ص» ادغام و مشدّد شده است.
آمدن اين فعل در باب تفعّل (مثل تقرّب، تذكّر و تعصّب)، پذيرش كاري و آمادگي براي
آن را ميرساند؛ آن انفاق كنندگان داوطلب و مشتاق انفاق صادقانه و خالصانه بودند.
۳۶ - اعراب به قيچي، كه با آن پشم گوسفند را ميچيدند، «مقراض» ميگفتند. قرض دادن
نيز در حقيقت بريدن قسمتي از مال و دادن آن به نيازمندان، براي سبك شدن خود است.
اما «قرض الحسنه» كه وام دادني به خدا تلقي شده، انفاقي است كه با منّت و آزار توأم
نباشد و قصد قربت و اخلاص در آن غلبه داشته باشد. اصل كلمه قرض جدا شدن يا جدا كردن
است. در داستان اصحاب كهف آمده است كه بدن آنان در غار در مدت سه قرن، با طلوع و
غروب خورشيد از زمين جدا و به سوي ديگر متمايل ميشد (كهف ۱۷). در قرآن همواره (۱۲
مرتبه) خدا را گيرندة قرضالحسنه ذكر كرده است، حال آن كه اين قرض به بندگان خدا
داده ميشود.
۳۷ - صدق و صداقت، راستي و «صِدِّيق» بسيار راستگو و بسيار راست کردار است. صيغه
مبالغه صدق، (صِدّيق) فقط درباره پيامبران به کار برده شده که ظاهر و باطن و حرف و
عمل آنها يکي بوده است. مثل: ابراهيم و ادريس (إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَبِيًّا -
مريم ۴۱ و ۵۶)، همچنين يوسف که ياران زندانياش او را صدّيق ميناميدند (يوسف ۴۶) و
مريم نيز صدّيقه لقب گرفته بود (مائده ۷۵).
ناگفته نماند اين صفت علاوه بر پيامبران، به صورت جمعِ صديقون و صديقين، در وصف
اوصياء و اولياء حق، که اولين تصديقکنندگان پيامبران با قول و فعل خود بودند، در
قرآن آمده است (نساء ۶۹ و حديد ۱۹). چه بسا اصحاب بدر و مهاجرين و انصار، همچنين
حواريون عيسي را بتوان در اين رديف قرار داد. اين ميثاقي است که خدا از طريق عقل و
ادراک از ما گرفته و آزمون و وسيله امتحاني است تا معلوم شود چقدر صادقانه به آن
عمل ميکنيم: لِيَسْأَلَ الصَّادِقِينَ عَنْ صِدْقِهِمْ... (احزاب ۸).
۳۸ - شاهد، به معناي اُسوه و نمونه قابل پيروي را در آيات ديگري نيز ميتوان ديد
(حج ۷۸ و بقره ۱۴۳). قرآن از مسلمانان خواسته است تا شاهدي (مدل و الگويي) براي
ساير مردم جهان باشند (حج ۷۸، نساء ۴۱ و ۱۳۵، مائده ۸ و ۴۴). قرآن پيامبران را شاهد
و شهيد بر امت خويش معرفي كرده است. بسياري از مترجمان شهيد بودن پيامبران را گواه
و شاهد بودن بر اعمال پيروان خود در روز قيامت شمردهاند، اما به تصريح قرآن، فقط
خدا بر اعمال بندگان آگاه است و پيامبران از آنچه مردم در پنهان انجام ميدادند
بيخبر بودند (ن ك به مائده ۱۰۹ و ۱۱۶).
۳۹ - بازيها و سرگرميهاي كودكان كوتاه مدّت است و نقشهاي خيالي كه در ذهن خود
ميپرورانند، به زودي از خاطرشان ميرود. دنياپرستان را نيز بازيها و سرگرميهايي
ديگر مشغول ميكند كه تماماً اعتباري و فناشدني است. مگر كساني كه زندگي خود را خرج
ايمان و عمل صالح كنند كه باقي ماندني (باقيات الصالحات) باشد. كهف ۴۶- «الْمَالُ
وَالْبَنُونَ زِينَهُ الْحَيَاهِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ
عِنْدَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ أَمَلاً» (مال و فرزندان زينت زندگي دنياست و
كارهاي اصلاحگرانه پايدار از نظر محصول عمل بهتر و از نظر آرزو كردن نكوتر است).
تشبيه دنيا به لهو و لعب را در اين آيات نيز ميبينيد: عنكبوت ۶۴، محمد ۳۶، انعام
۳۲.
۴۰ - استغاثه (در باب استفعال) طلب «غيث» (باران) است. اما براي باران کلمات مختلفي
مثل: ماء، مَطَر، وابل، صيّب، وَدْق، و طَل در قرآن آمده است. غيث به باران رحمتي
گفته ميشود که ساكنان تشنه کام صحاري خشک و تفتيده در طلب آنند و مفهوم نجات از
خشکسالي يا بلاء و مصيبت دراين كلمه بر کلمات مشابه غلبه دارد، به همين دليل خدا را
در دعا «غياث المستغيثين» (باران سيراب كننده تشنگان - فرياد رس گرفتاران)
ميخوانند.
۴۱ - عنوان «كُفَّارَ» ۱۹ بار در قرآن تكرار شده است! معناي ريشهاي كفر پوشاندن حق
و نديده گرفتن آن است، از اين رو به ابر نيز كافر گفته ميشود كه خورشيد را
ميپوشاند. عنوان كفّار كه مبالغه و شدّت كفر را ميرساند، در مورد كشاورزان نيز كه
دانه را در خاك ميكارند صادق است. آيه انتهايي سوره فتح نيز عيناً همين مفهوم را
آورده است ولي به جاي كفّار، كلمه زُرّاع (زارعان) آمده است «...ذَٰلِكَ مَثَلُهُمْ
فِي التَّوْرَاهِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ
فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ
لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ...».
۴۲ - فعل «يَهِيج» از ريشه هاج، دلالت بر جنب و جوش و هيجان ميكند. مثل تلاطم و
طوفاني شدن دريا، تحريك و برانگيخته شدن انسان در جنگ و غير آن، همچنين به رشد و
شكوفايي رسيدن گياه تا انتهاي فصل تابستان و ميل به خشكي و پژمردگي عمر آن هيجان
گفته ميشود.
۴۳ - «حُطَام» از ريشة حطم (شكستن)، به گياه كاملا خشكي گفته ميشود كه زير پا
شكسته و ريز ريز ميشود. همچنان كه مورچه زير چكمة سربازان خرد ميشود نمل ۱۸-
«...ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ...».
۴۴ - کلمة «رِضْوَانٌ» ۸ بار در قرآن تکرار شده که در ۳ مورد، رضوان الله را بالاتر
از بهشت يا مستقل از آن شمرده است (آلعمران ۱۵، توبه ۲۱ و ۷۲). وَعَدَ اللهُ
الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ
خَالِدِينَ فِيهَا وَمَسَاكِنَ طَيِّبَهً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوَانٌ مِنَ
اللهِ أَكْبَرُ ذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ. «رِضْوَانٌ مِنَ الله» (به جاي
رضوان الله)، منشأ چنان خشنودي و رضايتي را نشان ميدهد؛ كه نه از ارضاي غرايز
حيواني، بلكه از مغفرت و رحمت او ناشي ميگردد.
۴۵ - در اين آيه فرمان «سَابِقُوا» به سوي مغفرت و بهشت بينهايت داده شده و در آية
۱۳۳ سورة آلعمران، فرمان «سَارِعُوا»: «وَسَارِعُوا إِلَىٰ مَغْفِرَهٍ مِنْ
رَبِّكُمْ وَجَنَّهٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ
لِلْمُتَّقِينَ»
۴۶ - عرض در اينجا در برابر طول نيست؛ گسترة پيشتازي به سوي كمال است كه در «معرض»
ديد باطني انسان و وسعت بينش او قرار ميگيرد. آسمانها و زمين گوشهاي از جلوة
قدرت و حكمت ربّ ذوالجلال و الاكرام و ميدان كمال آدمي است.
ضرورت سرعت و سبقت در كسب شايستگي براي آمرزش و رضوان الهي تنها در قرآن مورد تأكيد
قرار نگرفته است، در انجيل نيز چنين توصيه مؤكدي از زبان عيسي مسيح(ع)
نيز، كه در روزگار سلطة امپراطوري روم و رواج مسابقات ورزشي ميزيست، آمده است:
«در يك مسابقه دو، همه ميدوند، اما فقط يك نفر جايزه را ميبَرد. پس شما نيز طوري
بدويد تا مسابقه را ببَريد. يك ورزشكار براي كسب موفقيت در مسابقات از چيزهاي
بسياري چشم پوشي ميكند و تمرينهاي سختي انجام ميدهد. او براي بدست آوردن
جايزهاي فاني چنين زحماتي را متحمل ميشود، ولي ما براي پاداش آسماني كوشش ميكنيم
كه هرگز از بين نخواهد رفت. به همين دليل من مستقيم به سوي خط پايان مسابقه
ميدَوَم. همچون مُشتزني هستم كه از هر ضربه مشتش براي پيروزي استفاده ميكند، نه
مانند كسي كه به سايهاش مُشت ميزند. من مثل يك ورزشكار با تمرينهاي سخت بدنم را
آماده ميكنم و آن قدر بر آن سخت ميگيرم تا آن كاري را انجام دهد كه بايد بكند، نه
آنچه را كه ميخواهد. اگر چنين نكنم ميترسم پس از آن كه ديگران را براي شركت در
مسابقه آماده كردم، خودم آماده نباشم و از شركت در مسابقه محروم گردم» (انجيل، اول
قرنتيان بند ۹).
۴۷ - فضل خدا همان فزون بخشيها و عنايتهاي بيکران اوست که به تناسب شايستگي به
بندگان عطا ميکند. كلمة «فضل» دلالت بر زيادت و فزوني ميكند و فاضل به كسي گفته
ميشود كه در دانش برتر از بقيه است.
۴۸ - «باري» (آفريدگار) از نامهاي نيكوي خداست و «بَرِيَّه» به خلق گفته ميشود
(بينه ۷)، فعل «نَبْرَأَهَا» بيانگر تحقق آن حادثه و مصيبت است.
طرح موضوع مصيبت پس از آيات فوق، ظاهرا بيارتباط مينمايد، اما اگر به شأن نزول
آيات، كه پيرامون جنگ احزاب (خندق) يعني گستردهترين ائتلاف قبايل مشرك ميباشد
توجه كنيم، پيوند آن با آيات قبلي و ضرورت آمادگي براي قبول شهادت و مصيبت را،
آنگاه كه ايجاب ميكند، درمييابيم.
۴۹ - فرح، شادماني طبيعي و واکنش عادي اشخاص نيست، بلکه سرمستي متکبرانه است. صفت
«فخور» نيز که سه بار به صورت «مُخْتَالاً فَخُورًا» (خيالاتي فخر فروشي) در قرآن
آمده (لقمان ۱۸، حديد ۲۰ و نساء ۳۶) دلالت بر شدت فخر فروشي ميکند.
به سخن حكيمانة امام علي(ع): تمامي زهد در ميان دو كلمة قرآن است؛ بر
آنچه از دستتان ميرود تأسف نخوريد، و بر آنچه به شما ميرسد خودتان را گُم نكنيد
«الزُّهْدُ كُلُّهُ بَيْنَ كَلِمَتَيْنِ مِنَ الْقُرْآنِ، قَالَ اللهُ سُبْحَانَهُ
: لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ».
۵۰ - «مختال» از ريشة «خَيَلَ»، کسي است که اسير «خيالات» و اوهام خود بزرگبيني
است. به گفته برخي لغتشناسان، اسب را در زبان عربي از آن جهت «خيل» ناميدهاند که
سواره را گرفتار تکبر و خود بزرگبيني ميکند. تنها سرعت اسب و نظاره سواره بر
پياده از بلندي نيست که تکبر ميآورد، قدرت و سلطه سردمداران حکومتي نيز چنين است.
اين گفتار حکمت بار امام علي(ع) به مالک اشتر است که: «هر گاه از موقعيت
خود در حکومت بر ديگران، احساس ابهت و خيال بر تو دست داد، نگاهي به عظمت ملک خدا
بر فراز خويش بينداز، شايد عقلي که از سرت پريده! باز گردد». صفت مختال در دو سوره
ديگر نيز با فخور آمده است (لقمان ۱۸ و نساء ۳۶).
۵۱ - آدميان به دليل ضعف شخصيتي دوست دارند مورد تعريف و تمجيد قرار گيرند، ولي خدا
نيازي به حمد ندارد و حمد شدة مطلق (حميد) است. صفت «حَمِيد» ۱۷ بار در قرآن تكرار
شده كه ۱۰ بار آن به صورت مزدوج، با صفت «غَنِي»، سه بار با صفت عزيز، و بقيه با
صفات حكيم، مجيد، ولي، به خدا نسبت داده شده است و يك بار هم تنها «صِرَاط
الحَمِيد» آمده است (حج ۲۴).
۵۲ - آنچه از کلمة «کتاب» براي خواننده امروزي قرآن تداعي ميکند، اوراقي ميان دو
جلد است، در حالي که به شکل کتاب درآمدن قرآن، سالياني پس از رحلت پيامبر(ص)
بود. در روزگار غلبه فرهنگ شفاهي ميان مردم شبه جزيره به ندرت کسي سواد خواندن
داشت، هر آنچه قرار بود شکل توافق عمومي و قانون به خود بگيرد، مکتوب ميکردند.
بنابراين «کتاب»، قوانين و نظامات ثبت و ضبط شده تشريعي يا تکويني است. اين آيه
همان سه اصلي را كه امروز قواي سهگانه ناميده ميشود نشان ميدهد؛ اصل اول؛ كتاب
همان قانون اساسي و قوة مقنّنه است، اصل دوم ميزان، نماد قوة قضائيه، و اصل سوم
«حديد» (قدرت)، نماد قوة مجريه ميباشد.
۵۳ - ميزان ترازوست كه چهار بار در قرآن به همراه كِيل (پيمانه) آمده است؛ اولي
براي سنجش وزن، و دومي، براي سنجش حجمِ كالا و جنسِ مورد مبادله به كار ميرود. اما
كلمه ميزان، به صورت مجازي، به حساب و كتاب و قدر و اندازه داشتن اشياء در جهان و
رعايت قوانين و نظامات در عالم انسانها گفته ميشود. مثل: الرحمن ۷ تا ۹:
«وَالسَّمَاءَ رَفَعَهَا وَوَضَعَ الْمِيزَانَ أَلاَّ تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِ
وَأَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَلا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ». جمع ميزان موازين
است كه به دستاوردهاي مثبت و حساب شدة انسان در زندگي دنيا گفته ميشود.
۵۴ - در زبان عربي به ترازو، كه «ميزان» حقوق خريدار و فروشنده را تعيين ميكند،
«قسطاس» ميگويند و «قسط» معياري است براي تعيين حق و سهم انسانها در مناسبات
اجتماعي و اختلافات فيمابين. قسط و عدل قريبالمعنا هستند و هردو تقريباً به يك
اندازه (۲۷ و ۲۸ مرتبه) در قرآن تكرار شدهاند. «عدل» كه بيانگر تعادل و تناسب
اشياء و امور ميباشد، عمدتاً جنبة «كيفيتي» عام داشته و به مناسبات رفتاري و
اخلاقي برميگردد، حال آنكه «قسط» تنها در «كميّتها» و امور محسوس و ملموس مثل:
سهم و نصيب و توزيع عادلانة حقوق و امكانات اقتصادي كاربرد دارد.
۵۵ - «حديد» از ريشة حَدّ (مرز)، مثل مرز و محدوده ميان دو كشور، يا حدّ ميان دو
شئ، مانع ورود بيگانه و اختلاط ميشود. آهن را از آن روي حديد گفتهاند كه دشمن را
ميتوان با آن دفع كرد. در باب فعيل آمدن آن (مثل عليم و كريم) مبالغه آن است و وصف
«بَأْسٌ شَدِيدٌ» نيز دلالت بر سختي تسليحات ساخته شده از آهن ميكند.
در اين آيه به نزول آهن اشاره شده، حال آنكه آهن عمدتاً در هستة دروني زمين واقع
شده است. البته نزول الزاماً جنبة مكاني از بالا به پايين ندارد، بلكه هرآنچه را كه
از مقام عالي خداوند صاحب نعمت به بندگان داده شود نيز شامل ميشود، مثل: نزول
چهارپايان (زمر ۶)، نزول آرامش (فتح ۴) و نزول لباس (اعراف ۲۶). با اين حال به گفتة
دانشمندان، زمين در ابتداي پيدايش اين سياره فاقد آهن بوده و اين فلز از طريق شهاب
سنگها در طول ميليونها سال به زمين نازل شده است. اصولا توليد آهن در هستة خورشيد
امكانپذير نيست و اين عنصر محصول هسته زايي ابر نو اخترها حين انفجار و پراكنده
شدنشان در فضا ميباشد. گفته ميشود حرارت هستة مركزي خورشيد ۱۵ ميليون كلوين است
حال آن كه تشكيل اتم آهن به حرارتي چندين برابر آن نياز دارد.
۵۶ - هرآنچه از ديد ظاهري ما دور است و دسترسي علمي به آن نداريم، «غيب» است. غائب
مقابل حاضر، و غيبت، بدگويي از اشخاص در غياب آنهاست. ته چاه را نيز، كه به دليل
تاريكي، ديده نميشود «غَيَابَتِ الْجُبِّ» ميگويند (يوسف ۱۰ و ۱۵). مقابل غيب،
شهادت است و «عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَهِ» يكي از نامهاي نيكوي خداست كه ۱۰
بار در قرآن تكرار شده.
جهان هستي را اسراري پنهاني است كه راز و رمز آنها را، كه غيب ناميده ميشود، جز
خدا كسي نميداند (انعام ۵۹، يونس ۲۰، هود ۱۲۳، نمل ۶۵ و...). پيامبران هم جز در
حدّي كه خداوند براي هدايت بندگان به آنان الهام كرده بود، خبري از غيب نداشتند
(انعام ۵۰، اعراف ۱۸۸، هود ۳۱، جن ۲۶). در اين آيه نصرت خدا در غيب آمده است و در
ساير آيات قرآن، خوف يا خشيّت از خدا در غيب (مائده ۹۴، انبياء ۴۹، فاطر ۱۸، يس ۱۱،
ق ۳۳ و ملك ۱۲).
۵۷ - «قَفَّيْنَا» از «قَفْو» (در پي آمدن)، كسي را در پشت و به دنبال قرار دادن
است. گفته ميشود اصل قفو، از قفا (پشت گردن) است. فعل قَفَّيْنَا چهار بار در قرآن
به معناي درپي هم آمدن رسولان آمده است و يكبار در نهي پيروي چشم و گوش بسته از
اشخاص و آراء آنان (اسراء ۳۶ - وَلا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ
السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَٰئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً).
۵۸ - اين نشانه را در آية ۸۲ سوره مائده نيز آورده است «...وَلَتَجِدَنَّ
أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّهً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَىٰ
ذَٰلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لا
يَسْتَكْبِرُونَ». رأفت، احساس دلسوزي و عاطفه نسبت به گرفتاران است (نور ۲) و
رحمت، ظاهراً عامتر و عمليتر ميباشد و به رفع گرفتاري مردم ارتباط پيدا ميكند.
نام رؤف از نامهاي نيكوي الهي است كه از ۱۱ بار تكرار آن در قرآن، ۹ بار همراه
رحيم آمده است.
۵۹ - به نوآوري در امور ثابت دين، كه خداوند قانونگذاري كرده، بِدعت گفته ميشود.
ترك دنيا و پرهيز از ازدواج و تشكيل خانواده و زندگي متعارف اجتماعي نيز بدعتي خلاف
فطرت و غريزه و قواعد زندگي اجتماعي است. «رَهْبَانِيَّه»، مكتبي است كه مسيحيان
افراطي بنا نهادند و رهبت از ريشة «رَهَبَ»، دلالت بر ترس مستمر ميكند. آنها بر
اين باورند كه با ترك دنيا، در ترس دائمي خدا بايد زيست و «راهب» (و مؤنث آن راهبه)
كسي است كه صومعه نشيني را برميگزيند. به آنها «ترسايان» نيز گفته ميشود.
وقتي ترك دنيا در شريعت مذمّت شده باشد، آيا خود آزاري در عزاداري براي اولياء دين
مجاز است!؟
۶۰ - گويا افراط يهوديان در مال دوستي و استغراق در دنيا، تفريطي را در ترك دنيا
(رهبانيت) در مسيحيت پديد آورد كه هيچكدام «مرضي» پروردگار نبود؛ آنچه خدا خواسته
بود، تنها جلب خشنودي او بود، اما آنچنان كه شايسته ربوبيّتش بود رعايت نكردند.
۶۱ - «فسق» در زبان عربي، پاره كردن پوستة محافظ است كه موجب «فساد» ميگردد. همچون
پوست ميوه كه موجب نفوذ ميكرب و فساد و گنديدگي آن ميشود. پوسته انسان همان حريم و
حدود شرعي و نظامات ايماني است. تقوا نيرويي است كه ما را به محافظت از حريم و حدود
وادار ميكند و فسق پاره كردن آن و تجاوز از مرزهاي مجاز است.
۶۲ - «مَشْي» همان راه رفتن است و به صورت مجازي به راه و روش و شيوة رفتار با
ديگران نيز گفته ميشود. مثل لقمان ۱۹ - وَاقْصِدْ فِي مَشْيِكَ.... آية ۱۲۲ سوره
انعام نيز روشن شدن خط مشي رفتاري انسان با مردم، به مدد قرآن، را نشان ميدهد:
«أَوَمَنْ كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي
النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَات...».
۶۳ - آنها با تعصّب و تنگنظري قومي و مذهبي ميپنداشتند كه نبوت بايد در ميان
بنياسرائيل تداوم يابد و از اين روي پيامبر اسلام را، كه از نسل اسمعيل (نه اسحق)
بود، به رسميّت نميشناختند. قرآن چنين خصلت تكبّرآميز را به كرّات مذمّت كرده است
از جمله در: بقره ۸۹ تا ۹۱ و ۱۰۵، آلعمران ۷۰ تا ۷۴ و جمعه ۴ تا ۶.
ترجمه عبدالعلى بازرگان