سوره جمعه۱
به نام خداى رحمتگستر بر عام و خاص
۱ - هر آنچه در آسمانها و هر آنچه در زمين است (با ايفاي نقش مثبت خويش)، خدا را
(از هر عيب و نقصي در جهان هستي عملاً) منزّه ميشمارد،۲ (همان) پادشاه۳
پاك۴ فرادست فرزانه.۵
۲ - هم اوست كه در ميان مردمي آموزش نديده۶ (و رشد نيافته) رسولي از
خودشان برانگيخت۷ تا آياتش را بر آنها برخوانده۸ و (از پليدي
جهل و شرك) پاكشان سازد۹ و به آنها كتاب۱۰ و حكمت۱۱
بياموزد، هر چند پيش از اين در گمراهي آشكاري بودهاند؛۱۲
۳ - و (همچنين) بر ديگراني غير از آنها (در زمانها و مكانهاي ديگر) كه هنوز به
آنان نپيوستهاند، و اوست فرادست فرزانه.
۴ - اين فزونبخشي خداست۱۳ كه به هر كه خواهد۱۴ (شايسته
بداند) ميبخشد و خدا داراي فزونبخشي عظيم است.
۵ - مَثَل۱۵ كساني كه (شناخت و عمل به) تورات بر دوش (تعهّد و مسئوليت)
آنان نهاده شد، ولي از زير بار آن شانه خالي كردند، همانند چهارپايي است كه
كتابهايي (روشنگر) حمل ميكند؛۱۶ چه زشت است شباهت گروهي كه نشانههاي
خدا را (در عمل) دروغ شمردند (با چهارپايي بر او كتابي چند) و خداوند مردمان ستمگر۱۷
را (به سوي سعادت) رهبري نميكند.۱۸
۶ - بگو: اي يهوديان! اگر به راستي ميپنداريد كه تنها شما، به غير از ساير مردم،
دوستان خداييد، اگر راست ميگوييد، پس آرزوي مرگ كنيد۱۹ (تا به
محبوبتان واصل شويد).
۷ - ولي هرگز به دليل دستاوردشان۲۰ (اعمال تباهشان) چنين آرزويي
نميكنند، و خدا به (حال) ستمگران بس آگاه است.
۸ - بگو: بيترديد اين مرگي كه از آن ميگريزيد، مسلماً شما را در مييابد، سپس به
سوي خداي داناي نهان و آشكار بازگردانده ميشويد و او به آنچه (در مدت عمر دنيايي)
ميكرديد؛ آگاهتان خواهد كرد.
۹ - اي كساني كه ايمان آوردهايد، هرگاه به نماز جمعه ندا داده شود، پس (بيدرنگ)
به سوي ياد خدا بشتابيد، و داد و ستد را رها سازيد؛۲۱ اين (گرايش) به
سود شماست، اگر (به راستي) ميدانستيد!
۱۰ - پس آنگاه كه نماز پايان يافت، در زمين (شهر و ديار خود) پراكنده شويد و در پي
فضل خدا (كسب و كار و ساير امور زندگي) روان گرديد و خدا را فراوان ياد كنيد،۲۲
باشد تا شكوفان شويد.
۱۱ - و (برخي از مردم) چون داد و ستد يا (موضوع جالب و) سرگرم كنندهاي ببينند،
(مشتاقانه) به سوي آن ميشتابند۲۳ و تو را (در حال ايراد خطبه) ايستاده
رها ميكنند! بگو آنچه نزد خداست، بهتر از (اين) سرگرمي و از اين داد و ستد
(دنيايي) است؛ و خدا بهترين روزي دهندگان است.
۱ - يهوديان روز شنبه (يوم السَّبت) و مسيحيان روز
يكشنبه را از كار شخصي براي كسب معاش و ماديّات دست ميكشند تا به ياد خدا و خدمت
به خلق بيافتند و مسلمانان نيز روز جمعه را در بزرگترين مسجد شهر (مسجد جامع)، كه
در برگيرندة همة مردم بوده است، جمع ميشوند تا به جاي نماز ظهر، نماز دو ركعتي
كوتاهتري به همراه دو خطبة كوتاه، يكي درباره تقوي (خويشتنداري و پرواي از خدا) و
ديگري دربارة اهم مسائل سياسي و اجتماعي روز برپا كنند كه امروزه به دليل رشد جمعيت
و استفاده از راديو تلويزيون انتقال چنان پيامهايي آسانتر شده است.
نام اين سوره كه از نهمين آيه آن اخذ شده است، نقش عظيم نماز جمعه با اجتماع مسلمين
در مسجد جامع شهر را در تداوم آثار بعثتي كه ۱۴ قرن قبل به وقوع پيوست نشان ميدهد.
نسلهاي متمادي امت اسلام در ملتقاي زماني و مكاني نماز جمعه احساس اشتراكي در
آرمان و اهداف توحيدي و حمل بار امانتي كه در روز بعثت با نزول قرآن بر دوش پيامبر
و امتش نهاده شد ميكنند. اين برنامه و هدفي بوده كه بايد انجام شود، ولي متأسفانه
از زمان انحطاط مسلمانان، اين برنامه سازنده عمدتاً در خدمت حكومتهاي استبدادي
براي تحكيم سلطة خويش و فريب مردم قرار گرفته است.
۲ - بروز استعدادهاي خدا داد هر موجودي در جهان هستي تسبيح او و كار حساب شدهاي
است كه بدون آن عيب و نقصي در جهان پديد ميآيد. همچون ساعتي كه حذف هر پيچ و
دندهاي آنرا از دقّت مياندازد.
«تسبيح» از «سباحه» به معناي شناوري و حرکت منظم در مسير و مداري معين مشتق شده
است. وقتي قرآن تأکيد ميکند همه اجزاء هستي و هر آنچه در آسمانها و زمين است خدا
را تسبيح ميکنند، جوش و خروش و جنبشي در طبيعت و ذرّات عالم را نشان ميدهد که به
سوي هدفي متعالي و کمال آفرين جريان دارد. همچون کارخانهاي عظيم با هزاران کارگر و
کارمند و مهندس و تکنيسين و مهارتهاي ديگر كه صبح تا شام کاري براي توليد ميکنند
و هر يک از آنان وظيفهاي به عهده دارد كه رفع عيب و نقص و نارسايي از امور متنوع و
پيچيدة کارخانه است.
۳ - مُلك مديريت و ادارة امور است، به كسي كه مديريت و حكومت يا فرماندهي ميكند،
«مَلِك» و تصاحب قدرت و توانايي يافتن بر آن را «مِلك» ميگويند و اسم فاعل آن
«مالِك»، صاحب مال و حكومت است، همانطور كه خداوند «مالك الملك» است. به پادشاه
مطلق هستي «مليك» (در باب فعيل)، و به كارگزاران مُلك خدا، «مَلَك»، جمع آن ملئكه،
گفته ميشود.
۴ - لفظ «قُدس» (پاكي) ۱۰ بار (عدد تمام) در قرآن تكرار شده است؛ خداوند قدّوس
(مبالغة قدس) ناميده شده كه پادشاه مطلقاً پاك، از بيعدالتي پادشاهان است؛ «مَلِكِ
الْقُدُّوسِ» (حشر ۲۳ و جمعه ۱)، فرشتگانش نيز او را تقديس مينمايند (بقره ۳۰)،
خداوند سرزمين بعثت پيامبران بنياسرائيل را «وَادِ الْمُقَدَّسِ» يا «أَرْضَ
الْمُقَدَّسَهَ» ناميده است (طه ۱۲، نازعات ۱۶ و مائده ۲۱). و بالاخره سه بار در
قرآن از تأييد (نيرومند ساختن) عيسي(ع) به وسيلة روحالقدس ياد شده است (بقره ۸۷ و
۲۵۳، مائده ۱۱۰) و يكبار نيز از نزول قرآن به واسطة روحالقدس (جبرئيل): نحل ۱۰۲-
قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ
آمَنُوا وَهُدًى وَبُشْرَىٰ لِلْمُسْلِمِينَ.
۵ - صفت «عزيز» در زبان عربی، دلالت بر عزّت مطلق، يعنی ابرقدرت بودن میكند كه
دستی بالای دست او نيست. از اين نظر به شاهان نيز «عزيز» میگفتند. مثل عزيز مصر
(فرعون). زمين بلندی را كه آب بر آن سوار نمیشود نيز «عزاز» میگويند. صفت حكيم
دلالت بر محكم و استوار و مبرای از عيب و نقص بودن میكند، همچون جسم محكمی كه نشكن
و يكپارچه است. خدا حكيم است، چون كارش کامل است و رخنه و راهی برای نفوذ خرابی و
نقص در آن نيست.
۶ - «أُمِّي»، منسوب به اُمّ (مادر)، دلالت بر درس نياموختگي و بيسوادي ميكند،
گويي فرزندي همچنان نزد مادر مانده و به مدرسه نرفته است. اعراب پيش از اسلام
عموماً اُمّي بودند و به ندرت خواندن و نوشتن ميدانستند. خداوند به عمد پيامبر
اسلام را «أُمِّي» ناميده است تا كسي گمان نكند قرآن سخن اوست (اعراف ۱۵۷ و ۱۵۸،
جمعه ۲) چرا كه نه كتابي خوانده و نه خطي نوشته بود (عنكبوت ۴۸) و نه اصلاً
ميدانست كتاب و ايمان چيست (شوري ۴۲). قرآن اصطلاح «أُمِّي» را در برابر «اهل
كتاب» قرار داده است كه معرّف دو گروه: اعراب بيسواد و باديهنشين، و بنياسرائيل
(يهوديان و مسيحيان) ميباشد: آلعمران ۲۰- ...وَقُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا
الْكِتَابَ وَالْأُمِّيِّينَ.... بنياسرائيل خود را باسواد و درس آموخته و
مسلمانان را اُمّي ميشمردند و از موضع خود برتربيني تعهدّي درقبال آنان براي خود
قائل نبودند: آلعمران ۷۵- ...قَالُوا لَيْسَ عَلَيْنَا فِي الْأُمِّيِّينَ
سَبِيلٌ....
۷ - «بعث» برانگيختگي است. برانگيختگي از خوابِ گران مرگ در روز بعثت، از خواب
شبانه و نيمروز، خواب ۳۱۳ ساله اصحاب کهف و بالاخره برانگيختگي و بيداري يک انسان
در جامعهاي خفته (که بعثت ناميده ميشود). بعثت پيامبر اسلام و برنامة چهار
مادهاي او علاوه بر اين سوره، در سه آية قرآن يادآوري شده است. اين بعثت با اهداف
چهارگانهاش آخرين دعاي ابراهيم و اوج خواستههايش از پروردگار هنگام بنا كردن كعبه
بود (بقره ۱۲۹)، آيه ۱۵۱ بقره خطاب به مسلمانان، و آية ۱۶۴ آلعمران و آية ۲ جمعه
خطاب به همة انسانهاست. به اين ترتيب نه تنها مردم امّي آن روزگار، بلكه تا قيام
قيامت، پرتوي آن بعثت تابناك انسانهاي حقطلب نسلهاي آينده را به سوي سعادت رهبري
ميكند.
۸ - تلاوت، تفاوتي ظريف با قرائت دارد. در مفهوم تلاوت، تبعيت از آنچه خوانده
ميشود و پيروي از حکم آن نهفته است و بيش از فهم و تدبّر در آن، عمل کردن و به کار
بستن آن اهميت دارد. تلاوت معمولا در مورد کتابهاي ديني به کار برده ميشود، نه هر
نوشته و کتابي، بنابراين هر تلاوتي، قرائت هم هست، ولي هر قرائتي، تلاوت محسوب
نميشود
۹ - «يُزَكِّيهِمْ» از ريشة «زَكَوَ»، در اصل به معناي رشد و نموّ و افزايش است و
از آنجايي كه آدمي با پاك شدن از وابستگي به مال و ثروت و آزاد شدن از هواي نفس به
رشد و تعالي ميرسد، تزكيه را پاكيزگي و پاك شدن ناميدهاند. همچنانكه مؤمن با
پرداخت زكات، و گل و گياهان با حرس كردن شاخههاي زيادي رشد و نموّ بيشتري ميكنند.
۱۰ - «تعليم كتاب» با «تلاوت كتاب»، كه قبل از آن آمده است، تفاوتي ظريف و اشاره به
دو نقش متفاوتي دارد كه بر پيامبر وحي شد؛ تلاوت قرآن، همان ارائه نشانههاي خدا در
جهان هستي است، اما تعليم كتاب، آموزش قوانين و نظاماتي است كه در طبيعت و شريعت
جاري است. كلمه «كتاب»، در دوراني كه هنوز صنعت توليد كاغذ و چاپ وجود نداشته،
دلالت بر امور و نظامات مكتوب و ثبت و ضبط شده ميكرده است.
۱۱ - منظور از تعليم حكمت، آموزش فلسفه و ذهنگرايي نيست، معناي حكمت در قرآن،
عمدتاً جنبه عملي (نه نظري) دارد و دلالت بر «رفتار و منش» خردمندانه و خداپسندانه
ميكند. فردي ممكن است علم و دانش نداشته باشد، ولي رفتارش و مناسبات اخلاقياش با
دوست و دشمن «حكيمانه» باشد، معناي حكمت متأسفانه در همان دوران آشنايي متفكران
اوليه مسلمان، همچون ابنسيناها، با فلسفه يونان، از معناي اصيل و عملي و قرآني خود
منحرف شد و جنبه نظري يافت.
در آيه اول، چهار صفت خدا را معرفي كرده است و در آيه دوم، چهار مأموريت رسول را.
اين مأموريتها بازتابي از همان چهار صفت است:
۱- خدا چون پادشاه (ملك) است، رسول او بايد نشانههاي (آيات) اين ملك را به بندگان
بنمايد.
۲- چون بينهايت پاك (قدوس) است، پيامبر نيز بايد پيروان را پاك و تزكيه كند.
۳- چون عزيز، يعني ابرقدرت ملك هستي است، رسول او بايد كتاب قوانين و نظامات او را
تعليم دهد.
۴- چون حكيم است، او نيز بايد بندگان را با حكمت آشنا كند.
۱۲ - برحب گزارش قرآن (در قصص ۴۶، سجده ۳ و سبا ۴۴) پيش از پيامبر اسلام هيچ «نذير»
(هشدار دهندهاي) براي آن قوم در طول تاريخ نيامده بود و بنابراين در بيخبري و
غفلت به سر ميبردند. عظمت بعثت پيامبر اسلام در اين بود كه در ميان چنين قوم فاقد
فرهنگ و ادبي برانگيخته شد و چنان تحوّل و انقلاب فكري عميق را پديد آورد.
۱۳ - فضل خدا همان فزون بخشيها و عنايتهاي بيکران اوست که به تناسب شايستگي
آنها به بندگان عطا ميکند. كلمة «فضل» دلالت بر زيادت و فزوني ميكند، فاضل به
كسي گفته ميشود كه در دانش فزون علم تر از بقيه است.
۱۴ - معناي «من يشاء» كه «به هر كه خواهد» ترجمه ميشود، ممكن است با «دلبخواهِ»
مصطلح در زبان فارسي اشتباه گرفته شود، اما مشيّت خدا همان نظامات و قوانين اوست كه
هر كس خود را با آن هماهنگ سازد سود ميبرد. در مدرسه نيز معلمان هر كس را بخواهند
قبول يا ردّ ميكنند، اما نه به دلخواه، بلكه بر اساس ميزان لياقتها.
۱۵ - معناي «مَثَلْ»، تفهيم مطلب از طريق ارائه دليل و حجت يا نمونه و شبيه است تا
عبرتي در اين تطبيق حاصل گردد. مثالها عاقبت و سرانجام کارها را تشريح و تبيين
ميكنند. مجسمه را در زبان عربي «تمثال» ميگويند که قالب و مُدلي از انسانها،
حيوانات يا اشياء ديگر است. گاهي اخلاق و رفتار يا شيوه زندگي کسي الگويي «مثال»
زدني براي ديگران ميشود. کما آنکه عيسي بن مريم مجسمه مِهر و محبّت و مثالي براي
بنياسرائيل بود (زخرف ۵۷ و ۵۹)، فرعون نيز نظام حکومتي خود را الگويي نمونه و مثال
زدني ميدانست (طه ۶۳). مثال زدنهاي قرآن، تفهيم مطلب از طريق ارائه مدل مشابه
است. كلمة «مَثَل» به صورت فرد و جمع و نكره و معرفه و با ضمير ۹۲ بار در قرآن
تكرار شده است.
۱۶ - «سِفْر» به كتاب و نامه گفته ميشود كه حقايقي را روشن و آشكار ميسازد و جمع
آن «اَسْفار» است (قاموس قرآن). فعل «أَسْفَرَ»، با كلمات: سافر، مسافر و سفير
همريشه است. به خروج از خانه و شهر نيز از اين جهت سفر و مسافرت گفته ميشود كه از
تنگناي زندگي خارج ميشويم و در صحرا و دشت افقهاي روشنتري از طبيعت را ميبينيم.
سفير نيز به فرستاده و نمايندة رسمي گفته ميشود كه حامل پيامهاي دولت متبوعه خود
ميباشد و آن را آشكار ميسازد. سوگند «وَالصُّبْحِ إِذَا أَسْفَرَ» اشاره به كنار
رفتن پردة شب و جلوهگري روشنايي روز است.
۱۷ - ظلم در تلقي اکثر مردم، ستم کردن به ديگري و پايمال کردن حقوق است، اما اصل
اين کلمه به معني کاستن از حق يا گذاشتن چيزي در غير مکان آن است که مغاير تعادل
ميباشد. مناسبات انسان با خدا، خلق او و نفس خود بايد متناسب و معادل با حق باشد،
در غير اينصورت هر نوع انحراف از حق موجب ظلم و به هم خوردن تعادل ميگردد. قرآن
شرک ورزيدن به خدا را که قرار دادن معبوداني در مکان او و کاستن از حق ربوبيت است،
«ظلم عظيم» شمرده است لقمان ۱۳- (...يَا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللهِ إِنَّ
الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ».
۱۸ - هدايت راه «نمايي» نيست، راه «بردن» است، «ايصال بالمقصود» است. کسي که از شما
آدرس ميخواهد؛ اگر به او نشانة راه بدهيد، راهنمايياش نمودهايد، ولي اگر جلو
بيفتيد و او را به مقصد برسانيد، هدايتش کردهايد. در هدايت دانستن راه کفايت
نميکند، تبعيّت از هادي و رفتن در راه درست ضرورت دارد، به همين دليل قرآن فقط
براي متّقين، مؤمنين و محسنين و مسلمين (تسليم حقيقت شدگان) هدايت است، با عمل به
اين صفات است که ميتوان به دنبال هادي (کتاب و سنّت) به سوي مقصد رفت. دانش ديني
بدون آن صفات کسي را به مقصد نميرساند.
۱۹ - آيات ۹۴ تا ۹۶ سوره بقره كه سه سال بعد (در سال پنجم هجري) نازل شده است، با
تفصيل بيشتري بر چنين ادّعا و چنان عملكرد دنياپرستانهاي از ناحية برخي از
يهوديان، به عنوان حريصترين مردم دنيا بر زندگي مادّي، به هر قيمتي در آرزوي عمري
ابدي، اشاره كرده است.
۲۰ - در اين آيه به جاي «عمل» يا «فعل»، به كسب آنها كه نتيجه و محصول و دستاورد
اعمالشان است اشاره كرده است. كسب كردن تنها در مال و منافع مادّي نيست، همانطور
كه علم و تجربه را كسب ميكنيم، بديها و خوبيها را نيز كسب ميكنيم و در ذات و
شخصيت خود ذخيره ميسازيم. ما از آنچه ميخوريم انرژي و موادي را «كسب» ميكنيم كه
با يك آزمايش خون ميتوانيم ميزان قند و چربي يا ساير عناصر از تعادل خارج شدة آن
را تشخيص دهيم. روح و روان انسان نيز چنين است و اگر مكتسبات سوء او بر وجودش احاطه
يابد، قابليت نجات و سعادت را از دست ميدهد.
بقره ۱۸۱- « بَلَىٰ مَنْ كَسَبَ سَيِّئَهً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ
فَأُولَٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ».
۲۱ - به دنبال ذكر دنياپرستي قوم يهود در آيات ۵ تا ۸، اينك از اين آيه تا انتهاي
سوره مسلمانان را از مشغول شدن به لهو و لعب دنيا هشدار و به ياد دائمي خدا، كه
تضمين كنندة سلامت روح است، سوق ميدهد.
۲۲ - ذکر، مقابل نسيان، به خاطر سپردن چيزي در ذهن و فراموش نکردن آن است و ذکر
بسيار، دلالت بر ضرورت تداوم اين ياد، به خاطر اهميت موضوع ميكند. ترديدي نيست که
بنده بايد همواره به ياد آفريدگار خويش باشد تا فريب شيطان و نفس اماره را نخورد و
به دنياي فاني دل نبندد، اما در موارد خاصي «ذکر بسيار» ضرورت بيشتري پيدا ميكند،
مثل: هنگامة جنگ (انفال ۴۵)، شعر و شاعري (شعراء ۲۲۷)، تجارت و کار و کسب (جمعه
۱۰)، پند گيري از پيامبر (احزاب ۲۱، ۳۵ و ۴۱)، مبارزه با فرعونهاي روزگار (طه ۳۳)،
آماده شدن براي ايفاي مأموريت (آلعمران ۴۱)، و بالاخره ذكر بسيار نام خدا در مساجد
(حج آيه ۴۰). يکبار نيز «تسبيح کثير» آمده است (طه ۳۳) که جمعاً با «ذکر کثير» ۱۰
مورد ميشود.
۲۳ - «انْفَضُّوا» از ريشة «فَضَّ» (شكستن و پراكنده شدن)، دلالت بر شكستن صفوف
جماعت و پراكنده شدن ميكند. در باب انفعال آمدن آن اين كلمه، آمادگي و تمايل آن
نمازگزاران را در شتاب هرچه سريعتر براي رسيدن به كاروان تجارتي و خريد دست اول،
قبل از اتمام آن، نشان ميدهد.
ترجمه عبدالعلى بازرگان