سوره قلم۱
به نام خداى رحمتگستر بر عام و خاص
۱ - نون،۲ سوگند به قلم و آن چه مينويسند۳ (كتاب و روزنامه
و...)،
۲ - (كه) تو به لطف نعمت (پيامبري) پروردگارت۴ (برخلاف برچسب منكران) جن
زده (پريشانگوي) نيستي.۵
۳ - و مسلماً براي تو پاداش بي پاياني۶ (در تحمل انكارها و اتهامات)
است.
۴ - و مسلماً تو بر خلق و خوي عظيمي استواري۷ (كه ميتواني اين اتهامات
را تحمل كني).
۵ - پس به زودي خواهي ديد و (منكرانت نيز) خواهند ديد،
۶ - كه كدامينِ شما فريب خوردهايد.۸
۷ - مسلماً پروردگار تو به حال كساني كه از راه او منحرف شدهاند و نيز به حال راه
يافتگان آگاهتر است۹ (نبايد با تعصّب و دشمني مانع آزادي عقيده و بيان
ديگران شد).
۸ - پس (با اعتماد و استواري در مسير حق) از تكذيب كنندگان اطاعت مكن.۱۰
۹ - آنها دوست دارند تو نرمشي (در پذيرش بتپرستي) نشان دهي تا آنها هم (از تهديد
و آزارت) كوتاه آيند.۱۱
۱۰ - (اما تو با حفظ مواضع توحيديات) از هيچ سوگند پيشه۱۲ بي مقداري۱۳
(كه از سوگند به مقدّسات مردم مايه ميگذارد) اطاعت مكن.
۱۱ - (همان) تفرقه افكن۱۴ بسيار نقل كننده (معايب مردم) به سخن چيني،۱۵
۱۲ - (همان) همواره منع كننده۱۶ (مردم از نيكي) و متجاوزِ۱۷
خودپرست۱۸ (به حقوق ديگران).
۱۳ - به اضافه همة اين اوصاف؛ خشونتپيشه۱۹ و بيشخصيت؛۲۰
۱۴ - (به اين خيال و خودفريبي) كه مال و پسراني (قدرتي) دارد.۲۱
۱۵ - (از اين روي) هر گاه آيات ما بر او خوانده شود؛ گويد: (اينها) افسانههاي
كهني۲۲ (بيش نيست).
۱۶ - بر بيني۲۳ (غرور و تكبرش) داغ (رسوايي) خواهيم نهاد.۲۴
۱۷ - آنان را (با اين امكانات) آزموديم،۲۵ همان گونه كه آن باغداران
را،۲۶ آنگاه كه سوگند خوردند صبحگاهان محصول (باغ خود) را خواهند چيد،
آزموديم.
۱۸ - و استثنايي هم نكردند۲۷ (تصميم خود را كافي دانستند و انشاءالله هم
نگفتند).
۱۹ - (پس) در حالي كه خفته بودند، مصيبتي فراگير (طوفان يا باد سوزاني) از جانب
پروردگارت بر آن باغ احاطه يافت.۲۸
۲۰ - در نتيجه (بُستانشان) مثل خاك سياه (سوخته و بي علف) شد.۲۹
۲۱ - (ماجرا از اينجا آغاز شد كه) صبحگاهان يكديگر را فرا خواندند،۳۰
۲۲ - كه اگر (واقعاً) مصمّم به چيدن (ميوهها) هستيد،۳۱ بامداد را با
(حضور در) كشتزار خود آغاز كنيد.۳۲
۲۳ - پس (خانهها را به سوي باغ خود) ترك كردند،۳۳ در حاليكه آهسته۳۴
به يكديگر ميگفتند:
۲۴ - مبادا امروز بينوايي بر (باغ) شما وارد شود (و تقاضاي بهرهاي از ميوهها
كند).
۲۵ - و (به اين ترتيب) بامداد را به قصد بازداشتن مقتدرانه (بينوايان از سهم
خواهي) آغاز كردند،۳۵
۲۶ - اما زماني كه باغ را (به چنان وضعي) ديدند، (در آغاز فكر كردند به مسير خطا
رفتهاند و) گفتند: گويا اشتباه آمدهايم!۳۶
۲۷ - (اما به زودي متوجه شده و گفتند) نه، ما محروم شدگانيم (همة محصول خود را از
دست دادهايم).
۲۸ - معقولترينشان۳۷ گفت: آيا به شما نگفتم چرا تسبيح (كار خيري در
رفع فقر و گرسنگي بينوايان) نميكنيد؟۳۸
۲۹ - گفتند: منزه است پروردگار ما (از اين كه در نظامش چنين بُخلي پذيرفته باشد)،
ما واقعاً ستمكار بودهايم.۳۹
۳۰ - آنگاه ملامتكنان (به شيوه فرافكني) به يكديگر رو كردند.
۳۱ - گفتند: واي بر ما كه واقعاً طغيانگر (متجاوز از مرز آدميّت) بودهايم،۴۰
۳۲ - (اينك با توبة پشيماني) اميد است كه پروردگارمان بهتر از اين (باغ) را به ما
باز دهد، ما (با اين تجربة پندآموز) مشتاقانه به سوي پروردگارمان روي آوردهايم.
۳۳ - اين چنين است عذاب (درد محروميت از رسيدن به مطلوب) و مسلماً عذاب۴۱
آخرت، اگر علم داشتند، بزرگتر از اين است.
۱ - سورة «قلم» در سال سوم بعثت
يعني آغاز دوران علني شدن دعوت در مكه نازل شده و اولين برخوردها و
موضعگيريهاي مخالفين را با «مجنون» شمردن پيامبر(ص) و خرافات
قديمي «أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِين» شمردن كتاب او نشان ميدهد. بنابر اين سياق
اصلي سوره در بيان زمينهها و علل و انگيزههاي تكذيب و خصلتهاي مكذّبين است و
ضمن دلداري و تقويت روحي، رهنمودهايي به پيامبر براي مقابله با مشكلات و
مخالفتها و پيشبرد رسالت ميدهد.
در اين سوره هيچ يك از نامهاي نيكوي الهي جز نام «ربّ» نيامده است. نُه بار
تكرار اين نام با ضماير مختلف (ربّه، ربّنا، ربّك، ربّهم) اهميت محوري
«ربوبيّت» را كه اساس توحيد است، در ارتباط با بخشهاي مختلف سوره نشان ميدهد.
سوره قلم، از سورههايي است كه با حروف مقطعه آغاز ميشوند. اين حروف معمولا با
صفاتي از پيامبراني كه در آنها معرفي شدهاند ارتباط دارد. سورة قلم با «نون»
افتتاح و با ماجراي «صاحب الحوت» (يونس) كه در سورة انبياء «ذاالنون» ناميده
شده ختم ميشود و در ميانه سوره به قصة «باغداران بخيل» اشاره ميكند كه پند و
عبرتي باشد در ارتباط با اهداف هدايتي آن.
۲ - ميگويند شكل حرف «ن»، مشابه دوات مركب است! برخي نيز گفتهاند در روزگار
گذشته مركب از نوعي نهنگ، كه براي تيره كردن فضاي اطراف خود در تهاجم دشمن پخش
ميكرد، گرفته ميشد. در ضمن نام حضرت يونس كه در دهان ماهي شد، ذاالنّون
ميباشد كه احتمالا بايد همان نوع ماهي باشد. جالب اين كه در انتهاي سوره به
داستان اين پيامبر اشاره شده است.
۳ - پيام توحيدي پيامبران در انكار بتپرستي و دعوت به خداي يگانه، همچنين وعده
زنده شدن پس از مرگ، براي معاصران آنان عجيب و غير مأنوس بوده و گوينده چنين
سخنان غير متعارفي را، ديوانه و (به اصطلاح آن دوران) جنزده و گرفتار افكار
شيطاني ميدانستند. سوگندهاي ابتداي سوره به مركب، قلم و آنچه مينويسد، گويا
اشاره به اين حقيقت داشته باشد كه حقانيّت كلام خدا را آيندگان، در دوراني كه
ابزار سوادآموزي و معرفت علمي گسترش يابد، خواهند شناخت.
سوگند به قلم و آنچه مينويسند «ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ»، براي مردم
جاهل و عقب افتادة مكه، كه نه خودشان سواد خواندن و نوشتن داشتند و نه پيامبر،
كه به تصريح قرآن «اُمّي» و خط ننوشته بود، بسيار پُرمعنا است! معمولا به چيزي
سوگند ميخورند كه براي مخاطب ارزش و منزلتي داشته باشد. اگر آن مخاطبين درك
اين معنا را نداشتند، آيندگان از طريق قلم و آنچه دربارة قرآن و شخصيت پيامبر
نوشته ميشود، خواهند فهميد كه نه تنها او ديوانه نبود، بلكه بر خُلقي عظيم
تكيه داشته. علاوه در آيه چهارم سورة علق نيز، كه اولين سوره نازل شده بر
پيامبر اكرم بوده، بر قلم و علمي كه به وسيلة آن توسعه و تكامل پيدا ميكند
تأكيد شده است: «اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ».
به راستي اگر خداوند كريم انسان را به كاربرد «قلم» هدايت نكرده بود چگونه
تجربيات علمي بشر به نسلهاي بعد منتقل و به تدريج تصحيح و تكميل ميگرديد؟
انتقال شفاهي علم و دانش را گويا در آيات اوليه سوره «الرحمن» مورد تأكيد قرار
داده «الرَّحْمَٰنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنْسَانَ عَلَّمَهُ
الْبَيَانَ»، و انتقال «علوم» را در آيه سوره علق. پس «بيان» و «قلم» دو نعمت
بزرگ خداي «رحمن» هستند كه وسيله شناخت عظمت و حقانيت قرآن و آيات تكويني و
تشريعي ميگردند.
۴ - منظور از «نعمت» در اين آيه چيست كه به سبب آن «بِنِعْمَهِ» پيامبر را
مبراي از اتهامات مشركين شمرده است؟ به نظر ميرسد منظور همان نبوّت و كتاب
باشد كه پيامبراني ديگر نيز از آن برخوردار بودند. قرآن چنين نعمتي را در مورد
عيسيبن مريم نيز ياد كرده است: زخرف ۵۹- «إِنْ هُوَ إِلا َّعَبْدٌ أَنْعَمْنَا
عَلَيْهِ وَجَعَلْنَاهُ مَثَلاً لِبَنِي إِسْرَائِيل»، شبيه آيه ۲ سورة قلم را
در آية ۲۹ سوره طور ميبينيم «فَذَكِّرْ فَمَا أَنْتَ بِنِعْمَتِ رَبِّكَ
بِكَاهِنٍ وَلا مَجْنُونٍ».
نعمت شمردن نبوّت و كتاب را در آيات ديگري نيز ميتوان ديد از جمله: فاتحه ۷،
نحل ۷۲ و ۸۳، يوسف ۶، مائده ۳.
۵ - جنزدگي در فرهنگ جاهليت معناي ويژهاي داشت که با درک امروزي ما تفاوت
دارد. معناي اصلي جن، پوشيدگي و ناشناخته بودن است و مشرکان معاصر پيامبر سخن
گفتن از خاموشي خورشيد و ستارگان در قيامت و هر آنچه با شناخت آنها تفاوت داشت
را به نفوذ جن و شيطان نسبت ميدادند، و بيماريهاي روحي و رواني و آشفتگيهاي
ذهني را حلول موجودات ناشناخته (جنّ) در روح آدمي تصور ميکردند. اتهام جنزدگي
به پيامبر اسلام(ص) در ۱۵ آيه قرآن ذکر شده که با ديوانگي متفاوت
است.
۶ - «منّ» در اصل قطع شدن است و «أَجْرًا غَيْرَ مَمْنُون» يعني پاداش نامحدود
و قطع نشدني. مرگ را كه پايان زندگي و قطع شدن حيات است، «مَنُون»، و به رُخ
كشيدن احسان به ديگري را، كه موجب ابطال احسان و قطع شدن عمل صالح است، «مِنّت»
گويند.
۷ - اين ستايش از سوي آفريدگار عالم است كه منزه و مبرّاي از گزافهگويي و غلّو
است. «خُلُق» از ريشة خلق (آفريدن) دلالت بر طبع و رفتار شخص يا مردماني ميكند
كه در طول زمان تربيت و ساخته شده باشد. از اين روي به فرهنگ جوامع منحط نيز
خُلُق گفته ميشود: شعراء ۱۳۷- «إِنْ هَٰذَا إِلاَّ خُلُقُ الْأَوَّلِين». اگر
در كلمه خَلق ساختن مادّي مورد نظر باشد، در كلمه خُلق، ساخته شدن اخلاقيات نيك
يا بد مورد نظر است.
۸ - «مَفْتُون» از فَتَن (آزمون طلا در آتش براي خالص شدن)، به امتحانات و
ابتلائاتي گفته ميشود كه آدمي را آبديده ميكند. اما مفتون (اسم مفعول)، به
كسي گفته ميشود كه در آزمون وعدههاي ابليس فريفته و شكست خورده باشد.
۹ - اگر در اين آيه به جاي «هُوَ أَعْلَمُ»، گفته ميشد «هو يعلم»، تنها بر علم
خدا بر آنها دلالت ميکرد، اما «أَعْلَم» صفت تفصيلي است؛ يعني خدا بهتر از شما
بر اعمال و گفتار آنها آگاه است و نيازي ندارد کسي بر آنها نظارت داشته باشد.
در محاورات عادي نيز وقتي به کسي ميگوييم: من خودم بهتر ميدانم، مخاطب
ميفهمد که خوشمان نميآيد در کار ما دخالت کند!
۱۰ - شيوة معمول و مرسوم آدميان، دشمني با مخالفان و حذف آنان است، ولي خدا به
بندگان آزادي عقيده و بيان داده و بازداشتن آنان از ابراز مخالفت خلاف مشيّت
الهي است. اما ميتوان آزادشان گذاشت ولي اطاعتشان نكرد كه چنين شيوهاي با
توصية «لا تُطِع» بارها در قرآن تكرار شده است. از جمله: لا تُطِعِ الكَافِرِين
وَ المُنَافِقِين/ الْمُكَذِّبِين/ كُلَّ حَلاَّفٍ مَهِين/ مِنهُم اِثْماً
اوكَفُورا/ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا/ و... (احزاب ۴۸، فرقان
۵۲، قلم ۸ و ۱۰، انسان ۲۴، كهف ۲۸ و علق ۱۹).
از اين آيه به بعد (تا آية ۱۳)، تكذيب كنندگان آن پيامبر موصوف به اخلاق عظيم
را با ۱۰ خصلت خلاف اخلاقي معرفي ميكند: ۱- مداهنه، ۲- عادت به سوگند خوردن،
۳- پست فطرتي، ۴- عيبجويي، ۵- سخنچيني، ۶- منّاع الخير، ۷- متجاوز، ۸-
خودخواهي مفرط، ۹- خشن و بد زبان، ۱۰- بي اصل و نَسَب.
۱۱ - افعال «تُدْهِن» و «يُدْهِنُون» از ريشة دُهْن (روغن)، دلالت بر نوعي
مماشات و كنار آمدن با مخالفان در اصولي همچون توحيد ميكند، كه قابل معامله
كردن و كوتاه آمدن نيست. روغنكاري چرخ دنده در ابزار آلات مكانيكي البته ضروري
است، اما در اصول عقايد و باورهاي اساسي نميتوان سهلانگاري كرد. از جمله
سرسري گرفتن كتابي كه براي زير و رو كردن ارزشهاي باطل و شركآميز نازل شده
است: واقعه ۸۱- «أَفَبِهَٰذَا الْحَدِيثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُون». تملّق را نيز
مداهنه گفتهاند، از اين روي كه متملّق با زبان بازي و فريب خود را به كسي
نزديك كند.
۱۲ - «حَلاَّف» از حلف (سوگند) به كسي گفته ميشود كه زياد سوگند ميخورد. آن
كه براي پذيرش سخنانش از مقدّسات مردم مايه ميگذارد و يكسره سوگند ميخورد،
نشان ميدهد سخت نيازمند باور مردم است، حال آن كه مؤمن نيازمند پذيرش و اقبال
آفريدگار است. سوگند خوردن نوعي نفاق و رياكاري محسوب ميشود و قرآن در ۱۲ آيه
آن را از اوصاف منافقون و مسلمانان سُست باور شمرده است (نساء ۶۲، توبه ۴۲ و ۵۶
و ۶۲ و ۷۴ و ۹۵ و ۹۶ و ۱۰۷، مجادله ۱۴ و ۱۸، مائده ۸۹).
۱۳ - «مَهِين» از ريشة «مَهَن» دلالت بر قليل، پَست و ناچيز بودن ميكند. مهين
دو بار در وصف نطفه (سجده ۸ و مرسلات ۲۰) و دو بار در بيان بيمقداري و پَستي
كساني به كار رفته است، آن چنان كه با معيارهاي مادّي فرعون، موساي پيامبر فقير
و پَست بود. زخرف ۵۲- «أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هَٰذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ
وَلا يَكَادُ يُبِينُ».
۱۴ - «هَمَّاز» از ريشه «هَمَزَ»، راندن، دفع و طرد کردن است. اين واژه سه بار
در قرآن آمده است؛ يکبار در وصف عيبجوي غيبت کنندهاي که با دفع و طرد ديگران
آنها را از خود ميراند (وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَهٍ لُمَزَهٍ)؛ بار ديگر در همين
سوره (هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيم؛ و بالاخره آية ۹۷ سوره مؤمنون «وَقُلْ رَبِّ
أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ» قرآن چنين مردم عيبجو و ايرادگير
را شياطيني شمرده است که آحاد جامعه را با افشاي بديها از هم دور ميسازند.
گفته ميشود اصل کلمه «همز» شکستن است. آيا براي شکستن وحدت جامعه عاملي مؤثرتر
از بدگويي و غيبت وجود دارد؟
۱۵ - «نَمِيم» از نَمَمَ، سخنچيني است و «مَشَّاء» مبالغه مَشْي (رفت و آمد)،
به كسي گفته ميشود كه هميشه بديهاي ديگران را به اين و آن ميرساند و همه جا
پراكنده ميسازد.
۱۶ - «مَنَّاع» مبالغه منع و بازداري، وصف كسي است كه نه تنها خود اهل خير و
خدمت نيست، بلكه ديگران را نيز همواره از اين كار باز ميدارد. اصطلاح
«مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ» در آية ۲۵ سوره ق نيز آمده است «مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ
مُعْتَدٍ مُرِيبٍ». اين صفت را در سه آيه ديگر قرآن مييابيم: ماعون ۶ و ۷-
«الَّذِينَ هُمْ يُرَاءُونَ وَيَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ»، معارج ۲۱- «وَإِذَا
مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعًا»، بقره ۱۱۴- «وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ
مَسَاجِدَ اللهِ أَنْ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ...».
۱۷ - «مُعْتَد» اسم فاعل از ريشة «عدو»، تعدّي و تجاوزي است به حقوق ديگران. كه
اگر قلبي باشد، عداوت و دشمني به بار ميآورد، اگر در معاملات باشد، تعدّي تلقي
ميگردد و اگر در راه رفتن باشد، دويدن عَدْو است. مشتقات اين كلمه ۱۰۶ بار در
قرآن تكرار شده است.
۱۸ - كلمة «اثم» را گناه ترجمه ميكنند، ولي با توجه به معناي اصلي كلمه، كه
دلالت بر تنگنظري و محدوديت بينش و ظرفيت روحي ميكند، ميتوان گفت «اثم» از
«خودپرستي» ناشي ميشود. اما «أَثِيم» (در باب فعيل- مثل عليم) كثرت تنگنظري و
خودپرستي را ميرساند. اين لفظ هفت بار در قرآن با تركيبات: كفار اثيم (بقره
۲۷۶)، افّاك اثيم (شعراء ۲۲۲ و جاثيه ۷)، معتد اثيم (قلم ۱۲ و مطففين ۱۲)،
وخواناً اثيما (نساء ۱۰۷) تكرار شده كه ملازمت كفر، دروغگويي، تجاوز و تعدّي و
خيانت را با خودپرستي نشان ميدهد.
۱۹ - «عُتُل» را خشونت و بدخُلقي گفتهاند. براي فهم بهتر اين كلمه ميتوان از
آية ۴۷ سوره دخان «خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلَىٰ سَوَاءِ الْجَحِيم»، كه تنها
كاربرد ديگر اين كلمه در قرآن است، مدد گرفت. منظور از «فَاعْتِلُوه»، تحميل
كردن و به زور و شدّت كشيدن دوزخيان است. با اين مقايسه ميتوان فهميد عُتُل
كسي است كه با خشونت و زور خواستة خود را بر مردم تحميل ميكند.
۲۰ - «زَنِيم» را بياصل و نَسَب، و نانجيب و متهم در نسب (حرام زاده)
گفتهاند، و در اين روزگار ميتوان آن را بيفرهنگ، تربيت نشده و گستاخ شمارد.
گفته ميشود زَنَمَه قسمتي از گوش شتر يا گوسفند است كه پس از شكافتن آويزان
ميماند. گويا زنيم زايده و سربار جامعه و جداي از آن ميباشد.
۲۱ - در زمان نزول قرآن، در فقدان دولت مركزي و پليس و ژاندارم، داشتن فرزندِ
«پسر» نوعي قدرت حمايت و پشتيباني محسوب ميشد.
۲۲ - اساطير، از ريشة سَطَرَ (خط و نوشته)، ۹ بار در قرآن تکرار شده که همواره
به شکل «اساطير الاولين» است. منظور قصهها و نوشتههاي بياساس و باطل سينه به
سينه نقل گشته نسلهاي گذشته است و ظاهراً با کلمة لاتين Story در معنا مشترک
ميباشد.
۲۳ - «خُرْطُوم» همان بيني فيل است كه بزرگتر و نمايانتر از بيني بقية موجودات
ميباشد. اصطلاح «انگار از دماغ فيل افتاده» نشان از تكبّر و غرور و خودشيفتگي
دارد. مشابة آن در زبان انگليسي «With his nose in the air» ميباشد.
در زبان فارسي به جاي خرطوم از كلمة «دماغ» استفاده ميشود كه معناي اصلي آن
مغز مركز سودا و خيال است (لغت نامة دهخدا). اصطلاحات: دماغ كسي را به خاك
ماليدن، دماغ كسي را سوزاندن، موي دماغ كسي شدن (مزاحمت)، بي دل و دماغ بودن
(افسردگي)، دماغ چاق بودن (سرحالي) و... تماماً دلالت بر احوالات دروني اشخاص
ميكند.
دلم گرفته به حدّي كه ميل باغ ندارم به قدر آن كه گُلي بو كنم دماغ ندارم
۲۴ - «سَنَسِمُهُ» از ريشة «وَسَمَ» (علامت گذاشتن)، و «سَمِه» علامت و نشانه
است. «سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ» يعني او را با همين غرور و تكبرش نشانه
ميگذاريم. از ريشه اين كلمه يكبار ديگر در قرآن به شكل «مُتَوَسِّمِين» آمده
است. توسّم (در باب تفعل) دلالت بر کنجکاوي و پيجويي شناخت حقيقت از طريق
نشانهها ميکند، همانطور که در توسل، وسيله جويي مورد نظر ميباشد. کساني با
دستگاههاي گنجياب به دنبال ثروتهاي بيصاحب هستند و کساني هم پيجوي گنج
آيات و اشارات تا به ثروت و عبرت پايداري دست يابند حجر ۷۵- «إِنَّ فِي ذَٰلِكَ
لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِين».
۲۵ - اغلب مترجمين كلمه «ابتلاء» را آزمون و سنجش معنا كردهاند. اما خدا نيازي
به آزمون بندگان و كسب اطلاع از نتيجه آن ندارد، ابتلاء و فتنه كوره آبديده شدن
و تحقّق يافتن استعدادها و گوهرهاي نهان در وجود آدمي است.
۲۶ - در قرآن ۱۴ بار جملة «أَصْحَابَ الْجَنَّه» تكرار شده كه به استثناي اين
آيه، بقية دربارة بهشتيان است. مصاحبت با هركس و با هرچيز، ملازمت و مقارنت با
آن است و اگر باغ نماد سبز و خرّمي است، كِشت كاران آخرت به معنايي بس عميقتر
و گستردهتر در طراوت و سبز و خرّمي خواهند بود (شوري ۴۱ و ۴۲).
۲۷ - خداوند به پيامبر مكرّم اسلام نيز، كه پاكترين بندگان و بيدارترين مردمان
بود توصيه كرده است: هرگز و در هيچ موردي مگو كه فردا اين كار را خواهم كرد،
مگر آن كه خدا بخواهد و هرگاه فراموش كردي، پروردگارت را ياد كن... كهف ۲۳ و
۲۴- «وَلا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَٰلِكَ غَدًا إِلاَّ أَنْ
يَشَاءَ اللهُ وَاذْكُرْ رَبَّكَ إِذَا نَسِيت...».
۲۸ - «طوف»، گردش پيرامون يك محور و مرکز است، مثل طواف دور کعبه، طوفان، طواف
و آمد و رفت فرزندان پيرامون والدين (نور ۵۸)، و نيز طائفه، که از گرد آمدن
عدهاي کنار چشمه آب براي اسکان حکايت ميکند. تحريکات و وسوسههاي شيطاني نيز
در فکر و خيال انسان يکسره ميگردد و دست برنميدارد.
۲۹ - تكرار كلمة «صَرِّيم» به معناي چيدن و بريدن، در آيات ۱۷
«لَيَصْرِمُنَّهَا مُصْبِحِينَ» و ۲۰ «فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ» بس نكته آموز
است. باغداران سوگند خوردند ميوه و محصول خود را صبحگاهان «خواهند چيد» اما سبز
و خرمي و سرمايه زندگي از باغ زندگي آنان چيده شد و به خاك سياه افتادند.
۳۰ - از جمله تفاوتهاي سبك قرآن در داستان سرايي با شيوههاي متعارف، در
بسياري از موارد پيش انداختن پيام اصلي داستان و محورهاي اصلي آن و توضيحات
تفصيلي به دنبال آن است. در اين قصّه نيز از اين به بعد جزئيات ماجرا شرح داده
ميشود.
«تَنَادَوْا» از نداء (صداي بلند)، در باب تفاعل صدا كردن يكديگر است.
«مُصْبِح» نيز كسي است كه از خواب بيدار شده و صبح كرده است.
۳۱ - «صَارِمِين» از همان ريشة «صَرَم» به معناي چيدن ميوه و برداشت محصول است
كه در آيات ۱۷ و ۲۰ به آن اشاره شد. از اين كلمه فقط همين سه مورد در قرآن آمده
است.
۳۲ - از زمان طلوع فجر تا دميدن روشنايي خورشيد را «غَداه» ميگويند. فعل امر
«اغْدُوا» آغاز كردن روز بلافاصله پس از آغاز صبح است.
۳۳ - «انطلق» (در باب انفعال)، تمايل به جدايي است که به ترک جلسه يا ترک مکان
و به راه افتادن نيز گفته ميشود (کهف ۱۱ و ۷۷ و ۷۴، فتح ۱۵، قلم ۲۳، مرسلات
۲۹).
۳۴ - «يَتَخَافَتُونَ» از ريشة «خَفْت»، آهسته سخن گفتن است. در قرآن آمده است:
«نماز خود را نه به صداي بلند بخوان نه آهسته، و شيوهاي بين اين دو حالت در
پيش گير» (اسراء ۱۱۰- ...وَلا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَلا تُخَافِتْ بِهَا
وَابْتَغِ بَيْنَ ذَٰلِكَ سَبِيلاً).
۳۵ - كلمه «حَرْد» كه تنها يكبار در قرآن آمده، منع و بازداري است.
۳۶ - ضلالت در اصل گم كردن راه است و به صورت مجاز به گم كردن راه حقيقت نيز
نسبت داده ميشود.
۳۷ - وسط به ميانه گفته ميشود كه حالت تعادل (نه افراط و نه تفريط) دارد و
«أَوْسَط» مثل اكبر، به متعادلترين گفته ميشود.
۳۸ - تسبيح در اينجا، انجام كار مثبت و خيري است كه عيب و نقصي را از جامعه
برطرف سازد و نقشي در پاك و منزه كردن مجتمع انساني از فقر و فلاكت ايفا گردد.
۳۹ - معنای دقيق ظلم را از آيه ۳۳ سوره کهف ميتوان فهميد؛ به تعبير اين آيه،
درختي که فقط مصرفکننده مواد آلي خاک، آب، هوا، و نور خورشيد باشد و ميوهاي
ندهد مرتکب ظلم شده است. آيا انساني که مسجود ملائک واقع شده و خداوند، همه
هستي را مسخّر و رام بهرهبرداري او کرده و به موهبت اختيار مجهزش نموده، اگر
محصول عمل صالح و ميوه مثبتي نداشته باشد ظلام (مبالغه در ظلم) محسوب نميشود.
ظلم بر نفس در آيات قرآن مجموعاً ۴۰ بار تکرار شده است که ۱۷ بار آن نا نفي ظلم
خدا به انسانهاست. مثل: «وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلَـكِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ
يَظْلِمُونَ» يا «وَمَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَلَكِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ
يَظْلِمُونَ».
۴۰ - طغيان انسان، همچون طغيان رودخانه و سيلاب، خروج از حدّ و حريم است و
خرابي و خسران فراوان به بار ميآورد. طغيان آن باغداران ترك تعهدات اجتماعي در
ياري مستمندان و خروج از مرز انسانيت و احساس و عاطفه به نيازمندان بود.
۴۱ - روشنترين معناي «عذاب» را از اين آيه ميتوان دريافت؛ كسي آن باغداران
بخيل را عذاب نكرد، عذاب آنان همان احساس محروميت از برداشت محصول و دستِ خالي
ماندن پس از يكسال هزينه و زحمت و زيان بود. اين تمثيلي است براي فهم عذاب
آخرت، كه البته به مراتب زيانآورتر است. آن باغداران فرصت داشتند سال بعد زيان
خود را جبران كنند، اما پس از مرگ عمر دوباره به كسي نميدهند و محروميت ابدي
از مواهب ايمان و احسان، اگر انكاركنندگان بدانند، اكبر است «وَلَعَذَابُ
الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ».
ترجمه عبدالعلى بازرگان