به نام خداى رحمت‌گستر بر عام و خاص

۲۵ - و اما آن كه كارنامه‌اش (صورت تحقق يافته اعمالش) به دست چپش (نماد انحراف و ستم) داده شود، گويد‌: واي بر من، اي كاش كارنامه‌ام داده نمي‌شد!

۲۶ - و نمي‌دانستم حساب و كتابم چگونه است!

۲۷ - اي كاش (مرگ) پايان كار بود (همه چيز تمام مي‌شد).

۲۸ - اموالم سودي به حالم نداشت.

۲۹ - سلطه‌ام (قدرتم) از دست رفت.

۳۰ - (گفته مي‌شود) او را بگيريد و دربندش كنيد.۲۵

۳۱ - سپس به دوزخش درآوريد.۲۶

۳۲ - سپس در زنجيري به طول هفتاد ذرع۲۷ (نماد كثرت) درآوريدش.

۳۳ - (زيرا) او هيچ‌گاه به خداي عظيم ايمان نداشت.۲۸

۳۴ - و (ديگران يا نفس خود را) بر سير كردن بي‌نوايان ترغيب نمي‌كرد۲۹ (احساس و انگيزه‌اي براي نجات گرسنگان نداشت).

۳۵ - (بنابراين) امروز در اينجا دوستي گرم و صميمي ندارد.

۳۶ - و نه خوراكي مگر آبي چركين،۳۰

۳۷ - كه تنها خطاكاران از آن مي‌خورند.۳۱

۳۸ - پس سوگند ياد مي‌كنم به آنچه مي‌بينيد،

۳۹ - و آنچه نمي‌بينيد،۳۲

۴۰ - كه مسلماً آن (قرآن) گفتار فرستاده‌اي بزرگوار است.۳۳

۴۱ - و سرودة هيچ شاعري نيست؛ (اما) اندكي (از شما) باور مي‌كنيد؛

۴۲ - و نه گفتار هيچ كاهني؛ (هر چند) اندكي پند مي‌پذيريد.

۴۳ - نازل شده‌اي۳۴ است از سوي پروردگار جهانيان.

۴۴ - و اگر (محمد) سخناني به دروغ به ما نسبت داده بود،۳۵

۴۵ - مسلماً او را به چنگ قدرت۳۶ مي‌گرفتيم،

۴۶ - آنگاه شاهرگش را قطع مي‌كرديم.۳۷

۴۷ - در اين‌صورت هيچ يك از شما قادر به دفاع از او نبوديد.۳۸

۴۸ - به راستي آن (قرآن) ماية بيداري پرهيزكاران است.

۴۹ - و ما مسلماً مي‌دانيم كه برخي از شما تكذيب كننده‌ايد.

۵۰ - و مسلماً همين (تكذيب) موجب حسرتي براي كافران خواهد بود.

۵۱ - و مسلماً قرآن حقّ‌اليقين (يقين كامل) است.۳۹

۵۲ - پس نام۴۰ (ويژگي و صفات) پروردگار بزرگت۴۱ را بي‌عيب و نقص شمار.۴۲


۲۵ - اين فرماني تكويني در گرفتار شدن به بازتاب عمل و اسير عواقب انحرافات شدن است. اخذ، همان گرفتن است، اما گرفتن انواع و اقسام، با مصاديق و موضوعات مختلف دارد. مثل: گرفتن پيمان، گرفتن زينت (به خود بستن)، گرفتن دوست، گرفتن انتقام، گرفتن (انتخاب) راه... اما گرفتن خدا (در: خُذُوهُ فَغُلُّوهُ...) در مورد ستمگران، دامنگير شدن آنها به عواقب و آثار اعمالشان مي‌باشد. به کار بردن فعل امر جمعي «خُذُوهُ»، نقش نظامات و نيروهاي هستي را در اين فرآيند نشان مي‌دهد.
در ادبيات فارسی آمده است که: «رشته‌ای بر گردنم افکنده دوست، می‌برد آنجا که خاطر خواه اوست»، اين رشته را که شيطان و دشمن دوست‌نما به گردن می‌اندازد، در زبان عربی «غُل» می‌گويند که البته نه نرم و نازک، بلکه همچون قلاده آهنين سخت و سطبر است. اين طوق را به دست و پا نيز مي‌بندند، اما در قرآن فقط در ارتباط با گردن‌ها آمده است: رعد ۱۵- «...وَأُولَٰئِكَ الْأَغْلالُ فِي أَعْنَاقِهِمْ...»، سبا ۳۳- «...وَجَعَلْنَا الْأَغْلالَ فِي أَعْنَاقِ الَّذِينَ كَفَرُوا...». بديهي است اين اوصاف جنبة تشبيهي و تمثيلي دارد و به صورت مجازي براي فهم اسارت آدمي در وابستگي به قدرت و ثروت دنيا بيان شده است. اما نسبت دادن آن به خدا، با ضمير جمعي، نقش نيروها و نظامات جهان را، كه به فرمان خداوندِ علت‌العلل و مسبب الاسباب عمل مي‌كنند، بيانگر اين واقعيت است كه عملكرد منكران آنها را، همچون معتادان، اسير زنجيرها و طوق ‌هاي اسارت و وابستگي مي‌كند.
«غُلّ» (به ضم غين) طوق گردن و (به كسر غين) «غِلّ» عداوت و كينه است. اصل غلول آبي است كه به ميان درختان روان مي‌شود و به خيانت از آن جهت كه به طور مخفي (همچون آبي كه بي سر و صدا به زمين نفوذ مي‌كند)، به مُلك و مزرعه ديگري وارد مي‌شود، غلول، و به عداوت و كينه، كه در سينه‌ها مي‌گردد «غِلّ» مي‌گويند. با ارتباط مابين كلمات «غُلّ» (طوق گردن) و غِل و غلول مي‌توان گفت كينه و عداوت و خيانت كافران در دنيا همچون طوقي آنان را در آخرت وابسته و اسير مي‌كند.

۲۶ - «صَلُّوهُ» از «صَلَيَ»، ملازمت با عمل و يكي شدن با آن را مي‌رساند. مثل گرم شدن با آتش «اصطلاء» (قصص ۲۹) كه نفوذ گرما در بدن و نزديكي و در معرض قرار گرفتن و جذب و انجذاب ارادي آن را نشان مي‌دهد. از طرفي رباخواري (بقره ۲۷۵)، مال يتيم خوردن (نساء ۱۰)، نانِ دين از دكان دنيا خوردن (بقره ۱۷۴، توبه ۳۴ و ۳۵) به تعبير قرآن، خوردن آتشي است كه در آخرت شعله‌ور مي‌شود و ستمكاران را در بر مي‌گيرد.

۲۷ - آخرت عينيت يافتن زندگي دنياست؛ وابستگي‌هاي به جاه و مقام، ثروت و قدرت و شكم و شهوت، كه همچون زنجيري آدميان را اسير مي‌كند، در آخرت تحقّق و تجسم مي‌يابد و اسارتي ابدي پديد مي‌آورد.
سلسله (زنجير)، تشبيه و تمثيلي است مجازي براي فهم آثار و نتايج كفر كه مثل زنجيرِ زندان، كافران را در بند آنچه به آن وابسته شده‌اند اسير مي‌دارد. اين كلمه دو بار ديگر نيز در قرآن آمده است‌: غافر ۷۱- «إِذِ الْأَغْلَالُ فِي أَعْنَاقِهِمْ وَالسَّلاسِلُ يُسْحَبُونَ»، انسان ۴- «إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ سَلاسِلَ وَأَغْلالاً وَسَعِيرًا».
قرآن نقش پيامبر اسلام را براي كساني از اهل كتاب (يهوديان و مسيحيان) كه از او تبعيت كردند، برداشتن بارهاي سنگين انحرافات تاريخي از پشت و غل‌هاي وابستگي از گردن شمرده است. اعراف ۱۵۷- «...وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ...».

۲۸ - فعل «كان» و فعل مضارع «لا يُؤْمِنُ» دلالت بر تكوين شخصيتي منكران بر مبناي انكار و استمرار آن در مدت عمر مي‌كند.

۲۹ - «يَحُضُّ» از ريشة «حضّ»، شوق و رغبت داشتن، و يا (در باب مفاعله، تحاضّون) تشويق و ترغيب ديگران به سير كردن شكم گرسنگان است. اين فعل در دو آيه ديگري كه آمده، همواره دربارة اطعام بينوايان است: «وَلا يَحُضُّ عَلَىٰ طَعَامِ الْمِسْكِينِ» (ماعون ۳)، «وَلا تَحَاضُّونَ عَلَىٰ طَعَامِ الْمِسْكِينِ» (فجر ۱۸).
متأسفانه در جهان معاصر ما نيز به دليل سلطه‌طلبي قدرت‌هاي جهاني، عدم توزيع عادلانه منابع و امكانات اجتماعي و استثمار ملت‌ها، نه تنها گرسنگي از جهان رخت برنبسته، بلكه نزديك به ۸۰۰ ميليون نفر در جهان از گرسنگي رنج مي‌برند كه اقدامات سياسي دولت‌ها و نهادهاي مردمي در تشويق و ترغيب توانگران براي رفع گرسنگي از جوامع را طلب مي‌كند.

۳۰ - «غِسْلِين» از «غَسْل» (شستن)، به چرك آبه‌اي كه پس از شستشوي دست و بدن باقي مي‌ماند گفته مي‌شود. به شستشو غُسل، و به مكان شستشو (دستشويي) مَغْسَل گفته مي‌شود. طعام شمردن غسلين، در حالي كه چركابه مايع است و فعل «يشربون» مناسب مايعات است، حاوي نكته‌اي قابل تأمل در معناي مجازي غسلين است؛ قرآن غيبت كردن را به خوردن گوشت برادر مرده تشبيه كرده است كه نوع ترور شخصيتي ديگران براي فربه ساختن شخصيت خود به شمار مي‌رود. به نظر مي‌رسد كساني كه در دنيا بدخواه مردم هستند و بر آنها پيرايه دروغ و تهمت و زشتي مي‌بندند تا آبروشان بريزند و آلوده‌شان نمايند، در آخرت از همان آلودگي‌ها كه بر آنها بسته‌اند تغذيه مي‌كنند، تغذيه‌اي در معناي مجازي.
اصولا ذوق و ذائقه انسان به شكم و شهوات مادي دنيا خلاصه نمي‌شود، اهل بصيرت و عرفان از قُوت و غذا و ذوق و ذائقه‌هايي ياد كرده‌اند كه اشتهايي ديگر مي‌طلبد. از جمله:
قــوتِ اصلي بشــر نــور خــداست
قــوت حيـوانـي مـر او را ناسـزاست
روي زرد و پاي سُسـت و دل سبك
كـو غــذاي والسمـاء ذاتِ الحُبُـك
آن غــذاي خـاصگان دولـت است
خوردن آن بـي گلـو و آلـت است
شـد غــذاي آفتـاب از نـور عـرش
مـر حسـود و ديـو را از دود فــرش
در شهيـدان يُـرزَقُـون فرمـود حـق
آن غـذا را نِـي دهــان بُد نِـي طَبَـق
دل ز هر ياري غـذايـي مي‌خـورد
دل ز هر علمــي صفــايـي مـي‌بـرد
از لقاي هر كسـي چيـزي خـوري
وز قِـران ِ هـر قريـن چيــزي بــري (مثنوي مولوي دفتر ۲- ابيات ۱۰۸۶ به بعد)

۳۱ - اصطلاحات: اَكل (خوردن)، ذوق (چشيدن)، و بطون (شكم‌ها)، علاوه بر معناي حقيقي، معاني مجازي نيز دارند، هم‌چنان‌كه «مال مردم خوردن» لزوماً با دهان نيست. در قرآن چشيدن، خوردن و در شكم بردن به دفعات در معاني مجازي به كار رفته است و دلالت بر مصرفي غير مادي مي‌كند. خوردن مال يتيم، دكان‌داري متوليان مذهبي و كتمان حقايق دين به طمع منافع دنيايي، خوردن آتش و به اندرون بردن آن ناميده شده است (بقره ۱۷۴ و نساء ۱۰).
قرآن طعام دوزخيان را در سوره‌هاي مختلف با تعابير متنوعي توصيف كرده است؛ در آية ۶ سوره غاشيه از ضريع (نوعي خار) نام برده كه نه فربه مي‌سازد و نه سير مي‌كند. در آية ۴۳ سوره دخان، «شجرة زقوم» را طعام گنه‌كاران خودپرست ناميده و در اين سوره از «غسلين»، كه گويا آب آلوده و چركين است، ياد كرده است. همه اين تعابير نشانه و نمادي است از آنچه دوزخيان در دنيا عمل مي‌كردند و در درون خود ذخيره مي‌ساختند.
خطا، كار ناشايسته‌اي است كه به عمد و اراده و با قصد و غرض انجام شود، يا ناخواسته و از روي اشتباه. به كسي كه كار ناشايستي را با آگاهي انجام داده «خَاطِئ»، و به آن كه ناخواسته آن را مرتكب شده «مُخْطِئ» مي‌گويند. در پنج موردي كه «خَاطِئُونَ» و «خَاطِئُينَ» در قرآن تكرار شده، منظور كساني است كه به عمد مرتكب خطا شده‌اند. مثل: قصص ۸- «...إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا كَانُوا خَاطِئِينَ» و علق ۱۶- «نَاصِيَهٍ كَاذِبَهٍ خَاطِئَه».

۳۲ - چشم ما توان ديدن ابعاد بسيار محدودي را دارد؛ نه اتم و ذرات بسيار كوچكتر از آن، همچون كوارك و نوترينو را مي‌بينيم، و نه ستاره‌هاي فوق سنگين مثل ستاره‌هاي نوتروني (تب اخترها) وحفره‌ سياه‌ها (Black Holes) را.
آخرين بخش اين سوره، كه آهنگ ديگري پيدا مي‌كند، از آيندة قيامت، كه در بخش سوم به آن پرداخته بود، خواننده را به حال حاضر و رسالت پيامبر و كتابي كه از جانب خدا آورده متوجه مي‌سازد. اين بخش با سوگندي فراگير به تمامي آنچه ديده مي‌شود يا نمي‌شود آغاز مي‌گردد «فَلا أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ وَمَا لا تُبْصِرُونَ». تنوع غير قابل شمارش موجودات زنده و غير زنده، اعم از جماد و نبات و حيوان در كوه و دشت و دريا و آسمان، چيزي نيست كه احتياجي به توضيح داشته باشد، اين‌ها را با چشم خود مي‌بينيم، اما عظيم‌تر و بيشتر از اين‌ها، پديده‌ها و موجوداتي است كه به چشم نمي‌آيند، نه تنها به دليل كوچكي همچون ميكرب‌ها و الكترون‌ها و جريان مغناطيسي و الكتريسته و غيره، بلكه به دليل بزرگي و بُعد مسافت فوق‌العاده‌اي كه با ما دارند، به طوري كه مَركب نور كه رسانندة تحولات ستاره‌هاي دور در كهكشان‌هاي اطراف ما مي‌باشد، عليرغم سرعت فوق‌العاده‌اي كه دارد، و علم بشر سريعتر از آن نمي‌شناسد، سال‌ها و قرن‌ها، و بلكه هزاران و ميليون‌ها سال طول مي‌كشد تا تولد، مرگ، انفجار و تحول و دگرگوني ستاره‌اي را به رؤيت ما برساند. نتيجه‌اي كه از سوگند «فَلا أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ وَمَا لا تُبْصِرُونَ» گرفته مي‌شود حقانيّت گفتاري است كه رسولي كريم آن را ابلاغ نموده «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ»، رسولي كه نه شاعر است و نه كاهن، بلكه آنچه مي‌گويد حقايق نازل شده‌اي (در سطح درك و فهم و ظرفيت ذهني بشر) است كه از جانب «رَبِّ الْعَالَمِين» براي تربيت و رشد انسان‌ها تلاوت مي‌كند.

۳۳ - مقصود از «رَسُولٍ كَرِيم»، فرشتة وحي يعني جبرئيل امين است كه حقايق الهي را بر قلب پيامبر القاء كرد. صفت كريم، هم بر قرآن اطلاق شده (إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ- واقعه ۷۷)، هم بر فرشتگان (انبياء ۲۶، ذاريات ۲۴، عبس ۱۶ و انفطار ۱۱)، و هم به خصوص به رسول واسطة وحي: تكوير ۱۹ تا ۲۱- «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ ذِي قُوَّهٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِين». به گفتة مرحوم طالقاني:
«قرآن را از اين جهت به فرشته نسبت داده كه حقيقت بسيط عقلي قرآن به واسطه آن تمثيل گرديده و به صورت كلمات ذهني و مسموع بر قلب رسول اكرم نازل شده است. مانند قدرت فعال ذهن انساني كه اصول معارف و علوم بسيط و غير متشكل را به صورت كلمات در مي‌آورد و به واسطه آلات صوت و تلفظ ظاهر مي‌سازد... كريم است از اين رو كه فيض سرشار از مبدأ فيّاض مي‌گيرد و بي‌دريغ به نفوس مستعد مي‌رساند».
خبري كه از تحولات عظيم قيامت داده شده است، منبعي جز قرآن ندارد، اصولا «علم» بشر كه در بستر واقعيات و تحقق يافته‌ها (طبيعت و پديده‌هاي موجود) جولان مي‌دهد راهي به سوي ماوراء طبيعت ندارد. بنابراين باور داشتن و اثبات اين قضيه از طريق ايمان است. اما ايمان به چنين واقعه‌اي بدون يقين به صداقت گوينده‌اش ممكن نيست و به همين دليل با سوگندي بس شگفت به پديده‌هاي عظيم و ديدني يا ناديدني طبيعت حقانيت آنچه را كه از جانب ربّ‌العالمين نازل شده مورد تأكيد قرار مي‌دهد «تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِين». و شگفت اين كه براي تحريك باور انسان به پروردگار عظيم، مؤكداً (با حرف تأكيد لا) سوگند مي‌خورد كه اين كتاب (يا رسول آورندة آن) از جانب همان كسي است كه جهانيان را تحت پوشش «ربوبيّت» دارد و نبوّت و نزول كتاب نيز جزيي از ربوبيّت اوست.
مشابهت اين سوگند با سوگندي كه در سورة واقعه آمده است، ارتباط موضوعي اين دو سوره را به روشني نشان مي‌دهد:
واقعه ۷۵ تا ۸۰- «فَلا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ»
حاقه ۳۸ تا ۴۳- «فَلا أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ وَمَا لا تُبْصِرُونَ إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِيلاً مَا تُؤْمِنُونَ وَلا بِقَوْلِ كَاهِنٍ قَلِيلاً مَا تَذَكَّرُونَ تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ»
همان‌طور كه ملاحظه مي‌شود، ابتدا و انتها و وسط دو عبارت فوق با يكديگر قابل انطباق (كامل يا نسبي) هستند. تفاوتي هم كه وجود دارد در جواب قسم است. در سوره واقعه (اول) چون منظور اثبات كرامت قرآن و صدق وعدة آن است، بر مكنون بودن و دور از دسترس ناپاكان قرار داشتن آن تأكيد شده، ولي در سورة دوم (حاقه) بر كرامت رسولي كه چنين گفتاري را از جانب خدا آورده و صداقت او و برائتش از شاعري و كهانت تصريح شده است. در هرحال نتيجه هر دو عبارت به اين برمي‌گردد كه قرآن تنزيل يافته از جانب ربّ العالمين است.

۳۴ - نزول نوعی فرود آمدن است؛ نزول باران، فرود آمدني مکاني از آسمان به زمين است و نزول کتاب‌هاي ديني، فرود آمدني مفهومي، يعني نازل شدن حقايقي در سطح درک و فهم آدميان، در هر حال، نزول همواره از مقام يا موقعيتي فراتر است و نسبت دادن آن به خدا نشانگر نعمتي از جانب اوست، مثل: نزول آهن (حديد ۲۵)، نزول هشت جفت حيوانات اهلي براي استفاده انسان (انعام ۱۴۳ و زمر ۶)، نزول رزق آسماني «منّ و سلوي» براي قوم بني‌اسرائيل (بقره ۵۷، اعراف ۱۶۰ و طه ۸۰). کلمه «نُزُل» نيز پيشکشي است به مهمان تازه وارد، يا واردشدگان به بهشت يا جهنم (از جمله: کهف ۱۰۲ و ۱۰۷).

۳۵ - «تَقَوَّل» باب تفعّل از ريشه قول، گفتن چيزي است كه يا واقعيت ندارد يا نسبت دادن سخني است به ديگري، آنچنان كه فرمود: طور ۳۳- «أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لا يُؤْمِنُونَ».

۳۶ - از آنجايي كه معمولا كارهاي سخت را با دست راست انجام مي‌دهند، كلمه «يَمِين» (راست) در زبان عربي نماد اِعمال قدرت مي‌باشد. آنچنان كه در مورد ابراهيم در قرآن آمده است: ضربه‌اي با دست راست بر بُت‌ها كوبيد «فَرَاغَ عَلَيْهِمْ ضَرْبًا بِالْيَمِين» (صافات ۹۳). و نيز مستضعفان در مجادله با مستكبرين در قيامت مي‌گويند: شما از موضع قدرت با ما طرف بوديد «قَالُوا إِنَّكُمْ كُنْتُمْ تَأْتُونَنَا عَنِ الْيَمِين» (صافات ۷۸).

۳۷ - «وَتِين» گويا رگِ اصلي قلب (آئورت) است كه مهم‌ترين شاهرگ انسان محسوب مي‌شود و خون را از بطن چپ قلب به اعضاي بدن مي‌رساند.

۳۸ - «حَاجِز» به مانع و حائل گفته مي‌شود. همچون مانعي كه از اختلاط آب‌هاي شور و شيرين درياها جلوگيري مي‌كند «...وَجَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حَاجِزًا...» (نمل ۶۱).

۳۹ - سوره واقعه نيز با دو آية انتهايي مشابه ختم مي‌شود: «إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ». و تنها همين دو سوره قرآن، با تسبيح به حمد پروردگار عظيم ختم مي‌شود. گفته شده است پس از نزول سوره واقعه در سال دوم بعثت، به توصية پيامبر مكرّم اسلام، مؤمنان به هنگام ركوع فرمان: «فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ» را با جمله «سُبْحَانِ رَبّي العَظِيم وَ بِحَمْدِه» اجابت كردند و هم‌چنان مي‌كنند. آيات انتهايي سوره حاقه نيز كه به فاصله زماني اندكي در ابتداي سال سوم بعثت نازل شده است بر همان محور مي‌گردد. جالب اين كه در هر چهار موردي كه عنوان «موقنين» در قرآن آمده، همواره اين يقين در ارتباط با ربوبيّت آسمان‌ها و زمين حاصل شده است (انعام ۷۵، شعراء ۲۴، دخان ۷ و ذاريات ۲۰).

۴۰ - منظور از كلمه «اسم» در قرآن، لفظ و عنوان قراردادي نيست؛ اسم، دلالت بر صفت و ويژگي مي‌كند، همچنانكه اسم يحيي و زكريا... لفظ نبود و آموزش اسماء به آدم، تعليم الفاظ و علائم قراردادي نيست. اسماء الهي بيانگر صفات او هستند، نه اسماء بي‌مسمّي!
هيچ نامي بـي حقيقت ديـده‌اي
يا ز گاف و لامِ گُل گُل چيـده‌اي
اسم خواندي رو مُسَمّي را بجو
مـه بـه بـالا دان نـه انـدر آبِ جـو
گر زنام وحرف‌خواهي بگذري
پاك‌كن‌خود را زخود هين‌يكسري (دفتر اول مثنوي، ابيات ۳۴۷۶ به بعد)

۴۱ - مشرکينِ معاصر پيامبر، «الله» را قبول داشتند، ولي منکر رحمانيت و ربوبيّت مستقيم و بلاواسطة او بودند. معناي ربوبيت، همان ارباب و صاحب اختيار و همه‌کاره بودن است که مشرکين با توسل و تشفعشان به بُت‌ها و سرسپردگي‌شان به متوليان ديني، از آن منحرف مي‌شدند. در ترجمه‌ها و بسياري از تفاسير، ربّ را «پروردگار» معنا كرده و مفهوم «تربيت» و پروراندن را از آن استنباط نموده‌اند ، هرچند چنين برداشتي بيگانه با مفهوم اصلي «ربّ» نيست، امّا مفهوم تربيت را در مواردي مي‌توان پذيرفت كه از ريشه «رَ بَ وَ» مشتق شده باشد، نه ريشه «رَ بَ بَ». در قرآن تنها ۲۰ بار مشتقات ريشه «رب و» (كه مفهوم تربيت به آن بر مي‌گردد) به كار رفته است. امّا ۹۸۰ بار مشتقات ريشة «رب ب» به معاني ارباب و صاحب اختيار و گردانندة امور در قرآن آمده است. هرچند براي نام «ربّ» ترجمة رسا و جامعي در فارسي نداريم و هر مترجمي به سليقه خود معادلي را برگزيده است، امّا به نظر مي‌رسد همان كلمه «خداوند»، كه به غلط براي «الله» به كار برده مي‌شود، براي «ربّ» مناسب‌تر باشد! خداوند در زبان اصيل فارسي به صاحب و مالك و اداره كننده گفته مي‌شد. مثل: كدخدا، ده خدا (مالك ده)، خداوند رعيّت، خداوند خانه و خداوند مُلك. جالب توجه است كه نام «الله» و هيچ يك از اسماء الهي با ضمير نيامده، اما برعكس، نام ربّ هرگز به تنهايي و بدون ضمير و حالت مضاف و مضاف اليه نيامده است!

۴۲ - «تسبيح» از «سباحه» به معناي شناوري و حرکت منظم در مسير و مداري معين مشتق شده است. وقتي قرآن تأکيد مي‌کند همه اجزاء هستي و هر آنچه در آسمانها و زمين است خدا را تسبيح مي‌کنند، جوش و خروش و جنبشي در طبيعت و ذرّات عالم را نشان مي‌دهد که به سوي هدفي متعالي و کمال آفرين جريان دارد. همچون کارخانه‌اي عظيم با هزاران کارگر و کارمند و مهندس و تکنيسين و مهارت‌هاي ديگر كه صبح تا شام کاري براي توليد مي‌کنند و هر يک از آنان وظيفه‌اي به عهده دارد كه رفع عيب و نقص و نارسايي از امور متنوع و پيچيدة کارخانه است. معناي تسبيح نيز چنين است. عالم وجود نيز کارخانة عظيم و غير قابل تصوري است که همة مخلوقات به فرمان الهي نقشي را ايفا مي‌کنند که مجموعه را به رشد و کمال سوق مي‌دهد. با اين توضيح، تسبيح ربّ عظيم يا اعلي، درک کردن و همراه و هم‌آهنگ شدن با حرکت عظيم و اعلايي است که سرنخ آن به دست «ربّ العالمين» است. تسبيح همچون شكر، از احساس قبلي آغاز، به زبان جاري و در عمل خود را نشان مي‌دهد.

ترجمه عبدالعلى بازرگان