سوره مدثر۱

به نام خداى رحمت‌گستر بر عام و خاص

۱ - اي آن كه جامه به خود پيچيده‌اي!۲

۲ - برخيز، پس (با خيزش‌ات مشركان را از عواقب اعمالشان) هشدار ده.۳

۳ - و خداوندگارت را، پس (با نفي شرك در عبادت) بزرگ دار.

۴ - و جامه خويش،۴ پس (با زدودن آثار رسومات شرك) پاكيزه دار.

۵ - و از پليدي۵ (آثار و عواقب اعمال سوء) دوري كن.۶

۶ - و (در خدمت به بندگان) منّت مگذار كه آن را بزرگ شماري.۷

۷ - و (بالاخره) به خاطر خداوندگارت، پس (در ابلاغ رسالت) صبر و شكيبايي پيشه كن.۸

۸ - پس آنگاه كه در بوق (صور، سرنا) كوبيده شود،۹

۹ - پس چنان روزي، روز سختي خواهد بود.

۱۰ - بر كافرها۱۰ (پوشانندگان حق) آسان نخواهد بود.

۱۱ - مرا و كسي را كه خود به تنهايي (بدون مشاركت ديگران) آفريدم به حال خود گذار۱۱ (خود را مسئول و مشغول او مدار).

۱۲ - و براي او مالي گسترده (فراوان) قرار دادم.

۱۳ - و (همچنين) پسران حاضر۱۲ (آماده به خدمت- قدرت فراوان)،

۱۴ - و از هر جهت براي او (موجبات راحت و رفاه) آماده كردم.۱۳

۱۵ - پس از آن (باز هم) طمع دارد (دارايي و امكاناتش را) زيادتر كنم.۱۴

۱۶ - نه چنين است (كه او شكرگزار نعمت باشد)، بي‌گمان او دشمني سرسخت براي آيات ما است!۱۵

۱۷ - به زودي در گردنه‌هاي سخت (زندگي) گرفتارش مي‌كنم۱۶ (در حال صعود در ثروت و قدرت سرنگون مي‌شود)!

۱۸ - همانا او (دربارة آيات وحي) انديشه و ارزيابي كرد.۱۷

۱۹ - پس (با انكار حق، حيات معنوي و استعداد هدايتش) كشته (تباه و نور دلش خاموش) شد،۱۸ چه سنجشي كرد!!

۲۰ - پس از آن۱۹ (نيز با تكرار چنان ارزيابي) كشته شد، چه سنجشي كرد!!

۲۱ - بار ديگر نظر انداخت (ارزيابي مجدّد كرد)،

۲۲ - سپس اخم كرد و روي در هم كشيد،۲۰

۲۳ - سپس پشت كرد و تكبّر ورزيد (خود بزرگ‌بيني كرد).

۲۴ - سرانجام گفت: اين (آيات) مسلماً جز سحري برگرفته (از ساحران، يا تأثيرگذار) نيست.۲۱

۲۵ - (به نظر من) اين جز گفتار بشر نيست!

۲۶ - به زودي او را (در بازتاب انكار حق) به سَقَر۲۲ (دوزخ) درآورم.

۲۷ - و تو چه داني (چگونه تواني دريافت) كه سقر چيست؟

۲۸ - (سقر جايي است كه جسم و جان دوزخيان را) نه باقي مي‌گذارد۲۳ و نه رها مي‌كند (دست از آنها بر نمي‌دارد).

۲۹ - گدازندة پوست است!۲۴

۳۰ - بر آن نوزده۲۵ (فرشته گمارده شده) است.


۱ - هفت آية ابتداي سوره مدثر به نظر غالب مفسرين دومين گروه آياتي است كه در اولين سال بعثت، پس از پنج آيه ابتداي سوره «علق»، نازل شده است، هرچند قليلي از مفسرين اين هفت آيه را نخستين گروه شمرده‌اند. بقية آيات سوره در ميانه دومين سال بعثت نازل شده‌اند، به استثناي آية طولاني ۳۱ (با حجم ۱۳ برابر متوسط بقية آيات) كه در سال ۸ بعثت در تكميل و تفصيل مطلب اضافه شده است. طول متوسط و تعداد كلمات هر آيه راهنماي روشني بر اين تقسيم‌بندي مي‌باشد (ر ك به جدول ۱۵ كتاب سير تحول قرآن).
در اين سوره سه كلمة «انذار»، «ذكر» و «بشر» مثلثي را تشكيل مي‌دهند كه مطالب سوره بر محور مشترك آنها مي‌گردد. «انذار» كه هشدار دادن و آگاه ساختن از خطري در كمين است، به عنوان اولين و اصلي‌ترين پيام رسالت «يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنذِرْ»، و نخستين نقش قرآن نشان داده شده است «نَذِيرًا لِّلْبَشَرِ». آنچه خداوند از طريق وحي بر پيامبر نازل كرده «تذكره» نام دارد و كلمه «ذكر» كه مقابل «نسيان» است نوعي «خودآگاهي» و يادآوري فطرت پاك نخستين مي‌باشد.
تكرار سه بار كلمه «ذكر» در آخرين آيات اين سوره و طرح مشيّت انسان «فَمَن شَاء»، آزادي و اختيار بنده را در پذيرش اين «ذكر» يا هشدار ناپذيري از «انذار»ي كه در متن سوره به آن اشاره شده نشان مي‌دهد.
و اما سومين رأس مثلثي كه به آن اشاره شد «بشر» مي‌باشد. كلمة بشر در اين سوره، عليرغم كوتاهي آن، چهار بار تكرار شده كه در هيچ سوره‌اي چنين رقمي مشاهده نمي‌شود، مطلب مهمي كه از اين تكرار و تأكيد استنباط مي‌گردد رسالت جهاني پيامبر و شمول انذار و تذكرات قرآن به تمامي ابناء «بشر» مي‌باشد. جالب اين كه اين حقيقت در نخستين سالهاي بعثت، در شرايطي در مكه بيان شده است كه پيامبر و يارانش در نهايت محدوديت و فشار قرار داشتند، با اين حال در اين آيات تأكيد مي‌شود: «...وَمَا هِيَ إِلاَّ ذِكْرَى لِلْبَشَر» (آيه ۳۱)، «نَذِيرًا لِّلْبَشَرِ» (آيه ۳۶).

۲ - «دِثار» به روانداز، جامة خواب، لباس رو يا پلاس و پتو گفته مي‌شود. «مُدَّثِّرُ» در اصل مُتُدَّثِّر (در باب تفعّل) بوده كه با ادغام «ت» در «د»، در تلفظ ساده‌تر شده است. تَدَّثُّر بالثّوب، جامه را كاملا به دور خود كشيدن است. گويا رسول مكرم اسلام(ص) پس از دريافت بي‌سابقه اولين پيام وحي در غار حراء، دچار ارتعاش و اضطراب گشته و خود را با پلاسي پوشانده بود و در انديشة حيرت‌آور بودن حادثه در خود فرو رفته بود كه با اين پيام مأمور برخاستن و انذار مي‌شود.

۳ - در قرآن کلمات مختلفي همچون: خوف، خشيّت، رهبت، وجلت، شفقّت، فزع، هول، انذار، تقوي و... آمده است که در برگردان فارسي، تماماً «ترس» ترجمه مي‌شود! هر چند مفهوم ترس در اين کلمات به نوعي وجود دارد، اما هر کدام معناي خاص خود را دارند که با ديگري متفاوت مي‌باشد. انذار از ريشه نذر (دانستن و حذر كردن)، آگاه كردن مردم از خطري مهم است تا از آن خود را مصّون دارند. مثل آژير حملة هوايي كه مردم را به پناهگاه دعوت مي‌كند. هرچند چنين هشداري با ترس آميخته است، ولي هدف از انذار و آژير، نه ترساندن، بلكه آگاه ساختن است. بيم دادن به مردم از عواقب اعمال ناپسندشان نيز خدمت به آنهاست و پيامبران چنين خدمت بزرگي را بر دوش داشتند.

۴ - ثوب، لباس و جمع آن « ثِيَاب» است. معناي اصلي ثوب بازگشت به حالت قبلي است، مثل بازگشت به خانه. اگر به جزاي نيك و بد اعمال ثواب گفته مي‌شود (مطففين ۳۶)، به خاطر بازتاب آثار عمل به خود شخص است كه بهشت و دوزخ را در تحقّق و تجسّم اعمال پديد مي‌آورد. به لباس نيز از آن جهت ثوب مي‌گويند كه بافتن و دوختن آن بر اساس ايده و طرحي بوده كه تحقّق يافته است. اما در جملة «وَثِيَابَكَ فَطَهِّرْ»، به نظر مي‌رسد عمق مطلب بيش از نظافت ظاهري لباس است و بُعد معنايي كلمة ثياب چه بسا به بازتاب عمل و عواقب و آثار آن نيز عنايت داشته باشد (والله اعلم).

۵ - كلمه «رجْز» (به صورت معرفه و نكره) ده بار در قرآن تكرار شده كه از بررسي اين موارد مي‌توان گفت رجز بازتاب منفي اعمال فردي و جمعي انسان است كه به صورت پريشان حالي، اضطراب و نابساماني ظاهر مي‌گردد. همچون رجزي كه به صورت انواع نابساماني‌ها براي قوم فرعون به دليل ظلم و ستم بر بني‌اسرائيل و مقابله با رسالت موسي پديد آمده بود (اعراف ۱۳۴ و ۱۳۵)، دو بار ديگر در قرآن رجز را عاقبت ظلم شمرده است (بقره ۵۹ و اعراف ۱۶۲).

۶ - « هَجْر» و هِجران، دور شدن از كسي، چيزي، مكاني يا صفتي است. از ۳۱ مرتبه‌اي كه مشتقات اين كلمه در قرآن تكرار شده، ۲۳ مورد آن ناظر به مهاجرت مكاني از دار كفر به دار ايمان (عمدتاً مكه به مدينه) مي‌باشد. پس از آن، دور شدن از اشخاص به دليل عقيده يا رفتار ناپسند (نساء ۳۴، مزمل ۱۰ و مريم ۴۶)، دور شدن مسلمانان از قرآن (فرقان ۳۰)، مهاجرت قلبي به سوي خدا (عنكبوت ۲۶) و پريشان‌گويي ناشي از دوري از حق (مؤمنون ۶۷) قرار دارد. آية ۵ سوره مدثر تنها موردي است كه دوري از پليدي و پريشان حالي ناشي از آن مطرح شده است. به گفتة شادروان شريعتي:
«اين مهاجرت انسان است از خودش، هجرتي است دروني از آنچه هست به سوي آنچه بايد باشد. مهاجر كسي است كه از زشتي‌ها و بديها، از «خويشتن موجود» به «خويشتن مطلوب» هجرت مي‌كند، پيغمبر زيادت علم، زيادت عمل و زيادت حيرت را هميشه مي‌طلبد، مي‌خواهد از آن درجه‌اي كه هست بالاتر رود، درجه‌اي كه انسان بايد بشود، در حدّ مطلق، در جوار ‌خداست... هجرت از پليدي چيست؟ پليدي همان حالتي است كه داريم، هركس در هر حالتي هست، به نسبت بي‌نهايت، حالت ركود و سقوط است. در هيچ درجه‌اي مايست و همواره از بيرون و درون در هجرت باش. وقتي كه قرآن مي‌گويد: يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ، اين «دثار» چه چيزي است كه پيامبر اسلام را در خود پيچيده است؟ ...آيا اين واقعاً همان گليم و همان لباسي است كه به خود پيچيده؟ آيا مقصود همه اين بندهاي طبيعت و ارث گذشته، اساطيرالاولين و محيط اجتماعي، محيط خانوادگي، محيط تربيتي و هرچه روح را در خود مي‌پيچد و رهايي و استقلال و آزادي و حركت را در انسان مي‌كشد، نيست؟ ... آيا واقعاً در چنين خطاب‌هاي عظيمي كه بشريت مطرح است، كه رسالت عوض كردن تاريخ مطرح است، يك مرتبه خدا مي‌گويد لباست را پاك كن، يا لااقل تنها اين معني را دارد!؟»

۷ - از نام‌هاي نيکوي خدا منّان است که بر بيکراني نعمت‌هاي رهايي‌بخش او نسبت به بندگان، در انواع گرفتاري‌ها، حکايت مي‌کند. چنين صفتي براي خدا نيکوست، چون حقيقت دارد، ولي منّت‌گذاري بندگان بر يکديگر، نکوهيده است، چون هر آنچه دارند از آنِ خداست که به آنها امانت داده و منّت نهادن بر گرفتاران، اثر مثبت انفاق را خنثي مي‌کند (بقره ۲۶۴).
از صفات متقين در كلام اميرالمؤمنين(ع)، راضي نبودن از كارهاي كوچك و زياد نشمردن كارهاي بزرگ خود است. خطبه ۱۹۳ بند ۱۳- «(المتّقون) لا يَرْضَوْنَ مِنْ أَعْمَالِهِمُ الْقَلِيلَ وَلا يَسْتَكْثِرُونَ الْكَثِير». و نيز: از كساني مباش كه آنچه را از طاعت ديگران ناچيز مي‌شمارند براي خود بزرگ مي‌شمارند). حكمت ۱۵۰ بند ۹- «لا تَكُنْ مِمَّنْ... وَيَسْتَكْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا يَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَهِ غَيْرِهِ». همچنين: مؤمن كسي است كه روز و شبي بر او نمي‌گذرد مگر آن كه بر نفس خود بدبين است؛ دائماً به آن عيب مي‌گيرد و كار بيشتر از آن مي‌طلبد (خطبه ۱۷۶- بند ۵).

۸ - ۱۹ بار در قرآن فرمان «صبر» به پيامبر در برابر سختي‌هاي رسالت و گفتار و کردار منكران تکرار شده است. به دنبال فرمان صبر، سبک نشدن در برابر آنهايي که باوري يقيني به آخرت ندارند و به دنيا و بهره‌مندي‌ها و رقابت‌هاي آن دلخوشند توصيه شده است. گويي گفتار و کردار توهين‌آميز و تهاجمي آنها طوفاني به پا مي‌کند که پيامبر و پيروان او بايد با استواري و ثبات قدم مقاومت نمايند.

۹ - «نَقَرَ»، كوبيدن بر طبل و مشابه آن است. منقار پرنده نيز وسيله‌اي است كه با كوبيدن آن بر زمين دانه برمي‌چيند و نقير نماد ناچيزي مقداري است كه در منقار پرنده جاي مي‌گيرد. اصطلاح «نفخ في‌الصّور» ده بار در قرآن تكرار شده است، اما اصطلاح «نُقِرَ فِي النَّاقُور» منحصر به همين مورد است. معناي متعارف اين كلمه همان كوبيدن بر طبل و سُرنا و نقاره زدن است، اما به صورت مجازي چه بسا از مفهوم ضربه زدن، سوراخ كردن و كوبيدن بتوان ارتباطي با انفجارات در آستانة قيامت كه توأم با ضربه و انفجار و كوبيده شدن كوه‌ها مي‌باشد، پيدا كرد (والله اعلم).

۱۰ - ممكن است در زمان ما كساني كه با تاريخ اسلام و فرهنگ قرآن آشنايي كامل ندارند، عنوان «كافران» را معادل مردم ناباور به دين، لائيك‌ها و دگرانديشان تصوّر كنند، در حالي كه اين عنوان، پيش از آنكه جنبه نظري و عقيدتي داشته باشد، جنبه عملي و اجرايي داشته و به مخالفت و دشمني جدي كافران براي مبارزه با آيين يكتاپرستي و دفاع از رسومات جاهلي در پرستش بُت‌ها ارتباط داشته است، بنابراين «كَافِرِين» را بايد جبهه دشمن و كافر حربي نه حزبي و فكري تلقي كرد.

۱۱ - «ذَرْ» فعل امر از «وَذَرَ»، ترك كردن كسي، رها كردن او به حال خود، سپردنش به مشيّت خدا و نداشتن برخورد حذفي با مخالفين است.
كيست آن كه خداوند اين چنين بر حق آفريدگاري انحصاري خود بر او تأكيد مي‌كند و تا ۱۵ آيه بعد شرح نعماتي را كه بر او ارزاني داشته و ناسپاسي‌هايش را برمي‌شمارد؟ قرآن به عمد هيچ نامي از او به ميان نياورده تا پيام عمومي اين تجربه عبرت‌آموز در سطح يك ماجراي شخصي تنزّل نكند! اما كتاب‌هاي سيره و تفسير به عادت و عنايت بشري به شرح و تفصيل داستان پرداخته و با معرفي پيرمردي تجربه ديده و ثروت اندوخته به نام «وليدبن مغيره»، كه اهل شعر و ادب و صاحب نظر در اين فن بوده است، جزئيات جريان مراجعه اشراف قريش به او براي كارشناسي و اظهار نظر تخصصي دربارة آيات قرآن را با ذكر الفاظ رد و بدل شده و نظر كارشناسي او گزارش كرده‌اند!
از اوصافي كه تا آيه ۳۰ (۱۹ آيه بعد) دربارة آن شخص ذكر شده است سه محور را مي‌توان استخراج كرد: ۱- مال و ثروت فراوان، ۲- فرزندان كمر بسته و حاضر به خدمت (قدرت فراوان)، ۳- آسايش و راحتي خيال. اما او كه همچنان در طمع‌ورزي خود افزون‌طلبي مي‌كرد، نه تنها شكر نعمت نگذاشت و به حق گرايش نيافت، بلكه در انكار آيات به دشمني و طغيان پرداخت. در آيات ۱۸ تا ۲۵ سير كارشناسي و ارزيابي او نسبت به آيات قرآن را با چهار تكرار «ثُمَّ»، كه دلالت بر سنجش با تأمل و تأني و تفكر مي‌كند، گزارش مي‌دهد.
مهمترين پيام اين ماجرا ظاهرا در همين نكته است كه انكار حقيقت الزاماً از جهل و بي‌خبري يا فقر و پريشان حالي ناشي نمي‌شود؛ چه بسا سخن شناس‌ترين و عالم‌ترين اشخاص نسبت به كلام، آن هم كسي كه برخوردارترين مردم از نعمات خداست، دانسته و سنجيده به انكار و ابطال رسالت بپردازد و حفظ مقام و موقعيت اجتماعي، وابستگي‌هاي طبقاتي و تكبّر و تفرعن مانع از تسليم او به حق شود و اين درس بزرگي بود براي پيامبر و مؤمنين كه كفرورزي و دين‌ستيزي. بيش از آن كه جنبة نظري و عقلي داشته باشد، ناشي از نفسانيات و عوامل اقتصادي و سياسي است.

۱۲ - در زمان نزول قرآن، در فقدان دولت مركزي و پليس و ژاندارم، داشتن فرزندِ «پسر» نوعي قدرت حمايت و پشتيباني محسوب مي‌شد، به خصوص اگر شاهد و حاضر در سنين جواني بوده باشند «وَبَنِينَ شُهُودًا»، نه خردسال و دور از دسترس.

۱۳ - مهد را گهواره گفته‌اند به دليل آماده شدن آن پيش از تولد نوزاد. زمين نيز همچون گهواره در طول ميليون‌ها سال براي زيست آدميان آماده شده است (الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا). مِهاد، آماده شده، و تمهيد، از پيش آماده کردن است. «وَمَهَّدتُّ لَهُ تَمْهِيدًا» يعني همه‌گونه وسايل راحتي و آسايش او را فراهم كردم.

۱۴ - جمع‌آوري مال به عنوان وسيله‌اي براي گذران زندگي و اندوخته‌ معقولي براي حوادث پيش‌بيني نشده، در عُرف جوامع مقبول و مرسوم است، آنچه مذموم و محكوم مي‌باشد، به اسارت مال و ثروت درآمدن، و به اصطلاح قرآني، «دنيا طلب شدن» است: فجر ۱۷ تا ۲۰- «كَلاَّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ وَلا تَحَاضُّونَ عَلَىٰ طَعَامِ الْمِسْكِينِ وَتَأْكُلُونَ التُّرَاثَ أَكْلاً لَمًّا وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا».

۱۵ - عِناد، دشمني، و عاند، دشمن است. مبالغه عاند، «عَنِيد» (در باب فعيل) به كسي گفته مي‌شود كه دانسته و به دليل ستم و به عمد تكبّر از پذيرش حق امتناع و طغيان كند. عَنِيد صفت جبّاران و سركرده‌هاي ستم در جوامع مي‌باشد. هود ۵۹- «...وَعَصَوْا رُسُلَهُ وَاتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ»، ابراهيم ۱۵- «وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ». جهنم نيز جايگاه سخت‌ترين كافران سركش و طغيانگر است. ق ۲۴- «أَلْقِيَا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ».

۱۶ - «صَعُود» از ريشة صَعَدَ (بالا رفتن) است. اما از آنجايي كه هر بالا رفتن و صعودي با سختي و صعوبت همراه است، به استعاره مفهوم سختي از آن گرفته شده است، كما آنكه فرمود: «... وَمَنْ يُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ عَذَابًا صَعَدًا» (جن ۱۷). اعراب معاصر نزول اين آيات مجبور بودند سفر در صحراهاي دور را با پاي پياده طي كنند و از گردنه‌هاي سخت و صعب‌العبور گذر نمايند. اصطلاح به فكر زمستان بودن در فصل بهار، بيان كنندة همين سختي‌هاي آينده است.

۱۷ - سه بار تكرار فعل «قَدَّرَ»، و افعال «فَكَّرَ» و «نَظَرَ»، نشانگر ارزيابي كاملا سنجيده آن منكر بود كه نه از روي جهل و بي‌خبري، بلكه آگاهانه و به عمد عبوس شد و چهره درهم كشيد و پشت كرد و تكبّر ورزيد و آيات خدا را سحر و گفتار بشري شمرد.

۱۸ - اغلب مفسرين جملة «قُتِلَ الْإِنسَانُ» را شعاري و نوعي مرگ‌خواهي و نفرين تلقي كرده‌اند. فعل «قُتِلَ» هفت بار در قرآن تكرار شده است كه سه مورد آن به همان معناي متعارف كشته شدن مي‌باشد. موارد ديگر ظاهراً دلالت بر مرگ ارزش‌هاي انساني و نابودي استعداد حق‌پذيري در روح و روان كساني مي‌كند، مثل: ذاريات ۱۰ و ۱۱- «قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي غَمْرَةٍ سَاهُون» (كساني كه روي حدس و گمان و تخمين عمل مي‌كنند نابود شدند، همان كساني كه در گرداب غفلت و بي‌توجهي فرو رفته‌اند. شعار مرگ‌خواهي به انسان‌ها تعلّق دارد و خداوندي كه جان انسان‌ها به دست اوست نيازي به شعار و نفرين ندارد. منطقي‌تر به نظر مي‌رسد فعل كشتن را به همان استعدادهاي انساني، نه الزماً جان، نسبت دهيم.
هدايت نيز نوري است كه خدا در دل بندگان موحّد برمي‌فروزد، كافران نور وجودي خويش را با انكار آيات حق مي‌كشند. در ادبيات فارسي نيز خاموش كردن شمع يا چراغ را به صورت مجازي «كُشتن» آن ناميده‌اند:
گفته بودم چو بيايي غم دل با تو بگويم چه بگويم‌كه غم ازدل برود چون‌توبيايي
شمع‌را بايد از‌اين‌خانه‌به‌ دربردن‌وكشتن تا به همسايه نگويد كه تو در خانـه مـايي (سعدي غزل ۵۰۹)
داني تو كه شمع را چرا افروزند تا كشتن و سوختنش آموزنـد (عطار مختارنامه باب ۴۷ شماره ۴۰)
كــار دگــر از صبــا نيــامــد جـز كشتــن شمـع محفـل مـا (هاتف اصفهاني غزل ۹)
دريكي‌گفته مكش اين شمع را كين‌نظرچون شمع‌آمد‌جمع را (مولوي دفتر ۱ بخش ۲۲)
...گر بديدي شمع در گردن زدن بگريستي (خاقاني شمارة ۲۱۰)
اكنون چو چراغ است به كشتن در خود... (خاقاني رباعي ۱۶۶)

۱۹ - حرف «ثُمَّ» نيز كه دلالت بر فاصلة زماني بيشتري از حرف «س» و «سوف» مي‌كند، با تكرار چهار مرتبه‌اي خود در اين آيات نشان مي‌دهد موضع‌گيري منفي آن منكر، آن چنان كه شارحان هم گفته‌اند، حاصل مدّت‌ها نبرد دروني و نوسان نفس ميان حق و باطل بوده كه سرانجام تسليم هواي نفس خود شده است.

۲۰ - «بَسَرَ» چهره در هم كشيدني شديدتر از اخم و عبوس شدن است كه از انقباض روي و بروز ناخوشايندي سخت در چهره ظاهر مي‌گردد. اين كلمه يك بار ديگر در قيامه ۲۴ آمده است: «وَوُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ بَاسِرَهٌ».

۲۱ - «يُؤْثَرُ» از ريشة اَثَرَ و در باب افعال «يؤثِر»، گزينشي است ميان آنچه مشابه است. ظاهراً منظور آن كافر، برگرفته شدن آيات قرآن از ميان آثار ادبي پيشينيان است.

۲۲ - «سَقَرَ» كلمه‌اي غيرعربي است كه سه بار در اين سوره و يك بار در قمر ۴۸- «...ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ» آمده است. گفته‌اند در اين كلمه مفهوم تغيير رنگ دادن از تابش شديد آفتاب يا سوختگي غلبه دارد. درضمن به كار بردن ضمير متكلم وحده در «سَأُصْلِيهِ سَقَرَ»، كه در آيات ۱۱ تا ۲۶ مربوط به آن كافر ناسپاس به طور كم‌نظيري هفت بار تكرار شده است (ذَرْنِي، خَلَقْتُ، جَعَلْتُ، مَهَّدتُ، أَزِيدَ، سَأُرْهِقُهُ، سَأُصْلِيه)، نشانگر توجه ويژة پروردگار به او و نهايت ناشكري آن معاند مي‌باشد.

۲۳ - به تعبيري كه در كتاب «پا به پاي وحي» آمده است؛ «شايد بتوان گفت كه در سقر چنان حالت و درجة حرارتي وجود خواهد داشت كه سلول‌ها و ذرّات انسان ذوب و دگرگون مي‌شوند، بدون آن كه بسوزند و از بين بروند». «لا تُبْقِي وَلا تَذَرُ». همچنان كه در ذوب يخ چيزي از آن به صورت قبلي باقي نمي‌ماند، در عين حال مادام كه حرارت ادامه دارد، اين مكانيسم دست برنمي‌دارد و قوانين فيزيكي ثابت است. تعبير «...وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَأَبْقَىٰ» (طه ۱۲۷) نيز بيانگر همين شدّت و بقاي عذاب است. آيات زير نيز در همين مورد است: زخرف ۷۷- «وَنَادَوْا يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ قَالَ إِنَّكُمْ مَاكِثُونَ»، فاطر ۳۶- «وَالَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ لا يُقْضَىٰ عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا...»، حاقه ۲۷- «يَا لَيْتَهَا كَانَتِ الْقَاضِيَه»، نساء ۵۶- «...كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا...».

۲۴ - دربارة «لَوَّاحَهٌ لِّلْبَشَر» دو قول مطرح است؛ در اولين قول، كه عموميت دارد، لواحه به معناي دگرگون كننده و تغيير دهنده، و بشر جمع بَشَره به معناي پوست است و مي‌دانيم كه آدمي را از نظر ظاهر جسمي به اين دليل بشر گفته‌اند كه برخلاف حيوانات پوشيده از پشم و مو و كُرك پوست بدنش آشكار است.
و دومين قول، لوّاحه را آشكار كننده، و بشر را همين انسان دو پا تلقي كرده است. قول اول سوختن پوست انسان و دگرگون شدن آن در سَقَر را نتيجه‌گيري مي‌كند و قول دوم آگاهي يافتن بشر (آدميان) از قطعي بودن سقر را.
بررسي لغوي دو كلمة «بشر» و لواحه نكات زير را روشن مي‌كند:
الف) درست است كه عنوان «بشر» به دليل آشكار بودن بَشَرِه (پوست) آدمي بر او نهاده شده، اما از ۳۷ موردي كه كلمه بشر (به صورت معرفه و نكره و تثنيه) در قرآن آمده است به غير از آية مورد نظر، كه مورد ترديد است، ۳۶ مورد ديگر آشكارا دربارة بشر متعارف مي‌باشد و از قضا در همين سورة مدثر كلمه بشر سه بار ديگر (در آيات ۲۵، ۳۱ و ۳۶) به همين معناي غالب و متعارف آمده است.
ب) لواحه، از ريشه لوح، شش بار در قرآن تكرار شده است كه غير از آيه مورد بحث، تماماً اشاره به الواح سنگي حضرت موسي، لوح محفوظ و الواح چوبي كشتي نوح دارد. لغت‌نامه المنجد نيز الواح را هرچيز پهن، از چوب گرفته تا استخوان و غيره ترجمه كرده است. براي كلمه لوح نيز هم مفهوم ظاهر و آشكار شدن و درخشندگي و وضوح را، در انواع حالت‌ها و مصاديق آن، بيان كرده است، و هم مفهوم دگرگوني، تغيير رنگ مو، پوست، نيروي بدن و غيره را. در نهايت چنين به نظر مي‌رسد كه آيه مورد نظر نگاهي به هر دو وجه دارد، و لوّاحه مي‌تواند هم دگرگون كننده پوست در آخرت باشد، هم دگرگون كنندة فكر و انديشة آدمي در دنيا (والله اعلم).

۲۵ - اين تنها موردي است كه عدد ۱۹ در قرآن آمده است. آية تفصيلي و تكميلي بعدي، كه حدود شش سال بعد نازل شده است، به وضوح آشكار مي‌سازد كه منظور از اين اشاره، بيان تعداد فرشتگان موكل بر آتش مي‌باشد، هرچند پس از عمومي شدن كاربرد كامپيوتر و امكان محاسبات دقيق الكترونيكي، محقّق مصري رشاد خليفه، و محققاني ديگر متوجه و كاشف نقش اين عدد به عنوان كُد رياضي و آماري قرآن در تركيب حروف مقطعه ۲۹ سوره‌اي كه با اين حروف افتتاح مي‌شوند و ديگر موارد گرديدند. هرچند اشكالات و ايراداتي بر محاسبات عرضه شده و برخي دخالت‌ها و ادّعاهاي غير منتظره شخصي بر كاشف اين رمز توسط صاحب نظران مسلمان مطرح گرديد، اما شواهد و مصاديق موجود به حدّي است كه اگر به اصل قضيه، صرف نظر از ادّعاهاي غيرمعقول، منصفانه و فارغ از حواشي مطلب بنگريم، نمي‌توانيم وجود ارتباط رياضي ميان آيات قرآن را ناديده بگيريم
.

ترجمه عبدالعلى بازرگان