سوره انسان۱
به نام خداى رحمتگستر بر عام و خاص
۱ - آيا زماني از روزگار بر انسان نيامد كه (در عدم مطلق) چيزي قابل ذكر نبود؟
۲ - اين ما بوديم۲ كه انسان را از نطفه مخلوطي (از استعدادها) آفريديم۳
(و براي رشد و كمال و آبديده شدن) او را به چالش با سختيها در ميآوريم.۴
پس (در مسير رشد براي مجهز ساختنش به ابزار شناخت) او را شنوا و بينا گردانديم.۵
۳ - اين ما بوديم (كه علاوه بر ابزار شناخت) در راه (رسيدن به مقصد) رهبرياش
كرديم،۶ خواه شاكر (بهره برداري كننده از نعمت حيات و هدايت) و خواه
كافر (بسيار ناسپاس نعمت) باشد.۷
۴ - ما براي انكار ورزان زنجيرها،۸ بندها۹ و آتش سوزاني
آماده كردهايم.۱۰
۵ - (در جهت مقابل) بيترديد نيكان (دريا دلان)۱۱ از جامي مينوشند۱۲
كه آميزه آن كافور۱۳ (خنك كننده و پوشاننده و پاك كنندة بديها) است.
۶ - (جامي پر شده از) چشمهاي كه بندگان خدا۱۴ به سبب آن مينوشند (و با
نيكيهاي مستمرخود، همچون حفركنندگان چاه و چشمه و قنات) آن را ميشكافند، چه
شكافتني!
۷ - (چگونه!؟) به نذرهاي۱۵ خود وفا ميكنند۱۶ و از روزي
ميترسند كه شرّ آن همه جانبه و هميشگي است.۱۷
۸ - (و همچنين) طعام را، با وجود دوست داشتنش۱۸ (نه از سر سيري و
بيرغبتي) به بينوا و يتيم و اسير۱۹ ميدهند.
۹ - (و به جاي منّت بر محتاجان ميگويند) ما فقط به خاطر روي خدا۲۰ (هدف
و وظيفه خدايي) شما را طعام ميدهيم، (بنابراين) نه پاداشي از شما انتظار داريم و
نه (حتي) تشكري!۲۱
۱۰ - (در صورت غفلت از اين وظيفه) ما از پروردگارمان (از وقوع) روزي بسيار سخت۲۲
(كه چهرههايي از آثار اعمال خود عبوس و دژم گردد) ميترسيم.
۱۱ - پس (به خاطر چنين انديشه و عملي) خدا هم آنان را از آسيب آن روز نگه داشت و به
طراوت و سرورشان رساند.۲۳
۱- نام اين سوره «انسان» و پيامش بيان مشيّت الهي و
چگونگي آفرينش آغازين و سرنوشت واپسين «انسان» است كه دو مسير مختلف شكر و كفر
را طي ميكند، انساني كه از عدم مطلق به عالم وجود قدم نهاده، از نطفهاي درهم
آميخته در روند تكاملي خويش مجهز به ابزار شناخت سمع و بصر گرديده و به راهي
متناسب با خلقتش راهنمايي شده، در هيچ يك از مراحل فوق نقش و ارادهاي از خود
نداشته و يكسره تابع مشيّت خداوند عليم و حكيم (كه هشت بار در آغاز و هشت بار
در اواخر سوره با ضمير «نا» مورد تأكيد قرار گرفته) بوده است.
آيات ۲ تا ۴: إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ... نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ...
إِنَّا هَدَيْنَاهُ... إِنَّا أَعْتَدْنَا...
آيات ۲۳ و ۲۸: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا... نَحْنُ خَلَقْنَاهُمْ وَشَدَدْنَا
أَسْرَهُمْ وَإِذَا شِئْنَا بَدَّلْنَا أَمْثَالَهُمْ تَبْدِيلاً
با اين حال در آخرين آيات سوره، كه خلاصه و ماحصلِ مطالب آن محسوب ميشود، با
چهار بار تكرار و تمركز بر كلمة «شاء» (خواست و ارادة خدا و ارادة انسان) فلسفة
خلقت و مشيّت حكيمانه آفريدگار را نشان ميدهد:
إِنَّ هَٰذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شَاءَ اتَّخَذَ إِلَىٰ رَبِّهِ سَبِيلاً وَمَا
تَشَاءُونَ إِلاَّ أَنْ يَشَاءَ اللهُ إِنَّ اللهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا
يُدْخِلُ مَنْ يَشَاءُ فِي رَحْمَتِهِ...
و اما انسان، كفة ديگر ترازوي «مشيّت»، با دو «خواست» مختلف دو راه متضاد را
ميپيمايد:
۱- با شكر استعدادِ پيچيده و شگفتي كه در نطفه و نهاد اوليهاش به وديعه سپرده
شده، ابزار شناختي كه به آن تجهيز شده و هدايتي كه به آن رهنمون گشته، راهي به
سوي «ربّ» خويش در پيش ميگيرد: «فَمَنْ شَاءَ اتَّخَذَ إِلَىٰ رَبِّهِ
سَبِيلاً».
۲- با كفر (ناسپاسي و ناديده انگاشتن نعمت) امكانات، راه ظلم و تجاوز به بندگان
را ميپيمايد.
در اين سوره چگونگي پيمودن دو راه «إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا»، و
سرمنزلي كه به آن منتهي ميشود و اين كه چگونه هر كس به تناسب راهي كه در پيش
گرفته و عملي كه مرتكب شده به مقصد مطلوب خود ميرسد تبيين و نشان داده ميشود،
گرچه هدف از خلقت انسان، وارد شدن در رحمت الهي است، اما كساني كه خود چنين
نخواسته باشند، به جاي رحمت گرفتار عذاب ميگردند.
در مقايسه با سورة قبل (مرسلات)، سوره انسان عمدتاً به سرنوشت آينده ابرار و
نعماتي كه در بهشت از آن برخوردار خواهند شد، اختصاص يافته است. به طوري كه در
برابر ۱۹ آية مربوط به ابرار (۶۰٪ كل سوره)، فقط ۳ آيه دربارة كافران است، در
حالي كه در سورة مرسلات قضيه برعكس است و در برابر ۳۲ آيه (۶۰٪ كل سوره) كه در
شأن مكذبين و خطاب به آنها آمده، تنها ۴ آيه به متّقين اختصاص پيدا كرده است.
به اين ترتيب ميتوان گفت نيمي از مطلب در سورة انسان و نيمي ديگر در سورة
مرسلات بيان شده است. اولي از بُعد مثبت نتيجة ايمان، و دومي از بُعد منفي حاصل
كفر را در قيامت بيان مينمايد.
۲ - مقدم آمدن ضمير مؤكد «إِنَّا»، در «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَان»، به
اصطلاح تفسيري، انحصار را ميرساند، يعني منحصراً ما بوديم كه چنين كرديم نه
غير ما.
۳ - «أَمْشَاج»جمع مَشْج، دلالت بر اختلاط و آميختگي نطفة مرد با تخمك زن در
رَحِم ميكند كه هركدام داراي ۲۳ كروموزوم و هر كروموزوم شامل هزاران ژن حامل
خصلتهاي توارثي ميباشد. مادة ژنتيكي هر فرد كه ژنوم (تركيب
Gen با ome خلاصة كروموزوم) ناميده ميشود، داراي
بيش از پنجاه هزار ژن و حاوي بيش از سه ميليارد ذرّه «دي ان اي» (DNA)
است كه دستورالعملهاي ارثي را در
بر دارند. دانشمندان ژنوم انسان را كه در DNA
ذخيره شده،
با يك كتابخانه به صورت زير مقايسه كردهاند:
كتابخانهاي داراي ۴۶ كتاب (تعداد كروموزومها) است.
هر كتاب بين ۴۰۰ تا ۳۳۴۰ صفحه (ژن) دارد.
هر كتاب داراي ۴۸ تا ۲۵۰ ميليون حرف (نوكلئيدهاي T وG وC وA)، و در مجموع بيش از ۶ ميليارد است.
يك كپي از اين كتابخانه (تمام ۴۸ كتاب) در تقريباً همة سلولهاي بدن ما قرار داد.
چنين است «نُطْفَهٍ أَمْشَاج» كه آميختهاي است
حيرتآور از استعدادهاي گوناگون جسمي و روحي پدر و مادر و نسلهاي قبل تا آغاز حيات
در زمين (الله اكبر).
كلمه امشاج يك بار در قرآن و يك بار نيز در نهجالبلاغه آمده است: خطبه ۹۱ بند ۹۲-
« عَالِمُ السِّرِّ مِنْ ضَمَائِرِ الْمُضْمِرِينَ...وَمَحَطِّ الْأَمْشَاجِ مِنْ
مَسَارِبِ الْأَصْلاب...» (آن خداوند داناي اسرار نهفته در دل رازداران و... به فرو
ريختن آن نطفة امشاج از جايگاه ريزش پشتها...).
۴ - منظور از ابتلاء و امتحان، تشخيص نمره قبولي افراد نيست، رشد و كمال ايجاب
ميكند كه آدمي در چالش سختيها قرار گيرد تا نيروهاي بالقوة خود را در اين مبارزه
به فعليت درآورد (ر ك. به مقالات: فتنه، ابتلاء، امتحان از همين قلم). ابتلاء و
امتحان و فتنه، همچون بوتة ذوب فلزات براي زدودن ناخالصيها و ظهور و بروز گوهر ناب
انساني است.
۵ - چشم و گوش، مثل دو شاخك حشرات، اطلاعات پيراموني را اخذ كرده و به مغز كه ستاد
پردازش اطلاعات و تصميمگيري است ميرسانند. در ۱۰ آية قرآن از ابزار سهگانه: سمع
و بصر و فؤاد/ قلب سخن گفته است (بقره ۷، انعام ۴۶، نحل ۷۸ و ۱۰۸، اسراء ۳۶، مؤمنون
۲۳، سجده ۹، جاثيه ۲۳، احقاف ۲۶ و ملك ۲۳) و در ۴ آيه تنها به گيرندههاي بيروني
(سمع و بصر) اشاره كرده است (بقره ۲۰، يونس ۳۱، هود ۲۰ و انسان ۲). اين سوره كه در
سالهاي نخستين رسالت (دوم بعثت) نازل شده است، براي اولين بار به اين نعمت اشاره
ميكند، گويا هنوز آمادگي لازم براي معرفي مغز (فؤاد- قلب) فراهم نشده بود، هرچند
در آية بعدي «إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيل»، به جنبة هدايت، نه جايگاه و گيرندة
آن، اشاره شده است.
۶ - هدايت راه «نمايي» نيست، راه «بردن» و «ايصال بالمقصود» است. اگر به کسي که از
شما آدرس ميخواهد نشانة راه بدهيد، راهنمايي كردهايد، ولي اگر او را به مقصد
برسانيد، هدايتش کردهايد. در موضوع هدايت، دانستن راه کفايت نميکند؛ تبعيّت از
هادي و حركت در راه راست ضرورت دارد، به همين دليل قرآن فقط براي متّقين، مؤمنين،
محسنين و مسلمين (تسليم شدگان به حقيقت) هدايت است، با تقوا، ايمان، احسان و تسليم
است که ميتوان به دنبال هادي (کتاب و سنّت) به سوي مقصد پيش رفت. دانش ديني بدون
آن صفات کسي را به مقصد نميرساند.
در ابتدي سورة بقره آمده است: «ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى
لِّلْمُتَّقِينَ»، نميگويد: «هُدًى للضّالين، للجاهلين، للذين لايعلمون». اگر
معناي هدايت راهنمايي بود، اين کتاب ميبايست براي گمراهان هدايت باشد.
قبل از اسلام، «هادي» به کسي گفته ميشد که کاروان را از صحاري سوزان، با شناختي که
از موقعيت ستارهها و جهات جغرافيايي داشت، شبانه به مقصد ميرساند. در آن زمان، به
علت گرماي شديد روز در عربستان، مسافران شبها با نور ستارگان سفر ميکردند و از
اين رو به کارشناس و هادي، يا «بلدِ راه» احتياج داشتند. به همين ترتيب پيامبران
هادياني بودند که به راههاي آسمان آشنا بودند و مردمان را به سوي سعادت و نجات از
سرابهاي زندگي و تاريكيهاي شرك و جهل رهبري ميکردند.
۷ - کفر، ناسپاسي، ناديده گرفتن و ضايع کردن نعمت است و شکر، سپاسگزاري از نعمت
دهنده، به زبان آوردن و بهرهبرداري عملي از نعمت در مسير رضايت منعم. در معناي
ريشهاي شکر، نوعي فزوني و زيادت است. اين واژه را در زبان عربي در موارد: چشمه پُر
آب، گاو پر شير و آسمان پر باران به کار ميبرند که تماماً دلالت بر برکت و رشد و
توسعه و استفاده بهينه از نعمت ميکند. در اين آيه «شَاكِرًا» اسم فاعل و
«كَفُورًا» در صيغة مبالغه آمده است. ظاهراً به اين علت كه جز پيامبران و قليلي از
انسانها كمتر كسي به مرحلة «شكور» بودن نائل ميشود (اسراء ۳ و سبا ۱۳)، حال آن كه
آدمي ميتواند در كفر مبالغه و انكار مطلق كند. به بيان سعدي (ره): «هر نفسي كه فرو
ميرود ممّد حيات است و چون برميآيد مفرّح ذات، پس در هر نفسي دو نعمت موجود است و
بر هر نعمت شكري واجب. از دست و زبان كه برآيد كز عهدة شكرش به درآيد؟»
۸ - «سَلاسِل» جمع سلسله (زنجير)، تشبيه و تمثيلي است مجازي براي فهم آثار و نتايج
كفر كه مثل زنجيرِ زندان، كافران را در بند آنچه به آن وابسته شدهاند اسير
ميدارد. اين كلمه دو بار ديگر نيز در قرآن آمده است: غافر ۷۱- «إِذِ الْأَغْلَالُ
فِي أَعْنَاقِهِمْ وَالسَّلاسِلُ يُسْحَبُونَ»، حاقه ۳۲- «ثُمَّ فِي سِلْسِلَهٍ
ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعًا فَاسْلُكُوهُ».
قرآن نقش پيامبر اسلام را براي كساني از اهل كتاب (يهوديان و مسيحيان) كه از او
تبعيت كردند، برداشتن بارهاي سنگين انحرافات تاريخي از پشت و غلهاي وابستگي از
گردن شمرده است. اعراف ۱۵۷- «...وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ
الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ...».
۹ - در ادبيات فارسی آمده است که: «رشتهای بر گردنم افکنده دوست، میبرد آنجا که
خاطر خواه اوست»، اين رشته را که شيطان و دشمن دوستنما به گردن میاندازد، در زبان
عربی «غُل» میگويند که البته نه نرم و نازک، بلکه همچون قلاده آهنين سخت و سطبر
است. اين طوق را به دست و پا نيز ميبندند، اما در قرآن فقط در ارتباط با گردنها
آمده است: رعد ۱۵- «...وَأُولَٰئِكَ الْأَغْلالُ فِي أَعْنَاقِهِمْ...»، سبا ۳۳-
«...وَجَعَلْنَا الْأَغْلالَ فِي أَعْنَاقِ الَّذِينَ كَفَرُوا...». بديهي است اين
اوصاف جنبة تشبيهي و تمثيلي دارد و به صورت مجازي براي فهم اسارت آدمي در وابستگي
به قدرت و ثروت دنيا بيان شده است. اما نسبت دادن آن به خدا، با ضمير جمعي «إِنَّا
أَعْتَدْنَا»، نقش نيروها و نظامات جهان را، كه به فرمان خداوندِ علتالعلل و مسبب
الاسباب عمل ميكنند، نشان ميدهد و بيانگر اين واقعيت است كه عملكرد منكران آنها
را، همچون معتادان، اسير زنجيرها و طوق هاي اسارت و وابستگي ميكند.
«غُلّ» (به ضم غين) طوق گردن و (به كسر غين) «غِلّ» عداوت و كينه است. اصل غلول آبي
است كه به ميان درختان روان ميشود و به خيانت از آن جهت كه به طور مخفي (همچون آبي
كه بي سر و صدا به زمين نفوذ ميكند)، به مُلك و مزرعه ديگري وارد ميشود، غلول، و
به عداوت و كينه، كه در سينهها ميگردد «غِلّ» ميگويند. با ارتباط مابين كلمات
«غُلّ» (طوق گردن) و غِل و غلول ميتوان گفت كينه و عداوت و خيانت كافران در دنيا
همچون طوقي آنان را در آخرت وابسته و اسير ميكند.
۱۰ - آماده کردن آتش سوزان براي منکران قيامت، همچون قرار دادن اثر کشندگي براي سَم
و مقدّر کردن سکته و سرطان و ساير بيماريها براي کساني که مراقب تغذيه و بهداشت و
سلامت خود نيستند، نتيجهاي طبيعي است.
كلمه «سَعِير» كه در وصف آتش جهنم آمده است، همانند آتش شناخته شدة دنيايي نيست، در
آيه ۱۲ سورة سبا تنبيه دردناك مجرمان، و در آيه ۵ سورة ملك، دفع عناصر مخرّب نفوذي
در جوّ زمين را با «عَذَابَ السَّعِيرِ» بيان كرده است. اصولا آتشي كه در آخرت
دامنگير مجرمين ميگردد زمينه و شعلة نخستينش در زندگي دنيايي برافروخته ميشود،
اين معنا را از آية ۱۰ سوره نساء دربارة ظالماني كه اموال يتيمان را ميخورند به
خوبي استنباط ميكنيم: «إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَىٰ
ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا».
۱۱ - «بِرّ»، به نيكي سرشار و بلند نظري و دريادلي گفته ميشود (همانطور كه «بَر»
به دشت وسيع، و« بُر» به گندم پر خير و بركت گفته ميشود). «اثم» مخالف آن، يعني
تنگ نظري، خودخواهي و بدكرداري است و به گناهاني بيشتر اطلاق ميگردد كه چنين حالتي
در آنها آشكارتر است. مثل زنا، ربا، كم فروشي، كتمان شهادت و امثالهم.
۱۲ - «كَأْس» همان كاسه، پياله و جامي است كه در آن شراب مينوشند. شُرب خَمر در
ميان اعراب قبل از اسلام امري عادي و مطلوب بود. قرآن با استفاده از چنين فرهنگ و
فضايي، معاني متعالي و عميق معنوي را در قالب كلماتي كه اعراب با آن آشنا بودند
پياده كرده و با غنا بخشيدن به آن پيامهاي خود را به دل مخاطبين وارد كرده است.
كلمة كَأْس (به صورت معرفه و نكره) شش بار در قرآن تكرار شده است؛ دو بار «بِكَأْسٍ
مِنْ مَعِينٍ» (صافات ۴۵ و واقعه ۱۸)، دو بار در آميختگي و امتزاج آن با كافور و
زنجبيل (انسان ۵ و ۱۷)، يك بار از جام لبريز (نبأ ۳۴)، درضمن در قرآن تصريح شده است
كه در اين جام نه لغو و بيهودگي است و نه خودبيني گناه (طور ۲۳).
۱۳ - معمولا كافور در غسالخانهها براي ضدعفوني و پاك كردن جنازهها مصرف ميشود.
معناي كفر در: كفّر عنّا سيئاتنا (بديها ما را بپوشان و پاك كن) نيز همين پاك و
پيراسته شدن است.
۱۴ - منظور از بندگان خدا (عبادالله)، نه همه آدميان، بلكه كساني است كه به مقام
بندگي خدا، نه بندگي اربابان زر و زور و تزوير رسيدهاند. ظرف شراب را معمولا از
قدحهاي بزرگ يا بشكه پُر ميكنند. تصريح اين سوره به چشمه «عَيْنًا»، به صورت
نكره، دلالت بر منشأ جوشش و پيدايشي ميكند كه در حيات آينده از آن بهرهبرداري
ميكنند.
۱۵ - نذر معامله با خدا نيست، كه اگر چنين كني چنان ميكنم! و اگر نكردي نميكنم!
نذر تعهّدي است به شكرانة نعمتي كه از آن برخوردار شدهايم. كلمه «نَذْر» پنج بار
در قرآن تكرار شده است (بقره ۲۷۰، آلعمران ۳۵، مريم ۲۶، حج ۲۹ و انسان ۷).
مرحوم علامه طباطبايي در تفسير الميزان (ج ۳۹ ص ۳۵۴) با استدلالهايي احتمال داده
است آيات مورد نظر مربوط به حقيقت اعمال ابرار در دنيا باشد:
«بعيد نيست كه اين دو آيه در مقام بيان حقيقت عمل صالح آنان بر اساس تجسّم اعمال
باشد و بفهماند وفاء به نذر و اطعام طعام براي رضاي خدا ظاهرش وفاء و اطعام است،
اما باطنش نوشيدن از كأسي است كه مزاجش كافوري است، آن هم از چشمه لايزال خودشان با
اعمال صالح خود ميشكافند و به زودي حقيقت عملشان در جنتالخلد برايشان ظاهر
ميشود، هرچند كه در دنيا به صورت وفاء و اطعام است، درنتيجه دو آيه مورد بحث در
مجراي امثال آيه ۸ سوره يس است «إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالاً
فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ». مؤيد اين معنا ظاهر جمله
«يَشْرَبُونَ» و جمله «يَشْرَبُ بِهَا» است كه ميفهماند همين حال مشغول نوشيدنند
نه اينكه در قيامت مينوشند وگرنه ميفرمود (سيشربون)، و (سيشربوا بها)، علاوه بر
اينكه نوشيدن و وفاء كردن و اطعام نمودن و ترسيدن، همه در يك سياق آورده و فرموده:
«يَشْرَبُونَ»، «يُوفُونَ»، «يَخَافُونَ»، «يُطْعِمُونَ»، و نيز ذكر تفجير در جمله
«يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيرًا» مؤيد ديگري است براي اينكه ظهور دارد در اينكه شكافتن
چشمه و جاري ساختن آب آن را با اسباب اين كار انجام ميدهند كه همان وفاء و اطعام و
خوف است. پس حقيقت اين اعمال همان تفجير عين است.»
۱۶ - «اوْفُواْ»، از «وَفَيَ»، وفاء و ايفاء، به انجام رساندن كاري به تمام و كمال
و بيكم و كاست است.
۱۷ - «مُسْتَطِير» از ريشة طير (پرنده)، به گونه مجازي به گسترش و انتشار شرّ روز
قيامت گفته ميشود، همچنان كه پرنده به همه جا پرواز ميكند. اسم فاعل و در باب
استفعال آمدن اين كلمه، آمادگي و پذيرش شرّ پراكني را ميرساند.
۱۸ - در قرآن تأكيد شده كه هرگز از چيزي كه خود دوست نداريد به ديگران انفاق نكنيد
(بقره ۲۶۷)، بلكه از بهترينِ آنچه داريد انفاق كنيد (آلعمران ۹۲). در اين مورد
شواهد قرآني بسيار است.
۱۹ - گويا ترتيب اين سه دسته به تناسب تعدادشان در جامعه است. اما اسير از ريشة
«اَسْر» (بستن)، كسي است كه در جنگ گرفتار و بسته شده باشد. اين كلمه چهار بار ديگر
در قرآن دربارة اسيران (بقره ۸۵، انفال ۶۷ و ۷۰ و احزاب ۳۶) و يك بار در آية ۲۸
همين سوره در مفهوم بستن، اتصال و همبستگي ميان اعضاء بدن انسان آمده است «نَحْنُ
خَلَقْنَاهُمْ وَشَدَدْنَا أَسْرَهُمْ...».
۲۰ - معنای ظاهری «وجه»، همان چهره و روی آدمی است، اما از آنجايی که روی آوردن به
هر چيز، نشانه رويکرد دل به آن است، معناي باطني اين کلمه اهداف و آرمانهايي است
که به آن روي ميآوريم. آنگاه که ابراهيم(ع) پس از روي آوردن به ستاره و
ماه و خورشيد و مشاهده افول آنان، به آفريدگار آنها روي آورد، گفت: «إِنِّي
وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ...» (انعام ۷۹)،
مسلماً متوجه ساختن وجه خود، همان نگاه دل و هدفگيري در زندگي است. اصطلاحات:
«ابتغاء وجه الله» (پيجويي وجه خدا) و «يريدون وجه الله» (خواستن وجه خدا)، که به
کرّات در قرآن تکرار شده (از جمله: بقره ۱۱۵ و ۲۷۲، رعد ۲۲، روم ۳۸ و ۳۹، رحمن ۲۷،
انسان ۹، و...)، همان جهت و هدف خدايي است که مؤمن به آن روي ميآورد. چنين است
تسليم کردن وجه خود به خدا (...أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ...- آلعمران ۲۰). اين
که در قرآن گفته شده در قيامت کساني با وجه خود به آتش ميافتند، منظور همين اهدافي
است که به آن روي ميآورند (از جمله اسراء ۹۷، فرقان ۳۴، قمر ۴۸).
۲۱ - همانند اين بيان را در آيات ۱۸ تا ۲۰ سورة بلد در وصف كساني كه جز جويايي جهت
خدايي هيچ نعمتي نزد احدي نمييابند تا انتظار پاداشي داشته باشند ذكر كرده است:
ليل ۱۸ تا ۲۰- «الَّذِي يُؤْتِي مَالَهُ يَتَزَكَّىٰ وَمَا لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ
نِعْمَهٍ تُجْزَىٰ إِلاَّ ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَىٰ».
۲۲ - «عَبُوس» اسم فاعل از عَبَسَ (روي ترشكرد و بياعتنايي نمود)، و «قَمْطَرِير»
شدّت شرّ را ميرساند. اصل اين كلمه انقباض و جمع شدن يا جمع كردن و انبوهي مشكلات
و در فشار و تنگنا قرار گرفتن است. كُندة چوبي كه پاي زندانيان را در آن مينهادند
به همين نام بوده است. وصف قيامت به «يَوْمًا عَبُوسًا قَمْطَرِيرًا» نهايت ترشي و
تلخي درد و رنجهاي انباشته در آن را وصف ميكند.
۲۳ - فعل متعدّي «لَقَّا»، از ريشة لَقَيَ، ملاقات دادن، رساندن و نائل كردن كسي به
هدف و مطلوب مورد نظر است. مثل: قصص ۸۰- «... وَلا يُلَقَّاهَا إِلاَّ
الصَّابِرُونَ»، فصلت ۳۵- «وَمَا يُلَقَّاهَا إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا وَمَا
يُلَقَّاهَا إِلاَّ ذُو حَظٍّ عَظِيم».
ترجمه عبدالعلى بازرگان