به نام خداى رحمت‌گستر بر عام و خاص

۱۲ - و به خاطر آن پايداري (در برابر جاذبه‌هاي دنيايي و بخل و حرص و...) بهشت و بهترين‌ها۲۴ را به آنها پاداش داد.

۱۳ - تكيه زده بر آن جايگاه‌ها۲۵ (مقامات عاليه)، نه سوزش آفتابي را احساس مي‌كنند و نه سرمايي سخت را.۲۶

۱۴ - و نيز سايه‌هاي آن (بهشت) به آنها نزديك۲۷ و ميوه‌هاي (آماده چيدن) آن به سهولت در دسترس‌شان است.۲۸

۱۵ - و بر آنها ظرف‌هاي سيمين و جام‌هاي بلورين (از طعام و شراب طاهر در پذيرايي) گردانده مي‌شود.۲۹

۱۶ - بلورهاي نقره فامي كه آنها را به تناسب (عملكرد دنيايي هر كس) اندازه كرده‌اند.۳۰

۱۷ - در آنجا از جامي (شراب بهشتي) نوشانده مي‌شوند كه آميخته با زنجبيل است.۳۱

۱۸ - (اين شراب از) چشمه‌اي است در آنجا كه سلسبيل ناميده مي‌شود.۳۲

۱۹ - و كودكاني هميشه شاداب گِرد آنها (در خدمتگزاري) مي‌گردند كه چون به آنها بنگري، پنداري مرواريدهايي پراكنده‌اند.۳۳

۲۰ - و (به مصداق شنيدن كِي بود مانند ديدن) چون بنگري، هر كجاي آن (بهشت) بنگري، نعمتي سرشار و فرمانروايي عظيمي خواهي ديد.

۲۱ - بر اندامشان جامه‌هاي سبز رنگ از ديباي ظريف و نيز ديباي ضخيم۳۴ است و به دستواره‌هاي۳۵ سيمين آراسته شده‌اند و پروردگارشان (نيز) شراب پاكي به آنها بنوشاند.۳۶

۲۲ - (به آنها گفته مي‌شود) اين نعمات پاداش ويژه خود شماست و (اين چنين) كوشش شما به بار نشسته است.۳۷

۲۳ - ما قرآن را به صورت تدريجي (به شيوه‌اي خاص) بر تو نازل كرديم.۳۸

۲۴ - پس براي (تحقق) حكم پروردگارت پايداري كن و (در مسير رسالت جز فرمان خدا) از هيچ خودپرستِ۳۹ ناسپاسي اطاعت مكن.

۲۵ - و صبح و شام نام (نقش ربوبيّت) پروردگار خويش را ياد كن۴۰ (گردانندگي و صاحب اختياري او را فراموش نكن).

۲۶ - و پاره‌اي از شب را به درگاهش سجده كن۴۱ و شبي بلند او را تسبيح كن (از عيب و نقص مبرايش دان).

۲۷ - اين مردم، دنياي زودگذر۴۲ را (بيشتر) دوست دارند و روز دشواري را كه در پيش دارند ناديده مي‌گيرند.۴۳

۲۸ - ما خودمان آنها را آفريده و اندامشان را استوار ساخته‌ايم۴۴ و هر گاه بخواهيم (مشيّت‌مان ايجاب كند)، به جاي آنان (مردمان ديگري) همانندشان مي‌آوريم (به آنان آزادي داده‌ايم تا خود سرنوشت‌شان را رقم زنند).

۲۹ - بي‌ترديد اين آيات تذكري (بيدار باشي) است. پس هر كه خواهد، راهي به سوي پروردگار خويش در پيش گيرد.

۳۰ - و شما نمي‌توانيد بخواهيد (اختيار شما محدود به مشيّت الهي است) ، مگر آنكه خدا خواسته۴۵ (موجباتش را مهيا كرده) باشد. قطعاً خدا بسيار داناي بسيار حكيم است (كارش روي علم و حكمت است).

۳۱ - (به اين ترتيب) هر كه را خواهد (شايسته بداند)، در رحمت خويش درآورد و براي ستمگران (كه خود را از رحمت محروم كرده‌اند) عذابي دردناك (در بازتاب طبيعي اعمال خودشان) آماده كرده است.


۲۴ - «حرير» را به دليل نرمي آن اغلب پارچة ابريشمي ترجمه كرده‌اند، در حالي‌كه پس از وعدة بهشت، اشاره خاص به پارچه حرير، دور از حكمت مي‌نمايد. اما معناي حُرّ آزاده است و حُرِّيَّه به خلوص و بي‌آلايشي گفته مي‌شود (المنجد). از اين روي حُرّ ِهر چيز بهترين و گزيده‌ترين آن است. مثل بهترين اسب (فرسٌ حُرٌ)، بهترين زمين (حُرٌ الارض)، و بهترين خاك (حُرٌ الطين). كلمه «حرير» در باب فعيل، دلالت بر نهايت برگزيدگي مي‌كند.

۲۵ - «ارائك» جمع «اريكه»، كه پنج بار در قرآن تكرار شده، وصفي است براي جايگاه مؤمنان در بهشت، كه البته درك و فهم آن براى ذهن‌هاي مهجور در دنيا ممكن نيست. علماي لغت اريكه را تخت‌هاي مزيّن در خيمه و اطاق، يا سراپرده و فرش عروس معنا كرده‌اند كه تماماً نشانه‌اي از نهايت اكرام و اجلال است. اصطلاح «اريكة قدرت» نيز دلالت بر موضع قدرت و برتري مي‌كند. گفته مي‌شود اريكه مُعرب همان اورنگ (تخت مرصّع نشان) فارسي است. بديهي است تمثيل مجازي از جايگاه نيكان در بهشت، براي فهم مخاطبانِ خو گرفته به تمكّنات دنيايي است. در اين سوره اوصافي كه از بهشت يا دوزخ آمده است، حداقل در ۴۰ مورد، به صورت نكره ذكر شده كه دلالت بر ناشناخته و مبهم بودن آن براي درك و ديد دنيايي ما مي‌كند.

۲۶ - «زَمْهَرِير» را شدّت سرما گفته‌اند. از مقابلة شمس با زمهرير، چنين مفهومي به نظر مي‌رسد. اين كلمه فقط يكبار در قرآن آمده است.

۲۷ - «ظِلّ» همان سايه است. به صورت مجازي نيز به هر آنچه مثل چتر انسان را فرا گيرد، گفته مي‌شود، مثل سايه ابر (بقره ۵۷ و ۲۱۰، اعراف ۱۶۰)، سايه داغ دود آتش (واقعه ۴۳)، سايه امواج متراكم دريا (لقمان ۴۳) و سايه رحمت ربوبي در قيامت (واقعه ۳۰، نساء ۵۷، رعد ۳۵، يس ۵۸، مرسلات ۴۱). اعمال نيك و بد آدمي نيز همچون چتري او را فرا گرفته و در روز قيامت در سايه سوزنده يا سرورآور آن قرار خواهد گرفت (مرسلات ۳۰).

۲۸ - «قُطُوف» جمع قِطْف (چيدن)، به معناي ميوه و خوشه تازه چيده شده است. «تَذْلِيل» در باب تفعيل، از ريشة ذَلَلَ (رام)، مقابل عزّت (سربلندي) است. اين اوصاف مجازي نشان مي‌دهد، محصول تلاش دنيايي نيكان، همچون ميوه‌ها و خوشه‌هاي رسيده و در دسترس درخت، به آساني و با يك اراده در اختيار آنهاست. همچنان كه در امور دنيايي محصول تعليم و تربيت و تجربيات هر كس، چون وجودي است، به ارادة خود او به عمل در مي‌آيد. جاي ترديد نيست كه آنچه از بهشت در قالب مشتهيات دنيايي وصف شده، فراتر از درك دنيايي و انديشه كوتاه‌بين ماست، نه آنكه سنخيتي با لذات دنيايي نداشته باشد، بلكه در ابعادي به مراتب گسترده‌تر و جامع‌تر مي‌باشد. همه اينها در شكل دنيايي خود چون آلوده و سكرآور و غافل كننده است مكروه «ابرار» مي‌باشد، اما از آنجايي كه احساس و اشتهاي اين لذت‌ها در نفس انسان نهاده شده، در روز قيامت پاك و كامل آنها را، كه به جاي غفلت، بيداري و كمال مي‌آفريند، به ابرار جزا مي‌دهند.

۲۹ - اين اوصاف، و مشابه آن در آيات قبل و بعد، متناسب با درك و فهم و ذوقيات و آمال و آرزوهاي مادّي اعراب ۱۴ قرن قبل بيان شده است، اگر امروز هم نازل مي‌شد، چاره‌اي نبود جز آن كه در ظرف زمان و مكان و زبان و فرهنگ مخاطبين امروزي نازل شود و همين ابهام باز هم براي آيندگان مطرح مي‌گرديد. اصولا مفردات هر زباني متناسب با حوائج مردمان عادي شكل گرفته و براي انتقال مفاهيم علمي، عرفاني و ديني، به خصوص آنچه مربوط به ماوراء طبيعت است، چاره‌اي جز توسل به تمثيل و تشبيه و استعاره و مجاز نمي‌باشد.
باغ سبز عشق كو بي‌منتهاست جز غم و شادي در او بس ميوه‌هاست (مثنوي دفتر اول بيت ۱۸۰۵)
«آنِيَه» جمع اِنآء (ظرف) است و «فِضَّه» به نقره گفته مي‌شود. اصل كلمه فَضّ، شكسته و پراكنده شدن شيئ يا گروهي از مردمان است. گويند تشبيه زر به «ذَهَب» (رفتن و فاني شدن)، و نقره به فِضّه (متفرّق و پراكنده شدن)، تفهيم ناپايداري و زوال آنهاست.
«أَكْوَابٌ» جمع «كوب» (جام، كاسه، قدح، تُنگ)، ظروف مِي خوري شناخته شده‌اي براي اعراب بوده است كه قرآن از آنها در مقام مجاز و در معنايي بس عميق استفاده كرده است.
«قَوَارِير»از قرار (ثبات و سكون)، جمع قاروه به معناي شيشه است. در آية ۴۴ سوره نمل نيز به قوارير اشاره شده است: «...قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِيرَ...» (...گفت اين سرايي بلورين از شيشه است...).

۳۰ - اشاره: «قَدَّرُوهَا تَقْدِيرًا»، كه مشابه آن در قرآن تكرار شده است، نشان مي‌دهد اين ظروف و ابزار، وسائل ثابت و يكنواختي نيستند، اينها نمادهايي قابل فهم ماست كه اندازه ظرف و سهم هر كس در آخرت به مصداق: هر كه بامش بيش برفش بيشتر، به قدر تلاش دنيايي اوست.

۳۱ - مي‌گويند زنجبيل برخلاف كافور، كه طبيعتي سرد دارد، گرمابخش و سرمست كننده است و غم را به شادي تبديل مي‌كند. آميزة مجازي شرابي كه ابرار در دنيا، از طريق اعمال نيكوي خود مي‌نوشند، «كافور» است تا معايب‌شان را پاك كند و بپوشاند، اما در آخرت اين آميزة مجازي زنجبيل دارد كه گرمي‌بخش و سرمست كننده از شادي مي‌باشد.

۳۲ - سلسبيل و سلسل و سلسال به شرابي گفته مي‌شود كه بسيار نرم و گوارا باشد. حرف ياء نيز بر نهايت آن دلالت دارد. «سَلْسَبِيل» به چشمه‌اي گفته مي‌شود كه جريانش سريع باشد. وصف شرابي كه آميزه‌اش زنجبيل است، شايد اشاره به سرچشمه‌اي (از اعمال مقرّبين) باشد كه سرعت و سبقت در كار خير و نرمي گفتار و كردار (خُلقيات) عامل جوشش آن بوده است (والله اعلم). آنان در زندگي خود همچون چشمه جوشاني از خير و بركت بودند. «ابرار» با اعمال نيكوي خود در دنيا چشمة آب حيات را به تدريج حفر مي‌كنند و از آن مي‌نوشند (يشربون) و در آخرت اين چشمه سلسبيل‌وار و بي‌نياز از حفّاري آنها به سهولت و سرعت روان مي‌شود و از آن نوشانده مي‌شوند (يسقون). فعل يشربون نقش دنيايي و تلاش آن‌ها را نشان مي‌دهد، و فعل يسقون بازتاب آن اعمال را كه توسط عواملي ديگر تحقق مي‌يابد.

۳۳ - «وِلْدَان» جمع وليد (كودك) است كه ديري از تولد او نگذشته و در آستانة نوجواني باشد. تشبيه آنان به مرواريدهاي پراكنده، ظاهراً بر لطافت و طراوت و صفاي تك تك آنها، كه در اطراف پراكنده‌اند، دلالت مي‌كند. گردنبند مرواريد توجه بيننده را به كل آن جذب مي‌كند، حال آن كه دانه‌هاي پراكنده هركدام زيبايي خاص خود را به نمايش مي‌گذارند. مفسرين نقش اين نوجوانان را خدمتگزاري و پذيرايي از بهشتيان شمرده‌اند، گرچه فعل «يُطَاف» كه در آية ۱۵ همين سوره (و سوره‌هاي واقعه ۱۷ و زخرف ۷۱) آمده نيز مي‌تواند مؤيدي بر اين نظر باشد، اما دور و بر والدين بودن كودكان و ارتباط تنگاتنگ آنان با پدر و مادر نيز در قرآن با فعل «طواف» توصيف شده است: نور ۵۸- «...طَوَّافُونَ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ عَلَىٰ بَعْض...». براي والدين و نيز خويشاوندان نزديك، مشاهدة طراوت و صفاي مراوريد مانند كودكان خردسال و شيريني كلمات تازه‌اي كه به زبان مي‌آورند، از لذت‌هاي غير قابل وصف زندگي است. دوران شيرين كودكي البته گذراست، اما در بهشت چنين نعمتي براي هميشه ادامه دارد «وَيَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ...». در دو آيه ديگر از گردش وِلْدَان (به صورت عام) يا غِلمان (پسر بچه‌ها) پيرامون بهشتيان سخن گفته است: واقعه ۱۷- «يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ»، طور ۲۴- «وَيَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمَانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ». برخلاف بهشتيان كه كودكان مرواريدگونه پيرامون آن در گردش‌اند، مجرمان ميان دوزخ و ميان آبي جوشان (از آثار اعمالشان) در گردش‌اند. رحمن ۴۴- «يَطُوفُونَ بَيْنَهَا وَبَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ».

۳۴ - «عَالِيَهُمْ» ظاهرا دلالت بر فراز آنها مي‌كند. مقابل عالي سافل است «جَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا» (غاشيه ۱۰ و هود ۸۲). مفسرين با توجه به فعل «يَلْبَسُون» در دو مورد مشابه (كهف ۳۱- «...وَيَلْبَسُونَ ثِيَابًا خُضْرًا مِنْ سُنْدُسٍ وَإِسْتَبْرَق...» و دخان ۵۳- «يَلْبَسُونَ مِنْ سُنْدُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُتَقَابِلِينَ»)، آن را بالاپوش شمرده‌اند كه بيشترين جلوه را داراست. سندس را پارچة ابريشمي نازك و استبرق را پارچة ضخيم گفته‌اند كه درخشندگي‌اش گويي از دور برق مي‌زند. كلمة استبرق در سه آيه ديگر قرآن آمده است (كهف ۳۱، دخان ۵۳ و رحمن ۵۴). ابريشمي بودن تار و پود فرش بهشتيان نيز، البته در مقام تمثيل و مجاز، در قرآن مورد اشاره قرار گرفته است. رحمن ۵۴- «مُتَّكِئِينَ عَلَىٰ فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَق...».

۳۵ - «أَسَاوِرَ» جمع «اَسْوَرِه»، به تزئيناتي مثل حلقه، دستبند و گردن‌بند گفته مي‌شود كه دايره‌وار است. به قلعه دور شهر نيز «سُور» و به مجموعه‌هاي مستقل مرتبط قرآني، با مقدمه و متن و نتيجه، سوره گفته مي‌شود.

۳۶ - سقايت شراب بهشتي، به تعبير مرحوم آيت الله طالقاني (در تفسير پرتوي از قرآن) سه مرحله دارد: مرحله اول خود شخص ساقي خويش است، در مرحله پيشرفته‌تر فرشتگان سقايت مي‌كنند، و در عالي‌ترين مرتبه، ساقي ربّ آنهاست. اين نهايت اخلاص در عمل است كه در اين آيه به آن اشاره شده است!

۳۷ - «مشكور» از ريشه شكر، بهره‌برداري بهينه از نعمت و بركت يافتن است. در زبان عربي در مورد آسمان پر باران، چشمه پر آب، گاو پر شير و... و هر چه به بار و بركت رسيده باشد، از مشتقات كلمه شكر استفاده مي‌شود.

۳۸ - قرآن در شب قدر، همچون برفي كه بر قله كوه بنشيند، بر قلب پيامبر «نازل» شد، سپس به تدريج، همچون آب شدن برف و سرازير شدنش به دشت‌هاي تشنه در تابستان، در طول ۲۳ سال رسالت تدريجاً «تنزيل» يافت. نزول، امري ناگهاني و تنزيل (در باب تفعيل)، امري تدريجي است. نكره آمدن تنزيلاً نيز دلالت بر شكل خاص و غيرمتعارف و غير مكاني نزول مي‌كند.
۹ آيه انتهاي سوره، سبك و سياق ديگري دارد. تاكنون از انسان و بهشت ابرار سخن مي‌گفت، اينك پيامبر اكرم مخاطب قرار مي‌گيرد تا از آنچه گفته شد براي ايفاي رسالتش بياموزد. ابتدا از نزول تدريجي قرآن براي تأكيد نبوّت سخن گفته مي‌شود، آنگاه فرمان صبر و پايداري و عدم اطاعت از گناهكاران و ناسپاسان داده مي‌شود (آيه ۲۴)، و بالاخره براي تحكيم و تثبيت رسالت، با ذكر پروردگار در بامداد و شامگاه و سجده و تسبيح او در نيمه‌هاي شب، آن رسول را آمادة حمل بار سنگين رسالت مي‌كند (آيات ۲۶ و ۲۷). در دو آية بعد نشانه‌هايي از دنياپرستي كافران و علت مخالفت و غفلت آنها از آخرت را سراغ مي‌دهد و بالاخره در سه آية آخر سوره، نقش يادآوري كنندة قرآن «إِنَّ هَٰذِهِ تَذْكِرَهٌ» و مشيّت الهي را تبيين مي‌نمايد.

۳۹ - واژه «اثم» به گناهاني اطلاق مي‌گردد كه عامل آن خودبيني، تنگ نظري و بسته بودن دنياي انديشه و عمل شخص است. آثم نيز اسم فاعل اثم مي‌باشد. پيروي از خواسته‌هاي كافران ناشي از دو عامل مي‌تواند باشد: ۱- تنگ و بسته ديدن شرايط و مشكلات راه رسالت، ۲- ناديده گرفتن نصرت خدا و نقش ربوبيّت.

۴۰ - «وَاذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ»، نه تكرار وِردگونه و طوطي‌وار لفظ ربّ، بلكه فراموش نكردن و به خاطر سپردن هميشگي صفت و نقش ربوبيّت (گردانندگي، صاحب اختياري) اوست كه كليد توحيد به شمار مي‌رود.
۴۱ - معناي «فَاسْجُدْ لَهُ» هر چند به ظاهر سجده نماز است، اما در باطن، نماد تسليم مطلق به مشيّت الهي است كه به شكل سر بر آستان حق به زمين سجده گذاشتن نشان داده مي‌شود، وگرنه سجده كوه و دشت و دريا و درخت و همه موجودات، آنچنان كه آيات متعددي از قرآن بيان شده، چيزي جز همان تسليم به خدا و نظامات حق بودن نيست. مولوي در قصة «تشنه و ديوار» ارتباط تسليم با سجده را به زيبايي بيان كرده است (دفتر دوم ابيات ۱۱۹۷ به بعد):
سجـده آمد كندن خشت لَـزِب
موجبِ‌قربي‌كه«وَاسْجُد وَاقْتَرِبْ»
تاكه اين ديوارعالي‌گردن است
مانـع ايـن سر فرود آوردن است
سجده نتوان كرد بر آب حيات
تـا نيـابم زيـن تـنِ خاكي نجات
بـر سـر ديـوار هر كاو تشنـه‌تـر
زودتر بـرمي‌كند خشت و مَـدَر
هركه‌عاشق‌تر بود بر بانگِ‌آب
او كلوخِ زَفت‌تر كَند از حجاب

۴۲ - «عَاجِلَه» نامي است كه خداوند براي دنياي شتابان و زودگذر گزيده و در دو آيه ديگر به آن اشاره كرده است: قيامه ۲۰ و ۲۱- «كَلاَّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَهَ وَتَذَرُونَ الْآخِرَهَ»، اسراء ۱۸- «مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَهَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَنْ نُرِيدُ...».

۴۳ - «يَذرُونَ» از ريشه «ذر»، چيزي را به حال خود رها ساختن و كاري به كار آن نداشتن است. منظور اين است كه آنها آخرت را يكسره رها مي‌كنند و تداركي براي آينده ابدي خود نمي‌بينند!

۴۴ - همانطور كه در پاورقي ۱۹ گفته شد، معناي «اَسْر» بستن و محكم كردن است، همچنان كه اسير را مي‌بندند تا فرار نكند، منظور از تشديد «اَسْر» در مورد انسان، پيوند اساسي و محكم ميان اعضاء بدن و هماهنگي اجزاء مي‌باشد. در اين آيه و آية ۲۳ جمعاً هشت بار خداوند خود را با ضمير متكلم مع‌الغير (ما) معرفي كرده است، همچنان كه در آيات دو تا چهار نيز هشت بار اين ضمير تكرار شده بود، كه نشان مي‌دهد در جريان خلقت، هدايت و نزول قرآن، نقش و نظاماتي متعدد دست اندركارند. در اين سوره ۱۶ مرتبه خدا با ضمير متكلم مع‌الغير ياد شده، حال آن كه يك بار هم با ضمير متكلم وحده نيامده است!

۴۵ - معناي «مَنْ يَشَاءُ» كه «به هر كه خواهد» ترجمه مي‌شود، ممكن است با «دلبخواه» مصطلح در زبان فارسي اشتباه گرفته شود، اما مشيّت خدا همان نظامات و قوانين اوست كه هر كس با آن هماهنگ شود سود مي‌برد. در مدرسه نيز معلمان هر كس را بخواهند قبول يا ردّ مي‌كنند، اما نه به دلخواه، بلكه بر اساس لياقت‌ها. در مغايرت مشيّت خدا با تشخيص و خواست آدميان، نوشته «بد خداشناسي»، مبحث «اگر خدا مي‌خواست» در کتاب «پژوهشي در پرتو قرآن» ج ۲ قابل مراجعه مي‌باشد.

ترجمه عبدالعلى بازرگان