سوره عبس۱

به نام خداى رحمت‌گستر بر عام و خاص

۱ - چهره درهم كشيد و روي گرداند،۲

۲ - از اين كه آن كور(در وسط جلسه‌اي مهم) به سراغش آمد.۳

۳ - و تو چه داني! اي بسا او باشد كه پاكي پذيرد،۴

۴ - يا پند گيرد و آن پند به سودش آيد.۵

۵ - اما آن كه (به اتكاء مال و ثروتش) احساس بي‌نيازي كرده،۶

۶ - با اين حال تو به او مي‌پردازي؟۷

۷ - در حالي كه بر تو نيست (ارشاد او) اگر خود پاكي نپذيرد.۸

۸ - اما آن كه شتابان (و با شوق) نزد تو آمده،۹

۹ - در حالي كه (از خدا و آخرت) بيم دارد،۱۰

۱۰ - تو به جاي او به كاري بيهوده مي‌پردازي؟۱۱

۱۱ - هرگز چنين نيست (كه اغنياء در اولويت باشند)، مسلماً اين (آيات) يادآوري است.

۱۲ - پس هر كه خواهد (در هر طبقه و مقامي) آن را به ياد آورد.

۱۳ - (اين آيات ثبت شده) در صحيفه‌هايي است گرامي داشته شده.۱۲

۱۴ - (صحيفه‌هايي) بالا برده و پاك شده۱۳ (از عيب و نقص)،

۱۵ - به دست (همّت و تلاش) سفيراني،۱۴

۱۶ - بزرگواراني نيكوكار.۱۵


۱ - نام اين سوره «عبس» اشاره به نقش و تأثير حالتي از چهرة انسان در اطرافيان و لزوم مراقبت آدمي، نه تنها بر كردار و گفتار خود، بلكه بر تصويري است كه با چهره خود نشان مي‌دهد. معمولا زبان بيانگر احساسات دروني ماست، اما صورت نيز، با ۴۳ ماهيچه‌اي كه پروردگار حكيم در آن تعبيه كرده، قادر است انواع حالات شادي، غم، اخم، خشم، خنده يا ترس و تهديد را به خود بگيرد و سخن گفتن صورت (Facial Expression) و روانشناسي نهفته در آن قابل انكار نيست.
ده آية نخست اين سوره بيانگر تجربه‌اي از «اخم» ناخواسته خوش‌روترين و خوشدل‌ترين خلق خداست كه گرچه به دليل نابينا بودن مخاطب آن هرگز ديده نشد، ولي از چشم لطيف و خبير پروردگار كه كوچكترين حركات و سكنات پيامبر را زير نظر تعليم و تربيت ويژة خود داشت دور نماند، تا با چنين تذكراتي، صورت او نيز در سيره و سنّت‌اش، الگوي اُمت و آيندگان گردد.
اين سوره را كه در نيمة دوم سال دوم بعثت در آغاز آشكار كردن امر تبليغ، به صورت يكپارچه نازل شده است، مي‌توان برحسب آهنگ انتهاي آيات، كه انطباق قابل توجهي با مضامين آن دارد، به پنج بخش به ترتيب زير تقسيم‌بندي كرد:
۱- ۱۰ آيه مقدمه سوره، ختم شده با حرف «ي»، دربارة ماجراي يك اخم.
۲- ۱۴ آيه بعدي، ختم شده با حرف «ه»، تذكرات هدايتي دنيايي.
۳- ۷ آيه بعدي، ختم شده با حرف «الف»، دست تدبير پروردگار نعمت‌بخش در طبيعت.
۴- تك آيه ۳۲، ختم شده با حرف «م»، تأكيد بر اختصاصي بودن اين نعمات براي انسان.
۵- ۱۰ آيه انتهاي سوره، ختم شده با حرف «ه»، تذكرات هدايتي دربارة آخرت.

۲ - ۱۲ آية ابتداي اين سوره دربارة ماجراي بسيار مهمي مربوط به امر هدايت، در ابتداي رسالت پيامبر مكرم اسلام(ص) مي‌باشد. اصل ماجرا و اشخاص مورد نظر در آن از نظر تاريخي كاملا شناخته شده‌اند و مفسرين با جزئيات تمام از آن ياد كرده‌اند، اما قرآن برخلاف عادت ما آدميان، كه به صحنه‌پردازي و اسم و رسم و سن و سابقه بازيگران و حواشي و شاخ و برگ‌ها مي‌پردازيم، عمداً از ذكر اسامي امتناع كرده است تا حواس خوانندگان را متوجه و متمركز در روح مطلب و پند و پيام اصلي آن نمايد؛ نه نامي از مخاطب آيات (پيامبر) مي‌برد، نه از آن كور روشندل، كه به خاطر او خدا بهترين خلق خود را مورد عتاب و خطاب قرار داده، و نه از آن كس يا كساني كه پيامبر عهده‌دار ارشادشان شده بود. در طليعة سخن به همين نكته، كه كليد مطلب است، بسنده مي‌كند كه: «چهره در هم كشيد و روي گرداند از اين كه آن كور به سراغ او آمده بود».

۳ - نزول اين سوره در سال دوم بعثت، مقارن با تلاش پيامبر(ص) براي دعوت از اشراف و سركردگان مكه به پيام توحيدي است. اين امري طبيعي، منطقي و مديريتي است كه برنامة تبليغ از مؤثرترين و بانفوذترين اشخاص آغاز گردد تا دفع مانع و مزاحم و جلب مريد و موافق گردد. اين شيوة ما آدميان در سياست و اقتصاد و تعليمات و تبليغات است، اما در هدايت و ارشاد، كيفيّت بر كميّت اولويت دارد. از چشم ظاهربين ما آدميان يك كور، غايب و غريب است! و كساني حاضر و آشنا به نظر مي‌آيند كه قدرت و ثروتشان چشمگير و زبانزد باشد. اين آزمون آنگاه رخ داد كه كورِ حق طلبي سرزده و با صداي بلند پيامبر را، كه در جلسه‌اي مهم براي دعوت آن سركردگان به اسلام بود، براي پاسخ دادن به سؤالاتش خواند و مجلس را مختل كرد.

۴ - از ۱۶ باري كه استفهام انكاري «وَمَا اَدْرِيكَ/ يُدْرِيكَ» (تو چه داني) در قرآن آمده، اين آيه تنها موردي است كه به امر هدايت اشاره دارد، بقيه موارد عمدتاً مربوط به: ساعه قيامه، يوم الدّين، يوم الفصل و امور مشابه مربوط به عوالم پيچيده و پنهان از درك و فهم ماست. چنين هشداري نشان مي‌دهد تشخيص هدايت ديگران، كه امري قلبي است، همان قدر براي ما پيچيده است كه امر قيامت! فعل مضارع «يَزَّكَّى»، در باب تفعّل، از ريشة زكي، پاكي و آمادگي قلبي براي طهارت نفس را نشان مي‌دهد كه آن كور خود به دنبالش بود، بي آن كه دعوتي شده باشد.

۵ - گاه آدمي پند مي‌گيرد ولي آن را حفظ نمي‌كند و در عمل به كار نمي‌بندد و سودي از آنچه تذكر يافته نمي‌برد، تأكيد بر سودمندي تذكر اشاره به همين گام عملي پس از بيداري از غفلت است. در سوره‌هاي ديگر نيز بر ارتباط تذكر با شرط نافع بودن تصريح شده است. اعلي ۹- «فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرَى» ؛ ذاريات ۵۵- «وَذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَىٰ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِين».

۶ - «اسْتَغْنَى» از ريشة غَنَيَ، در باب استفعال، دلالت بر احساس و ادّعاي بي‌نيازي از خدا و آخرت و تزكيه نفس مي‌كند. انسان سرشار از استعداد و ظرفيت براي حركت به سوي رشد و كمال است، كمالات و فضايل نيز جز از سوي آفريدگار عالم، كه سرچشمة همه صفات و نام‌هاي نيكوست، ناشي نمي‌شود. بر همين اساس است كه فرمود‌: اي انسانها همه شما در سير به سوي خدا نيازمنديد و تنها خداست كه بي‌نيازِ ستوده است (فاطر ۱۵). آن فرومايگان فريب خورده با فرآورده‌هاي دنيايي و اعتبارات موهوم روزگار، احساس نيازي به ذكر و بيداري و تزكيه نمي‌كردند. به تعبير قرآن، بي‌نياز ديدن خود موجب طغيان مي‌گردد (علق ۷- أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى) و در تضاد با تقوي قرار مي‌گيرد (ليل ۵ و ۸- فَأَمَّا مَنْ أَعْطَىٰ وَاتَّقَى... وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنَى). استغناي آن سران مشرك، از خود برتر بيني‌شان نسبت به كسي بود كه آنها را به سوي خدا دعوت مي‌كرد: تغابن ۶- «...فَقَالُوا أَبَشَرٌ يَهْدُونَنَا فَكَفَرُوا وَتَوَلَّوْا...».

۷ - «تَصَدَّى» از ريشة صَدَي (مضارع مخاطب از باب تفعل)، روي آوردن به چيزي يا كسي و متصدّي آن شدن است. از نظر لغوي، صَدَي انعكاس صدا در كوهستان و كف زدن در ابراز احساسات و اعلام تأييد است. به تشنه نيز به خاطر روي آوردنش به آب، صدي گفته مي‌شود. در جملة «فَأَنتَ لَهُ تَصَدَّى» نوعي ترجيح و تمايل ناخودآگاه در پرداختن به ارشاد آن سران، كه خود احساس نيازي به ارشاد نمي‌كردند، مشاهده مي‌شود.

۸ - اين تذكر از يك طرف مسئول نبودن پيامبر را در امر ارشاد آن مستكبران نشان مي‌دهد، و از طرف ديگر بر اختيار و حق انتخاب و آزادي آنان، كه در سوره‌هاي بعدي به تفصيل بر آن تأكيد شده است تأكيد مي‌كند. قرآن پيامبر را در امر تبليغ از احساس وظيفه حفاظت، وكالت، الزام، اكراه، اجبار، تكليف و سيطره بر مخالفان بركنار داشته است.

۹ - مقايسة جالبي است؛ آن سران متكبّر به اصرار و به دعوت واسطه‌هايي نزد رسول خدا آمده بودند و اين نابينا كورمال كورمال و عصازنان به شتاب خود را به مجلس رسانده بود. وصف «مَن جَاءكَ يَسْعَى» (در حالي كه مي‌دويد!) براي كوري كه كمترين سرعت را در راه رفتن دارد، بياني است از شور و شوق ايماني او. فعل «يَسْعَى» را قرآن دو بار ديگر در مقايسه‌اي آموزنده ميان مردمان رويگردان از پيام رسولان و كسي كه از دورترين نقطة شهر با شتاب خود را نزد آنان رسانده بود، در داستان موسي(ع) (قصص ۲۰) و داستان فرستادگان عيسي براي هدايت قومي (يس ۲۰) آورده است.

۱۰ - در قرآن کلمات مختلفي همچون: خوف، خشيت، رهبت، وجلت، شفقّت، فزع، هول، انذار، تقوي و... آمده است که در برگردان فارسي، تماماً «ترس» ترجمه مي‌شود! هر چند مفهوم ترس در اين کلمات به نوعي وجود دارد، اما هر کدام معناي خاص خود را دارند که با ديگري متفاوت مي‌باشد. «خشيّت» نه ترس عادي، که با آن آشنا هستيم، بلکه احساس حيرت و هيبتي است که تنها بر دل دانشمندان خداشناس (نه هر دانشمند غافلي) از شناخت عظمت آيات در آفاق و انفس حاصل مي‌گردد. در جملة «وَهُوَ يَخْشَى» واو حاليه و مضارع بودن فعل دلالت بر غلبة چنين حالتي بر قلب آن كور بيدار دل مي‌كند.

۱۱ - «تَلَهَّى» از ريشة لهو، در باب تفعل، مشغول شدن به كاري و غفلت از كاري مهمتر است. چنين به نظر مي‌رسد كه پرداختن به كساني كه احساس مطلق بي‌نيازي از تذكر مي‌كنند، نوعي لهو و كاري بيهوده و باطل است.

۱۲ - «صُحُف» جمع صحيفه، به آنچه گسترده باشد گفته مي‌شود. مثل سيني (زخرف ۷۱)، صورت انسان يا هرآنچه پيام رسولان بر آن نقش مي‌بست؛ از الواح سنگي موسي گرفته (نجم ۳۶)، تا آيات نوشته شده بر چوب و چرم و استخوان كتف و كاغذ و غيره. نامة عمل انسان نيز به گونه مجاز و تمثيل صُحُف ناميده شده است (تكوير ۱۰)، هرچند نحوة كيفيت ثبت و ضبط آن براي ما معلوم نيست. شايد صفحة مانيتور و ديگر ابزار الكترونيك كه امروز مورد استفاده قرار مي‌دهيم، مثالي براي حاضر كردن فوري تصاوير و نوشته‌ها مقابل چشم باشد.

۱۳ - قرآن در آغاز در صفحات حافظة مؤمنين نقش بست و پس از توسعة اسلام به تدريج از اذهان به اوراق منتقل و در نسخه‌هاي متعدد نوشته و بعدها چاپ و منتشر گرديد. اين كتاب با آن كه در سطح درك و فهم بشري نازل شده، از سطح عقل و انديشه‌ها بالاتر و برتر «مَرْفُوعَهٍ» و از هر آلودگي به خودخواهي‌ها و تنگ نظري‌هاي نژادي، قومي، مذهبي و جنسيتي پاك است «مُّطَهَّرَه». و با آن كه در طول ۱۴ قرن از بستر تمدّن‌هاي بشري عبور كرده، رنگ و رسوب بستر را به خود نگرفته و همچنان صاف و زلال است.

۱۴ - «سَفَرَهٍ» جمع سافِر، از ريشة سَفْر (پرده برداشتن و آشكار كردن)، به نويسندگاني گفته مي‌شود كه حقايق را براي مردم آشكار مي‌سازند. به خروج از خانه و شهر نيز از اين جهت سفر و مسافرت گفته مي‌شود كه از تنگناي زندگي خارج مي‌شويم و در صحرا و دشت افق‌هاي روشن‌تري از طبيعت را مي‌بينيم. سفير نيز به فرستاده و نمايندة رسمي گفته مي‌شود كه حامل پيام‌هاي دولت متبوعه خود مي‌باشد و آن را آشكار مي‌سازد.
اما مراد از نويسندگان در اين آيه چه كساني هستند!؟ عده‌اي به استناد آيات ۱۰ و ۱۱ انفطار (وَإِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ كِرَامًا كَاتِبِينَ) آنها را فرشتگان و صُحُف را لوح محفوظ يا كتاب‌هاي آسماني شمرده‌اند. اما كساني صُحُف را همان صحيفه‌هاي ذهن و حافظة مؤمنين و نوشته‌هاي روي پوست و چرم و كاغذ دانسته و كاتبين را همان نويسندگان قرآن با «قلم»، يا ثبت‌كنندگان آن در تاريخ، با علم و ايمان و «عمل» خود شمرده‌اند. قرآن نيز تصريح مي‌كند كه اين كتاب نه خطوط ظاهري، بلكه آيات روشنگري است در سينة كساني كه علم داده شده‌اند: عنكبوت ۴۹- «بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ...». همچنان كه فرمود: ايمان را در دل آنها نوشت: مجادله ۲۲- «...كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ ...».
در آية «بِأَيْدِي سَفَرَهٍ»، حرف «ب» سبب و وسيله را مي‌رساند و «يد»، نماد نيرو و عملكرد است. آن سفيران حق نه تنها از طريق نوشته‌ها، بلكه با ايمان، احسان، علم و تقواي خود «سفيران» خدا در ابلاغ پيام قرآن بودند، از پيامبران و اولياء حق گرفته تا صدّيقين و شهداء و صالحين.

۱۵ - كرامت كه دلالت بر بزرگواري و محترم بودن مي‌كند، بر فرشتگان و انسان‌ها، هر دو، اطلاق شده است، اما «بَرَرَه»، جمع «بارّ» (بسيار نيكوكار و بلند نظر) و صفاتي مانند ابرار، بِرّ، كه مقابل «اِثم» (تنگ نظر و خودخواهي) مي‌باشد، در قرآن به فرشتگان اطلاق نشده است و مصداقش ظاهراً انسان‌هاي والامقام و بلند نظر در ايمان و علم است (والله اعلم). همانها كه با كرامت و نيكوكاري‌شان بذر ايمان را در زمينه‌هاي پاك و مساعدي در طول تاريخ كاشته و درخت ايمان و اسلام را آبياري كرده‌اند و ما امروز در ساية آن بهره‌مند از بر و بارش هستيم.

ترجمه عبدالعلى بازرگان