سوره طارق۱

به نام خداى رحمت‌گستر بر عام و خاص

۱ – سوگند به آسمان و (سوگند به) طارق.

۲ - و چه داني كه طارق چيست۲ (چگونه مي‌تواني به ماهيت آن پي ببري)؟

۳ - ستاره‌اي است پرتوافكن نفوذ كننده.۳

۴ - بي‌گمان هيچ نفسي (موجود زنده‌اي) نيست، مگر آن كه بر او نگهباني (نيروي مراقبي) گمارده شده است.۴

۵ - پس انسان بايد نيك بنگرد كه از چه چيز آفريده شده است.۵

۶ - از آبي جهنده آفريده شده،

۷ - (كه) از بين (نواحي) سخت و نرم بيرون مي‌آيد.۶

۸ - بي ترديد او (خدا پس از مرگ) بر بازگرداندنش بس توانا است.۷

۹ - (در) روزي كه پنهاني‌ها آشكار (در معرض آزمون) مي‌شود.

۱۰ - پس (اگر از حقايق سر باز زند) براي او هيچ نيرو و ياوري نخواهد بود،

۱۱ - سوگند به آسمان (داراي ماهيّت) برگشت‌دهنده.۸

۱۲ - و (سوگند) به زمين (داراي ماهيّت) آشكار كننده (گياهان و گُل).۹

۱۳ - بي‌گمان آن (وعدة رستاخيز) گفتاري جداكننده (حق از باطل) است۱۰ (يا متفاوت با سخنان ديگر است).

۱۴ - و (به هيچ وجه) شوخي نيست.۱۱

۱۵ - بي‌گمان آنان برنامه‌ريزي و نيرنگ‌هايي (پيچيده عليه تو و رسالتت) مي‌كنند.

۱۶ - و من (نيز) برنامه‌ريزي خودم را دارم.۱۲

۱۷ - پس كافران (منكران مانع رسالت) را مهلت ده، مهلتي مهربانانه۱۳ (براي گرايش به حق).


۱ - بر اساس محاسبات علمي آماري انجام شده در «كتاب سير تحوّل قرآن»، آيات ۱ تا ۱۰ اين سوره در سال سوّم بعثت، و آيات ۱۱ تا ۱۷ (نيمة دوّم) سوره در سال اول بعثت (نهمين گروه تنزيل) نازل گشته است.
اين سوره با سوگند به آسمان و ستاره طارق آغاز مي‌گردد تا ربوبيّت الهي را در پديده‌هاي بي‌نهايت بزرگ آسماني نشان دهد، آنگاه به ذرّه بي‌نهايت كوچك نطفة اوليه نظرها را متوجه مي‌سازد تا همان قوانين را كه بر سراسر عالم مادّه حاكميت دارد در مقياسي كوچكتر در منشأ نخستين خود مشاهده و «رجعت» را باور كنند. بار ديگر با سوگند به ماهيّت ذاتي «رجعت»كننده آسمان‌ها و ماهيّت شكاف بردارنده و جدا شوندة زمين، كه انفصال و انفكاكي را نشان مي‌دهد، بر «فصل» بودن قرآني كه با وعدة خود ميان حق و باطل فصل و جدايي مي‌افكند تأكيد مي‌نمايد و در پايان سوره بر اختيار و آزادي انسان در قبول يا انكار اين حقايق، در مهلتي كه خداوند براي ابتلاي انسان‌ها مقرّر نموده (مدّت زندگي دنيا) تأكيد مي‌نمايد.

۲ - جمله «ما ادريك» و «ما يدريك» جمعاً ۱۶ بار در قرآن تكرار شده است كه تماماً در ارتباط با قيامت و مسائل ماوراءالطبيعه يا پيچيده علمی است كه درك و فهم آن با دانش آن زمان و امروز امكان پذير نبوده و نيست. مثل: ماادريك: ما يوم‌الدين، ما يوم‌الفصل، ما القارعه، ما الحطمه، ما الحاقه، ما سجين، ما عليون، ما الطارق، ما العقبه، ما ليله القدر، ما هي (هاويه)، ما يدريك لعل‌الساعه، ما يدريك لعله يتزكّي... ذكر پيچيده بودن وحي، حتي براي رسول مكرم(ص) كه مخاطب اين كلام بود، نشان مي‌دهد انتظار فهم علمي آن، حداقل براي امروز، چقدر دور از واقع است.

۳ - كلمة «طارق» كه به عنوان يكي از پديده‌هاي شگفت‌انگيز آسمان در آغاز اين سوره مورد سوگند قرار گرفته و به عنوان نام سوره (كه راهنماي شناخت مطالب و محورهاي آن است) انتخاب گرديده، از آن چنان اهميتي برخوردار است كه جا دارد براي فهم و درك مفهوم آن و ارتباطش با مضامين سوره تأمل كنيم. از استفهام انكاري «وَمَا أَدْرَاكَ مَا الطَّارِقُ» معلوم مي‌شود ماهيت اين پديده با وجود آنكه لفظ و لغتش براي اعراب زمان نزول قرآن مجهول نبوده، مبهم و ناشناخته است. به طوري كه نه تنها مردم عامي، بلكه پيامبر عظيم‌الشأني كه مخاطب و حامل وحي بوده، ناآشنا به اين پديده نشان داده مي‌شود. تنها به همين توضيح اكتفا شده كه «طارق» ستاره‌اي پرتوافكن (نافذ و داراي تشعشعات رسوخ كننده) است: «وَمَا أَدْرَاكَ مَا الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ».
گرچه اين پديده، بس شگفت و دور از درك و دانش بشر معرفي شده است، ولي به مدد همين چند ويژگي كه در آيات فوق توضيح داده شده، با استفاده از دستاوردهاي جديد فيزيك نجومي، شايد بتوانيم به توفيق الهي به فهم اين پديدة شگفت نزديك شويم.
از معناي «طارق» و توضيح «النَّجْمُ الثَّاقِبُ» چند مشخصه مي‌توان استخراج و آنها را با پديده‌هاي شناخته شده در آسمان مقايسه كرد. اولا در كلمة «طارق» دو مفهوم: ۱- كوبندگي، فشردگي، ضربات هموار كننده، ۲- حركت در شب (تاريكي)، فهميده مي‌شود و در لغت عرب به راهپيماي در شب كه كوبيدن گامهايش به دليل سكوت صحرا شنيده مي‌شود، طارق مي‌گويند. بنابراين بايد در آسمان دنبال پديده‌اي بگرديم كه اين دو خصلت، يعني كوبندگي و حركت در تاريكي را داشته باشد.
ثانياً از آية «النَّجْمُ الثَّاقِبُ» مي‌فهميم كه: ۱- پديدة مورد نظر ستاره (نجم) است، ۲- ستاره‌اي نه خاموش و بدون پرتو، بلكه مشخصاً داراي تشعشع نافذ و رسوخ كننده است و اين صفت، به عنوان حالت ويژه و ممتاز آن معرفي شده است.
مشخصات فوق را عيناً در ستارگان فوق سنگيني كه وجود آنها توسط لاپلاس از طريق فيزيك نيوتني و «شوارتز چايلند»، بر اساس فرضية نسبيت عام اينشتن پيش‌بيني و در سال ۱۹۶۷ ميلادي توسط تلسكوپهاي راديويي ديده شد، ملاحظه مي‌نماييم. اين ستاره‌ها داراي حالت كوبندگي و فشردگي هستند. كوبندگي هر ستاره تابعي از جرم آن است. وقتي جرم يك ستاره زياد باشد تأثير نيروي جاذبة بر اتم‌هاي آن آنقدر زياد مي‌شود كه در مرحله‌اي حتي الكترونهاي اتم‌ها شكسته و درهم مي‌ريزند و آن را به هسته مي‌چسبانند. اين مرحله معمولا در پايان عمر ستاره‌ها اتفاق مي‌افتد.
مفهوم «حركت در تاريكي»، كه از كلمة طارق در زبان عربي فهميده مي‌شود، كاملا در مورد ستاره‌هاي سنگين صدق مي‌كند. اين نوع ستارگان برحسب نسبت جرم آنها به خورشيد ما به سه دسته تقسيم مي‌شوند و در تاريكي نسبي تا مطلق حركت مي‌كنند. دستة اول، كه ستارگان كوتوله سفيد نامگذاري شده‌اند، به دليل اينكه هيچ منبع انرژي و واكنش هسته‌اي ندارند، فاقد تابش نوري فعّال هستند و فقط گرماي باقي‌مانده از روزگاري را كه هستة يك ستارة فروزان بودند به صورت تشعشع نوري مختصر از خود ساطع مي‌نمايند. دستة دوم كه به ستارگان نوتروني معروف شده‌اند، اصلا ديده نمي‌شوند، بلكه هنگام گردش به دور خود كه با سرعت سرسام‌آوري انجام مي‌شود، تابش‌هايي از قطبين مغناطيسي خود مي‌پراكنند كه عموماً پرتوهايي از اشعه‌هاي ايكس و گاما، و در موارد معدودي درخشش‌هايي از نور مي‌باشد. و بالاخره سومين دستة ستارگان فوق سنگين كه «حفره سياه» ناميده شده‌اند، در تاريكي مطلق حركت مي‌كنند و هيچ‌گونه نور و تابشي ندارند و هيچ پرتوي از محيط آن به دليل جاذبة عظيم نمي‌تواند خارج شود.
«ثاقب» بودن اين ستارگان از نظر علمي كاملا روشن است. بايد توجه داشت ثاقب بودن با نوراني بودن تفاوت دارد؛ اگر قرار بر وصف روشني و فروزش آن بود كلمة ضياءيا وهّاج و... مناسب‌تر مي‌نمود. ثاقب را لغت‌نامة «قاموس قرآن» نافذ و پاره كننده گرفته است. اشعة خورشيد، تابش‌هاي مغناطيسي ستارگان و پرتوهاي كيهاني را به دليل آن كه فضا را مي‌شكافند و در فواصلي به درازاي ميليون‌ها سال نوري نفوذ مي‌كنند ثاقب مي‌گويند. هر سه دسته ستاره‌هاي سنگيني كه فوقاً به اجمال توضيح داده شد اشعه‌هاي مختلفي ساطع مي‌كنند كه به شدت نافذ و خارق پرده‌هاي فضايي بوده و در عمق كيهان نفوذ مي‌نمايند.

۴ - گرچه ارتباط بسياري از سوگندهاي قرآن را با جواب آنها درك نمي‌كنيم، ولي همين قدر مي‌فهميم كه همواره ارتباط ظريفي ميان آنها وجود دارد. اينك با توضيحاتي كه در مورد ستاره‌هاي سنگين و ماهيت آنها داديم مي‌خواهيم بدانيم چه ارتباطي ميان «طارق» و حفاظت از انسان برقرار است؟
چنين به نظر مي‌رسد (والله اعلم) كه ستاره‌هاي فوق سنگين، به خصوص «حفره سياه»ها، به دليل جاذبة عظيم خود نقش حفاظتي مهمي را در مجموعه‌هاي كهكشاني به عهده دارند و ستاره‌ها را در مدار حساب شده‌اي حفظ مي‌كنند. مطابق فرضيات و مشاهدات اخترشناسان، توده‌هاي بي‌شماري از ستارگان پيرامون برخي از اين نوع ستارگان، كه كوچك ولي فوق‌العاده سنگين هستند، حركت مي‌كنند. بنابراين ممكن است پديده‌اي با حجم فوق‌العاده كوچك، به دليل ماهيت متفاوت خود (جرم فوق‌العاده سنگين)، بر پديده‌هايي با حجم ميلياردها برابر تأثير گذاشته و آنها را در مدار جاذبه خود حفظ نمايند. چنين است حفاظت انسان توسط نيروهاي (فرشتگان) معيني كه خداوند گمارده است (الله اكبر).
انسان‌ها نيز در يك سيستم معين حفاظتي (از نظر حيات و رفتار) تحت مراقبت هستند. اين حفاظت همان مراقبتي است كه فرشتگاني بر آن گمارده شده‌اند (انفطار ۱۰ و ۱۱- وَإِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ كِرَامًا كَاتِبِينَ). همچنين (انعام ۶۱- وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَيُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَهً حَتَّىٰ إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لا يُفَرِّطُونَ). و نيز از طريق فرشتگاني كه از مقابل و پشت سر او را نگهباني مي‌كنند (رعد ۱۱- لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللهِ...).
به اين ترتيب خداوندي كه حفيظ يكي از نامهاي نيكوي اوست (وَرَبُّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ)، تمامي مخلوقات را در نظام ويژه‌اي، كه مختص همان موجود است، تحت حفاظت قرار مي‌دهد.

۵ - پس از چهار آية مقدمه سوره، نظر تلاوت كننده را با توصية «فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ...» از پديده‌هاي بسيار بزرگ و سنگين (به مقياس نسبت‌هاي دنيايي) كه طارق نمونه‌اي از آنهاست، به پديده‌هاي بسيار كوچكي كه در زمين خاكي وجود دارد متوجه مي‌نمايد تا عيناً همان عظمت را در ذرات فوق‌العاده كوچك و ناديدني مشاهده كنند و تدبير، قدرت و «ربوبيّت» ربّ‌العالمين را با صُوَر مختلفه آن در انواع پديده‌ها تصديق نمايند. در اين حالت انسان بايد از آسمان به زمين و منشأ آفرينش خود نظر كند (فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ مِمَّ خُلِقَ) كه چگونه از نطفة ناچيزي خلق شده است. مقايسة كيفيت «طارق» و پيدايش آن، با آنچه دربارة نطفة اوليه انسان توضيح داده شده، بسيار جالب است و مشابهت اطوار و حركات دو پديدة بسيار بزرگ و بسيار كوچك را نشان مي‌دهد: «طارق» حالت ثاقب دارد و با جاذبة خود پرده‌هاي فضا را مي‌شكافد و تا فواصل ميليون‌ها سال نوري نفوذ مي‌كند. نطفة اوليه انسان نيز حالت جهشي (دافق) دارد و به مكان مناسبي كه براي آن مقدّر شده مي‌شتابد. نور و اشعه‌هاي ديگري كه به زمين مي‌رسند، از ميان ستاره‌هاي سنگين و فضاي بي‌كران ميان آنان با گازهاي فوق‌العاده سبك عبور مي‌كنند، نطفة انسان نيز از ميان عناصر «صلب» و سخت و مواد نرم اثر پذير عبور مي‌نمايد (يَخْرُجُ مِن بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ). همانطور كه در فضاي لايتناهي دائماً از ميان مواد سرد و خاموش و گازهاي منبسط، اجرام داغ و نوراني و متراكم به وجود مي‌آيد و قواي فاعلي و مادّه انفعالي دست اندركارند، در زمين خاكي و درميان عناصر سخت و نرم بدن انسان (صلب و ترائب) حركات و فعل و انفعالاتي رخ مي‌دهد كه منجر به بروز حيات مي‌شود و همچون ستاره‌اي كه تحت تأثير جاذبه و ضربات كيهاني از گازهاي پراكنده و متفرق متولد مي‌شود موجودي پا به عرصه وجود مي‌گذارد.

۶ - مسئله خروج نطفه از ميان مواد سخت (صُلب) و نرم (تَرائِب) سالياني است ذهن مفسرين را به خود مشغول داشته و در ارتباط با مصداق صُلب و تَرائِب توضيحاتي داده‌اند كه با دانسته‌هاي علمي انطباق ندارد و همين امر دستاويزي براي مخاطبين اصالت و حقانيّت قرآن شده تا آن را غيرعلمي تلقي نمايند. مطالب زير كه برگرفته از نظريات يك زوج متخصّص، دكتر شيلا و دكتر يعقوب نيكان (مقيم كانادا) مي‌باشد، به وضوح نشان مي‌دهد كه چگونه نطفة جنس مذكر، همچون تخمك جنس مؤنث، از همان دوران جنيني شكل مي‌گيرد و دقيقاً همان مسيري را طي مي‌كند كه ۱۴ قرن قبل در قرآن ذكر شده است! بر اساس مندرجات كتاب «Langman’s Medical Embryology» كه سالياني است به عنوان Textbook در دانشگاه‌هاي دنيا تدريس مي‌شود، بيضه‌ها (Tests) كه مكان اصلي توليد نطفه در مردان‌اند از لحاظ جنين‌شناسي از بافت كليوي مشتق شده (Mesonephric Kidney System) و از هشت هفتگي دوران جنيني جنس مذكر بر اثر تحريك غدة تستوسترون (Testosterone) شروع به رشد مي‌كنند.
جا به‌جايي بيضه‌ها (Desent of Tests) در دوران جنيني در رَحِم مادر در قسمت پشتي شكم (Retoperitioeally in the abdominal region) انجام مي‌شود، سپس از ديواره عبور كرده و به كيسة بيضه (scortum) مي‌رسند. اين جا به‌جايي در داخل مجراي (Inguinal Canal) كه ۴ سانتي‌متر طول دارد صورت مي‌گيرد، در اواخر ماه دوّم حاملگي، بيضه‌هاي جنين (به همراه Mesonephros) به كمر جنين در ناحية مهره‌هاي T11 و T12 چسبيده‌اند. در حدود ماه سوم حاملگي، بيضه‌ها مهاجرت خود را از كمر به سوي قسمت‌هاي مياني شكم، سپس به داخل كيسة بيضه آغاز مي‌كنند. سپس به ابتداي مجراي Inguinal Canal مي‌رسند، آنگاه در طول اين مجرا حركت كرده و در حدود هفتة ۲۸ حاملگي اين مسير را به پايان برده و در هفتة ۳۳ به كيسة بيضه مي‌رسند و پس از مدت كوتاهي از تولد در داخل كيسه قرار مي‌گيرند. اين مهاجرت كه در حدود ۲۳ هفته طول مي‌كشد در تصاوير تخصصي پزشكي به وضوح قابل مشاهده است.

۷ - به دنبال نمايش جريان حيات در پديده‌هاي بزرگ و كوچك، از ستاره تا سلول، قطعيت و حتميت «رجعت» انسان را به سوي خدا با حروف تأكيد «اِنَّ» و «لام» بيان مي‌نمايد «إِنَّهُ عَلَى رَجْعِهِ لَقَادِرٌ»، و جالب اينكه در ۳ آية بعد، به ماهيت ذاتي «رجعت‌پذيري» آسمان نيز سوگند مي‌خورد (وَالسَّمَاء ذَاتِ الرَّجْعِ) و نشان مي‌دهد همچنان كه آسمان و ستاره‌ها و پديده‌هاي مربوط به آنها ذاتاً رجوع كننده هستند، انسان نيز به عنوان جزيي از عالم و عضوي از مخلوقات خدا، تابع اين قانون جاري و ساري مي‌باشد و خداوندي كه او را از نطفة ناچيزي از ميان فعل و انفعال مواد سخت و نرم برآورده، پس از مرگ و پوسيدگي نيز قادر خواهد بود مجدداً او را به حيات ديگري رجعت دهد.
آنچه در گسترة آسمان با تلسكوپ‌هاي عظيم تا فواصل ميليون‌ها سال نوري مشاهده مي‌شود، تولد، زندگي و مرگ مستمر ستارگان است، هر روز ستاره‌اي عظيمي متلاشي مي‌شوند و از مواد پراكندة آن، كه به صورت گازهاي مختلف در فضاي بي‌كران سرگردانند، ستارة ديگري متولد مي‌شوند. همانطور كه جسم مردگان درميان خاك پوسيده و تبديل به مواد مناسبي براي گياهان مي‌شود و مجدداً حيات نويني سر مي‌زند «مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَهً أُخْرَىٰ» (طه ۵۵)، ستارگان نيز گرچه هنگام مرگ منفجر و متلاشي مي‌شوند، ولي هستة آنها به صورت بسيار فشرده به نسبت ميليون‌ها بار كوچكتر باقي مي‌ماند.
آنچه در جريان حيات در بستر زمين يا آسمان به وضوح مشاهده مي‌شود، همين رجعت دائمي و سير دوّار پديده‌هاي حيات و تكرار مستمر آن است. بديهي است آفرينش بعدي از آفرينش نخستين ساده‌تر است (وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْه)، پس آفريدگار انسان بدون شك و ترديد بر زنده كردن او پس از مرگ قادر مي‌باشد (إِنَّهُ عَلَىٰ رَجْعِهِ لَقَادِرٌ). اين برگرداندن در روزي است كه همة اسرار و پنهاني‌ها آشكار مي‌گردد (يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ) و اعمال و مكتسبات انسان و رازهاي نهاني او، كه در پردة نظام دنيايي پنهان بود، آشكار و برملا شده و هركس به تناسب كارنامة عملش سرنوشتي در طريق جهنم يا بهشت پيدا مي‌كند.

۸ - فعل «رَجْع» در دو آية قرآن به بازگشت نسبت داده شده است: آية ۸ همين سوره «إِنَّهُ عَلَى رَجْعِهِ لَقَادِرٌ» و آية ۳ سورة ق «أَإِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا ذَٰلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ ». آسمان ذرات بخاري را كه از درياها به سوي آن صعود مي‌كنند، به صورت باران به زمين رجوع مي‌دهد و نيز امواج راديويي و تلويزيوني با طول موج بلند را (به صورت زيگزاگ) از نقطه‌اي به همة نواحي زمين برمي‌گرداند.

۹ - «صَدْع»، آشكار و ابلاغ كردن است، آن طور كه فرمود: «فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ...» (حجر ۹۴)، پيامبر بايد نور هدايتي را كه خداوند از بالا بر افق انديشة پيامبر وحي كرده است، به ديگران منعكس و منتقل نمايد. صبح را نيز به اعتبار آشكار كردن طبيعت «صديع» مي‌گويند. در قرآن آمده است كه اگر قرآن بر كوه نازل مي‌شد از خشيّت خدا خاشع و «مُتَصَدِّع» مي‌گرديد (حشر ۲۱). يعني منفجر و ذرات آن در فضا منتشر و پراكنده مي‌شد. اگر سر درد را هم تصديع گفته‌اند (واقعه ۱۹)، به خاطر همان حالت انفجاري است كه آدمي احساس مي‌كند. اگر ماهيّت «رجع» داشتن آسمان و «صدع» داشتن ذاتي زمين را آن چنان كه مفسرين گفته‌اند، همان ريزش باران از آسمان و شكافتن زمين به خاطر يخ‌بندان زمستان يا قدرت رويش درختان بگيريم، رجعت و برگشتي را مشاهده مي‌كنيم كه همه ساله در فصل بهار تحقّق مي‌يابد و انواع جمادات، گياهان و حيوانات را به وجود مي‌آورند. اما اگر منظور آيه، بالاتر و ناظر به طبيعتِ برگشتني كل آسمان‌ها (نه جوّ زمين) و ماهيّت شكافته و جداشدني زمين (از منظومه شمسي، خوشة كهكشاني يا كهكشان) باشد، دامنة «رجعت» ابعاد گسترده‌اي خواهد داشت.

۱۰ - نتيجه‌اي كه از اين دو سوگند گرفته مي‌شود، فصل بودن (نه هزل بودن) وعدة قيامت يا قرآني است كه چنين اخباري را بيان داشته است. همانطور كه گفته شد بايد رابطه‌اي ميان سوگندها با اين نتيجه برقرار باشد تا از توجه به ماهيّتِ «رجعت»دار آسمان و «صدع»دار زمين بتوان به فصل بودن اين خبر پي برد. در آيات متعددي از قرآن روز قيامت را به دليل حدّ فاصلي كه ميان دنيا و آخرت ايجاد مي‌كند، يا از آنجايي كه پايان نظام دنيايي و سرفصل نظام اخروي را اعلام مي‌كند، «يوم‌الفصل» ناميده است، در رجعت پديده‌هاي عالم از ذرّه تا كهكشان نيز فصل جدايي و مقطعي وجود دارد كه هر پديده‌اي تغيير حالت و ماهيّت مي‌دهد (متولد مي‌شود يا مي‌ميرد و يا تغيير كيفيت مي‌دهد). به همين ترتيب ماهيّت ذاتي «رجعت» آسمان‌ها و ماهيّت شكافنده و جداشدني زمين به وضوح «انفصال» و جدايي آشكاري را نشان مي‌دهد، گفتار قرآن نيز كه خبر از تحقّق روز آشكار شدن اسرار مي‌دهد (يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ) گفتاري قطعي و جداكنندة حق از باطل مي‌باشد (إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَمَا هُوَ بِالْهَزْل).
درشگفتم از بخيل كه فقري را به شتاب مي‌طلبد كه همواره از آن مي‌گريزد،
درشگفتم از متكبّري كه ديروز نطفه‌اي بود و فردا مرداري بيش نخواهد بود،
درشگفتم از كسي كه دربارة خدا شك مي‌كند در حالي كه آفريدگان خدا را مي‌بيند،
درشگفتم از كسي كه مرگ را فراموش مي‌كند، در حالي كه مردگان را مي‌بيند،
درشگفتم از كسي كه رستاخيز را انكار مي‌كند، در حالي كه پيدايش نخستين را مي‌داند،
درشگفتم از كسي كه دنياي فاني را آباد مي‌سازد و جهان باقي را وا مي‌گذارد. (از سخنان اميرالمؤمنين در نهج‌البلاغه: حكمت ۱۲۶ - ۱۲۱)

۱۱ - «هَزْل» به ياوه گويي و شوخي يا سخن پوچ و بي‌حاصل گفته مي‌شود كه در برابر سخن جدّي و گفتار فصل كه جداكنندة حق از باطل است قرار دارد. اين كلمه فقط يك بار در قرآن آمده است.

۱۲ - معناي «كيد» طرح‌ها و نقشه‌هايي است كه عليه دشمن به كار گرفته مي‌شود. كيد كافران از آنجايي كه مبتني بر باطل است، به خودشان برمي‌گردد و نتيجة معكوس در نظام حق محور الهي مي‌گيرند. كلمة «كيد» به تنهايي فاقد بار معنايي مثبت يا منفي است، ارزيابي آن تابع طراح نقشه و تدبير اوست. از اين روي كيد الهي متين و مثبت و كيد كافران ضعيف و ظالمانه است.

۱۳ - وظيفه‌اي كه در آخرين آيه اين سوره براي پيامبر اكرم(ص) صريحاً معين شده، مهلت دادن به كافران است، آن هم نه مهلتي با قهر و غضب، بلكه مهلتي توأم با مراوده «فَمَهِّلِ الْكَافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْدًا».
«رُوَيْدًا» از ريشة «اراده» گرفته شده و چنين مفهومي جمعاً ۹ بار در قرآن به كار رفته است كه ۷ مورد آن در داستان حضرت يوسف و «مراوده» زنان درباري براي منصرف كردن «اراده» او آمده است. و اتفاقاً در تنها مورد ديگري (به غير از سورة يوسف و اين سوره) كه اين كلمه در قرآن به كار رفته نيز موضوع مراوده در ارتباط با تمايلات جنسي و تلاش و مراودة قوم لوط نسبت به مهمانان آن پيامبر مي‌باشد (قمر ۳۷). معناي مراوده در كليه اين آيات، تلاشي توأم با ظرافت و لطائف‌الحيل براي تسليم ارادة ديگري مي‌باشد. ممكن است اين تلاش در زمينة غرايز جنسي و روابط زن و مرد باشد، يا در زمينة حسادت و رقابت (همچون مراودة برادران يوسف براي فريب پدر و بردن يوسف به همراه خود) و يا در زمينة اصلاح نفوس و تغيير آرمان كساني از زندگي دنيايي به زندگي جاويد آخرت. فرماني كه به پيامبر اكرم داده شده چنين شيوه‌اي است تا با نهايت ملايمت و مدارا و مهر و محبت كافران را مهلت داده و به سوي خالق‌شان جذب نمايد.
همچنان كه براي جذب منافقان خداوند به رسول خود فرمود: به آنان سخن رسايي بگو كه در عمق جانشان بنشيند. (نساء ۶۳- ... وَقُلْ لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغًا).
نبرد عشق را جز عشق ديگر
چرا ياري نجويي زو نكوتر.

ترجمه عبدالعلى بازرگان