سوره غاشيه۱

به نام خداى رحمت‌گستر بر عام و خاص

۱ - آيا خبر حادثه غاشيه (آن عامل فراگير سرنوشت‌ساز) به تو رسيده است؟۲ (خبر از ماهيّت آن داري؟)

۲ - چهره‌هايي۳ در آن روز (از شرم و نگراني) سرافكنده‌اند،۴

۳ - تلاش‌كنندگاني خسته و فرسوده۵ (در مسير اهداف باطل دنيايي)،

۴ - (كه با ارتكاب اعمال سرنوشت‌سوز) به آتش سوزاني (از آثار ستم و سوء رفتار خود) درمي‌آيند.۶

۵ - (و در سرانجام عطش سيراب شدن از هوي و هوس در سراب‌هاي دنيايي) از چشمة داغي نوشانده مي‌شوند.۷

۶ - براي آنها طعامي جز ضريع (خوار يا هر طعام ناگوار) نيست.۸

۷ - كه نه فربه مي‌سازد و نه (شكم را) از گرسنگي سير مي‌سازد.

۸ - (و) چهره‌هايي در آن روز با طراوت و شاداب‌اند.۹

۹ - (آنها) به سبب تلاش خويش خشنودند.۱۰

۱۰ ـ در بهشت و باغي بلند آشيان (جاي دارند).

۱۱ - در آن بيهوده سخن نمي‌شنوند.۱۱

۱۲ - در آن (بهشت) چشمه‌اي روان است.۱۲

۱۳ - در آن تخت‌هايي است بالا برده شده.۱۳

۱۴ - و تُنگ‌هايي چيده شده.۱۴

۱۵ - و بالش‌هايي رديف شده (يا بر روي هم چيده شده).۱۵

۱۶ - و فرش‌هايي (يا پرده‌هايي) گسترده.۱۶

۱۷ - پس آيا به شتر نمي‌نگرند۱۷ كه چگونه آفريده شده؟

۱۸ - و به آسمان كه چگونه برافراشته شده؟۱۸

۱۹ - و به كوهها كه چگونه استقرار يافته؟۱۹

۲۰ - و به زمين كه چگونه گسترده شده؟۲۰

۲۱ - پس (مردم را به اين حقايق) يادآور شو كه تو فقط يادآوري كننده‌اي (تنها كار تو بيدارگري است)،

۲۲ - تو (جز تذكر دادن، حق) سيطره بر آنان نداري.۲۱

۲۳ - (تذكر تو سودمند است) مگر كسي (را) كه روي گرداند و انكار نمايد،

۲۴ - كه خدا او را به عذاب بزرگتر (در آخرت) گرفتار خواهد كرد.۲۲

۲۵ - بي‌ترديد بازگشت آنان به سوي ماست،

۲۶ - و سپس (در آخرت) بي‌ترديد حسابشان بر ماست.


۱ - ۱۴ آية ابتداي اين سوره كه (مطابق محاسبات كتاب سير تحوّل قرآن) در اولين سال بعثت نازل شده، نهمين گروه و مفصل‌ترين آنها از ابتداي رسالت بوده و دو آية تكميلي ۶ و ۷ و آيات انتهايي سوره (۱۷ تا ۲۶) در سال سوم بعثت نزول يافته‌اند. نام اين سوره از اولين آيه آن اخذ شده است. سورة غاشيه را برحسب موضوعات و آهنگ آيات آن مي‌توان به سه قسمت تقسيم نمود كه هركدام سبك و سياقي مستقل دارد:
الف) آيات ۱ تا ۱۶: اين بخش كه مفصل‌ترين بخش سوره (۶۵٪) را تشكيل مي‌دهد، تصويري از عذاب فراگير آيندة منكران را ترسيم مي‌كند و سرنوشت انسانها در آن روز و آثار اين تحول تغيير و صيرورت را در چهره‌ها (وجوه) كه نمايانندة افكار و اعمال و احوال دروني و «جهت‌گيري» دنيايي‌شان مي‌باشد نشان مي‌دهد. بنا به قانون علت و معلولي، آثار آن حالات و كيفيات در روز قيامت در چهره‌ها ظاهر و بارز خواهد شد.
ب) آيات ۱۷ تا ۲۰: اين بخش برخلاف بخش سابق كه نظر به آخرت ناديده و نامحسوس داشت، از مشهودات دنياي مادي نشانه مي‌آورد تا ربوبيتي را كه در عوالم دنيايي حاكميت دارد، براي اثبات ادامه حركت و تداوم جريان خلق و تدبير آخرت نشان دهد. پس تفاوت نمي‌كند كه به شتر نگاه كنيم كه به چه «كيفيتي» خلق شده، يا به آسمان كه چگونه برافراشته شده، يا به زمين كه چگونه گسترده شده است. آنچه در اين بخش جلب نظر مي‌كند، برانگيختن تفكر و تعقل بشر از طريق تحقيق و تتّبع در پديده‌هاي پيرامون و مشاهده و تجربه و «نظر» در آيات طبيعي مي‌باشد: «افلا ينظرون الي...»
ج) آيات ۲۱ تا ۲۶: محور مشخص اين قسمت تأكيد بر مسئله «اختيار» و آزادي انسان و خطاب آن به شخص پيامبر(ص) به عنوان مأمور و مجري ابلاغ اين پيام مي‌باشد. تنها وظيفة پيامبر در اين سفر پر مخاطره، يادآوري و بيدار نمودن خفتگان از خواب غفلت و نسيان است تا آهنگ رحيل بشنوند و به كاروان بپيوندند و جز اين وظيفة ديگري ندارد. اين سوره كه با «حديث غاشيه» آغاز و با «حسابهم» ختم شده است، ارتباط عمل و مكتسبات كافران را با عذاب فراگير نشان مي‌دهد.

۲ - حديث دلالت بر حادثه‌اي بي‌سابقه، و غاشيه دلالت بر فراگيري و شمول آن بر همه كس مي‌كند. از ۲۹ مرتبه‌اي كه مشتقات غَشَيَ (پوشاند، فرا گرفت) در قرآن به كار رفته، اين تنها موردي است كه به صورت اسم فاعل معرفه (الْغَاشِيَه) آمده است كه دلالت بر فراگير و مسلط شدن نتايج سوء اعمال آدميان بر آنها در روز قيامت مي‌كند. غِشاوه چيزي است (مثل پارچه و پرده) كه با آن پوشانده مي‌شود. آنچه را چشم بصيرت آدمي به گونه‌‌اي مجازي مي‌پوشاند نيز غشاوه گويند. مصاديق و عوامل پوشاننده و فراگير بسيارند كه در قرآن به بعضي از آنها اشاره شده است، مثل: تاريكي شب فراگير (اعراف ۵۴، يونس ۲۷، رعد ۳، شمس ۴۱ و ليل ۱)، تاريكي بينش (بقره ۷، ياسين ۹ و جاثيه ۲۳)، فراگيري مرگ (احزاب ۱۹ و محمد ۲۰)، احساس امنيت و آرامش خواب (آل‌عمران ۱۵۴ و انفال ۱۱)، پوششي كه روي سر قرار مي‌دهند (هود ۵ و نوح ۷)، گذشتن آب از سر (نور ۴۰، طه ۷۸ و لقمان ۳۲)، دود فراگير (دخان ۱۱)، پوشش درخت سدر (نجم ۱۶)، حامله شدن (اعراف ۱۸۹)، آتش جهنم (ابراهيم ۵۰)، و عذاب (اعراف ۴۱، يوسف ۱۰۷، عنكبوت ۵۵ و نجم ۵۴).
همانطور كه ملاحظه مي‌شود تنها ۶ مورد از ۲۹ مرتبه‌اي كه مشتقات غشاوه در قرآن آمده دربارة عذاب و آتش فراگير پوشانندة قيامت است كه ارتباط طبيعي و مستقيم با اعمال آدميان در زندگي دنيا داشته و نوعي ملازمت و مقارنت و همگونه شدن تدريجي و ذاتي را نشان مي‌دهد. در قرآن آمده است هر كس كسب زشتي كند (شخصيت خود را با زشتي‌ها بسازد) و خطاهايش بر او احاطه يابند (يكسره خطاكاري كند) چنين كساني ياران آتش‌اند (ملازمت ذاتي و هم‌جنسي با آن دارند). بقره ۸۱- «بَلَىٰ مَنْ كَسَبَ سَيِّئَهً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولَٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ».
در آيه فوق به جاي ارتكاب عمل سوء، به «كسب بدي» و دستاورد زشتي كه بر روح و روان شخص احاطه مي‌يابد اشاره كرده و در آيه‌اي ديگر نتيجة چنين احاطه‌اي را به زبان استعاره و تمثيل به آتشي تشبيه كرده است كه همچون خيمه سراپرده‌هايش ستمگران را احاطه مي‌كند: كهف ۲۹- «...إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا...».
همانطور كه ويروس بسيار كوچك سرماخوردگي دائماً در برابر واكسن‌هاي پيشگيري ژن‌هاي خود را تغيير مي‌دهد و هرسال بايد واكسن جديدي براي مصون ماندن تزريق كرد، آدمي نيز در جهت مثبت يا منفي دائماً روح و روان خود را تغيير ذاتي مي‌دهد و در مسيري كه برگزيدة شخصيت بهشتي يا دوزخي خود را شكل مي‌دهد.
در ضمن جملة سؤالي «هَلْ أَتَاكَ» پنج بار ديگر در قرآن آمده است: «وَهَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَىٰ» (طه ۹ و نازعات ۱۵)، «هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ الْمُكْرَمِينَ» (ذاريات ۲۴)، «هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ الْجُنُودِ» (بروج ۱۷)، «وَهَلْ أَتَاكَ نَبَأُ الْخَصْم...» (ص ۲۱). و يك بار نيز: «هَلْ أَتَىٰ عَلَى الْإِنْسَانِ...» (انسان ۱).

۳ - معنای ظاهری «وجه»، همان چهره و روی آدمی است، اما از آنجايی که روی آوردن به هر چيز، نشانه رويکرد دل به آن است، معناي باطني اين کلمه، اهداف و آرمان‌هايي است که به آن روي مي‌آوريم. آن چنان که ابراهيم(ع) پس از روي آوردن به ستاره و ماه و خورشيد و مشاهده افول آنان، به آفريدگار آنها روي آورد و گفت: «إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ...» (انعام ۷۹). متوجه ساختن وجه، همان نگاه دل و هدفگيري در زندگي است.

۴ - خشوع مقابل سرفرازي متکبرانه است و دلالت بر حالتي از فروتني و احساس حقارت و ذلّت در برابر عظمت مقام ربّ مي‌کند. اين کلمه بيش از همه به چشم نسبت داده شده است (خاشعه ابصارهم)، همچنين به قلب (قلوب يومئذ خاشعه). کسي که چشمان خود را به زير مي‌افکند، گويي از اعمال خود شرم و از عواقبش بيم دارد. در اين آيه خشوع به «وجوه» نسبت داده شده است كه جامع خشوع قلب و چشم و سخن (طه ۱۰۸) بوده و رويكرد انسان را با همه ابزار شناخت و ابعاد شخصيتي‌اش به اهداف مورد نظر نشان مي‌دهد. واژه خشوع جمعاً در قرآن ۱۶ بار دربارة انسان و يكبار در وصف زمين پژمرده‌اي كه با نزول باران زنده مي‌شود، براي تصوير عيني معناي خشوع، آمده است. «وَمِنْ آيَاتِهِ أَنَّكَ تَرَى الْأَرْضَ خَاشِعَهً فَإِذَا أَنْزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ...» (فصلت ۳۹).

۵ - «عامِل» اسم فاعل (كننده) است كه به دليل جمع مكسر «وجوه»، تاء تأنيث مجازي «عَامِلَهٌ» گرفته است. «ناصِبَهٌ» (مؤنث مجازي ناصب) نيز وصف انساني است كه با عمري كوشش و تلاش در سراب‌هاي زندگي مادي، سرانجام جز خستگي و فرسودگي و تباه كردن عمر حاصلي به بار نياورده است. در سورة نور دو تصوير تمثيلي از عملكرد و زندگي منكرانِ حقيقت در صحرا و درياي زندگي ارائه شده است؛ در نخستين مثال، مسافري تشنه در صحرايي داغ و سوزان كه سراب را آب مي‌پندارد به تصوير كشيده شده است كه سرانجام به پوچي پندارهاي باطل خود و مواجهه با حقيقت و حساب اعمالش مي‌رسد. در دومين مثال، غريق كشتي شكسته‌اي را در دريايي ژرف و شبي تاريك نشان مي‌دهد كه امواج پي در پي و ابرهاي تيره بر فراز آن مانع ديده شدن دست نجاتي كه آن غريق از آب برآورده مي‌شوند.
شب شكسته كشتي فهم و حواس نه اميدم مانده نه خوف و نه يأس (مثنوي مولوي، دفتر ۶ ، بيت ۲۳۳۱)
برده در درياي رحمت ايزدم تا ز چه فن پُر كند بفْرستدم
نور ۳۹ و ۴۰- «وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَهٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّىٰ إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا وَوَجَدَ اللهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ ؛ أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ».

۶ - «تَصْلَى» از «صَلَيَ»، ملازمت با عمل و يكي شدن با آن را نشان مي‌دهد. اگر گرم شدن با آتش «اصطلاء» گفته شده (قصص ۲۹)، نفوذ گرما در بدن را نشان مي‌دهد كه نتيجة نزديكي و در معرض قرار گرفتن و جذب و انجذاب ارادي را نشان مي‌دهد. از طرفي رباخواري (بقره ۲۷۵)، مال يتيم خوردن (نساء ۱۰)، نانِ دين از دكان دنيا خوردن (بقره ۱۷۴، توبه ۳۴ و ۳۵) به تعبير قرآن، آتش خوردني است كه در آخرت شعله‌ور مي‌شود و ستمكاران را در بر مي‌گيرد. جملة «تَصْلَى نَارًا حَامِيَهً» گِرد آمدن دنياپرستان پيرامون اهداف و اعمالي را مطرح مي‌سازد كه همچون گرد آمدن پيرامون آتش، با آن يكي و ملازم مي‌شوند.

۷ - به گفتة مرحوم طالقاني: «تَصْلَى (فعل معلوم) دلالت بر اين دارد كه (آنها) به اختيار و تشخيص خود، آتشي بر مي‌افروزند و در آن درمي‌آيند. و (اما) از «تُسْقَى» (فعل مجهول) چنين برمي‌آيد كه آنان بدون اختيار از آن آب جوشان آشامانده مي‌شوند. چنانكه هر كفرپيشة گناهكار نخست با اختيار و كوشش خود به سوي كفر و گناه مي‌رود و با اصرار و تكرار انديشه و كار خود، هيمة دوزخ را فراهم مي‌سازد، يا خود هيمة آن مي‌شود، آنگاه محكوم محصول و كوشش خود مي‌گردد، سپس از غاشيه‌هاي كفر... و از سرچشمه‌هاي غرايز بي‌بند و انفجار شهوات و كينه‌ها و عقده‌ها سيلاب گدازنده‌اي مي‌جوشد كه به جاي تسكين آلام... ريشه‌هاي استعدادها و مواهب انساني را مي‌سوزاند». (پرتوي از قرآن تفسير سورة غاشيه صفحة ۳۰).

۸ - «ضَرِيعٍ» فقط يك بار در قرآن آمده و مفسرين و اهل لغت به وحدت نظري در بيان معناي آن نرسيده و مصاديقي از جمله بوتة خار و امثالهم را ذكر كرده‌اند. ضَرِيع با ضرع (پستان) و تضرّع (تذلل، خضوع)، كه نوعي نزديك شدن با ميل و رغبت و زاري و نياز است، هم‌ريشه مي‌باشد. گويي طفل جان را كه نيازمند آغوش گرم و شير مادر است طعامي تلخ داده شود كه نه فربه مي‌سازد و نه رفع گرسنگي مي‌كند. بديهي است اين اوصاف در حدّ درك و فهم ما آدميان به زبان تمثيل و تشبيه آمده و حقيقت آن براي اهل دنيا پوشيده است. زقّوم، غِسلين و طعام ذاغصه (گلوگير) نيز اوصاف مشابهي در سوره‌هاي ديگر هستند.
اصولا ذوق و ذائقه انسان به شكم و شهوات مادي دنيا خلاصه نمي‌شود، اهل بصيرت و عرفان از قُوت و غذا و ذوق و ذائقه‌هايي ياد كرده‌اند كه اشتهايي ديگر مي‌طلبد. از جمله:
چون‌كسي‌از مرض‌گِل‌داشت دوست
گرچه پنداردكه‌آن‌خود قُوتِ اوست
قوتِ اصلي را فرامـوش كـرده است
روي در قـوتِ مـرض آورده است
قــوتِ اصلي بشــر نــور خــداست
قــوت حيـوانـي مـر او را ناسـزاست
روي زرد و پاي سُسـت و دل سبك
كـو غــذاي والسمـاء ذاتِ الحُبُـك
آن غــذاي خـاصگان دولـت است
خوردن آن بـي گلـو و آلـت است
شـد غــذاي آفتـاب از نـور عـرش
مـر حسـود و ديـو را از دود فــرش
در شهيـدان يُـرزَقُـون فرمـود حـق
آن غـذا را نِـي دهــان بُد نِـي طَبَـق
دل ز هر ياري غـذايـي مي‌خـورد
دل ز هر علمــي صفــايـي مـي‌بـرد
از لقاي هر كسـي چيـزي خـوري
وز قِـران ِ هـر قريـن چيــزي بــري (مثنوي مولوي دفتر ۲- ابيات ۱۰۸۴ به بعد)

۹ - «وُجُوهٌ نَّاعِمَهٌ» در اين آيه را مي‌توان با «وُجُوهٌ خَاشِعَهٌ» در آية ۳ مقايسه كرد و معناي ناعِمَهٌ را، كه مقابل پژمردگي و افسردگي است، بهتر درك كرد. ناعِمَهٌ صفت لازم است و چنين مي‌نمايد كه نعمت از چنان وجوه (اهداف و رويكردها) برمي‌آيد و ملازم آن است (برخلاف ملازمت نقمت و نار با اعمال دوزخيان)، اگر عارضي و از بيرون بود، در اين صورت متنعّم به آن بودند يا در آن نعمت به سر مي‌بردند.

۱۰ - برخلاف دنياپرستان كه غرق تلاش در رقابت مادي براي افزايش قدرت و ثروت در سراب‌هاي زندگي، عمر خود را به خستگي و فرسودگي مي‌گذرانند (عَامِلَهٌ نَّاصِبَهٌ)، «وُجُوهٌ نَّاعِمَهٌ» از سعي و تلاش خويش رضايت دارند. «لِسَعْيِهَا رَاضِيَهٌ»، به جاي «من سعيها» (به گفتة مرحوم طالقاني) اشعار به علت دارد، يعني نعمت همراه اين چهره‌هاست و آنها نماياننده و تابندة نعمت‌اند.

۱۱ - لغو هر كلام و فعل بي‌فايده و پوچ است. همچون آواز پرندگان كه براي خودشان معنا و مفهومي دارد ولي براي ما پيامي ندارد و بيهوده است. مؤمن هر سخني به زبان مي‌آورد و هر كاري مي‌كند انديشيده و هدفدار است، اما منافق آنچه دلش مي‌طلبد به زبان و عمل مي‌آورد، مؤمن سخنان لغو ديگران را به دل نمي‌گيرد و عكس‌العملي نشان نمي‌دهد (مؤمنون ۳، فرقان ۷۲ و قصص ۵۵) و منافق از حرف و حديث ديگران دل آزرده مي‌شود و مقابله مي‌كند. از نشانه‌هاي بهشت اين است كه جز سخن صدق و سلامت در آن هيچ لغو و دروغي شنيده نمي‌شود (مريم ۶۲، واقعه ۲۵، نبأ ۳۵ و غاشيه ۱۱).

۱۲ - نكره آمدن «عَيْنٌ» دلالت بر مبهم و مجاز و غير قابل مقايسه بودنش با چشمه‌هاي دنيايي، و «جَارِيَه» بودنش، كه صفت لازم است، نشان از دوام آن دارد، وگرنه گفته مي‌شد «عَيْنَاً تَجْرِي». سبز و خرّمي باغ و بوستان‌هاي دنيايي وابسته به سرچشمه‌اي است كه آب از آن جاري مي‌شود (جنات و عيون)، قرآن از اين كلمات شناخته شده و حقيقي، در مقام استعاره و تمثيل، باغ و بوستان و چشمه‌هاي جاري اعمال را به مجاز آورده است كه درك و فهم آن جز به زبان تشبيه براي ما مقدور نيست. نگاه كنيد به موارد زير:
«إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ» (حجر ۴۵، دخان ۵۲، ذاريات ۱۵، مرسلات ۴۱)، «فِيهِمَا عَيْنَانِ تَجْرِيَانِ» (رحمن ۵۰)، «فِيهِمَا عَيْنَانِ نَضَّاخَتَانِ» (رحمن ۶۶)، «عَيْنًا فِيهَا تُسَمَّىٰ سَلْسَبِيلاً» (انسان ۱۸)، «عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللهِ...» (انسان ۶)، «عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ» (مطّففين ۲۸).

۱۳ - «سُرُر» (جمع سرير) را تخت گفته‌اند، اما اين کلمه از ريشه «سِرّ» (امر نهان و پوشيده) ناشي شده است. شادي دروني خالص را نيز، به اين دليل که در قلب نهان است «سرور» گويند. پس سرير، نه هر تخت و نشيمن‌گاهي، بلکه موضع و مکاني شادي‌آور است، به تخت پادشاهان نيز از اين جهت سرير گفته شده که نمادي است از شادي در اِشراف و احاطه و قدرتِ تحقّق بخشيدن به خواسته‌ها. «مَرْفُوعَهٌ» بودن چنين تخت‌هايي، بر بالا برده شدن آنها از طريق اعمال صالح دلالت دارد نه آنكه خود رفيع و بلند باشند. تخت سطح اتكايي بالاتر از زمين براي مسلط بودن به مناظر اطراف است و به صورت مجازي به سطح اتكاء ايماني يا سطح انديشه مؤمنان اشاره دارد كه بالا برده شده (مرفوعه) مي‌باشد، همچنانكه از سرچشمه‌هاي فضل و كمال آنها خير و سعادت براي مردم مي‌جوشد.

۱۴ - «أَكْوَابٌ» جمع «كوب» (جام، كاسه، قدح، تُنگ)، ظروف مِي خوري شناخته شده‌اي براي اعراب بوده است كه قرآن از آنها در مقام مجاز و در معنايي بس عميق به عنوان ظرف شراب ربوبي استفاده كرده است. اما «مَوْضُوعَهٌ» از ريشة وضع (گذاشتن)، مثل وضع حمل (زايمان)، قرار دادن و ايجاد است، چنانكه فرمود: رحمن ۱۰- «وَالْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ» (زمين را براي موجودات قرار داد)، يا آل‌عمران ۹۶- «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ...» (اولين خانه‌اي كه براي مردم احداث و ساخته شده...)، به همين نحو موضوعه بودن اكواب دلالت بر پيش ساخته شدن جام هر كس به تناسب اعمالش مي‌كند. از پيش اندازه گذاري شدن اين ظروف را در مواردي ديگر خاطر نشان كرده است. از جمله انسان ۱۵ و ۱۶- «...وَأَكْوَابٍ كَانَتْ قَوَارِيرَا قَوَارِيرَ مِنْ فِضَّهٍ قَدَّرُوهَا تَقْدِيرًا».

۱۵ - «نَمَارِقُ» جمع نُمرُق، پشتي و بالشي است كه به آن تكيه مي‌كنند و مفهوم تكيه‌گاه در آن آشكار است، همچنان كه در نهج‌البلاغه حكمت ۱۰۹ دربارة اهل‌بيت آمده است: ما تكيه‌گاه متعادلي هستيم كه تالي و غالي (غلو كننده) به آن ملحق مي‌شوند (نَحْنُ النُّمْرُقَهُ الْوُسْطى، بِهَا يَلْحَقُ التَّالِي، وَإِلَيْهَا يَرْجِعُ الْغَالِي). «مَصْفُوفَهٌ» بودن آن به معناي رديف بودن و به صف درآمدن آن است كه دلالت بر سلسله مراتب تكيه‌گاه‌هايي مي‌كند كه هركس به تناسب ايمان و عمل صالح خود بر آنها تكيه مي‌زند.

۱۶ - «زَرَابِيُّ» جمع زربيه، به فرش فاخر گفته مي‌شود و نكره آمدن آن دلالت بر غيرعادي و نامتعارف بودن آن مي‌كند كه بر سبيل تشبيه و استعاره بيان شده است. «مَبْثُوثَهٌ» از ريشة بَثَّ (پراكندن و منتشر كردن) گسترده بودن چنان فرشهاي فاخر و فراتر از فكر دنيايي را مي‌رساند. اين اصطلاح آشنايي است كه «هركس بايد به اندازة گليمش پاي خود دراز كند!» اما گليم اهل ايمان و عمل صالح، هم فاخر است و هم گسترده و بي‌كران كه نمادي است از قلمرو و ميدان عمل آنان در آينده. مشخصات و عطف‌هاي سه‌گانه: أَكْوَابٌ مَّوْضُوعَهٌ، نَمَارِقُ مَصْفُوفَهٌ، زَرَابِيُّ مَبْثُوثَهٌ كه برخلاف آيه قبل بدون «فيها» آمده است، پيوستگي اين نعمات را با دو نشانة اصلي «عَيْنٌ جَارِيَهٌ» و «سُرُرٌ مَّرْفُوعَهٌ» مي‌رساند.

۱۷ - استفهام «كَيْفَ» ۸۳ بار در قرآن تكرار شده و توجة بندگان را به «چگونگي» پديده‌هايي در آسمان و زمين و عالم حيوانات جلب كرده است؛ مثل غاشيه ۱۷ تا ۲۰- «أَفَلا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ وَإِلَى السَّمَاءِ كَيْفَ رُفِعَتْ وَإِلَى الْجِبَالِ كَيْفَ نُصِبَتْ وَإِلَى الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَت». همچنين نظاره بر سرنوشت اقوام گذشته مثل: فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَهُ الْمُكَذِّبِينَ، الْمُجْرِمِينَ، الْمُفْسِدِينَ، الظَّالِمِين، الْمُنْذَرِينَ، الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ، كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ، فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيل. توجه به پيدايش حيات در كرة زمين «فَانْظُرْ إِلَىٰ آثَارِ رَحْمَتِ اللهِ كَيْفَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا...» (روم ۵۰)، همچنين كيفيت بنا شدن طبقات جوّ و تحولات ابر و باد و باران: «أَفَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّمَاءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْنَاهَا وَزَيَّنَّاهَا...» (ق ۶)، «أَوَلَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ...قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ...» (عنكبوت ۱۹ و ۲۰)، «اللهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَابًا فَيَبْسُطُهُ فِي السَّمَاءِ كَيْفَ يَشَاءُ...» (روم ۴۸)، «أَلَمْ تَرَ إِلَىٰ رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِنًا...» (فرقان ۴۵).
همچنين در آيات تشريعي: «...انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآيَاتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ» (انعام ۶۵)، يا هشدارهاي عذاب مثل: «فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَنُذُرِ» (قمر ۲)، «...فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ» (ملك ۱۸)، «...فَكَيْفَ كَانَ عِقَابِ» (رعد ۳۲) و امثالهم.
بديهي است ساختمان بدني شتر در تحمل گرما و بي‌آبي در صحراهاي سوزان و عربستان و ذخيرة آب و چربي در كوهان و ساير ويژگي‌هاي ممتازش بسيار شگفت‌انگيز است، اما اين مثال براي مردمان مخاطب آن در صحراي عربستان آورده شده، وگرنه هر حيواني در مرتبة خودش شگفتي‌هاي حيرت‌آور دارد و اگر قرآن در جغرافياي ديگري نازل شده بود، چه بسا از حيواني ديگري كه مردم آن ديار با آن سر و كار داشتند مثال مي‌آورد.

۱۸ - بلند مرتبه و رفيع بودن آسمان را در آيات ديگري نيز بيان كرده است: طور ۵- «وَالسَّقْفِ الْمَرْفُوعِ»، رحمن ۷- « وَالسَّمَاءَ رَفَعَهَا وَوَضَعَ الْمِيزَانَ»، رعد ۲- «اللهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا...».

۱۹ - نصب كوهها همان برپا و استوار داشتن آن است كه با تعابير ديگري نيز در قرآن آمده است. مثل: نبأ ۷- «وَالْجِبَالَ أَوْتَادًا» (كوهها را همچون ميخ وسيلة نگهداري طبقات زمين قرار داديم)، نازعات ۳۲- «وَالْجِبَالَ أَرْسَاهَا» (كوهها را لنگر زمين قرار داد).

۲۰ - مسطح و مستوي شدن زمين، در حالي كه مي‌توانست تماماً چين‌خوردگي و كوهستاني باشد، امكان استقرار آدمي و كشت و زرع و سير و سياحت را فراهم و تسهيل كرده است. اين كلمه فقط يكبار در قرآن آمده است.

۲۱ - «مُصَيْطِرٍ» از ريشة سطر (خط، نوشته، صف) مفهوم آمريت و ديكته كردن فرمان دارد، مسيطر (ديكتاتور) كسي است كه مسلط و مراقب ديگران است، عملكرد آنان را زير نظر مي‌گيرد و براي آنها به اصطلاح پرونده تشكيل مي‌دهد.

۲۲ - «الْعَذَابَ الْأَكْبَرَ» در مقايسه با عذاب‌هاي ناشي از محروميت‌هاي دنيايي مطرح شده كه مشابه آن در آيات ديگري نيز تكرار شده است:
سجده ۲۱- «وَلَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَىٰ دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ...»، زمر ۲۶- «فَأَذَاقَهُمُ اللهُ الْخِزْيَ فِي الْحَيَاهِ الدُّنْيَا وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ»، قلم ۳۳- «كَذَٰلِكَ الْعَذَابُ وَلَعَذَابُ الْآخِرَهِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ».

ترجمه عبدالعلى بازرگان