سوره فجر۱
به نام خداى رحمتگستر بر عام و خاص
۱ - سوگند به (طلوع) فجر.۲
۲ - سوگند به شبهاي دهگانه.۳
۳ - سوگند به (پديدة) افزايش و كاهش۴ (نظام تبديل تدريجي شب به روز و
برعكس).
۴ - سوگند به شب آنگاه كه (به تدريج) سپري ميشود۵ (واپسينگاههاي
تاريكي- نويد آساني پس از سختي).
۵ - آيا در اين (آيات) سوگندي (جالب توجه و تدبّر) براي صاحب عقل (وجدان بازدارنده
از گناه) وجود دارد؟۶
۶ - آيا نديدي (ندانستي) كه پروردگارت با (قوم) عاد چه كرد؟۷ (چگونه به
عواقب اعمالشان گرفتار ساخت)
۷ - (با شهر) ارم كه داراي ستونها (كاخهاي ستوندار) بود.
۸ - چنان (ساختمانها و شهري) كه مثل آن در كشورها (شهرهاي ديگر) ساخته نشده بود.۸
۹ - و (نيز) قوم ثمود را، همان كساني كه سنگها را در وادي (براي كاخسازي)
ميبريدند.۹
۱۰ - و فرعون صاحب اهرام۱۰ (كوه مانند).
۱۱ - همانها كه در شهرها (و كشورهاي متمدّن) طغيان و سركشي (از حدود و آداب و
احكام) كردند.۱۱
۱۲ - و (در نتيجه) در آن شهرها (و اجتماعات متمدن) تباهي را فزوني بخشيدند۱۲
(مرتكب فساد و نارواييهاي فراوان شدند).
۱۳ - بنابراين خداوندگارت (در بازتاب عملشان) بر آنها تازيانه (آميزه پياپي) عذاب
فرو باريد.۱۳
۱۴ - همانا كه خداوندگارت هميشه در كمين (ستمكاران) است.۱۴
۱۵ - پس اما انسان، همين كه پروردگارش با نعمت و كرامت بخشيدن به او۱۵
مورد امتحانش قرار دهد، (آن را به حساب شايستگي و لياقت خود ميگذارد و) ميگويد:
پروردگارم مرا گرامي داشته.
۱۶ - و اما همين كه با تنگ گرفتن روزي، به آزمونش گيرد، (با گلهمندي) گويد:
پروردگارم مرا زبون ساخته است.۱۶
۱۷ - هرگز (چنين نيست)، بلكه (اختلاف طبقات و فقر و فلاكت ناشي از اين است كه) شما
يتيم را گرامي نميداريد،۱۷
۱۸ - و بر سير كردن شكم گرسنگان (يكديگر را) ترغيب نميكنيد،۱۸
۱۹ - و ميراث (يتيمان و ضعيفان) را ميخوريد، آنهم چه خوردني!۱۹
۲۰ - مال (و ثروت) را دوست داريد، دوست داشتني به ثروت سرشار.۲۰
۲۱ - هرگز (چنين انحرافي بدون عواقب سوء نيست)، آنگاه كه زمين در هم كوبيده شود،
كوبيده شدني پي در پي،۲۱
۲۲ - و (آثار صفت ربوبي) پروردگارت بيايد۲۲ (تجلي كند) و فرشتگان نيز صف
در صف۲۳ (به گونهاي خاص) درآيند.
۲۳ - در آن روز دوزخ آورده شود،۲۴ در آن روز آدمي به خود آيد، اما چه
سود از آگاهي (دير هنگام)؟
۲۴ - (با حسرت و ندامت) گويد: اي كاش براي زندگي (ابدي) خويش پيش فرستاده بودم (كار
مثبتي كرده بودم).
۲۵ - پس در آنروز، مانند عذاب او كسي عذاب نكند (قابل قياس با هيچ عذابي نيست).
۲۶ - و چون به بند كشيدن او، كسي به بند نكشد۲۵ (گرفتاري و اسارت ابدي
قابل تصوّر نيست).
۲۷ - هان! اي نفس (يا شخصيت و فرد) به آرامش رسيده۲۶ (و صاحب اعتماد و
يقين).
۲۸ - به سوي پروردگارت برگرد، خود خشنود و ديگران به تو خشنود.
۲۹ - در ميان بندگان من درآي.
۳۰ - و به بهشت من درآي.۲۷
۱ - نام اين سوره (فجر) اشارهاي
است به زمان تبديل شب به روز كه با طلوع آرام خورشيد از افق پردة سياه شب
برداشته ميشود و همچون تركش انفجاري بزرگ، پرتو نور بر همه جا ميتابد. ۱۴ آية
ابتدا و سه آية انتهاي سوره در دومين سال بعثت و ۱۳ آية مياني آن (۱۵ تا ۳۷)،
كه عمدتاً جنبة مردمشناسي دارد، در سال سوم بعثت نازل شده است.
۲ - معناي فجر احداث چشمه و قنات و جوي از طريق شكافتن سنگ و خاك براي جاري شدن
آب است (بقره ۶۰ و ۷۴، اسراء ۹۰ و ۹۱، كهف ۳۳، ياسين ۳۴، انسان ۶)، همچنين
شكافتن ديوار مقابل و آيندهبيني (قيامه ۵)، نور خورشيد نيز همچون جوي آب، ولي
با سرعت به مراتب بيشتر، به دشت و دريا ميتابد.
آغاز روزهداري از زمان فجر است (بقره ۱۸۷)، سلامتي و بركت شب قدر تا «مطلع
فجر» ادامه دارد (قدر ۵)، و نماز صبح نيز از همان هنگام است.
اسراء ۷۸- أَقِمِ الصَّلاهَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَىٰ غَسَقِ اللَّيْلِ
وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا
نور ۵۸- ...مِنْ قَبْلِ صَلاهِ الْفَجْرِ وَحِينَ تَضَعُونَ ثِيَابَكُمْ مِنَ
الظَّهِيرَهِ...
فجور نيز كه در برابر تقوا قرار دارد، نوعي دريدن و شكافتن حريم و حدود شريعت و
اخلاق است.
۳ - در مورد شبهاي دهگانه مفسرين مصاديق مختلفي مطرح كردهاند كه اثبات ارتباط
آنان با مضمون سوگندها چندان آسان نيست، از طرفي ميدانيم در طول ماه، حدود ده
شب قبل و ده شب بعد از بدر كامل (شب ۱۴) آسمان پس از غروب خورشيد كم و بيش به
نور ماه روشن است، اما حدوداً در پنج شب ابتدا و پنج شب انتهاي ماه، قمر
ناديدني يا نازك و زود رفتني و آسمان اين ده شب تاريك است، شايد هم عدد ده (در
ليال عشر) نماد تاريكي تمام باشد (والله اعلم). در هرحال، در برابر طلوع فجر،
نام بردن از شبهاي دهگانه، تقابل و تضادي، همچون تضاد حق و باطل را تداعي
ميكند.
۴ - معناي «شَفْعِ»، انضمام و اضافه شدن به چيزي است، همچنانكه در شفاعت
واسطهاي براي برآورده شدن حاجت اضافه ميشود. اما در مورد «وَتْرِ»، از دو
مورد ديگري كه مشتقات اين كلمه در قرآن آمده است، ميتوان براي فهم جامع و
عميقتري مدد گرفت:
محمد ۳۵- ...اللهُ مَعَكُمْ وَلَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمَالَكُمْ (...خدا با شماست
و هرگز از اعمالتان نميكاهد)
مؤمنون ۴۴- ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَىٰ... (سپس رسولانمان را به
تواتر- پي در پي- فرستاديم)
ميدانيم شب و روز ناگهان جابهجا نميشوند كه اگر چنين بود، عوارض تغيير
ناگهاني گرما و سرما و روشنايي و تاريكي، حيات را به كلي مختل ميساخت. اما
همانطور كه همه روزه شاهد هستيم، از لحظة فجر تا طلوع خورشيد و از ابتداي غروب
تا تاريكي كامل، بيش از يك ساعت به طول ميانجامد. مفسرين شفع را زوج و وتر را
فرد ترجمه كردهاند، با توجه به ارتباط تنگاتنگ سوگندهاي اين سوره كه از فجر،
شبهاي دهگانه و سپري شدن تدريجي تاريكي ياد ميكند، آيا نميتوان «شفع» را همان
افزايش تاريكي و روشنايي، و «وتر» را كاهش تدريجي آن در تبديل نظام شبانهروزي
فرض كرد؟ پديدة «ريزش» نيروهاي باطل و «رويش» نيروهاي آزاديخواه و حقطلب در
جوامع بشري مصداقي از همين مكانيسم شفع و وتر محسوب ميشود.
۵ - به واپسين لحظات ظلمت شب كه نويدبخش واپسين روزهاي حاكميت ظلم و ستم است،
قرآن سه بار سوگند خورده است. نخستين آن همين آيه است كه به آسان شدن تحمل آن
(إِذَا يَسْرِ) عنايت دارد، دومي بر رقيق شدن غلظت تاريكي «وَاللَّيْلِ إِذَا
عَسْعَس» (تكوير ۱۷)، و بالاخره سومين آيه بر پشت كردن و رفتن آن دلالت ميكند
«وَاللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ» (مدّثر ۳۳).
۶ - «حَجَر» به سنگ گفته ميشود و «حِجْر» به سنگچين و ديوارههاي محافظتي که
براي احراز مالکيت به دور خانه و ملک و مزرعه ميکشيدند. اين واژه بيان کننده
مفهوم حفاظت و کنترل ميباشد و از اين روي به صاحبان خِرَد که بر نفس خويش
مراقبت و کنترل دارند «ذي حجر» گفته ميشود.
وضعيت خورشيد و زمين و شبانه روز و فصولي كه از تفاوت فاصله و حركت آنها حاصل
ميشود، ثابت نبوده و دائماً در تغيير و تحول است. از اين روي گاهي در تاريكي
مطلق شب به سر ميبريم و گاهي در نيمه تاريكي برچيده شدن تدريجي بساط شب را
مينگريم و سرانجام طلوع فجر و دامن گستراندن صبح روشن را مشاهده ميكنيم،
وضعيت جوامع انساني و رژيمهاي ظالم و فاسد نيز ثابت و دائمي نيست، بلكه يكسره
در معرض تحوّل و تغيير قرار دارد. اگر تغييرات آسمان معلول اختلاف نسبت نور و
تاريكي است، تغييرات تاريخ و سرنوشت جوامع انساني نيز معلول اختلاف حق و باطل
ميباشد. به اين ترتيب طبيعت و تاريخ از يك قانونمندي تبعيّت ميكنند. كسي كه
تغيير و تناوب و طلوع و غروب را در تحولات شبانه روزي مشاهده ميكند، بايد از
اين مدل و مثال محسوس به نظامي كليتر كه حاكم بر حركات هستي، از جمله تحولات
جوامع انساني و جريانات سياسي اجتماعي آن است پي برده و از آن عبرت گيرد و اين
از مهمترين پيامهاي سورة فجر است.
به گواهي تاريخ، در پس هر شب ظلم و ستمي، طلوع فجر و صبح روشني در افق آينده
اقوام مشاهده شده است و همواره نمرودها و فرعونها و قيصرها و ابوسفيانها با
طلوع فجر ملتها و بعثت مرداني مبشر نور هدايت، همچون: ابراهيم، موسي، عيسي و
محمد (عليهمالسلام) در تاريكي ذاتي خود محو شدهاند. اگر وضع جوامع انساني
ثابت ميماند، با قدرت گرفتن تصاعدي جبّاران و ضعف و ذلّت روز افزون ملتها،
هرگز نجات و رهايي ممكن نميشد، و اگر ملتها قدر آزادي و رهايي را ميشناختند
و شكر نعمت به جاي ميآوردند، هرگز راه بازگشتي براي پاسداران شب باقي
نميماند، اما حق و باطل همچون شب و روز تناوب دارند، ولي چون ما به تسلط
طولاني تاريكي (وَلَيَالٍ عَشْر)، رقيق شدن و زوال تدريجي تاريكي (وَاللَّيْلِ
إِذَا يَسْرِ) و طلوع فجر خو گرفته و به آن عادت كردهايم، كمتر از آن درس
ميگيريم و در اين تغييرات كه مشهود و محسوس همگان است و اصالت و برتري نور را
بر تاريكي نشان ميدهد كمتر ميانديشيم.
حق و باطل، خير و شرّ، صلاح و فساد كه صورتهاي ديگري از تضاد روشنايي و تاريكي
هستند، هرگز ثابت و لايتغير نيستند، گرچه اغلب برتري باطل و شرّ و فساد را شاهد
هستيم، ولي اولا تسلط اين تاريكيها به دليل غيبت حقطلبان است. ثانياً همين
ظلم و ظلمتها مقدمه و وسيلة بيداري ملتها و ابتلايي براي رشد مردم در ميدان
تضاد حق و باطل است و موجب پالايش و خلوص و صدق و صفاي مؤمنين ميگردد.
۷ - نام عاد ۲۴ بار در ۱۸ سورة قرآن تكرار شده است. طبق آنچه در كتاب «قاموس
قرآن» آمده است، قوم عاد كه در سرزمين احقاف از يمن در جنوب جزيره العرب سكونت
داشتند، بُتپرست بودند. گفته شده نام اين قوم از جدشان «عاد» كه نسل چهارم نوح
بوده گرفته شده است. قوم عاد پيش از ديگر اقوام سامي پديد آمده و علاوه بر
«هود»، پيامبران ديگري نيز داشتهاند. اين قوم داراي سلاطين مقتدر و مغروري نيز
بوده است.
۸ - به گفتة نويسندة قاموس قرآن، اِرَم عمارت يا شهر باشكوه و بينظيري بوده كه
بعدها حالت افسانهاي يافته است. از نشانهها و اشارات تورات به قوم «ادوم» و
نامهاي «ادومي رام» و «ادورام» و شباهت لفظي آنها به «عاد اِرَم»، كه در قرآن
آمده، احتمال داده ميشود هر دو ناظر به يك قوم باشند. چنين اختلاف تلفظ و
تعيبراتي در كلمات عربي و عبري بسيار ديده ميشود (ر ك به كتاب «پا به پاي وحي»
ج ۲ ص ۲۷۲ از مرحوم مهندس مهدي بازرگان).
از ميان همه ويژگيهاي قوم عاد، كه بعضاً در سورههاي ديگر از آنها ياد شده، در
اينجا تنها به شهر يا كاخهاي ستوندار آنها اشاره شده است تا ابهت چشم پُركن
اين نمادها را كه مردمِ آن روزگار ساكنين قصرها و قدرتشان را ابدي ميپنداشتند
نشان دهد. از اقوام ديگري هم كه در چند آيه بعد نام برده، به همين نمادهاي
ظاهري تمدن آنها اشاره شده است.
۹ - پيمودن راه در سفرهاي متعارف با وسائط نقليه امروزي چندان كار مشكلي نيست،
اما گاهي راه هموار نيست، و صخره و كوه مانع ميشود، در اين صورت چارهاي جز
نقب و تونل زدن يا عمليات سخت جاده سازي به كمك ديناميت وماشين آلات سنگين راه
سازي نيست. در هرحال بايد مانع را از مقابل برداشت تا به هدف مطلوب رسيد. قوم
«ثمود»، كه داستان آن در سورههاي متعددي از قرآن آمده است، هنرمعماريشان همين
حفاري و تراشيدن سنگهاي سخت براي راه سازي و خانهسازي در دل كوهها بوده است.
كلمهاي كه قرآن براي هنر آنان به كار برده، دقيقاً مشتق از مصدر «اجابت» است:
«وَثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ» (وقوم ثمود كه صخرهها را
در شهرها ميبريدند- سوره فجر آيه ۹)
از ۴۳ باري كه مشتقات واژه اجابت در قرآن به كار رفته است، اين تنها موردي است
كه اجابت در مفهوم مادي اصلي و ريشهاي خود مصرف شده است! گويا نازل كننده قرآن
قصد داشته از اين طريق به ما بفهماند همچنان كه براي رسيدن به مقصد لازم است
صخرههاي سخت را از پيش پا برداشت، در اجابت دعا نيز بايد موانع سخت ميان خود و
محبوب را، حتي اگر دلهاي سنگ شده باشد، نرم و رام كرد!
۱۰ - اوتاد جمع «وََتَدْ» است. قرآن کوهها را نيز «اوتاد» ناميده که همچون
اهرام، اغلب شکل هرمي دارند و مثل ميخ قشر جامد زمين را به اقشار زيرين متصل
كرده و مانع از حرکت آن ميشوند. در اين سوره «ذِي الْأَوْتَادِ» را در کنار
اوصافي از معماري اقوام عاد و ثمود (شهر ارم با ستونهاي سنگي، شهرهايي با
ساختمانهاي حجاري شده) ذکر کرده که به نظر ميرسد منظور همان اهرام يعني
مهمترين نماد قدرت و پيشرفت علمي و صنعتي فرعونيان باشد.
كلمة اوتاد سه بار در قرآن تكرار شده است، يكبار در وصف كوهها آمده
(وَالْجِبَالَ أَوْتَادًا- نبأ ۷)، و دو بار در وصف اهرام فرعون (وَفِرْعَوْنَ
ذِي الْأَوْتَادِ).
۱۱ - «طَغَوْا» فعل ماضي از مصدر طغيان است. طغيان انسان، همچون طغيان رودخانه
و سيلاب آن، خروج از حدود و حريم است و خرابي و خسران به بار ميآورد. «طاغوت»
از مصدر طغيان، به هر طغيانگر متکبري گفته ميشود که با ظلم و ستم و خودمحوري،
ميان مردم خدايي ميکند. اين کلمه که ۸ بار در قرآن تکرار شده، عمدتاً طاغوت را
در برابر الله قرار داده (نساء ۷۶ و زمر ۱۷)، و انکار او (بقره ۲۵۶ و ۲۵۷)، نفي
داورياش (نساء ۶۰). دوري کردن از او (زمر ۱۷) را فرمان داده، و سرسپردگان
طاغوت را مذمّت کرده است (نساء ۵۱ و ۶۰).
۱۲ - فساد کلمه جامعي است که شامل هر نوع آشفتگي و نابساماني و فقدان نظم و
تعادل ميگردد؛ بازداشتن بندگان از حقوقي که خالق آنها مقرر داشته و سلب آزادي
آنان در انتخاب دين و آئين و راه زندگي، بزرگترين فسادي است که جامعه را از
تعادل دور ميسازد.
۱۳ - اصل كلمة «سَوْط» تركيب و آميختن است و اگر به شلاق سوط گفته شده، به دليل
تركيب و به هم پيوستن تارهاي آن ميباشد. عذاب نيز كه نتيجة طبيعي محروميت از
برآورده شدن نيازهاي مادّي و معنوي است، بازتاب و محصول يك عمر فاصله گرفتن از
فطرت خدايي و ارتكاب اعمال خلاف، تا حدّ تراكم و به هم پيوسته شدن آنهاست.
آنچنان كه فرمود: «لِيَمِيزَ اللهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَيَجْعَلَ
الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلَىٰ بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعًا فَيَجْعَلَهُ فِي
جَهَنَّمَ أُولَٰئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ» (انفال ۳۷). فعل «صَبَّ»، دلالت بر
پيدرپي و پيوسته بودن عامل چنان عذابي ميكند كه چون خداوند علتالعلل است، به
او نسبت داده ميشود اما در حقيقت ناشي از عمل خودِ بنده ميباشد. از آنجايي كه
فرعونهاي روزگار هميشه مردم را با تازيانه تنبيه ميكردند، اين تعبير چه بسا
بيتناسب نباشد.
۱۴ - رصدخانه مكاني است كه با دوربينهاي دقيق ستارهها را شناسايي ميكنند و
رصد كردن، مراقبت و زير نظر گرفتن است. اگر آن را كمين گفتهاند، به دليل همين
نگهباني و نگاه مستمر بر آن است. اما مرصاد اسم مكان است كه دلالت بر جايگاه و
مقام نظاره كننده دارد. اگر جهنم نيز در قرآن مرصاد ناميده شده (إِنَّ
جَهَنَّمَ كَانَتْ مِرْصَادًا- نبأ ۲۱)، مراقبت و نظارهاي تكويني است،
همچنانكه بيماري و مرگ در كمين كساني است كه سلامتي خود را پاس نميدارند.
۱۵ - از اين آيه تا آية ۲۶ فصل ديگري از اين سوره آغاز ميشود. اگر پيش از آن
سخن از شب و روز در طبيعت و طغيان باطل در برابر حق بود، از اين به بعد دوگانگي
فقر و غنا، و مالپرستي و خداپرستي را مطرح ميكند. به نظر ميرسد تفكيك ميان
كرامت و نعمت، اشاره به دو وجه از نعمات معنوي و مادي باشد. كرامتي كه مورد نظر
اين آيه است، از قبيل پُست و مقام، علم و هنر و ساير موقعيتهاي اجتماعي است.
۱۶ - هون، ذلّت و خواري است كه در برابر كرامت بخشيدن و احترام به كار ميرود،
مثل «...وَمَنْ يُهِنِ اللهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ...» (حج ۱۸). اما فقر و
تنگدستي را به حساب خدا گذاشتن، نشانة بيخبري از مشيّت خدا و جهل نسبت به
موقعيتهاي ابتلاء و امتحان ميباشد. ازسخنان حكيمانة اميرالمؤمنين است كه
مبادا رضايت يا خشم خدا نسبت به بندگان را با معيار زياد و كم بودن مال و اولاد
(قدرت) تلقي كنيد كه چنين بينشي از ناداني نسبت به فلسفة امتحان و ابتلاء ناشي
ميشود. (نهجالبلاغه، خطبة ۱۹۲- قاصعه بند ۴۰)
۱۷ - جسم يتيم نياز به تغذيه مادي، و روح و روانش نياز به احترام و اكرام و
آغوش مهر و محبّت دارد. تكرار ۲۳ بار واژة يتيم (مفرد و جمع و معرفه و نكره) در
قرآن نشانة اهميت اين موضوع در آن مقطعِ تاريخي است. احسان به يتيمان، اطعام و
انفاق به آنها مكرّر در قرآن توصيه شده است (انسان ۸، بلد ۱۵، بقره ۸۳ و ۱۷۷ و
۲۱۵، نساء ۸ و ۳۶، انفال ۴۱، حشر ۷)، البته اين جنبة مادّي موضوع است، اما از
نظر مهرورزي، كرامت قائل شدن، پناه دادن و جنبههاي عاطفي نيز قرآن سفارشهاي
ديگري هم كرده است (فجر ۱۷، ضحي ۹، ماعون ۲، ضحي ۶).
۱۸ - «يَحُضُّ» از ريشة «حضّ»، شوق و رغبت داشتن، و يا (در باب مفاعله،
تحاضّون) تشويق و ترغيب ديگران به سير كردن شكم گرسنگان است. اين فعل در دو آيه
ديگري كه آمده، همواره دربارة اطعام بينوايان است: «وَلا يَحُضُّ عَلَىٰ
طَعَامِ الْمِسْكِينِ» (حاقه ۳۴ و ماعون ۳).
متأسفانه در جهان معاصر به دليل سلطهطلبي قدرتهاي جهاني، عدم توزيع عادلانه
منابع و امكانات اجتماعي و استثمار ملتها، نه تنها گرسنگي از جهان رخت
برنبسته، بلكه نزديك به ۸۰۰ ميليون نفر در جهان از گرسنگي رنج ميبرند كه
اقدامات جدي دولتها و نهادهاي مردمي را در تشويق و ترغيب توانگران براي رفع
گرسنگي از جوامع طلب ميكند.
۱۹ - آيات ابتدايي سورة نساء (۲، ۶ و ۱۰) از خوردن ميراث يتيمان به تفصيل سخن
گفته است. رباخواري نيز كه سوء استفاده از گرفتاري و فقر مردم است مورد مذمّت
قرآن قرار گرفته است، همچنين مصرف مسرفانه و بيرويه اموال (بقره ۱۸۸ و نساء
۲۹). اصولا تراث مالي است كه بدون كار و كوشش به دست ميآيد، بنابراين هرگونه
اختلاس، دزدي و رانتخواري و رشوه و امثالهم به نوعي چنگ زدن بر ميراث مالي
مردم است.
۲۰ - جمعآوري مال به عنوان وسيلهاي براي گذران زندگي و اندوختن ذخيره معقولي
براي حوادث پيشبيني نشده، در عُرف جوامع مقبول و مرسوم است، آنچه مذموم و
محكوم ميباشد، به اسارت مال و ثروت درآمدن و به اصطلاح قرآني، «عاشق مال شدن»
است: همزه ۲- « الَّذِي جَمَعَ مَالاً وَعَدَّدَهُ». نماد امروزي آن درآمد
نجومي و افسانهاي كارتلهاي نفتي، دارويي، بانكها، بيمهها و... در نظامات
سرمايهداري و فساد مالي در كشورهاي استبداد زده و بيقانون است.
۲۱ - «دَكَّ» كوبيدن چيزي سخت و محكم به گونهاي است كه نرم و هموار گردد. در
شش مورد از هفت موردي كه اين واژه در قرآن آمده، سخن از انهدام و درهم كوبيدن و
هموار شدن زمين و كوهها در آستانة قيامت است و مورد هفتم درهم كوبيدن و هموار
شدن سدّ ذوالقرنين در قيامت ميباشد.
۲۲ - بديهي است كه خدا آمدني و رفتني نيست، به گفتة مرحوم طالقاني (در تفسير
اين آيه)، در اينجا صفت «ربّ» با ضمير «هم» آمده است (ربّ مضاف) و صفات و اسماء
اضافي، چون وابسته و پيوسته به آفرينش و آفريدگان و انعكاسي از صفات ذاتي
است... به الله، يا الربّ نسبت داده نشده و بلكه به «ربك» نسبت داده شده است...
همين صفت ربوبي مضاف است كه قوا و انديشه انسان را براي دريافت و كوشش پيش
ميبرد... در چنين روزي نمودها و قشرهاي ماده و طبيعت روي ميگرداند و از ميان
برداشته ميشود و قدرت ربوبي روي ميآورد و آشكارا تجلي ميكند: «و جاء ربك»
۲۳ - به صف كشيده شدن فرشتگان در روز قيامت، تمثيلي از صف معلميني است كه در
پايان سال تحصيلي و روز امتحان شاگردان را ميآزمايند تا معلوم شود چقدر فرا
گرفتهاند. پس روز قيامت روز تجلّي و ظهور و بروز آثار ربوبيت در وجود انسان
است و نيز تأثيري كه از نيروهاي امدادگر جهان و انرژيهاي مثبت (ملائك) در
دوران زندگي پذيرفتهاند.
۲۴ - معمولا گفته ميشود ستمگران را به جهنم ميبرند، اما در اين آيه گفته شده
است «جهنم آورده ميشود»! گويي جهنم حالتي است كه همچون افسردگي به انسان عارض
ميشود! البته به تناسب آخرت و ابديت.
۲۵ - بديهي است خداوند مهربان با بندگانش خصومت ندارد، عذاب كشيدن و دربند
اسارتِ عواقبِ اعمال قرار گرفتن، محصول عمل ناشايسته بندگان است كه به دليل
علتالعلل بودن خدا به او نسبت داده شده است. آنها بندگان خدا را به عذاب و
دربندد زندان و انواع اسارتها ميكشيدند و اينك خود به ذات و طبيعتشان
برميگردند.
۲۶ - در قرآن از سه صفت نفس ياد كرده است: نفس اماره بالسوء (يوسف ۵۳) كه آدمي
را به بديها فرمان ميدهد، نفس لوّامه (قيامه ۲) كه ملامت كنندة آدمي در
ارتكاب اعمال سوء است، و بالاخره نفس مطمئنه كه به آرامش ايماني و اعتماد به
ربّ رسيده است.
۲۷ - تكرار دو بار ضمير متكلّم وحده: بندگان من، و بهشت من، نهايت عنايت و لطف
ربوبي را به بندگاني كه به قرب او نزديك شده و آرامش و راحت ابدي يافتهاند
نشان ميدهد. تاريخ بشري از اين «نفوس مطمئنه» كه در شبهاي ظلماني حاكميت
ظالمان و در مصيبت و محنت و زير و رو شدنهاي روزگار خم به ابرو نياورده و در
آغوش امنيت ايماني و اطمينان ياد خدا آرميدند، مصاديق ممتازي، از جمله امام
حسين و ياران شهيدش، را نصبالعين آيندگان كرده است، همانها كه مولوي در
رجوعشان به ربّ و پاك ماندن و به نور حق و رضايت رسيدنشان آورده است:
ارجـعي بشنـو نـور آفتــاب
سوي اصل خويش بازآمد شتاب
نه ز گلخنها براو ننگي بماند
نـه ز گلشنهـا بـر او رنگي بمـاند
نورِديده، نور ديده بازگشت
ماند در سوداي او صحرا و دشت
ترجمه عبدالعلى بازرگان