به نام خداى رحمت‌گستر بر عام و خاص

۱ - سوگند به اين شهر۱ (مكه)،

۲ - در حالي كه تو در آن جاي گرفته‌اي۲ (حلول كرده و از آن برخاسته‌اي).

۳ - و سوگند به هر زاينده و آنچه زايد،۳

۴ - كه همانا انسان را در متن سختي‌ها آفريده‌ايم۴ (تا در تلاش براي غلبه بر آنها ساخته شود).

۵ - آيا (انسان) مي‌پندارد كه هرگز كسي بر او قدرت (دستيابي) ندارد؟

۶ - گويد: مال فراواني را (در هوسراني) مصرف كردم،۵

۷ - آيا مي‌پندارد كه هيچكس او را (در اسراف و ارتكاب گناه) نديد؟۶

۸ - آيا براي او دو چشم قرار نداديم (تا بينايي و بصيرت يابد)؟

۹ - و (همچنين) زباني و دو لَبي (تا بپرسد و بگويد)؟۷

۱۰ - و او را به دو فراز (دو بلنداي اخلاقي) هدايت نكرديم؟۸

۱۱ - پس (با وجود اين، هنوز) به صعود سخت به آن گردنه تن نداده است،۹

۱۲ - و تو چه داني كه آن گردنه چيست؟۱۰

۱۳ - آزاد كردن گردني است (از اسارت)،۱۱

۱۴ - يا خوراندني است در روزي (يا روزگاري) گرسنگي‌آور (شرايط سخت اقتصادي).۱۲

۱۵ - (خاصه به) يتيمي خويشاوند،

۱۶ - يا درمانده‌اي زمين‌گير۱۳ (پيران يا بيماران از كار افتاده).

۱۷ - آنگاه (پس از گذر از اين گردنة نيكوكاري) به كساني خواهد پيوست كه (به راستي) ايمان آورده و يكديگر را به صبر (در سختي‌ها) و نيز به مهرباني توصيه مي‌كنند.۱۴

۱۸ - اينان ياران خجسته‌اند.

۱۹ - و (اما) كساني كه به آيات ما كافر شدند (حق‌پوشي و ستم كردند)، همان ياران شوم (تيره روزان)‌اند.۱۵

۲۰ - بر آنان است آتشي فروبسته (غير قابل گريز).۱۶


۱ - سورة بلد در نيمة اول سال سوم بعثت در متن سختي‌ها و مصيبت‌هاي ناشي از علني شدن دعوت پيامبر(ص) در مكه نازل شده است. نام اين سوره به فارسي «شهر» است، شهر نيز شخصيت، جغرافيا، تاريخ پيدايش و شهروندان شهيري دارد كه در دامان خود پرورش داده است. در اين سوره به عنوان نمونه، شهر مكه و حضور و حلول شخصيت و شهروندي عظيم‌الشأن را يادآوري مي‌كند كه برانگيخته شدنش، تحقّق دعاي ابراهيم خليل، همان تجديد بنا كنندة كعبه (بقره ۱۲۷) و درخواست كنندة روزي و امنيت براي مردم شهر بوده است (بقره ۱۲۶، ابراهيم ۳۵ و ۳۷). شهر مكه كه پس از بناي كعبه توسط ابراهيم و فرزندش اسمعيل و گردآمدن مردماني تشنه از بيابان‌هاي اطراف پيرامون زمزم به تدريج شكل گرفت، مكاني امن در دل قبايلي كينه‌توز بود كه با قتل و غارت و فقر و فاقه روزگار مي‌گذراندند.
دو سوگند ابتداي سوره، نمونه و مثالي از رنجها و سختي‌هاي انسان را در ظرف تاريخ و جغرافياي مكه، كه بستر تسليم و توحيد بوده است، نشان مي‌دهد؛ از يك طرف جغرافياي اين شهر، كه برحسب رواياتِ «دحوالارض»، گويا نخستين قطعه خشكي بوده كه سر از اقيانوس برآورده، نشان دهندة نهايت محروميت از منابع طبيعي و استعداد كشاورزي و تمدّن بوده (ابراهيم ۳۷)، و از طرف ديگر تاريخ آن صحنة اصلي و مركز تجلي حق (از زمان آدم) و تصادم شرك و توحيد بوده است. از نظر جغرافيايي و وضعيت اقليمي، براي نشان دادن محروميت اين سرزمين از امكانات زندگي، به كلام اميرالمؤمنين در نهج‌البلاغه استناد مي‌كنيم كه خود زادة اين شهر و آگاه بر آن بوده است:
«...پس خداوند خانة خود را در سنگلاخ‌ترين سرزميني كه كمترين خاك و كلوخ (قابليت كشاورزي و دامداري) را داراست، و تنگ‌ترين درّه‌ها، كه در كناره‌اي از زمين است قرار دارد. بين كوههاي ناهموار، ريگهاي روان، چشمه‌هاي كم آب، و قراء دور از هم، كه نه شتر در آنجا فربه مي‌شود، نه اسب و نه گاو و گوسفند.... و اگر خدا مي‌خواست خانه محترم و عبادتگاههاي بزرگ خويش را بين باغها و جويها، زمين نرم و هموار با درختهاي بسيار و ميوه‌هاي در دسترس، ساختمانهاي به هم پيوسته، قراء نزديك به هم، برخوردار از گندم سرخ‌گونه، مرغزار سبز، زمينهاي پر گياه بستان‌دار، كشت‌زارهاي تازه و شاداب و راههاي آباد قرار دهد، مي‌توانست...».
و اين چنين است كه شرايط تاريخي و جغرافيايي اين شهر دست به دست هم داده‌اند تا سخت‌ترين زمينة امتحان و ابتلاي انسان را فراهم سازند و در متن شدائد، مجاهد و مكاره، رشد و كمال او را ممكن سازند.
در قرآن هرگز جمله سوگند مي‌خورم (اُقْسِمُ) از سوي خدا نيامده است، بلكه هشت بار جمله سوگند نمي‌خورم «لا أُقْسِمُ» در اين كتاب تكرار شده كه موضوعات مورد سوگند عبارتند از: «بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ»، «بِمَا تُبْصِرُونَ وَمَا لا تُبْصِرُون»، «بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ»، «بِيَوْمِ الْقِيَامَه»، «بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَه»، «بِالْخُنَّسِ الْجَوَارِ الْكُنَّس»، «بِالشَّفَقِ وَاللَّيْلِ وَمَا وَسَقَ وَالْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ»، «بِهَٰذَا الْبَلَدِ». برخي مفسرين حرف «لا» در «لا أُقْسِمُ» را تأكيد بر قسم گرفته‌اند.

۲ - و اما آية دوم «وَأَنتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ» كه حلول پيامبر را در اين شهر با ريشه‌ها و پيوندهاي عميق و گسترده‌اش با تاريخچه آن نشان مي‌دهد، نشانة ديگري است از رنجها و سختي‌هايي كه پس از بعثت و قيام آن حضرت براي مؤمنين پيش آمد. محمد(ص) ذريّه و آرزوي تحقّق يافتة ابراهيم و برخاسته از ريشه و تنة اين درخت كهنسال، اينك غايت وجودي شجرة توحيد را تحقق مي‌بخشد و از ميان تضادها و تصادم‌هاي تاريخي اين سرزمين فقر و جهالت سر بر مي‌آورد. و پس از سلطة طولاني شرك و كفر بر اين سرزمين، نور هدايت را بار ديگر بر زمين مي‌تاباند و استعدادهاي مرده را زنده مي‌كند. چنين است كه نقش خاتم پيامبران در احياء حق و انعكاس گسترده نداي انبياء سلف در اين شهر امن و بركت و در اين خانه كه خانة مردم شناخته شده، اهميت ويژه‌اي پيدا مي‌كند. به اين ترتيب پس از سوگند به شهر مكه، حلول پيامبر در اين شهر مورد تأكيد قرار مي‌گيرد ««وَأَنتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ».

۳ - هر زايشي در طبيعت با درد و رنج و سختي همراه است. در فلسفه ماترياليسم ديالكتيك نيز محصول تِز و آنتي تِز، سن تِزي عنوان شده كه رو به رشد و كمال دارد.

۴ - «كَبَدٍ» را رنج و سختي معنا كرده‌اند، همان مشقتي كه موجب تصفيه روح آدمي و رشد و كمال او مي‌گردد. شگفت آن كه كبد (جگر سياه) نيز كه بزرگترين غدة آدمي و تصفيه‌خانه بدن ناميده شده، سمومات را به مواد بي‌ضرر مبدّل مي‌سازد. كبد مسئول حدود پانصد عملكرد مستقل در تركيب با ديگر سيستم‌ها و اندامها مي‌باشد كه مهمترين آنها، مقاومت در برابر عفونت‌ها، تنظيم متابوليسم داروها، مشاركت در فعاليت‌هاي سوخت و ساز، ذخيرة آهن و توليد پروتئين‌هاي مختلف مي‌باشد. كبد تنها اندام داخلي بدن انسان است كه توانايي بازتوليد بافت‌هاي از دست رفته را دارد! به اين ترتيب آفريدن آدمي در متن كبد (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ)، محوّل كردن نقشي مشابه نقش كبد به انسان در مصاف سمومات سختي و پالايش در كورة ابتلائات مي‌باشد. لغت‌نامة المنجد نيز در كبد بودن (مكابده الامر) را چنين توصيف كرده است: دست و پنجه نرم كردن با سختي‌ها و تحمل آن براي انجام كار، تحمل فقر و مشكلات بي‌نوايي، تحمل سرماي شديد، ترس از سفر در شب را برخود هموار كردن، به وسط ميدان شتافتن. آسياب دستي را نيز به دليل سخت بودن كار با آن «كبداء» مي‌گويند.
نكتة ديگر آنكه تركيب نام «انسان» با حرف اضافه «في»، علاوه بر اين سوره، فقط در دو سورة ديگر آمده است: سورة عصر: «وَالْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ»، و سوره تين آيه ۴: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ». انسان در بهترين استعداد برپايي و رشد آفريده شده است (سورة تين)، براي به فعليت رساندن استعدادهاي بالقوه خود لازم است با سختي‌هاي راه دست و پنجه نرم كند (سوره بلد)، عمر، در حال گذر، وقت، تنگ و انسان در متن خسران است، مگر به نيروي ايمان و عمل صالح و توصية ديگران به حق و صبر خود را نجات دهد.
موجودي كه انسان ناميده شده، اسامي ديگري نيز دارد كه هركدام از زاويه و بُعدي بر آن نهاده شده است. مثل: اِنس، ناس، آدم، بشر، بريه و انام. اما عنوان «انسان» دلالت بر شخصيت مستقل فردي و ساختار جسمي و روحي اين موجود مي‌كند كه اهل اُنس و الفت، احساسات و عواطف و زندگي اجتماعي است (براي توضيحات بيشتر به پاورقي شمارة ۸ سوره ناس مراجعه شود).

۵ - هلاك در اصل ضايع و تباه كردن است كه بيشتر جنبة منفي دارد و دربارة مرگ ناشي از عذاب و عوارض گناه، يا كاري كه سرانجامش هلاكت باشد به كار مي‌رود، مثل خرج نكردن براي تهيه تجهيزات دفاعي (بقره ۱۹۵- وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللهِ وَلا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَهِ...)، تباه شدن محصولات كشاورزي و نسل را نيز قرآن هلاكت آن ناميده است (بقره ۲۰۵ و آل‌عمران ۱۱۷)، منظور از هلاكت مال فراوان در اين آيه، به نظر مي‌رسد خرج كردن مسرفانه آن د رمسير هوي و هوس باشد.

۶ - در سورة علق (آيات ۱۳ و ۱۴) آمده است: كسي كه تكذيب مي‌كند و روي مي‌گرداند، آيا نمي‌داند كه خدا همواره مي‌بيند؟ «أَرَأَيْتَ إِنْ كَذَّبَ وَتَوَلَّىٰ أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللهَ يَرَىٰ». ما در منظر و مرآي خداييم و او هر كارمان را مي‌بيند. «وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللهُ عَمَلَكُمْ...» (توبه ۹۴ و ۱۰۵).

۷ - «جعل» (قرار دادن) دو چشم و زبان و دو لب، پس از خلق آن و نشانة كمال آفرينش است، و نكره آمدنش بيانگر امتياز و استعدادي است كه درك ظاهري و بيان آن را براي ديگران ممكن مي‌سازد. در اين سخن كه: «چو بيني كه نابينا و چاه است، اگر خاموش بنشيني گناه است» نقش چشم و گويش در راهيابي و راهنمايي ديگران به زبان ساده بيان شده است. معمولا در قرآن از ابزار سه‌گانه سمع و بصر و فؤاد (يا قلب) نام برده شده است، اما در اينجا به جاي سمع، كه حالت انفعالي و گيرندگي دارد، از سيستم گويندگي با حالت فعّال آن نام برده است كه در كنترل اختيار آدمي است.
اينك كه انسان در ميان سختي‌ها (فِي كَبَدٍ) آفريده شده، چگونه و با چه ابزاري مي‌تواند بر مشكلات غلبه كند؟ جز همين دو وسيله‌اي كه نمودار قدرت اختيار و انتخاب و وسيلة ارتباط با جهان و ديگران و رساندن و دريافتن است؟ (اقتباس از پرتوي از قرآن مرحوم طالقاني).
شگفتي‌هاي ساختمان چشم آدمي، كه از دوران جنيني در تاريكي‌هاي سه گانة رحم مادر شكل گرفته، آنقدر است كه هنوز علم به پيچيدگي‌هاي حيرت‌آور آن احاطة كامل نيافته است. به سخن حكمت‌آموز اميرالمؤمنين علي(ع): از اين انسان به شگفت آييد كه به قطعه‌اي پيه مي‌بيند و به پاره‌اي گوشت سخن مي‌گويد و به استخواني مي‌شنود و از شكافي نفس مي‌كشد! «اعْجَبُوا لِهَذَا الْإِنْسَانِ يَنْظُرُ بِشَحْمٍ وَ يَتَكَلَّمُ بِلَحْمٍ وَ يَسْمَعُ بِعَظْمٍ وَ يَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْمٍ» (نهج‌البلاغه حكمت ۸).

۸ - «نَجْدَيْن» را كه تثنيه «نَجْد» (سرزمين بلند و مرتفع) است، قرينة آيات مشابهي كه شكر و كفر، تقوا و فجور، خير و شاكر و امثال اين تقابل‌ها را دركنار هم نهاده شمرده‌اند، حال آنكه كلمه «نَجْد» دلالت بر بلندي، بزرگواري، جرأت و شجاعت مي‌كند و شرّ و كفر و فجور را با اين اوصاف نسبتي نيست. در مفهوم نجد گفته‌اند؛ مرد نيرومندي كه بر مشكلات غلبه كند، كسي كه به ياري ديگران بشتابد، در اثر كار زياد عرق كند، از عهدة كارهايي برآيد كه ديگران از انجام آن عاجزند، مردي كه فراخوان را به سرعت اجابت مي‌كند. با توجه به اين كه تمام اين اوصاف كنايه از بلندي همّت مي‌كند، آيا نمي‌توان گفت «نَجْدَيْن» (دو بلندي) همان دو نيكوكاري اساسي است كه در وصف آن گردنه (عقبه) در آيات بعدي (۱۳ و ۱۴) آمده است، يعني همان آزاد كردن اسيران (گرفتاران) و سير كردن شكم گرسنگان؟ (والله اعلم)
احتمال ديگر در معناي «نَجْدَيْن»، دو اوج و فرازي است كه نفس انسان به مدد دو موهبت بينايي و گويايي مي‌تواند بر آن صعود كند. اولي را «بصيرت» ناميده‌اند و دومي را «كلام» كه مهمترين وسيلة ارتباطي آدميان با يكديگر است و ادبيات و عرفان و هنرهاي بسياري همچون موسيقي و آواز از آن آفريده شده است.

۹ - «اقْتَحَمَ» در باب افتعال از ريشة «قحم»، پذيرش و قبول قرار گرفتن در وسط معركه مخوف و مشكل است. اما «عَقَبَه» به گردنة سخت و صعب‌العبور به سوي قلة كوه گفته مي‌شود كه صعود از آن دشوار است و در تنگناهاي آن كوهنوردان به دنبال و در «عقب» هم حركت مي‌كنند. از اين لفظ به صورت مجازي براي نشان دادن گردنه‌هاي سخت انسانيت و معنويت در رسيدن به رشد و كمال استفاده مي‌شود. در سخنان حكيمانه امام علي(ع) از اين لفظ دو بار استفاده شده است: نامة ۳۱ بند ۶۲ (به امام حسن): «وَاعْلَمْ اَنَّ اَمامَكَ عَقَبَهً كَؤُوداً، الْمُخِفُّ فيها اَحْسَنُ حالاً مِنَ الْمُثْقِلِ، وَالْمُبْطِئُ عَلَيْها اَقْبَحُ حالاً مِنَ الْمُسْرِعِ» (بدان پسرم كه روياروي تو گردنه‌اي سخت است كه سبكبار بودن در گذر از آن، بهتر از سنگين بار بودن است و آنكه به كندي گام برمي‌دارد، بدحال‌تر از آن است كه به سرعت گذر مي‌كند).
خطبه ۱۹۵: «تَجَهَّزُوا رَحِمَكُمُ اللهُ، فَقَدْ نُودِىَ فيكُمْ بِالرَّحيلِ، وَ اَقِلُّوا الْعُرْجَهَ عَلَى الدُّنْيا، وَانْقَلِبُوا بِصالِح ِ ما بِحَضْرَتِكُمْ مِنَ الزّادِ، فَاِنَّ اَمامَكُمْ عَقَبَهً كَؤُوداً، وَ مَنازِلَ مَخُوفَهً مَهُولَهً، لابُدَّ مِنَ الْوُرُودِ عَلَيْها وَالْوُقُوفِ عِنْدَها» (آماده شويد- خدايتان رحمت كند- كه درميانتان بانگ رحيل سر داده‌اند، درنگ خويش در دنيا كمتر سازيد و همراه توشه‌هاي نيكويي كه با خود برداشته‌ايد برگرديد (منقلب شويد)، زيرا روياروي شما گردنه‌اي است دشوار كه به سختي از آن توان گذشت، منزلگاههايي خوفناك و هول‌انگيزي كه به ناچار بر آنها وارد و در آن توقف خواهيد كرد).

۱۰ - جمله «ما ادريك» و «ما يدريك» جمعاً ۱۶ بار در قرآن تكرار شده است كه تماماً در ارتباط با قيامت و مسائل ماوراءالطبيعه يا پيچيده علمی است كه درك و فهم آن با دانش آن زمان و امروز امكان پذير نبوده و نيست. مثل: ماادريك: ما يوم‌الدين، ما يوم‌الفصل، ما القارعه، ما الحطمه، ما الحاقه، ما سجين، ما عليون، ما الطارق، ما العقبه، ما ليله القدر، ما هي (هاويه)، ما يدريك لعل‌الساعه، ما يدريك لعله يتزكّي....

۱۱ - «رَقَبَه» همان گردن است، اما معناي مجازي آن، به مصداق «رشته‌اي بر گردنم افكنده دوست...» بند اسارت است. اصل اين كلمه «رقب»، معناي حفظ و انتظار دارد و مراقبت و ترقّب (چشم انتظار بودن) از همان ريشه است. «رقيب» نيز كه از اسماء نيكوي الهي است دلالت بر مراقبت و محافظت از اعمال بندگان مي‌كند (نساء ۱ و مائده ۱۱۷). به نظر مي‌رسد اسير جنگي را از آن روي رقبه گفته‌اند كه آزاد و رها نيست و از او مراقبت مي‌شود تا نگريزد. اما «فَكُّ رَقَبَهٍ»، همان منفك و جدا ساختن گردن‌ها از اسارت‌هاست كه در بيشتر سوره‌ها عنوان «تحرير رقبه» (آزاد ساختن گردن‌ها از اسارت) آمده است (نساء ۹۲، مائده ۸۹ و مجادله ۳). يكي از ويژگي‌هاي ابرار و از موارد صدقات ذكر شده در قرآن، هزينه كردن براي آزادي اسيران شمرده شده است (بقره ۱۷۷ و توبه ۶۰).
«فَكُّ رَقَبَه»، مقدّمه و شرط «تحرير رقبه» است؛ با منفك و جدا شدن از عوامل اسارت و اتهامات وارد شده است كه اسير آزاد مي‌شود. همچنانكه در «فك رهن» با پرداخت بدهي‌هاست كه خانه از رهن بانك آزاد مي‌گردد (Pay Off). اما اگر آزاد كردن اسير در روزگار برده‌داري، امري نيكو به شمار مي‌رفت، امروز نوع سنتي برده‌داري منسوخ گرديده و در عوض ملت‌ها با استبداد داخلي يا استيلاي خارجي و استعمار نوين اسير و برده گشته‌اند و آزاد كردن گردن «فَكُّ رَقَبَهٍ» معنا و مفهوم به مراتب گسترده‌تري پيدا كرده است. در مناسبات داخلي كشورها و مقرّرات زندگي شهري نيز امروزه هزاران نفر به دليل ناتواني در پرداخت بدهي و چك‌هاي برگشتي در زندان به سر مي‌برند! پرداخت بدهي برخي از بدهكاران آبرومند كه گاه مبلغ ناچيزي هم مي‌شود، مصداقي از (فك رقبه) محسوب مي‌شود. آگاه ساختن مردم از ستم حاكمان، برانگيختن افكار و عقول، بيدار كردن وجدان‌هاي خفته و رهاسازي گردن اسيران اربابانِ زر و زور و تزوير از بندهاي رنگارنگ اسارت نيز (فك رقبه) محسوب مي‌شود.

۱۲ - «سَغَبَ» قحطي و گرسنگي است كه همچنان در دنيا بيداد مي‌كند و صدها ميليون نفر از آن رنج مي‌برند. به تعبير امام علي(ع)، خداوند از عالمان پيمان گرفته است كه بر شكمبارگي ظالمان و گرسنگي مظلومان بي‌تفاوت نباشند و آرام و قرار نگيرند. خطبه ۳ نهج‌‌البلاغه: «وَ ما اَخَذَ اللهُ عَلَى الْعُلَماءِ اَنْ لايُقارُّوا عَلى كِظَّهِ ظالِم وَ لاسَغَبِ مَظْلُوم».

۱۳ - «مِسْكِينَ» از ريشة سَکَنَ، دلالت بر بی‌تحرکی ناشی از کهولت يا بيماری می‌کند، فقير و بی‌نوا بودن نيز شخص را خانه‌نشين و به اصطلاح زمين‌گير می‌سازد.

۱۴ - «ثُمَّ كَانَ» دلالت بر تكوين تدريجي شخصيت آن گردنه پيمايان مي‌كند و آنها را در زمرة اهل ايمان و مهرباني قرار مي‌دهد. دو خصلت صبر و مرحمت گويا نتيجه يا لازمه دو مرحلة: فك رقبه و اطعام يتيم باشد. چراكه آزاد و مستقل بودن انسان از بندهاي اسارت، مستلزم صبر و تلاشي پيگير و اطعام يتيمان و مساكين با دلسوزي و «رحمت» مي‌باشد. هرگاه افرادي توانستند از فرديت و جاذبه‌هاي خودخواهي آزاد شده و مهر و محبت ديگران را در خود بپرورانند، مجموعه آنها پس از عبور از اين مراحل (ثم...) جامعه‌اي را پايه‌گذاري خواهد نمود (كَانَ مِنَ الَّذِينَ) كه داراي چنان ويژگيهايي باشد. اينها كه از عقبه دشوار مسئوليت گذشته‌اند، براي پيمودن خط الرأس (صراط مستقيم) به سوي قله و حفاظت جامعه از پرتگاه‌هاي بقية مسير، ولايت و كفالت ايماني را پيشه مي‌كنند و يكسره يكديگر را به بهترين شيوه صعود توصيه مي‌نمايند (وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَهِ).

۱۵ - ملازمت و پيوستگي چنين مصاحباني، خير و بركت و خجستگي به بار مي‌آورد و استعدادهاي انساني آنها را شكوفان مي‌گرداند. اينها اصحاب «مَيْمَنَهِ» (خجستگي و خير و بركت) هستند. در جهت مقابل، كساني كه در پيلة تنگ خودخواهي‌ها اسير مانده و نتوانسته‌اند با فك رقبه و اطعام گرسنگان از خير و بركت صعود به بلندي‌ها استفاده نمايند، به آتش در بسته و فراگيري گرفتار خواهند شد. اينها اصحاب شومي‌اند و با آن ملازمت دارند (وَالَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا هُمْ أَصْحَابُ الْمَشْأَمَهِ عَلَيْهِمْ نَارٌ مُّؤْصَدَهٌ).

۱۶ - نكره آمدن «نَارٌ» نيز دلالت بر آتش ناشناخته‌اي مي‌كند كه از دل‌ها سر مي‌كِشد (همزه ۷) و چون ذاتي و دروني است، گويي به آدمي بسته و با وجود او عجين شده است. «مُؤْصَدَه» (اسم مفعول) از ريشة «اوصد» (در را بست، كسي را در تنگنا قرار داد، سرپوش گذاشت و...) دلالت بر دربسته بودن زندان اعمال و ناممكن بودن خروج از آن مي‌كند (ن ك به: مائده ۳۷، حج ۲۲، سجده ۱۲ تا ۱۴، فاطر ۳۷، مؤمنون ۱۰۷ و غافر ۱۱).

ترجمه عبدالعلى بازرگان