سوره شمس۱
به نام خداى رحمتگستر بر عام و خاص
۱ - سوگند به خورشيد و تابش آن۲ (پرتوافكني و درخشندگي خيره كنندة آن)،
۲ - و به ماه، آنگاه كه در پي آن آيد،۳
۳ - و به (هنگام) روز، آنگاه كه آن (خورشيد) را جلوه دهد۴ (آينة انعكاس
آن گردد)،
۴ - و به شب، آنگاه كه آن را (به تدريج) بپوشاند،۵
۵ - و به آسمان (كه ميدان گردش مهر و ماه است)، و به آنچه (سلسله عواملي) كه آن را
بنا كرد۶ (بالا آورد و برافراشت)،
۶ - و به زمين، و به آنچه (سلسله عواملي) كه آن را بگسترانيد،۷
۷ - و به نفس۸ (مختار آدمي)، و آنچه (سلسله عواملي) كه او را بياراست۹
(نظام بخشيد و به كمال جسماني درآورد)،
۸ - پس فجور۱۰ (بيپروايي در پرده دري) و تقوي۱۱ (پرواي از
خلاف و خطا) را به او الهام كرد،۱۲
۹ - كه كامياب شد هركه آن را رشد و نمو داد (دانه قدسي را نفس به نيروي تقوي از خاك
به سوي افلاك خارج كرد)،
۱۰ - و ناكام ماند هركه آن را (در زير خاك خودخواهيها) تباه ساخت (نور وجدان خويش
را پوشاند).۱۳
۱۱ - (قوم) ثمود با طغيانش (از مرزهاي انسانيت، حريم و حرمت حق) تكذيب كرد.۱۴
۱۲ - آن زمان كه شقيترين آنها برانگيخته شد۱۵ (به قدرت رسيد).
۱۳ - پس (در چنين احوالي) فرستادة خدا (صالح پيامبر) به آنان گفت: شتر خدا و آبشخور
او را۱۶ (حريم نگهداريد).
۱۴ - پس (اما) او را تكذيب كردند و آن (ناقه) را كشتند.۱۷ پس
پروردگارشان در عوارض اعمالشان، كارشان يكسره كرد۱۸ و (خانه و سرزمينشان
با خاك) يكسان نمود.۱۹
۱۵ - و از فرجام آن بيم نداشت (و ندارد).
۱- نام «شمس» (خورشيد)، اشارهاي
است به منبع عظيم روشنايي و گرماي زمين و مفيدترين و آشناترين ستاره براي
ساكنين اين كرة خاكي. ده آيه ابتداي اين سوره كه مشتمل بر هفت سوگند به
پديدههاي طبيعت براي همگان ميباشد، از نظر تعداد قسمها ممتاز و بينظير در
قرآن است. اين آيات در نيمة دوم سال اول بعثت نازل شده و از سورههاي نخستين
قرآن (يازدهمين گروه آيات نازل شده) محسوب ميگردد. پنج آية بعدي، با حدود
يكسال فاصله، به عنوان مصداقي عيني از نتيجة سوگندهاي اين سوره، در سال دوم
بعثت نازل گشته است.
۲ - در اولين سوگند، به دو نقش خورشيد، كه محور سوگندهاي بعدي است، اشاره
ميكند؛ ۱- شمس، يعني جرم خورشيد كه مكان و موقعيت زمين ما مرهون نيروي جاذبة
آن است. ۲- پرتو خورشيد كه نور و گرما و انرژي حاصل از فعل و انفعالات هستهاي
درون آن، سرچشمه و منبع حيات و حركت در زمين است. خورشيد چراغي عظيم است كه
سوخت آن مرهون تبديل ۶۲۰ ميليون تن هيدروژن در هر ثانيه در مكانيسم همجوشي
هستهاي به هليوم در حرارت حدود ۱۵ ميليون درجة سانتيگراد ميباشد. از نظر
شيميايي، سه چهارم جرم خورشيد را هيدروژن و باقيمانده را عمدتاً هليوم تشكيل
ميدهد. جرم خورشيد ۳۳۰ هزار برابر زمين ميباشد.
۳ - همچنانكه در تلاوت آيات قرآن، تبعيت از آنچه خوانده ميشود مورد نظر است،
تابع بودن ماه نسبت به جاذبة خورشيد و انعكاس نور آن به زمين در شبانگاه،
همچنين برآمدنش پس از غروب آفتاب، نوعي تلاوت و پيروي تكويني محسوب ميشود كه
آن را به دنبال خورشيد ميكشاند «وَالْقَمَرِ إِذَا تَلاهَا». نور خورشيد ذاتي
است اما ماه سرد و خاموش است و فقط نور خورشيد را منعكس ميكند. اين حقيقت را
قرآن در ۱۴ قرن قبل بيان كرده است: يونس ۵- «هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ
ضِيَاءً وَالْقَمَرَ نُورًا وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ
السِّنِينَ وَالْحِسَابَ...».
۴ - روز همچون آينه كه روي را مينماياند، زماني است كه روي زمين به سمت خورشيد
قرار ميگيرد و جلوه و جلاي آن را در آينة طبيعت به نمايش ميگذارد. خدا و
حقيقت و ارزشهاي اخلاقي نيز چنيناند، با روي آوردن بنده به آفريدگاري كه
سرچشمة همه جلالها و جمالهاست، آن ارزشها براي ديگران جلوه ميكند.
۵ - برخلاف روز، پردة شب و ظلمت ظلم و زور است كه اصالت نور و عدالت و آزادي را
ميپوشاند. درضمن شب و روز (سوگندهاي سوم و چهارم) محصول مهر و ماه (سوگندهاي
اول و دوم) ميباشد . در اين سامانه خورشيدي (منظومه شمسي) قلب آن خورشيد است
كه به نيروي جاذبه خود سياراتي را پيرامونش به حركت درآورده و به آن نور و
گرماي حيات ميبخشد.
۶ - كلمة «سَمَاء» (مفرد) ۱۲۰ مرتبه و كلمة «سَمَوات» (جمع) ۱۹۰ مرتبه در قرآن
تكرار شده است. در اكثريت قريب به اتفاق مواردي كه كلمة سماء به كار رفته، به
نظر ميرسد كه منظور همين آسمان و جوّ زمين با طبقات مختلف آن است، حال آن كه
«سموات» عمدتاً شامل كهكشانها با ميلياردها ستاره و سياره درون آنها ميباشد.
از آنجايي كه محور اين سوره خورشيد ميباشد، منطقيتر است كه جملة «وَالسَّمَاء
وَمَا بَنَاهَا» را به بنا شدن طبقات جوّ زمين در تبادل دائمي با طبقات زمين
نسبت دهيم (طلاق ۱۲)، اما در مقياس كلان نيز كل جهان پديدهاي بنا شده است.
شالودة جهان از نقطهاي كه مهبانگ (Big Bang) ناميده شده گذاشته شد و بنّاي
هوشمند هستي آن را از ذرّات زير اتمي اوليه تا كهكشانهاي كلان بالا برده و بسط
ميدهد. اشاره به «ما» (در وَمَا بَنَاهَا)، سلسله عوامل، جريانات، قانونمندي،
نظامات، اراده و مشيتي را مينماياند كه موجب بالا آمدن اين بناي حيرتآور شده
است. در اين آيه، توجه تلاوت كننده را از سامانه شمسي به آسمانهاي بيكران
ميكشاند. «بنا كردن» آسمانهاي بيكران را علاوه بر اين آيه در آياتي ديگر نيز
يادآور شده است، همچون: نازعات ۲۷ و ۲۸- «أَأَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ
السَّمَاءُ بَنَاهَا رَفَعَ سَمْكَهَا فَسَوَّاهَا وَأَغْطَشَ لَيْلَهَا
وَأَخْرَجَ ضُحَاهَا»، ذاريات ۴۷- «وَالسَّمَاءَ بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ
وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ».
هفت آسمانِ محافظِ حيات زميني را قرآن، هفت سقف حفاظت كننده (انبياء ۳۲)، هفت
طبقه (ملك ۳، نوح ۱۵)، هفت سِپَر سخت (نبأ ۱۲)، هفت طريق (مؤمنون ۱۷) ناميده
است. از آنجايي كه اين طبقات به تدريج در ارتباط با طبقات هفتگانة زمين، به
خصوص پديدة فتوسنتز، بالا آمده، آن را نيز با تعبير «وَالسَّمَاءَ بِنَاءً» وصف
كرده است. «وَبَنَيْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعًا شِدَادًا» (نبأ ۱۲).
۷ - «طَحوْ»، نوعي بسط و گسترش دادن است، همچون دَحْوْ (نازعات ۳۰- وَالْأَرْضَ
بَعْدَ ذَٰلِكَ دَحَاهَا). ميدانيم كه از ۶/ ۴ ميليارد سالي كه از عمر زمين
ميگذرد، دانشمندان زمينشناس تخمين زدهاند كه حدود سه ميليارد سال قبل
قارهها به تدريج از آب سر برآوردند و پيش از آن، سطح زمين را آتشفشانهاي عظيم
و مواد مذاب پوشانده بود. با اين حال علت اصلي به وجود آمدن لايههاي قارهاي
همچنان ناشناخته است. همانطور كه ميدانيد، پوستة جامد زمين كه روي اقشار مذاب
زيرين قرار دارد، در مقايسه با شعاع استوايي زمين (۶۳۵۶ كيلومتر) بسيار نازك و
متغير ميباشد و حداكثر ضخامت آن در قارهها حدود ۷۰ كيلومتر و در بستر
اقيانوسها حدود ۷ كيلومتر (حدود يك هزارم شعاع زمين) است.
دليل علمي پوستة ضخيمتر زير قارهاي هنوز مشخص نشده است، فعل «طَحَا» كه در
اين آيه آمده است، در لغت عرب دلالت بر دفع كردن و كنار زدن، پرتاب كردن، فربه
شدن و پهن و گسترده شدن ميكند كه موجب افزايش حدود پنج برابري ضخامت سليكاي
پوسته قارهاي بر پوستة زير اقيانوسها گشته است.
۸ - شش سوگند قبلي تماماً با الف و لام معرفه ادا شده بود (الشَّمْسِ،
الْقَمَرِ، النَّهَارِ، اللَّيْلِ، السَّمَاء، الْأَرْضِ)، اما سوگند هفتم به
صورت نكره (وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا) بيان شده است كه دلالت بر ناشناخته بودن
استعدادهايي ميكند كه به دليل دارا بودن «اختيار» در آخرين نوع موجودات زنده
كه نفس ناميده شده، در سير تكاملي حيات در روي زمين پديد آمده است.
۹ - «سَوَّاهَا» از ريشة «سَوَيَ»، كه با مساوات و تسويه و مساوي و...
همخانواده ميباشد، به نوعي بر تساوي و تعادل و برابري دلالت ميكند. مثل
تسويه حساب كه هر چيزي در جاي خويش قرار ميگيرد. تسوية خلق، مرحله به كمال
رسيدن آن از نظر جسمي براي ايفاي نقشي است كه در مشيّت الهي براي آن مقدّر شده
و نشانة آمادگي براي گام گذاشتن در مقاب و موقعيتي برتر به مدد نفخه روح خدا در
آن ميباشد. اين حقيقت را قرآن به دفعات بيان كرده است: سجده ۹- «ثُمَّ
سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِه...»، حجر ۲۹ و ص ۷۲- «فَإِذَا سَوَّيْتُهُ
وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي...».
۱۰ - از نظر معنايي، فاجر مقابل متقي است و قرآن فجور را در برابر تقوا قرار
داده است. متقين به نيروي تقوا (وقايه= ترمز) خود را در دايرة حريم الهي نگه
ميدارند و فجّار از آنجايي كه كلمات: فاجر، فجر، انفجار و... دلالت بر نوعي
شكافتن و پاره كردن ميكند، عملاً حريم و حدود حرمتها را ميشكنند. تقابل فجور
و تقوي، تقابل نيروي جاذبه و دافعه (ناشي از فعل و انفعالات هستهاي) را تداعي
ميكند. در آيات بعدي نيز شاهد تقابل «أَفْلَحَ» با «خَابَ»، و «زَكَّاهَا» با
«دَسَّاهَا» ميباشيم.
۱۱ - تقوا، همان تسلط بر نفس و مهار آن در انگيزة نفسانيِ حرص و حسد و بخل و آز
و امثالهم است.
۱۲ - گويا الهام فجور و تقوا به «نفس» كه از مرحلة تسويه خلقي برتر آمده و به
نفخه روح الهي مفتخر و مؤيّد گشته، آموزشي است تا در ميدان اختيار و ابتلاي
زندگي اين دو مسير را به خوبي بشناسد و در هبوط زمين به هدايت وجدان خود و
رسولان الهي صعود كند. اين همان دو بلندي صعود با دو بال سمع و بصر است كه در
آية ۸ تا ۱۰ سوره بلد از آن نام برده است: «أَلَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ
وَلِسَانًا وَشَفَتَيْنِ وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ»، همچنين آية ۲ و ۳ سوره
انسان: «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَهٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ
فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا
شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا».
۱۳ - «فِلاح» را رستگاری، موفقيت و به نجات و پيروزي رسيدن ترجمه کردهاند.
ريشه اين کلمه «فَلَحَ»، تداعي کننده شکافتن موانع براي پيشروي در مسير است. در
زبان عربي کشاورز را به خاطر شکافتن و شخم زدن زمين «فلاّح»، و کشاورزي را
«فلاحت» ميگويند. به همين نحو دريانورد را به دليل شكافتن دريا با كِشتي فلاّح
مينامند.
کشاورز با شخم زدن، امکان تنفس به زمين ميدهد تا دانه از دل خاک به افلاک سر
کشد و در پرتو نور خورشيد بالنده و بارور گردد. دانه قدسي آدمي نيز اگر از بار
سنگين وابستگيهاي مادّي به مدد تزکيه نفس آزاد گردد، در هواي ايمان و معنويت
به رشد و تعالي ميرسد. «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا وَقَدْ خَابَ مَنْ
دَسَّاهَا».
در آيه فوق «افلح» در برابر «خاب»، و «زکيها» در برابر «دسيها» قرار گرفته است
که از اين تضاد و تقابل بهتر ميتوان به معاني آنها پي برد. «خاب» از «خيبه»،
معناي خسران، محروميت و نوميدي دارد، فلاح برعکس آن، موفقيت، برخورداري و
اميدواري است. تزکيه، پاک کردن و حذف زوائد است (همچون حرس کردن درختان و
برداشتن خاک اضافي روي دانهها)، و «دسيسه» (در: وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا)،
ريختن خاک (در زنده به گور کردن دختران - نحل ۵۹) و سرپوش گذاشتن و فريبکاري
(در معاملات) است. آيا استفاده از واژههايي که در زراعت به کار ميرود در مورد
رشد انسان، تفسير کننده معناي اصيل و ريشهاي آنها نيست؟
مشتقات فلاح در قرآن همگي در باب اِفعال آمدهاند و اين باب از نظر نحوي دلالت
بر انجام کاري ميکند؛ مثل: اسلام (نفس خود را تسليم حق کردن)، اشغالِ (يک
مکان)، اِعمالِ (قدرت)، ابلاغِ (پيام)، اِنعام (نعمت بخشيدن) و...
فعل افلح نشان ميدهد آنها نفس خود را به شکافتن، رُستن و شکفتن رساندهاند.
شکافتن حجابها و موانع، رَستن از وابستگيهاي دنيايي و شکفتن استعدادهاي خدايي
است. در زبان انگليسي نيز دوره رشد و پيشرفت انسان را با کلمه Fluorite ، و کسي
يا چيزي را رشد و توسعه کرده باشد، با کلمه Flourish وصف ميکنند.
۱۴ - پس از هفت سوگند و نتيجهگيري از آنها در سه آيه، اينك مصداقي عملي و
تجربهاي تاريخي از عوارض بيتقوايي و فجور را در سرنوشت قوم ثمود بيان ميكند؛
آن مردمان با «طغيانشان» از مرزها و محدودههاي الهي، عملا پايبندي به تقوا و
پرهيز از پردهدري و حرمتشكني را تكذيب كردند.
۱۵ - «انبِعَاثَ» از ريشة «بَعَثَ»، نوعي بيدار و برانگيخته شدن براي انجام
کاري و رفتن به سوي مقصدي است. وقتي مردماني با حرمتشكنيهاي اخلاقي و زير پا
گذاشتن وجدان انساني «طغيان» كردند و در مسابقة دستيابي به ثروت و قدرت دنيايي
هر چه بيشتر به رقابت پرداختند، برندة اين مسابقه معمولا كسي يا كساني هستند كه
در زير پا گذاشتن حقوق مردم شقاوت بيشتري داشته باشند، در اين شرايط است كه
«إِذِ انبَعَثَ أَشْقَاهَا» شقيترين مردم برانگيخته و بيدار و بر گردة مردم
سوار ميشوند. اين اصل مهم جامعهشناسي را قرآن در سرنوشت قومي از بنياسرائيل
با پيرويشان از حرمتشكنان روز شنبه چنين بيان كرده است: «وَإِذْ تَأَذَّنَ
رَبُّكَ لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَهِ مَنْ يَسُومُهُمْ
سُوءَ الْعَذَابِ...- اعراف ۱۶۷).
در ضمن شقي مقابل سعيد، و شقاوت مقابل سعادت است. در همه مشتقات كلمه سعادت
مثل: مساعدت، ساعد (بازو) و مساعده، نوعي بهرهمندي از ياري اشخاص يا عوامل
ديگر مورد نظر است، اما شقاوت برخلاف آن دلالت بر محروميت و بيبهرهگي ميكند.
به بيان امام علي(ع): شقي كسي است كه از منافع آنچه از عقل و تجربه
حاصل ميگردد بيبهره است (نهجالبلاغه نامة ۷۸- فَإِنَّ الشَّقِيَّ مَنْ
حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِيَ مِنَ الْعَقْلِ وَ التَّجْرِبَهِ). همچنين: سعيد كسي
است كه از ديگران عبرت بگيرد و شقي كسي است كه فريب هواي نفس و غرور خود را
ميخورد (خطبه ۸۶- السَّعِيدُ مَنْ وُعِظَ بِغَيْرِهِ، وَالشَّقيُّ مَن
اِنْخَدَعَ لِهَواهُ و غُرُورِه).
۱۶ - در قرآن هيچ توضيحي بر اينکه اين ماده شتر چه ويژگي داشته، نيامده است. در
آيه ۷۳ سوره اعراف نيز به همين اشاره اکتفا شده که: «اين شتري است خدايي که
براي شما در آن نشانهاي (معجزهاي) است، پس بگذاريد در زمين بچرد و آزارش
ندهيد». در اين سوره نيز بر «آيه بودن» اين شتر و پذيرش سهمية آب او اشاره شده
است. صرف نظر از اينکه اين شتر چه ويژگي داشته که نشانه و علامتي (آيهاي) از
خدا محسوب ميشده، آنچه مورد نظر اين آيه است، ظاهراً آزمون اين قوم در تمکين
به حقوق غير خود و تمرين پرهيز از نقض آن بوده است. به نظر ميرسد کمبود آب
مسئله قابل ملاحظهاي براي آن مردم محسوب ميشده و سهميهبندي آن، نظامي براي
مهار و متوقف ساختن زورمداري و تجاوز به حقوق ضعيفان بوده است. در چنين شرايطي،
ماده شتر زبان بسته شايد نماد مظلوماني محسوب ميشده که بايد سهميه آنان رعايت
گردد. انتساب اين شتر به خدا (هَٰذِهِ نَاقَهُ اللهِ- اعراف ۷۳ و شمس ۱۴) و
«آيه الله» شمردن آن، شرافت اين نماد را که بيانگر حق و حقوقي است نشان ميدهد.
۱۷ - به کشتن شتر به طريق معمول و با آب دادن و... که با ذبح از گلو انجام
ميشود، «نَحرْ» گفته ميشود (کوثر ۲)، اما وحشيانه کشتن و قطع دست و پا را
«عقر» ميگويند و قوم ثمود شتر را عقر کردند. بريدن نخل خرما از بيخ را نيز با
همين کلمه بيان ميکنند. نحوه اين نافرماني و پي کردن شتر را که با سكوت
رضايتآميز مردم توسط تبهکاري انجام شد، در سورههاي: قمر ۲۹، اعراف ۷۷، هود ۶۸
و شمس ۱۴ ميتوانيد مطالعه کنيد.
به سخن حكيمانه امام علي(ع): جز اين نيست كه شتر صالح را يك نفر
كشت، اما خدا عذاب را به همة آن قوم تعميم داد، زيرا همگي (با سكوتشان عملاً)
به اين كار رضايت دادند. خداوند سبحان فرمود: (همگي) آن را كشتند و نادم گشتند.
(خطبة ۲۰۱ بند ۲- إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَهَ ثَمُودَ رَجُلٌ واحِدٌ فَعَمَّهُمُ
اللهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا، فَقَالَ سُبْحَانَهُ
فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِين).
۱۸ - كلمه «دَمْدَمَ» فقط يكبار در قرآن آمده است. گفته ميشود دمدم (همچون
سلسل، كبكب و...) تكرار «دم» است و آن را خشم گرفتن، با خاك يكسان كردن و فرا
گرفتن شمردهاند. گويا «ذنب» كه بر آثار و عوارض عمل سوء دلالت ميكند، آنها را
فرا گرفت و ديارشان را با زلزلهاي با زمين يكسان ساخت.
۱۹ - «فَسَوَّاهَا» دلالت بر فرو ريختن بناهاي آنان و يكسان و برابر ساختن آن
با خاك ميكند.
ترجمه عبدالعلى بازرگان