به نام خداي رحمتگستر بر
عام و خاص
۱ - سوگند به انجير و زيتون۱
۲ - و به طور سينا۲
۳ - و به اين شهر امين۳
۴ - كه انسان را در بهترين (ساختار و) استعداد برپايي (بالا و برتر آمدن و رشد و
كمال) آفريديم۴
۵ - سپس او را به (جاذبه) پايينترين (مراتب سقوط) پايين رفتگان بازگردانديم۵
۶ - مگر كساني كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كنند كه براي آنها پاداشي بيپايان
است۶
۷ - پس (اي انسان) چه عاملي تو را به انكار دين (محصول نيك و بد عمل) وا ميدارد؟۷
۸ - آيا خدا استوارترين حكم كنندگان نيست؟۸
۱ - نخستين آيه مشتمل بر دو سوگند
به انجير و زيتون است. معمولا چنين به نظر ميرسد که شرط لازم براي ميوه و
محصول دادن، دسترسي به آب و خاك حاصلخيز است. گرچه اين شرايط قابل انکار نيست،
اما گياهان مقاومي وجود دارند که با حداقل آب و مواد آلي حداکثر بهرة وجودي خود
را عرضه مينمايند. اصولا طبيعت دشوار، درخت را به تحمّل کمبودها عادت داده و
رشد خود را با مشکلات خارجي هماهنگ ميسازد.
دو درخت تين (انجير) و زيتون نيز از جمله درختاني هستند که به دليل ساختمان
«قوام» يافته خود، در برابر شرايط سخت خارجي «مقاوم» هستند و با وجود نامساعد
بودن محيط، ميوه و محصول مقوّي و ممتازي ميدهند که داراي خواص غذايي و دارويي
فراواني ميباشند. انجير که عمدتاً در شهرهاي مرکزي و حاشية کوير ايران روييده
ميشود، در آن هواي گرم و خشک، طراوت و سرسبزي خود را حفظ ميكند و با گستردن
ريشههاي محکمي که دارد هرجا نَمي باشد به خود ميکشد.
زيتون نيز که در کوهستانهاي رودبار گيلان روييده مي شود، درخت مقاوم و محکمي
است که در دل صخرهها و سراشيبيهاي تند در برابر بادهاي شديد خود را حفظ
ميکند و با رطوبتي که از هوا ميگيرد، محصول فراواني مي دهد. اين درخت که
اکنون در ايتاليا، لبنان، ترکيه و کشورهاي ديگر بسيار مورد بهرهبرداري قرار
ميگيرد، از جمله در دامنههاي كوه طور ميرويد و در قرآن به روغن و رنگي كه به
غذا ميدهد اشاره شده است: «وَشَجَرَهً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَيْنَاءَ تَنْبُتُ
بِالدُّهْنِ وَصِبْغٍ لِلْآكِلِينَ» (مؤمنون ۲۰).
ميدانيم کوه طور و صحراي سينا همان منطقة خشک و محرومي است که حضرت موسي قوم
خود بنياسرائيل را پس از نجات از آلفرعون به آن ديار برد تا به سختي زندگي در
صحرا و فقر و محروميت عادتشان دهد و رخوت و سُستي دوران اسارت و بردگي را به
شجاعت و دلاوري و آزادي و عزّت و کرامت انساني مبدّل سازد.
۲ - و اما سوگند سوم به «طُورِ سِينِين»؛ گويا «طور» نام کوهي مشخص و «سينا»
(سينين) دامنه يا دشت مقابل آن بوده است. اين منطقه نه تنها درخت محکم و مقاوم
زيتون را پرورش ميدهد (وَشَجَرَهً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَيْنَاءَ...)، بلکه
انسان قوام يافتهاي در دامنة آن به مقام تقرّب به خدا نايل شد که پس از هشت
سال چوپاني گوسفندهاي شعيب(ع) در دل اين کوه و صحرا زندگي در متن
سختيها و محروميتهاي منطقه، هنگامي که پس از گذراندن دوران چوپاني و کار
دشوار، به همراه همسر خود رهسپار زندگي مستقلي شد، ازجانب راست (برکت و خجستگي)
کوه طور مخاطب نداي الهي قرار گرفت: «وَنَادَيْنَاهُ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ
الْأَيْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيًّا» (مريم ۵۲)، «فَلَمَّا قَضَىٰ مُوسَى
الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ نَارًا... (قصص ۲۹)،
«وَمَا كُنْتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَيْنَا...» (قصص ۴۶).
به اين ترتيب اين کوه طور و دامنة آن شاهد قوام يافتن قابليتهاي انساني مستعد
و متّقي گرديد که مخاطب مستقيم کلام الهي و دريافت کنندة شريعتي کامل براي
بشريت آن دوران گشت.
۳ - و بالاخره آخرين سوگند به «الْبَلَدِ الْأَمِين» (مکه) سرزميني را نشان مي
دهد که همواره در طول تاريخ، از آدم تا ابراهيم(ع) و از ابراهيم تا
محمد(ص)، تنها حريم «امن» در روي زمين بوده است. کعبه که اولين خانه
«ناس» (إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّهَ مُبَارَكًا
وَهُدًى لِلْعَالَمِين- آلعمران ۹۶) به شمار مي رود، برحسب روايات، از زمان
آدم(ع) مأمني براي انسانهاي رميده از ظالمين گمراه بوده است.
ابراهيم که اولين امام و مؤسس اُمت موحّد مسلمان بود، اين خانه امن را تجديد
بنا كرد و زمينة بعثت و قيام خاتمالنبيين را، که بهترين شاهد و نمونه است،
فراهم ساخت.
اگر کوه «طور» مكان اولين پرتو وحي و شريعت کامل بود، کوه «نور» (جبل النور-
غار حراء) مكان آخرين پرتو و کاملترين شريعتها گرديد.
و چنين است که در ساية «امنيت» اين شهر، زمينههاي قيام انساني که در بهترين
«تقويم» ساخته شده است فراهم آمد و از سلاله پاک ابراهيم(ع) و به
دعا و درخواست او، از وراي هزاران سال، نهال برومندي سر برآورد، و شگفت اينکه
اين مرد همچون موسي(ع) دوران چوپاني خود را در دشت و صحرا و دامنه
كوهها گذراند و از همان طفوليت با يتيمي و فقر و محروميت و زندگي در صحرا آشنا
شد. آنچه بيش از هر چيز در جريان زندگي اين دو پيامبر به چشم مي خورد، سختيها
و مصيبتها و مشکلاتي است که در متن آن استعدادهاي بالقوه خود را به فعليت
رساندند.
به اين ترتيب سرزمين خشک و سوزان مکه که فاقد هرگونه استعداد کشاورزي است
«بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْع» (ابراهيم ۳۷)، در دل سختيها و محروميتهاي خود،
همين که داراي امنيت بود (الْبَلَدِ الْأَمِين)، انسان قوام يافتهاي همچون
«محمد امين»(ص) را پرورش داد.
۴ - از آنجايي که معمولأ ميان سوگندهاي ابتداي هر سوره با جواب آن رابطهاي
برقرار است، دربارة سوگندهاي سورة «تين» نيز ميتوان از نتيجه «لَقَدْ
خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيم» براي فهم مقصودِ سوگندهاي آن
استفاده کرد. کلمة «تقويم» که از ريشة «قيام» است، زمينه و استعدادهايي را در
نهاد انسان نشان ميدهد که ميتواند موجب برپايي و ايستايي (قيام) او در جهت
رشد و کمال گردد، به طوري که هيچيک از مخلوقات عالم چنين استعداد و آمادگي را
ندارند.
آنچه از اين چهار سوگند در ارتباط با جواب (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي
أَحْسَنِ تَقْوِيم) نتيجه ميگيريم، رشد و شکوفايي استعدادهاي بالقوه انسان و
برآمدن شاخسارهاي شاداب و استوار آن و قائم گشتن ساقه اصلي ايمان در سختترين
شرايط و با حداقل امکانات مي باشد.
سوگند به دو درخت «تين» و «زيتون» و به دو سرزمين «طور سينين» و «بلد الامين»،
و ارتباط درخت با زمين، و زمين با انسان، آخرين آية سوره فتح را تداعي ميكند
که رشد يافتگان در بستر «بلد امين» (محمد(ص) و مؤمنين همراه او) را
همچون رشد يافتگان در بستر طور سينا (مؤمنين راستين به موسي و عيسي عليهم
السلام) به گياه برومندي که بوتة خويش از زمين خارج کرده و پس از استواري و
سطبري بر ساقه خود استوار ساخته تشبيه مينمايد: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ
وَالَّذِينَ مَعَهُ...ذَٰلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاهِ وَمَثَلُهُمْ فِي
الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَىٰ
عَلَىٰ سُوقِهِ...» (فتح ۲۹).
۵ - «رَدَدْنَاهُ» از ريشة «رَدَدَ»، برگرداندن كسي يا چيزي به حالت قبلي است.
مثل ارتداد و بازگشت مجدد به كفر پس از ايمان (آلعمران ۱۰۰) و پيروزي مجدد پس
از شكست (اسراء ۶). خداوند به مادر موسي نيز وعدة بازگرداندن نوزادش را، كه در
نيل رها كرده بود، داد. «فَرَدَدْنَاهُ إِلَىٰ أُمِّهِ...» (قصص ۱۳).
سرگذشت صعود و سقوط انسان و قيام و قعود او، داستان «هبوط» آدم از بهشت را
تداعي مينمايد. عصيان آدم به وسوسة شيطان باعث سقوط او از آن مرتبه و مقام و
هبوط به زمين گرديد تا بار ديگر به نيروي اراده و «اختيار» و قابليت و قوايي که
خدا در نهادش به وديعه گذاشته، سقوط از آن مقام را با صعود ايمان و عمل صالح
جبران كند و شايستگي بهشت را با خودسازي و تزکيه احراز نمايد. «فَأَزَلَّهُمَا
الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ وَقُلْنَا اهْبِطُوا
بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ
إِلَىٰ حِين» (بقره ۳۶).
«ثم»، تدريجي بودن شتاب اين سقوط را نشان مي دهد. «رددنا»» که به صورت ماضي
بيان شده، رها شدن و سپردن انسان را به جاذبه سقوط بيان ميکند و بالاخره «اسفل
سافلين» پايينترين مقام پايينشدگان را مينماياند که با سقوط شتابآور انسان
از مقام بلند انساني تحقّق مييابد. چنين مقام و مرتبهاي در عالم خارج واقعيت
عيني ندارد، بلکه انسانِ ساقط شده از عوالم ملکوت است که آن را عينيّت ميبخشد
و به همين دليل هم به جاي «سفلي» اسم فاعل «سافلين» را به کار برده است (همچنين
است مقام «عليين» در اعليعليين).
در قرآن كلمة سافل عمدتاً در برابر عالي و عليا قرار گرفته است (توبه ۴۰، هود
۸۲ و حجر ۷۴) و نيز در مواردي مقابل فوق (احزاب ۱۰)، و يا قُصوي در برابر اسفل
(انفال ۴۲).
از ميان تمامي موجودات تنها انسان است که روح خدايي در او دميده شده و به مدد
موهبت «اختيار» قابليت چنين صعودي را يافته است. به اين ترتيب انسان همچون
بُرادة آهن ميان دو قطب آهن ربا، تحت تأثير دو ميدان جاذبه قرار دارد. قطب نخست
او را به سوي آفريدگارعالم و ديگري به طغيان و دور شدن از حريم ميکشاند. اين
دو نيرو، همان انگيزههاي متضاد تقوي و فجور است که خداوند به انسان الهام کرده
است (فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا). «تقوي» ترمزِ طغيان و نيروي
نگهدارندة انسان در ميدان جاذبة الهي است و «فجور»، نيروي خروج از حريم و حدود
الهي و دخول در جاذبة شيطاني. سعي و تلاش توأم با تقواست که ساختمان قوام يافته
وجودي انسان (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيم) را به قيام
و شکوفايي در جهت خداگونه شدن (اِلَى الْمَصِير) وا ميدارد.
۶ - کليّت قطعي «ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِين»، با آ ية بعد «إِلاَّ
الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ...» استثناء زده ميشود. چنين
استثنايي را در سورة «عصر» نيز با جملة «إِلاَّ الَّذِين» ملاحظه مينماييم:
«وَالْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا
وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ»
كه با عنصري از «زمان»، به سرنوشت زيانبار «انسان» تأکيد مينمايد و در سورة
تين با ذكر «مکان» (وَطُورِ سِينِينَ وَهَٰذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ) به آفرينش
«انسان» در بهترين تقويم تصريح مينمايد.
«مکان» پرورش آدمي، «شاهد»ي است بر امکانات و زمينههاي متنوع رشد انساني که
در «احسن تقويم» آفريده شده است و «زماني» که بر او ميگذرد «شاهد»ي است بر
خسران عمومي انسانها در بهرهوري و شکر اين امکانات و نعمات.
دو آية فوق را، که يکي بر استعداد رشد و قيام و ديگري بر خسران انسان تأکيد
ميكند، آية چهارم سورة «بلد» تکميل مينمايد که بر آفرينش انسان در متن سختي
تأكيد دارد. به جز اين سه آيه، هيچ آية ديگري در قرآن وجود ندارد که شرايط محيط
بر انسان را (با حرف اضافه في) نشان دهد. ذيلا اين سه مورد را در کنار هم مورد
مقايسه قرار ميدهيم:
(سورة بلد): «لَا أُقْسِمُ بِهَٰذَا الْبَلَدِ... لَقَدْ خَلَقْنَا
الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ»
(سورة تين): «وَطُورِ سِينِينَ وَهَٰذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ لَقَدْ خَلَقْنَا
الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ»
(سورة عصر): «وَالْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ»
به اين ترتيب به سه حقيقت در آفرينش انسان اشاره شده است:
۱- انسان در بهترين تقويم آفريده شده است تا در جهت رشد و کمال وجودي خويش قيام
نمايد.
۲- قيام انسان جز در متن سختي و دشواري امکانپذير نيست.
۳ - انسان اگر در سختيها خود را برتر نياورد و ايستادگي و قيام نکند، قطعاً
زيانکار خواهد شد.
۷ - پس از بيان قانونمنديهاي صعود و سقوط انسان و تعيين اجر بيپايان (أَجْرٌ
غَيْرُ مَمْنُونٍ) براي مؤمنين شايسته کار، اينک خطاب به پيامبر(ص)،
يا هر انسان آفريده شده در احسن تقويم ميپرسد: «فَمَا يُكَذِّبُكَ بَعْدُ
بِالدِّينِ»؟ معناي اصلي کلمة «دين»، اجر و پاداش است. اگر به قوانين حکومتي و
يا شريعت الهي هم دين ميگويند، به دليل اجر و پاداش يا تعقيب و تنبيهي است که
در آن براي نيکوکاران متعهّد به قوانين يا خطاکاران مقرّر داشتهاند. بنابراين
منظور از تکذيب دين در آية فوق، بايد تکذيب رابطة عمل و اکتساب انسان با صعود و
سقوطش باشد، نه تکذيب يومالدّين يا شريعت الهي.
۸ - «تكذيب دين» فقط انكار زباني كافرين نيست، مؤمنان نيز اگر به آنچه ايمان
آوردهاند عمل نكنند، دين، به معناي ارتباط عمل امروز با سرنوشت فردا، را عملاً
انكار كردهاند. بنابراين تكذيب دين در اين آيه، متوقف شدن در ايمان زباني است.
نگاه كنيد به سورة ماعون كه تكذيب كنندة دين را همان نمازگزار سهلانگار،
رياكار و مالپرستي معرفي كرده است كه يتيم را از خود ميراند و انگيزهاي براي
سير كردن گرسنگان ندارد.
وقتي انسان در احسن تقويم آفريده شده و مي تواند با قيام به حق و تحت تأثير
جاذبة آن، به نيروي ايمان و عمل صالح صعود، يا با تسليم و تن دادن به جاذبههاي
دنيايي در منجلاب فساد سقوط کند، ديگر چه جاي انکار رابطة عمل با اجر و پاداش
است (فَمَا يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ)؟ انساني كه با «حرکت» ماهيّت خود را
ميسازد و در کشاکش سختيها و زير و روشدنهاي زندگي جوهر انساني و هويت خود را
بروز ميدهد، چه جاي تکذيب حاکميت حساب و کتاب و ميزان عدل و انصاف است؟ حكم
خداي «أَحْكَمِ الْحَاكِمِينَ» آنچنان دقيق و محکم است که کوچکترين عملي را
ناديده نميگيرد و عالم را آنچنان نظامي بخشيده که هر کس محصول عمل خود را
دريافت ميكند.
ترجمه عبدالعلى بازرگان