به نام خداي رحمتگستر بر
عام و خاص
۱ - سوگند به اسبان تيزتك۱ كه (در حال تاختن) نفس نفس ميزنند،۲
۲ - جرقه افروزان۳ (با ضربة سُم ستورانشان بر زمين)،
۳ - و غارتكنندگان بامدادي۴ (با چنين شتاب و شيهه اسبان)،
۴ - و به پا كنندگان گرد و خاكي (بلند) بدان۵ (يورش بامدادي).
۵ - كه (با چنين سرعت و حمله غافلگيركننده) در قلب جمعي (قبيلهاي) قرار ميگيرند.۶
۶ - قطعاً انسان (كه اين چنين براي غارت و غنيمت سريع و ساعي است) نسبت به
پروردگارش (در امور معنوي و خدمت به خلق) كُند و كاهل است.۷
۷ - و خودش نيز به راستي بر اين (كاهلي) شاهد است.
۸ - و همانا سخت دوستدار منافع (مادّي و شخصي) است.۸
۹ - آيا نميداند (با چنين كارنامهاي) آنگاه كه خفتگان زير خاك برانگيخته شوند،۹
(حقايقِ پنهان برملا گردد).
۱۰ - و آنچه در سينههاست (صفات و مُكتسبات انسانها) حاصل گردد۱۰
(محصول و ميوة عمل خود را بدهد)،
۱۱ - در آنروز مسلماً پروردگارشان از جزئيات (اعمال) آنها آگاه خواهد بود.
۱ - عاديات جمع عاديه، به اسبان تيزتك گفته ميشود
كه همواره در طول تاريخ، پيش از اختراع هواپيما و تانك و تجيزات موتوري،
سريعترين مركب در جنگها و به قولي تعيين كنندة سرنوشت جوامع بشري بوده است.
عاديات با كلمات: عدو، تعدّي، عداوت و... همريشه بوده و در همة مشتقات آن به
نوعي از حدّ گذشتن و شتاب و شدّت نهفته است. اسب عربي از معروفترين نژاد اسبان
است و معاصرين نزول اين آيات به اهميت «عاديات» كه با واو سوگند آمده بهتر واقف
بودند.
۲ - «ضَبْح» به حمحمه و نفس زدنهاي پي در پي اسب گفته ميشود كه پس از تاخت و
تاز سريع آن پديد ميآيد. اين كلمه فقط يكبار در قرآن به كار رفته است.
۳ - «مُورِيَات» جمع موريه، از ريشة «وري»، جرقهاي است كه از برخورد سمّ
ستوران با سنگ پديد ميآيد. اين كلمه يكبار ديگر نيز در قرآن آمده است: آيا
هرگز به آتشي كه برميافروزيد نظر (با تأمل و دقّت) كردهايد؟ «أَفَرَأَيْتُمُ
النَّارَ الَّتِي تُورُونَ» (واقعه ۷۱).
۴ - «مُغِيرَات» جمع مغيره (يورش آورنده)، از ريشة غور (فرو رفتن آب در زمين و
تفكر در مسائل)، به هجوم آورندگان با سرعت گفته ميشود كه براي غارت قبيلهاي
بر آنان شبيخون ميزدند. وصف حال «صُبْحًا»، بيانگر زمان تاريك روشني است كه
طرف مقابل قبل از آن كه خود را بپايد و آمادة دفاع گردد مواجه با يورش سواران
ميشود. اين وصفِ حال قبايل عرب است كه يكسره در شبيخون و قتل و غارت يكديگر
بودند.
عاديات را اغلب مفسرين به دليل «واو» سوگند، تكريم و تمجيدي از اسبان مجاهد يا
شتران حجاج در شتاب به سوي مشعر و مني تلقي نموده و كل سوره را در ساية اين
پيشفرض تفسير كردهاند، حال آنكه به نظر اين حقير به دلايل زير چنين برداشتي
مناسب نميباشد:
الف) اين سوره در انتهاي قرآن و درميان سورههاي كوتاه مكي قرار دارد و در
اوايل سال سوم بعثت در مكه نازل شده است (ر ك به جدول ۱۴ كتاب سير تحوّل قرآن)،
سياق انذار دهنده انتهاي سوره نيز بر همگوني آن با سوَر مكي گواهي ميدهد.
جنگهاي بدر و امثالهم كه بر اين آيات منطبق ساختهاند، بيش از ده سال بعد
اتفاق افتاده است و برخي از مفسرين با چنين برداشتي ناچار شدهاند اين سوره را،
با وجود ساختار و مضامين آشكار آن، مدني معرفي نمايند!
ب) در جنگ بدر مسلمانان يك يا دو اسب بيشتر نداشتند و صحنههايي كه در ۵ آية
اول اين سوره تصوير شده كمتر قابل انطباق با غزوات شناخته شده است.
ج) معمولا سوگندهايي كه در قرآن آمده است با نتيجهگيري و جواب سوگند تناسب
دارد، تأكيد بر ناسپاسي و كُند و كاهل بودن انسان، با تجليلي كه از اسبان تيزتك
مجاهدان شده مناسبتي ندارد، شتر حاجيان نيز در چشم و دل ناظران چنين جلوهاي
نداشتهاند.
د) فعل «مُغِيرَات» به وضوح از غارت، كه عادت اعراب بوده، حكايت ميكند، ارجاع
دادن فعل به ريشة آن، كه بيانگر يورش سريع است، منطقي جلوه نميكند.
۵ - «أَثَرْنَ» از ثور (زير و رو و پراكنده شدن)، گرد و غباري است كه به دنبال
حركت سريع اسب و اتومبيل به هوا بلند ميشود. همچنانكه بادها ابرها را از سطح
دريا برميانگيزند و پراكنده ميسازند: «اللهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ
فَتُثِيرُ سَحَابًا...» (روم ۴۸). «نَقْع» همان گرد و خاكي است كه بلند ميشود
و نكره آمدنش دلالت بر شدت آن ميكند.
۶ - «فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا»، نشانگر حملة غافلگيرانه به وسط و قلب قبيله، نه
حوالي و حاشية آن است كه فرصت هر عكسالعملي را از سران و رؤساي آن ميگرفت و
موجب رُعب و وحشت ميشد. تا اينجا يك سوگند براي جلب توجه به چنين شدت و شتابي
در حمله و هجوم، و چهار «فاء» تفريع در تصوير چهار حالت ناشي از آن (جرقه زدن
سُم ستوران، يورش صبحگاهي براي غارت، گرد و خاك به پا كردن و در قلب دشمن حضور
يافتن) آمده است: فَالْمُورِيَات، فَالْمُغِيرَات، فَأَثَرْن، فَوَسَطْن.
۷ - «كنود»، از ماده «كَنَدَ»، مفهوم بيخيري و ناسپاسي دارد. ظاهراً مفسرين و
اهل لغت به تفاهم و توافقي در معناي اين كلمه نرسيدهاند، گويا ريشة اصلي آن
همان كُند در زبان فارسي است كه وارد زبان عربي شده است. معاني مختلفي كه براي
كنود شمردهاند، هركدام از زاويه و جهتي بر كُند و كاهل و كمبهره بودن دلالت
ميكند. مثل: زميني كه در آن چيزي نميرويد، كسي كه نعمت را از ياد ميبرد و از
مصائب مينالد، كسي كه بخيل است. صفت كنود را در اين سوره بايد در مقابل اوصافي
فهميد كه چهار آية نخست از يورش اسبان تيزتك ارائه داده است؛ انساني كه براي
منافع شخصي چنان چست و چالاك و سريع است، براي امور خير در راه خدا بسي كند و
كاهل ميباشد.
۸ - پس از يك «واو» سوگند و چهار «فاء» تفريع (در ابتداي آيات ۲ تا ۵)، سه بار
تأكيد «إِنَّ» (در ابتداي آيات ۶ تا ۸)، نتيجهگيري قاطعي از ناسپاسي انسان
نسبت به پروردگار، به رغم اشتياق شديد به منافع شخصي، و نيز گواه بودنش بر اين
امر ارائه ميدهد.
منظور از خير، هر مال و مطلوب گزيدهاي است كه انتخاب و اختيار شده باشد، خير
در قرآن در برابر شرّ قرار دارد. «إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا إِذَا
مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا وَإِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعًا»(معارج ۱۹ تا
۲۱). درضمن از آنجايي كه اسب براي اعراب عاليترين مركب محسوب ميشد، هرچند به
دليل پرهزينه بودن نگهداري آن در مناطق استوايي و دور از مراتع سبز و خرّم
مخصوص اشراف به شمار ميآمد، آن را «خير» ميناميدند، همچنانكه در داستان عرضه
اسبان بر سليمان آمده است: «إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصَّافِنَاتُ
الْجِيَادُ فَقَالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي
حَتَّىٰ تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ» (ص ۳۱ و ۳۲). انتخاب واژه «خير»، به جاي مال،
منافع، متاع و امثالهم در سورهاي كه سخن از حركات حيرتآور اسب است، بر ظرافت
و لطافتي ادبي دلالت ميكند.
۹ - فعل «بُعْثِرَ» كه برخي اهل لغت احتمال دادهاند تركيبي از دو فعل مجهول
بُعِثَ و اُثِيَر باشد، بيانگر برانگيخته و پراكنده شدن ذرات وجودي انسان از دل
خاك است، آنچنان كه در سورة انفطار آيه ۴ آمده است: «وَإِذَا الْقُبُورُ
بُعْثِرَتْ». از آنجايي كه پس از سالياني دراز پوسيدگي استخوانها و سيل و جا
بهجايي زمين قبري باقي نميماند، بايد منظور از قبر، نهانخانة خاك باشد كه
سلولهاي تجزيه شدة بدن در آن مدفون است. آيات ديگري نيز بر اين برانگيختگي و
برآمدن حكايت ميكند. از جمله: «وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذَا هُمْ مِنَ
الْأَجْدَاثِ إِلَىٰ رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ» (يس ۵۱)، «خُشَّعًا أَبْصَارُهُمْ
يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ كَأَنَّهُمْ جَرَادٌ مُنْتَشِرٌ» (قمر ۷).
۱۰ - جملة «وَحُصِّلَ مَا فِي الصُّدُور» تشبيه لطيفي است به محصولي كه درختان
ميوه پس از يكسال جذب آب و مواد آلي از خاك و نور و اكسيژن از هوا عرضه
ميكنند. سينة انسان صندوق اسرار و ظرف فراگيرندة پندار، گفتار و كردار اوست كه
شخصيتاش را به تدريج تحقّق ميبخشد. از سخنان امام علي(ع) در وصف خانه كعبه
است كه: ميوههاي دلها از راههاي بسيار دور... به سوي آن ميشتابند «تَهوي
اِليهِ ثِمارُ الاَفْئِدَه مِن...» (نهجالبلاغه خطبة ۱۹۲ بند ۵۷).
تشبيه زيباي مولوي در مثنوي معنوي (دفتر پنجم ابيات ۳۹۷۳ به بعد) بيانگر همان
حال است:
رازهـا را ميكنـد حــق آشكار
چون بخواهدرُست تخم بد مكار
آب و ابر و آتش و اين آفتاب
راز ها را مي بـــرآرد از تــــراب
اين بهـارِ نـو ز بعـد بـرگ ريز
هست بـرهــان وجـــود رستخيــر
در بهــار آن سِـرها پيـدا شـود
هرچهخوردستاينزمينرسواشود
بـردمـد آن از دهـان و از لبـش
تـا پـديـد آيـد ضميـر و مذهبـش
سِـرّ بيـخ هـر درختي و خورش
جملگي پيـدا شـود آن بـر سَـرش
هرغميكز وي تو دل آزردهاي
از خمـار مـي بـود كان خوردهاي
ليككي دانيكه آن رنج خمار
از كداميـن مي بـرآمــد آشكار؟
اين خمار اشكوفه آن دانه است
آن شناسد كه آگه و فرزانه است
ترجمه عبدالعلى بازرگان