به نام خداي رحمت‌گستر بر عام و خاص

۱ - بگو: (من برخلاف مشركين) به ربّ سپيده دم۱ (آن كه تاريكي فراگير را شكافته) پناه مي‌برم،۲

۲ - از شرّ هرآنچه آفريد۳

۳ - و از شرّ هر تاريكي متراكمي۴ (ظلمت، ظلم و جور و جهل و...) كه فراگير شود۵ (سلطه يابد).

۴ - و از شرّ دمندگان افسون۶ (مردم فريبان) در گِره‌ها۷ (پيوندها و پيمان‌ها).

۵ - و از شرّ هر حسودى، آنگاه كه حسادت ورزد۸ (عقده حسدش باز شود).


۱ - خداوند «فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَى» (شكافندة دانه و هسته- انعام ۹۵) و «فَالِقُ الْإِصْبَاحِ» (شكافنده صبح- انعام ۹۶) است. هر تولد و حياتي از شكافتن پوسته و مانعي مثل تخم مرغ و جوجه، و غنچه و گُل پديد مي‌آيد و شكفته مي‌شود. «فالق» اسم فاعل و «فلق» اسم مصدر به معناي شكافته شده است. از اين نظر همه مخلوقات فلق هستند زيرا از مانع عدم برآمده و از تاريكي نيستي، به نور رحمت ربوبي، هست شده‌اند. اين تعبير در ادبيات فارسي نيز بكار مي‌رود:
بيا تا گل برافشانيـم و مـي در ساغـر اندازيم
فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو دراندازيم
سيـاهي چـونكـه خواهـد سپيـدي را بگيـرد
بيــا بــا هـم بسـازيــم و بنيـادش بـرانــدازيـم
در نهج‌البلاغه ۴ بار سوگند: «وَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّهَ ، وَبَرَأَ النَّسَمَهَ» (سوگند به كسي كه هسته را شكافت و حيات را پديد آورد) از زبان امير المؤمنين(ع) نقل شده است (خطبه‌هاي ۳ و ۱۰۱، و نامه‌هاي ۱۴ و ۴۳).
اشعار زير وصف لطيف و زيبايي است از دانه‌اي كه به لطف ربّ فلق از دل خاك سر مي‌زند (مثنوي مولوي، دفتر اول، ابيات ۱۳۵۰ به بعد):
شاخ‌‌و برگ ازجنس‌خاك‌آزاد شد
سـر بــرآورد و حريف بـاد شـد
برگ ها چـون شــاخ را بشكافتنـد
تــا بــه بــالاي درخت اشتافتنــد
بــا زبـــان شــطأهُ شكـــر خـــــدا
مـي‌سـرايـد هــر بـر و برگي جدا
كه بپــرورد اصــل مــا را ذوالعطـا
تــا درخت اِسْتَغْلَظَ آمد و اسْتَوَي
جـان هـاي بستــه انـدر آب و گِـل
چون رهند ازآب وگِل‌ها شاد دل
در هــواي عشـقِ حق رقصان شوند
همچو قرص بدر بي نقصان شوند
جسمشان‌دررقص‌و‌جانها‌خود‌مپرس
وآنكه‌گِرد جان ازآنهاخود مپرس

۲ - فرمان: بگو پناه مي‌برم به ربّ فلق، اعلام موضع قاطع فكري و عملي است در مقابل مردمان شرك‌زدة آلوده به خرافات كه در برابر حوادث، بيماري‌ها و نابساماني‌هاي زندگي به بُت، كاهنان، ساحران، طلسم و جادو و اربابان قدرت و ثروت پناه مي‌بردند، و اگر غير از اين بود، چه ضرورتي داشت ارتباط و استعاذه به آفريدگار اعلام آشكار شود؟ پناه بردن به نام ربّ (به جاي الله) نيز به نقش سرپرست و مدير و كارساز بودن آفريدگار اشاره دارد.

۳ - خداوند البته شرّ نمي‌آفريند، اما به دليل نسبي بودن امور، چيزي كه در اصل خير است، مي‌تواند موجب شرّ گردد؛ مثل گرگ براي گوسفند؛ آتش براي خرمن. دنيا دارِ تضاد و تزاحم است و در تلاش براي بقاء و تكاپوي روزي است كه رشد و كمال حاصل مي‌شود. چنگ و دندان براي درندگان ضرورت زندگي است و نيز براي صيد آنها! تا در چالش بقاء چُست و چالاك شوند.
با آگاهي به اين حقيقت كه از ارادة آفريدگار و عالم امر شرّي برنمي‌خيزد و شروري كه در عالم واقع مي‌شود ناشي از عملكرد خود انسانها و غرايز موجودات و فعل و انفعالات طبعيت است، بينشي به آدمي مي‌بخشد كه نه نوميد و ناسپاس گردد، و نه منشأ دوگانه‌اي براي تحوّلات جهان قايل شود. در اين صورت هر كارِ خسرو را شيرين مي‌بيند (دفتر اول مثنوي ابيات ۵۸۲، ۱۷۸۹، ۱۷۹۰ و ۱۸۵۰ به بعد):
عاشقـم بـر قهر و بـر لطفش به جِدّ
بوالعجب من عاشق اين هر دو ضد
ناخـوش او خـوش بُوَد در جان من
جــان فداي يــار دل رنجــان مــن
عاشقم بر رنج خويش‌و درد‌خويش
بهــر خـوشنـودي شـاه فرد خويش
آن كه او بستــه غــم و خنـده بُـوَد
او بـديــن دو عــاريت زنــده بُــوَد
باغ سبــز عشــق كاو بـي منتهاست
جزغم وشادي در او بس‌ميوه‌هاست
عاشقي زين هردو حالت برتر است
بـي‌بهـار و بي‌خـزان سبـز و تر است

۴ - ظلم (ستم) و ظلمت (تاريكي) از يك ريشه هستند؛ در مقام استعاره نيز از اصطلاح شب براي بيان ظلم و ستم نظام‌هاي استبدادي كه نمي‌توان به صراحت از آن سخن گفت، در ادبيات سياسي به وفور استفاده مي‌شود؛ هرشب از اين آسمان ستاره‌اي به زمين مي‌كشند و اين آسمان همچنان ستاره باران است.
نكره ذكر شدن اسم فاعلِ «غَاسِق»، نشانه عام و فراتر بودن آن از مصاديق معين و محدود، و تنگ بودن ظرف زبان و كلمات ابداع شده براي امور روزمرة زندگي در انتقال مفاهيم نامحسوس و غير مادّي است. مشتقات غاسق از ريشة «غَسَقَ» سه بار ديگر در قرآن آمده است كه با نظر داشتن آنان مي‌توان برداشتي جامع‌تر كرد. نخستين مورد در تقابل اوج روشنايي روز (ظهر)، با اوج تاريكي شب (هنگام نماز عشاء) آمده است: اسراء ۷۸- أَقِمِ الصَّلاهَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَىٰ غَسَقِ اللَّيْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ...
دو مورد ديگر در وصف آب سوزان و كثيف و كِدري كه اهل دوزخ مي‌چشند. در اين مورد نيز مفهوم تيرگي در آن نمايان است: نبأ ۲۴ و ۲۵ (و نيز ص ۵۷)- «لا يَذُوقُونَ فِيهَا بَرْدًا وَلا شَرَابًا إِلاَّ حَمِيمًا وَغَسَّاقًا». تاريكي فراگير نمادي است از انواع تاريكي‌هاي مجازي و ظلماتي همچون: شرك، كفر، جهل، جور، خشم و شهوت و آز و ساير هواهاي نفس كه پيامبران مأموريت داشتند مردم را به هدايت الهي به سوي نور رهبري كنند (بقره ۲۵۷، مائده ۱۶، ابراهيم ۱ و ۵، احزاب ۳۳، حديد ۹، طلاق ۱۱).

۵ - وصف «إِذَا وَقَبَ»، داخل شدن و تسلط يافتن تاريكي و مسدود كردن هر روزنة نور است. «وقوب» در لغت معناي دخول دارد؛ به حفره در سنگ نيز كه در آب در آن داخل مي‌شود «وقبه» گفته مي‌شود. اين معناي اصلي كلمه است، اما در موارد مجازي، تسلط تاريكي‌هاي نفساني آدمي بر عقل و ايمان او، يا تسلّط ظلم و جهل و جور بر جامعه از مصاديق «غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ» محسوب مي‌شود.

۶ - گفته مي‌شود مؤنث ذكر شدن نفاثات به دليل واقعيت حضور زنان جادوگري است كه مردمان جاهليت در اختلافات زناشويي يا حوادث ناگوار به طاس و طلسم و تلقينات روحي آنان پناه مي‌بردند، در اين صورت معناي «عُقَدْ» گره‌ها و بن‌بست‌هاي روزگار مي‌شود؛ اما چه كساني در روزگار ما مردمان ساده‌دل را براي گشودن گرة نابساماني‌هاي زندگي‌شان، به جاي كار و زحمت و تلاش و توكل به خداي ربّ الفلق، به عريضه انداختن در چاه جمكران، به جاي اعتصام بحبل الله، به قفل بستن بر ضريح، به جاي الگو گرفتن از اولياء خدا و پيروي از سيرة توحيدي آنان، به تزيين مقابر آنان با طلا و نقره و آينه‌كاري و سنگ مرمر و پيروي از موهومات خود بافته‌شان ترغيب مي‌كنند؟ همانها «نَفَّاثَاتِ فِي الْعُقَد» در روزگار ما هستند.
اما اگر عُقَد را گره‌هاي عقيدتي و ايماني بگيريم، تشبيه استعاره‌اي لطيفي است به نقش برخي زنان يا جاذبة تمايل به آنان در سُست شدن گرة عزم و اراده و تصميمات جدي. در قرآن نيز از آتش بياري همسر ابي‌لهب در فتنه‌اي كه بپا كرده بود ياد كرده است (سوره تبّت). در هر حال اين تعبير متشابه شامل هر نوع تلقين و تبليغ شبهه‌انگيز را شامل مي‌شود.
عزم و اراده و قصد و همّت‌ها را عواملي سُست مي‌كنند كه قابل تشبيه به نقش خواب شب در فراموش كردن تصميمات روز است. اين فراز از حكيم سخن علي(ع) است: «عزيمه و وليمه (كار جدّي و سورچراني) با هم جمع نمي‌شوند؛ چه بسيار نُوم (خواب) كه عزم يُوم را از خاطر مي‌برد و تاريكي كه بيداري همّت را محو مي‌كند» (خطبة ۲۴۱).

۷ - منظور از گره‌ها (عُقَد) ظاهراً همان گره مشكلات و اختلافاتي است كه ميان زن و شوهر يا مردم با يكديگر پيش مي‌آيد و كساني به جاي گشودن آن و ايجاد صلح و آشتي در جامعه، با دميدن بر آتش اختلافات، آنها را شعله‌ور ساخته و دشمني‌ها را با كور كردن گره‌ها عميق‌تر مي‌كنند.

۸ - حسادت احساسي نفساني ناشي از ناخوشايندي نسبت به نعمت يا فضل و كمال ديگري است. چنين احساسي مادام كه خفته و در كمون است به خود شخص آسيب مي‌رساند، به تعبير امام علي(ع): «حسود هرگز نياسود» (الحَسُودُ لايَسُودُ) و نيز: «شگفت از غفلت حسودان نسبت به سلامت جسم خود» (الْعَجَبُ لِغَفْلَهِ الْحُسَّادِ عَنْ سَلاَمَهِ الْأَجْسَادِ- حمت ۲۲۵ نهج‌البلاغه). اما هنگامي كه به عمل و اقدام عليه ديگري درآيد (اذا حَسَدَ)، بايد به ربّ الفلق پناه برد تا پردة اين تاريكي را كنار زند و پوستة عقدة آن را بشكافد و از شرّش ايمني بخشد.
حسّ حسادت كم و بيش در همه وجود دارد؛ برخي آن را مهار و متوقف مي‌كنند، و برخي ميدان مي‌دهند. بيماري هاري هم زمينه‌اش در سگ و برخي درندگان وجود دارد، خطر موقعي است كه فعّال شود. قرآن نيروي تخريبي حسادتِ فعال شده را حداقل در دو ماجرا به تفصيل بيان كرده است؛ يكي ماجراي دو فرزند آدم؛ هابيل و قابيل كه اولين برادركشي را در تاريخ رقم زد، و ديگر داستان يوسف و برادرانش و ماجراي به چاه حسادت انداختن او و بقية قضايا! قرآن ريشة عناد برخي از يهوديان با پيامبر اسلام و مسلمانان را در حسادت نسبت به آيين تازه‌اي شمرده كه انتظار داشتند از ميان قوم خودشان ظهور كند (نساء ۵۴ و بقره ۱۰۹). گويا دشمني ابولهب عموي پيامبر اسلام با آن رسول بر حق ناشي از حسادتي بود كه نمي‌توانست چنان فضيلتي را براي برادر زاده‌اش ببيند.
در سورة ناس از شرّ وسواس الخناسي كه در سينه‌هاي مردم وسوسه مي‌كند؛ پناه بردن به ربّ الناس توصيه شده بود، و در اين سوره از شرور چهارگانه: ۱- شرّ احتمالي هرآنچه خلق شده، ۲- شرّ انواع ظلم و ظلمت‌هاي غلبه كننده، ۳- شرّ دمندگان فريبكار در گرة مشكلات، ۴- شرّ حسادت حسودان. سورة ناس از شرّي دروني سخن مي‌گويد و سورة فلق از چهار نوع شرور بيروني.

ترجمه عبدالعلى بازرگان