به نام خداي رحمت‌گستر بر عام و خاص

۱ - بگو: پناه مي‌برم۱ به ربّ مردم۲ (صاحب اختيار و ارباب حقيقي آنان)،

۲ - (همان) فرمانرواي مردم،۳

۳ - (همان) معبود حقيقي مردم،۴

۴ - از شرّ (آن) وسوسه‌گر۵ پنهان شونده۶ (دائماً روي آورنده و پس رونده).

۵ - همانكه در سينه‌هاي مردم وسوسه مي‌كند،۷

۶ - (اعم از عوامل) بيگانه و آدميان۸


۱ - بني‌آدم در طول تاريخ در برابر انواع نا امني‌ها و ستم‌ها و حوادث طبيعي، برحسب موقعيت و زمان و مكان، به يكي از سه تكيه‌گاه موجود «پناه» برده‌اند؛ ۱- زمامداران (قدرت سياسي)، ۲- مالكان (قدرت اقتصادي)، ۳- متوليان ديني (قدرت مذهبي). در سورة ناس اين سه تكيه‌گاه را ربوبيّت، ملوكيت و الوهيت شمرده است كه هر سه در نام جلاله «الله» جمع شده‌اند. زمامداراني مثل فرعون هم ادّعاي ربوبيت (قدرت سياسي) مي‌كرد (نازعات ۲۴)، هم ادّعاي مالكيت مصر (زخرف ۵۱)، و هم ادّعاي الوهيت (شعراء ۲۹). هرچند خداوند موسي(ع) را به سوي سه نفر فرستاده بود: فرعون (از خدايان مصر)، هامان (فرمانده لشكر) و قارون (ثروتمند افسانه‌اي)، (غافر ۲۴ و عنكبوت ۳۹)، اما آن دو بخش ديگر، همچون همة حكومت‌هاي ديني در طول تاريخ، زير مجموعه زمامداري قرار مي‌گيرند كه به نوعي ادّعاي خدايگاني، ظلّ اللهي، ولايت و نمايندگي خدا مي‌نمايند، يا مثل استالين و هيتلر و موسوليني و رهبر كره شمالي و امثالهم كه در چشم و دل مردم خدايي كرده و مي‌كنند.
شادروان شريعتي اين سه مركز قدرت را با تركيب‌هاي ادبي در مثلث موزوني نشان داده است: زور و زر و تزوير، تيغ و طلا و تسبيح، مَلِك و مالك و مُلا، استعمار و استثمار و استحمار، و... اين سه عاملي است كه آدميان در طول تاريخ با غفلت از يكتايي خدا به آنها پناه برده‌اند. بي‌جهت نيست كه در «رمي جمرات» در مراسم حج سه بُت را نشانه مي‌گيرند.
از آنجايي كه مشرکان معاصر پيامبر اسلام(ص) چنين مي‌پنداشتند که خدا ربّ الارباب است و ادارة جهان و عالم انسان‌ها را به فرشتگان (که مي‌گفتند دختران او هستند!) سپرده است و بندگان بايد براي تقرّب به خدا، در دفع بلايا و جلب منافع، به بُت‌ها (که آنها را نماد فرشتگان و شفيع درگاه خداوند مي‌پنداشتند) متوسل شوند، در اين سوره پيامبر (و همة مسلمانان) را فرموده به خود تلقين كنند كه هر سه پايگاه قدرت در انحصار خداست. اما فرق تثليث قرآن با تثليث مسيحيان، فاصلة ميان توحيد و شرك است؛ در تثليث توحيدي همة قدرت‌ها به خدا ختم مي‌شود و در تثليث شرك‌آميز، سه اقنوم مستقل هستند.

۲ - درست است كه ربوبيت (ارباب و صاحب اختيار بودن) يكي از رئوس سه‌گانة قدرت است، اما انسانها عمدتاً نمايندگان دو رأس را نيز «ارباب» خود گرفته‌اند؛ قرآن دربارة يهوديان و مسيحيان آورده است كه «احبار و رهبان خود را به جاي خدا ارباب گرفتند» (توبه ۳۱). يوسف به دو يار زنداني خود گفت: «آيا اربابان متفرّق بهترند يا خداي يكتاي چيره بر همه؟» (يوسف ۳۹). در فرمان خدا به پيامبر اسلام نيز يكي از شروط سه‌گانه پيشنهادي براي وحدت با اهل كتاب همين ارباب نگرفتن يكديگر بوده است (آل‌عمران ۶۴). هيچ موحّدي مجاز نيست پيامبران و فرشتگان را ارباب خود بگيرد (آل‌عمران ۸۰)، ربّيون (يا ربانيّون) خدا را ارباب واقعي خود مي‌شناختند (مائده ۴۴ و ۶۳)، و پيامبران به پيروانشان مي‌گفتند: خودتان با تعليم و تدريس كتاب آسماني ربّ‌شناس شويد (آل‌عمران ۷۹). همة محاورات موسي(ع) با فرعون بر سر ربوبيت بود ، نه الوهيت (شعراء ۲۳ تا ۲۸)، و همة محاجة نمرود با ابراهيم دربارة ربوبيت بود (بقره ۲۵۸).
از نظر آماري نام «ربّ» پس از نام «الله» به تنهايي معادل تمامي اسماء خدا در قرآن (منهاي الله) به كار رفته است؛ نام «ربّ» از ريشة رَبَبَ (به معناي صاحب اختيار و اربابِ اداره كننده) ۹۸۰ بار، و از ريشة رَبَوَ (به معناي تربيت كننده و بالا آورنده) ۲۰ بار، جمعاً ۱۰۰۰ بار در قرآن تكرار شده است، مساوي نام‌هاي خدا در دعاي جوشن كبير! جالب اينكه نام «الله» هرگز با ضمير نيامده، اما نام ربّ (در ۹۷۰ موردي كه به خدا نسبت داده شده) همواره با ضمير يا به صورت مضاف آمده است. (مثل: رَبِّكُم، رَبِّ السَّمَواتِ وَالاَرض) و تنها دو بار در تركيب با صفات ديگر (ربّ غفور، ربّ رحيم) ذكر شده است.
ربوبيّت، مثل مديريت، معلمي و مربي‌گري امري دوطرفه است و دلالت بر نوعي ارتباط و تبادل مي‌كند، از اين روي نام ربّ هرگز به صورت مستقل در قرآن نيامده است. مشركين با نفي اين ارتباط مستقيم، به واسطه‌ها و عوامل ديگر متوسل مي‌شدند و آنها را شفيع خود نزد خدا مي‌شمردند.

۳ - ملوكيت يكي از رئوس مثلث توحيد است. مشتقات اين كلمه مثل: مَلِك (پادشاه)، مِلك، مُلك، مالك، ملائكه و... جمعاً ۲۰۶ بار در قرآن تكرار شده است كه رقم قابل ملاحظه‌اي مي‌باشد. «مالك» بودن خدا، قدرت و توانايي او را در تصرف و حكم‌راني بر جهان هستي نشان مي‌دهد. اين جمله كه: مُلك آسمان‌ها و زمين منحصراً متعلق به خداست (وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْض- لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ) ۲۲ بار در قرآن آمده است . همچنين تأكيداتي مثل: بِيَدِهِ الْمُلك (ملك به دست قدرت اوست)، وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ (شريكي براي او در ملك نيست) چنين توانايي مطلقي را تبيين مي‌كند. اگر هم كسي سهمي از ملك برده و بر جزيي از آن تصرف داشته باشد، موهبتي است كه موقتاً خدا در اختيارش قرارداده: وَاللهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ (خدا ملكش را به هركه بخواهد- طبق نظاماتي- مي‌دهد). معناي ملك در اينجا همان فرماندهي و حكمراني است.
در قرآن خدا مَلِك هم ناميده شده است، كه مفهوم «پادشاه جهان هستي» دارد. آنهم پادشاه مطلق بي‌نهايت مقتدر (مَلِيكٍ مُقْتَدِر). امّا از آنجايي كه در طول تاريخ معمولاً پادشاهان به ناحق به قدرت رسيده‌اند، او «مَلِك الحَقّ» (پادشاه بر حق) ناميده شده و از آنجايي‌كه اغلب سلاطين و زمامداران به دليل سوء استفاده از قدرت، ناپاك و فاسد بودند، خداوند «مَلِكُ القُدُّوس» (پادشاه بي نهايت پاك) معرفي شده است. پس بي‌جهت نيست كه آخرين سورة قرآن با پناه بردن به چنين پادشاهي حُسن ختام پيدا مي‌كند.
او تنها ملك الناس (حكمران مردم) در دنيا نيست، روز جزا نيز بر حكم و فرمان او جريان دارد و او «مالك يوم الدين» (حكم كننده و داور روز پاداش) است. اگر موقتاً در دنيا اختيار و اراده‌اي در انتخاب به ما عنايت كرده ، ملوكيت مطلق‌اش در آخرت متجلي مي‌گردد. «لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ» (مالكيت امروز از آنِ كيست؟ از آنِ خداوند يكتاي چيره).
اگر كسي مالكيت مطلق همه چيز را در انحصار خدا بداند و اصالتي براي مالكيت‌هاي اعتباري ارباب قدرت و ثروت و سرمايه‌اندوزان دنياپرست قائل نباشد، گام مهمي در شناخت مثلث توحيد برداشته است.

۴ - «إِلَٰه» واژه‌اي است براي هر معبودي كه آدمي اتّخاذ مي‌كند، اعم از حق يا باطل، اما «الله»، با الف و لامِ معرفه بر سر«اله» (معبود)، تعريفي از خالق يكتا و تنها معبود شايسته پرستش به شمار مي‌رود. مدعاي همه پيامبران و مسئله اصلي در مبارزة «شرك و توحيد»، تبليغ «تك خدايي» در برابر «تنوع خدايان» بوده است. نكتة مهم در الوهيت، جامعيت و تنوع انحراف از آن است؛ الهة خودپرستان هواي نفس خودشان است (فرقان ۴۳ و جاثيه ۲۳)، براي كساني: گوساله (طه ۸۸)، بُت (انبياء ۳۶)، پيامبران (نحل ۵۱ و مائده ۷۳) و انواع الهه‌هاي ديگر بوده و هستند كه مي‌تواند در مشاهير هنر، علم، ورزش و هرآنچه دل آدمي را تصاحب كند و او را شيفتة خود سازد جلوه نمايد. قرآن در وصف چنين شرك‌هايي متذكر شده است: «برخي از مردم به جاي خدا همتاياني مي‌گيرند و آنها را همچون خدا دوست مي‌دارند! ولي كساني كه ايمان (راستين) آورده‌اند شديدترين دوستي را به خدا دارند» (بقره ۱۶۵).
جوامع بشري هيچگاه خالي از پرستش نبوده است، مشكل اصلي، شراكت در پرستش و انحراف از توحيد مي‌باشد. به نظر مي‌رسد هرگونه تحقيقي در خدا شناسي، اسلام شناسي يا قرآن شناسي، بدون شناخت دقيق اين مثلث مقدور نباشد و هيچ ايماني قبل از تسليم به قلمرو معنايي اين مفاهيم مقبول واقع نشود.

۵ - فعل وسوسه علاوه بر اين سوره، در دو سورة ديگر (اعراف ۲۰ و طه ۱۲۰) به شيطان، و در سورة ق (آية ۱۶) به نفس آدمي نسبت داده شده، كه البته آن هم به القاي شيطان است. پس مي‌توان وسوسه را همان وعده‌هاي فريبنده و تحريكات و تزئينات شيطان در نفس آدمي دانست كه او را از پناهگاه توحيدي (مثلث: ربوبيّت، ملوكيّت و الوهيّت) به سوي اربابان، مالكان و معبودان دنيايي سوق مي‌دهد.

۶ - براي فهم كلمة «خَنَّاس» در قرآن از تنها مورد ديگري كه اين كلمه (در آية ۱۵ سورة تكوير) آمده مي‌توان مدد گرفت: «فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوَارِ الْكُنَّس». كلمة «جوار» دلالت بر جريان و حركت داشتن، و كلمة «كُنَّس» دلالت بر پوشيده و پنهان شدن مي‌كند. گويا خنّاس وصفي از وسوسه‌گري دايمي شيطان باشد كه منشأ آن ناپيداست و همچون اعتياد مي‌آيد و مي‌رود و دست برنمي‌دارد (والله اعلم). حالت كساني كه به چيزي وسواس يا حساسيّت دارند مي‌تواند مثالي براي فهم وسوسه‌هاي شيطاني باشد.

۷ - اصطلاح صدر يا صدور، در تمامي ۴۴ موردي که (مستقل يا با ضمائر) در قرآن آمده است، معناي مجازي دارد و نمي‌توان آن را به قفسه سينه نسبت داد. صدر انسان، همان ظرفيت روحي اوست که به تعبير قرآن، تنگ‌نظر يا داراي وسعت نظر (ضيق صدر يا سِعِه صدر) مي‌شود (انشراح ۱، حجر ۹۷ و موارد ديگر) شفا پيدا مي‌کند (توبه ۱۴، يونس ۵۷)، و امراضي امثال: ترس (حشر ۱۳)، کِبر (غافر ۵۶)، نياز (حشر ۹)، مخفي کاري (نمل ۷۴، غافر ۱۹ و...)، دشمني (اعراف ۴۳) و شيطان در آن نفوذ مي‌کند (ناس ۵)، خدا سينه‌ها را مي‌آزمايد (آل‌عمران ۱۵۴) و آيات خود را در آن وارد مي‌كند (عنکبوت ۴۹) و.... در ضمن ۱۲ بار در قرآن بر عليم بودن خدا بر ذات سينه‌ها تأکيد شده است.

۸ - نام اصلی آدميان، که به تنهايي حدود دو برابرمجموع بقية نام‌هاي آن ( بني آدم، انام، بشر، بريّه، انس و انسان ) در قرآن تکرار شده (۲۴۱ بار)، «ناس» است، ناس عنواني عام است، مثل «مردم» در زبان فارسي، يا «قوم» در زبان عربي. در قرآن ۱۹ بار خطاب «يَا أَيُّهَا النَّاس» آمده است، يعني: اي مردم، اعم از عرب و ترک و فارس و شرقي و غربي.
«ناس»، با «انسان» (و انس) فرق دارد؛ ناس از ريشة «نَوَسَ» و انسان از ريشة «اَنَسَ» مي‌باشد. در کلمة نَوَسَ، نوسان يعني تحرک و پويايي و جنبش نهفته است؛ اين موجود از هزاره‌هاي پيش، کوه و دشت‌ و دريا را درنورديده و توانسته به همه قاره‌ها مهاجرت کند و با همين کنجکاوي و تحرّکش امروز از جوّ زمين خارج شده و به افلاک سر مي‌کشد!
اما کلمة انسان (و اِنس) با اُنس گرفتن هم‌خانواده است، اُنس و الفت، احساسات و عواطف و تمايل به آشنايي و زندگي اجتماعي و علاقه به دورهم جمع شدن و گپ وگفتگو کردن ويژه انسان است (احزاب ۵۳، نور ۲۷)، در کلمة ناس، هويت اجتماعي آدمي و در کلمه انسان ساختار جسمي و روحي و شخصيت مسقل فردي، مثبت يا منفي، آن مورد نظر است.
ناس و انسان کلمات متقابلي دارند؛ ناس همواره مقابل«جِنّه» و انسان همواره مقابل «جانّ» آمده است. مثل: «خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ كَالْفَخَّارِ، وَخَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مَارِجٍ مِنْ نَارٍ »
گفته مي‌شود جانّ جمع جنّ است که دلالت بر نوعي ناشناختگي، غريبه و نامأنوس بودن مي‌کند، جالب اين که مار و اژدها را نيز قرآن (در تبديل عصاي موسي)، «جانّ» ناميده که نمادي است از پنهان، ناخواسته و ترسناک بودن آن (نمل ۱۰، قصص ۳۱).
«انسان» دلالت بر ويژگي ذاتي نوع آدمي و «اِنس» دلالت بر فرد آن مي کند و کلمة انس ۱۴ بار در قرآن در برابر «جن» (مفرد جان) آمده است. ناس مردمند و جِنّه دلالت بر بيگانگي يا عوامل و موجودات بيگانه مي‌کند.
منکران پيامبران آنها را ساحر، کاهن و مجنون، و مشرکين معاصر پيامبر اسلام نيز او را جن‌زده و مجنون مي‌ناميدند، منظورشان اين بود که سخنانش از جنس سخنان مردم نيست، بلکه ديو و دَد و موجوداتي ناشناخته در روحش حلول کرده اند (مؤمنون ۲۵ و۷۰، سبا ۸). اما خدا پاسخشان مي‌دهد: آيا تفکر نمي‌کنند که هيچگونه آشفتگي در دوست مصاحبشان نيست و او جز هشدار دهندة آشکاري نمي‌باشد؟ اعراف ۱۸۴ و سبا۴۶- «اوَلَمْ يَتَفَكَّرُوامَا بِصَاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّهٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ نَذِيرٌ مُبِينٌ».
کلمة «جِنّه» شامل باورهاي مبتني بر اوهام و خيالات نيز مي‌شود؛ مشرکين با همين باورهاي بي اساس ميان خدا و آنچه مي پرستيدند (از بت‌ها‌‌ گرفته يا طاغوت‌ها و فرعون‌ها)، نسبتي برقرار مي‌کردند و آنها را ساية خدا، واسطه خدا، فرزند خدا و... مي‌شمردند: صافات ۱۵۸- «وَجَعَلُوا بَيْنَهُ وَبَيْنَ الْجِنَّهِ نَسَبًا وَلَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّهُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ». به طور خلاصه «ناس» در برابر «جِنّه»، «انس» در برابر «جنّ» و «انسان» در برابر «جانّ» مي‌باشد.

ترجمه عبدالعلى بازرگان